نویسنده: علی شیرازی

 

گرانی بر همه‌ی سرزمین سایه افكنده بود. زن سیّده‌ای در آن سرزمین زندگی اسفباری را می‌گذراند. در همسایگی او مردی آهنگر كه وضع مادیش خوب بود، زندگی می‌كرد. فشار گرسنگی، زن را به درب منزل آهنگر آورده، به وی گفت: مقداری گندم به من بده!
مرد آهنگر كه از عفت بهره‌ای نبرده بود، از زن تمنای آمیزش كرد! زن سیّده جوابش را نداد و رفت.
دو سه روز گذشت و چون دید كه بر كودكانش بسیار سخت می‌گذرد، دوباره برای گرفتن گندم به همان منزل مراجعه كرد و مجدداً همان جواب را شنید. از پاسخ آهنگر سخت بر خود لرزید و راه خانه را در پیش گرفت و بازگشت.
برای بار سوّم مجبور شد كه باز همان درب را بكوبد و در برابر خواسته‌ی آهنگر بگوید: «حاضرم! امّا یك شرط دارد و آن این كه مرا به جایی ببری كه جز من و تو كسی نباشد!»
مرد گفت: «معلوم است. تو را به جایی می‌برم كه كسی نباشد.»
و بعد زن را تنها به اتاقی در خانه برد. ناگهان دید كه زن در حال لرزیدن است. از او پرسید: «چرا می‌لرزی؟»
زن پاسخ داد: «برای این كه تو به سخنت وفا نكردی!»
مرد با تعجب گفت: «این جا كه كسی نیست!»
زن مؤمنه جواب داد: «ای بدبخت! این جا خدا هست. این جا مَلك رقیب و عتید هست!»
مرد آهنگر از این كلام ترسید و لرزه بر اندامش افتاد.
زن گفت: «امیدوارم همان گونه كه آتش شهوتت را از من خاموش كردی، خدا آتش دنیا و آخرت را بر تو خاموش گرداند.»
پس از آن آتش دنیا بر مرد آهنگر خاموش شد تا جایی كه دست خود را در كوزه‌ی آهنگری می‌كرد و آهن سرخ شده را با دستش بیرون می‌آورد! (1)

پی‌نوشت‌ها:

1. عوامل كنترل غرائز در زندگی انسان، ص 139.

منبع مقاله :
شیرازی، علی؛ (1394)؛ زنان نمونه، قم: مؤسسه بوستان كتاب (مركز چاپ و نشر تبلیغات اسلامی)، چاپ هشتم.