خرد چيست !؟... خردمند کيست !؟...  3

نويسنده: مهدي سراج انصاري



اسلام و ريشه هاي آن

اسلام در وهله ي اول مردم را به فطرت خود متوجه ساخته و فکر و انديشه را از بندهاي تقليد و تعصب و زنجيرهاي عادات و سرومات آزاد نموده و در وهله دوم داور خرد را ميزان نيک و بد قرار داده ، سپس در وهله ي سوم از دانش ستايش نموده و تحصيل آن را براي پيروان خود ضروري دانسته است و پس از طي اين مراحل حقايق را بيان فرموده است . ناگفته پيداست که يک چنين ديني هميشه زنده بوده و جاويدان خواهد ماند و هيچ نيرويي نخواهد توانست که آن را از ميان بردارد . ديني که با انديشه و خرد و دانش سر و کار داشته باشد و کاخ با عظمت خود را روي اين فضيلت بنا نموده باشد کدام تيشه اي است که به ريشه يک چنين ديني کارگر افتد ؟!... چهارده قرن است که از هر سو با انواع وسايل ، دشمنان اسلام متشبث شده و خواسته اند که اين چراغ خدايي را خاموش کنند ولي هيچ گاه نتوانسته اند و تا بشري روي زمين است نخواهند توانست که کوچکترين آسيبي به پيکر مقدس او بزنند ، ولي اگر بشر ، بر فرض محال ، روزي قدرتي پيدا کرد که فطرت خود را عوض کند در آن روز مي تواند به اين دين پاک گزندي برساند و اين خود محال ذاتي است که بشر يک همچو قدرت را پيدا کند که به وسيله ي آن بتواند فطرت خود را دگرگون کند . دين اسلام ريشه هاي خود را در زمين فطرت استوار نموده و با دانش آبياري کرده است و از روي اين روش فطري ، ريشه هاي خود را بدين قرار تنظيم نمود !
1 ـ شناختن مبدأ ( يعني توحيد )
2 ـ عقيده به يک ميزان درست و متوسطي که از افراط و تفريط مبرا باشد ، چه درباره ي آفرينش و چه درباره ي شرايع ( يعني عدل ) .
3 ـ انقياد و اطاعت نمودن از يک مرد ملکوتي که رابطه ي او به مبدأ محقق باشد ( يعني نبوت )
4 ـ ايمان به يک پيشوايي که در هر عصر پيروي از او شده و آئين زندگاني از او آموخته شود ( يعني امامت )
5 ـ باور کردن بر اينکه بازگشت به سوي مبدأ حتمي است ( يعني معاد )
اينهاست اصول پنجگانه دين مقدس اسلام . اينهاست يک سلسله حقايقي که پس از تفکر و تعقل بر همه کس روشن و هويدا مي گردد و هيچ يک از آنها نه تنها با دانش ناسازگار نيست ، بلکه دانش مويد و مصدق هر يک از آنهاست .

اسلام و فروغ آن

دين مقدس اسلام تنها به معنويات اکتفا نمي کند بلکه معنويات را مقدمه ي عمل قرار مي دهد و بديهي است که تا مقدمه فراهم نشود ذي المقدمه انجام نيابد . مقدمه اي که اسلام براي عمل تهيه نموده همان ريشه هاي پنجگانه اي است که بيان کرديم و در اينجا از آنها به معنويات تعبير نموديم و البته اين مقدمه براي ايجاد ايمان ضروري و حتمي است و تا ايمان موجود نشود مرحله ي عمل که ذوالمقدمه و غرض اصلي است پيموده نمي شود و يا اگر پيموده شود منظور حقيقي که کمال انسان است صورت وقوع پيدا نمي کند . پس بايد نخست ريشه استوار گردد تا درخت عمل برومند شده و بار آورد . سپس از ميوه آن درخت جامعه ي بشري کامياب شود . از روي اين منطق ، اسلام داراي يک سلسله عقايدي است که به نام اصول بيان مي شود و ما خلاصه ي آنها را بيان کرديم و از تفصيل خودداري نموديم و داراي يک رشته اعمالي است که ذيلاً بيان مي کنيم :
1 ـ نماز ، در همه ي اديان به اشکال مختلفه موجود است . نمازي که اسلام به آن امر کرده است به طوري تنظيم شده که حقيقتاً بايد نام آن را « ستون دين » نهاد .
چنانکه در حديث شريف وارد است که : الصلوه عمود الدين ان قبلت قبل ماسواها و ان ردت رد ماسواها ، يعني نماز ستون دين است اگر آن پذيرفته شود عبادات ديگر نيز پذيرفته مي شود و اگر رد شود غير از آن نيز رد مي شود . نماز در حقيقت کانون اخلاق حسنه است . نماز سپر تمام مفاسد است . نماز جوري تنظيم شده که هر که آن را بخواند ناچار است که مشرک نشود ، خيانت نکند ، تعدي ننمايد ، از بدگويي و بدرفتاري و زشت گفتاري بپرهيزد ، بيگانه پرست نباشد ، از صفات رذيله دوري کند ، نظيف باشد ، وطن دوست و نوع پرور و وظيفه شناس و داراي ملکات فاضله و صفات حميده باشد . قرآن در آيه ي 44 سوره ي العنکبوت مي فرمايد : « ان الصلوه تنهي عن الفحشاء و المنکر » نماز نهي مي کند از هر بدي و زشتي . بايد در پيرامون اين عمل انديشه به کار برده و به داوري خرد بسپاريم و به دانش عرضه داريم تا بدانيم که اهميت اين عمل تا چه پايه است ؟! آيا آنچه را که اسلام در اين موضوع فرموده درست است يا از روي هوا و هوس است . در اينجا لازم است که قبلاً بدانيم نماز چيست : نماز عبارت از يک عملي است که با شکل مخصوصي انجام داده مي شود وپيش از نماز مقدماتي هست که بر نمازگزار واجب و لازم است که آنها را قبلاً فراهم آورد . يکي از آنها وضو است . در صورتي که جنب نباشد . اگر جنب باشد واجب است قبل از نماز غسل کند و شخص جنب نمي تواند با حال جنابت نماز بخواند و اگر از لحاظ مانع شرعي معذور از وضو يا غسل باشد بايد تيمم نموده و نماز را ادا نمايد و اين اعمال مقدماتي نماز نيز شرايط و مقدماتي دارد که از جمله ي آنها مباح بودن آب وضو يا غسل و يا خاک تيمم است . به اين معني که آب بايد غصبي نباشد يا خاکي که مي خواهد تيمم نمايد از جمله خاکهايي که عدواناً و غصباً از ديگري گرفته شده است نباشد . تنها اين حکم جلو ستمگري و تعدي و اجحاف و زور و قلدري را مي گيرد ، زيرا نمازگذار به حسب دستور ديني ، نمي تواند ملک ديگري را بدون مجوز شرعي تصرف نمايد ، نمي تواند در حمامي که آب خزينه آن را از چشمه هاي ملک ديگري بدون رضايت صاحبش پر کرده اند غسل نمايد ، يا با آبي که از ديگري دزديده شده است وضو بگيرد ، حتي فقها در رساله ي عمليه خود فتوا مي دهند که اگر کسي براي غسل جنابت به حمام برود يا در جايي که براي استعمال آب دادن اجرت لازم باشد ، بايد پول حمامي يا اجرت آب را از پول حرام ، مانند پول قمار يا شراب يا دزدي و مانند آنها پرداخت نکند که در اين صورت اجرت حمامي يا آب پرداخته نمي شود بلکه ذمه او مديون مي باشد و در صحت غسل او نيز اشکال نموده اند . يعني گفته اند که اگر به نيت دادن يک چنين پولهاي حرامي غسل کند چون قصد قربت ندارد غسلش نيز صحيح نيست . پس نماز در حقيقت يک مانع بزرگي است براي انجام کارهاي نامشروع . نمازگذار نمي تواند از راه نامشروع کسب نمايد . نمي تواند قماربازي کند . نمي تواند مشروبات محرمه بفروشد . نمي تواند دزدي کند . نمي تواند رشوه بگيرد . نمي تواند معاملات ربوي کند . نمي تواند مال صغير را بخورد . نمي تواند خيانت کند . خلاصه نماز جلو تمام مفاسد فردي و اجتماعي را مي گيرد . پس عملي که صحت آن بسته به يک مقدماتي باشد که آن مقدمات جلو بسياري از مفاسد را بگيرند صحيح است که درباره ي آن گفته شود که جلوگير فحشاء و منکر است . آنان که به نماز با نظر تحقير مي نگرند نمي فهمند که نماز تنها صورت رکوع و سجود نيست بلکه حقيقت رکوع و سجود است و آن حقيقت موقعي جلوه مي کند که مقدماتش صحيح باشد و مقدمات آن موقعي صحيح است که طبق دستور دين رفتار نموده و از فحشاء و منکر اجتناب نمايد . نماز عملي است که علاوه بر مزاياي اخلاقي و اجتماعي و سياسي در تربيت نفوس و پرورش روح آدمي نيز بسيار موثر است و ناگفته پيداست که تا روح آدمي مذهب و نوراني نباشد هميشه گرفتار چنگال اهريمن فساد شده و معذب خواهد زيست . حقيقت نماز که توجه به مبدأ است روز ي چندين بار روح را به وطن اصلي خود متوجه ساخته و از آلايش اين عالم مادي ، پاک و منزه نگه مي دارد . نماز بايد با مقدمات خود و مسائل واجبه ي خويش حقيقت خود را هويدا سازد .
اگر ما مسائل نماز را يکايک مورد بحث قرار دهيم اين معني بر ما روشن مي شود که در حقيقت نماز ستون دين است . آن که نماز نمي خواند راستي از دين جز اسمي بهره ي ديگري ندارد . نماز مردم را به سوي خداپرستي ، پيغمبر شناسي ، راه راست ، درستي ، رستگاري ، پرهيزکاري ، نظافت ، نوع دوستي ، عمل به وظيفه و طهارت قلب ، پاکي نيت ، سرچشمه ي فيض ، عزم و اراده ، شهامت ، از خود گذشتگي ، حسن روابط با برادران ديني و بالاخره به کمالات نفسانيه و مدينه ي فاضله دعوت مي کند .
2 ـ روزه ، روزه نيز در تمام اديان بوده و در اسلام نيز مي باشد و اين عمل هم داراي فوايد بي شماري است که هر يک از آنها در تربيت روحي انسان تاثير مخصوصي دارد . روزه در هر سال ، يک ماه از اول ماه مبارک رمضان تا آخر آن براي عموم افراد بشر به استثناي اطفال نابالغ و بيماران و مسافرين و زناني که در حال حيض يا نفاس هستند و ديوانگان واجب و لازم است . شاه و گدا ، تاجر و فقير ، مجتهد و مقلد ، عالم و جاهل ، دهاتي و شهري ، کارگر و کارفرما ، رعيت و مالک و بالاخره عموم طبقات مردم ، جز کساني که اسلام آنها را به جهت عوارضي استثناء کرده است ، بايد روزه بگيرند . البته در اين عمل شاهي که در سرير سلطنت نشسته و از انواع نعم الهي متنعم است با آن گدايي که کنج ديوار نشسته و دست تکدي دراز کرده است فرقي ندارد و همچنين است ساير طبقات . پس مرارت روزه براي گدا و فقير و بي چيز و طبقات پايين چندان موثر نيست ، اما براي طبقات متوسط و بالا موثر بوده و محرک عواطف آنها مي باشد . شاه رنج گرسنگي را مي کشد و عاطفه ي ترحم به گرسنگان در او تحريک مي شود و بدين وسيله گرسنگان و گدايان و بي چيزان به نان و نوايي مي رسند . تاجر به وسيله ي روزه مي فهمد که آن همسايه ي فقير و اين هم نوع بي چيز در سراسر سال چه رنجهايي مي کشند و چگونه با زحمت و مرارت زندگي مي نمايند . در اين عاطفه شفقت او تحريک شده و به سراغ دستگيري آنان مي رود . در حقيقت روزه براي بيدار کردن روزه دار بهترين وسيله مي باشد . روزه در جسم و روح نيز اثرات عميقي دارد . تاثيرات جسمي را بايد علماي متخصص آن مورد بحث قرار داده و يکايک آنها را به معرض استفاده بگذارند ؛ مثلاًً بايد پزشکان در اين موضوع بحث کنند ، چنان که بعضي از پزشکان منصف يا متدين چنين کاري را کرده اند و دقيقاً تاثيرات روزه را در بدن انساني بررس ينموده و کتابها نوشته اند و بدين وسيله به جامعه خدمت شاياني کرده اند .
اما اثرات روحي آن را ما مي توانيم مورد بحث قرار داده و در پيرامون آن گفتگو کنيم . پيش از بحث لازم است معني جسم و روح را بدانيم و ارتباط اين دو را با همديگر بشناسيم ، سپس تاثير روزه را در روح بيان کنيم . اما معني جسم و تن انساني عبارت است از ترکيبات شيميايي که ريشه ي همه ي آنها خاک است و پس از سير طبيعي به شکلي که ديده مي شود افتاده و داراي اعضاي ظاهري و امعاء باطني مي باشد و اين جسم در اثر حوادث بيمار مي شود و به پزشک نياز پيدا مي کند و مدير مدبر اين جسم يک حقيقتي است که ما آن را روح مي ناميم و اثبات اين حقيقت از محيط گفتار ما خارج است و در گفتار يکم مختصري از اين موضوع بيان شده و در کتاب نبرد با بي ديني و کتاب شيعه چه مي گويد تا اندازه اي تفصيل نوشته ام . هر چه آدمي را زنده نگه مي دارد . نام اين حقيقت خواه روان باشد ( به عقيده ي ما ) ، يا آثار جسم باشد ( به عقيده ي ماديون و طبيعيون ) ، هر چه هست مقصود ما در بودن يک همچو حقيقيت است که با جسم ارتباط کامل دارد و او است که اين تن را اداره مي کند و زنده نگه مي دارد و اين گوهر نامرئي ، که به عقيده ي ما روح ناميده مي شود ، نيز در اثر گرفتاريهاي حوادث بيمار مي شود و به پزشک نياز پيدا مي کند و پزشک روح کسي است که با ماوراء اين عالم ماده ارتباطي داشته باشد و آن کس پيغمبر است . بايد بيماري روح به وسيله ي نسخه هاي طبي روحي آن پيغمبر معالجه گردد و قرآن نسخه ي حقيقي بيماري هاي روحي بشر است ؛ چنانکه در آيه ي 48 سوره ي بني اسرائيل مي فرمايد :
« و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا » نازل مي کنيم از قرآن آنچه را که آن شفا و رحمت است مر مؤمنين را و نمي افزايد ستمکاران را مگر زبان . يعني قرآن براي کساني که ايمان دارند شفا مي بخشد ولي کساني که داراي ارواح شريره هستند و به مبداء و معاد عقيده ندارند از قرآن جز زيان بهره ي ديگري نمي برند . آري آن مؤمن است که روح خود را به وسيله ي راهنماييهاي کتاب آسماني تصفيه مي کند و از بيماريهاي روحي شفا مي يابد . از جمله داروهاي شفابخش قرآن يکي روزه است. آري روزه يکي از آن داروهاي روحي است که روح را از بيماريها شفا مي بخشد ، زيرا روزه که يک فشاري است بر تن به مناسبت ارتباط تن با روح قطعاً اثري در روح نيز توليد مي نمايد و آن اثر عبارت از تصفيه ي روح است . زيرا هر قدر روح از عالم ماده دورتر شود به ماوراي عالم ماده نزديک تر مي گردد و نزديکي به عالم ديگر مايه ي صفا و روشني آن مي شود و چون روح مصفي و روشن گرديد اين بدن مادي را که تحت نفوذ اوست نيز مصفي و روشن مي نمايد . اين عمل اگر مکرر شود بدون ترديد قواي ديگر بدن از قبيل فکر ، عزم ، اراده ، تعقل ، تدبر و مانند آنها که همه در تحت فرمان روح هستند از آلايش عالم ماده پاک شده و نقشه ي زندگاني نويني براي آدمي مي ريزند ؛ مثلاًً هر گاه سي روز پشت سر هم اين تن عنصري تحت فشار روزه قرار گرفته و روح را به عالم بالا متوجه سازد قهراً قواي ديگر نيز به درک حقايق نزديکتر مي شوند و از وساوس و خزعبلات دورتر مي گردند و به اين روش عادت پيدا نموده و تا مدتي که شايد طول آن يازده ماه باشد با عوارض مادي مبارزه مي کنند و چون بار ديگر مي خواهند مقهور آن عوارض گردند دستور روزه فرا مي رسد . باز تا سي روز ديگر عمل سابق تکرار مي شود . اسلام که يک دين فطري و جاويداني است برلي پيروان خود به وسيله ي روزه درس عملي تصفيه ي روح را در زندگاني فردي و اجتماعي بسيار مفيد و موثر است ياد داده است . بديهي است که تا روان آدمي تصفيه نشود صفت تقوا که ريشه ي زندگاني نيک است موجود نمي شود ، چه تمام نيکيها از تقوا سرچشمه مي گيرند و همه ي بديها از بي تقوايي منشعب مي شوند . هر ملتي که داراي تقوا باشد روز به روز پيش رفته و مدارج تعالي و ترقي را با نيکوترين روشي بالا مي رود . پس روزه در حقيقت مصفي روح است و روح تصفيه شده مولد تقوا است . از اين رو قرآن مجيد که کتاب آسماني اسلام است در آيه ي 179 سوره ي بقره مي فرمايد :
« يا ايها الذين آمنوا کتب عليکم الصيام کما کتب علي الذين من قبلکم لعلکم تتقون » ، اي آناني که ( به مبدأ و معاد ) گرويده ايد نوشته شده است براي شما روزه چنان که بر کساني که پيش از شما بوده اند نوشته شده بود تا اينکه پرهيزکار و متقي باشيد .
در اينجا لازم مي دانم که تذکر دهم کلمه ي لعل در قرآن به دو معني استعمال شده در بعضي از موارد به معني ( شايد ) و در بعضي موارد به معني ( تا اينکه ) ، يعني « تعليل » استعمال شده است . در آيه ي مزبور به معني تعليل آمده و تقوا را علت روزه قرار داده است ؛ به اين معني که گويا مي فرمايد : روزه بگيريد تا اينکه پرهيزکار شويد و با آن مقدمه که بالا بيان شد معني اين آيه بهتر روشن مي گردد .
3 ـ زکات يعني چه ؟ ... يکي از فروع دين در اسلام زکات است . اسلام پيروان خود را به دادن زکات امر نموده و آن را يکي از فرايض خود قرار داده است . زکات بر دو قسم است : يکي زکات مالي و ديگري زکات فطره است . زکات مالي متعلق به اموال مخصوصي است که هر که داراي آن اموال باشد پس از تکميل شرايط مقرره بايد آن را حتماً به مواردي که اسلام آنها را معين نموده است بپردازد . زکات فطره مالي است که براي حفظ جان آدمي معين شده و به نام فطره به همان موارد بالا داده مي شود . اسلام چون ديني است عالي لذا احکام و دستورهاي آن نيز طوري تنظيم شده است که تمام افراد بشر از مزاياي آن مي توانند بهره مند شوند . اسلام که يک دين جاويداني است سازمان خود را روي موازيني ريخته است که در هر دوره از ادوار زندگاني خود بتواند پيشرفت نموده و به محذوراتي برنخورد . بسيار مايه ي تعجب است که زکات را بعضي از کوته فکران چنين پنداشته اند که در اسلام يک نوع ماليات دولتي بوده است و چون در اين عصر مالياتها روي قوانين موضوعه ي بشري گرفته مي شود ديگر نيازي به دادن آن باقي نمانده است . اين گروه در اين موضوع سخت اشتباه نموده اند زيرا زکات که بودجه ي تامين سازمان اساسي اسلام است ربطي به خراجي که براي تامين سازمان اداراي هر دولت گرفته مي شود ندارد . زيرا خراج که همان ماليات معمولي است جداست و زکات که براي دستگيري از فقرا و بي چيزان و مستمندان و محتاجان است جداست . براي روشن شدن موضوع مي خواهيم طبق اصول امروزي گفتگو نموده و از آقايان معترضين رفع اشتباه کنم . امروز در تمام سازمانهاي دولتي گيتي ، يک قسم پولهايي به عنوان ماليات گرفته مي شود که در راه تامين سازمانهاي کشوري و لشکري مصرف مي شود و يک قسم پولهايي هم به عنوان بنگاههاي خيريه و در مواقع لزوم به عنوان اعانه از مردم گرفته مي شود که در راه تامين زندگي و زندگاني عده ي مخصوصي از افراد بي بضاعت و مستحق و درمانده خرج مي شود . ناگفته پيداست که ميان که ميان اين دو قسم پولها فرق بسياري است و هيچ يک از آنها به ديگري ارتباطي ندارد . زکات از قسم دوم است و خراج از قسم اول . پس اسلام در سيزده قرن پيش با مواد تنظيم مواد زکات و الزام پيروان با ثروت خود به
دادن آن در هر دوره از ادوار زندگاني، بشر را از تاسيس بنگاههاي خيريه و سازمانهاي وسيع جمع اعانه که به عناوين مختلفه در کشورهاي جهان عرض اندام نموده و مبالغي را در اين راه تباه مي نمايند منع فرموده است .
و علاوه قانون زکات جلو خيلي از مفاسد را گرفته است که امروز سرمايه داران و ثروتمندان جهان با آن مفاسد روبرو هستند . زکات در جامعه ي بشر ، ميان افراد ثروتمند و مستمند ، رابطه محبت و الفت ايجاد نموده و طبقات مختلفه را به همديگر متصل مي سازد . در اينجا يک نکته ي مهمي است که بايد ناگفته نماند و آن اين است که ما وقتي به طرز زندگاني طبقات مختلفه ي بشر نگاه مي کنيم مي بينيم که بعضي به وسيله ي زراعت و بعضي به وسيله ي مواشي و بعضي به وسيله ي تجارت و بعضي به وسيله ي کارگري امرار حيات مي نمايند . اسلام براي تامين معاش مستمندان هر طبقه به وسيله ي تنظيم قانون زکات نيک فکر اساسي نموده است که در هر دوره از ادوار زندگاني به همه ي تطوراتي که روي مي دهد طبق اصول آن دوره سازش داشته باشد . مثلاًً در يک نقطه که غالباً از راه زراعت امرار حيات مي شو.د زکات از سنخ همان زراعت معين شده است ، مانند غلات اربعه : گندم ، جو ، خرما ، انگور و در جايي که غالباً به وسيله ي مواشي ، مانند گوسفند ، گاو ، شتر ، اعاشه نمي شود زکات از همان سنخ معين شده است و در جاهايي که از راه تجارت غالباً عايدات اهالي در سيم و زر متمرکز مي شود زکات را از سيم و زر معين فرموده است . خلاصه اينکه هر فقير و هر مستمندي که در هر نقطه روي زمين باشد از اين بودجه ي دائمي استفاده خواهد نمود . لازم است تذکر دهم که نکته ي بالا اختصاصي نيست ، بلکه از روي تنظر عمومي بيان شد . يعني زکات در هر جا و هر محلي نکه به حد نصاب رسيد بايد داده شود . مثلاًً آن زراع که هم از راه زراعت و هم از راه مواشي و هم از راه تجارت و تمرکز سيم و زر در يک محل زندگاني مي نمايد بايد زکات هر قسم از اقسام دارايي خود را با ملاحظه ي شرايط وجوب حتماً ادا نمايد ، زيرا نبايد سيم و زر در يک محل تمرکز پيدا کند . من خواستم وسعت نظر اسلام را بيان کنم که هميشه فقراي هر صنف و هر طبقه را در هر جاي دنيا که باشند تحت نظر گرفته و به وسيله ي زکات همه گونه بدنظريها را از طبقه ي پايين بر طرف ساخته و جلو مسلکهاي جديد امروزي را که دنيا در آتش رقابتهاي آنان مي سوزد گرفته است . اگر زکات اسلامي در تمام گيتي داده شود به همه ي بدبختيهايي که از ناحيه ي سرمايه داران و بي سرمايه ها توليد شده است خاتمه داده مي شود . اسلام علاوه بر زکات مالي به طوري که در بالا گفته شد يک قسم زکاتي هم به نام فطره به پيروان خود واجب گردانيده است و اين زکات تادرجه اي به بينوايان کمکي مي نمايد و آن بينوايان را مسرور مي سازد .
مثلاًً در تهران که مي گويند يک ميليون نفوس زندگي مي کنند اگر فرض کنيم که دويست هزار نفر آن غير مسلمان باشند و در اين حدود هم بي چيز و ناتوان و بينوا باشند ، روز عيد فطر که يکي از اعياد بزرگ اسلامي از طرف ثروتمندان و آناني که مي توانند هزينه ي ساليانه ي خود را اداره کنند و در تصوير بالا ششصد هزار نفر فرض شد بايد ششصد هزار صاع از خوراک غالب خود به بينوايان که دويست هزار نفر فرض شد داده شود و اگر با حساب دقيق حساب کنيم و صاعي را که ششصد و چهارده مثقال و ربع مثقال است به من تبريزي مبدل نموده و قيمت هر مني را هم ده ريال فرض نماييم به هر فقيري بيست و هشت ريال و هفتاد و پنج دينار ، تقريباً ، عايد مي شود و اگر در يک خانوار ده نفر فقير باشد روز عيد به دست کفيل آن خانوار بيست و هشت تومان و دو ريال تقريباً مي رسد و اين وجه کوچک در يک روز عيد مايه ي مسرت آن بينوايان مي شود . بديهي است که اين خود براي ايجاد الفت ميان طبقه ي پايين و طبقات بالا اثر شاياني دارد .

در پيرامون خمس

در مذهب شيعه که يک فرقه مهمي از فرق مسلمين است خمس يکي از فروع دين است و من در کتاب شيعه چه مي گويد . شرح آن را مختصراً بيان نموده ام . در اينجا تکرار نمي کنم و همين قدر اشاره مي نمايم که خمس مختص عائله محمدي (ص) است و چون خداوند متعال زکات را به بينوايان و بي چيزان امت محمد (ص) تخصيص داد ، لذا براي احترام پيغمبر خود ، اخذ زکات را به عائل محمدي (ص) حرام نموده و برابر آن يک چنين حقي را به آنها تخصيص داده و بدين وسيله حرمت پيغمبر خود را تا ابد محفوظ داشته است .
چون گفتگوي ما در پيرامون خرد است و ما مدعي هستيم که قوانين اسلام روي خرد تنظيم شده است لذا لازم است که اين موضوع را نيز در محک خرد سنجيده و به معرض قضاوت بگذاريم . اينک مي گوييم : اين اصل ميان تمام ملل دنيا مسلم است که خدمتگذاران بشر بايد مورد احترام قرار گيرند و بديهي است که بزرگي و کوچکي خدمت در مقدار احترام موثر مي باشد ؛ به اين معني که هر خدمتگذاري که خدمت او نسبت به جامعه بشر بيشتر و بزرگتر باشد احترام و تکريم او به همان نسبت نيز بايد بيشتر و داراي اهميت باشد .
از روي اين اصل مسلم که مورد تصديق خرد نيز مي باشد ما وقتي که خدمات برجسته ي پيغمبر اسلام (ص) را نسبت به جامعه ي بشر با خدمات مصلحين و نوابغ ديگر دنيا مقايسه مي نماييم مي بينيم احدي از آنها به پايه ي او خدمتي ننموده است . پس بايد پيروان او نيز به آن اندازه او را محترم و مکرم شمارند .
اين سخن ما گزاف نيست زيرا کيست که مانند او يک شاه راه سعادت ابدي و خوشبختي دائمي را ه روي بشر باز کند و بدين وسيله بنياد تمدن و اساس ترقي و تعالي را استوار نموده و جهان دانش را با انوار راهنماييهاي خود روشن سازد ؟!... ما تصديق اين مطلب مهم را به عهده ي روشنفکران گيتي گذارده و مي گذريم و گمان نداريم کسي در اين موضوع مخالف ما باشد . پس لازم است که متمدنين دنيا و علاقمندان حقيقت از اين بزرگ مرد ملکوتي قدرداني نموده و درباره ي او از هيچ گونه احترامات دريغ ننمايند .
اين راهنماي عظيم الشان ، مجسمه سازي را در شريعت خود حرام نموده و آن احترامات بي جا که ملل دنيا درباره ي نوابغ خود مراعات مي نمايند الغا فرموده است و تنها احترامي که بر خود قائل شده همان احترامي است که خدا قائل شده است و آن اکرام و احترام به ذريه ي او است و از اين رو خداوند متعال زکات و ساير صدقات را نسبت به ذريه ي آن حضرت حرام نموده و در برابرآن خمس را که يک مال پاک و بي آلايش است براي فقراي آنان تعيين فرموده است و اين حکم هم ايجاب نمي کند که ذريه ي آن حضرت بي کار نشسته و پي شغلي نروند و در خانه بنشيند و خمس گرفته و زندگاني کنند ، بلکه اين حکم براي آن است که اگر ميان ذريه ي پيغمبر اسلام کساني پيدا شوند که فقير و مستمند باشند نبايد به گدايي افتاده و شرف يک خانواده بزرگ را ببرند . بلکه از همان خمس زندگي آنان تامين و بدين وسيله آبروي عائله محمدي (ص) محفوظ بماند و الا ذريه ي آن حضرت در تحصيل معاش و کسب امور زندگاني از همه کس بايد مقدمتر باشند و به اميد خمس در خانه ننشينند و خود را به گردن جامعه تحميل نکنند . در اين موضوع گفتنيها زياد است و ما از اظهار آنها خودداري نموده و مي گذريم .
4 ـ حج براي چيست ؟!... حج در اسلام يکي از فروع دين است و آن اعمالي است که به شرايط مقرره واجب است که در سالي يک بار در ماه معيني در مکه و مني و عرفات که متصل به هم مي باشند به عمل آيد و تفصيل احکام اين عمل در کتابهاي فقه اسلامي نوشته شده است . اين عمل علاوه بر فوايد روحي و اجتماعي و اخلاقي و اقتصادي ، داراي يک فايده مهمي است که بقاي شيرازه ي مليت و هستي قوميت بسته بر آن است و بس . زيرا اختلاف نظر و تشتت آرا از خصايص افراد بشر است و ريشه ي تمام نزاعها و جنگها و عداوتها از همين اختلاف و تشتت آبياري مي شود و براي رفع اين امور لازم است عقلاي قوم و خردمندان ملت گرد هم جمع شده و انجمني تشکيل دهند و نگذارند از اختلاف نظرها و تشتت آرا ، توليد عداوت شده و منجر به جنگ و خونريزي گردد ؛ چنان که سياستمداران دنيا در قرون اخيره براي همين منظور ، سازمانهاي بين المللي تشکيل داده و خواسته اند به وسيله ي آنها جلو اختلافات و جنگها را بگيرند .
ولي نظريه ي نقصي که در آن سازمانها بوده و مي باشد تاکنون موفقيتهاي شاياني را نتوانسته اند به دست آورند و از عمده ي اين عدم موفقيت آن بوده که ريشه ي سازمان غلط بوده است ، اما اسلام که يک دين جاويداني است بهترين رلي که در اين ميدان سياست بازي نموده است آن است که ريشه ي سازمان را روي عقيده و ايمان گذارده و اصول و دستوراتي تنظيم فرموده که هيچ گاه بر خلاف منظور نتواند بود .
اسلام که دين فطري است پيش از همه به اين نکته پي برده که اختلاف نظر و تشتت راي و خويهاي حرص و طمع و کينه و غضب از غرايز طبيعي بشر است و اين خويهاي زشت ممکن است به اساس برادري و يگانگي که بنياد مدنيت و هدف اصلي اسلام است صدمه وارد آورند و علاوه ، اين صفات رذيله غالباً در اشخاص ثروتمند بيشتر از اشخاص فقير و بي چيز ظهور مي نمايد . از اين رو مقرر فرموده که هر سال يک بار از ثروتمندان پيروان او در يک زمين مقدس گرد هم جمع شوند تا از يک سو به وسيله ي اداي مناسک حج و اجتناب از محرمات احرام به اخلاق حسنه و آداب مستحسنه عادت نموده و نفوس خودشان را از خوي هاي زشت بپيرايند و با صفات نيک بيارايند و از سوي ديگر اوضاع اجتماعي و اخلاقي و اقتصادي طوايف مختلفه اسلامي را تحت مطالعه قرار داده و مشکلات آنها را رفع و اختلافات و نزاعها را ( اگر بوده باشد ) با وسايل ممکنه مرتفع سازند .
پس در حقيقت بايد حج را يک مدرسه ي اخلاقي و کنگره ي اسلامي ناميد ؛ چيزي که مايه ي تاسف است آن است که اين عمل بزرگ هم مانند ساير فروع محکمه اسلام در اثر عواملي که نمي خواهم آنها را ذکر کنم گوهر خود را از دست داد ه و تنها صورتي از آن باقي مانده است ، ولي فشار حوادث بار ديگر پيرامون اسلام را به سوي آن حقيقت خواهد کشانيد و آنها را مجبور خواهد ساخت که از اين مدرسه ي اخلاقي و کنگره ي اسلامي حداکثر استفاده نموده و بنياد انسانيت و وحدت ملي اسلامي را محکم و استوار سازند .
5 ـ جهاد و گوهر آن ، جهاد در اسلام بنياد کاخ با عظمت دين است ؛ يعني اگر جهاد نباشد اساساًً ديني در ميان پايدار نمي ماند . جهاد شهامت است ، جهاد آئينه ي کمالات است ، با جهاد مي توان صفات حسنه : عزت نفس ، شجاعت ، عدالت ، از خود گذشتگي ، فداکاري ، و بالاخره کمالات صوري و معنوي را در يک فرد انسان به درجه ي کمال رسانيد .
جهاد در اسلام بر دو قسم است :
1 ـ جهاد با نفس که ريشه ي تمام کمالات است و در لسان پيغمبر اسلام (ص) به جهاد اکبر تعبير شده .
2 ـ جهاد با دشمنان ؛ يعني مبارزه کردن با دشمنان خارجي و دشمنان حق و عدالت و دشمنان صلاح و فضيلت و دشمنان دين و فطرت . اين جهاد فرع جهاد اولي است . با همين جهاد ملل راقيه ي دنيا توانسته اند استقلال خود را حفظ کنند و هر ملتي که جهاد ندارد کمال ندارد ، استقلال ندارد ، عزت ندارد و بالاخره هيچ چيز ندارد .
اسلام که در مدت بسيار کمي جهان را مسخر نمود به وسيله ي همين جهاد بود . اسلام که امروز به اين وضع اسفناک افتاده در اثر نداشتن جهاد مي باشد . آري چون پيروان اسلام از جهاد به هر دو معني مهجور شده اند لذا در زير تسلط دشمنان اسلام منکوب و مقهور گرديده و به اين روز سياه رسيده اند . تا جهاد به معني حقيقي خود در پيروان اسلام ظهور ننمايد همين روز سياه بلکه سياه تر از آن ادامه خواهد داشت . خدا بايد مسلمانان را به جهاد حقيقي موفق فرمايد تا بار ديگر مجد و عظمت خود را به دست آورند .
6 ـ امر به معروف و نهي از منکر ، دستور امر به معروف و نهي از منکر يکي از برجسته ترين دستورهاي اسلام است و هيچ ديني مانند دين مقدس اسلام يک چنين دستور محکمي ندارد ، زيرا اديان ديگر هر چه بوده اند براي زمان خود يا براي يک مدت معيني بوده اند و هيچ يک از آنها مانند دين پاک اسلام نيازمندي هاي جامعه ي بشر را مرتفع ننموده اند ؛ چه براي هميشه نبوده اند . از اين رو دايره ي تبليغات آنها بسيار کوچک و به اندازه ي نياز ، محدود بوده است اما دين اسلام که دين جهاني و جاوداني است از هر جهت وسيع و جامع مي باشد و تمام وسايل ترقي و تعالي را داراست و يک نيروي تقنينيه وسيعي دارد که مشتمل بر تمام اصول و مباني آئين زندگاني است و بديهي است که يک چنين نيرويي بايد يک نيروي وسيع اجرائيه اي نيز داشته باشد . از اين رو اسلام به همه ي پيروان خود دستور داده است که مواظب همديگر شده و احدي نگذارد که در قلمرو او بر خلاف مقررات ديني قدمي برداشته شود .
در حقيقت اسلام همه ي پيروان خود را بر همه ناظر و مراقب قرار داده است و با ايجاد يک همچو نيروي وسيعي اساس بقاء و دوام خود را محکم و استوار فرموده است . اسلام به وسيله ي اين دستور حق داده است که آن گداي مستاصل درصورت انحراف شاه مملکت ، بدون پروا ، او را به وسيله ي تذکر و يادآوري از انحراف باز دارد و از شاه حق تحکم و تمرد را سلب نمود و اطاعت يک چنان گدايي رتا که از روي موازين دين خود امر به معروف يا نهي از منکر نموده است بر شاه واجب فرموده است و اگر جاهلي که به هيچ وجه داراي مقامات علمي نباشد ولي آشنا به معروف و منکر باشد به يک عالم متبحري امر به معروف و نهي از منکر نمايد آن عالم حق ندارد به اين جاهل اعتراض نموده و علم و دانش خود را به رخ او بکشد . مقصود اين است
که اين دستور با شرايطي که معين شده است احدي را استثنا ننموده است و اين خود يکي از امتيازات دين اسلام است که هيچ ديني در جهان داراي يک چنين امتيازي نمي باشد . چيزي که مايه ي تاسف است از ميان رفتن يک چنين دستور محکمي است که رفتن آن مايه ي شيوع فحشاء و منکر شده و امروز هرج و مرج شگفت آوري ميان جامعه ي مسلمين پيدا گرديده است . ما در اين موضوع در کتاب شيعه چه مي گويد مفصلتر بحث نموده ايم .
غرض از اين بيان مفصل که در پيرامون اصول و فروع اسلام شد آن است که دين اسلام داراي يک چنين اصول و فروعي مي باشد که در هيچ ديني نظير ندارد . دين اسلام پيروان خود را به يک حقايقي راهنمايي مي کند که همه ي آنها به موازين خرد سازش داشته و در هيچ عصري نه تنها مخالف با آئين زندگاني بشر نيست بلکه مايه ي سرعت ترقي و تعالي بشر مي باشد . پس کساني که با وجود يک چنين ديني و بودن يک چنين شاه راهي به اديان ديگر مي گرايند و دين يهود يا دين نصارا يا دين زرتشت را به اين دين ترجيح مي دهند قطعاً نيروي تشخيص آنان معيوب و از خرد بي بهره مي باشند . ما در اين گفتار ، مختصري از تعاليم تورات و انجيل و اوستا را بيان کرديم و اصول و فروع دين اسلام را نيز منحصراً به رشته ي نگارش کشيديم و به معرض قضاوت خردمندان گذارديم و نتوانستيم که در پيرامون قوانين و احکام و دستورهاي اسلام گفتگو نموده و فوايد فردي و اجتماعي آنها را شرح دهيم چه اين خود دامنه ي درازي دارد که از محيط اين کتاب خارج است . تنها چيزي که در اينجا ممي توانيم به آن اشاره کنيم آن است که اسلام تنها ديني است که به اندازه ي کافي براي زندگاني بشر قوانين محکمه اي دارد و با هر عصري و هر دوره از اعصار و ادوار زندگي بشر سازش داشه و بشر را رو به ترقي و تعالي سوق مي دهد و به هيچ وجه نيازي به وضع قوانين ديگري ندارد . اسلام ديني است که به تنهايي مي تواند دو ميليارد بشر را اداره کند و هيچ ديني از اديان بزرگ دنيا يک چنين قدرتي را ندارد ؛ مثلاًً اگر زرتشتي يا يهودي يا نصاري بخواهد بر فرض محال دين خود را به جامعه ي بشر تحميل کند نمي تواند در تمام جزئيات زندگي و زندگاني بشر کوچکترين دستوري در ميان احکام و قوانين آن دين پيدا نموده و به رخ ديگران بکشد بلکه در زندگي و زندگاني بايد به قوانين موضوعه ي بشري يا قوانين دين ديگري دست گدايي دراز نموده و رفع احتياج نمايد اما دين مقدس اسلام براي هر مرحله از مراحل زندگي و هر مرتبه از مراتب زندگاني قانوني وضع نموده که به احدي نياز ندارد زيرا تمام جزئيات شئون زندگاني را تحت نظر گرفته و براي آنها دستوري وضع نموده و اصول و قواعدي تهيه کرده که با هر دوره سازش داشته باشد . پس بديهي است که هيچ خردمندي نمي تواند هيچ ديني را به يک چنين ديني ترجيح دهد . چيزي که هست و بايد ناگفته نماند آن است که هر مسلماني را هم نمي توان خردمند دانست . راست است . ترجيح دادن اسلام بر ساير اديان نشانه ي خردمندي است اما تنها ترجيح دادن کفايت نمي کند ، بلکه عمل نشانه ي تشخيص است اما آنکه خود را مسلمان مي داند و ظاهراً زير پرچم اسلام زندگي مي کند و در عين حال پيروي از هواي نفس و مشتيهات آن مي نمايد گو اينکه مردم او را مسلمان مي خوانند ولي در حقيقت نبايد او را مسلمان خواند . نبايد او را خردمند دانست زيرا کسي که به يک آئين زندگاني ايمان داشته باشد و عملاً مخالف آن آئين باشد عقل ندارد .

گفتار چهارم : آثار خرد در جامعه

فرق ميان حيوان و انسان آن است که حيوان در زندگاني خود به اجتماع و گردهم جمع شدن و تعاون به همديگر نيازي ندارد ولي انسان طبعاً محتاج به اجتماع و تعاون با همديگر است و اگر بعضي از حيوانات هم در زندگاني به حال اجتماع ديده مي شود از روي تدبير و سياست مدن نمي باشد ، بلکه غريزه ي ذاتي او چنين آفريده شده که با حال اجتماع زندگي کند ؛ مثلاًً زنبور عسل که با يک نظم مخصوصي امرار حيات مي نمايد نه از آن جهت است که داراي عقل و تدبير بوده و نيک را از بد تشخيص مي دهد ، بلکه فطرت او چنين سرشته شده و اختياري از خود ندارد . اما انسان مدني بالطبع و مختار آفريده شده يعني طبعاً به تعاون يکديگر نيازمند مي باشد و در عين حالي که نسبت به افعال خود اختيار تام دارد و در مرحله ي زندگاني به اجتماع و گردهم جمع شدن نيازمند است و در نتيجه ي همين زندگاني اجتماعي است که توده هاي گوناگوني با نامهاي جداگانه موسوم و تشکيل شده است ، مانند : ايل ، طايفه ، قبيله ، امت ، ملت و نظاير آنها . پس ملت يا جامعه يا امت يا نظاير آنها عبارتند از مجموعه افرادي که با يکديگر زندگاني و معاشرت کرده و براي پيشرفت منظور مشترکي ، گردهم جمع شده اند .
اين مجموعه که به اسامي مختلفه موسوم مي شود مانند فرد ، داراي آثار زندگاني و طبيعت مخصوص مي باشد و هر جامعه في حد ذاته داراي نفسانيات و روحيات و عواملي است که از نظر جامعه شناسي ( علم الاجتماع ) جداگانه مورد بحث قرار مي گيرد . همچنين نفسانيات و روحيات هر فردي از لحاظ روان شناسي ( علم النفس ) علي حده مورد بحث دانشمندان آن فن قرار گرفته و در کتابهاي مخصوص به تحقيق و تدقيق در پيرامون آنها مي پردازند . براي اينکه اين مطلب قدري روشن تر گردد و آنچه را که مي خواهيم در اين گفتار مورد بحث قرار دهيم آشکار شود لازم است قدري واضحتر و ساده تر بنويسم : شما وقتي که به آب نگاه مي کنيد يک مايع مخصوصي مشاهده مي نماييد که براي منظورهاي ويژه به کار برده مي شود ، ولي هنگامي که به تحليل آب مي پردازيد مي بينيد که اين مايع از ترکيب دو عنصر : اکسيژن و هيدروژن پديد آمده است و آن دو عنصر هر يک از هم جدا و داراي خواص مخصوصي هستند و پس از ترکيب هم يک خاصيت علي حده پديدار مي شود که هر يک از آن اجزا به تنهايي فاقد آن مي باشد . پس بحث در اطراف خواص و آثار آن دو عنصر غير از بحث در اطراف خواص و آثار ترکيب شده ي آنها است و همچنين بحث در اطراف سلولهاي جاندار که پس از اجتماع گرد هم يک موجود ديگري پديدار مي شود غير از بحث در آن موجودي است که از همان سلولهاي ترکيب يافته است ؛ مثلاًً وجود انسان از سلولهاي جاندار ترکيب يافته و داراي روح مخصوصي و حيات مخصوصي و آثار و علايم مخصوصي است که هيچ يک از سلولها ، داراي هيچ يک از آن آثار و خواص نبوده و نمي باشد و بحث در اطراف خواص و آثار هر يک از اين اجزاء و مجموعه ي ترکيب شده از آنها از هم جدا مي باشد و در حقيقت وجود انسان در فوق وجود سلولهاي بدن او قرار گرفته و وجداني دارد متمايز و مستغني از هر يک از اين سلولها که قوام بدن بسته به وجود آنهاست .
پس از روشن شدن اين مطلب بايد به اصل موضوع پرداخته و بگوييم که جامعه ، به هر نامي که ناميده شود ، مرکب از افرادي است که اين افراد مانند سلولهاي جاندار ، آن جامعه را تشکيل مي دهند و طبيعت هر جامعه داراي خواصي است که هر فرد فرد اجزاء آن جامعه فاقد آن است و بحث در پيرامون جامعه جداست و بحث در اطراف افراد جداست . اولي وظيفه علم الاجتماع است و دومي وظيفه ي علم النفس و در اين گفتار موضوع بحث ما در پيرامون جامعه است و مي خواهيم جامعه را مورد بحث قرار داده و ميزان قدر و قيمت هر جامعه را بشناسيم و به طوري که در گفتار سوم ميزان انسانيت هر فردي را مورد بحث قرار داده و آثار خرد را که ما به الامتياز انسانيت و حيوانيت است بيان کرديم و در اين گفتار هم مي خواهيم از آثار رشد ملي و عقل اجتماعي هر جامعه گفتگو نماييم و ما به الامتياز جامعه هاي رشيد و غير رشيد را بدانيم . قبلاً بايد به اين نکته اذعان کنيم که هر گونه آثاري که علايم معنويات يک فرد تواند بود در جامعه نيز مانند آن آثار مشخص و معرف ماهيت آن جامعه تواند بود بلکه مي توان گفت که اگر فرد داراي اعضا و جوارح و قلب و دماغ و حس و ادراک و عقل و حيات و ممات و شادي و غم و غيره مي باشد ، جامعه نيز داراي نظاير آنها مي باشد و ما در اين گفتار نمي خواهيم هر يک از آنها را موشکافي نموده و در جامعه نظاير آنها را معرفي کنيم و آثار هر يک از مذکورات را با آثار طبقات جامعه تطبيق کنيم و در پيرامون هر يک به سخنان درازي بپردازيم بلکه مقصود ما همان عقل جامعه است که گفته اند« عقل سالم در بدن سالم است » و اگر به عقل يک جامعه معترف شديم بالتبع به صحت اعضاء و جوارح آن جامعه که تشکيل شده و در مفروض ما بدن جامعه هستند اعتراف نموده ايم . امروز بر تمام ملل دنيا مسلم شده است که هر جامعه عاقل و خردمند ، زنده و مستقل و از مزاياي زندگي و زندگاني بهره مند مي باشد . چيزي که هست عقل در جامعه مانند عقل در هرفرد ، موجود محسوسي نيست که با حواس ظاهري آن را دريافته و فلان جامعه را مثلاًً داراي عقل و به همان ملت را فاقد آن بدانيم بلکه بايد با آثار و علائم ، به وجود آن پي ببريم اينک به بيان آثار رشد و عقل جامعه پرداخته و يکايک آنها را مي شماريم .

1 ـ تشخيص جامعه

ترديدي نيست در اينکه جامعه به حکومت نيازمند است زيرا اگر چنانچه حکومتي در ميان نباشد امور اين جامعه مختل شده و هرج و مرج شگفتي توليد و بالاخره به فنا و نيستي جامعه منتهي مي شود . پس لازم است که يک حکومتي در ميان افراد اين جامعه تشکيل شود تا در حوادث ، دچار تشنجات و وحشيگريها نشوند . و چون حکومتها در جهان انواع و اقسامي دارند که در تحليل عقلي به دو قسم منقسم مي شوند : حکومت ظالمانه و حکومت عادلانه و هر يک از آن دو به اقسام مختلفه منقسم مي شود لذا پيش از همه بايد رشد و عقل جامعه را در اين مورد از لحاظ تشخيص او مورد دقت قرار دهيم و ببينيم که فلان توده يا جامعه يا ملت چه سنخ از حکومتها را براي اصلاح خود تشخيص داده است ؟! ...
اگر حکومتي را اختيار نموده که تمام طبقات مردم زير سايه ي عدل و امان آن با کمال رفاهيت و اطمينان زندگي و زندگاني مي نمايند و هيچ طبقه يا فرد شاخص بر طبقات ديگر يا افراد ديگر نمي توانند تعدي نمايند يک چنين ملتي را رشيد و عاقل خواهيم دانست و اگر حکومتي را تشخيص داده يا بر او تحميل شده که جز زور و سرنيزه و قلدري و اجحاف و تعديات ظالمانه و تجاوزات ستمگرانه و خفه کردن احساسات و امتياز يک طبقه مخصوصي بر طبقات ديگر چيز ديگري در اين جامعه پيدا نمي شود . بدون ترديد يک چنين جامعه اي فاقد رشد بوده از عقل اجتماعي بي بهره مي باشد . در آن مبحث اگر بخواهيم به شرح اقسام حکومتها پرداخته و نيک و بد آنها را نشان دهيم لازم است که دامنه ي گفتار را وسعت داده و به نقل اقوال و تحقيق در پيرامون آنها پرداخته و از مقصود دور رويم و اين خود يک مجال واسعي مي خواهد که ما فعلاً فاقد آن مي باشيم .
چيزي که هست ، بيشتر از همه ، اختيار حکومت استبدادي دليل بر بي رشدي جامعه مي باشد ، زيرا وقتي که يک ملت ، ناتوان و زبون باشد و نيروي ماسکه را از دست بدهد از يک سو بي رشدي خود را ثابت مي نمايد و از سوي ديگر مقدرات خود را به دست يک نفر يا اشخاص معدودي خواهد داد ، و هميشه تحت نفوذ آنها با پست ترين زندگاني امرار حيات خواهد کرد . جامعه اي که رشيد و عاقل باشد محال است که زمام امور خود را از دست داده و به ديگري واگذار نمايد و هيچوقت فريب رندان را نخورده و پيوسته بيدار و هوشيار خواهد بود و نعمت حکومت را از دست نخواهد داد و بهترين حکومتها را دارا خواهد شد و هميشه زنده و پاينده و مستقل و آزاد خواهد زيست و رشد و عقل خود را بدين وسيله آشکار خواهد ساخت . اين حکومت که بهترين حکومتها جهان است موقعي در جامعه پديدار مي شود که اعضاي آن جامعه يک دين و يک درفش ، و يک آئين و يک هدف داشته باشند و همه داراي عقيده ي راسخ و ايمان کامل بوده باشند و الا با اختلاف مسلک و تشتت آرا و تفرق افراد غير ممکن است که جامعه يک چنان حکومت عادلانه اي را ايجاد کند . مثلاًً در ايران ، چهل و دو سال است که حکومت ملي اعلام شده است ؛ يعني به جاي حکومت يک نفر حکومت تمام ملت نشسته است . در عين حال ما مي بينيم که در اين چهل و دو سال آه و واويلاي تمام طبقات مردم به آسمان رسيده است ؟ به جهت اينکه از حکومت ملي جز اسمي پيدا نبوده است . راستي اگر حکومت ملي بود چگونه معقول بود که مردم از دست حکومت خود ناله کنند ؟ چگونه مي شد که روزبه روز مشکلات روي مشکلات و بدبختيها بالا بدبختيها ريخته شود ؟! ... در اينجا بايد به يکي از دو چيز اعتراف کنيم يا بگوييم که حکومت ملي غلط است و بايد حکومت ما حکومت فردي و استبدادي باشد و يا بگوييم جامعه بي رشد و بي عقل است که نتوانسته است حکومت کلي را ايجاد نموده و زمام کار را به دست خود بگيرد ، بلکه همان حکومت استبدادي است . منتها استبداد فردي نيست بلکه استبداد دسته جمعي است يعني يک عده شياد و ماجراجو از بي رشدي و بي عقلي جامعه سوء استفاده نموده و خودشان حکومت مي کنند و اسم حکومت ملي را بر حکومت استبدادي دسته جمعي نهاده و افراد جامعه را گول مي زنند . البته هرگز نمي توان گفت که حکومت ملي غلط است بلکه بايد به اين حقيقت تلخ اعتراف نمود که در اثر اختلافات طبقاتي و تشتت آرا و تفرق افراد زمينه ي بي رشدي ملت فراهم آمده و در اين ميان يک عده هواپرست بر تمام ملت چيره شده حکومت مي نمايند . در اينجا بايد ناگفته نماند که امروز در تمام دنيا حکومت ملي و حقيقي و دموکراسي واقعي وجود ندارد و جز اسمي از آنها در جهان پيدا نيست . امروز اروپا و آمريکا که در نظر آسيائيها مرکز حکومت ملي است بدون ترديد جز اسم حکومت ملي و جز نام دموکراسي در آن قاره ها هويدا نيست . کدام کشوري است که حکومت آن در دست تمام افراد ملت باشد ؟! ... کدام ملتي است که مقدرات خود را بالطبيعه در دست خود گرفته باشد ؟!... به هر کشوري که قدم بگذاري جز يک عده ي مخصوص و معيني بر ملت آن کشور حکومت نمي کند و آن عده هم با انواع وسايل و لطايف الحيل خود را به آن ملت تحميل نموده و زمام امور را به دست گرفته اند . چيزي که هست فرقي که ميان حکومتهاي غرب با حکومتهاي شرق دارد آن است که در غرب اعمال نفوذ به اندازه اي مخفي و پوشيده است که بيگانه نمي تواند به آساني آن را دريابد اما در شرق به اندازه اي آشکار و رسوا و مفتضح است که خودي و بيگانه هر دو با هم مي فهمند و آن را ادراک مي کنند .

2ـ نمايندگي ملت

يکي از آثار رشد و عقل جامعه ، نمايندگان آن است . نماينده در حقيقت نتيجه ي تشخيص مي باشد . اگر نماينده مرد شريف و مدبر و عاقل و درستکاري باشد بهترين دليلي بر رشد عقل و حسن انتخاب کنندگان خواهد بود و الا برهان قاطع بر عدم رشد و عقل آن مي باشد زيرا بزرگان دانش گفته اند : اختيار الرجل وافد عقله يعني بر گزيدن مرد نماينده خرد اوست و شاعر عرب نيز در اين مورد گفته است :
قد عرفناک باختيارک اذکا
ن دليلاً علي البيب اختياره
از گفته هاي افلاطون است . خردهاي مردم در حس انتخاب آنها هويدا مي شود . پس در حکومت ملي ، مجلس شورا مظهر رشد و عقل ملت مي باشد و هر ملتي که داراي عقل اجتماعي بوده و رشيد باشد محال است که اشخاص نالايق و مردمان پستي را انتخاب کند زيرا غير ممکن است که عاقل آثاري را از خود نشان دهد که ميان عقلاي دنيا به بي عقلي شناخته شود و اما اگر ملتي از نعمت عقل اجتماعي و رشد فکري بي بهره باشد طبعاً نمايندگانش مردان پست و اشخاص مادي پرست و وطن فروش خواهد بود . من با ملل ديگر دنيا کاري ندارم و نمي توانم اوضاع انتخاب آنان را مورد بحث قرار دهم زيرا از محيط معلومات من خارج است ولي مي توانم به طور کلي اوضاع انتخابات ملت ايران را دليل بر بي رشدي آن آورده و اثبات نمايم که اين ملت بيچاره هنوز رشد فکري و عقل اجتماعي ندارد ؛ زيرا از چهل سال پيش ، مشروطيت در ايران رسماً اعلام شده و تاکنون پانزده دوره است که افرادي از مردم اين کشور به عنوان نمايندگي از طرف ( ملت خواب آلوده و بي حس ) انتخاب شده و سي سال مقدرات کشور را به دست گرفته اند .
از اول مشروطه تا کنون هيچ گاه ساحت مجلس شوراي ملي روي نمايندگان حقيقي ملت را نديده است . گو اينکه در دوره هاي اول عده اي از نمايندگان به طور عادي و طبيعي از طرف عده اي از ملت انتخاب شدند ، ولي در آن روز ملت هنوز معني انتخابات را نمي دانست و نود درصد از مداخله در انتخابات خودداري مي نمود و در اواسط و دوره هاي اخير که تا اندازه اي اغلب مردم معني انتخابات را فهميدند متاسفانه تا امروز يا مقهور سرنيزه بودند و يا مجذوب سيم و زر و هيچ گاه آزادي در انتخابات نبوده است و اين خود دليل بر بي عقلي و بي رشدي ملت مي باشد ، زيرا اگر ملت عقل و رشد داشته باشد اولاً نمي گذارد که يک نفر به همه ي شئونات آن به حدي مسلط باشد که حتي اختيار انتخابات را هم از آن بگيرد . ثانياً هيچگونه تهديد و تطميع در آن ملت موثر نمي شود و ثالثاً وکلاي تحميلي را که در شرع سياست مهدورالدم مي باشند به کيفر مي رسانند تا براي ديگران عبرت شود . اصلاً اين گناه قابل غفران نيست که يک عده ي بد گوهر به نام نمايندگي از طرف يک ملت رشيد و عاقل خود را به دنيا معرفي نمايند در حالي که روح ملت از آنها بيزار مي باشد . اگر ملت رشد و عقل داشته باشد غير ممکن است که نمايندگان تحميلي را قبول کنند . آخر چگونه مي توان قبول کرد که فلان رقاص بي دين و مملکت فروش و بيگانه پرست مقام مقدس نمايندگي يک ملت آبرومند را مدت دو سال اشغال نمايد و به ريش همه ي ملت بخندد . اگر کسي به دروغي يا چاپلوسي دعوي وکالت از طرف شما بکند و به اتکاي همين دعوي دروغ بورزد املاک شما را بفروشد ، زن شما را طلاق دهد و تمام زندگاني شما را به هم زند و شما هم دست روي دست گذارده و تماشا کنيد ، آيا احدي در دنيا به شما عاقل و خردمند خواهد گفت ؟! ... دعوي نمايندگي از طرف يک جامعه که اساساًً دروغ و حقه بازي باشد بدتر از دعوي وکالت دروغي از طرف يک فرد مي باشد . من هر وقت که به مفاسد فردي و اجتماعي داخلي و خارجي اين کشور نگاه مي کنم و داد و فرياد مردم را مي شنوم و اين دستگاههاي عريض و طويل دولتي را مشاهده مي نمايم و مي بينم که هيچگونه دردي علاج نمي شود و هيچ قدمي به سوي اصلاحات برداشته نمي شود همه و همه را در وهله ي اول تقصير خود ملت مي دانم که تن به زبوني داده و اسير يکصد و سي نفر وکلاي مجلس شده اند که اغلب آنها به زور و زر ، کرسي نمايندگي را اشغال نموده اند و در وهله ي دوم ذنب لايغر همان عناصر کثيف و نالايقي مي دانم که با کمال وقاحت دعوي نمايندگي اين ملت بدبخت فلک زده را مي نمايند و پول اين ملت را مي گيرند و به وسيله ي نمايندگي قالبي اين ملت ، داراي شخصيتها مي شوند و با دشمنان ايران بند و بستها مي کنند و آبروي يک ملت آبرومند را مي برند . خدا گواه است که بدترين دشمنان ايراني همانها هستند که خود را به عنوان نمايندگي به ملت ايران تحميل نموده اند ، زيرا همين ها اثر بي عقلي اين ملت و نشانه ي بي رشدي اين جامعه مي باشند . شما درست فکر کنيد و ببينيد که آن نماينده ي صد در صد حقيقي ؟!... هنگامي که ملت ايران در اثر نهضت قلابي دموکرات آذربايجان گرفتار بود چگونه از ايران فرار کرده و در آن سوي دنيا به عيش و نوش مشغول شد تا اينکه سياست دنيا ، اساس آن نهضت را ويران نموده و خود آذربايجانيها بند و بساط دموکراتهاي پوشالي را به هم زدند و ارتش شاهنشاهي به اتکاي نيروي ملي وارد آذربايجان شده و آن را اشغال نمود فوراً در ماوراي بحار با مقامات رسمي و داخلي خارجي بند و بست نموده و در عين حالي که در کشور بيگانه بود ناگهان ديده شد که سر از صندوق انتخابات درآمده و به کرسي وکالت نشست و به کوري چشم ايرانيان بار ديگر فعال مايشاء شد ؟! آيا يک چنين نماينده دليل بر بي رشدي و کم عقلي ملت نمي باشد ؟!
اي خوانندگان گرامي بر هر يک از شماها فرض و حتم است که مردم را بيدار کنيد و اهميت موضوع را به آنان بفهمانيد و نگذاريد يک ملت پانزده ميليوني ميان ملل دنيا بيش از اين بفهماند که انتخاب نماينده بايد در محيط آزادي انجام يابد و فروش راي و تحت تاثير اين و آن قرار گرفتن بدتر از فروش عرض و ناموس مي باشد .
بايد در هر دوره که انتخاب شروع مي شود همه ناظر اوضاع باشند و نگذارند باز اين پارازيتها با زبان نرم و چرب وسايل دغلبازي و فريبکاري را فراهم آورند و خودشان را آثار عقل ملت ايران !... نشان دهند .
در اينجا لازم است که به جامعه ي متديني تذکري بدهم و آن تذکر اين است که اسلام بدون حکومت پايدار نمي ماند و بايد هميشه حکومت صالحي در ميان باشد تا قوانين اسلام اجرا شود و صالح بودن حکومت بسته به صالح بودن افراد دستگاه حکومتي است . امروز که حکومت ايران حکومت ملي و دموکراسي است بايد تلاش کنيد که نمايندگان مجلس ( يعني هسته ي مرکزي حکومت ) عناصر پاک و متدين و اشخاص لايق و وطن خواه باشند و سکوت و عدم مداخله و خونسردي در اين موضوع بزرگترين گناهي است که به هيچ وجه قابل غفران نيست ، زيرا سکوت شماها هيچگاه حکومت را تغيير نخواهد داد و هيچگاه مجلس از نمايندگان خالي نخواهد ماند و هيچگاه احتياجات فردي و اجتماعي شماها را از حکومت قطع نخواهد نمود . پس بهتر آن است که شما هم حرکتي بکنيد و مجلس را از وجود عناصر ناصالح بپيرايد .

3 ـ زبان ملت

هر ملتي دو گونه زبان دارد : يکي ساکت و ديگري ناطق و هر دو علامت و نشانه ي رشد آن تواند بود .
اما زبان ساکت عبارت از مطبوعات است : اعم از کتاب و جرايد و مجلات و بيانيه ها و اوراق ديگري که منتشر مي شود .
اما زبان ناطق عبارت است از سخنرانيها و وعظ و خطابه و بياناتي که روي منابر يا پشت تريبون يا پشت ميز خطابه يا پشت راديو ايراد مي گردد و اين هر دو زبان ، معرف پايه ي خرد جامعه اند ؛ چنان که در حديث شريفي ديدم که حضرت امير (ع) فرمود : تکلموا تعرفوا فان المرء مخبوء تحت لسانه ، يعني حرف بزنيد تا شناخته شويد زيرا مرد در زر زبان خود پنهان است و همچنين در بحار از حضرت امام صادق (ع) نقل شده است که آن حضرت فرمود : يستدل بکتاب الرجل علي عقله ، يعني به وسيله ي نوشته مرد استدلال مي شود به خرد او و از گفته هاي افلاطون است : عقول الناس مدونه في اطراف اقلامهم ، يعني خردهاي مردم در اطراف قلمهاي آنها تدوين شده است . در اين دو موضوع گفته هاي بزرگان دين و دانش بيشتر از آن است که در اين مختصر بيان شود و اصولاً همچنين است و جاي هيچ شبهه نيست و فرق نمي کند که کتابت و بيان ، خواه در فرد و خواه در جامعه باشد ، هر دو نشانه ي خرد مي باشند .
ملتي که مطبوعات آن داراي مطالب سودمند و راهنماييهاي ديني و اخلاقي و تاريخي و علمي و اجتماعي و سياسي باشد بهترين دليلي بر رشد فکري و عقلي و اجتاعي آن خواهد بود اما ملتي که مطبوعات آن دست يک عده بي سواد و نااهل و بدگوهر و ماجراجو و پست فطرت و فاسد العقيده و بي ايمان باشد و هر روز و هر هفته و هر ماه دهها صدها و هزارها اوراق به نام کتاب ، روزنامه ، مجله ، هفته نامه ، ماه نامه ، فوق العاده با مطالب زيانمند و هرزه گوييها و فحاشي ها و بي عفتي ها و بي ناموسيها و گراورها زنان هر جايي لخت و عريان وکاريکاتورهاي پست و پليد که جز نشانه ي بدگوهري انتشار دهنده ي آنها نتوانند بود انتشار يابد بي گمان ، ملت ديوانه و بي عقل و بي رشد محسوب خواهد بود .
ملتي که سخنرانيهاي آن به وسيله ي يک عده نااهل و بي معلومات انتشار يابد و پشت راديوي آن ملت به جاي بيان مفاسد اجتماع و دعوت جامعه به سوي حق و حقيقت تصنيف هاي رکيک خوانده شود و نمايشهاي ننگين داده شود و مطالبي که بر خلاف حقيقت باشد پخش گردد ، چگونه مي تواند خود را عاقل و رشيد به دنيا معرفي نمايد ؟! يا کدام ملت عاقل و رشيدي است که پيچ راديوي تهران را باز نموده و اين حرفها و مطالب چرند را بشنود و ملت ايران را رشيد و عاقل بداند ؟!
ياد دارم که در اوايل شهريور 1320 ( همان روزي که قشون روس و انگليس از هر طرف به سوي ايران حمله نموده و شهرهاي ايران بمباران مي شد ) و من در بغداد مقيم بودم ، راديو تهران را که در بغداد باز مي نمودند جز آوازه خواني يا ترتيب کشت چغندر چيز ديگري نمي شنيدند . مردم به اندازه اي عصباني بودند که حد نداشت و همه ي ما ايرانيها را سرزنش نموده و ريشخند مي کردند و راستي هم جاي سرزنش و ريشخند بود . زيرا همه روزه هواپيماهاي انگليس از حبانه براي بمباران ايران پرواز مي کردند و پس از چند ساعتي بر مي گشتند و مردم بسيار مشوش بودند و مي خواستند از اوضاع برادران ديني خود آگاه شوند. با يک علاقه مخصوص پيچ راديو تهران را باز مي نمودند و مي ديدند که يا قمر ملوک آواز مي خواند و يا فلان سخنران از وضع کشت چغندر سخنراني مي نمايد . اين بود که ملت ايران را نابخرد و غير رشيد مي دانستند و ايرانيها مقيم عراق را سرزنش و نکوهش مي نمودند . در آن زمان ممکن بود که تقصير را به گردن يک نفر انداخته و ملت را در اين موضوع بي تقصير نشان دهيم . اما اکنون که ملت آزاد شده است نه تنها راديو اصلاح نشده بلکه افتضاح راديو افزوده شده و بيشتر مايه ي بي رشدي ملت و نشانه ي بي عقلي توده مي باشد . امروز دو چيز در اين کشور معرف هويت ملت ايران در خارج ايران است : يکي مطبوعات است يعني روزنامه ها و هفته نامه و ماه نامه ها و سالنامه ها و ساير نشريات که اگر کسي شبانه روز نخوابد و نخورد و هيچ کار نکند و همه اش مشغول مطالعه ي اين نشريات بشود شايد نتواند نصف آنها را تمام کند و ديگري سخنرانيهاي گوناگون است که شبانه روز به انواع و اقسام طرق برپاست و اين دو چيز به اندازه اي ننگين و کثيف است که مايه ي بي آبرويي ملت ايران شده اند و احدي هم متوجه اين معني نيست و رفته رفته هم ننگين تر و کثيف تر مي شود و اميد هيچ گونه اصلاحات هم نيست زيرا بايد اصلاحات به وسيله ي مطبوعات و سخنراني ها بشود و خود اين دو مصلح ، فاسد و مفسد شده اند . «هر چه بگندد نمکش مي زنند واي به روزي که بگندد نمک ». تعجب در اينجاست : کساني که امتياز روزنامه دارند اخيراً نغمه ي ديگري نواخته و مي گويند مطبوعات رکن چهارم مشروطيت است و بايد آزاد باشد ؛ يعني هر صاحب امتياز و مدير روزنامه يا مجله ، هر چه دلش بخواهد بنويسد و من هنوز معني اين مدعا را ندانسته ام ، زيرا اگر تنها امتياز روزنامه داشتن و هر رطب و يابسي را انتشار دادن رکن چهارم مشروطيت باشد بايد وعاظ و خطبا و سخنرانها و مداحها هم رکن پنجم مشروطيت باشند ، به علت اينکه ملاک در هر دو يکي است . فرقي که هست مطالب مطبوعات در صفحات کاغذ منعکس ميشود و مطالب سخنرانها در لوحه ي قلب مستمعين منطبع مي گردد . پس غير از اين چه فرقي ميان نوشتن و گفتن توان پنداشت ؟ آخر نامه نگاري چه مزيتي بر سخنراني دارد و چرا سخنراني رکن پنجم مشروطيت نباشد ؟! ... از همه ي اينها که چشم بپوشيم تازه رکن چهارم مشروطيت بودن آيا ايجاب مي کند که هر چه دلش بخواهد بنويسد و نشر کند ؟! ... راستي اوضاع مطبوعات ايران بسيار خراب و ناگوار است و عمده ي خرابي آن نقص قانون مطبوعات است و تا آن نقص مرتفع نگردد اين قافله تا به روز حشر لنگ است . قانون مطبوعاتي که امتياز روزنامه و مجله را جز به اشخاص ليسانس براي همه کس حتي اگر در علم ، ابوعلي سينا هم باشد ، ممنوع دارد همين خرابيها را بايد از آن قانون انتظار داشت .

4 ـ اجتماعات ملت

بشر در راه زندگي خود طبعاً به اجتماع احتياج دارد . گاهي براي پاره اي امورات به تشکيل مجامع هم نياز پيدا مي کند و اين مجامع نيز بهترين علايم عقل و رشد يک ملتي مي باشند . ملتي که رشيد و عاقل باشد مجامع آن براي انجام مقاصد عاليه و رسيدن به هدفهاي پر منفعت تشکيل مي شود و البته نتايج بسيار سودمندي از اين مجامع به جامعه و افراد عايد مي گردد . اما اگر ملتي از رشد و عقل بي بهره باشد مجامع آن نيز از روي هوا و هوس يا براي ايجاد رياست يا شخصيت يا رهبري و غيره تشکيل مي شود و در اين صورت نه تنها کوچکترين سودي به جامعه و افراد عايد نمي شود بلکه مايه ي بدبختي و شقاوت ملت مي گردد . امروز ملل دنيا در هر مسلکي که هستند داراي احزاب و جمعيتها و انجمنها و مجامع گوناگون مي باشند و آثار اين همه جمعيتها در قيافه ي آن ملت نمايان است و اگر خود افراد آن ملت آثار آنها را حس نکنند ملتهاي ديگري که از بيرون به اوضاع داخلي آن ملت مي نگرند بهتر مي فهمند و خوب ادراک مي کنند و همين آثار که عکس العمل آن جمعيتهاست علايم رشد و بي رشدي آن ملت مي باشند .
از روي اين اصل کلي مسلم ما مي توانيم براي اثبات مقصود خود مثلي از مجامع ملت ايران بياوريم و عکس العملهاي آنها را به رشته ي نگارش بکشيم : قبل از نهضت مشروطه ، مجامعي که در ايران تشکيل مي شد فقط جنبه ي مذهبي داشته و به نام مجالس روضه خواني تشکيل مي شد يا مجامعي به نام خيرات ، عروسي، مشايعت حاج يا زائر يا پيشواز حاج يا زائر و مانند اينها به حسب عادات مذهبي يا ملي مي گرديد تا اينکه مقدمه ي نهضت مشروطه فراهم آمده و دسته جات مختلفه اي در گوشه و کنار گرد هم جمع شده و هنگامه ي نهضت مشروطه را بر پا نمودند و از همين زمان بنياد مجامع سياسي ريخته شد و تا زمان انقراض سلطنت قاجاريه و چندي بعد از تاسيس سلطنت پهلوي اين گونه احزاب در ايران موجود بودند تا اينکه در دوره ي پهلوي و تسلط کامل دربار شاهنشاهي به اوضاع کشور ، بساط همه ي اين احزاب برچيده شد . حتي جامعه ديني در وهله ي اول محدود و در اواخر به کلي نابود گرديد و در اينجا لازم است که يک نکته ناگفته نماند که امروز اشخاصي هستند که نابود نمودن مجامع ديني را از اعمال درخشان پهلوي مي دانند و عده اي هم معتقدد که نابود نمودن احزاب از اعمال پسنديده ي او بوده است و به عقيده ي من هر دو غلط بوده است . به هر حال پس از جنگ عالمگير اخير و پيش آمد شهريور 1320 بار ديگر احزاب سياسي با نامهاي گوناگون تشکيل شد و مردمي که بيست سال در گوشه ي خمود و جمود به سکوت و رکود مجبور شده بودند به جوش و جنبش آمده به سوي اين احزاب دويدند و به مرامها خوش ظاهر و بد باطن آنها گرويدند و باز باب منازعه و مشاجره ميان احزاب باز و رشته ي خصومتها و دشمنيها آغاز گرديد و همچنين مجامع ديني بار ديگر از خفا طلوع نموده و به رونق خود افزودند . در اين ميان يک عده به نام وطن خواهي و استقلال کشور و آزادي و حفظ قانون اساسي به احزاب پيوستند و عده ي ديگر به عادت ديرينه ي خود برگشته و به هيئت هاي عزا يا مجالس قرائت قرآن يا مجامع وعظ و خطابه ملحق شدند و اين دو تيرگي شکافي برگ ميان يک ملت و سکنه ي يک کشور ايجاد نمود . در اين اثنا عده اي از تيپ متدينين مجاز شده و سازماني به نام دين ، به نام اسلام ، به نام مذهب تشکيل داده و هر يک براي خود مرامنامه و آئين نامه درست نموده و اداي احزاب سياسي را در آورند و ميان آن دسته جات ديني که به شکل احزاب درآمدند مانند احزاب سياسي شکافهايي توليد شد . پس در حقيقت شکافهاي گوناگوني به وسيله ي توليد احزاب سياسي از يک سو و پيدا شدن احزاب ديني از سوي ديگر در ميان اهالي يک کشور پديدار گرديد ، اما احزاب سياسي که به نامهاي مختلف موجود شد به جان همديگر افتاده و نسبت به يکديگر از هيچگونه تهمت و افترا و فحاشي و هتاکي دريغ نداشته و دشمن جاني و مالي يکديگر شدند . دسته هايي به راه انداختند به نعره هاي مرده باد و زنده باد پرداختند . چه بسا خونهاي ناحقي در اين ميان ريخته شد و هوراهاي بي معني با نعره هاي بي حقيقت به هم آميخته شد . واقعاً يک مناظر عجيب و غريبي که جز نشانه ي ديوانگي نبود ميان مردم توليد گرديد که بالاخره جز دامن زدن به آتش نفاق و به طمع آوردن دشمنان و اهل شقاق نتيجه ي ديگري نبخشيده و نمي بخشد . تعجب در اينجاست که با همه ي آن تجربه هاي تلخي که شد باز عده ي ديگري به ميان افتاده و به حزب سازي و کميته بازي مي پردازند و دليل و برهانشان اين است که در تمام کشورهاي مشروطه ي دنيا معمول است . بايد هر ملتي که تحت حکومت مشروطه زندگي مي کند داراي احزاب باشد . اصولاً مشروطه ي بي حزب نمي شود . من هنوز معني اين دليل و اين اصول ر ا نفهميده ام . اگر معني اين دليل اين است که بايد مشروطه مايه ي نفاق شود اين خود دليل بر کمي مشروطه مي شود و اگر غير از اين است ما مي بينيم که در ايران وجود احزاب عملاً مايه ي نفاق است و هر ملتي که نفاق ميان افراد يا جمعيتهاي آن باشد آن ملت هميشه تو سري خورده و زبون و بيچاره خواهد بود . مگر معني مشروطه اين نيست که افراد يک ملت بدون رشته ي کارها را به دست آنان بسپارند !؟ اگر معني مشروطه اين است ديگر چه نيازي به احزاب داريم و اگر غير از اين است پس معني مشروطه بايد غير از آن باشد که در بالا ذکر کرديم و ما هنوز به آن معني واقف نشده ايم ، اما اينکه مي گويند در دنيا چنين معمول است و ما هم بايد با دنيا بسازيم و راهي را که آنان مي روند ما هم برويم اين دليل هم بسيار پوچ است زيرا ما مگر عقل نداريم يا عقل ما را به دنيا بسته اند که هر طور دنيا رفتار نمايد ما هم چشم خود را بسته و به گوش خود پنبه گذارده و کور و کر شويم ؟!
يکي از دلايل محکم روشنفکران !... همين است که در موقع عجز از استدلال و ناتوان ماندن از اقامه ي برهان مي گويند آقا دنياي امروز چنين اقتضا مي کند ، ما بايد با دنيا بسازيم و پيش رويم و از کاروان تمدن عقب نمانيم . يکي نمي پرسد آقاي روشنفکر دنيا کجاست ؟! اگر مراد از دنيا مغرب زمين است مگر آنها چه مزيتي در بشريت دارند که اهالي شرق ندارند ؟! علاوه مگر هر کاري را که غربيها مي کنند بايد شرقيها هم بدون انديشه و تعقل و داوري خرد کورکورانه آن را بکنند ؟!...
بر فرض اينکه مشروطه وجود احزاب را لازم داشته باشد ما وقتي که به اعمال و حرکات احزاب در ايران مطالعه مي نماييم به اين نتيجه مي رسيم که هر يک از آنها دليل بارزي بر بي رشدي ملت مي باشد زيرا از ملت رشيد و عاقل يک چنين اعمال وحشيانه ظاهر نمي شود ، اما جمعيتهاي ديني و احزاب اسلامي که براي ترويج دين مقدس اسلام به اسامي گوناگون پيدا شده اند بدبختانه اينها هم از احزاب سياسي پيروي نموده و هر يک خظ مشي مخصوصي اتخاذ نموده و اصلاح جامعه را منحصر به همان خط مي دانند و از اين رو مباينتهاي عجيبي در ميان آنان پديدار شده که خود يک مصيبت بزرگي است و افراد متدين که علاقه به دين مقدس اسلام دارند و مي خواهند يک متکاي محکمي داشته باشند در ميان اين جمعيتها دو دل مانده و گير کرده اند و نمي توانند خود را به يکي از آنها ببندند و عده اي از آن افراد هم به پاره اي از آن جمعيتها عضو شده اند نسبت به يکديگر رفتار خوشي ندارند و عده ي ديگر هم زبان اعتراض باز کرده و مي گويند اگر هدف اين جمعيتهاي ديني يکي است چرا همه به يکديگر ملحق نمي شوند ؟!... چرا زير پرچم توحيد متحد نمي گردند ؟! چرا هر يکي يک راهي و هر جمعيتي يک روشي را اتخاذ نموده است ؟!
من خود مدتها در اين انديشه فرو رفته و راز اين تشتت و تفرق را در ميان جمعيتها جستجو مي کردم . بالاخر به اين نتيجه رسيدم که حس خودخواهي و حب رياست و روح پليد جاه طلبي باعث اين همه تفرق و تشتت گرديده است . شگفتي در اين است که همه ي اين جمعيتها آيات قرآني را ابزار کار خود قرار داده و مردم را با آيات قرآني گول مي زنند . مثلاًً در تابلوها و پرچمهاي غالب آن جمعيتها آيه ي « و اعتصموا بحبل الله جميعاً و لا تقربوا » نوشته شده است و در عين حال از جمعيتهاي ديگر جدا و به هيچ وجه راضي نيستند که گردهم جمع شده و يکي باشند . من در فکر اين افتادم که براي ايجاد وحدتي ميان اين جمعيتهاي ديني يک سازماني به نام « اتحاديه ي مسليمن » تشکيل دهم و با آنکه مي دانستم انجام اين عمل بسيار سخت و دشوار مي باشد ولي اين معني هم بر من روشن بوده و مي باشد که بالاخره اين تفرق و تشتت در دين اسلام غير ممکن است که پايدار بماند . دير يا زود از ميان خواهد رفت . فقط يک همت و يک استقامت و تحمل در برابر حرفهاي ناگوار و بردباري مقابل حملات شديد ناهنجار مي خواهد . اين بود که به اين عمل اقدام نمودم و تاکنون آنچه ناملايمات بوده به من رسيده است . بعضي ها چنين تصور کرده اند که اتحاديه مسلمين يک جمعيت ديگر است که به جمعيتهاي ديني افزوده شده ، مثلاًً چهار تا را پنج تا نموده است و حال آنکه چنين نيست بلکه اين اتحاديه مي خواهد چهار تا را يکي کند . البته تصديق مي فرماييد که اين جمعيتهاي ديني را بايد يک عامل ديگري به همديگر متصل نموده و متحد سازد . آن عامل اتحاديه ي مسلمين است . پس اتحاديه ي مسلمين خود جمعيت جداگانه و دستگاه علي حده که در عرض آن جمعيتها قرار گيرد نمي باشد . اتحاديه ي مسلمين را آيات زير تاسيس نموده است :
1 ـ آيه ي 98 سوره ي آل عمران : « و اعتصموا بحبل الله جميعاً و لا تفرقوا و اذکروا نعمه الله عليکم اذ کنتم اعداء فالف بين قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا و کنتم علي شفا حفره من النار فانقدکم منها کذالک يبين الله لکم آياته لعلکم تهتدون » ، به ريسمان خدا ( يعني قرآن ) چنگ زنيد و جدا نشويد و ياد کنيد نعمت خدا ( که ) بر شما ( عطا فرموده ) هنگامي را به ياد آوريد که دشمنان يکديگر بوديد و خدا ( به وسيله ي اسلام و وحدت هدف ) دلهاي شما را به همديگر مهربان ساخته و به وسيله ي نعمت خدا برادران همديگر شديد و کنار گودال آتش ( نفاق و دو تيرگي ) بوديد و خدا شما را از آن آتش نجات داد . خدا آيات خود را به شما چنين بيان مي کند تا اينکه به راه راست ( يعني راه سعادت ) هدايت شويد .
2 ـ آيه ي 110 سوره ي نامبرده : « و لا تکنوا کالذين تفرقوا و اختلفوا من بعد ماجائهم البينات و اولئک لهم عذاب عظيم » و نباشيد مانند کساني که از هم جدا شده و بعد از آمدن دلايل روشن براي آنها ( باز ) اختلاف نمودند ( و از هم جدا شدند ) و آنها راست عذاب بزرگ . از اين آيه چنين استفاده مي شود که ملت اسلام نبايد مانند احزابي باشند که پس از همه ي آن تجربه هاي تلخ باز از همديگر جدا مانده و به عذاب بزرگ ذلت و خواري گرفتار شوند .
3 ـ آيه ي 159 سوره ي الانعام : « ان الذين فرقوا دينهم و کانوا شيعا لست منهم في شيء » ، کساني که قطعه قطعه مي کنند دين خودشان را و فرقه فرقه مي شوند نيستي تو از آنها در هيچ چيزي . يعني کساني که به وسيله ي آرا و اهواي خود راههايي ايجاد نموده و دين خود را به اين وسيله از همديگر مجزا مي نمايند و حزبهايي پديد آورده و جمعيتهايي تشکيل مي دهند مربوط به مقام رسالت نمي باشد و کيفر آنها را بايد خدا بدهد و کيفر آنها در آيه ي بعدي که ذکر مي شود بيان شده است . و از حمزه و کساني به جاي : فرقوا ، فارقوا نقل شده است و اين قرائت از حضرت اميرالمؤمنين (ع) و ابن مسعود نيز روايت شده . در اين صورت معني چنين مي شود : کساني که از دين خود جدا مي شوند و مرامهاي مخصوصي درست کرده و پيروي از آن مرامها نموده و از همديگر دور و بدين وسيله احزايي تشکيل مي دهند کيفر آنها با خداست .
4ـ آيه ي 65 سوره ي الانعام « قل القادر علي ان يبعث عليکم عذاباً من فوقکم او من تحت ارجلکم او يلبسکم شيعا و يذيق بعضکم باس بعض » بگو او تواناست بر اينکه برانگيزد بر شما عذابي از بالاي شما يا از زير پاهاي شما يا بپوشانند شما را از همديگر به وسيله ي فرقه فرقه شدن و بچشاند بعضي از شما عذاب بعضي ديگر را . در اين آيه سه گونه عذاب بيان شده است : يکي آن که مافوق بر زير دست خود تسلط پيدا نموده و آن را اسير و برده خود قرار دهد ، مانند ملتهاي ضعيفي که در پنجه ي دولتهاي قوي قرار گرفته و با بدترين وضعي زندگاني مي کنند و ديگر که آن زيردستان و دونان مسلط به جامعه شده و تمام مقدرات آن را به دست بگيرند و همه را ذليل و خوار و بيچاره کنند . البته اين هم از عذابهاي دردناک است . سومي آنکه ميان خود ملت تفرقه افتاده و به جان همديگر بيفتند و به وسيله ي تشکيل انجمن ها و جمعيتها و نام گذاشتن بر هر يک از آنها يک ملت را از همديگر جدا ساخته و آتش نفاق را دامن بزنند . در اين صورت هر يک از آن انجمنها کوشش خواهد کرد که بر ديگري چيره شده و آن را تضعيف يا نابود نمايد و اين خود بزرگترين عذابي است که امروز ملت اسلام گرفتار آن شده است و امروز دين محمدي (ص) به وسيله ي همين نفاق روز به روز ضعيفتر مي شود و دشمنان محمد (ص) هم به انواع وسايل اين نفاق را تقويت مي کنند و آنان مي خواهند به دست خود مسلمانان شريعت احمدي (ص) را از ميان بردارند . اينها از تيپ همان فراعنه هستند که خدا در توصيف يکي از آنها چنين مي فمايد : « ان فرعون علا في الارض و جعل اهلها شيعاً يستضعف طائفه منهم يذبح ابنائهم و يستحيي نسائهم انه کان من المفسدين » ( آيه ي سوم سوره ي القصص ) ، فرعون در روي زمين طغيان نموده و کارش بالا رفت و اهل زمين را فرقه فرقه نمود و گروهي از آنها را ناتوان ساخته فرزندان آنان را ذبح نموده و زنان آنان را زنده گذاشت او از فساد کنندگان بود . گاهي قرآن حقايقي را در لفافه هاي قصص و حکايت بيان مي فرمايد و فطرت بشر را به سوي منشاء فساد متوجه مي سازد تا بشر به وسيله ي آن قصص حقايق را دريابد و به اصلاح خود و جامعه خود بپردازد . در اين آيه يک حقيقت روشني را ضمن يک جمله ي بسيار موجز و مفيدي بيان فرموده تا پيروان قرآن از آن حقيقت استفاده کنند و آن حقيقت اين است که در هر فرد يا ملتي که روح ايمان از آنها منتفي شود فراعنه اي پيدا مي شوند و به فعاليت مي پردازند و براي قهر و غلبه بر ديگران نخستين قدمي که برمي دارند ميان آنا تفرقه مي اندازند تا آنها به جام همديگر بيفتند و با يکديگر مشاجره و منزعه کنند و به اين وسيله ضعيف و ناتوان گردند و در حال ضعف و ناتواني ، همان فراعنه پليد به آنان مستولي شده و همه را زير فرمان خود در آورند و اگر يکي از آن احزاب يا انجمنها يا هر نامي که مي گذاريد نسبت به ديگران قوي و نيرومند شد فراعنه ي زمانه به تقويت آن پرداخته و به دست آن ، خون فرقه هاي ديگر را مي ريزند . آنها را به جنگ داخلي مشغول مي سازند و خود استفاده هاي مادي و سياسي و اقتصادي و غيره مي نمايند . پس پيروان قرآن بايد بيدار شوند و اين گونه فراعنه را بشناسند و عليرغم آنها دست برادري و اتحاد را به همديگر داده و تحت تاثير تبليغات آنان قرار نگيرند و با توليد شکافهاي حزبي از همديگر جدا نشوند که اين جداييها در قانون اجتماع ، کفر و در لسان قرآن شرک مي باشد ، زيرا قرآن در آيه ي 31 سوره ي روم مي فرمايد : « و لا تکنوا من المشرکين من الذين فرقوا دينهم و کانوا شيعاً کل حزب بمالديهم فرحون » و نباشيد از مشرکين از کساني که قطعه قطعه کردند دينشان را و هر يک حزبي شدند و هر حزبي به آنچه که دارند مسرورند . بديهي است که يک توده را به چند حزب منقسم نمودن و هر حزبي را به سوي يک هدفي سوق دادن علاوه بر اينکه توده را ضعيف و ناتوان مي کند ، اصولاً مغايرتي ميان حزبها ايجاد مي شود که هر حزب به سوي هدف مخصوص خود متوجه مي گردد و هدف ديگري را باطل مي داند و در اسلام هدف يکي است و ايجاد اهداف ، توليد شرک است . از اين رو اگر جمعيتهاي ديني و انجمنهاي اسلامي هدف مشترکي دارند نمي توانند از همديگر جدا شده و هر کسي به عنوان رهبري يا پيشوايي يا عناوين ديگر ، عده اي را دور خود جمع نموده و مرامنامه ي مخصوصي تنظيم و آن عده را از جامعه ي مسلمين جدا نمايند و اگر هدف مشترکي ندارند بايد نام اسلام را از اسامي خود حذف نمايند .
منبع: گلچين مقالات اسلامي در مطبوعات ، محمد رصافي