1345-1267 ش / 1386-1305 ق /1888-1966 م
اندیشه سیاسی عبدالرازق (1)
مقدمه
نسبت بین اسلام و سیاست از جمله مباحث مهم در حوزهی اندیشهی سیاسی اسلام است که در قرن اخیر مناقشات فراوانی برانگیخته است. شاید سابقهی دیدگاههای سکولاریستی در جهان اسلام اندکی بیش از یک قرن باشد. معتقدان به جدایی اسلام از سیاست - به دلایل مختلفی - دیدگاههای خود را با احتیاط بیان میکردند و مباحث آنها بیشتر حول محور مسلمانان و جهان اسلام دور میزد. اما عبدالرازق که بعدها شهرت فراوانی کسب کرد مباحث خود را مستقیماً متوجه قرآن کریم، حکومت پیامبر و شخص رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) کرد و درصدد اثبات این امر برآمد که در قرآن و سنت هیچ دلیلی بر سیاسی بود اسلام یافت نمیشود و حکومت پیامبر نیز اولاً، فاقد ارکان لازم یک حکومت بود و ثانیاً، شأن سیاسی پیامبر جدای از شأن رسالت و نبوت آن حضرت بود. شهرت عبدالرازق نه به دلیل عمیق و علمی بودن مباحث او بلکه به این دلیل بود که مستقیماً نفی سیاست را در قرآن و سنت و شخص رسول الله مورد هدف قرار داده بود. مهمترین کتاب وی یعنی الاسلام و اصول الحکم، دارای سه بخش اصلی است: بخش اول به خلافت و اسلام میپردازد و خلافت را در جهان اسلام از زوایای مختلف مورد بررسی و نقد قرار میدهد؛ بخش دوم که مهمترین بخش کتاب است به نظام حکومت در عصر نبوت اختصاص دارد و مباحث مربوط به قرآن، سنت و شخص رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در این بخش مورد بررسی قرار گرفتهاند؛ بخش سوم به خلافت و حکومت در تاریخ مسلمانان پرداخته است. در این مقاله، ما ابتدا به تبیین نگرشهای عبدالرازق پرداخته و سپس آن را مورد بررسی و نقد قرار دادهایم.در پایان، ذکر دو نکته ضروری است: اول اینکه، در رد دیدگاههای عبدالرازق، طرح مباحث مبسوط و ارائه شواهد و دلایل کافی میسر نبود و سعی شده این نقیصه با ارجاعات مکرر و متعدد جبران شود. دوم اینکه، در پاسخ به دعاوی عبدالرازق مبنی بر جدا بودن اسلام از سیاست، سعی شده استدلالهایی ارائه یا ارجاعاتی داده شود که پاسخگوی مدعای سکولاریسم باشد که امروزه از سوی دیگران نیز مطرح میشود.
شرح حال
1. زندگی
علی عبدالرازق در سال 1305 ق / 1888 م در روستای ابوجرج از توابع المینا در مصر علیا چشم به جهان گشود. خانوادهی او زمیندار و از علمای دینی بودند. آموزش ابتدایی را از ده سالگی در مدرسهی الازهر آغاز کرد. در همین زمان، شیخ محمد عبده از مدرسان الازهر و از دوستان پدر وی بود و این موضوع بعدها موجب آشنایی عبدالرازق با بسیاری از علمای معروف مصر شد. عبدالرازق تحصیلات متوسط و عالی خود را نیز در الازهر گذراند و در کلاسهای استادان خارجی دانشگاه تازه تأسیس مصر هم حاضر شد. او پس از پایان تحصیلات، مدتی در الازهر «تاریخ خطابه» درس میداد. در سال 1912 برای ادامهی تحصیل عازم لندن شد و در دانشگاه آکسفورد به تحصیل در رشتهی اقتصاد و علوم سیاسی پرداخت. پس از آغاز جنگ جهانی اول، تحصیلات خود را نیمهکاره رها کرد و در سال 1915 به مصر بازگشت و به عنوان قاضی محکمهی شرع به قضاوت مشغول شد. این منصب تا سال 1925 که منجر به برکناریاش از تمام منصبهای دولتی شد، ادامه یافت و چنان که خودِ او میگوید در این دوران فرصتی پیدا کرد تا دربارهی تاریخ قضا و قضاوت در اسلام به تأمل و تحقیق بپردازد.در سال 1925 پس از انتشار کتاب جنجالبرانگیزش در جلسهای توسط علمای الازهر محاکمه و به اخراج از زمرهی علمای الازهر و عزل از تمام مناصب دینی و دولتی محکوم گردید (2) و تقاضای تجدیدنظر او نیز مورد قبول قرار نگرفت. بعدها دادگاه برایش تخفیف قائل شد و او را مرتد اعلام نکرد ولی خلع لباس شد. پس از این واقعه، عبدالرازق در اروپا اقامت گزید و در دانشگاه آکسفورد به تدریس «اقتصاد» پرداخت و از برخی کشورهای آفریقایی دیدار کرد. در این سالها مقالاتی نیز در مجلهی السیاسة به رشته تحریر درآورد. در سال 1945-1946 م که برادرش - شیخ مصطفی عبدالرازق (1885-1944) - از جمله شیوخ جامع الازهر بود، از طریق علمای طراز اول الازهر اعتبار رسمی علی عبدالرازق را به او بازگرداندند و با فسخ مصوبهی سال 1925 به عالِم بودن وی گواهی دادند. عبدالرازق پس از بازگشت به مصر، ابتدا به عنوان عضو مجلس علیا انتخاب شد. در سال 1946 در زمان صدارت محمود فهمی النقراشی پاشا، وزارت اوقاف را به عهده گرفت و پس از ترور محمود فهمی، در زمان صدارت عبدالهادی پاشا، به ریاست دانشگاه قاهره منصوب شد.
2. آثار
علاوه بر کتاب اصلی عبدالرازق با عنوان الاسلام و اصول الحکم، او در سالهای آخر عمرش کتاب الاجماع فی الشریعة الاسلامیة را که مجموعهای از دستنوشتهها و سخنرانیهایش بود جمعآوری و تدوین کرد.همچنین به جمعآوری، تدوین و انتشار آثار برادرش تحت عنوان آثاری از شیخ مصطفی عبدالرازق همت گمارد و آن را به دکتر طه حسین تقدیم نمود و برای تدوین اثر دیگرش یعنی آرزوهای علی عبدالرازق که مباحث ادبی و سخنرانیهای او در «علم بیان و تاریخ» بود، تلاش کرد. ولی این کار به پایان نرسید و در 23 سپتامبر 1966 دار فانی را وداع گفت. (3)
اندیشهی سیاسی
پیامبری و حکومت
1. رد سیاسی بودن پیامبر اسلام
عبدالرازق درخصوص نبوت و حکومت بحث سیاسی مهمی مطرح میسازد و آن اینکه آیا پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) همانگونه که برای دعوت دینی رسول بود، به همان اعتبار صاحب دولت و سیاست هم بود؟ یا اینکه وظیفهی پیامبری آن حضرت، جدا از دولت و حکومت او بود؟ (4) وی ابتدا به خوانندهی خود جرئت و دلگرمی میبخشد که «بحث در این مورد که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پادشاه و حاکم هم بود یا نه؟» تو را نترساند؛ زیرا وارد شدن در این بحث اشکالی ندارد و خدشهای بر ایمان مسلمانان وارد نمیکند، چون موضوع بحث ربطی به ایمان و اعتقاد ندارد. نویسنده سپس به طرح این بحث میپردازد که رسالت و حکومت دو امر جداگانه هستند و هیچ ربطی با هم ندارند به جز اندکی از پیامبران، اغلب آنها فقط پیامبر بودند و پادشاه و حاکم سیاسی نبودند. حتی حضرت عیسی (علیهالسلام) به حاکمیت سیاسی قیصر اذعان کرد و فرمود: «آنچه از آنِ قیصر است به قیصر بدهید و آنچه از آنِ خداست به خدا». اما سؤال اینجاست که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از جمله پیامبرانی است که رسالت و حکومت هر دو را با هم داشت یا فقط رسول بود و حاکم و پادشاه نبود؟ عبدالرازق در پاسخ به این پرسش خود میگوید: هیچ کدام از علما را سراغ نداریم که رأی صریحی در این بحث داشته باشد، اما ما میتوانیم اینگونه استنتاج کنیم که عموم مسلمانان به این اعتقاد گرایش دارند که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پیامبرِ حاکم بود و به وسیلهی اسلام، دولت سیاسی و مدنی تأسیس کرد و خودش رهبر و حاکم آن بود. شاید این دیدگاه با ذوق عموم مسلمانان و حتی رأی جمهور علمای مسلمین سازگارتر باشد. زیرا وقتی این مسئله مطرح میشود به وحدت سیاسی اسلام تمایل پیدا میکنند و به دولتی که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را بنا نهاده اشاره میکنند، همچنان که ابن خلدون نیز در مقدمهاش به این نکته اشاره دارد. (5)عبدالرازق به کتاب رفاعه بک رافع (6) اشاره میکند، رفاعه ضمن رد پست و بیارزش بودن امور حکومتی و دنیوی، به طور دقیق به تبیین اجزا و روابط نظام سیاسی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میپردازد و تمام مسائل سیاسی خصوصی و عمومی، حرفهها و صنایع، اعمال شرعی، وزارت و پردهداری کعبه و امور حج، آموزش و تعلیم قرآن و فقه، امور مربوط به فتوا دهنده و امام جمعه و مؤذن، امور مربوط به نظامیان، پرداختهای مختلف به افراد، امور دیوانی و امارت و ولایت مناطق مختلف و اعزام والی به این مناطق، تأمین امنیت داخلی و امنیت مرزها و کلیهی اموری را که در حیطهی سیاست و حکومت میگنجد در زمان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مورد بحث و بررسی قرار داده است. با توجه به این مباحث دقیق از سوی رفاعه، بالأخره عبدالرازق میپذیرد که در حکومت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بعضی از مظاهر سیاسی و حکومتی و آثار سلطنت و پادشاهی وجود داشته است! سپس به بررسی این مصادیق میپردازد و تلاش بعدی خود را برای جداسازی این مصادیق سیاسی از اصل دین و سیاست نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، به عمل میآورد.
به نظر عبدالرازق، اولین و مهمترین اقدام سیاسی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) جهاد بود، اما جهاد رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فقط برای دعوت به دین و با ایمان کردم مردم نبود، بلکه جهاد آن حضرت برای تحکیم و تثبیت حکومت و توسعهی قلمرو آن بود. مهمترین دلیل عبدالرازق این است که دعوت دین، دعوت به خداوند تعالی است و قوام این دعوت، در بیان، تحریک قلبها و اقناع افراد و هدف آن هدایت قلوب است. اکراه و اجبار با دعوت تناسبی ندارد و هیچ پیامبری نمیشناسیم که با شمشیر، مردم را با ایمان کرده باشد. (7) نویسنده بدون اینکه به آیات جهاد در قرآن اشارهای داشته باشد، برای اثبات نظر خود به آیاتی از قرآن اشاره میکند که اکراه و اجبار و سیطره و تسلط را رد کرده و به موعظهی حسنه دعوت کردهاند. (8) پس از ذکر این آیات، نتیجه میگیرد که مبانی و مبادی صریح رسالت نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بر اقناع و وعظ تکیه دارد و از زور و قدرت به دور است و اگر آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) در جایی از قدرت و شمشیر استفاده کرده، نه در راه دعوت دین و ابلاغ رسالتش، بلکه برای تشکیلِ حکومت بوده است، زیرا حکومت جز براساس شمشیر و به حکم قهر و غلبه برپا نمیشود و سرّ جهاد نبوی در همین است. (9)
دومین مصداق عمل سیاسی در زمان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که عبدالرازق به آن اشاره میکند، امور مالی از جهات متعدد است. به نظر او جمعآوری و ساماندهی زکات و جزیه و غنایم و مصرف کردن آنها که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنها مبادرت میورزید، یک امر حکومتی و سیاسی است و بلکه از «اهم مقومات حکومتهاست» و خارج از وظیفهی رسالت و نبوت است. (10) عبدالرازق هیچ اشارهای نمیکند که چگونه ممکن است اصل زکات و جزیه یک امر کاملاً اسلامی و اعتقادی برآمده از قرآن باشد، اما جمعآوری و مصرف آن یک امر غیر دینی باشد.
مهمترین مصداق سیاسی بعدی در زمان پیامبر که عبدالرازق ذکر میکند تعیین والیان و حاکمان مناطق مختلف توسط رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است. به عقیدهی نویسنده، این مصادیق و اقدامات سیاسی نشان میدهد ایشان هم فرستادهی خدای تعالی و پیامبر بود و هم حاکم سیاسی. پس از اطمینان به اینکه پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) هم رسول و هم حاکم سیاسی بوده، این مسئله پیش میآید که آیا تأسیس کشور و حکومت اسلامی توسط آن حضرت و تصرفش در امور سیاسی، چیزی خارج از حدود رسالت و پیامبری اوست، یا جزئی است از آنچه برای آن مبعوث شده و به سبب آن به او وحی شده است؟ عبدالرازق بدون هیچگونه بحث و استدلال، معتقد است حکومت نبوی، عملی جدای از دعوت به اسلام و خارج از حدود رسالت و پیامبری او بوده است و نباید از شنیدن این سخن هراس داشت که نبی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) عملی خارج از وظیفهی پیامبریاش انجام میداده است، به خصوص حکومتی که آن حضرت بنا نهاد از جملهی این اعمال دنیوی است که هیچ ارتباطی به رسالت و پیامبری او ندارد. (11)
عبدالرازق سپس درصدد اثبات ادعای خود بر میآید و از اینجا شروع میکند که اگرچه عموم مسلمانان، مملکت نبوی را جزئی از وظیفهی رسالت و پیامبری او و تکمیل کنندهی آن میدانند، اما این نظر عقلانی نخواهد بود مگر اینکه اثبات شود بعد از ابلاغ دعوت الهی و تبلیغ دین، اجرای احکام دین نیز به عهدهی رسول است، به عبارت دیگر اثبات شود که رسول، هم مبلغ و هم مجری است. به نظر او، کسانی که در معنی رسالت بحث کردهاند اجرا را جزئی از حقیقت رسالت به حساب نیاوردهاند، به جز ابن خلدون که معتقد است دین اسلام با سایر ادیان الهی تفاوت دارد و از جمله ویژگیهای آن جمع میان دعوت دینی و اجرای عملی آن است. عبدالرازق معتقد است که این سخن ابن خلدون پشتوانه ندارد و سندی هم برای آن نیافتهایم؛ به همین دلیل منافی معنی رسالت است و با طبیعت دعوت دینی همخوانی ندارد. (12) برای رد سخن ابن خلدون، عبدالرازق دنبال پشتوانه و سند است، در حالی که ابن خلدون استدلالهای عقلی محکم و متقنی در ضرورت اجرای احکام اسلامی ذکر میکند. (13)
به نظر میرسد دیدگاه عبدالرازق بدون پشتوانه و استدلال قوی است، تنها دلیل او این است که: «کسانی که در معنی رسالت بحث کردهاند و ما در مباحث آنها تأمل کردیم، از اینکه اجرا را جزئی از حقیقت رسالت به حساب آورند» غافل ماندهاند. در پاسخ باید گفت: اولاً، عبدالرازق به اذعان خود فقط در برخی از آثاری که به آنها دسترس داشته تأمل کرده است، ثانیاً، خودِ عبدالرازق میگوید که اینها غافل ماندهاند از اینکه اجرا را جزئی از حقیقت رسالت به حساب آورند، یعنی به این موضوع نپرداختهاند و مسئله برایشان مطرح نبوده است، در حالی که چه بسا اجرا را به همراه دعوت مفروض گرفته باشند، به همین دلیل نیازی به طرح آن نمیدیدهاند، و مهمتر اینکه نپرداختن انها به این بحث جنبهی سلبی دارد، یعنی چیزی را نگفتهاند. اینکه چیزی گفته نشده، نمیتواند مورد استناد قرار گیرد. ثالثاً، هر حکم و دستوری یک هدف نهایی را دنبال میکند، هدف بسیاری از احکام الهی در اجرای آنها محقق میشود و بدون اجرا، آن احکام لغو و بیهوده خواهند بود و صدور حکم بیهوده از سوی شارع مقدس، قبیح و محال است.
2. رد پیوند نبوت و سیاست
عبدالرازق پس از ذکر سؤالها و ابهامهایی درخصوص حکومت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و آوردن پاسخهای داده شده به این پرسشها و ابهامها، خود درصدد پاسخگویی بر میآید و بحث نبوت بدون حکومت و دین بدون دولت را مطرح میکند. وی ابتدا میگوید: چنان که دیدیم قائل شدن به این دیدگاه که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هر دو صفت رسالت و فرمانروایی را با هم داشت و مؤسس دولت سیاسی بود، ما را به لغزشگاهها و پرتگاهها میکشاند و تلاش برای حل هر مشکل، مشکلات دیگری میآفرید، بنابراین فقط یک راه جلوی ما باقی است که واضح و روشن است و لغزشگاه و پرتگاه در آن وجود ندارد و از مصیبت و مشکل خالی است، و آن این اعتقاد است که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستاده خداوند فقط و فقط برای دعوت دینی بود و هیچ شبهه و گرایشی به سیاست و حکومت در دعوت او وجود نداشت؛ آن حضرت حکومت و پادشاهی نداشت و برای تأسیس کشور و حکومت به معنی سیاسی آن هیچ اقدامی نکرد. او پیامبری همانند سایر پیامبران گذشته بود. نه حاکم، نه مؤسس دولت و نه مدعی حکومت بود. عبدالرازق بین رهبری پیامبرانه و رهبری سیاسی فرق میگذارد و یادآور میشود که رسالت و پیامبری ذاتاً نوعی از زعامت و رهبری و سلطنت، برای پیامبر در میان قومش پدید میآورد، اما این زعامت و رهبری با رهبری و سلطنت پادشاهان و حاکمان سیاسی تفاوت و چه بسا تباین داشته باشد. چنانکه زعامت موسی و عیسی (علیهماالسلام) و اکثر پیامبران، زعامت سیاسی نبود. (14)عبدالرازق در ادامهی بحث خود به ذکر برخی ویژگیهای لازم برای پیامبران میپردازد، مثل کمال حسی و فقدان عیب و نقص در حواس و مشاعر، هیبت و جاذبیتی که موجب جلب محبت باشد و نیرویی که نفوذ کلام ایجاد کند و او را مستجاب الدعوه قرار دهد. به نظر عبدالرازق خداوند تعالی رسالت را امر بیهودهای قرار نداده است و هیچ پیامبر بحقی نفرستاد مگر اینکه اراده کرد دعوت او کامل شود و اصولش در لوح محفوظ، محکم گردد و با حقایق این عالم ممزوج شود. (15)
عبدالرازق با ذکر آیاتی در این خصوص، (16) نتیجه میگیرد که مقام رسالت و پیامبری، سلطنتی گستردهتر از آنچه بین حکومت کننده و حکومتشوندگان یا پدر و پسر است، (17) برای صاحب رسالت اقتضا میکند. اگرچه رسول در سیاست خود و تدبیر امور است، مثل سایر حاکمان و پادشاهان عمل میکند، اما از سوی دیگر رسول به تنهایی وظایفی دارد که دیگران فاقد آن هستند. از جمله اینکه به ارواح مردم متصل و از آنچه در قلب و سینهی آنان میگذرد آگاه است و حتی میتواند به منبع و منشأ حب و بغض و خوبی و بدی و وسوسهها و اندیشههای پیروانش راه یابد. برای رسول یک عمل ظاهری در سیاست کلی و عمومی امت و یک عمل مخفی در تدبیر امور درونی افراد است (18) که هیچ کس به آن آگاهی ندارد. او، هم باید امور ظاهر و باطن را تحت پوشش قرار دهد، هم به تدبیر امور جسم و روح بپردازد و هم روابط زمینی و آسمانی را مورد توجه قرار دهد. او دارای سیاست دنیا و آخرت است. (19)
عبدالرازق در ادامهی بحث خود به کمالات خاص حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اشاره میکند که سایر پیامبران فاقد آن بودند، از جمله اینکه او دعوت کنندهی کل مردم، (20) ابلاغ کنندهی کامل دین، (21) قیام کننده برای تکمیل دین و اتمام نعمت (22) و از بین برندهی فتنه بود (23) و همهی دین برای خداست. (24) صاحب این رسالت باید بالاترین حد مال را که امکان رسیدن بشر به آن وجود دارد، داشته باشد و از بالاترین حد نیروی روحی و درونی که خداوند تعالی برای پیامبران و برگزیدگانش تعیین کرده برخوردار گردد و متناسب با این دعوت بزرگ، از تأیید الهی برخوردار باشد. عبدالرازق با آوردن آیات و احادیثی در عظمت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، (25) تصریح میکند که به دلایل فوق، سلطنت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به اقتضای رسالتش سلطنت عام بود و امرش در میان مسلمانان مطاع و حکمش کامل و جامع بود. هیچ حکمی نبود مگر اینکه سلطنت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را شامل میشد و هیچگونه ریاست و سلطنتی قابل تصور نبود مگر اینکه در زیر مجموعهی ولایت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار میگرفت. (26)
عبدالرازق ادامه میدهد که اگر بتوانیم میزان سلطنت و نفوذ پیامبران را بر امتهایشان رتبهبندی کنیم، خواهیم دید که پیامبر بزرگ اسلام بحق بیشترین حد ممکن سلطنت و نفوذ کلام را دارا بود و خداوند چنین مقدر فرمود که بر باطل فایق آید و در زمین استقرار یابد. این نیرو و سلطنت از سوی خداوند تعالی به کسی تعلق میگیرد که وحی الهی بر او نازل شود. یک نیروی قدسی است که فقط به پیامبران خدا اختصاص دارد و هیچ وجهی از معنای پادشاهی و حاکمیت سیاسی در آن دیده نمیشود و به نیروی پادشاهان و حاکمان هم شباهت ندارد. این رهبری یک دعوت صادق به سوی خداوند و ابلاغ رسالت اوست نه رهبری سیاسی همانند پادشاهان، رسالت و امت و حکم پیامبری است نه حکم سلاطین. (27)
عبدالرازق هشدار میدهد که بین دو نوع حکم خلط نشود و دو نوع ولایت اشتباه گرفته نشوند: یک ولایت رسول از این حیث که او رسول است و دیگری ولایت پادشاهان و امرا. ولایت رسول بر قومش ولایت روحی است که منشأ آن ایمان قلب است و خضوع قلب خضوع کاملاً صادقانهای است که خضوع جسم را نیز به دنبال میآورد، اما ولایت حاکم ولایت مادی است که بر خضوع جسم متکی است بدون اینکه ارتباط و اتصالی با قلب داشته باشد. آن، ولایت هدایت به سوی خدا و ارشاد به سوی اوست و این ولایت تدبیر مصالح زندگی و آباد کردن زمین است، آن برای دین و این برای دنیاست، آن برای خدا و این برای مردم است، آن زعامت دینی، و این زعامت سیاسی است و چقدر فاصله است بین دین و سیاست. (28)
درخصوص مباحث فوق، به اجمال نکاتی را یادآور میشویم: اول اینکه عبدالرازق در یک صفحهی قبل گفته بود که سلطنت پیامبر سلطنت عام است که تمام امور دنیوی و اخروی را در بر میگیرد و هیچ امر دنیوی و اخروی از شمول حکم او خارج نیست. این اعتقاد درست عبدالرازق، به اقتضای رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) باز میگشت که میبایست دین خدا را به همهی مردم ابلاغ و آنان را هدایت کند و سعادت دنیا و آخرتشان را تضمین نماید. طبیعی است که آبادانی زمین، تدبیر مصالح دنیوی و به خصوص تدبیر امور جاری جامعه از مهمترین امور دنیوی است که به اعتقاد خودِ عبدالرازق مبنی بر شمولیت سلطنت، پیامبر، تحت سلطنت و حکم اینان قرار میگیرد.
دوم اینکه امور اخروی و امور دنیوی قابل تفکیک نیست. ایمان و اعتقاد یک امر قلبی است، اما مظاهر بیرونی دارد، و هیچ هدایت و سعادتی فقط با قلب و بدون عمل حاصل نمیشود، عملِ منتهی به هدایت و سعادت یک امر بیرونی است و در این دنیا و زندگی افراد تجلی پیدا میکند. ایمان قلبی مجموعهای از اوامر و قیدوبندهایی را ایجاب میکند که مادی و مربوط به مصالح دنیویاند.
سوم اینکه براساس استدلال فوق، امور مادی و دنیوی که مهمترین آنها تدبیر امور و سیاست و حکومت است، خود به خود در دایرهی دین قرار میگیرد.
چهارم اینکه عبدالرازق با تعابیر زیبا و تأثیرگذار، بیان میکند که دو حکم جدا هستند، دو نوع ولایت با هم تفاوت دارند، بدون اینکه به معانی دقیق مفاهیم ولایت، حکم، دین، دنیا و... توجهی داشته باشد، و بدون اینکه استدلالی مطرح کند یا دستکم چگونگی این جدایی را نشان دهد و تبیین کند.
عبدالرازق در ادامهی بحث خود ضمن اشاره به کلمههای - تقریباً - مترادف ملک، سلطان، حاکم، امیر، خلیفه، دولت، مملکت، حکومت و خلافت، اذعان میکند که درخصوص معانی دقیق این مفاهیم بحثی نداریم و وقتی این مفاهیم را در مورد رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مطرح میکنیم منظور این است که آیا آن حضرت صفتی به جز صفت رسالت داشت که بتوان گفت به وسیلهی آن اساسی بنا نهاد یا در جهت ایجاد وحدت سیاسی گام برداشت؟ و منظور ما از سلطان و ملک یا هر اسم دیگری که بر آن بگذاریم، حاکم یک امتی است که دارای وحدت سیاسی و مدنی است و منظور از حکومت و دولت و سلطنت و مملکت همان است که در علوم سیاسی تعابیر پادشاهی، (29) دولت (30) و حکومت (31) و مانند اینها بر آن اطلاق میشود. (32) عبدالرازق در اینجا تعریف خاصی از دولت و حکومت ارائه میدهد و وحدت سیاسی و مدنی را در آن، اصل میداند تا بتواند با پیوند آن با مباحث بعدی خود، در نهایت به هدف مورد نظرش که نفی حاکمیت سیاسی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است دست یابد.
عبدالرزاق بحث بعدی خود را اینگونه شروع میکند که ما تردید نداریم دین اسلام عامل و منشأ وحدت دینی است و مسلمانان از این حیث جماعت واحدی هستند و نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دعوت کننده به این وحدت است و قبل از وفاتش عملاً آن را تمام کرد و خودش در رأس این وحدت دینی و یگانه پیشوا و مدبّر آن بود، به گونهای که هیچ دستوری اجرا نشده باقی نماند و هیچ سخن مخالفی در مقابل او نبود. در راه ایجاد این وحدت اسلامی با زبان و شمشیرش به مبارزه برخاست و یاری خدا به کمک او شتافت و فتح حاصل شد و ملائکهی خداوند او را تأیید کردند و نیرو بخشیدند تا اینکه رسالتش را ابلاغ و امانتش را ادا کرد و بر امتش سلطنتی داشت که اینگونه سلطنت برای هیچ پادشاهی قبل و بعد از او نبود. (33) او نسبت به مؤمنین از خودشان اولی بود و هیچ زن و مرد مؤمنی به خود اجازه نمیداد و نمیبایست از حکم او سرپیچی کند. (34)
عبدالرزاق پس از طرح مباحث فوق چنین میگوید: هر کس بخواهد این وحدت دینی را دولت بنامد و سلطنت مطلق نبوی را پادشاهی یا خلافت بخواند و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را حاکم، سلطان و خلیفه و... بداند، آزاد است؛ اینها اسامی و الفاظی هستند که ما در مورد آنها بحثی نداریم. مهم این است که بدانیم آیا رهبری پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در قومش رهبری پیامبرانه بود یا رهبری سیاسی؟ و آیا مظاهر ولایتی که در سیرهی نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میبینیم مظاهر دولت سیاسی بود یا مظاهر ریاست دینی؟ آیا وحدتی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در رأس آن قرار داشت وحدت حکومت و دولت بود یا وحدت دینی صِرف و نه سیاسی، و بالاخره اینکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فقط رسول بود یا اینکه حاکم و رسول - هر دو با هم - بود؟ (35) او در نهایت غیر سیاسی بودن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را نتیجه میگیرد. درخصوص سیاسی نبودن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و مباحث اخیر عبدالرازق چند نکته قابل ذکر است:
اول اینکه، او قائل شده رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به جز صفت رسالت و نبوت صفت دیگری نداشت و حداقل اینکه حاکم سیاسی نبود. این تلقی، اشتباه اول عبدالرازق است. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) صفت غالبش، وظیفهی اصلیاش و ویژگی بارزی که بدان شناخته میشد نبوت و رسالت بود، و این بدان معنی نیست که نمیتوانست مثلاً، کشاورز، تاجر یا معلم هم باشد. بنابراین هیچ دلیلی وجود ندارد که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در عین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودن نتواند حاکم سیاسی باشد، چنان که عبدالرازق هم هیچ دلیلی ارائه نمیدهد. بسیاری از محققان غربی و غیر مسلمانان نیز که در خصوص دین اسلام و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تحقیق کردهاند بر سیاسی بودن اسلام و حکومت آن حضرت صحّه گذاشتهاند. (36)
دوم اینکه عبدالرازق وحدت جامعهی زمان پیامبر را وحدت دینی میداند و سیاسی بودن آن را منکر میشود، بدون اینکه هیچ معیار و شاخصی برای سنجش خود ارائه دهد. مگر جوامع دارای وحدت سیاسی آن زمان دارای چه مشخصهها و ویژگیهایی بودند که جامعهی پیامبر فاقد آن بود. تدبیر امور جاری مردم، حل دعاوی و اختلافات، ایجاد امنیت، جمعآوری مالیات و اعزام والیان به مناطق اطراف، و مهمتر از همه، انقیاد مردم در مقابل یک نفر به عنوان حاکم جهت ساماندهی این امور، از مهمترین ویژگیهای سیاسی جوامع آن روز و نشان دهندهی وحدت سیاسی بود. (37)
سوم اینکه، هر جامعهای دارای یک ساختار است و باورها، نگرشها و اعتقادات مردم روح این ساختار را تشکیل میدهد و این ساختار براساس عرف یا توافقات نوشته و نانوشتهای، کارهای ویژه خود را - کمابیش - انجام میدهد. این ساختار و باورها و نگرشهای مردم و عرف و توافقات آنان هرچه میخواهد باشد ریشه در باورها و توافقات قبلی دارد و قابل تفکیک و تقسیمبندی نیست و نمیتوان گفت وحدت حاکم بر آن سیاسی یا دینی یا... است. هرچه هست یکی است، مگر اینکه در کنار آن، ساختار اجتماعی دیگری پدید آید تا دو تا شوند، آن وقت میتوان گفت آن یکی سیاسی و این یکی دینی است. البته ممکن است ذیل یک ساختار کلان و حاکم اجتماعی، ساختارها و اجتماعات کوچکتری شکل بگیرند که حتی متباین با ساختار حاکم باشند، اما ساختار کلان حاکم یکی است و در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم یکی بود و قابل تفکیک نیست.
چهارم اینکه، عبدالرازق میگوید وحدت جامعهی زمان پیامبر وحدت دینی بود و سیاسی نبود، سؤالی که پیش میآید اینکه وحدت سیاسی این جامعه در کجا و چگونه بود؟ آنچه بدیهی و عقلی است اینکه هر جامعهای باید دارای حاکم و حکومتی باشد تا اولین نیازهای اجتماعی مردم مثل امنیت، حل دعاوی، امرار معاش... برآورده گردد، این امور ذیل یک وحدت سیاسی امکانپذیر است، اگر جامعهی زمان پیامبر فقط از وحدت دینی برخوردار بود و فاقد وحدت سیاسی بود، این امور چگونه انجام میشد؟
3. رد حاکمیت سیاسی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با استناد به قرآن و سنت
عبدالرازق معتقد است قرآن کریم حاکم بودن پیامبر را نفی میکند و ظاهر قرآن نیز این سخن را مورد تأیید قرار میدهد که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دارای شأن حاکم سیاسی نبوده است و عمل آسمانی او از حد ابلاغ صرف تجاوز نمیکرد و از هرگونه معانی سلطنت خالی بوده است. (38) عبدالرازق با ذکر آیاتی از قرآن (39) که صریحاً حفیظ بودن، وکیل بودن، جبار بودن و سیطره داشتن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بر مردم رد میکنند و برای او حقی در مجبور کردن مردم قائل نمیشوند، نتیجه میگیرد که هر کس حفیظ و دارای سیطره نباشد حاکم نیست، چون از لوازم حکومت، سیطرهی عام و جبروت و سلطنتی است که محدود و مقید نشده باشد. هر کس بر امت وکیل نباشد نمیتواند حاکم هم باشد. سپس عبدالرازق به دستهی دیگری از آیات اشاره میکند که برای پیامبر اکرم به جز حق رسالت حقی نشناختهاند (40) و آن حضرت را فقط پیامبر میدانند. او میگوید:«اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حاکم هم بود برای او حق حاکم و سلطان بودن بر امتش نیز تعیین میشد، چون حق حاکمیت سیاسی حقی به جز حق رسالت است و فضلی به جز فضل آن و اثری به جز اثر آن دارد».
عبدالرازق سپس دستهی دیگری از آیات قرآن را ذکر میکند که براساس آنها پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) جز ابلاغ رسالت به مردم وظیفهای ندارد و نمیتواند مردم را به آنچه آورده مجبور کند. (41)
درخصوص استناد عبدالرازق به آیاتی از قرآن برای نفی حاکمیت سیاسی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) چند نکته قابل ذکر است:
اول اینکه، هیچ کدام از این آیات حتی تلویحاً نگفتهاند که: ای پیامبر تو حاکم نیستی یا در سیاست دخالت نکن، و نمیشود چنین برداشتی از این آیات کرد.
دوم اینکه، آیات سیاسی اجتماعی قرآن که - صریحاً یا تلویحاً - بر سیاسی بودن اسلام تأکید دارند؛ (42) به هیچوجه مورد توجه و مورد اشارهی عبدالرازق قرار نگرفتهاند. در برخی از این آیات، شأن سیاسی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قابل مشاهده است. (43)
سوم اینکه، بخشی از آیاتی که عبدالرازق ذکر میکند و حفیظ بودن، وکیل بودن، جبار بودن، مسیطر بودن و حق مجبور ساختن را از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نفی میکنند، نه تنها حاکم و سیاسی بودن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و دین اسلام را نفی نمیکنند، بلکه روشن کنندهی بخش مهمی از اندیشهی سیاسی اسلام هستند. عبدالرازق یک ذهنیت سنتی و استبدادی از حکومت و قدرت در ذهن داشته و در بحث خود نیز به آن اشاره کرده است. او نظام سیاسی پیامبر و اسلام را نیز با این ذهنیت خود مقایسه مینماید که براساس آن سیطرهی عام و جباریت و سلطنت مطلق از لوازم حکومت است. (44) در حالی که این نوع سیاست مورد تأیید قرآن نیست. ویژگی منحصر به فرد حکومت اسلامی و نظام سیاسی جدیدی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بنا نهاد همین است که شخص، حاکم باشد و قدرت سیاسی در دست داشته باشد اما حفیظ و وکیل و جبار و مسلط (بر مال و جان مردم) نباشد. این آیات، بخشی از اندیشهی سیاسی اسلام و نقاط برجسته و درخشان آن است که براساس آنها، حتی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جبار و مسیطر بر مردم نیست و - در اموری که ذکر آنها در تفاسیر آمده است - وکیل مردم نیست و حق اکراه و اجبار آنان را ندارد و باید مردم را به حال خود گذارد. (45)
چهارم اینکه، بقیهی آیاتی که عبدالرازق در دو بخش ذکر میکند به کلی خارج از موضوع بحث هستند. بخشی از این آیات بر حق رسالت پیامبر تأکید دارند و اینکه او بشری همانند آنهاست با این تفاوت که بر او وحی میشود و مسئول هدایت آنهاست، هیچ یک از این آیات نافی حق سیاسی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیستند. حاکم سیاسی نیز بشری همانند سایرین است، چه بهتر که این بشر کسی باشد که به او وحی هم میشود و مصون از هرگونه خطا و اشتباه است. بخش سوم آیاتِ مورد استناد عبدالرازق نیز بر ابلاغ رسالت از سوی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و مبلغ بودن و بشیر و نذیر بودن او تأکید دارند، براساس اصل منطقی اثبات شیء نفی ماعدا نمیکند» تمام اینها وظیفهای را برای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اثبات میکنند، اما نافی وظایف دیگر او نیستند. چه بسا عقلانیتر باشد که مردمی به پیامبر خود بگویند اینهایی را که به ما ابلاغ میکنی و توقع عمل داری، خود مسئولیت اجرای آنها را در سطح کلان برعهده گیر و فرمانروایی کن تا ما به آنها عمل کنیم، به خصوص که بسیاری از دستورهای ابلاغی پیامبر مثل حدود و دیات و معاملات و حل دعاوی و... ذاتاً ماهیت سیاسی داشت.
عبدالرازق پس از بحث در مورد قرآن، وارد بحث سنت میشود و معتقد است نفی حکومت سیاسی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، در سنت آن حضرت صریحتر و دلیل آن قاطعتر است. استناد عبدالرازق به دو روایت است: یکی اینکه مردی در مکه نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و وقتی در مقابل او قرار گرفت ترس و لرز شدیدی او را فراگرفت. حضرت به او فرمود: راحت باش، من که پادشاه و جبار نیستم، من پسر زنی از قریش هستم که در مکه قدید (46) - غذای معمولی - میخورد. (47) حدیث دوم اینکه هنگامی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از سوی اسرافیل مخیر شد که پیامبر پادشاه یا پیامبر بنده باشد، آن حضرت به جبرئیل (علیهالسلام) نگاه کرد گویی که طلب مشورت میکرد، پس جبرئیل به زمین نگاه کرد و به او اشاره کرد که تواضع کند، پیامبر در جواب اسرافیل گفت: نبیِ بنده باشم. (48) عبدالرازق این دو حدیث را صریح و کافی میداند که سیاسی بودن حکومت پیامبر را نفی کند، او در ادامه تأکید میکند هرچه در قرآن کریم و سنت نبوی جستجو کنیم که به طور مستقیم یا غیر مستقیم به اسلام سیاسی یا سیاست اسلامی اشاره کرده باشد، نخواهیم یافت، به جز ظن، که دربرگیرندهی حقیقت نیست.
عبدالرازق سپس به طبیعت دین اسلام اشاره میکند که از سیاست ابا دارد. به نظر وی اسلام دعوت دینی به سوی خدای تعالی است و یکی از مذاهب اصلاح برای نوع بشر است که راه سعادت ابدی را برای انسانها باز میکند و یک وحدت دینی است که خداوند اراده کرده به وسیلهی آن تمام بشر را به هم مرتبط کند و به وسیلهی آن بر تمام نقاط کردهی زمین احاطه داشته باشد. اسلام یک دعوت قدسیِ پاک و الگوی والایی برای صلح و سلامت این عالم است و کمال و سعادت در پی خواهد داشت. رحمت آسمانی برای زمین و فضل خدا بر جهانیان است. (49) عبدالرازق با استناد به آیاتی از قرآن، (50) میگوید: دعوت تمام عالم به برادری در دین دعوت معقولی است، چون طبیعت بشر استعداد تحقق آن را دارد و امکان اینکه همه دین واحدی داشته باشند، وجود دارد، اما برگرفتن یک حکومت از سوی آنان و جمع کردن تمام عالم ذیل یک وحدت سیاسی مشترک، تقریباً از طبیعت بشر خارج است و ارادهی خداوند نیز به آن تعلق نگرفته است. چون این موضوع از اغراض دنیوی است که خداوند آن را به عقول مردم واگذار کرده و آنان را در تدبیر آن آزاد گذاشته است تا آنچه عقل، علم، مصلحت و خواستهی آنان ایجاب کند عمل کنند و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز منکر شد که به تدبیر امور بپردازد یا در آن حکمی دهد و فرمود: «شما به امور دنیایتان داناتر از من هستید» دنیا پر از این گونه امور است و شأن این امور پایینتر از آن است که خداوند بخواهد به تدبیر آنها بپردازد یا پیامبرانی برای آنان نازل کند، و شأن این امور پایینتر از آن است که پیامبران بخواهند خود را بدان مشغول سازند. در حالی که خداوند به ما عقل داده، و عواطف و شهواتی عنایت کرده و اسماء و آدابی یاد داده تا به حل امور خودمان بپردازیم. (51)
در پاسخ به دیدگاههای عبدالرازق اشاره به نکات زیر ضروری است:
اول اینکه، سنت نبوی دارای موارد و مصادیق ادارهی امور مردم و جامعه و ساماندهی و سازماندهی آن است که همگی ماهیت سیاسی دارند. (52) عبدالرازق همه را رها نموده و به استناد به دو روایت بسنده کرده است.
دوم اینکه، پیامبر خطاب به مردی که ترس و لرز داشت فرمود: راحت باش من پادشاه و جبار نیستم. پادشاهان و جبارانی که به سبب ظلم و جنایتشان، لرزه بر اندام هر فردی میافتاد و همه از آنان وحشت داشتند و از تاج و تخت و شکوه ظاهری برخوردار بودند با پیامبر اسلام چه وجه مشترک و مقایسهای میتوانند داشته باشند؟ اولاً، ترس و لرز مردم به دلیل ظلم و جنایت شاهان، یا شکوه و جلال ظاهری آنان است و پیامبر از این ویژگیها بری است؛ ثانیاً، پادشاه و جبار بودن، با حاکم سیاسی بودن تفاوت اساسی دارد، ممکن است کسی حاکم سیاسی باشد و به تدبیر و ادارهی امور بپردازد و پادشاه و جبار هم نباشد؛ ثالثاً، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: من پادشاه و جبار نیستم ولی نفرمود که حاکم سیاسی نیستم یا تدبیر امور سیاسی مردم به دست من نیست؛ رابعاً، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اول پیامبر بود و بعد حاکم سیاسی، و پیامبر باید مثل مردم با مردم و در میان مردم باشد، خامساً، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) الگوی جدیدی از سیاست و حکومت در قالب اسلام و قرآن ارائه داد، که از جمله ویژگیهای آن این بود که افراد حاکم سیاسی باشند و به تدبیر امور مردم بپردازند، اما پادشاه و جبار و دارای شکوه و جلال ظاهری نباشند، و مردم عامی هیچگونه هراسی از آنان در دل نداشته باشند تا بتوانند حقوق خود را مطالبه کنند.
سوم اینکه، پیامبرِ پادشاه با پیامبرِ بنده چه تفاوتی دارد و آیا قابل جمع نیست؟ مگر پیامبران پادشاه بندهی خدا نبودند؟ و مگر تواضع و فروتنی یک فضیلت اخلاقی برای تمام انسانها - اعم از پیامبر و پادشاه و غیر آن - نیست. نکتهی مهمتر اینکه مگر تواضع یا بنده بودن، نقیض حاکم بودن است که چون پیامبر اسلام فرمود «من بندهی خدا هستم» نتواند حاکم سیاسی باشد.
چهارم اینکه، عبدالرازق به آسانی قضاوت میکند که هرچه در قرآن و سنت جستجو کنیم به طور مستقیم یا غیر مستقیم به سیاست در اسلام اشاره نشده است، در حالی که اینگونه نیست. اگر منظور عبدالرازق این است که الفاظ امروزی سیاست و حکومت در قرآن و سنت وارد میشد که توقع نابجایی است، و اگر جوهرهی سیاست را تدبیر امور مردم و ادارهی جامعه و احقاق حقوق و اجرای عدالت بدانیم قرآن و سنت مملو از اینگونه موارد است. (53) اگرچه به طور مستقیم مثلاً به حاکم سیاسی اشاره نشده باشد، اما در قرآن و سنت اهدافی پیشبینی شده و اجرای آنها بر همهی مسلمانان واجب گشته است که به جز از راه داشتن حکومت و قدرت تحقق آنها امکانپذیر نیست. اسلام و قرآن فرمودهاند برای رسیدن به سعادت دنیا و آخرت، حدود الهی را اجرا کنید، عدالت را برپا سازید و حقوق مردم را ادا کنید، وجود اینها در قرآن و سنت قابل انکار نیست، طبیعی است که رسیدن به این اهداف - تا به امروز - جز از راه حکومت امکانپذیر نبوده است، و البته ممکن است قرآن اسمی از حاکم سیاسی به میان نیاورده باشد، این حُسن آن است. چون ممکن است در آینده ساختارهای جوامع به گونهای قابل تغییر و تنظیم باشد و مردم به حدی از رشد و فهم برسند و سازوکارهای جدیدی تعریف شود که بدون وجود حاکمان سیاسی این اهداف حاصل شود و حدود الهی اجرا و عدالت مستقر شده و امور داخلی و خارجی کشور در یک فرایند پیچیده و متصل به هم - بدون وجود حاکمان - رتق و فتق گردد. مهم رسیدن به هدف است که تأکید قرآن و سنت بر تحقق آن غیرقابل انکار است و این تحقق - در حال حاضر - جز از راه سیاست و حکومت امکانپذیر نیست.
پنجم اینکه، اسلام یک دین آسمانی برای اصلاح بشر و رساندن او به تکامل و تعالی است، اصلاح بشر در خلأ صورت نمیگیرد، بخشی از اصلاح بشر درونی، معنوی و قلبی و بخش بزرگتر آن سیاسی و اجتماعی است. اصلاح بشر در زندگی او معنی میدهد و زندگی او یک امر دنیایی است، چون انسان در دنیا زندگی میکند و در همین دنیا باید سرنوشت اصلاح و سعادت خود را رقم بزند.
ششم اینکه، بحث وحدت سیاسی عالم و برگرفتن یک حکومت از سوی جهانیان یک بحث انحرافی است که از سوی عبدالرازق مطرح میشود. اولاً، منظور از حکومت اسلامی یا نظام سیاسی این نیست که همهی عالم یک حکومت داشته باشند، همچنان که وجود مرزهای جغرافیایی در اسلام موضوعیت ندارد، عدم وجود آن نیز موضوعیت ندارد، چون اصالت ندارد. دغدغهی اصلی اندیشهی سیاسی اسلام، اجرای حدود الهی، اقامهی ارزشهای الهی، احقاق حقوق و عمل به عدالت است؛ یک حکومت مدعی اسلام حتماً باید به این امور بپردازد تا بتوان گفت آن حکومت اسلامی است. ثانیاً، منظور از وحدت سیاسی چیست و شاخصهای آن کدام است؟ آیا منظور این است که تمام مردمی که در این حوزه قرار میگیرند در همهی مسائل سیاسی عین هم بیندیشند؟ یا اینکه اختلاف اندیشهها اشکال ندارد، ولی باید هوادار یک حزب و گروه باشند؟ یا اینکه تعدد احزاب و گروهها اشکالی ندارد و باید مطیع یک نظام سیاسی باشند؟ یا اینکه تعدد نظامها اشکالی ندارد ولی همگی باید اصول قرآن و سنت را دقیقاً در کشور خود اجرا کنند؟ یا اینکه اجرا نکردن دقیق این اصول - به هر دلیل - اشکالی ندارد ولی باید در عرصههای بینالمللی براساس اصول قرآن و سنت همیشه موضع واحدی داشته باشند؟ یا در عرصههای بینالمللی براساس قرآن و سنت فقط در برخی مسائل موضع واحدی داشته باشند؟ یا اینکه به طور موردی اگر مشکلی جدی برای مسلمانان ایجاد شد همگی موضع واحدی اتخاذ کنند؟ بدون تردید رسیدن به وحدت سیاسی در برخی از سطوح فوق امکانپذیر است. در خصوص وحدت دینی هم که عبدالرازق آن را عملی دانست، این وحدت فقط در سطوحی خاص امکانپذیر است. مثل نمازگزاردن به سوی قبله و انجام فریضهی حج و فرایض دینی و... ولی اینکه همهی مردم مثل هم فکر کنند و مثل هم عمل نمایند امر محالی است که نه خداوند آن را خواسته و نه دین اسلام چنین امری را اقتضا میکند. برعکس خداوند طبایع انسانها را به گونهای خلق کرده که عیناً مثل هم نباشند.
هفتم اینکه، اولاً، چرا و چگونه امور و اغراض دنیوی پست و بیارزش هستند؟ آیا همهی آنها پست و بیارزش هستند یا برخی از آنها تحت شرایط خاصی بیارزش میشوند. خوردن، آشامیدن، کارکردن، خانه و لباس تهیه نمودن و... همه از امور دنیوی هستند، آیا پیامبران الهی این کارها را انجام نمیدادند؟ ثانیاً، آیا خداوند فقط دربارهی امور معنوی با انسان سخن گفته است؟ و پیامبران فقط نماز و عبادت به مردم یاد میدادند؟ پس برخی آیات قرآن درخصوص امور دنیوی مثل عقود و معاملات و امرار معاش و... برای چیست؟ و چرا بخش عظیمی از احادیث پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و آدابی که به مردم میآموخت همین امور دنیوی از نحوهی غذا خوردن و آشامیدن و معاملات و ازدواج گرفته تا نحوهی تعاملات اجتماعی، برخورد با زیردستان و احقاق حقوق مردم و... را شامل میشود؛ ثالثاً، تمام امور دنیوی میتوانند در ذیل امور معنوی و اخروی انجام پذیرند و سیاست و حکومت از جمله مهمترین اینهاست که اغراض و اهداف اخروی دارد، زیرا بخش مهمی از اهداف اسلام و قرآن که قبل از اسلام نیز سایر انبیاء موظف به اجرای آن بودند اقامهی عدالت و احقاق حقوق است (54) و اجرای حدود و ارزشهای الهی در سطح گسترده و نظاممند نیاز به قدرت سیاسی دارد، بنابراین اگر قرار باشد هدف اسلام در به تکامل و تعالی رساندن انسان و تضمین سعادت دنیا و آخرت او - آنچنان که عبدالرازق نیز بر آن تأکید دارد - عملی شود این امر در حد کامل و فراگیر آن فقط در سایهی سیاست و حکومت اسلامی امکانپذیر است؛ رابعاً، اگر حکومتداری از اغراض دنیوی بیارزش بود بسیاری از انبیای الهی مثل داود و سلیمان فرمانروایی نمیکردند.
هشتم اینکه، عقل به عنوان پیامبر درونی انسان، مهمترین وجه ممیزهی انسان از سایر حیوانات و موهبت بزرگ الهی به شمار میرود. علم هم به همین گونه است، این یک توهین آشکار به عقل خواهد بود که بگوییم ادارهی امور و اغراض پست و بیارزش دنیوی به عقل انسان سپرده شده است، همان امور والای معنوی و اخروی را نیز انسان با عقل و علم خود قبول و مراحل آن را طی میکند، مصلحت و خواستهی انسان نیز در جهت عقل، علم و سعادت معنوی او شکل میگیرد. منتها در هر امری از امور دنیا و از جمله در سیاست و حکومت، خداوند توسط پیامبرش و قرآن کریم، اصول کلی و جهت را نشان داده است و امور جزئی و تصمیمگیری در شرایط خاص را به عقل انسان واگذار کرده است تا براساس اصول و جهت کلی، تصمیمات دقیق و جزئی و متناسب با هر شرایط زمانی و مکانی توسط عقل انسان و مصلحت او و جامعهاش اتخاذ گردد. این عقل و مصلحت طبیعتاً خارج از آن چارچوب کلی اسلام نیست. اینکه پیامبر فرمود: «شما به امور دنیایتان داناترید» یعنی اینکه در جزئیات اینگونه امور هرگونه دوست دارید تصمیم بگیرید و عمل کنید. چندان شایسته نیست پیامبر خدا در تمام امور مردم مثل خوردن و آشامیدن و نوع و رنگ لباس و نوع زندگی و نوع کار و نوع مسکن و... دخالت و اظهارنظر کند. درخصوص این حدیث نیز محدثین متفقالقولاند که درخصوص گردهافشانی یا کاشتن نخل بوده است.
عبدالرازق در پایان بحث خود در این باب، به نفی مظاهر سیاسی حکومت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میپردازد که مهمترین آن جهاد است. او میگوید اگر احیاناً در سیرهی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اعمالی مشاهده میشود که سیاسی به نظر میآیند، چنانچه دقت و تأمل کنیم خواهیم دید که سیاسی نیستند، بلکه وسیلهای است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در جهت تثبیت و تأیید دعوت از آنها استفاده میکرد و جهاد از جملهی این وسایل است. وی با فرض اینکه تمام مباحثش درست بوده در خاتمه یک گام به پیش مینهد و نتیجه میگیرد که نه تنها قرآن ما را از این اعتقاد منع میکند بلکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) همراه دعوت دینی خود، دولت سیاسی نیز داشت و نه تنها سنت آن حضرت ما را از این اعتقاد منع میکند، بلکه به همراه قرآن، سنت، حکم، عقل و اقتضای معنی رسالت و طبیعت آن نیز همین است.
«ولایت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بر مؤمنان، ولایت پیامبرانه بدون هیچگونه ارتباطی با حکومت و سیاست بود، هیهات که ذرهای از مؤلفههای حکومت و دولت و گرایشهای سیاسی در آن باشد یا اغراض حاکمان و پادشاهان را داشته باشد». (55)
عبدالرازق در مباحث گذشته مدعی شد که در قرآن و سنت هیچ صراحتی درخصوص سیاسی بودن پیامبر و دین اسلام وجود ندارد و آیاتی را هم مورد استناد قرار داد که جنبههای رسالت پیامبر و مبلغ و بشیر و نذیر بودن او را مورد تأکید قرار دادهاند، ولی در اینجا بدون هیچگونه استدلالی یک گام پیشتر مینهد و مدعی میشود که قرآن و سنت ما را منع میکنند از اینکه اسلام و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را سیاسی بدانیم، یعنی هر کس اینگونه بیندیشد برخلاف قرآن و سنت عمل کرده است. نکتهی دیگر در سخن عبدالرازق این است که میگوید مظاهر سیاسی و حکومتی اعمال پیامبر در اصل سیاسی نیستند و در جهت تثبیت دین و تأیید دعوت بودهاند، پاسخ این است: اولاً سیاسی یا غیر سیاسی بودن اعمال شاخص دارد، در یک نگاه ساده میتوان گفت تمام اقداماتی که به تدبیر امور مردم و ساماندهی اجتماع مربوط میشوند سیاسی هستند، چه از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) صادر شوند و چه از افراد دیگر، و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به اینگونه امور میپرداخت؛ ثانیاً هیچ منعی ندارد که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اقدامات سیاسیای را در جهت تثبیت دین و تأیید دعوت انجام دهد.
نظام سیاسی و قضایی پیامبر
1. ابهام در نظام قضایی و ارکان حکومت
علی عبدالرازق به مسئلهی اسلام و حکومت میپردازد و این بحث را از نظام حکومت در عصر نبوت آغاز میکند. او با اشاره به بحث قضای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، خاطرنشان میسازد که قضاوت زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از پیچیدگی و ابهام خالی نیست و نمیتوان تصویر روشنی از آن به دست داد. اگرچه تردیدی نیست که قضا به معنی حل منازعات، در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) وجود داشته است، اما به هر حال نمیتوان یک نظام قضایی از حکومت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) استنباط کرد و یک صورت روشن از نظام قضایی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تصویر کرد. اگرچه ممکن است این نظام در آن زمان بوده باشد. عبدالرازق در ادامه به نصب قضات از سوی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و اعزام آنها به مناطق مختلف اشاره میکند و از افرادی چون حضرت علی (علیهالسلام)، عمر بن خطاب، معاذ بن جبل و ابوموسی اشعری نام میبرد و در مورد محل اعزام آنها و کیفیت اعزام و قضاوتشان، روایتهایی از منابع مختلف ذکر میکند. (56)نویسنده اختلاف اقوال را که مثلاً حضرت علی (علیهالسلام) برای قضا رفت یا برای غزا یا برای تعلیم قرآن و مثلاً معاذ که عدهای گفتهاند والی بود و عدهای گفتهاند قاضی، مشکلی بسیار عظیم یافته است و آن را به عنوان دلیل محکمی برای صعوبت بحث در نظام قضا در عصر نبوت میداند. (57) سپس بدون هیچگونه استدلال، نتیجه میگیرد همانگونه که بحث قضا در زمان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مبهم است، کل بحث حکومت و نحوهی ادارهی جامعه از نظر سیاسی نیز مبهم است. عبدالرازق در میان این ابهامهای مضاعف، خودش نتیجهای روشن میگیرد و قاطعانه قضاوت میکند که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای سرزمینهایی که فتح میشد حاکم و والی تعیین نمیکرد و امور سیاسی زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مثل تولیت امور نظامی، بیتالمال و عاملان آن، تعیین یا اعزام امام جماعت و معلم قرآن و دعوت کنندهی به اسلام و... پیوسته نبوده و برای زمین محدود و به صورت موردی انجام میشده است. و مسائلی مانند امور مالی و حفظ امنیت جانی و مالی مردم که کمترین و سادهترین حکومتها مسئولیت آن را به عهده دارند در نظام حکومت نبوی چندان روشن نیست. به زعم عبدالرازق، با اینکه مورخان درخصوص کارگزاران پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بحثهای مستوفایی انجام دادهاند، اما درخصوص نظام سیاسی نبوی بحثی نکردهاند. (58)
عبدالرازق به طرح ایرادات و شبهات دیگری بر سیاست نبوی میپردازد و تصریح میکند که اگر رسول مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) دولت سیاسیای تأسیس کرد یا تأسیس آن را آغاز نمود، پس چرا دولت او فاقد بسیاری از ارکان دولت و ویژگیهای یک حکومت است؟ و چرا نظام آن حضرت در تعیین قاضیان و والیان برای ما شناخته شده نیست؟ و چرا با مردم درخصوص نظام حکومتداری و قواعد شورا بحث نکرده است؟ و چرا علما را درخصوص نظام حکومتی زمان خودش در حیرت و تشویش قرار داده است؟ ما میخواهیم بدانیم منشأ این ابهام، تشویش، نقص - یا هر اسم دیگری که میخواهیم بر آن بگذاریم - در ساختار حکومت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چیست؟ و راز آن کدام است؟ کسانی که بر این اعتقاد اصرار دارند که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) هم دین جدیدی آورد و هم دولت جدیدی تأسیس کرد، و تأکید دارند که دولتی که نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بنا نهاد، پایهریزی، اراده و تنظیم آموزش براساس وحی الهی صورت گرفت و این اعتقاد و اصرار، آنها را مجبور به پذیرش این باور میکند که نظام سیاسی زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به نهایتی از کمال رسید که عقول بشر از درک آن عاجز است، شاید بتوانند پاسخی برای این سؤالها و ابهامها ارائه دهند. (59)
عبدالرازق در ادامهی بحث خود به ذکر برخی پاسخهای دادده شده به سؤالهای فوق و طرح پاسخهای احتمالی میپردازد و آنها را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهد. از جملهی اینها، دیدگاه رفاعه بک رافع است. به عقیدهی عبدالرازق، رفاعه به آسانی خود را از تنگنا خلاص کرده است و اینگونه تصور کرده که حکومت زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تمام آنچه برای حکومت لازم بود اعم از کارگزاران و نحوهی گردش کار و سازمانهای شکل گرفته و قواعد و قوانین مشخص و... به طور مفصل و دقیق دارا بود، به گونهای که در زمانهای بعد از آن، جایی برای کم و زیاد کردن ندارد. پاسخ دیگری که عبدالرازق مطرح میکند این است که ممکن است برخی بگویند هیچ منعی وجود ندارد که ما قائل شویم نظام سیاسی زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) محکم و استوار و کامل بود و دولتی که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را اداره میکرد تمام ملزومات یک دولت را دارا بود علاوه بر اینکه وحی آن را تأیید و ملائکه آن را کمک میکردند، ولی ما نتوانستهایم به طور تفصیل حقیقت این دولت را دریابیم و آنچه حکومت نبوی بر آن بنا بود به طور دقیق درک کنیم، زیرا راویان و مورخان آن زمان، به طور دقیق ابعاد این دولت را برای ما نقل نکردهاند یا ممکن است آنان نقل کرده باشند، ولی به دلایل دیگر از ما مخفی مانده باشد. (60)
عبدالرازق سپس درصدد رد این پاسخها بر میآید و میگوید ما نمیتوانیم دانستههای خود را به دلیل آنچه از تاریخ نبوی نمیدانیم به شک آلوده کنیم. واقعیت این است که جهل ما نسبت به تاریخ پیامبر و غیر آن، بسیار بیشتر از دانستههای ماست و اهل علم همیشه باید باور داشته باشند که حقایق بسیاری از آنها پوشیده مانده است و در جهت کشف و استنباط آنها باید کوشش و استقامت به خرج دهند و رمز پیشرفت علم نیز در همین است. بنابراین احتمال جهل ما نسبت به برخی از حقایق نباید ما را از اطمینان به آنچه میدانیم منع کند یا اعتبار علمی آنها را خدشهدار سازد؛ زیرا ما براساس آنها احکامی بنا میکنیم و دیدگاههایی بر میگزینیم و نتایجی استخراج میکنیم. به همین دلیل قبول میکنیم که ممکن است ابعاد حکومت نبوی بر ما پوشیده مانده باشد و گذر ایام آن را به حدی روشن کند که به یک الگوی عالی حکومتی تبدیل شود؛ اما این احتمال - تا موقعی که به قطعیت نپیوسته است - نمیتواند ما را از طرح ابهامهایی که درخصوص حکومت نبوی وجود دارد، منع کند. (61)
در اینجا ابتدا سؤالها و ابهامهای اولیهی عبدالرازق و سپس پاسخ او را مورد تحلیل و نقد قرار میدهیم. ابهام اول عبدالرازق این بود که چرا دولت سیاسیای که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تأسیس نمود فاقد بسیاری از ارکان دولت و پشتوانهی حکومت بود؟ در خصوص این پرسش و ابهام، نکات زیر قابل تأمل است.
1. منظور از ارکان دولت و حکومت چیست؟ کدام دولت را عبدالرازق ملاک و معیار قرار داده و ارکان آن را حجت قطعی دانسته که حکومت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میبایست آن ارکان را دارا باشد؟ اگر عبدالرازق دولتهای امروزی را ملاک قرار داده اول اینکه قیاس او اشتباه است و حکومت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باید در ظرف زمانی خودش مورد بررسی قرار گیرد و با حکومتهای زمان خودش مقایسه گردد نه حکومتهای زمان ما؛ دوم اینکه باید نظریههای سیاست اسلامی امروزی - که از حکومت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) استخراج و استنباط شده است - با دولت به مفهوم امروزی مورد مقایسه قرار گیرند. و اگر معیار و ملاک ارکان دولت، دولتهای زمان پیامبر بودهاند، اولاً چه ترجیحی برای این دولتها وجود دارد که آنها معیار و ملاک باشند تا لازم باشد حکومت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خود را با آنها تطبیق دهد؛ ثانیاً، همانگونه که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دین جدیدی آورد این قابلیت وجود داشت که دولت جدیدی - متفاوت از تمام دولتهای موجود - تأسیس کند که در این صورت نیازی نیست با بقیه همسان و هماهنگ باشد؛ ثالثاً، ارکان آن دولتها و حکومتها چه بود که حکومت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فاقد آنها بود؟ عبدالرزاق این ارکان را احصاء نکرده است، ضمن اینکه دولتهای آن زمان ساده بود و وظایف آنها در تأمین امنیت و جمعآوری خراج و رسیدگی به دعاوی و مواردی از این قبیل خلاصه میشد.
2. به نظر نگارنده، حکومت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) متناسب با زمان خود، ارکان یک دولت و حکومت را که شامل جمعیت (مردم و شهروندان)، قلمرو جغرافیایی و اقتدار و قدرت در سه حوزهی قانونگذاری اجرا و قضایی میشود، دارا بود. (62) ارکان یک دولت، اجزای اصلی آن را تشکیل میدهند به گونهای که بدون وجود تمام یا یکی از آنها موجودیت دولت خدشهدار میشود؛ به عبارت دیگر جزء ماهیت و ذات دولت به شمار میروند.
در یک تقسیمبندی اولیه، شاید بتوان برای دولت دو دسته ویژگی ذاتی و عَرَضی قائل شد. ویژگیهای ذاتی دولت، ماهیت و موجودیت آن را تشکیل میدهند و ویژگیهای عرضی دولت شکل و قالب آن هستند و به تناسب زمان و مکان متغیرند. ماهیت هر چیز و از جمله دولت، به هدف غایی آن بستگی دارد، اگر هدف غایی نباشد اصل وجود شیء بیمعنا میشود. برای درک دولت و ارکان آن باید دو مسئله روشن شود، اول جوهره و ماهیت دولت و دوم اهداف آن. ماهیت و جوهرهی دولت به عنوان نهاد رسمی و قدرتمند جامعه، برخورداری از سازوکارها و توان لازم برای نفوذ و تأثیر بر عموم مردم و به انقیاد درآوردن آنها یا مجبور کردن آنها به انجام امری در جهت اهداف خاص خود است. اهداف دولت، تدبیر امور جامعه و ادارهی امور مردم است، به گونهای که وجود آن بهتر از عدمش باشد. ویژگیهای عَرَضی دولت و حکومت، ساختارها، ابزارها و شیوههایی هستند که از طریق آنها دولت ماهیت و جوهرهی خود را حفظ میکند و اهداف خود را پی میگیرد. این ساختارها و ابزارها به تناسب پیچیدگی زمان و مکان و شرایط، متفاوتاند و به لحاظ کمّی و کیفی ثابت نیستند؛ اما ماهیت، جوهره و اهداف دولت و حکومت - تقریباً در طول تاریخ ثابت بوده است.
3. تا آنجا که تاریخ نشان میدهد، دولت و حکومت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) هم ماهیت و جوهرهی یک دولت و حکومت را داشت و هم وظایف و اهداف آن را ایفا میکرد، بنابراین چه براساس معیارهای آن زمان و چه براساس معیارهای فعلی، لوازم و ضرورتهای وجود یک دولت و حکومت را دارا بود. (63) علاوه بر اینها، به دلیل دینی و وحیانی بودن، ویژگیهای دیگری نیز داشت که سایر دولتها و حکومتها فاقد آن هستند، به همین دلیل، نظام سیاسی اسلام اگرچه نقاط مشترکی با سایر حکومتها دارد، اما در نهایت، خود نظام منحصر به فردی است که اصول، ارکان و شاخصهای مطلوبیتش از درون خودش - و به تعبیر دقیقتر از قرآن و سنت - بیرون میآید. بر این اساس، نظام سیاسی اسلام براساس منطق درونی دین اسلام تنظیم میشود و با منطق یا شاخصهای خارج از آن قابل درک و سنجش نیست، بنابراین اگر بگوییم همانگونه که پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) دین جدیدی آورد نظام حکومت و دولت جدیدی نیز پایهریزی کرد، گزاف نگفتهایم، اینکه این نظام سیاسی مورد ادعا چیست و مشخصات و ویژگیهای آن کداماند، یک پرسش اساسی دیگر است که مجال دیگری میطلبد.
به ادعای عبدالرازق، نظام سیاسی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فاقد ارکان دولت و پشتوانهی لازم برای یک حکومت بود. براساس توضیحاتی که ارائه دادیم اگر ارکان دولت را جزء ذات و ماهیت آن بدانیم و اهداف و فلسفهی تشکیل دولت را نیز لحاظ کنیم، حکومت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم براساس معیارهای زمان خود و هم براساس معیارهای فعلی، ارکان و ویژگیهای لازم یک دولت حکومت را دارا بود، (64) اگر منظور عبدالرازق از ارکان دولت، شکوه و جلال ظاهری و تاج و تخت پادشاهان قدیم و برج و باروهای سلطنتی در زمانهای قدیم است، که اینها رکن دولت نیست بلکه تجملات ظاهری است و اگر منظور او ساختارهای جدید حکومتهای امروزی مثل مجلس و قانون اساسی، قوهی قضائیه و شورای صیانت از قانون اساسی و نهادهای مدنی و... است، اینها نیز قالبها و شیوههایی برای تسهیل در ادارهی امور به شمار میروند و همه جزء عَرَضیات دولت و حکومت هستند و به تدریج به سبب پیچیدگی اجتماعات به وجود آمدهاند. وجود اینگونه نهادها و ساختارها در جوامع ساده آن روز به هیچوجه موضوعیت نداشت، در حالی که کار ویژه اینها به شکل سادهی خود در قالب همان حکومت ساده و به تناسب نیاز و ضرورت آن جوامع ساده عملی میشد. هدف از تمامی این ساختارهای پیچیده، در نهایت، انتظام جامعه و تدبیر امور مردم به بهترین نحو ممکن است. در حکومت زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با همان ساختارهای ساده این مراد حاصل بود.
در حکومت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به اقتضای آن زمان و ساده بودن جوامع و روابط و فقدان وسایل ارتباطی سریع و رسانههای جمعی، قانون اساسی همان قرآن بود که در ذهن و زبان مردم جاری بود و نظام قضایی در چند نفر دانشمند و معتمد که محل مراجعهی مردم بودند خلاصه میشد، و کار ویژه احزاب و نهادهای مدنی را قبایل و مردمی انجام میدادند که در جامعه و حکومت حضور داشتند و با نظارت فراگیر، در جریان تمام امور بودند و با تکیه بر اصل امر به معروف و نهی از منکر، از اجرای دقیق دستورها و قوانین اسلام، تخصیص عادلانهی منابع و فرصتها و استفادهی بجا از قدرت، صیانت میکردند و با تحقق اصول شفافیت، جریان آزاد اطلاعات و پاسخگویی، از هرگونه تخلف و سوء استفاده جلوگیری و متخلف را از طریق قضات منصوب شده مجازات میکردند. تردیدی نیست که ساختارها و شیوههای سادهی حکومت در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، پاسخگوی نیازهای فزایندهی جوامع امروزی نیست، اما هیچ منعی نیز وجود ندارد که متناسب با نیازهای خود و براساس اصول و بنیادهای حکومت نبوی و قرآن، ساختارهای پیچیدهتر و جدیدتری ایجاد کنیم، از مدرنترین شیوهها و جدیدترین وسایل ارتباط جمعی استفاده کنیم، تجربههای ارزشمند بشری را قدر بدانیم و به کار بندیم، اما هرگز نباید فراموش کنیم که تمام اینها فقط و فقط برای یک هدف است و آن تدبیر امور جامعه به بهترین وجه، جلوگیری از سوء استفاده و تخلف، احقاق حق و اجرای عدالت در جامعه و ایجاد رفاه و استفاده از نعمتهای الهی در جهت تکامل و تعالی انسان است. هدفی که حکومت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز آن را دنبال میکرد.
4. این سخن عبدالرازق که نظام سیاسی پیامبر پشتوانهی لازم یک حکومت را نداشت، درست نیست. اگر پشتوانهی لازم برای یک حکومت را حمایت مردم و خواست و ارادهی آنها بدانیم شاید حکومت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بیش از تمام حکومتهای تاریخ بشر از حمایت مردمی برخوردار بود، چون آن حضرت فقط با سخن و کلام شروع کرد و با بحث و گفتگو یارانی جمع کرد، یک شهر بزرگ و اطراف آن به طور کامل به او ایمان آوردند، خواهان او شدند، حضرت با رضایت قلبی آنان به تدبیر و ادارهی امورشان پرداخت و در این راه نه از زور و خشونت استفاده شد و نه خونی بر زمین ریخت. (65) جنگهای بعدی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دلایل دیگری داشت و با اهداف دیگری صورت گرفت که فعلاً فرصت پرداختن به آنها نیست. اگر پشتوانهی حکومت را الهی بگیریم، هیچ حکومت و حاکمی به اندازهی رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) از تأیید الهی برخوردار و با وحی در ارتباط نبوده است. اگر منظور از پشتوانهی لازم، اجرای قوانین در جامعه و رتق و فتق امور در حد قابل قبول و به تعبیر امروزی کارآمدی بالا باشد، حکومت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) این کار ویژه را انجام داد. پس چگونه عبدالرازق بدون هیچ استدلالی مدعی میشود حکومت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فاقد ارکان دولت و پشتوانهی حکومت بود؟
2. ابهام در نحوهی حکمرانی
عبدالرازق معتقد است که نحوهی حکمرانی و سیاستگذاری حکومت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز دارای ابهامهای فراوانی است. از جمله ابهامهای عبدالرازق این است که چرا نظام تعیین قاضیان و والیان در حکومت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای ما شناخته شده نیست؟ عبدالرازق دو مسئله را روشن نکرده است: اول اینکه او توقع دارد نظام تبیین قاضیان و والیان تا چه حد شناخته شود و چه میزان از روشن شدن آن مطلوب است؟ دوم اینکه ما برای اینکه باور کنیم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حکومت داشته و به تدبیر و ادارهی امور کشور میپرداخته است، تا چه حد باید نظام تعیین قاضیان و والیان آن حضرت را بشناسیم؟آنچه تا الان روشن است اینکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای حل اختلافات و دعاوی مردم قاضیانی تعیین میکرد و برای ادارهی امور ایالتها و مناطق تحت سلطه نیز حاکمانی گسیل داشته است. (66) این حاکمان و والیان در نظامی شبیه به نظام فدرالی در ادارهی امور و حل مسائل در قالب چارچوبها و قواعدی، تقریباً اختیار مطلق داشتهاند و در مسائل مالیات و خراج، جنگ و مسائل امنیتی و سایر مسائل کلان یا موارد خاصی که ضرورت میدیدهاند با حکومت مرکزی هماهنگیهای لازم را انجام میدادند و طبق دستورهای رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) عمل مینمودند. گاهی نیز پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) افرادی را برای آموزش مردم به مناطق مختلف گسیل میداشت. گاهی فردِ حاکم و والی و خلیفه، قضاوت و آموزش یکی را عهدهدار بود و گاهی افراد جدا بودند. حدود و ثغور مناطق و ایالتهای مختلف نیز روشن است، اسامی والیان و حاکمان مختلف و تاریخ نصب و عزل احتمالی آنها نیز در اختیار ماست، حتی نحوهی عملکرد اینها، تخلفات احتمالی و دستورهای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنان و نظام قضای آن حضرت، در تواریخ معتبر موجود است. (67)
این حد از شناخت از نظام قاضیان و والیان حکومت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای ما کافی است که پی ببریم اولاً، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دارای حکومت بود، ثانیاً، حکومت و دولت او در زمان خود ویژگیها و شرایط لازم یک دولت را دارا بود. در نتیجه میتوانیم بر مبنای حکومت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و متناسب با شرایط امروز دنیا، به مطالعه و تدوین نظامهای مختلف حکومتی مبتنی بر اسلام اقدام کنیم. اگر منظور عبدالرازق این است که چرا نظام تعیین قاضیان و والیان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بیش از این روشن نیست؟ این امر به تاریخ بر میگردد. به هر دلیلی، بیش از این روشن نیست، و البته ما هم علاقهمندیم که تمام دقایق و ظرایف آن روشن میبود، اما بیش از این روشن نبودن، خللی به بحث وارد نمیکند.
پرسش و ابهام دیگر عبدالرازق این است که چرا رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، درخصوص نظام حکومت داری و قواعد شورا با مردم بحث نکرده است؟ باید بگوییم قصد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بحث درخصوص نظام حکومتداری و قواعد شورا در حکومت نبوده است و اعراب جاهلی توان درک و تجزیه و تحلیل این مسائل را نداشتند. رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از طرف خداوند در میان مردمی مبعوث شد که بدوی بودند و دختران خود را زنده به گور میکردند و تمام افتخارشان به شتر و شمشیرشان و ایل و تبار و قبیلهشان بود و بت میپرستیدند و بر سر شتر و گوسفندی، دهها نفر از همدیگر را میکشتند؛ بهداشت در میان آنها نبود و خشونت و سبعیت در اوج. (68) پیامبر بزرگ اسلام بزرگترین تحول اعتقادی و اجتماعی و فرهنگی را در کل آن مناطق و به تعبیر دقیق در بخش مهمی از کرهی زمین به وجود آورد و مردم را از وضعیت بسیار اسفبار نجات داد. بحث دقیق و علمی درخصوص حکومتداری، در چنین شرایطی و با چنین مردمی معنی ندارد.
نکتهی مهم دیگر اینکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نظراتش را درخصوص حکومتداری و قواعد شورا عملاً به اجرا درآورد و به تناسب شرایط زمانی و مکانی آن روز، بدون اینکه به صورت آکادمیک به مباحث نظری بپردازد، عملاً و همزمان با تحولات اجتماعی و مسائل جاری در امر سیاست و حکومتداری، اصول مورد نظر خود را در این حیطه به کار بست و در چارچوب نگرشها و اعتقادات خود که مبتنی بر وحی الهی بود به تدبیر امور مردم و ادارهی جامعه پرداخت. و امروز وظیفهی ماست که با استفاده از سنت سیاسی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و نحوهی حکومتداری او و مناسب با شرایط روز جامعه، به مباحث حکومتداری و شورا و... بپردازیم.
پرسش دیگر عبدالرازق این است که چرا پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) علما را درخصوص نظام حکومتی زمان خود در حیرت و تشویش قرار داده است؟ منشأ این تشویش و ابهام در مورد ساختار حکومت پیامبر چیست؟ این پرسش عبدالرازق نیز همانند سایر پرسشها و ابهامهای او غیر علمی است. اگر منظور عبدالرازق علمای زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است به نظر نمیرسد آنان در حیرت و تشویش بوده باشند زیرا در کنار رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ابهامات خود را مطرح میساختند و پاسخ میگرفتند. اگر منظور علمای بعد از رحلت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و جریانات سیاسی آن زمان است که باید گفت علما و دانشمندان در حیرت و اضطراب نبودند، نظام سیاسی و حکومتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم ابهامی نداشت، بلکه در مصداق جانشینی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و شخص حاکمی که قدرت را به دست بگیرد و به تدبیر امور بپردازد، اختلافنظرهایی مطرح شد و چون تعصبات جاهلی و قبیلهای زنده شد و منافع افراد محور قرار گرفت، جریاناتی در عرصهی سیاست و حکومت رخ داد که با سنت سیاسی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهداف والای آن حضرت سازگاری نداشت. (69) اگر منظور عبدالرازق علمای زمانهای بعد و زمان ماست باید گفت که ساختار حکومت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و نظام سیاسی اسلام در حدی که بتوان در هر زمان بر مبنای آن یک حکومت کارآمد اسلامی بنا کرد روشن است، و مابقی کار به عهدهی همان علما و دانشمندان است. آن بخش هم که روشن نیست خللی در اصل سیاسی بودن اسلام و امکان ارائهی نظریههای سیاسی و تشکیل حکومت براساس مبانی اسلام وارد نمیکند.
نکتهی مهم دیگر اینکه شاید درست این است که در حد همین کلیات روشن باشد و جزئیات آن به شرایط زمانی و مکانی موکول شود تا دانشمندان هر زمان با استفاده از کلیات و اصول سیاسی اسلام، به تناسب شرایط زمانی خود نظریههای سیاسی ارائه دهند یا حکومتهایی برپا سازند، و در جهت کلیات و اصول، جزئیات را براساس عقل و تدبیر خودشان تعیین کنند، چه بسا اگر جزئیات به طور دقیق روشن میبود، عدهای متعصب قشری، با ظاهرنگری و اصل گرفتن ظاهر و پوستهی دین، به جزئیات استناد میکردند و امکان هرگونه عمل و تصمیمگیری را براساس شرایط زمانی و مکانی در دورانهای آینده سلب مینمودند.
بحث دیگر، در تصور عبدالرازق از سیاست و حکومت است و روشن نیست چه توقعی از نظام حکومتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد. اگر منظور او این است که نظریات سیاسی اسلام همانند نظریات فلاسفهی سیاسی غرب مدون و منسجم باشد، این توقع صوابی نیست، زیرا حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فیلسوف سیاسی نبود، بلکه پیامبر خداوند برای هدایت مردم و دعوت آنان به دین آسمانی بود. نظریههای ارزشمند فلاسفهی سیاسی غرب مرهون زحمات و تلاشهای سخت و بیشائبهی آنان در عرصههای علم و دانش و علوم و فلسفهی سیاسی است و البته متناسب با فرهنگ و اعتقادات مغرب زمین است. این وظیفهی عالمان مسلمان بود که با زحمات و تلاشهای علمی، به طور جدی وارد مباحث نظری سیاست و اجتماع شوند و براساس مبانی و چارچوبهای دین اسلام، به تدوین نظریههای سیاسی بپردازند، ولی اینگونه عمل نکردند و از نتایج ارزشمند آن نیز بیبهرهاند. اگر گله و سرزنش یا کوتاهی و نقصی هست بر مسلمانان و دانشمندان مسلمان است نه حکومت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و مورخان آن زمان.
عبدالرازق در نقاط مختلف کتابش گاهی با ظرافت تمام و البته با کمال جدیت، از طعن و طنز استفاده میکند و تأثیری دو چندان بر خواننده باقی میگذارد و در عین حال نتیجهی خود را نیز میگیرد. ما در این تحقیق به اینگونه موارد نپرداختیم، در اینجا به تناسب بحث فقط به یک نمونه از آن اشاره میکنیم. عبدالرازق پس از طرح سؤالها و ابهامهایش میگوید سانی که معتقدند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دولت جدیدی بر مبنای وحی تأسیس کرد و این اعتقاد آنان را مجبور به این باور میکند که نظام سیاسی زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به نهایتی از کمال رسید که عقول بشر از در آن عاجز است، شاید بتوانند پاسخی برای این سؤالها و ابهامها ارائه دهند. (70) در اینجا «عاجز بودن عقول بشر از درک کامل حکومت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)» جملهی مورد بحث ماست:
اولاً، عبدالرازق نگفته چه کسی این اعتقاد را دارد. ثانیاً، صدها نفر مؤمن و مسلمان با اعتقاد کامل و نیت پاک درخصوص سیرهی سیاسی و حکومت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قلم زدهاند و هر کسی به تناسب سطح معرفت خود و از زاویهی نگرش خود موضوع را درک کرده و سخن گفته است، سخن هیچ کدام از آنها نمیتواند برای وارد کردن ابهام و ایراد به قرآن و سنت یا رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) مورد استناد قرار گیرد، زیرا هر کس در سطح درک و معرفت خود مطلب مینویسد - چنانکه این نوشته هم شامل این قاعده میشود.
ثالثاً، عبدالرازق با استناد به این سخن که غیر منطقی بودن آن در وهلهی اول به ذهن خواننده متبادر میشود میخواهد چنین القا کند که قائلان به حکومت نبوی و پیوند اسلام و سیاست، چنین عقاید و پیشفرضهای غیرعقلانی و غیر منطقی دارند.
رابعاً، عبدالرازق با استناد به این سخن میخواهد بگوید که اگر حکومت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرشی بود و به حدی از کمال رسیده بود که عقلهای بشری از درک آن عاجز است؛ بنابراین ما توان و تکلیفی برای برگرفتن الگوی حکومتی پیامبر نداریم، چون اصلاً نمیتوانیم آن را درک کنیم تا چه رسد به اجرا کردن آن؛ بنابراین باید چارهای عقلانی جستجو کنیم و در پی پیاده کردن حکومتهای مجرب بشری برآییم که بهترین نمونههای آن در غرب است.
چنانکه میبینیم عبدالرازق به سخنی استناد کرده که اهداف چند منظورهی او را برآورده میسازد، در حالی که با اندک تأمل میتوان دریافت اگرچه ممکن است عقول بشری از درک شخصیت معنوی، عظمت، قُرب و مقام معنوی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) عاجز باشند؛ اما در امور سیاسی اجتماعی، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) «فردی همانند همهی مردم» (71) است. تدبیر امور مردم و ادارهی جامعه از سوی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) کاملاً با قواعد عقلانی و ملموس بشری صورت میگرفت و برای همگان از جمله اعراب جاهلی قابل درک، فهم و الگوبرداری بود، اگرچه این قوانین و قواعد ریشه در مبانی و احکام دین اسلام داشت، اما برای همگان علمی است، و اینگونه نیست که هر کسی دارای آن حد از مقام مقدس و معنویت نباشد، نتواند این احکام و قوانین را به کار بندد، اگر آنگونه بود فلسفهی وجودی دین اسلام زیر سؤال میرفت.
3. سادگی حکومت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
عبدالرازق در مقابل ابهامها و سؤالهای خود در خصوص حکومت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، پاسخهایی مطرح میکند که یکی از این پاسخها مطرح کردن بحث سادگی حکومت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است و جدایی دین از سیاست را بهتر و بیشتر اثبات میکند. در حالی که حکومت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) ذاتاً ساده نبود بلکه سادگی آن به اقتضای شرایط و ساده بودن جوامع آن روز بود، در نتیجه حکومت پیامبر با شرایط و بسترهای اجتماعی زمان خودش تناسب داشت. درست است که نسبت به زمان ما از سادگی برخوردار بود ولی ما نمیتوانیم یک پدیدهی تاریخی قرون گذشته را با شرایط حاضر خودمان مقایسه کنیم. براساس پاسخ عبدالرازق، بسیاری از آنچه ما امروزه ارکان حکومت، سازمانهای دولتی و اساس حکمرانی میدانیم عارضی هستند و بعداً وضع شدهاند. در واقع برای یک نظام سیاسی که میخواهد ساده باشد و هرگونه تکلّف را رد میکند ضروری نیست. زیرا فطرت سادهی انسان نیاز به پیچیدگی و تکلف ندارد. هرچه بیشتر در حکومت نبوی دقت و تأمل کنیم بیشتر متوجه میشویم که این حکومت از مظاهری که امروزه نزد دانشمندان علم سیاست از ارکان حکومت مدنی به شمار میرود و در حقیقت غیر لازم هستند و عدم وجود آنها ضرورتاً نقصی برای حکومت محسوب نمیشود و مظهری از مظاهر اختلال و هرج و مرج نیز نیستند، خالی است.عبدالرازق سپس به تبیین پاسخ خود یعنی سادگی و ساده بودن دین اسلام و به تبع آن ساده بودن حکومت اسلامی میپردازد، زیرا باور دارد که طرح این مسئله، به خوبی میتواند جدایی اسلام از سیاست را نشان دهد، او میگوید: حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) سادگی را دوست داشت و تکلف را ناخوش میشمرد. زندگی خصوصی و عمومی آن حضرت بر مبنای سادگی و یکرنگی استوار بود و در سخن و عمل، همگان را به ساده بودن و سادهزیستی دعوت میکرد و با مردم بدون تکلف معاشرت مینمود. روایت شده است که پیامبر با یارانش مزاج میکرد و اهل شوخی بود. عبدالرازق احادیث متعددی درخصوص ساده بودن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، دور بودن او از ریا و تکلف و دوری از «عسر و حرج» و... ذکر میکند. (72)
همچنین او با استناد به آیاتی از قرآن در مورد وقتهای نماز و روزه که مردم را به ملاکهای ساده و ملموس مثل خورشید، رؤیت هلال ماه و سپید دم ارجاع میدهد (73) که نیاز به محاسبه و رصد و استنتاج ندارد، معتقد است تمام احکام اسلام به مبانی و مبادی ساده بر میگردند. وی تصریح میکند که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بیسواد و رسولی به سوی بیسوادها بود و در زندگی خصوصی و عمومی و شریعتش از اصول کلی و مقتضیات سادگی و فطرت سلیمی که خداوند براساس آن انسانها را سرشته بود، خارج نشد. شاید به همین دلیل، سادگی نظام حکومتی زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به اقتضای سادگی فطری است. عبدالرازق ادامه میدهد که بسیاری از اجرای نظامهای سیاسی امروزی پیچیدگیها یا ظواهری هستند که در طول زمان خود را بر ما تحمیل کردهاند، به حدی که ما تصور میکنیم اینها از ارکان حکومت و اصول نظام سیاسی هستند، در حالی که با تأمل روشن میشود که اینگونه نیست، به همین دلیل آن چیزی که در نظام حکومت نبوی ابهام و تشویش و نقص به نظر میآمد چیزی جز سادگی و فطری بودن آن نیست و طبیعتاً عیب به حساب نمیآید. (74)
عبدالرازق پس از طرح سؤال و ابهام سادگی حکومت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و پس از آوردن چند پاسخ ضعیف و گزینش شده، اذعان میدارد که از میان چند پاسخی که در مقابل سؤال و ابهامش مطرح شده، پاسخ اخیر او به صواب نزدیکتر و به دین شبیهتر است، اما نمیتوان آن را به عنوان یک دیدگاه بپذیرد. چون با تأمل بیشتر در مییابد که ناموجه و نادرست است. وی در رد آن میگوید: اگرچه در بسیاری از ساختارهای حکومتهای جدید پیچیدگیها و روابط سختی وجود دارد که طبع سلیم و فطرت صحیح به آنها رضایت نمیدهد؛ اما تردیدی نیست که بسیاری از آنچه در نظامهای حکومتی ایجاد شده است تکلف و ساختگی نیست، بلکه ضروری و مفید است و حکومتهای دارای مدنیت و آبادانی نمیتوانند آنها را واگذارند، اگرچه منافاتی هم با ذوق فطری ساده ندارند. عبدالرازق ادامه میدهد:
«آیا سلامتی فطرت و سادگی طبع است که مثلاً حکومتی نظام بودجه نداشته باشد تا دخل و خرج آن معلوم باشد و تمام امور مربوط به آن ثبت و ضبط گردند؟ از اینگونه موارد فراوان است که در زمان حکومت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) وجود نداشت و آن حضرت اشارهای هم به آنها نکرده است. حال ظلم غیرقابل قبولی است که فقدان این مظاهر حکومت در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به حساب سلامت فطرت و دوری از تکلّف گذاشته شود». (75)
در پایان این مقال به پاسخ سوم عبدالرازق که در مقابل سؤالها و ابهامهای خودش مطرح کرده بود، باز میگردیم. وی پاسخی را مطرح کرد که هم بتواند اسلام و حکومت نبوی را از اتهام هرگونه عیب و نقص و کاستی و ابهام بری سازد و هم بتواند به هدف خود که اثبات جدایی اسلام از سیاست است، نایل گردد. البته این پاسخ سطحی است، اما به هر حال قابل تأمل و تبیین است. چنان که گفتیم عبدالرازق در این پاسخ همان هدفی را دنبال میکند که در پرسش دنبال میکرد و آن جدایی اسلام از سیاست بود. این پاسخ، استناد به سادگی دین اسلام، سادهزیستی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و براساس فطرت سادهی انسان بنا شدنِ حکومت پیامبر است که تفصیل آن گذشت. حال باید پرسید که منظور از سادگی فطرت انسان، دین اسلام و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) چیست؟
سادهزیستی و تواضع پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) امر جداگانهای است. اینکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در میان مردم بود، فخر فروشی و تکبر نداشت، همانند عموم مردم غذا میخورد و لباس میپوشید و از هرگونه تکلفی به دور بود و... ربطی به سیاست و حکومت آن حضرت ندارد. اینگونه رفتار کردن جزء اصول اسلام و خواست خدای تعالی نه فقط برای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که برای همگان به خصوص قدرتمندان و ثروتمندان است. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) چه حکومت داشت و چه نداشت همینگونه رفتار میکرد، و اگر در دنیای پیچیدهی ما هم بود باز هم همانگونه رفتار میکرد. رفتار ساده و بدون تکلف انسانها از ملکات و فضایل اخلاقی آنان حکایت دارد - در هر شرایط زمانی و مکانی که باشند - به خصوص اگر دارای مقام و منصب معنوی یا دنیایی باشند.
درخصوص حکومت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باید گفت که حکومت سادهای نبود. تمام ویژگیها و مشخصات اصلی و ماهوی که پیچیدهترین حکومتهای زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دارا بودند، حکومت پیامبر نیز آنها را دارا بود. از شکوه و جلال ظاهری و تخت و تاج و کاخ و خدم و حشم که بگذریم - که هم جزء ذات و ماهیت حکومت نیستند و هم اسلام آنها را رد و طرد کرده است - در تدبیر امور جامعه و ایجاد ساختارهای لازم و جنگ و صلح و... حکومت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هیچ چیز از حکومتهای مشابه یا رقبای خود کمتر نداشت، و به عکس برخی ویژگیهای منحصر به فردی نیز داشت که سایرین فاقد آن بودند. (76) بدیهی است که سادگی یا پیچیدگی حکومت پیامبر را باید در زمان خودش مورد بررسی و مقایسه قرار داد. نه براساس شاخصها و معیارهای زمان حال که هزار و چهارصد سال از آن میگذرد. چون آن زمان جوامع و ارتباطات ساده بودند حکومتها هم متناسب با جوامع و تعاملات موجود در آن بودند و حتی اگر حکومتی میخواست پیچیده شود یا پیچیدهتر عمل کند شرایط و واقعیتها چنین اجازهای به آن نمیدادند.
پینوشتها:
1. دانشیار دانشگاه تهران.
2. ر.ک.، محمد عماره، الاسلام و اصول الحکم لعلی عبدالرازق، بیروت: المؤسسة العربیة للدراسات و النشر، 2000 م، صص 91-72.
3. ر.ک.، حمید عنایت، سیری در اندیشهی سیاسی عرب، تهران: امیرکبیر، 1376، صص 183-182.
4. علی عبدالرازق، الاسلام و اصول الحکم، نقد و تعلیق: ممدوح حقی، بیروت: منشورات دارالمکتبه الحیاة، بیتا، ص 104.
5. عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، مقدمة ابن خلدون، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1421 ق / 2000 م، صص 172-171.
6. رفاعه یک رافع الطهطاوی، نهایة الایجاز فی سیرة ساکن الحجاز، مطبعة المعارف الملکیة تحت نظاره قلم الروضة و المطبوعات، 1291 ق.
7. علی عبدالرازق، پیشین، صص 117-116.
8. لَا إِكْرَاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی... در پذیرش دین هیچ اکراه و اجباری نیست؛ راه راست از گمراهی مشخص شده است... البقره (2): 256.
ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ... مردم را با حکمت و موعظهی حسنه به سوی راه حق دعوت کن و به هر چه بهتر است با آنها بحث و استدلال کن.... النحل (16): 125.
فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ لَسْتَ عَلَیهِمْ بِمُصَیطِرٍ. ای پیامبر به مردم تذکر بده که تو فقط تذکر دهندهای و اختیار مردم در دست تو نیست. الغاشیة (88): 21 و 22.
فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِی لِلَّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ وَقُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْأُمِّیینَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیكَ الْبَلَاغُ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ. اگر با تو، به گفتگو و ستیز برخیزند، (با آنها مجادله نکن! و) بگو: «من و پیروانم، در برابر خداوند (و فرمان او)، تسلیم شدهایم و به آنها که اهل کتاب هستند [= یهود و نصاری] و بیسوادان [= مشرکان] بگو: «آیا شما هم تسلیم شدهاید؟» اگر (در برابر فرمان و منطق حق، تسلیم شوند، هدایت مییابند؛ و اگر سرپیچی کنند، (نگران مباش! زیرا) بر تو، تنها ابلاغ (رسالت) است؛ و خدا نسبت به (اعمال و عقاید) بندگان، بیناست. آل عمران (3): 20.
أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یكُونُوا مُؤْمِنِینَ. ای پیامبر آیا تو مردم را وامیداری و اجبار میکنی تا مؤمن باشند؟ یونس (10): 99.
9. علی عبدالرازق، پیشین، صص 118-117.
10. همان، ص 118.
11. همان، صص 120-118.
12. همان، صص 121-120.
13. ر.ک.، عبدالرحمن ابن محمد بن خلدون، پیشین، صص 181-180.
14. علی عبدالرازق، پیشین، صص 136-135.
15. همان، ص 137.
16. آل عمران (3): 161 و 81 / نساء (4): 64 / مائده (5): 70 / احزاب (33): 53.
17. علی عبدالرازق، پیشین، ص 138.
18. له عمل ظاهری فی سیاسة العامة و له ایضاً عمل مخفی فی تدبیر الصلة التی...، همان، ص 139.
19. له رعایة الظاهر و الباطن و تدبیر امور الجسم و الروح و علاقاتنا الارضیه و السماویه. له سیاسة الدنیا و الاخرة؛ همان.
20. اعراف 158 / انبیاء (21): 107 / سباء (34): 28.
21. بقره (2): 151 / نحل (16): 89.
22. مائده (6): 5 و 3.
23. نساء (4): 105 / نحل (16): 64.
24. بقره (2): 193 / آل عمران (3): 83 / انفال (8): 39 / توبه (9): 32. / غافر (40): 14 و 65 / فتح (48): 28 / صف (68): 9 / نصر (110): 2.
25. وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیكَ عَظِیمًا. لطف الهی بر تو بسیار است. نساء (4): 113.
فَإِنَّکَ بِأعْینِنا. تو زیر نظر مایی (تو در حمایت مایی). الطور (52): 48.
26. من أجل ذلک، کان سلطان النبی صلی الله علیه و سلم بمقتضی رسالته سلطاناً عاماً، و أمره فی المسلمین، مطاعاً و حکمه شاملاً، فلا شیء مما تمتد الیه ید الحکم الا و قد شمله سلطان النبی صلی الله علیه و آله و سلم و لا نوع مما یتصور من الریاسة و السلطان الا و هو داخل تحت ولایة النبی صلی الله علیه و آله و سلم علی المؤمنین. علی عبدالرازق، پیشین، ص 140.
27. همان.
28. همان، ص 141.
29. Kingdom.
30. State.
31. Government.
32. علی عبدالرازق، پیشین، ص 142.
33. همان.
34. عبدالرازق به ذکر این دو آیه میپردازد: احزاب (33): 6 و 36.
35. علی عبدالرازق، پیشین، صص 144-143.
36. See: Sir Thomas Arnold, The Caliphate, London, 1924, p.30; Shacht, Encyclopaedia of Social Science, Vol. P.333; R. Strothman, Encyclopaedia of Islam, Vol.4. P. 350; Sir H.A.R. Gibb, "Mohammedanism", P. 3, in: the Series H.V.L, 1949; Louis Gardet, Princiepes et Limites de La Coumunaute Muslmane, p. 120; Economie et Humanisme, 1942, No. 2.
37. ر.ک.، سر پرسی سایکس، تاریخ ایران، محمدتقی فخر داعی گیلانی، تهران: علمی، ج 2، 1362، صص 493-492 و 646-636؛ ابوالحسن علی بن حسین المسعودی، التنبیه و الاشرف، ابوالقاسم پاینده، تهران: علمی و فرهنگی، 1365، صص 98-97؛ ویل دورانت، تاریخ تمدن، ابوطالب صارمی و دیگران، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1368، ج 4، بخش اول، صص 149-146 و 182-168.
38. علی عبدالرازق، پیشین، صص 144-143.
39. نساء (4): 80 / انعام (6): 67 و 107 / یونس (10): 99 و 108 / اسراء (17): 54 / فرقان (25): 43 / الزمر (39): 41 / شوری (42): 48 / ق (50): 45 / غاشیه (88): 22.
40. احزاب (33): 40 / اعراف (17): 188 / هود (11): 12 / رعد (13): 7 / کهف (18): 110 / حج (22): 49 / ص (38): 70 / فصلت (41): 60.
41. مائده (5): 92 و 99 / اعراف (7): 184 / یونس (10): 2 / رعد (13): 40 / نحل (16): 82 و 89 / اسراء (17): 105 / مریم (19): 7 / طه (20): 3 / نور (24): 54 / فرقان (25): 56 / نمل (27): 91 / عنکبوت (29): 18 / احزاب (33): 45 / سباء (34): 34 و 44 / فاطر (35): 42 / یاسین (36): 17 / ص (38): 70 / احقاف (46): 9 / فتح (48): 8 / ملک (67): 8 / جن (72): 23.
42. برخی آیات قرآن که سیاست و حکومت از آنها استنباط میشود: بقره (2): 217-216 و 193-190 / آل عمران (3): 18 / مائده (5): 8 و 42 و 49-48 / نساء (4): 58 و 105 و 135 / اعراف (8): 29 / حدید (57): 25 / حج (22): 78 و 41-39 / نور (24): 55 / غافر (40): 51 / صافات (37): 173-171 / قصص (28): 6-3 / طور (52): 48 / شوروی (42): 43-36 / زمر (39): 36 / نحل (16): 41-2 / انبیاء (21): 109-105.
رابطه با عالم خارج (سیاست خارجی): بقره (2): 77 / نساء (4): 91-89 و 137 / انفال (8): 55-8 و 72 / انعام (6): 152 / توبه (9): 40 و 7-6 / اسراء (17): 34 / نحل (16): 92-91 / ممتحنه (60): 8.
43. إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَینَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ. نساء (4): 105.
44. علی عبدالرازق، پیشین، ص 145.
45. ر.ک.، محمد بن عمر فخر رازی، تفسیر الکبیر، بیروت: دار احیاء التراث العربی، بیتا، ج 13، صص 139-124 و ج 17، صص 184-183 و ج 19، ص 67؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت: دارالمعرفة، 1402 ق / 1989 م، الجزء السادس، ص 459 و الجزء التاسع، ص 54؛ سید محمدحسین طباطبایی، تفسیر المیزان، محمدباقر موسوی همدانی، تهران: بنیاد علمی و فکری علامه طباطبایی، 1367، ج 7، صص 480-478 و ج 13 ص 579 و ج 18، ص 107؛ محمد رشید رضا، تفسیر المنار، بیروت: دارالمعرفة، 1393 ق / 1973 م، ج 1، ص 493 و ج 5، صص 285-280 و ج 7، صص 662-501.
46. القدید: اللحم المقدّد (گوشت قطعه قطعه و شقه شقه شده) / ما قطع من اللحم / اللحم المملوح المنجف. محمد بن مکرم ابن منظور، لسان العرب، بیروت: داراحیاء التراث العربی، ج 11، 1408 ق / 1988 م، ص 52.
47. علی عبدالرازق، پیشین، ص 150.
48. همان.
49. همان، صص 152-150.
50. الصف (61): 7 / هود (11): 118 / بقره (2): 251.
51. علی عبدالرازق، پیشین، صص 154-152.
52. برای نمونه ر.ک.، محمد حمیدالله، مجموعه الوثائق السیاسة، بیروت: دارالارشاد، 1969 م؛ محمد سلیم العوّا، فی النظام السیاسی للدولة الاسلامیة، قاهره: دارالشروق، 1410 ق / 1989 م، صص 64-42؛ محمدمهدی شمسالدین، فی الاجتماع السیاسی الاسلامی، قم: دارالثقافة للطباعة و النشر، 1414 ق / 1994 م، صص 78-74 و 87-85 و 169-159 و 599-515؛ محمد عبدالقادر ابوفارس، النظام السیاسی فی الاسلام، اردن: دارالفرقان، 1986 م، صص 150-131.
53. ر.ک.، محمد سلیم العوّا، همان، صص 143-116؛ محمد البهّی، الدین و الدولة من توجیه قرآن الکریم، بیروت: دارالفکر، 1391 ق / 1971 م، صص 543-371؛ عبدالکریم الخطیب، الخلافة و الامامة، بیروت: دارالمعرفة، 1395 ق / 1975 م، صص 192-169.
54. یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ... ای کسانی که ایمان آوردید عدل و داد را به پا دارید هر چند بر خویشتن... نساء (4): 135؛ یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَلَا یجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى. مائده (5): 8؛ وَأَوْفُوا الْكَیلَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ...، انعام (6): 152.
... وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَینَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُقْسِطِینَ. مائده (5): 42.
... إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَى وَینْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْی یعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ. نحل (16): 90.
... قُلْ آمَنْتُ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتَابٍ وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَینَكُمُ... شوری (42): 15.
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ... حدید (57): 25.
قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ. اعراف (7): 29.
وَیا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْیالَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ. هود (11): 85.
وَأَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُوا الْمِیزَانَ. الرحمن (55): 9؛ همچنین: آل عمران (3): 21 / نحل (16): 16 / حجرات (49): 9 / ممتحنه (60): 8.
55. علی عبدالرازق، پیشین، ص 156.
56. همان، صص 101-95.
57. همان.
58. همان، صص 103-102.
59. همان، صص 123-122.
60. همان، صص 125-124.
61. همان.
62. ر.ک.، سمیر عالیه، نظریه الدولة و آدابها فی الاسلام، بیروت: المؤسسة الجامعیه للدراسات و النشر و التوزیع، 1408 ق / 1998 م، صص 41-31؛ احمد حسین یعقوب، النظام سیاسی فی الاسلام، بیروت: الدار الاسلامیة، 1417 ق / 1996 م، صص 270-257.
63. ر.ک.، محمد سلیم العوا، پیشین، صص 64-42 و 235-146؛ محمد عبدالقادر ابوفارس، پیشین، صص 123-115؛ محمد مهدی شمسالدین، نظام الحکم و الادارة فی الاسلام، قم: داارالثقافة للطباعة و النشر، 1411 ق / 1991 م، صص 599-515.
64. همان.
65. ر.ک.، محمد ابن سعد، الطبقات الکبری، بیروت: ارالکتب العلمیة، 1418 ق / 1997 م، صص 157-156 و 269-222؛ محمد بن جریر الطبری، تاریخ الطبری، بیروت: دارالفکر، ج 2، 1418 ق / 1998 م، صص 12-7 و 258-243؛ عزالدین علی بن الاثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت: دار صادر، ج 2، 1415 ق / 1995 م، صص 98-95.
66. الامام الحافظ ابی داود سلیمان بن الاشعث السجستانی الازدی، سنن ابیداود، بیروت: دار ابن حزم، 1419 ق / 1998، صص 481-454 و به خصوص صفحات 473-471.
67. ر.ک.، عبدالحی بن عبدالکبیر الکتانی، نظام الحکومة النبویه، حواشی و تعلیق: علی محمد دندل، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1422 ق / 2001 م، صص 300-275؛ خلیل عبدالکریم، دولة یثرب، مصر: سینا للنشر و مؤسسة الانتشار العربی، 1999 م.
68. توبه (9): 98-97 و 101 / فتح (48): 11 و 12 و 15 و 16 / حجرات (49): 14 و 17 / در تقبیح جاهلیت: آل عمران (3): 154 / مائده (5): 5 / انعام (6): 136 / احزاب (33): 33 / فتح (48): 48.
... وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا. آل عمران (3): 103.
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلَادَهُمْ سَفَهًا بِغَیرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِرَاءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَمَا كَانُوا مُهْتَدِینَ؛ (6): 140.
69. ر.ک.، عزالدین علی بن اثیر، پیشین، صص 332-325؛ محمد بن محمد مفید، الارشاد، بیروت: دارالمفید، 1414 ق / 1993 م، ج 1، صص 192-189؛ احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، بیروت: مؤسسهی الاعلمی للمطبوعات، 1413 ق / 1993 م، ص 2، صص 11-7.
70. علی عبدالرازق، پیشین، ص 122.
71. قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ... کهف (18): 110 / قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ. فصلت (41): 6 / قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ... ابراهیم (14): 11 / انبیاء (21): 3 / مؤمنون (23): 34 و 33 و 24.
72. ر.ک.، علی عبدالرازق، پیشین، ص 126.
73. ر.ک.، همان، ص 127، به نقل از: شرح العسقلانی للبخاری، ج 4، ص 88، المطبعة الخیریة.
74. همان، صص 128-126.
75. همان، صص 129-128.
76. ر.ک.، سمیر عالیه، پیشین، صص 203-109.
علیخانی، علی اکبر؛ (1390)، اندیشه سیاسی متفکران مسلمان (جلد سیزدهم)، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}