نویسنده: علی شیرازی

 

امام حسین (علیه السلام) در بین راه مكه به كوفه، دعوتنامه‌ای برای «حبیب بن مظاهر» فرستادند.
وقتی نامه رسان حضرت به خانه‌ی حبیب رسید، وی و همسرش مشغول غذا خوردن بودند. ناگهان غذا در گلوی حبیب بن مظاهر گیر كرد. همسر او، این پیشامد را با فال نیك گرفت و گفت: «ای حبیب! اكنون نامه‌ای ارزنده از شخصی بزرگوار به دست ما خواهد رسید!!»
در این هنگام، صدای درب منزل شنیده شد. حبیب از جای برخاست و گفت: كیستی؟
نامه رسان گفت: «من پیام رسان حضرت حسین بن علی (علیه السلام) هستم.»
حبیب رو به همسرش كرد و گفت: «الله اكبر! راست گفتی ای آزاده زن!» و بعد نامه را از نامه رسان گرفت و شروع به خواندن كرد.
همسر حبیب از مضمون پرسید. حبیب بن مظاهر وی را از مضمون آن آگاه ساخت. همسرش با شنیدن پیام نامه به گریه افتاد و گفت: «ای حبیب! تو را به خدا در یاری حسین كوتاهی نكن!»
حبیب گفت: «آری! می‌روم تا كشته شوم و محاسنم از خون گلویم رنگین شود.»
كوفه در وضعیت حسّاسی به سر می‌برد. حبیب بن مظاهر نمی‌توانست به طور علنی از كوفه خارج شود، از این رو در فكر راهی برای پیوستن به حضرت ابی عبدالله بود. در همان هنگام، عمو زادگانش به نزد وی آمدند و گفتند: «ای حبیب! شنیده‌ایم كه قصد داری به حسین ملحق شوی و او را یاری كنی؟ ما نخواهیم گذاشت كه به چنین كاری دست یازی.»
حبیب بن مظاهر قصد خود را مخفی داشت و منكر چنین اقدامی شد. آنان نیز با اطمینان خاطر به سوی خانه‌هایشان روانه شدند.
همسر وی، با شنیدن این كلمات، نزد وی آمد و گفت: «ای حبیب! گویا كراهت داری كه به یاری حسین بن علی (علیه السلام) برخیزی؟»
شوهرش برای آزمایش وی گفت: «آری! كراهت دارم!»
زن دوباره به گریه افتاد و گفت: «ای حبیب! آیا سخن رسول خدا صلی الله علیه در حق حسین بن علی (علیه السلام) و برادرش را فراموش كرده‌ای كه می‌فرمود: «این دو فرزندم! دو سیّد جوانان بهشتند. این دو امام هستند، چه قیام كنند و چه سكوت نمایند؛ و این پیام رسان و نامه‌ی اوست كه به سوی تو آمده است و از تو یاری می‌طلبد، آیا تو او را بدون جواب و پاسخ می‌گذاری؟!»
حبیب بن مظاهر گفت: «از یتیم شدن فرزندانم بعد از خود و بیوه شدن تو می‌ترسم!»
همسرش پاسخ داد: «ما نیز به زنان هاشمی و دختران و ایتام خاندان رسول الله تأسی خواهیم كرد و خداوند كفیل و سرپرست ماست و بهترین وكیل خواهد بود.»
حبیب با مشاهده‌ی این صداقت و حقیقت، در حق او دعای خیر كرد و او را از قصد خود آگاه ساخت. همسرش گفت:
- از تو خواسته‌ای دارم!
- آن چیست؟
- ای حبیب! تو را به خدا قسم! اگر به خدمت حسین (علیه السلام) شرفیاب شدی، به نیلابت از «من»، دست و پایش را ببوس و سلام مرا به حضورش برسان. (1)

پی‌نوشت‌ها:

1. معالی السّبطین، ج1، ص 228.

منبع مقاله :
شیرازی، علی؛ (1394)؛ زنان نمونه، قم: مؤسسه بوستان كتاب (مركز چاپ و نشر تبلیغات اسلامی)، چاپ هشتم.