داشناكها و سالداتها؛ دو تيغه يك قيچي!
داشناكها و سالداتها؛ دو تيغه يك قيچي!
زمانه نيز به نوبه خود ميكوشد؛ پيرامون اين واقعه مهم و تاثيرگذار، مباحث و مطالب روشنگري را تقديم خوانندگان كند. از آنجا كه در ميان مواد و مصالح تاريخي موجود، اسناد مكتوب دست اول (نامهها، تلگرافها، اعلاميهها و...) از ارزش و اهميت ويژهاي برخوردار است، در هر شماره، يك سند منتشر نشده تاريخي مربوط به عصر مشروطيت را همراه با توضيحات سودمند، پيش روي محققان و پژوهشگران قرار ميدهد. از خوانندگان نكته سنج زمانه ميخواهيم؛ چنانكه از اين گونه اسناد و مدارك در اختيار دارند به دفتر ماهنامه ارسال نمايند تا به نام خود آنان در زمانه درج و منتشر شود.
توضيح سند
اغتشاش شديد حاكم بر شهر و پيامدهاي سوء آن، چنان نويسنده را هراسان نموده كه از آمدن سالداتهاي اجنبي به داخل شهر و برقراري امنيت نسبي زير سرنيزههاي آنان؛ خداي را سپاس ميگويد! غافل از آنكه اين حادثه --- صرف نظر از تاثيرات مخرب آن بر اقتصاد و سياست كشور --- حلقهاي از حلقههاي به هم پيوسته و ظريف توطئه استعمار روس و انگليس براي تجزيه ايران به مناطق نفوذ و اجراي قرارداد 1907 ميباشد.
شهر مرزي استرآباد، به دليل همجواري با روسيه تزاري، از اهميت سوق الجيشي خاصي برخوردار بود؛ از اينرو، تاخت و تاز تركمانها به آن، بهانهاي به دست قشون تزاري داد تا وارد خاك ايران شوند.
نامه فرمانفرما --- حاكم تبريز در مشروطه اول --- در تاريخ 4 شوال 1325 ق به مستشارالدوله --- وكيل تبريز در مجلس شوراي صدر مشروطه --- شاهدي بر اين مدعا ميباشد. فرمانفرما در اين نامه، با اشاره به ماموريت سپهدار تنكابني براي ايجاد نظم و امنيت در استرآباد؛ مينويسد: «شما سوابق دشمني سپهدار تنكابني با بنده را ميدانيد، در هيچ محفل و مجمعي نيست كه از بنده سعايت نكند... اين شخص و اسلافش سيصد سال است در تنكابن استبداد ورزيده و چه بسيار محظورات براي اهالي آن سامان از هر حيث فراهم نموده، ولي در مقدمه استرآباد بايد رعايت حال او را كرد كه بتوان از تنكابن يك فوج صحيح براي ماموريت استرآباد حاضر نمايد و اين همراهي نفعش بيشتر است، زيرا كه تركمان استرآباد را ميدان تاخت و تاز خود كرده و تا با اين واسطه براي همسايه مستمسكي به دست بيايد و از ميان ببرد. خيلي اسباب شكست و وهن است.»(1)
نگراني كساني چون حاج شيخ فضل الله نوري و صاحب عروه از تندروي مشروطهخواهان سكولار و آشوبگر در كشور نيز در همين مساله بود كه مبادا اين غوغاگريهاي روزافزون، زمينه مساعدي براي قدرتهاي سلطهجو فراهم آورد تا به بهانه حفظ امنيت و منافع اتباع داخلي خويش --- در حقيقت به منظور اجراي مواد قرارداد ننگين 1907 تجزيه ايران به مناطق نفوذ روس و انگليس --- ايران را اشغال كرده و استقلال و تماميت ارضي آن را به خطر اندازد و سرانجام، نه تنها سلطه «استبداد داخلي» تعديل نشود، بلكه كشور لگدكوب «بيگانه» نيز گردد؛ چنانكه سير تاريخ مشروطيت، به استقرار ديكتاتوري وابسته رضاخاني انجاميد.
خطر منجر شدن اغتشاشهاي داخلي به تجاوز اجنبي مورد قبول و تصريح مراجع مشروطه خواه نجف نيز قرار داشت، چنانكه در تلگراف مرحومان ميرزا حسين تهراني، آخوند خراساني و شيخ عبدالله مازندراني به مجلس شوراي صدر مشروطه در تاريخ 12 ذيقعده 1325 ق ميخوانيم:
«...اغتشاشات داخله...، اعظم وسايل براي باز شدن پاي اجانب به مملكت است...»(2)
در اواخر دوران استبداد صغير كه روسها به پارهاي از مناطق شمالي كشور لشكر كشيدند؛ مرحوم صاحب عروه در تلگرافي به محمدعليشاه، مراتب اعتراض خويش را اعلام كرد و شيخ فضلالله نيز نه تنها براي حفظ جانش از آسيب مخالفان، به سفارتخانههاي اجنبي پناه نبرد بلكه در طول دوران مشروطه اول، نگراني خود از گسترش هرج و مرج و آشوب در كشور و خطر سقوط آن در كام بيگانگان را فرياد كرد. تاييد مشروط و جهتدار شيخ فضلالله از حكومت مركزي وقت نيز به همين نگراني بازميگردد.
براي روشنترشدن مفاد سند؛ توضيحي درخصوص سلطه مشروطهچيان تندرو بر استرآباد و هويت رهبر عمليات سياسي و نظامي آنان --- پانوف بلغاري --- ضروري به نظر ميرسد:
پانوف بلغاري و آشوب استرآباد
ابراهيم صفايي مينويسد:
«سپهدار به دعوت كميته ستار و مجاهدان گيلان از انزلي وارد رشت شد و در ميان استقبال پرشكوه مجاهدان و فريادهاي زنده باد سردار آزادي خواه در منزل سردار منصور رشتي سكونت كرد. در همين اوقات چرچيل -- كاردار سفارت انگليس -- هم به رشت آمده با سپهدار و سران قيام ملاقات و گفتوگوهايي محرمانه به عمل آورد. قنسول روس هم كه با عمليات قيام كنندگان روي موافق نشان داده بود با چرچيل ملاقات و گفتوگو كرد و اعتماد قيام كنندگان بيشتر شد. پس از مراجعت چرچيل، سفارت روس اعلاميهاي صادر كرد و قيام اصفهان و گيلان را به رسميت شناخت؛ سپس به بهانه همين قيامها كه با حمايت خودشان رونق گرفته بود قرارداد 1907 را مستند قرارداده؛ به عنوان وجود اغتشاش و ناامني، روسها در انزلي و انگليسها در بوشهر نيرو پياده كردند. سران قيام گيلان كميته انقلاب تشكيل دادند و كميسيونهاي مختلفي درست كردند و به نام اعانه به عنف و زور، بيش از 150 هزار تومان از مردم پول گرفتند و مقداري را بين خود تقسيم كرده؛ مقداري را هم براي خرج قشون كشي ذخيره نمودند.»(4)
به هرحال پس از فتح رشت؛ مشروطهخواهان دامنه اقدامات خويش را گسترش دادند و با انديشه فتح ديگر نقاط به سوي پايتخت پيشروي كردند. عبدالحسين نوايي --- از هواداران جناح تندروي مشروطه كه به گفته خود در نگارش تاريخ مشروطه سخت مرهون تقي زاده است -- با اشاره به سلطه مشروطه خواهان بر رشت و اطراف آن مينويسد:
«وضع مجاهدين در اين هنگام بياندازه شلوغ بود. غروري كه بر اثر فتوحات پيدرپي و غير مترقبه براي ايشان پيش آمده بود؛ موجب گرديد كه به هيچ اصلي پابند نباشند و به اتكاي مجاهد بودن، بر جان و مال و ناموس مردم دست تسلط يابند. يك بار چند نفر از مجاهدين خودسر يكي از كسبه را شب هنگام تيرباران كردند ولي وي نمرد و فردا خود را بر قنسولخانه روس رسانيد و قنسول روس سران كميته را سخت سرزنش نمود. با اينكه اين گونه مطالب و اتفاقات در هر انقلابي پيش ميآيد ولي باز سران صالح كميته از اين وضع ناراضي بودند و به همين جهت ميخواستند؛ براي تنظيم امور مجاهدين و مرتب كردن وضع ايشان قراري بدهند و چون خود اهل اين كار نبودند به كميته باكو [ در قفقاز] متوسل شدند. كميته باكو هم يك صاحب منصب بلغاري را به نام پانوف به گيلان فرستاد.»(5)
حال ببينيم؛ كميته سوسيال دمكرات با كوچه فردي را براي تنظيم امور و جلوگيري ازتنديها و بينظميها فرستاد؟ و پانوف بلغاري كه بود؟
پانوف از اهالي بلغارستان و صاحب منصب قشون بود.(6) در گرماگرم مشروطه، در دفتر دو روزنامه به نامهاي رچ و روسكوپه سلوو --- منتشره در روسيه تزاري --- به عنوان خبرنگار كار ميكرد.(7) او به گروه ادوارد براون و مستر لنچ وابسته بود كه تقي زاده و يارانش را --- در دوران استبداد صغير --- در اروپا ميچرخاند. پانوف در زمان خبرنگاري خود در تهران، علاوه بر نگارش كتابي عليه محمدعليشاه، چند خبر محرمانه كه به گفته مطلعين، جعلي و ساختگي بوده، منتشر كرد. اين اخبار، مبني بر گفتوگوي شاه با كلنل لياخوف و سفارت روس در ايران براي كودتا عليه مشروطه خواهان و تار و مار كردن آنها بود. پانوف اخبار را براي يك انگليسي ساكن سن پترسبورگ فرستاد؛ او نيز نسخههاي ترجمه شده را براي پروفسور براون در لندن ارسال كرد. اين اخبار دستاويز خوبي براي براون و كميته مشهور پرشيا كميتي كه مستر لنچ سرپرستي آن را بر عهده داشت؛ گرديد. براون مضمون نسخهها را به دو زبان روسي و انگليسي در كتاب خود به نام شورش ايران به چاپ رساند. شيخ حسن نامي تبريزيان از كيمبريج نيز، نسخهها را به فارسي ترجمه كرد و ترجمه خود را براي روزنامه شمس در استانبول فرستاد كه روزنامههاي ديگر فارسي زبان از آن رونوشت گرفتند. يك آزاديخواه روسي به نام م. پاولوويچ س. ايرانيسكي نيز نسخه روسي آن را در يك روزنامه روسي منتشر كرد،(8) و اين در حالي است كه --- به نوشته عبدالحسين نوايي آن خبرها، ساختگي و دروغ بودند.(9)
اقداماتي از اين دست، به اخراج پانوف بلغاري ---- عضو حزب سوسيال دمكرات روسيه و جاسوس انگليسها---- (10) انجاميد و سبب بازگشت دوباره او به روسيه شد. در آن زمان، محمدعليشاه براي تامين مخارج دولتي و رفع مشكل اقتصادي دولت، در صدد استقراض از روس و انگليس برآمد و در اينباره گفتوگوهايي هم انجام داد. توفيق شاه در اين زمينه، مشروطه خواهان را در تامين مقصود خويش --- كه از پا درآوردن محمدعليشاه بود --- با مشكلات بيشتري مواجه ميكرد. به همين دليل، بر تلاش آنها در جهت ممانعت از اين كار افزوده ميشد؛ از آنجا كه مساله استقراض از بيگانه مطرح بود، عناصر مستقل و ديندار جنبش نيز با آن مخالفت ميكردند. در اينجا بود كه پانوف به ماجراجويي ديگري عليه حكومت ايران دست زد. كسروي مينويسد:
«در همان روزها ميرزا علياكبر ارداقي با ميرزا عبدالعلي موبدبيدگلي از گيلان به باكو رسيدند. ميرزا علياكبر را ميشناسيم كه در باغشاه از گرفتاران بوده و چون از آنجا رهايي يافت، با دستور محمدعليميرزا در تهران نمانده؛ روانه رشت گرديد... اما موبد، اين مرد زماني در نجف ميبوده و درس ميخوانده، ولي بيآنكه مايهاي اندوزد؛ به ايران بازگشته بود، در اينجا نيز گاه در دبستانها آموزگاري كردي و گاه خود را به امير بهادر بستي و شاهنامه برايش درست گردانيدي. سپس در جنبش مشروطه با آزادي خواهان ميبوده كه ميآمده و ميرفته و از اينرو؛ پس از بمباران مجلس، نهاني ميزيسته تا همراه ميرزا علياكبر به گيلان رفته و از آنجا به قفقاز رسيد. روي هم رفته يك مرد آشفته سري ميبود كه درخور كار بزرگي نميبود. ليكن آزادي خواهان به ريش پهن و انبوه و دستار بزرگ او ارج گزاردند و همان را برگزيده؛ رختهاي گرانبهاي پاكيزه برايش خريدند و پول گزافي به كيسهاش ريختند و پانوف را كه از ايران بيرون رانده شده و اين زمان در قفقاز با آزادي خواهان ايراني همدستي مينمود و دلسوزيهاي بسيار نشان ميداد، به نام ترجمان همراه او گردانيده؛ روانه كردند.
بدينسان، موبد به پترسبورگ رفت و در آنجا خود را به نام شيخ ميرزا علي، فرستاده ويژه علماي نجف شناسانيده، به راهنمايي پانوف در يك مهمانخانه باشكوهي فرودآمد و با مرزدان سياسي روس، بهويژه با آزادي خواهان ايشان، به آمد و رفت و گفت و شنيد پرداخت و در روزنامهها، گفتارها نوشت كه همه اين كارها را پانوف به نام ترجماني او ميكرد. كم كم نام او به روزنامهها افتاد. روسها به جستوجو پرداخته؛ از ارفع الدوله ---- سفير كبير ايران در پايتخت عثماني ---- درباره او پرسشهايي كردند. ارفع الدوله پاسخ فرستاد كه در نجف چنان كسي نبوده است. از آن سو، روزنامههاي انگليسي درباره او به گفتوگو پرداختند. تا چند هفته، اين گفتوگوها در ميان ميبود تا روسها دريافتند كه نمايندگي او از نجف دروغ است و همانا ميخواستهاند؛ او را بگيرند كه پانوف، آگاهش ميگرداند و او را در رخت ناشناسي به راه آهن نشانيده؛ بيرون ميفرستد. خود نيز، جداگانه بيرون ميآيد. بدينسان، هر دو به باكو بازگشتند. ليكن در آنجا نيز ماندن نتوانستند و كميته، موبد را به استانبول فرستاد. پانوف نيز به گيلان آمد كه در شورش آنجا دست داشت.»(11)
باري، چنين جَنَمي از سوي كميته باكو به رشت اعزام شد تا به انتظام امور و جلوگيري از تجاوز ظالمين(!) بپردازد. چنين شد كه خبرنگار اخراجي، سر از رشت درآورد؛ اما صرف نظر از شوخي، گويي شانس نيز با او يار نبود و به زودي ميان او و دار و دسته يفرم نزاعي در گرفت و كار به سنگربندي و هفت تير كشي رسيد. نوايي آورده است: «...بدبختانه يپرم خان كه او نيز مرد باهوش و فعالي بود، با پانوف بناي ناسازگاري گذاشت و چون طبعا نميخواست ديگري در دستگاه انقلاب عرض وجودي كند با پانوف درافتاد و با ايراد نطق براي گرجيان به عنوان اينكه ما انقلاب ميكنيم و پانوف رياست، گرجيها را بر ضد او ميشورانيد. به تدريج كار اين اختلاف به آنجا رسيد كه مجاهدين به دو دسته تقسيم شدند. پانوف و همراهانش، يك طرف سبزه ميدان رشت را سنگر كردند و طرفداران يپرم نيز در طرف ديگر سبزه ميدان تمركز نمودند و نزديك بود؛ بناي تيراندازي به يكديگر را گذارند. بيچاره مردم هم مجبور بودند؛ كسب و كار خود را گذارده؛ جان خود را به سلامت برند. اين صحنههاي تاثرآور، هرچند روز يك بار تكرار ميشد و چندين بار آقا ميرزا علي ---- نام مستعار محسن نجم آبادي، نوه شيخ هادي نجم آبادي مشهور و از فعالان مشروطه در جناح تقي زاده ---- ميانه را اصلاح كرد و به گرجيها نصيحت كرد كه پانوف اختياري ندارد و هر چه هست؛ كميته است، او هم راي كميته را اجرا ميكند. ولي باز يپرم به عنوان اينكه پانوف مستبد است، دوباره به آتش طغيان ميزد. دفعه سوم، پانوف پيشنهاد كرد؛ كميته، او را براي انقلاب و تصرف استرآباد بفرستد و فقط 100 نفر كمك ميخواست و 2000 تومان هم براي خرج راه، جنگ و تهيه مقدمات خود. اعضاي كميته بر اثر مخالفت ميرزا عليمحمد خان تربيت --- از بستگان تقي زاده و از سران مجاهدين --- از قبول درخواست او امتناع نمودند... بالاخره، پس از آنكه راه چاره ديگري براي رفع اختلافات شديد خود... نيافتند... كميته تصميم گرفت كه نصف پول را نقدا و نصف ديگر را به صورت اسلحه و مهمات به پانوف بدهد و به جاي 100 نفر مجاهد هم فقط با پانزده نفر موافقت كرد. آن روز، باز دو طرف سبزه ميدان بساط سنگربندي بود كه آقا ميرزا علي براي رسانيدن پيغام كميته وارد شده به محل اقامت پانوف رفت. گماشته پانوف كه به عبدالله يكدست معروف بود؛ از جلوآمدن او با تهديد به شليك ممانعت كرد ولي پانوف كه خود، از بالاخانه او را ديده بود؛ وي را پذيرفته؛ آقا ميرزا علي هم شرايط كميته را پيشنهاد كرد. پانوف پذيرفت و گفت هرچه از مجاهدين شرور و سركش است، به من بدهيد؛ بروم. وقتي به او گفتند اختيار با خود اوست پانزده نفر را جدا كرد. آقا ميرزا علي وجه را داده و با پانوف عازم حركت شد و پانوف به همراهي رابط كميته از رشت به انزلي رفت كه با كشتي طرف استرآباد حركت كند...».(12)
باقي جريان، در نامهاي به مرحوم صاحب عروه آمده است و البته، بدون آن نامه نيز با سابقهاي كه از پانوف بلغاري و مجاهدين شرور و سركش همراه او به دست آمده است، به خوبي ميتوان اقدامات آنها را پس از ورود به استرآباد و سلطه بر آن شهر به خوبي حدس زد!
و اينك نامه:
پشت پاكت:
هو
عريضه به حضور مبارك حضرت مستطاب، فريد الفقهأ العظام، علم الاعلام، نايب الامام، مقتدي الانام، مرجع الخواص و العوام، آقاي حجةالاسلام طباطبايي (دام ظله علي رووس الانام) مشرف شود، 6 ربيع الثاني 1327.
متن نامه:
هركه به عنوان مشروطه، هرچه كند؛ فعال مايشأ و هركه محض حفظ ناموس و دين و آيين خود ساكت و منزوي [ باشد] او را به اسم استبداد، به انواع و اقسام اذيتها، لفظا و فعلا، مالا و جانا، درصدد افنأ و اعدام[ او برمي آيند].
چه دسيسه و چه وسيله[اي] ناصحيح براي اشخاص موذي، مفسد و محارب به چنگ آمده و به طوري روساي اهل حل و عقد انجمنها در هر ولايت، خاصه در اين ولايت كه دار مومنين و تشيع است، به عوام الناس، اغوأ و تحريك مينمايند كه عوام الناس و اشرار ولايت، متقاعدين [ از حمايت مشروطه] را كافر و مرتد [ ميشمارند]. به حق حق و نبي مطلق قسم است كه زنهاي متهمين به استبداد را ميگويند؛ بدون فوت و طلاق بر شوهر حرام [ و] بر مشروطه خواهان مباح. اگر دروغ عرض كنم؛ خدا مرا با خلفاي ثلاثه محشور و از شفاعت حضرت ختمي مرتبت (ص) محروم فرمايد. چنانچه مدح حضرت امير را نوشتن و گفتن، بشر را قدرت نيست؛ حركات اين حضرات را از اقوال و افعال مخالف با دين و مذهب، قوه بشر نيست. نوشتجات جعلي و سخنان مهيج و حرفهاي اكاذيب و اباطيل كه باعث تشجيع و تقويت اشرار و مفسدين و توهين و تذليل مسلمين و اضلال و اغوا به طوري كه السن و افواه عاجز است، چه رسد به تحرير. يكي از هزار يك عرض ميدارد كه:
كار به جايي رسيد كه جمعي از نصارا را احضار به استرآباد نمودند به اسم مجاهدين. چهار قسم لباس براي آنها تهيه ديدند؛ يكي لباس اهل علم، يكي لباس درويشي، يكي لباس تاجري، و يكي لباس ارمني. به طوري در ورود اينها، توقير و تجليل كردند كه اگر شهيد، علامه و علم الهدي(15) بلكه معصوم ورود ميكرد؛ اين طور احترام نميكردند! و چون امر به اين معظمي، اظهر من الشمس است، يقينا اهل علم استرآبادي كما ينبغي مستحضر(16)و [ به محضر شما] عارض شد[ ها]ند. پس از ورود در ديوانخانه، همه قسم تفرعن و تنمر و تجبر به خرج دادند كه به حق ابوالفضل العباس -- روحي فداه -- طوايف تركمان، آخرالامر، در دو فرسخي استرآباد اردو زده؛ بالاخره، ظرف دو سه روز قريب پانزده قريه را مع ما فيها(17)آتش زدند.
جمعي از نفوس مقتول ثم محروق، و جمله اسير و مثله. بقية السيف از مجروح و گريخته؛ در شهر متحصن. قريب دو هزار نفر مرد و زن و طفل، قادر بر قوت لايموت نيستند. ثم اهالي شهر محصور؛ بالاخره در سفارت روس، ذكورا و اناثا، از تمام طبقات از عليا و سفلا، متظلم و اعلي حضرت پادشاه [محمدعليشاه] را خواهان و از جرايم كبيره عظيمه خود استعفاي عفو عمومي و تعيين حكومت و رفع شرارت تركمان را خواستهاند. تاكنون، از دولت هر چه تلگراف در حركت ايلخاني به شهر و رفع شرارت تراكمه و هم تلگراف عتابآميز به تركمان ميشود، هم تركمان از ولايتي قرضها دارد كه سنه ماضيه(18) عموم قضات و علماي آنها تفضيح و رسوا كردند كه قلم عاجز است و هم جناب ايلخاني از ولايتي، وحشت درآمدن و اصلاح اين عمل دارد. به طوري در مورد ايلخاني، استرآباديها همت كردند كه رعاياي او را بر او شورانيدند؛ به نحوي كه مدتي محصور؛ بالاخره، دختر او را به حق حجت عصر(ع) مدتي نگاه داشتند --- البته استرآباديها عرض ميكنند --- قناعت نكردند، نصارا را به البسه مبدل فرستادند كه به آلت ناريه(19) او را بكشند، خدا نخواست كه اقدام اين نصارا مقارن تحصن در سفارت شد. آنها بعضي گريختند؛ فعلا پانزده نفر از نصارا را قنسولگري روس دستگير؛ در استرآباد محبوس؛ چهار نفر آنها را در دريا، كشتي جنگي روس دستگير؛ يك نفر را جناب مستطاب حاجي ملا محمدحسين كردمحله دستگير؛ چند نفر ديگر كه به جهت قتل جناب ايلخاني رفته بودند؛ دستگير شدند. حسب الامر ايلخاني تا نيشابور به موجب تلگراف امروز رفته، تعاقب كردند؛ دستگير نشدند.
اين اوقات، ايلخاني كه از حيث حسب و نسب كه از نواده ميرفندرسكي است، در روي زمين و ملك خداوند جليل، صاحب منصب به اين خوبي و نيكي نبوده و نيست. در شش فرسخي استرآباد، منتظر امنيت است. بالاخره، حسب الخواهش اعليحضرت از پادشاه روس، هشتصد سالدات(20) سوار و قزاق روسي در استرآباد، حاضر براي امنيت و مع هذا، ايلخاني از اشرار ولايت خائف و تركمانها هم متصل در جنگ با دهاتآباد و حمله به شهر و عموما در سر برجهاي شهر، ليلا و نهارا عازما للموت آيسا من الحيات، سر در كف دست ولي بهحمدالله حالا كه دو يوم است قزاق21 روسي آمده؛ شهر في الجمله امن شده. در اين مدت ده شبانه روز از (21) ربيع الاول الي 2 ربيع الثاني، دود آتش و صداي هياهوي فريقين و گريه و زاري و فرياد دهاتي و اهالي تا پنج فرسخي ميرفت. شهرهاي مجاور در تزلزل وحشت و حالا كه في الجمله، تقيه مرتفع شد؛ عموم علماي عظام و غيره، علي رووس الاشهاد، حكم به حرمت مشروطه خصوص در استرآباد كردند. سابق، تقيه خلوت ميگفتند؛ مردم آنها را تخويفها كردند؛ مثل جناب آقا شيخ صفرالله كه اعلم علماي ايران و مسلم كل در فقه و علم و زهد و ورع بوده؛ به حق حضرت احديت، دو نفر با تفنگ در حضور جمعي كثير حمله كردند كه چرا با ما همراه نيستي و يا مخالفي يا متقاعدي؟ وامحمدا! واعليا! وافاطمتاه! واحسيناه! واشريعتا! وامذهبا! مصداق «ارتد الناس بعد النبي الا ثلاثة»(22) آشكارا شد. دو نفر موسس و رييس انجمن از تلامذه مرحوم شيخ هادي طهرانياند؛ جويا شويد. چون «التقية ديني»، محض استحضار خاطر(23) مبارك عرض شد. اسم چاكر لازم نيست، بعد عرض ميشود. استدعا آنكه از طلاب استرآبادي، صدق و كذب را جويا شويد.
پي نوشت :
1- اسناد مستشارالدوله، مجموعه 2، صص 206-207.
2- اوراق تازهياب مشروطيت و نقش تقي زاده، به كوشش ايرج افشار، ص 516 .
3- ر.ك، رهبران مشروطه، ابراهيم صفايي، صص 536 --- 538 ، فتح تهران، عبدالحسين نوايي، صص 41---40 و ---197 205.
4- رهبران مشروطه، ابراهيم صفايي، صص 538 539--- . به داستان پول گرفتن مشروطهچيان از مردم و متمكنين شهر را عبدالحسين نوايي در فتح تهران، صص 41---40 اشاره دارد.
5- فتح تهران، ص 43.
6- دولتهاي ايران از آغاز مشروطيت تا اولتيماتوم، نوايي، ص 136.
7- دولتهاي ايران...، همان، ص 136.
8- تاريخ مشروطه ايران، احمد كسروي، صص 589 590--- .
9- نوايي مينويسد: «نكته جالب اينكه چند تلگراف از لياخوف در دست است، به سرفرماندهي تفليس كه رييس مستقيم افسران قزاقخانه در تهران بود و مرحوم كسروي آنها را در جلد سوم كتاب نفيس خود به نام تاريخ مشروطيت ايران آورده است. چندين نفر از معتمدين و ثقات كه من با ايشان صحبت داشتهام؛ معتقدند كه اين تلگرافها اصلي نيست و همين پانوف، كه خود مخبر روزنامه روسكي ايسلو چاپ مسكو بود، اين تلگرافها را براي مفتضح كردن دستگاه استبدادي روس و محرك نشان دادن ايشان در امر بمباران مجلس ساخته و به روزنامه مسكو مخابره كرده است»! (فتح تهران، صص 45-46).
10- رهبران مشروطه، ابراهيم صفايي، ص 301 و 538 .
11- تاريخ مشروطه ايران، كسروي، صص 834 839- .
كسروي پس از بيان مطلب فوق با وجود آنكه پيش از اين --- گزارشهاي جعلي و برساخته پانوف (درباره گفتوگوهاي بين محمدعليشاه و لياخوف و روسها) را با آب و تاب در كتابش آورده و تكذيب مقامات روسي وقت نسبت به آن گزارشها را نيز بيوجه خوانده است، به اينجا كه ميرسد؛ چنين مينويسد: «اين داستان شيخ ميرزا علي را كه با همه هياهويش سود بسياري نداشت؛ براون و ديگران به گشادي نوشته، ولي پي به ريشه آن نبرده و از اينكه شيح ميرزا علي همان موبد بيدگلي ميبود؛ ناآگاه ماندهاند!» گزارش كسروي نشان ميدهد كه پانوف، استاد جعل اسناد و عناوين ساختگي بوده و حتي از جعل نماينده دروغين براي مراجع بزرگ شيعه نجف ابايي نداشته است. در اين صورت، جاي اين سوال براي پژوهنده تاريخ وجود دارد كه كسروي، چگونه و به چه دليل، گزارشهاي ارسالي از سوي چنين فردي را معتبر و مورد اطمينان شمرده است؟! خصوصا اينكه آن گزارشها عنوان «محرمانه» نيز به همراه داشته و اگر نفي و اثبات اصالت اين گونه چيزها محال باشد؛ بسيار دشوار است.
12- فتح تهران، صص ---44 45.
13- مقصود، مراجع مشروطه خواه نجف: مرحومان آخوند خراساني، ميرزا حسين تهراني و شيخ عبدالله مازندراني است.
14- آتشها و آتش افروزيها.
15- اشاره است به سه فقيه بزرگ و مشهور شيعي: شهيد اول، علامه حلي و سيد مرتضي.
16- آن گونه كه شايسته است، آگاهند.
17- با آنچه كه در آن است.
18- سال گذشته.
19- اسلحه گرم.
20- در اصل: سلاد.
21- در اصل: قزاغ.
22- اشاره به حديث مشهور كه ميگويد: «پس از رحلت پيامبر، مسلمانان جز سه تن، از دستور پيامبر (مبني بر تبعيت از علي (ع) سرپيچي كردند.»
23- در اصل: خواطر.
/س
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}