مترجم: عبدالغفور لاری
به اهتمام: حامد ناجی اصفهانی

 


بسم الله الرحمن الرحیم و الاستیفاق من ولی التوفیق
با ظهور شیخ اکبر محیی‌الدین عربی، بنیاد عرفان اسلامی، با تحولی ژرف روبرو گشت. آن چنان که سایه اندیشه‌های او بنیان تمام معارف پیشین را درنوردید، و تصوف شبه قاره، خراسان، ماوراءالنهر، شیراز، و سایر بلاد را مجبور به تحول و رویکرد به آن نمود.
جایگاه اندیشه عقلی در معارف عارفانه - که پس از وی به عنوان یکی از ارکان عقلی جهان اسلام درآمد -طلیعه خوش ظهور «عرفان نظری» را به دنبال آورد. ولی از سویی ذهن پرتلاطم این عارف اندلسی، و توارد لوایح و لمعات ربوبی و غوردر واقعات مانع از ترتیب و انسجام آن توسط وی شد.
از این روی شاگردان مکتب او همچون این سود مکی، و صدرالدین قونوی در انجام این مهم از اهمیت به سزایی برخوردارند.
صدرالدین قونوی - که خود از پرورش یافتگان ابن عربی بود - با بهره‌گیری از استعداد باطنی و هوش وافر به نقطه‌ای دست یازید که تمام شاگردان و پیروان اندیشه ابن‌عربی به نحوی چیره خوار سفره اویند. چه تحلیل عقلی و انسجام افکار و اندیشه‌های ابن‌عربی بدون ورود به افکار قونوی امری ناممکن می‌نماید.

گذری بر زندگی قونوی

ابوالمعالی صدرالدین محمد بن اسحاق قونوی مشهور به «شیخ کبیر» (متولد 607 هجری- متوفی 673 هجری قمری) در صغرسن پدرش وفات یافت، و مادرش به ازدواج محیی‌الدین عربی درآمد. وی از همان کودکی تحت نظارت ناپدری خود قرار گرفت و مراتب سلوک علمی و عرفانی را پیمود، آن چنان که بسیاری از اندیشمندان پس ازو همچون قطب‌الدین شیرازی، سعید‌الدین فرغانی، موید‌الدین جندی، عبدالرزاق کاشانی، فخرالدین عراقی، و... از کرسی تدریس وی بهره‌ها بردند.
او با علمای هم‌عصر خویش همانند خواجه نصیرالدین طوسی، جلال‌الدین محمد بلخی (مولوی)، سعدالدین حموی ارتباط داشت، و مورد تمجید آنها واقع شد.
قونوی که خود تمام اندیشه‌هایش را وامدارابن عربی می‌داند در وصیت خود باب معارف را از پس خود مسدود دیده، مگر آن که دسترسی به عقل اعظم و غوث اکبر فراهم آید و از آن بهره‌گیری ممکن شود. وی گوید: «و اوصی اصحابی ان لایخوضوا بعدی فی مشکلات المعارف الذوقیه مجملاتها، بل یقتقروا عالی تامل الصریح منها و المنصوص دون تفقه بتاویل فیماسوی الجلی الصریح، سواء کان ذلک فی کلامی او [فی] کلام الشیخ رضی‌الله عنه، فهذه مسدود [ه] بعدی، فلا یقبلوا کلاما من ذوق احد. اللهم الا من ادرک منهم الامام محمد المهدی، فلیبلغه سلامی». (1)
صریح عبارت وی مشعر بر وجود بالفعل حضرت مهدی - عجل الله تعالی فرجه الشریف- است همچنان که ابن عربی خود نیز مدعی رویت آن حضرت در شهر فاس شده است. چه متقضای اندیشه عقلی وی گویای وجود و مظهر تام حقیقت محمدی در تمام زمان‌ها می‌باشد، و به گفته شیخ داود قیصری ترجیح در این مقام از آن کسی است که نسب صوری او به خاتم‌الانبیاء رسد و خلیفه باطنی او باشد.
قونوی علاوه بر آن که وصی شیخ در معارف ربویی بود، خود نیز بر قللی در سلوک عملی دست یازید که شیخ او بدانجا نایل شده بود. وی در باب وصولش به مراتب اعیان ثابته و دریافت سر قدر گوید: «و اما ماشاهدته و ذقته و جربته من ذوق شیخنا رضی‌الله عنه و ارضاه، فاعظم و اعلی من ان یتسلق الفهوم الیه او یستشرف العقول علیه. فانه کان یستجلی المعلومات الالهیه فی حضره العلم و یخبر عن کیفیته تبعیه العلم للمعلوم... علی کل حال و کان یشهدالاستعدادات التی للناس جزئیاتها و کلیاتها ویشهد نتائجها و ما یستمر کل استعداد منها الی منتهی امر کل انسان فی مرتبه شقاوته و سعادته ... شاهدت ذلک منه فی غیرواحد وفی غیر تقنیه من الامور الاهیه و الکونیه و اطلعت بعد فضل‌ الله و ببرکته علی سرالقدر و محتدالحکم الالهی...» (2)
اگر چند قونوی بیشتر مطالب خود را از شیخ اکبر گرفته است، ولی خود نیز از آن رو که دارای مبادی معارف الهی می‌باشد، و بهره‌مند از ذوق الهی - به امداد روح القدس قادر به القای معانی‌ای افزون بر شیخ اکبر می‌باشد (3) و گهگاه بدین نکات متعرض شده است. از جمله در پایان حال حضرت عزیر (علیه السلام) گوید: «هذا هو سرالحال العزیری الذی لم ینبه الشیخ - رض - و ما یتعلق بسرالقدره» (4) از آن رو که سخن فراوان است و مجال دیگری می‌طلبد، با گذری به فهرستواره آثار چاپ شده وی، به معرفی اثر حاضر خواهیم پرداخت.

فهرستواره آثار چاپ شده قونوی

این فهرست بر اساس نسخه‌های موجود در ایران فراهم آمده و بدین معنا نیست که در جای دیگر کتابی چاپ نشده است.

1- اعجازالبیان

در تفسیر سوره حمد
حیدرآباد، 1368 هجری. ق؛ قاهره. 1389 هجری ق/ تصحیح
عبدالقادر احمد عطاء/ این تفسیر در برخی از چاپ‌های مصر به نام التفسیر الصوفی خوانده شده است؛ قم/ افست حیدرآباد/ نشر ارومیه؛ تهران 1375/ نشر مولی/ ترجمه محمد خواجوی.

2- اجوبه المسائل

پاسخ اول قونوی به پاسخ طوسی
مراسلات.

3- تبصره المبتدی و تذکره المنتهی

تهران/ نشریه معارف/ سال 2/ ش 1/ 1364/ به تصحیح نجفقلی حبیبی تهران/ 1360 هجری ش/ ضمیمه دو رساله در سیروسلوک/ نهضت زنان مسلمان

4- رشح‌البال

پرسش‌های قونوی از طوسی
مراسلات

5- شرح اربعین

انجام آن ناقص است.
ترکیه.../ به تصحیح حسن کامل ییلماز
قم/ افست ترکیه/ نشر بیدار/ 1372 هجری ش.

6- فکوک

گزارشی بر فصوص الحکم ابن‌عربی
تهران/ حاشیه شرح منازل السائرین ملاعبدالرزاق کاشانی/ چاپ سنگی/ 1315 هجری ش.
تهران/ افست چاپ سنگی فوق/ نشر کتابخانه حامدی.
تهران/ 1376 هجری ش/ نشر مولی/ به تصحیح و ترجمه محمد خواجوی.

7- مراسلات

مجموعه گردآمده از هفت رساله به شرح زیر:
الف- مکتوب فارسی قونوی به خواجه نصیرالدین طوسی.
ب- رساله مصححه، مدخلی علمی بر پرسش‌هایی که قونوی درصدد طرح آن بوده است.
ج- متن پرسشهای قونوی که به ظاهر رشح البال خوانده شده است.
د- مکتوب فارسی طوسی به قونوی که مدخل پاسخهای وی می‌باشد.
ه - متن پاسخ‌های طوسی به قونوی.
و- پاسخ‌های قونوی به پاسخ‌های طوسی (5)
ز- هادیه - رساله‌ای مستقل در تأکید و تأیید پاسخ‌های قونوی که وی تحریر نموده است.
بیروت/ 1416 هجری ق. نشر «جمعیة المستشرقین الآلمانیه»/ به تصحیح مستر گوردون شوبرت

8- مکتوب فارسی قونوی به طوسی

تهران/ ضمیمه اوصاف الاشراف/ به خط خوشنویس برجسته مرحوم کلهر/ نشر انجمن خوشنویسان، و نیز اسلامیه، و...

9- مطالع الایمان

گفتاری در سلوک به زبان فارسی
تهران/ نشریه جاویدان خرد/ سال چهارم/ 1357 هجری ش/ به تصحیح ویلیام چیتیک

10. مفاوضات

مجموعه مکتوبات قونوی و طوسی
مراسلات

11- مفتاح الغیب

از مهمترین آثار قونوی در تأسیس بنای عرفان نظری تهران/ 1323 هجری ق/ ضمیمه مصباح الامین (بالای صفحات)/ چ سنگی تهران/ افست چاپ قبل/ نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
تهران/ 1374 هجری ش/ ضمیمه مصباح الانس (ابتدای کتاب)/ به تصحیح محمد خواجوی

12- مفصحه عن منتهی الافکار

مراسلات

13- نصوص 1

تهران/ 1315 هجری ش/ ضمیمه شرح منازل السائرین کاشانی/ چاپ سنگی
تهران/ افست چاپ سنگی/ نشر کتابخانه حامدی
تهران/ ..../ ضمیمه تمهید القواعد ابن ترکه / چاپ سنگی
تهران/ 1362/ نشر دانشگاهی/ به تصحیح استاد سید جلال الدین آشتیانی

14- نفحات الالهیه در واردات غیبی مولف آن

تهران/ 1316/ چاپ سنگی
تهران/ 1375 هجری ش/ نشر مولی/ به تصحیح محمد خواجوی
تهران/ 1375 هجری ش/ ترجمه محمد خواجوی

15- وصیت شیخ

استانبول/ 1958 م/ ذیل مجموعه SARKIY AT MECMUASI به اهتمام عثمان ارگین
تهران/ 1371 هجری ش/ در مقدمه مصحح کتاب فکوک/ تصحیح و ترجمه محمد خواجوی

16- هادیه

مراسلات

درآمدی بر اثر حاضر (6)

نگاشته حاضر بر اساس یگانه نسخه یافت شده از آن در کتابخانه آستان قدس تهیه شده (7) که بنابر مقدمه آن دارای ویژگیهای زیر است:
1- این نگاشته ترجمان یکی از آثار ابوالمعالی صدرالدین محمد بن اسحاق قونوی می‌باشد که اگر از تصحیف کلمه «بیان» به «بیانی» اغماض گردد و کلمه بعد که بدون نقطه است به جای «به وجه»، «توجه» خوانده شود، این اثر ترجمه رساله «توجه اتم» از قونوی می‌باشد که متأسفانه با جستار نگارنده نسخه‌ای از اصل عربی آن در ایران بدست نیامد. ولی نسخه‌های متعددی از آن در ترکیه موجود می‌باشد. از قبیل: آیاصوفیا/ 1817؛ اسعد افندی/ 1534، 1695، 1699؛ حاج محمود اسدی / 3485؛ شهید علی پاشا/ 1362 و... . (8)
3- ترجمه اثر حاضر توسط عبدالغفور لاری از عارفان مشهور اواخر قرن نهم هجری سامان داده شده است. بنا به گزارش علی واعظ کاشفی شاگرد وی، او از اولاد سعد عباد می‌باشد.

متن رساله

بسمه تعالی
نموده می‌آید که در این اوان قبله ارباب علم و عرفان و قدوه اصحاب ذوق و وجدان، العالم المدقق الربانی، العارف المحقق الصمدانی، مولانا امین المله الدین، عبدالغفور اللاری - تغمده الله بغفرانه و سکنه (9) بحبوبه جنانه - رساله‌ای را که شیخ عالم مدقق و عارف مکمل محقق، وارث علوم سیدالمرسلین، قطب‌الموحدین، صدرالحق و المله و الدین، محمد بن اسحاق القونیوی - قدس الله تعالی ارواحه و عظم فتوحه - در بیان (10) توجه اتم املاء فرموده، به التماس بعضی از فقرا تسوید ترجمه کرده بودند. به حکم اذا جاء الجلهم لایستقدمون ساعه و لایستاخرون (11) از مسوده به بیاض نرفته بود، و معرفت آخر از معارف لازمه مذکوره در آخر رساله ترجمه نیافته، حالا آن مسوده نقل کرده می‌شود، و ترجمه معرفت آخر که یکی از تلامذه ایشان به آن موفق شده الحاق نموده می‌آید.
قال علیه الرحمه و المغفره [ب - 1]

بسم‌الله الرحمن الرحیم

خداوندا سپاس و ستایش تو از ما نیاید. هر چه ما اندیشیم حمد و ثنای تو را نشاید. وما قدروالله حق قدره. (12) ثنای تو آن است که خود را به آن ستوده‌ای. و در فاتحه اشرف ابنایها (13) به زبان افضل انبیاء به لام عهد به آن اشارت نموده‌ای. صلی الله علیه و سلم و علی آله و اصحابه و سلم.
مقدمه و در او چهار قول است:

قول اول

در بیان ربط شخص به حق سبحانه
شک نیست که هستی ما از ما نیست، بلکه چیزی هست که پرتوی از او بر ما تافته و ظلمت عدم ما به نور وجود تبدل یافته. چون پرتوی از آفتاب که بر زمین تابد و تاریکی وی به روشنی تبدیل یابد. یا آن که ذات آن چیز بر ما تافت و ما به آن نور وجود یافته: الله نورالسموات و الارض (14) و بر این تقدیر مستفاد از آیه و هو معکم (15) معیت ذاتی باشد و قرب مفهوم از کریمه و نحن اقرب الیه من حبل الورید (16) قرب به حسب ذات. چنانچه بر تقدیر اول مراد معیت [الف- 2] علمی و قرب به حسب علم است. و قیاس کن بر وجود، بقای خود را و وجود و بقای سایر خلق و کمالات ایشان را و چون حال بدین منوال باشد، نقص و فقر و تاثر و خست صفات ذاتی ما باشد، و به حکم «من عرف نفسه فقد عرف ربه» (17) چون شخص خود را به این صفات شناخت، مبداء خود را به مقابلات اینها از کمال و غنا و تأثیر و شرف صفات شناخت، و مبداء موصوف به این صفات را «الله» گویند به لغت عرب.
فقره: [فرقه‌ای از] طوایف عالم اختلاف کرده‌اند در ربط شخص به حق سبحانه. اکثر طوایف بلکه اکثر افراد اینان طریق اول اختیار کرده‌اند. و این طریق است روشن و قریب الفهم. و جمعی طریق ثانی اختیار کرده‌اند؛ و ظواهر بعض آیات موید این طریق است از جمله آیت وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَمَا کُنْتُمْ (18) و آیه نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ (19) چه متبادر از این دو آیه معیت و قرب به حسب ذاتی است. و قائلان به طریق اول این دو آیت را از ظاهر صرف کنند و گویند مراد معیت و قرب به حسب علم است. یعنی علم او محیط است، و نزدیکتر است علم او به ما از رگ گردن. و کلام بسیاری از مشایخ طریقت - قدس الله اسرارهم - ناظر به طریق ثانی است. از آن جمله تعلیم محمد بن سوار، خواهر زاده [ب- 2] خود را سهل بن عبدالله تستری - قدس سرهما - که وی را در صغر سن این تعلیم کرده که: «الله معی، الله شاهدی، الله ناظری» و دیگر ابیاتی که بر زبان خواجگان ماوراء النهر گذشته، قدس الله تعالی اسرارهم:

ای کمان و تیرها بر ساخته *** صید نزدیک و تو دور انداخته
نحن اقرب گفت من حبل الورید *** تو فکنده تیر فکرت را بعید
هر که دور اندازتر او دورتر *** از چنین صیدی است او مهجورتر (20)

و مختار صاحب این رساله نیز این است، چنانچه بعد از این معلوم شود.
$ قول دویم
چون شخص مبدا خود را شناخت و ملاحظه نمود که آنچه یافته از نعمت وجود از اوست یا خود او است، شک نیست که وی را بالطبع میل [و] کششی به جانب او حاصل آید؛ و مثل این میل در طبایع بهایم و سباع مرکوز است که به ولی نعمت خود میل کنند، و چون شخص عاقل نظر اندازد به فعل جمیلی که این نعمت اثر آن است اورامیل دیگر پیدا شود و به فاعل فعل، و چون نظر کند به مبدأ این فعل از صفات کمال، چون علم و قدرت و ارادت - مثلاً - میلی دیگر متجدد شود، چه فطرت عقل بر این وجه است که صاحب کمال را دوست [الف - 3] گیرد، و شاید که شخص را در بداء حال میلی افتد به آن ذات بی‌ملاحظه این مورد، و این را محبت ذاتی گویند که مبنی است از مناسب ذاتی، و دال است بر کمال استعداد مرتجلی ذاتی را.
تمثیل چون کریمی شخصی، را انعامی کند چند نوع میل نسبت به آن کریم متصور است:
اول: از جهت نعمتی که به آن شخص رسیده؛
دوم: از جهت انعام که فعلی است جمیل؛
سیوم: از جهت خلقی که مبدأ این فعل شده و صفت کمالی است؛
چهارم؛ میل به ذات او بی‌ملاحظه این امور. و همچنین [است] حال نقش چون صورت زیبایی کشد.

قول سیوم

پوشیده نیست که معرفت و میل و محبت به الله تعالی توجه و قرب به اوست. و آدمیان در این توجه و قرب متفاوتند - به حسب تفاوت درجات معرفت - و میل بعضی از ایشان به مزید قرب مخصوص بوده‌اند، حق سبحانه ایشان را مطلع ساخت بر آن که سعادت - یعنی لذت دایمی - منوط است به تقویت معرفت و میل و توجه و قرب؛ و شقاوت - که الم دایمی است - منوط است به اهمال این. و نیز مطلع ساخته ایشان را بر طریقی که مفضی شود به تقویت امور [ب - 3] مذکوره، و آن عبارت است از اعتقادات حقه و ارتکاب اعمال مقربه و اجتناب از اعمال مبعده.
و این طایفه را بعد از تقویت امور مذکوره و حصول غایت قرب بمحض افضال و انعام به بندگان سفیر خود گردانید که این معنی را به خلق رسانید. و پس خبر داد به زبان ایشان که خلق آدمیان برای عبادت است، یعنی بندگی و شناخت که متضمن توجه به او است، و امر کرد (21) به توحید یعنی یکی را گفتن بس یکی را بودن، و ترغیب کرد به آگاهی خود او اقبال بر او، و توجه به او بروجهی که صافی باشد آن توجه از شرک جلی که غیر را اله گرفته است و از شرک خفی که غیر را منقاد و تابع بودن است.
و در تصور و میل و بیم، داد از غفلت و فراموشی که منافی دوام توجه است، و از مغرور بودن به تسویلات و تمویهات نفس و شیطان که موجب توزع و تفرقه توجه است، و خواندن به آن که به تخلیه قوت مدرکه از غیر حق سبحانه متعرض به نفحات وجود او باشیم، و وعده فرمود به اجابت. چون او را می‌خوانیم، و بخشید ما را فیضی خاص که از وجه خاص است، نه از [الف - 4] سلسله ترتیب و معنی، وجه خاص معلوم شود.

قول چهارم

بدان که لطیفه مدرکات انسانیه اشرف آن چیزی است که در عالم انسانی است؛ زیرا که او متنوع است و آنچه در نسخه وجود انسانی است همه تابع اویند، و دیگر آن که محل نظر حق است، و منزل تدلی و جلوه‌گاه تجلی او است. و دیگر آن که مهبط امر و نهی و خطاب و عتاب اوست و دیگر آن که محل توجه است به حق سبحانه و تعالی.
و توجه را درجاتی است و تفاوت درجات او به تفاوت درجات لطیفه مدرک است؛ چه او را به اعتبار آن که مدبر بدن است «نفس» گویند، و درین هنگام توجه او به حق سبحانه از راه نهانی به آن اعتبار خواهد بود که حق سبحانه تحصیل اسباب به عیش و تنعم و کند، نه به ذات مطلق، و نه به آن ذاتی که قهار و منتقم است مثلاً، و به اعتبار آن که دریابنده است به طرق متعارفه از فکر و اعمال حواس و غیر ذلک او را . و در این هنگام توجه او به حق سبحانه به وجهی خواهد بود که نظر عقل به آن رسد. و به اعتبار آن که از عالم ملکوت است او را «روح» گویند، و در این هنگام توجه او به حق سبحانه به اعتبار صفات تنزیهی است که مناسب حال مجردات است و قیاس کن برین «سر» و «خفی» را که به اعتبار ترقیات به درجات تلطیفات و درجات بساطت است، [ب -4] و به اعتبار آن که او را هیئت اعتدالی پیدا شود، میان حقایق الهی و کونی روحانی و جسمانی فلکی و عنصری، بی‌غالبیت و مغلوبیت، چنانچه مقتضای میزان عقل و شرع است او را قلب گویند؛ و این هیات اعتدالی پیدا شود، بعد از ریاضت به چشانیدن شربت شوق طفل راه را.
چنانچه در بدو حال طفل را شیری چشانند، و بعد از تزکیه و زوال حکم انحراف به واسطه استیلای اعتدال ربانی بر اعتدالات روحانی و طبیعی فلکی و عنصری، و چون چنین شود حقیقت قلبیه که عرصه او گشاده و احکام شأن او منسبط است ظاهر شود، چنانچه سیاهی از میان زاج و آب و مازو (22)، و آتش از میان سنگ و آهن ظاهر شود، و از ابتدای این کار تا انتهای درجات بسیار است. هر که کلیات و اصول این کار بداند حقیقت اسلام و ایمان و ولایت و نبوت و رسالت و خلافت و کمال و قدر مشترک میان اینها، و محیز هر یک از دیگری بداند. و بدانکه سیروسلوک و ریاضت از برای تحصیل این هیات اجتماعیه اعتدالیه است! تا که عین [م: غیر] صورت قلبیه و حکم او ظاهر گردد، و چون صورت قلبیه به ظهور پیوندد، و از حقیقت [الف - 5] صافی گشته، از کشاکش و کدورت جسمی طلب توجه به جناب حق سبحانه منبعث گردد، و چون صفتی که مقتضی این طلب است بر باقی صفات که مقتضی خلاف این طلب است - غالب آمده است و مستولی گشته، هر آینه عزیمت و ارادت او به ضرورت وجدانی گردد، و قصد تفریغ دل کرده، توجه کند به حق سبحانه بر آن وجه است و معلوم اوست یعنی ذاتی مطلق نه مقید به تنزیه از مناسبات جسمانیات، خواه آن تنزیه به نقل ثابت شده باشد - چنانکه متکلمان گویند - یا به ظن عقل - چنانچه حکما گویند - و نه مقید به تشبیه - چنانچه به چشمه گویند - بلکه ذاتی فی حد ذاته، معرا از هر یک و یا مجموع و مستوعب جمیع اوصاف، خواه حسن آن وصف ظاهر باشد، و خواه پوشیده، و چه هیچ وصف جز مستحسن نباشد، و به سر او هیچ عقلی و فکری و وهمی و فهمی نرسد، بلکه او چنان است که خود خبر داد و تعریف کرد، ظاهر شود بر هر کس که خواهد، چنانچه خواهد، اگر خواهد ظاهر شود، در هر صورت، و اگر خواهد مضاف نشود به او، نه صورتی نه اسمی و نه رسمی، و اگر خواهد صادق آید. بر او هر حکمی، و نام برد خود را به هر نامی، و به خود آنچه مضاف سازد هر وصفی، و با [ب - 5] این همه منزه است [م: منبره] است از آنچه لایق جلال او نیست، و به نسبت منزه از آنچه ثابت است او را بی شرط یا به شرط، خواه آن شرط واحد باشد و خواه متعدد، و چون روی آورد به چنین ذاتی، و احکام کثرت منمحی گردد در وحدت توجه، و نقشی و پیوندی و التفات به امری نماند، میان او و جناب اقدس ذات مناسبت ثابت شود، این هنگام دل مستعد تجلی شود و منزل تدلی و منصه و جلوه‌گاه تجلی. و خلاصه کلام در این مقام آن است که توجه کند به حق سبحانه چنانچه معلوم او است سبحانه، یعنی توجه هیولانی الوصف یعنی به وجودی که فی حدذاته نه فاعل است و نه قابل، و به حسب مراتب و تنزلات هم فعل است و هم قابل. و اما وجه آن که توجه بر این وجه می‌باید دو است: یکی آن که تا موافق حق باشد چنانچه هست؛ و دیگر آن که اگر تقیید کند آنچه مترتب گردد و فیض خواهد مناسب آن قید، نه مناسب ذات رفیع الدرجات، و چون این ذات رفیع الدرجات نسبت او به جمیع متقابلات برابر است، آینه و مدرکی تواند بود که مناسب او باشد، و نسبت او به جمیع متقابلات برابر باشد، نه آنکه منحرف باشد به جانبی، و آن آینه لطیفه شریفه انسانی است [الف - 6] گاهی اگر هیات اعتدالیه پیدا کرده باشد. و مصون باشد از انحراف، و اوست مرآت کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ‌ [الرحمن/ 29] و حق را در هر صورت که ظاهر شود باز شناسد، به خلاف آن که اگر منحرف باشد حق را باز نشناسد، مگر به آن وجهی که مناسب حالت انحراف اوست. و چون دریابنده حق مطلق نیست مگر مرتبه قلبیه از اینجاست که حق سبحانه خبر داد به لسان بشیر نذیر (صلی الله علیه و آله و سلم) که: «ما وسعنی ارضی و لاسمائی وسعنی قلب عندالمومن النقی» (23) یعنی نمی‌گنجاند مرا باطلاتی که مراست نه آسمان و نه زمین و می‌گنجاند مرا دل بنده مومن پاکیزه. به قلب، مراد در حدیث همین قلب است که مذکور شده، نه لحم صنوبری. چه او از آن حقیرتر است که حق در وی گنجد. آری! بخاری لطیفه که در تجویف ایسر این لحم صنوبری است متعلق آن قلب است، و تصرف او در بدن به واسطه آن است، و چون شخص صاحبدل شود توجه او اعلای توجهات باشد، چه متعلق توجه او حق سبحانه چنانچه خود را داند، و نیز اتم و اثبت توجهات است، چه فتور و تفرق در این توجه نتیجه انحرافی است، و انحراف و در حالت اعتدال مفقود، پس چنین شخصی وجدانی التوجه باشد.
گویند که مبتدی تام الاستعداد [ب -6] را توجه به آن ذات رفیع الدرجات است با آن که او را هیات اعتدالیه پیدا نشده، زیرا که توجه او شربی (24) است از آن توجه، چه از راه نهانی بواسطه حکم انحراف، قبلهء توجه او امری است که مناسب حال انحراف اوست، با آن که استقامت او برین وجه متعذرست. سالک می‌باید که سعی نماید در مراتب ذکر، و در مرتبه‌ای توقف ننماید.
اول مرتبه ذکر: مداومت بر ذکر ظاهر است - یعنی ذکر لسانی - از جهت دفع خواطر. و مداومت بر ذکر باید که از روی جد و جمعیت خاطر باشد و بی فتور باشد، اما چنان نسازد که مزاج روی در انحراف نهد، و ذکر باید که حضور باشد و مراقبه حق کند در این ذکر به آن وجهی که معلوم اوست - یعنی ذاتی مطلق چنانچه گذشت - حضرت شیخ محیی الدین (قدس الله سره) فرموده که مراد به الله وجودی است که او را هیچ مکونی (25) تقیید نکند، پس چون خواطر خفت یابد یا نماند، این هنگام، لطیفه مدرکه ناطق شود به همان ذکر، یا به ذکری که حق می‌داند که مناسب استعداد او است و انفع است او را در این وقت. پس به مقتضای ان انَّ اللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ (26) او را به آن مشغول سازد، و چون دل گویا شود به ذکر، ترک کند ذکر ظاهر را، بر ذکر قلبی مداومت نماید، تا آن هنگام [الف - 7] که از خود باز یابد که می‌تواند دل را از ذکر فارغ ساختن. پس کوشش نماید در تفریغ دل آن قدر که تواند؛ زیرا که مقصود اصلی خلو باطن است که بر او مطالب کلیه مترتب است؛ پس اگر خواطر مزاحمت آرد، و قادر باشد بر رفع مزاحمت خواطر، در رفع آن و موجبات آن کوشد؛ و اگر نتواند توسل به ذکر باطنی جوید به توسط حروف و الفاظ، چه ادراک معانی بی‌الفاظ متغیر است، نه آن که به تکرار خالی مشغول شود. چنان چه در حدیث النفس می‌باشد. و اگر به این نیز رفع نشود توسل به ذکر ظاهری جوید با حضور دل و مراقبه حق - بر آن وجه که مذکور شد - تا آن که خواطر مغلوب شود.
طریق ذکر بر وجه مذکر مرعی می‌باید داشت در جمیع کارها، مگر در سخن کردن که این طریق مرعی نتوان داشت. و چون خواهد که مهمی شروع نماید الله تعالی را یاد کند - با حضور دل و توجه به آن جناب - و بگوید: «اللهم کن وجهتی فی کل وجهه و مقصدی فی کل قصد و غایتی فی کل سعی و ملجائی و ملاذی فی کل شده و مهم و وکیلی فی کل امروتولی تولی محبه و غایه (27) فی کل حال». یعنی خدایا چنان بساز که به هر چه روی آرم به تو روی آورده باشم و در هر [ب - 7] قصدی مقصود تو باشی، و غایت و نهایت هر کاری تو باشی، و در هر شدتی و مهمی توملاذ و ملجاء باشی [ووکیلم در هر امر تو باشی]، و در هر حال متولی تو باشی از روی محبت و عنایت (28) چون این دعا بخواند شروع نماید در آن کار - خواه فکر باشد یا قول یا عمل - و در زمان اشتغال به آن کار به ذکر خاطر باشد، و چنان نشود که به همگی مشغول آن چیز شود: زیرا که حق سبحانه حبیب خود را - صلی الله علیه و سلم - فرموده که: در هیچ وقت از او غافل نباشد، آنجا که فرموده و وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصَالِ وَ لاَ تَکُنْ مِنَ الْغَافِلِینَ‌ [اعراف/ 205]. یعنی یاد کن پروردگار خود را در بامداد و شبانگاه از روی تضرع و نیاز و خفیه از روی ترس، نه به آواز بلند. و با این در هیچ وقت از او غافل مباش! اگر چه دیگران را آن دو وقت کافی است تو را کافی نیست. چون امر کرد حبیب خود را به دوام توجه، و ما را ارشاد فرمود به متابعت او - صلی الله علیه و سلم - آنجا که فرموده: لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ [احزاب/21] یعنی به تحقیق شما را اقتدایی نیکو است، در شان رسول خدای [الف - 8]، پس ما را نیز غافلی نباید بود و طریق بدعت نباید پیمود، پس هرگاه که طریق مذکور را کیش خود سازی، حضور توبه خداوند زیادت و سلطنت و غلبه ذکر قوت گیرد و مرتبه قلبیه که به منزله فرزند و نتیجه است از مشیمه طبیعت تو بیرون آید، و نفس پاکیزه گردد، و صفات و اخلاق از لوث طبیعت بدر آید، و به واسطه استیلای وحدت آئینه دل مستوی و هموار شود، و بلندی و پستی که منافی همواری زایل گردد، و مناسب پروردگار شود در وحدت و سعت اطلاق و تقدس و تنزه از کدورات که لازم کثرت تعلقات کونیه است.
پس اگر این حال ملکه گردد و این معنی متمکن شود، هر آینه میان حق سبحانه و تو، در دیگر گشاده شود که هیچ واسطه در میان نباشد. یعنی به آب فیضی که از ممزوجه خاص است گشاده گردد، پس بدانی که در آتی و آنچه بر آنی و بدانی آنچه مقابله [کذا] توست با حق و خلق، و بدانی مال خود را، و باید که همین توجه مذکور حال تو باشد در هر توجهی که پروردگار خود کنی، چه در عبادت و چه در دعا و آنچه به او از جهت تحصیل مهمات کلیه و جزئیه. پس در طلب رزق مثلاً توجه بذات مطلق باید کرد که همه اعتبارات [ب - 8] در حیطه تواست، نه توجه به اسم الرزاق. و «وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ‌» [احزاب/ 4] یعنی خدای تعالی به زبان اولیاء خود می‌گوید حق را، واوست که می‌نماید راه راست [را].
$ تتمه:
در مزید ایضاح مجملات گذشته.
مقصود از ترقی در ذکر و توجه، احیای مناسبت است که میان حق سبحانه و بنده بوده و به واسطه احکام خلقیه و خواص صفات امکانیه مستهلک گشته، یعنی خلقیت بر حیثیت غالب آمده. و احیای این مناسبت متحقق نمی‌شود مگر به قطع تعلقات، خواه آن تعلق آشکارا باشد بر این کس و خواه پنهان و خواه متعلق آن ظاهر باشد و خواه مخفی. و به فارغ گردانیدن دل از جمیع ارتباطات که بعد از ایجاد پیدا شد میان کس و اشیاء خواه داند آن را و خواه نداند. و از جمله تعلقات که این کس نمی‌داند این است که آباء علوی و عقول و نفوس را دخلی است در تحقق این کس. و از هر کدام از اینها در او اثری است و این کس از راه نهانی به آنها فرود آمده و انس گرفته و او را به آن شعور نیست، و چنانچه احیا و مناسبت موقوف است بر قطع جمیع تعلقات و ارتباطات، موقوف است بر تحصیل هیات اعتدالیه [الف - 9] میان قوای (29) روحانیه و بدنیه، خواه آن قوت مبداء فعل باشد و خواه مبداء انفعال. یعنی چنان نشود که جانب روحانیت بر جانب جسمانیت غالب - که آن شخص در حکم ملک شود - یا جانب جسمانیت غالب آید - که آن شخص حکم حیوانات عجم گیرد، بلکه برزخی باشد میان جانبین. و چنانچه صاحب شریعت - صلوات الرحمن علیه - به آن اشارت فرموده. و این حالت توسط در جمیع امور می‌باید چه در علم و اعتقاد، و چه در صفات و اخلاق، و چه در باعث و قصد و توجه؛ پس توجه به چیزی و قصد امری نکند مگر آن که صاحب شریعت به آن فرموده باشد، و هر چیز را باعث ندارد، مگر آن که آن چیز مرضی صاحب شریعت بوده باشد، و چون این ملاحظه لازم گیرد جمیع افعال اختیاریه (30) به او سنجیده گردد.
و برین قیاس کن اخلاق و صفات و اعتقاد و علم! بلکه در جمیع حرکات و سکنات ظاهری و باطنی حالت توسط و حکم صاحب شریعت منظور دارد، و اگر او را چیزی حاصل شده باشد سعی کند که مرکز کمال - که نقطه اعتدالی است - برساند، یعنی قریب شود به آن، و این معنی را ملک [ب - 9] و ملکه خود بسازد تا که به واسطه اعتدال مزاج معنوی میان امور مذکوره و میان نسبت و اضافات که میان حق و خلقت به طریق انفراد با اشتراک بین الحق و الخلق مستعد نفخه ثانیه گردد، چنان چه به واسطه مزاج اعتدال صوری مستعد نفخ روحی شده بود. و در این هنگام ولادت ثانیه - که بیرون آمدن روح است از مشیمه طبیعت متحقق گردد، و بر آن حیاتی مترتب شود که به موت طبیعی زایل نگردد، و به واسطه این استعداد جزوی که بعد از وجود است و به فیض وجود است سراستعداد کلی که جامع جمیع استعدادات است و سابق بر وجود به آن قابل وجود است ظاهر گردد. پس چون تمام شد حاصل شود نفخه ثانیه از جانب حق سبحانه و حیاتی تازه که به موت طبیعی زایل نگردد، و آن حامل سری است که تعبیر از آن به «تأیید قدسی» کنند، چون در حق انبیاء ظاهر شود و به «تأیید ملکی» کنند چون در حق کمال اولیا ظاهر گردد و به تجلیات آسمانی و صفاتی چون در حق غیر کمال از اولیاء پیدا شود.
و بعد از این دیگر تجلی ذاتی پیدا شود که مستلزم اموری است که تغییر از آن نتوان، و اموری [الف - 10] که سر آن نداند غیر کمال - اگر چه صاحب علم با ذوق معین با حال باشد.

فصل

چون شناختی این را بدان که تاریکی و زنگ دل‌های بیشتر مردم از تعلقات شهوانیه و خواص امکانی است که جهت ضعف مناسبت شده میان حق و بنده، چه لازم تعلقات شهوانیه و خواص امکانیه کدورت و ظلمت و نقص و کثرت است و جناب حق سبحانه موصوف به اضداد اینها - که نوریت و ضیاو کمال و وحدت است - [می‌باشد]، و با وجود این حال محاذات و مواجهه آیینه دل با حق سبحانه متعذر است، و انتقال از این خصوصاً که دفعی باشد متغیر. و آن که گفته شد که مناسبت ضعیف شده نه آن که مفقود گشته، بنابر آن است که سر حق پوشیده است در هر کس، بل در هر چیز، اما به احکام خود ظاهر نیست، زیرا که محجوب شده به احکام ظلمانیه امکانیه و صفات وجودیه. پس اگر شخص در خود طلب حق سبحانه دریابد، بداند که از آثار و احکام آن سر مستحسن است؛ زیرا که پیش این طایفه محقق شده که غیر حق مستحیل است که طالب حق باشد. بلکه (31) هر کس هر چه طلبد و به آن محبت پیدا کند نیست الا [ب - 10] بنا بر آن که مناسب آن در او چیزی مستحسن است که از آن جهت او را طلبیده، و سر طلب طالب نیست مگر آن که حق مقید مستحسن طالب اتصال می‌شود به حق مطلق، و به کمالات حقیقیه او، یعنی کمالاتی که مناسب کمالات مطلق باشد؛ پس فرع به اصل ملحق شود و کمالات کلی به این جزء؛ و ظاهر گردد چنانچه وصف کند کلیه، و احاطه و به این جزء محاط محقق شد، و این که کمالات کل به این جزء ظاهر می‌تواند بنابر آن است که مفارقتی نسبی میان کل و جزء از بعض وجوه حاصل آمده بود که آن عوارض امکانیه باشد: و الله اعلم.

فصل

چون بنده - به سبب غلبه احوال امکانیه - بعید المناسبه افتاده از حق، پس اگر در بعض اوقات، دغدغه طلبی پیدا شود فرصت را غنیمت دانسته این دغدغه را تربیت کند: بمفارقت صورت کثرت بتدریج. و صورت تدریج آن است که او را از مردم متفرد و منقطع شود تا که نوع مناسبتی میان بنده و پروردگار او وجود گیرد، بعد از آن استعانت نماید - چنانچه مذکور شد - و قصد تعطیل قوی (32) مدرکه حسیه و خیالیه [و] عقلیه کند که اینها اعمال نکند و از خواطر محفوظ دارد، و هم خود را جمع سازد عزیمت را [الف-11] محقق گردانید، بعد از آن التفات نماید به جناب حق به ملازمت ذکری که مرشد از برای او تعیین نماید یا حال و استعداد او تقاضا [ی] آن کند، و چون ذکر از روی معنی حقانی بلکه حق، پس او برزخی است. میان خلق و حق که از هر دو جانب نصیب دارد به واسطه اشتغال به این برزخ مناسبتی اتم از مناسبت سابق وجود گیرد، و چون ذاکر به ذکر انس گرفت، در حکم آن است که جدا شد از عالم کون و محی (33) دقیقه مناسبت گشت میان حق و خود. و درین هنگام حکم وحدت حقیقی روی در غلبه آورد و احکام کثرت روی در اختفا، بعد از آن چون منتقل شود از ذکر ظاهر به ذکر باطن، و دل او گویا شود به ذکر بی (34) تعمل و تکلفی، خصوصاً که گویا شود به ذکری که درباره او تعب نکشیده باشد، بلکه (35) به حسب استعداد حاصل گشته بود، بعد او از صور عالم و احکام متکثره بیشتر و قرب مناسبت او به حق اتم باشد، و چون به واسطه امور مذکوره عزیمت قوت گیرد و رغبت بسیار شود، استیلای حق مستجن ظاهر گردد، احکام امکان ضعیف و مغلوب شود، پس دل بنده نورانی گردد و صیقل یافته [ب - 11] شود و صافی از صفات امکانیه، و آینه جوهردار شود و اعتدال یابد، از جهت آن که سطح آینهء دل استقامت پیدا کرد. و کثرت به وحدت تبدل یافت، چنانچه در مرآت محسوس یکی از اسرار آینه که حق سبحانه اظهار کرده است آن است که مثالی باشد آینه دل انسان را: چه صفای این آینه به همواری اجزای اوست، و دور بودن از ناهمواری مانند بلندی و پستی و اعوجاج شکل و حصول چیزی مانند موی در وی، چه هر کدام از اینها موجب آن است که صورت چنانچه واقع است مدرک نشود، خصوصاً که شکل مرآت مخالف شکل صورت باشد، و اعتدال مرآت بعد از همواری سطح او، هیات مستدیره است که افضل اشکال است و اقرب اشکال به اطلاق و بساطت بنابر عدم خطوط و زاویه. و از این جهت است که افلاک و آنچه مرکوز است در ایشان مستدیرند، چه افلاک و آنچه مرکوز است در ایشان، اوایل اجسام‌اند - که از حق سبحانه صادر شده‌اند به توسط (36) ارواح، و چون مبدأ و وسایط بسیطند و صاحب فضیلت مناسب آن است که آنچه صادر شود از ایشان بسیط باشد و صاحب [الف - 12] فضیلت، فافهم، یعنی از این تفصیل چیزی فهم کن!

فصل

بازگردیم به اصل سخن. سالک همیشه منتقل می‌باشد از صورت ذکر به معنی ذکر و باطن او، و از تلفظ به لسان به نطق دل به همان ذکر یا غیر آن، که استعدادش مقتضی آن است، و باطن ذکر غیر معنی ذکر است. چه معنی ذکر مدلول عبارت است و آن صورت ذکر گویند، و باطن ذکر حقیقت ذکر است، و آنچه مترتب شود بر آن از توجه به مذکور به طریق ذوق و وجدان، و نتیجه آن عروج است و سقوط احکام کثرت. و مراد به سقوط، استهلاک و مغلوب شدن است نه رفع کثرت؛ بلکه چنان باید که حالت او، عکس آن حالتی بشود که سابقاً بوده، یعنی که جانب حقیقت بر جانب خلقیت غالب آید چنانچه سابقاً جانب خلقیت بر جانب حقیقت غالب بوده - پس چون کمال یابد وحدت و صفا متلاشی نشود احکام کثرت خلقیه امکانیه، و ثابت شود مناسبت میان جناب حق و میان قلبی که حال او این باشد، پس در این هنگام ظاهر شود حق مستجن در بنده از جهت زوال موانع، و او را پیوند شود به تجلی که فرود می‌آید از حق به او، پس جمله قوای [ب - 12] ظاهره و باطنه، بلکه جمله صفات او از حالت خود بگردد - که زمین جسد غیر زمین سابق شود، و سماوات روح و روحانیات غیر آن روح و روحانیات سابق شود - از جهت آن سماوات روح و روحانیات غیرآن روح و روحانیات سابق شود - از جهت آن که قیامت او قائم گردد؛ چه از ارض جسد مبعوث گردد و قامت او مستقیم شود - از جهت بیرون آمدن از گرانی بار طبیعت -. و مضمون آیه «وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ» [ابراهیم/ 48] در این قیامت صغری ظاهر گردد، یعنی که حق سبحانه به صفت یگانگی و قهاریت - که فنای شخص کرده - ظاهر گردد، و ظهور اشیاء مستند به او باشد، چون چنین شود اعتقاد او در شان هر چیز رنگ دیگر گیرد، چه مدرک در این مرتبه حقی است، و زبان حال او این تلاوت کند که «وَ بَدَا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مَا لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ» [زمر/ 47] یعنی که ظاهر شود مر ایشان را از جناب خدای چیزهای که ایشان را چشمداشت آن نبوده باشد، و آنچه بعد از این پیدا شود ممکن نیست بیان. بلکه واجب است ستروکتمان آن و «کل میسر لما خلق له» (37) یعنی هر کس توفیق داده می‌شود مرآن چیزی را که خلق او برای آن است، و استعداد و مقتضی آنچه فیض حق سبحانه تابع استعداد است.

خاتمه

[الف - 13] آنچه در این عجاله مذکور شد اصلی است جامع مطالب، که هر کس به حسب استعداد خود ازو نصیبی می‌گیرد «مَا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا وَ مَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» [فاطر/ 2] یعنی دهنده و گیرنده حق سبحانه است، هر باب رحمتی که بگشاید خدای تعالی هیچ کس آن را نتواند بست، و آنچه حق سبحانه ببندد و بازدارد کسی نتواند گشاد، و اوست بر همه غالب، و اوست حکیم که چیزها را چنانچه هست داند و چنانچه باید کند، و آن کس که خواهد استکمال و استثمار این فایده این همه را اضافه کند، و آن این است که هر کس دریافت و فهم کرد آنچه در این کلمات درج کرده‌ام او را چند معرفت پیدا شود:
معرفت سرمودع بودن حق در خلق؛ و معرفت معنی غلبه رحمت الهی برغضب او؛ و آن که رحمت و غضب منبع اعتدالات و انحرافاتی است که واقعی است در عالم معانی و ارواح و عالم مثال - که در این عالم ارواح به صور ظاهر می‌شوند، و معانی صور جسدانیه پیدا می‌کنند: چنانچه علم مثلاً به صورت [ب - 13] لبن ظاهر شود - و همچنین منبع اعتدال و انحراف عالم حس
(38) اند؛ معرفت معنی ولادت ثانیه که اکابر از انبیا و اولیاء به آن اشارت کرده‌اند؛ و معنی احتجاب حق به خلق و صحت حق به خلق، و سراحاطه او به ایشان و بودن او با ایشان - در هر جا که باشند بی مزج و ظرفیت و بی ملابسه که میان جسمانیات باشد قوای روحانیه که از مقوله معانید. مثل قوای حواس ظاهره و قوای غاذبه و نامیه و غیر آن در مواد طبیعیه، و کیفیت ترتیب ایشان با هم و کیفیت تخلیص روح از بدن و آن امتزاج و ایشان با هم، چنانچه مذکور شد در بیان استهلاک کثرت در وحدت، این است معراج تحلیل آن کس که این را نچشید (39) و مشاهده نکرد، و احکام کثرت از اوزایل نگشت، حقیقت معراج - یعنی معراج روحانی - بر او ظاهر نشد و درنیامد در هیچ مرتبه از مراتب قرب حق، و وی را وصول به حق دست نداد، وصول حقیقی که به طریق ذوق باشد چنانچه آب مودع در کل - که حق سبحانه را بآن تمثیل کرده‌اند - گاهی به صفت مائیت ظاهر شود که کل [الف - 14] را به حیله تعطیر نمایند، والا خواص مائیت در کل مخفی و مستهلک ماند؛ و معرفت سر فنا و بقا و معرفت سیروسلوک و مبدا سیر و موجب او، و این که آدمی عین بود، یعنی از اعیان ثابته بود. و مراد به اعیان ثابته ماهیت‌اند در علم حق، پس وصف شد، یعنی عارض ظاهر وجود شد که عبارت از نفس وجود است، و باین عروض و نسبت مجهول الحقیقه موجود شد بالوجود الحق، یعنی وجود را یافت و در این مرتبه آن وجود موصوف است به صفات خلق، مثل ضحک و مکرواستهزاء و غیر آن که شریعت با آن ناطق شده، و معرفت این که همین مودع است که طالب انسلاخ از این احکام، تا بازگردد به اصل خود، و به مقضی اصل ظاهر گردد؛ و دیگر معرفت سر غلبه حق سبحانه بر امر خود در مرتبه ارواح با طبایع، و در مرتبه اخلاق حمیده با اخلاق ذمیمه، یعنی در آن مرتبه که روح (40) با جسد آمیخته و مغلوب احکام طبیعت گشته، و همچنین اخلاق حمیده مغلوب اخلاق ذمیه شده بر حقیقت غالب آمده، ناگاه امر و حال [ب - 14] منعکس شود و جانب حقیقت غالب آید بر جانب خلقیت معرفت، سر این غلبه حاصل می‌شود از مضمون سابق، چون شخص نیک فهم آن کند. و بداند سر مغلوبیت ارواح انسانی را در تحت احکام امزجه طبیعیه در اول با مغلوبیت این ارواح و سایر ارواح علویه مقدسه در آخر در تحت احکام اسماء و صفات الهی، و مراد به معلومیت در تحت اسماء و صفات الهی موت طبیعی است؛ و همچنین معرفت بسیاری از علوم و اسرار که مندرج و مندمج است درین کلمات حاصل آید که کلام انواع آنها موجب اطناب است. فکیف از تعیین و بیان؟! «وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ» [احزاب/4] «وَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ‌» [یونس/ 25] یعنی خدای می‌گوید آنچه حق و صدق است و راه راست می‌نماید هر کس را که خواهد. «وَ السَّلاَمُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى‌» [کهف/ 47]. تمام شد [الف - 15].

پی‌نوشت‌ها:

1. ر. ک: مقدمه فکوک/ ص 26.
2. بنگرید: فکوک/ 234-235.
3. قونوی خود رساله‌ای مستقل در مجموعه واردات و مکاشفاتش به نام «النفحات الهیه» گرد آورده است. این کتاب مشتمل بر بدایع افکار وی می‌باشد.
4. فکوک/ ص 235 و نیز/ ص 262.
5. به گفته صاحبان تراجم طوسی پاسخ مجددی به نام مواخذات بر جواب‌های خواجه نصیرالدین طوسی نوشته است.
6. پیش از این نگارنده این اثر را به عنوان رساله سیرو سلوک در میراث اسلام ایران، دفتر هشتم منتشر ساخته بود، که در اینجا با پیشگفتار جدید و پاره‌ای تغییرات تقدیم می‌کند.
7. این اثر در ذیل یکی از مجموعه‌های فهرست نشده آن کتابخانه می‌باشد.
8. ر. ک. مقدمه فکوک/ ص 34-35.
9. کذا صحیح: اسکنه.
10. در نسخه «بیانی» خوانده می‌شود.
11. اقتباس از یونس/49: إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ یَسْتَقْدِمُونَ‌.
12. ر. ک: اصول الکافی/ ج2/ ص 624.
13. همان.
14. نور/ 35.
15. حدید/4.
16. ق/ 16.
17. مصابیح الانوار/ ج1/ ص 204. غوالی اللئالی/ج4/ ص102.
18. حدید/ 4.
19. حدید 16.
20. ر. ک: مثنوی معنوی، دفتر 6/ 2354 با اختلاف.
21. م: با مر.
22. باید دانست که این ترکیب برگرفته از شیوه ساخت مرکب به نزد پیشینیان است.
23. اتحاف الساده المتقین/ ج7/ 1234/ «لایسعنی...»
24. کذا فی الاصل.
25. م: و.
26. اقتباس از بقره/ 207 و آل عمران/ 30؛ والله رووف بالعباد.
27. کذا با ترجمه.
28. کذا. سازگار نیست.
29. م: قوی
30. م: اختیار.
31. م: بلک
32. در نسخه چنین است. به جای قوای.
33. در نسخه چنین است.
34. م: نی.
35. م: بلک.
36. م: + و
37. السند، احمد/ ج1/ 8206.
38. م: حسن
39. م: بچشید. عبارت مبهم است.
40. م: روح که روح.

منبع مقاله :
آزمایش، سیدمصطفی، (1378)، عرفان ایران (مجموعه مقالات 1-4)، تهران: انتشارات حقیقت، چاپ اول.