و اين تو هستي که مي آيي

نويسنده: فاطمه قرباني

در کدامين شب روشن ، برق نگاهت خواب ستاره ها را برخواهد آشفت؟
کدام روز خوشبخت خورشيد شاهد طلوعت خواهد بود؟
کدام روز پر صلابت کوه ها غبطه خواهند خورد بلنداي شانه ات را؟
غنچه ها نفس مي کشند عطر قدم هايت را و باز مي شوند و اين عطر حضور توست که پراکنده خواهد شد.
درختان فرياد مي کشند خشکي گلويشان را، ريشه ها جان دوباره مي گيرند و به يک باره شکوفه از ميان شاخه ها زاده خواهد شد.
وقتي وسعت آسمان را زير بال و پرت گرفته باشي، پرواز زيباست.
اين تو هستي که مي آيي و بهار به يمن دستان پر برکتت از ميان فصل ها سبز مي شود. شاخه هاي پاييزي دفتر باغ ورق مي خورند. برگ هاي زرد سطر به سطر مي ريزند از آغوش درختان و اين آغاز تولدي دوباره خواهد بود.
منبع: ماهنامه ديدار آشنا شماره 93