محمد (ص) در تورات و انجیل
معمّای «مِصفَه»
مترجم: فضلالله نیکآیین
در این نوشته، چنانکه از عنوان آن آشکار است، (1) به توضیح و بررسی رسم باستانی عبرانی «آیین حجر» که عبرانیان از حضرت ابراهیم، نیای بزرگ خود، به ارث بردهاند، میپردازیم و نشان خواهیم داد که آیین مذکور در مکّه بدست ابراهیم و فرزندش اسماعیل بنیانگذاری شد، اسحاق و یعقوب در کنعان از آن پیروی کردند و دیگر فرزندان و اخلاف ابراهیم در مؤاب (2) و جاهای دیگر همین رسم را ادامه دادند.
البته باید بدون فوت وقت بگوییم که منظور ما از «آیین حجر» پرستش سنگ که نوعی بتپرستی خواهد بود، نیست بلکه هدف از آن پرستش خداوند در کنار سنگی است که تبرُّکاً وقف انجام این کار شده است. در آن روزگاران پیشین که نوع زندگی خاندان برگزیدهی خداوند به صحرانوردی و چادرنشینی و شبانی گوسفندان و حیوانات دیگر اختصاص داشت و افراد همواره در حرکت و مهاجرت و در پی آب و علف بودند، ساختن محلّی یا خانهای که وقف پرستش خداوند شود، ممکن نبود. خانوادهی ابراهیم هرجا که مدّتی ساکن میشدند، سنگِ ویژهای را در زمینی اندک مرتفع قرار میدادند و در اطراف آن مراسم «حج» که در آن زمان عبارت از هفتبار طواف دستهجمعی در یک دایرهی انسانی بود، بجا میآوردند. البته کلمهی «حجّ» ممکن است بخاطر شکل عربی کنونی آن و بدلیل آنکه در اسلام به مراسم عبادی و آداب ویژهای تبدیل شده، بعضی خوانندگان عیسوی را در بادی نظر متوّحش سازد. امّا باید دانست که کلمهی حجّ عربی از لحاظ ریشه و معنا با حجّ در زبان عبری و دیگر زبانهای برادر در خانوادهی زبانهای سامی مطلقاً یکسان و برابر است. ریشهی عبری کلمه یعنی حَگَگ و ریشه عربی آن یعنی جَجَج هر دو اشکال مختلف یک کلمه واحدند و تنها تفاوت در تلفظ سومین حرف الفبای سامی (اَبجَد - ابگَد...) است که در عبری گاف و در عربی جیم تلفظ میشود. (3) در قوانین شریعت موسی (علیهالسلام) نیز آنجا که دستور اجرای مراسم جشن ویژهی عبرانیان صادر میشود، از همین کلمهی حگگ استفاده شده است. معنای لغت در این متون قدیمه از اینقرار است: جمع شدن در اطراف یک بنا، محراب یا سنگ و دویدن در اطراف آن با سرعت و نظم معیّن بمنظور اجرای مراسمی مذهبی یا جشن و سرور و شادی. هنوز هم عیسویان مشرق زمین مراسمی بنام حِگّه دارند که در هنگام جشنهای مذهبی یا مراسم عروسی انجام میشود. در واقع این کلمهی توراتی کوچکترین ارتباطی با معادلی که اروپاییها برای آن پیدا کردهاند، ندارد زیرا کلمه Pilgrimage مأخوذ از Pellegrino ایتالیایی است که خود مأخوذ از Peregrinus در لاتین است و معنایش «بیگانه و خارجی» (4) است!
حضرت ابراهیم در جریان سفرهایش در موارد خاص و در مکانهای مختلف پرستشگاهها یا قربانگاههای کوچک و بزرگی بنا میکرد. هنگامی که یعقوب در راه پَدَن اَرَم در عالم رؤیا نردبان شگفتانگیزی را مشاهده کرد (5)، در همان محل سنگی را در محلّ بلندی قرار داد، بر روی آن روغن ریخت و آن بِث اِئل یعنی «خانهی خدا» نامید و طبق گزارش سفر پیدایش (فصل 28، آیات 22- 10 و فصل 27) بیست سال بعد که مجدداً به آنجا آمد، بر روی آن «روغن و شراب ناب (!) ریخت.» سنگِ ویژهی دیگری را نیز یعقوب و پدرش به صورت یک بنای تاریخی کوچک برفراز یک «تپّه سنگی» بنا کردند که در عبری گلِعاد (یا جِلعاد) و به زبان آرامی لابان (6)، پدرزن یعقوب، یَقَرسَهدُوثَه نامیده شد و معنای آن «تپّهی شهود» است. امّا اسم خاصّی که برای این بنای سنگی انتخاب کردند مِصپه بود که در زبان عربی مِصفَه تلفّظ میشود.
این مصفه بعدها در تاریخ بنیاسرائیل به مهمترین پرستشگاه و بزرگترین مرکز تشکیل اجتماعات ملّی تبدیل گردید. در اینجا بود که یَفتاح، سردار یهودی، در پیشگاه خداوند سوگند یاد کرد و پس از درهم شکستن نیروهای بنیعَمّون؛ تنها دخترش را در آتش قربانی کرد. (7) در کنار این مصفه بود که چهارصدهزار شمشیرزن از یازده قبیلهی بنیاسرائیل گرد هم آمدند و «در پیشگاه خداوند» سوگند خوردند که قبیلهی بنیامین را بدلیل جنایت هولناکی که بنیبنیامین ناحیهی گِبعاة (جِبَعه) مرتکب شده بودند، نابود سازند و در این کار موفق شدند. (8) در مصفه بود که شموئیل نبّی همگان را فراخواند تا «در پیشگاه خداوند» سوگند بخورند و همهی اصنام و مجسمهها و تمثالهایشان را نابود سازند و بهمین دلیل از دست فِلِسطیان رهایی افتند. (9) و بالاخره در اینجا بود که تمام آحاد ملّت گرد آمدند و شائول را بعنوان پادشاه اسرائیل برگزیدند. (10) در واقع سرنوشت هر مسألهی مهم و بزرگ یا ملّی در کنار این مصفه یا گاهی در «بِثاِئل» (خانه خدا) تعیین میشد. اطلاعات ما نشان میدهد که این پرستشگاهها یا معابد را بر فراز تپّهای یا نقطهی مرتفعی بنا میکردند و بهمین دلیل غالباً آنها را رَموث یعنی «جاهای مرتفع» مینامیدند. حتّی پس از بنای معبد باشکوه سلیمان، این مصفهها حرمت و تقدّس خود را حفظ کردند. با گذشت زمان تدریجاً این مصفهها نیز، مانند کعبه در مکّه، از اصنام و اوثان و مجسمهها انباشته شد و خبر داریم که پس از نابودی بیتالمقدس و معبد سلیمان بدست کلدانیان، نهاد مصفه دست کم تا زمان مکّابیها در دوران سلطنت آنطیوخوس (11) همچنان مقدّس و متبرّک بوده است.
و امّا معنای مصفه چیست؟ بعضی این لغت را به «برج نگهبانی» ترجمه کردهاند. (12) در حقیقت کلمهی مذکور به آن طبقه از اسماء زبانهای سامی تعلّق دارد که اسماء ظرف نامیده میشوند و معمولاً در اوزان معیّن و با دلالت بر چیزی که آنرا محیط میکنند یا شامل میشوند، ساخته میشوند. بنابراین مصفه نیز محلّ یا بنائی است که چیزی به شکل صَپَه یا در عربی صَفَه را در برمیگیرد. و آنگاه اگر به جستجوی بیشتر در زبانهای باستانی بپردازیم، متوجّه میشویم که اگر چه سنگ در عربی کنونی حجر و در عربی کنونی «إیبَن» است ولی لغتی باستانی در این خانواده از زبانها - زبانهای سامی - برای سنگ وجود داشته که همان صَپَه یا صَفَه است و این لغت هنگامی استعمال میشده که چیزی با شخصی به سنگ تشبیه یا با سنگ مشخّص میشده است. و بدین ترتیب معنای واقعی مِصپَه در عبری و مِصفَه در عربی محل گذاردن و ثابت نگاهداشتن یک «سنگ خاص» است [ که میتوان آن را در زبان فارسی به شکل ترکیبهایی چون «سنگ جای» یا «حجرگاه» ترجمه کرد. - م]. و باید توجّه داشت که وقتی این کلمه برای نخستین بار بکار برده میشد، فقط سنگ مشخّصی را برفراز تپّهای از سنگهای معمولی قرار میدادند و هیچ نوع عمارت و ساختمانی در اطراف آن وجود نداشت و بنابراین لغت مذکور صرفاً بیانگر محلّ یک سنگ معیّن بود که البته تدریجاً بعلّت امکان ارتباط با خداوند از طریق آن به سنگی مقّدس تبدیل میشد. (13)
قبل از بیان اهمیّت فوقالعادهی کلمه صَفَه در بحث کنونی باید مختصراً نکات زبانشناختی دیگری را برای توجّه افراد ناآشنا با زبانهای عبری و آرامی متذکّر شوم. در زبانهای عربی و عبری کلاسیک مانند دیگر زبانهای سامی صدای «پ» وجود نداشته و نزدیکترین صداها به آن «ب» و «ف» بوده است. و یونانیها طبق رسمالخطّ خود صدای «ف» در عبری را به صورت Ph نوشتهاند؛ و از آن جملهاند کلماتی چون «Philosophy» (فلسفه)، و «Mustapha» (مصطفی). بهمین دلیل است که در آن نوشتار بزبان انگلیسی مِصفَه را به صورت Mispha نوشتهام.
باری، هنگامی که حضرت عیسی (علیه السلام) یکی از حواریون خود را که شمعون نام داشت به لقب برجستهی «سنگ» مفتخر ساخت، به احتمال زیاد همان صَفَه یا سنگ مقدّس باستانی را - که میگفتند از میان رفته - در نظر داشته است. جای تأسف فراوان است که تاکنون هیچ مدرک قدیمی حاوی عین گفتار عیسی (علیهالسلام) یافته نشده است. کلمهی معادل آن در یونانی یعنی «پطرس» آنچنان در زبان یونانی کلاسیک نامعمول و غریب است که پذیرش آن از طرف کلیسا، انسان را به شگفتی دچار میسازد. البته بدیهی است که عیسی (علیهالسلام) یا هر یهودی عبری زبان یا آرامیزبان یک ماهیگیر اهلِ باریونا را به یک زبان خارجی مورد خطاب قرار نمیدهد یا لقب خارجی «پطرس» به او اعطا نمیکند! در ترجمههای مجدّد توراة و انجیل از زبان یونانی به زبانهای سریانی و آرامی بجای «پطرس» از کلمه کِفَه استفاده شده و از آنجا که میدانیم که در کلمات هم ریشه در دو زبان عبری و سریانی (یا آرامی) «صاد» معادل «کاف» بوده است، بنابراین میتوان به قریب احتمال گفت که حضرت عیسی (علیهالسلام)، شمعون، مهمترین حواریاش را به زبان مادری خود به کِفَه (صِفَه یا سنگ مقدّس) ملقّب ساخته است.
در ترجمههای عربی قدیمی کتاب عهد جدید، غالباً نام پطرس حواری بصورت شمعون الصَفَّه (14) یعنی «شمعون سنگ» آمده است. و جملات حضرت عیسی نظیر «تو سنگ (مقدّس) هستی» به صورت «أنَتَ الصّفَه» (15) ترجمه شده است.
پس نتیجه میتوان گرفت که اگر شمعون «سنگ مقدّس» یعنی صَفَه باشد، کلیسایی که بر پایهی سنگ بنای او ساخته خواهد شد، مسلّماً خود یک مِصفَه یا مصفح خواهد بود و بنابراین تشبیه عیسی (علیهالسلام) بسیار مهم و جالب توجه است. و امّا نکتهی مهمتر آن است که وقتی در مورد این تشبیه حضرت عیسی (علیهالسلام) و خرد نهفته در آن، غور و تفحّص بیشتر میکنیم، ناگهان چشممان به حقیقت لقب بس حیرتانگیز محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) یعنی مصطفی روشن میشود.
با توجّه به آنچه فوقاً ذکر کردیم، هر کس طبیعتاً کنجکاو شده سؤالات ذیل را خواهد کرد.
الف) چرا مسلمانان و اعقاب موحّد حضرت ابراهیم سنگی را برای انجام مراسم مذهبی خود انتخاب کردند؟
ب) چرا این سنگ بخصوص، صِفَه نامگذاری شده؟
ج) منظور نویسندهی این سطور از طرح مسألهی صفه چیست؟
در پاسخ این سؤالات و سؤالاتی که ممکن است در فکر خواننده، مطرح شود، باید گفت که سنگ مناسبترین شیء ممکن برای مؤمنان در حرکت یعنی صحراگردان، شبانان و مهاجران بوده است که بتوانند در کنار آن قربانی کنند. بر آن روغن و شراب (16) خالص بریزند و در اطراف آن به انجام مراسم مذهبی بپردازند. علاوه بر این، سنگ در حکم بنائی تاریخی برای یادآوری سوگندها و قولهای پیامبران یا مؤمنین و متقین در برابر خالق خود و نیز محلّ و مظهر دریافت الهامات الهی بود. بعبارت دیگر، سنگ مظهر یادبود و جاوید ساختن خاطره و خصلت قدّوسی یک حادثهی مذهبی بزرگ بشمار میرفت. و برای چنین هدفی هیچ چیز دیگر برتر از سنگ نبود. تنها استحکام و دوام سنگ نیست که آنرا برای چنین منظوری مناسب میسازد، بلکه سادگی، ارزانی و در واقع بیارزش بودن سنگ در یک نقطهی دورافتاده، بیمهی سرقت و تخریب آن در مقابل هوی و هوس یا خصومت انسانی است. و چنانکه میدانیم در شریعت موسی (علیهالسلام)، تراشیدن و خرد کردن یا حکَ کردن سنگهای مقدّس مطلقاً منع شده است. و سنگی که صفه نام داشت، می بایست مطلقاً به صورت طبیعی باقی بماند و هیچ نوع نقشی، حرفی یا علامتی بر آن حکّ نشود زیرا همواره این خطر وجود داشت که در دورانهای بعد، افراد جاهل، خود سنگ را بپرستند. هیچ ماده و فلز دیگر، طلا، آهن، نقره و غیره خاصیّت یک سنگ سادهی بیارزش را نداشت و پاسخگوی کیفیّات لازم برای این منظور مذهبی نبود. بنابراین نتیجه میگیریم که بیپیرایهترین، بادوامترین، بیخطرترین، مناسبترین چیز برای حفظ مظهر و اثری مذهبی که بتواند یادگاری ماندگار باشد، سنگ بود.
مجسمهی از برنز ریختهی ژوپیتر (17) را که خدای مورد پرستش ماکسمیوس کاهن اعظم بتپرست روم بود، از پانتئون برداشتند و به دستور یک پاپ قدرتمندی عیسوی آب کردند و با آن مجسّمهای از پطرس قدّیس ساختند و بنابراین باید به خردمندی و دوراندیشی نهفته در انتخاب صفه از طرف کسانی که جز خدا چیزی را نمیپرستند، آفرین گفت.
نیز باید دانست که علاوه بر خود سنگ مقدّس، محلّ و محیطی که سنگ در آن قرار داشت همواره حرمت و تقدّس خاص داشته است. و باین دلیل است که حجّ مسلمانان ماند حِگِّه در نزد عبرانیان همیشه در گرداگرد بنائی که سنگ مقدّس در آن قرار دارد، انجام میشود. همه میدانند که قرمطیانی که حجرالاسود را از کعبه ربودند و آن را بیست سال در کشور خود نگاهداشتند، سرانجام ناگزیر شدند آنرا سرجایش برگردانند زیرا در نقشهی خود که سلب توجّه مردم از مکّه بود، با شکست مواجه شده بودند. اگر به جای این سنگ، چیزی قیمتی انتخاب شده بود، مسلّماً پنج هزار سال دوام نمیآورد و اگر روی آن کندهکاری و نقش و تصویری وجود داشت، محمد رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) خود آنرا در هم شکسته بود. (18)
اکنون دربارهی کلمهی صفه توضیحات دیگری میدهم که برای ادامهی بررسی و بحثمان ضروری است. این کلمه از سه (حرف) صامت یعنی ص، پ و هـ تشکیل شده و معانی آن در کاربرد مصدری از قرار زیر است: «پاک و خالص کردن، نگهبانی و دیدبانی کردن، به دور دست خیره شدن، انتخاب کردن و محکم و استوار بودن». به همین دلیل است که نگهبانان و دیدبانان برجها را صُفی یا صُوفی (Sophia) مینامیدند. (19) و در دوران بسیار قدیم یعنی قبل از بنای معبد بزرگ سلیمان، پیامبر یا «مرد خدا» را روئی یا خوضی میخواندند که هر دو به معنای «بیننده و ناظر» است. (20) البته فضلای عبریدان با کلمه مِصَپّیِ که در عربی مُصَفّیِ میشود، آشنایی دارند. این کلمه به معنای «کسی است که میکوشد آنچه را پاک و استوار و خللناپذیر است بجوید و برگزیند». دیدبان برج یزرعیل هم که فوقاً ذکر کردیم، در دوردستها مینگریست و سخت دقّت میکرد که گروهی اسواران را که به شهر نزدیک میشدند، شناسایی کند. او نخستین فرستادهی ملک را دید که رسید و به گروه پیوست، فرستادگان دوّم و سوّم نیز به گروه ملحق شدند و اندکی بعد صوُفی (دیدبان) توانست رئیس گروه را شناسایی کند و بگوید که او یِیهُوء است. اکنون مجدداً این سؤال را مطرح میکنیم که کار یا وظیفهی دیدبان چه بود؟ جواب آن است که او میبایست با دقت و با تیزبینی چشمان عقاب به دوردستها نظر اندازد و در صورت امکان هویّت سرکردهی آیندگان را از میان همراهانش تشخیص دهد و مَلِک خود را از ماجرا باخبرسازد.
و امّا اگر سؤال شود که کار و وظیفهی «صوفی» تنها و بییاور مصفه چه بود و اگر پاسخ دهیم که وی میبایست از فراز منارهی مصفه به دوردستها نگاه کند و هویّت حاجیان را در بیابان و از راه دور تشخیص دهد یا آنکه وی از مصفه در منازل خطرات احتمالی پاسداری میکرده است، مسلماً هیچ پژوهشگر و محقّقی را قانع نخواهیم ساخت زیرا در چنین حالتی مصفحه، خصلت مذهبی و قدّوسی خود را از دست میدهد و چون یک برج دیدبانی نظامی در نظرها جلوهگر خواهد شد. و در حقیقت مسألهی «صوفی مصفه» با چنین حدسها و تعبیرات تفاوت بسیار دارد. در اصل، مصفه صرفاً یک زیارتگاه ساده بر یک بلندی منفرد در گِلَعاد بود و صوفی و خانوادهاش یا خدمت گزاران زیارتگاه در حوالی آن زندگی میکردند. پس از فتح و اشغال سرزمین کنعان به دست بنیاسرائیل، تعداد مصفهها افزایش یافت و این زیارتگاهها و پرستشگاهها بسرعت به مراکز مذهبی و نیز نهادها و مجامع تعلیم و تربیت و تزکیه و انجمنهای اخوّت تبدیل گردید. این مراکز به هیئتها، مجامع و محافل برادری مذهبی بکتاشی، نقشبندی، مولوی و غیره در تاریخ اسلام شباهت داشت و هر کدام نیز دارای شیخ و مرشد بود. رفتهرفته مدارسی در اطراف مصفهها برپا شد و در این مدارس شریعت، مذهب، ادبیّات عبری و دیگر رشتههای دانش و معرفت تعلیم داده میشد. امّا در وراء این فعالیّتهای آموزشی، صُوفی ریاست عالیهی گروه پیروان و شاگردان خود را بعهده داشت و به آنان عرفان و دانشهای سرّی و باطنی میآموخت و این همان واژهای است که بعدها تدریجاً به Sophia یعنی «معرفت، عرفان و دانش» تبدیل شد. در حقیقت کسانی که امروزه صوفی نامیده میشوند، در آن دوران nbiyim یعنی «نبییّن» خوانده میشدند و آنچه امروزه در تکایای مسلمانان ذکر یعنی استرحام و توسّل و استمداد در دعا و نماز نامیده میشود، در آن زمان «پیشگویی» نامیده میشد. در عهد شموئیلنبّی که او خود ریاست حکومت و نیز ریاست تأسیسات مصفه را بعهده داشت، تعداد این شاگردان و پیروان و حواریون افزایش فراوان یافت. و هنگامی که شائول مسح و تدهین شد و تاجگذاری کرد، خود همراه با شاگردان و مبتدیان مصفه در مراسم ذکر یعنی دعا و نماز و استرحام از خداوند شرکت جست و در همهجا اعلام گردید که: «ای مردم بدانید که شائول نیز به جرگهی نبیّون (پیشگویان) پیوسته است.» و این مطلب تدریجاً به صورت یک ضربالمثل درآمد که «آیا شائول از جملهی پیغمبران است؟» زیرا او نیز در کنار نبیّون دیگر به پیشگویی پرداخته بود. (21) این نوع «صوفیگری» در میان عبرانیان به صورت انجمنهای اخوّت مذهبی و عرفانی تا هنگام مرگ حضرت سلیمان همچنان تداوم داشت. پس از تقسیم قلمرو سلیمان به دو بخش جداگانه، ظاهراً در میان صوفیان نیز یک شقاق و دو دستگی عظیم پدیدار شد. طبق اطلاعاتی که داریم در دوران نبوّت الیاس نبّی یعنی در حدود سال 900 قبل از میلاد، وی تنها نَبّیِ زنده بوده است یزرا کلیهی انبیاء دیگر را کشته بودند و حال آنکه میدانیم که «در کنار سفرهی ملکهی ایزِبل (22) به 850 پیغمبر طعام داده شد.» (23) ولی فقط چند سال بعد، اِلیشاع نبّی شاگرد و جانشین الیاس (ایلیاه) نبّی در بثایل (بیتالله) و یِرِیحو (24) با دهها تن از «پسران پیغمبران» برخورد میکند و آنان فوت قریبالوقوع الیاس نبّی و صعود او به آسمان را پیشگویی میکنند. (25)
بهرحال، اگر چه پس از آن شقاق مذهبی و دو دستگی ملّی عظیم، در وضع صوفیان تغییراتی صورت گرفت ولی قدر مسلّم آن است که معرفت بروجود خداوند و علوم مذهبی و باطنی گروههای صوفی تا هنگام ظهور حضرت عیسی (علیهالسلام) سینهبه سینه نقل گردید و حفظ شد و عیسی (علیهالسلام) نیز مجمع حواریّون و پیروان خاص خود را در درون مذهب موجود و گرداگرد شمعونالصفه (پطرس سنگ مقدّس) بنا نهاد و آنگاه صوفیان حقیقی و بینندگان مصفهی مسیحی این معرفت و دانش را حفظ و پاسداری و دیدبانی کردند تا آن زمان که ستوده و برگزیدهی خدا، محمّدالمصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) سالت خود را به جهانیان اعلام کرد.
در توراة ذکر شده است که پیامبران متعدّدی در مصفههای مختلف وجود داشتهاند و امّا باید دانست که چنانکه قرآن بوضوح میگوید: «خداوند خود میداند چه کسی را برای پیامبری خود برگزیند.» (26) خداوند متعال هیچکس را صرفاً بدلیل نجابت و اصالت با قدرت و ثروت یا حتّی تقوی و تقدّس او به رسالت خود برنمیگزیند بلکه پیامبر مطلقاً طبق مشیّت خداوند تعیین میشود. ایمان، تقوی، تفکّر، مراسم، و مناسک روحانی، نماز و روزه و عرفان الهی ممکن است تلمیذ و شاگرد و مبتدی و حواری را به مقام روحانی راهنما و مرشد و پیرو غیره ارتقا دهد تا حتّی او را به درجهی رفیع قداست برساند ولی هرگز کسی از این طریق به رسالت نمیرسد زیرا رسالت و پیامبری محصول کار و کوشش نیست، بلکه معلول خواست خدا و مشروط بر مشیّت اوست و به عبارت دیگر فضل و موهبتی خاصّ از ناحیهی خداوند است. و حتّی در میان پیامبران نیز فقط به چند تن از آنان کتاب داده شده یا مأموریت رهبری و راهنمایی قوم و ملّتی به آنها واگذار شده یا رسالت خاصّی بر عهدهی آنان گذارده شده است. (27). بنابراین در مطالعهی کتب مقدّسهی توراة و انجیل باید هشیار بود که نبّی و پیغمبر - و در زبانهای انگلیسی و فرانسه: prophet - به معنای مختلف بکار رفتهاند.
در این باب، باید همچنین خاطرنشان سازم که باحتمال زیاد بخش اعظم موادّ توراة محصول کار و فعالیّت این مصفههای قبل از دوران «اسارت در بابل» یا حتّی جلوتر از آن بوده است و بعدها نیز دستها و قلمهای مجهول بسیار سرگرم تجدیدنظر در مطالب توراة بودهاند تا بالاخره به شکل امروزین خود بدست ما برسد.
در پایان این مقال، فقط چند کلمهای پیرامون صوفیگری اسلامی و کلمه یونانی Sophia (خرد) میگویم زیرا که بحث تفصیلی این نظامهای متعالی دوگانهی شناخت و عرفان از موضوع بحث ما خارج است. لغت «فلسفه» به معنای اعم، مطالعه یا علم اصول اوّلیهی هستی است؛ به عبارت دیگر فلسفه از آخرین مرزهای عالم فیزیک فراتر میرود و به بررسی نفس هستی میپردازد و قوانین علّت و معلولی و دیگر قوانینی را که در طبیعت مشاهده و کشف شده، پشت سرمیگذارد و بزرگترین کار و هدفش، کشف حقیقت است. صوفیگری اسلامی دربارهی الله و انسان عمیقاً تفکّر میکند و در راه رسیدن به وحدت میان این دو به ریاضت میپردازد. رجحان صوفیگری اسلامی بر فلسفهی یونانی از طریق موضوع مورد مطالعهی آنها آشکار میشود. و تردیدی نیست که بر تجرّد و رهبانیّت عیسوی که نسبت به وجدان و اعتقادات دیگر مردمان بیاعتناست، برتری مسلّم دارد. یک صوفی مسلمان همواره مذاهب دیگر را محترم میشمارد، به مسألهی «کفر و ارتداد» میخندد و نسبت به ظلم و جور و زجر و شکنجهی پیروان مذاهب مختلف احساس تنفّر و انزجار میکند. بالعکس اکثر «قدّیسین عیسوی» کسانی بودهاند که یا شخصاً به زجر و شکنجه و کشتار دیگران میپرداختند یا آنکه خود قربانی اتهام «ارتداد» میشدند و در واقع تجرّد و رهبانیّت آنان در فقدان مطلق تحمّل و بردباری خلاصه میشد و شهرت بیشترشان با ستمگری افراطیترشان ارتباط مستقیم داشت و این مسأله، با کمال تأسف، عین واقعیّت است.
و نکتهی فرعی دیگر آنکه نویسندگان مسلمان کلمهی یونانی Philosophy را همواره بصورت «فلسفه» یعنی با حرف «س» بجای «ص» نوشتهاند و بنظر میرسد که این کار را نخستین بار مترجمین آشوری که قبلاً به فرقهی نسطوری تعلّق داشتند، کردهاند. البته در ترکی (28) کلماتی چون مسجد ایاصوفیه (29) در قسطنطنیّه با «ص» نوشته میشود. بهرحال، از آنچه تاکنون نوشتهایم، معلوم میشود که کلمهی Sophia در یونانی اصلاً از زبانهای سامی گرفته شده است. (ضمناً باید دانست که ادّعای اشتقاق صوفی از صُوف، به معنای «پشم» حرف مفتی بیش نیست).
صوفیگری - خردمندی - به معنای دانش حقیقی دربارهی خدا، علم راستین دین و اخلاق و برگزیدن لغزشناپذیر آخرین رسول خدا از میان پیامبران مختل، همواره به نهاد باستانی بنیاسرائیل بنام مصفه تعلّق داشته و در دوران عیسویّت به مصفّهی نصارا تغییر شکل داده است. در حقیقت، مشاهده میکنیم که قیاس خداوند، کامل مطلق است و طرز کار و نظم و یکپارچگی الهی همواره باعث شگفتی ما انسانهاست. مصفه حکم کانال، صافی یا فیلتری را دارد که از طریق آن کلیّهی اطلاعات و کیفیّات و خصوصیات اشخاص عبور میکند و مُصَفّی مسئولیت این مهم را بعهده دارد تا آنکه خالص از ناخالص و حقّ از ناحق (باطل) جدا گردد و در روند این تصفیهی بزرگ قرنها میگذرد و هزاران پیامبر میآیند و میروند ولی باز هم مصطفی یعنی «آن برگزیدهی بزرگ» ظهور نمیکند. آنگاه عیسی (علیهالسلام) ظاهر میشود ولی پذیرفته نمیشود و در مورد آزار و اذیّت قرار میگیرد زیرا دیگر در آن زمان در سرزمین بنیاسرائیل هیچ مصفهی رسمی وجود ندارد که او را شناسایی کند و اعلام نماید که عیسی (علیهالسلام) پیامبر خداوند است و آمده است تا بر ظهور آخرین رسول خدا که پس از او خواهد آمد، شهادت دهد. «شورای بزرگ کنیسهی یهود» که بدست عزراء نبی و نحمیاهنبّی بنیانگذاری شده و آخرین عضو آن «شمعون عادل» (تقریباً 310 ق.م.) بوده است. اکنون جای خود رابه «دیوانعالی اورشلیم» که سنَهِدرین نامیده میشود، داده است. و این دیوان به ریاست ناسّی یهود یعنی «امیر یهود»، عیسی (علیهالسلام) را به مرگ محکوم میکند زیرا از شناسایی هویّت پیامبرانه و تشخیص ماهیّت رسالت الهی او عاجز است. البته تعدادی از صوفیان عیسی (علیهالسلام) را شناسایی کرده و به رسالت ایمان آورده بودند و تودهی مردم یکبار او را بجای مصطفی و «آن پیامبر برگزیدهی الله» گرفتند، احاطهاش کردند و او را «پادشاه» خود خواندند ولی عیسی از میان آنان گریخت و ناپدید شد. و بدیهی است که او مصطفی نبود زیرا در آنصورت تعیین شمعون به مقام «سنگ مقدّس» کلیسایی که بر بنیان آن ساخته میشود (مصفه)، بیمعنا و مضحک جلوهگر میشود و علّت آنست که وظیفه و مأموریت مصفه پاسداری و دیدبانی و شناسایی آخرین رسول خداوند است تا آنکه پس از ظهورش او را بنام «آن پیامبر برگزیدهی خداوند» به جهانیان اعلام کند. و چنانکه گفتیم اگر عیسی (علیهالسلام)، مصطفی میبود، دیگر نیازی به نهاد مصفه نمیبود. البته این مسألهی بسیار دقیق و حسّاس را باید پژوهشگران و دانشمندان عمیقاً و بیطرفانه بررسی کنند تا خود تشخیص دهند که محمّد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) رازگشای معمّای مصفه و خزانهدار خرد و عرفان الهی است.
پینوشتها:
1.در عبری مِصَپه: در عربی هم بعدها در استعمال عیسویان به صورت «مذبح» نوشته شده است. نویسنده در پژوهش حاضر معمّا را حلّ خواهد کرد. - م.
2.ناحیهای در شرق رود اردن در فلسطین. - م.
3.این تفاوت حتّی امروزه در لهجههای مختلف خود زبان عربی نیز مشاهده میشود و مثلاً مصریان «جمالعبدالناصر» را «گمال عبدالناصر» تلفظ میکنند و همین کلمه در لبنان به صورت «ژَمال» نیز شنیده میشود. - م.
4.کلمهی مذکور مأخوذ از مصدر Pereger لاتینی به معنای «از محلّ با کشور خود خارج شدن» است که بعداً به «سفر به خارج بمنظور زیارت اماکن مذهبی» اطلاق شده است. - م.
5.سفر پیدایش، فصل 28، آیات 14 - 12: «و یعقوب ... سنگی را زیر خود نهاد و در همانجا بخسبید. و خوابی دید که ناگاه نردبانی برزمین برپا شده که سرش به آسمان میرسد و اینک فرشتگان خدا بر آن صعود و نزول میکنند و خداوند بر سر آن ایستاده میگوید من هستم یَهُوه خدای پدرت ابراهیم...». - م.
6.سفر پیدایش، فصل 24، آیهی 29.
7.کتاب قضات، فصل 11، آیهی 39: «و واقع شد که بعد از انقضای دو ماه آن دختر نزد پدر خود برگشت و او موافق نذری که کرده بود عمل نمود و آن دختر مردی را نشناخت «یعنی باکره بود) . - م.
8.قضات، فصول 20 و 21.
9.کتاب اوّل شموئیل، فصل 7.
10.کتاب اوّل شموئیل، فصل 10.
11.آنطیوخوس چهارم معروف به اپیفانِس (175 - 164 ق.م.) فرمانروای سلوکی سوریه. - م.
12.در ترجمههای توراة و انجیل به زبانهای فارسی و عربی، مترجمین لغت مِذبح عربی را که ظاهراً به مصپه شباهت دارد - و نیز در مقام معادل کلمه altar فرنگی - انتخاب کردهاند و حال آنکه مِذبح در عربی صرفاً معادل «کشتارگاه» است و در معنای «پرستشگاه» یا حتّی «قربانگاه» جز در همین ادبیّات کتب مقدّسه کاربرد ندارد و بررسی و برداشت نویسندهی این کتاب در این زمینه کاملاً دقیق و موجّه بنظر میرسد. - م.
13.باید دانست که هنوز هم در عربی - یا دست کم در فرهنگهای معمولی عربی - کلماتی از این ریشه بچشم میخورد و از آن جملهاند: صَفوان (به صورت جمع و به معنای سنگها و صخرهها) و صُفّه (به معنای تختهسنگ ساحلی، رگه و قالب سنگی). ضمناً اگر کلمه عبری مصپَه، در عربی نیز معمول شده بود، طبق قوانین این زبان مسلماً به صورت مِصفَح، مصفع یا مِصبَع در میآمد. - م.
14. انجیل مرقس، باب 16، بند 18، و انجیل یوحنّا، باب 1، بند 42 و جاهای دیگر.
15.و نیز شمعونالصفا. - م.
16.شراب بر بنیاسرائیل تحریم نشده بود (نویسنده). معهذا باید دانست که در توراة و انجیل در موارد متعدّد به مفاسد شرابخوارگی اشاره شده است و از آنجمله:
الف) توراة: سفر اعداد، فصل 6، آیهی 3: «از شراب و مسکرات بپرهیزد و سرکهی شراب و سرکهی سایر مُسکرات را ننوشد و ...».
ب) انجیل: لوقا، باب اوّل، بند 15 (دربارهی فضائل حضرت یحیی): «زیرا که در حضور خداوند بزرگ خواهد شد و شراب و مُسکری نخواهد نوشید و از شکم مادر خود مملّو از روحالقدس خواهد بود.» - م.
17.ژوپیتر، خدای خدایان رُم باستان بود و معنای لغوی اصلی آن «پدر» است، با «خدای پدر» بعدی کلیسای تثلیث مقایسه شود. همتای یونان او زئوس نامیده میشود. - م.
18.در این مورد خواننده میتواند به روایت و اخبار مختلف در کتب مذهبی و تفاسیر مراجعه کند؛ منجمله مذکور است که حجرالاسود از بهشت به زمین منتقل شده. - م.
19.توراة، کتاب دوّم ملوک، فصل 9، آیهی 17: «و دیدبانی که بالای برج در یِزِرعیل میایستاد، فوج ییهوء را دید که میآید و گفت فوجی را میبینم...». - م.
20.توراة، کتاب اوّل شموئیل، فصل 9، آیهی 9: «در زمان سابق در اسرائیل هر مردی که به قصد طلب نمودن خدا میرفت چنین میگفت که بیایید تا به بیننده برویم زیرا کسی را که حال به نبّی مسمّی است در زمان سابق بیننده میگفتند.» - م.
21. توراة، کتاب اوّل شموئیل، فصل 10، آیات 13 - 9.
22. اِی زِبِل دختر پادشاه صیدونیان که اَحاببن عُمری پادشاه بنیاسرائیل او را به زنی گرفت؛ احاب سلطانی ستمگر بود و ملکهاش نیز انبیاء را دستهدسته دستگیر میکرد و به قتل میرساند. - م.
23.توراة، کتاب اوّل ملوک، فصل 18، آیهی 19.
24.Jericho
25.توراة، کتاب دوّم ملوک، فصل 2، آیهی 3.
26. قرآن: سورهی 6، آیهی 124: «... اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ...».
27.بدیهی است که منظور انبیاء اولوالعزم و پیغمبران مرسل هستند که صاحب کتاب و شریعت و رسالت مستقل بودهاند (نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)). - م.
28.منظور ترکی عثمانی است که به خط عربی نوشته میشد و در زمان نگارش مقالات این کتاب، هنوز آتا ترک، خط مردم ترکیه را «فرنگی» نکرده بود. - م.
29. St. Sophia
بنیامین، داود؛ (1361)، محمد (ص) در تورات و انجیل، ترجمهی فضلالله نیکآیین، نشر نو، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}