نویسنده: اسقف داود بنیامین
مترجم: فضل‌الله نیک‌آیین

 


یعقوب، نبیره‌ی حضرت ابراهیم در حال احتضار است؛ وی اکنون 147 سال دارد و می‌داند که بزودی به لقاءالله خواهد پیوست. یعقوب پسران دوازده‌گانه‌ی خود و خانواده‌هایشان را به کنار بستر مرگ خود فرامی‌خواند، هر یک از پسران را جداگانه تبرّک می‌بخشد و آینده‌ی قوم و قبیله‌ی هر یک را پیشگویی می‌کند. این بیانات پیامبرانه که به «وصایای یعقوب» (1) شهرت دارد به سبک عبری روان و زیبایی نوشته شده و جنبه‌هایی شاعرانه دارد. از این مهمتر، در متن این وصایا به برخی کلمات بی‌نظیر برمی‌خوریم که در جای دیگری در کتب مقدّسه بکار نرفته است. پس در این بخش به بررسی کلمات نادری خواهیم پرداخت که حضرت یعقوب با استفاده از آنها درباره‌ی حوادث آینده پیشگویی کرده است.
و امّا قبل از آنکه به این بررسی بپردازیم، لازم است در مقام یک مسلمان پیرامون آن بخش از مندرجات توراة درباره‌ی یوسف و خاندان او که بهیچوجه مورد قبول یک فرد مسلمان نیست، توضیحاتی بدهیم. در نسخه‌های موجود توراة درباره‌ی یوسف و خانواده‌اش اجمالاً با چنین مطالبی مواجه می‌شویم:
یعقوب برادر گرسنه‌اش عیسَو را با یک کاسه آش فریفت و حقّ بکوریّتش را از او گرفت و پدر خود اسحاق را نیز فریب داد تا بجای عیسَو برای او دعای خیر کند. یعقوب هفت سال بیگاری کرد تا طبق قول لابان (2) بتواند با راحیل ازدواج کند امّا این بار پدر زنش او را فریفت و لِیاه خواهر بزرگتر راحیل را به عقدش درآورد و آنوقت یعقوب ناگزیر هفت سال دیگر بیگاری کرد تا بتواند راحیل را به عقد ازدواج خود درآورد. شمعون و لیوی تمام افراد ذکور شهرِشِکم را قتل عام کردند چون پسر امیر شهر دختر یعقوب، را بی‌عصمت کرده بود. (3) پسر اوّلش، رِعوبِن، با زن صیغه‌ی یعقوب بنام بِلهاه زنا کرده و بستر پدر را آلوده بود. پسران دیگرش کوشیده بودند یعقوب را به قتل برسانند. هرکس سعی می‌کرد که حقّ بکوریّت دیگری را غصب کند. طبق مفاد «سفر پیدایش»، یعقوب، قهرمان غصب حق بکوریّت و نقض حقوق دیگران است. یعقوب حق بکوریّت نوه‌ی بزرگش مَنسّه را هم علی‌رغم اعتراض و نکوهش پسرش یوسف (پدر منسّه)، به نوه‌ی کوچکتر یعنی اِفرائیم بخشید. فرزند اوّل خود را از حق بکوریّت محروم ساخت چون با زن صیغه‌اش خوابیده بود و این زن زانیه نیز دو پسر به نامهای دان و نفثالی زایید که دوّمی با نادختری خودش بنام ثامار زنا کرد و بالاخره این زن پسری زایید که جدّ حضرت داوود و عیسی (علیه‌السلام) است (4)! ضمناً یعقوب، بدون هیچ علّت و دلیلی، یهودا، پسر چهارمش را مشمول برکات و عنایات و دعای خیر خود می‌سازد! و از همه بدتر ادّعا شده که یعقوب نیز خود با دو خواهر در زمان واحد ازدواج کرده است که در شریعت زمان او بوضوح حرام بوده است. (5) در واقع، پسران دوازده‌گانه‌ی یعقوب و دیگر افراد خانواده‌اش، باستثنای یوسف و بنیامین، همگی گوسفندچرانانی بی‌رحم و دروغگو و زناکار و آدمکش توصیف شده‌اند. و آنوقت یهودیان و عیسویان معتقدند که آیات کتب مقدّسه‌‌شان ملهم از روح‌القدس است! و فراموش می‌کنند که دهها دست و قلم نامرئی در طول تاریخ بکار افتاده و خانواده‌ی مقدّس چند پیامبر بزرگ خداوند را به لجن فساد کشیده است. (6) این مطلب را یادآور شدیم تا همه بدانند که مسلمانان هیچ اتّهامی را نسبت به پیامبران خدا یا مردان متّقی نمی‌پذیرند و جز به آنچه در قرآن کریم درباره‌ی آنان آمده است، اعتقاد ندارند. ما مسلمانان، معصیتی را هم که به یهُودا نسبت داده شده درست نمی‌پنداریم (7) زیرا برکات و عنایاتی که برایش آرزو می‌کند، با این امر تضّاد دارد و ما این مسأله را در این بخش بررسی و تحلیل خواهیم کرد.
مقدمتاً باید گفت که یعقوب نمی‌توانسته است یَهوداه را متبرّک سازد زیرا اگر وی واقعاً پدر پِرص، پسری که از طریق زنا با محارم یعنی ثِامار، زن پسرش زاده شده، می‌بود، هر دوی آنها می‌بایست طبق شریعت خداوند، خدایی که یعقوب را به موهبت پیغمبری مزیّن کرده بود، به مرگ محکوم می‌شدند. (8) و اکنون با در نظر داشتن این مطلب، نکته‌ای را که می‌توان هسته‌ی مرکزی «وصایای یعقوب» دانست و در آیه‌ی دهم فصل چهل و نهم سفر پیدایش مندرج است، مورد بررسی قرار می‌دهیم. در این آیه چنین می‌خوانیم:
«(عصای) سلطنت از یِهوداه و شریعت‌گذاری از میان پاهایش جدا نخواهد شد تا وقتی که شیلوه بیاید که همه‌ی امّت‌ها پیرو او خواهند شد.»
این ترجمه‌ی تحت‌اللفظی آیه‌ی فوق‌الذکر است و اما دو کلمه در این آیه بکار رفته که هرگز در سراسر توراة تکرار نشده است. نخستین کلمه شیلؤه است و دومین کلمه یِقَث (9) (یا به صورت مرخّم: یِقَه). در کلمه‌ی شیلوه 4 صامت وجود دارند که عبارتند از «شین»، «یُد»، «لامِد» و «هی» (طبق نامگذاری زبان عبری). البته محلّی بنام شیلوه وجود دارد ولی طرز نوشتن آن در زبان عبری متفاوت است و حرف «یُد» در آن بکار نرفته است. تا آن زمان نیز هیچ صاحب عصای سلطنت یا شخصیت شریعت‌گذاری در قوم یهوداه ظهور نکرده بود. بهرحال، بدون تردید کاملاً آشکار است که مسأله‌ی جا و مکان معیّن یا فردی در گذشته در میان نیست بلکه صحبت درباره‌ی شخصی است که در آینده خواهد آمد.

تا آنجا که تحقیقات این حقیر نشان می‌دهد کلمه‌ی شیلوه در تمام نسخ مختلف توراة به همان صورت اصلی حفظ شده و هیچ‌کس معادلی برای آن در ترجمه نیاورده است. تنها استثنا در یک توراة سریانی بنام پِشیطّه ( و در عربی: اَلبسّیطه) مشاهده می‌شود زیرا در این توراة شیلوه به صورت «آنکس که (همه چیز) بدو تعلّق دارد» ترجمه شده و بآسانی می‌توان مشاهده نمود که «ش» را مخفّف آشر (او، آن) دانسته که بر لوُه (در عربی: لَهُ یعنی از آن او) اضافه شده است و در نتیجه‌ی آیه‌ی مذکور بدین صورت آمده: «تا آنکس که همه چیز به او تعلّق دارد، بیاید...» و مرجع ضمیر سوّم شخص غیر زیروح می‌تواند «عصای سلطنت» یا شریعت‌گذار» یا هر دو باشد یا حتّی کلمه‌ی «اطاعت و پیروی» در آخرین قسمت آیه «اطاعت (پیروی) همه امتها از آن اوست» مرجع ضمیر بحساب آید زیرا زبان «وصایا»، تا حدودی شاعرانه است. با چنین تفاصیل آیه‌ی مذکور به این صورت درمی‌آید:
«خصلت فرمانروایی و پیامبری از یهوداه جدا نخواهد شد مگر در آن زمان که صاحب آن بیاید که اطاعت همه‌ی امتها از آن اوست.»
از سوی دیگر، به احتمال قریب به یقین این کلمه از واژه‌ی شَلَح مشتق شده که معنایش «صلح و آرامش و آرام و امین» است. احتمال فراوان می‌رود که سهو قلم کاتبی باعث آن شده باشد که صاحب «حِت» (ح) به شکل صامت «هی» (هـ) نوشته شده باشد و این اشتباه با توجه به شکل حروف مذکور در عبری که اندک تفاوتی با هم دارند، کاملاً امکان‌پذیر است. اگر چنین اشتباهی در نسخه‌ی خطی عبری - تعمداً یا سهواً - صورت گرفته باشد، تردیدی باقی نمی‌ماند که کلمه‌ی شیلوخ مأخوذ از ریشه‌ی شَلَح به معنای «فرستادن و مأموریت دادن» است که اسم مفعول آن شَلوح (10) یعنی «فرستاده، نماینده و پیغام‌آور» است.

با وجود این هیچگونه دلیل معقولی برای تغییر تعمّدی «حت» به «هی» بچشم نمی‌خورد زیرا حرف «یُد» (یأ) در شکل کنونی کلمه‌ی شبلوه حفظ شده است و حرف «واو» که برای تشکیل اسم مفعول لازم است، وجود ندارد. و من فکر می‌کنم که در ترجمه‌ی یونانی معروف «هفتاد مترجم» شکل اصلی کلمه حفظ شده باشد. تنها امکانی که باقی می‌ماند تبدیل «حت» به «هی» است که در آن صورت کلمه به شکل «شیلوآح» (Shilùàh) در می‌آید که معنای آن «فرستاده‌ی یاه» (یا هُوَ، یَهُوَهَ) و بعبارت دیگر «فرستاده‌ی خداوند» است که عیناً با عبارت رسول‌الله تطبیق می‌کند. (11)
غیر از تعابیر سه‌گانه‌ی‌ فوق‌الذکر، نمی‌توان صورت و معنای دیگری برای شیلوه قائل شد. البته فراموش نباید کرد که صرفنظر از چگونگی تفسیر لغت، یهودیان و عیسویان هر دو اعتقاد دارند که آیه‌ی مبارک مذکور یکی از برجسته‌ترین پیشگوییهای توراة درباره‌ی مسیحا است. (12) هیچ مسلمانی انکار نمی‌کند که عیسی (علیه‌‌السلام) پیغامبر ناصری، مسیح لقب دارد زیرا قرآن به عیسی (علیه‌السلام) چنین لقبی اعطا کرده است. ضمناً همه‌ی پادشاهان بنی‌اسرائیل و کاهنان بزرگ نیز قبل از قرارگرفتن در مناصب خود ابتدا تدهین و مسح می‌شدند و این امر در کتب مقدسه مندرج است. (13) و اما عیسی (علیه‌السلام) و کورش، پادشاه زردشتی پارس که هر دو «مسیحا» نامیده شده‌اند، (14) هیچ‌کدام تدهین نشده بودند.
در مورد حضرت عیسی (علیه‌السلام)، حتّی اگر یهودیان او را در مقام یک پیغمبر به رسمیّت می‌شناختند ولی «مسیحا» بودنش را بهیچوجه قبول نمی‌کردند زیرا یهودیان هیچ‌یک از علائم یا خصائصی را که در مسیحای موعود خود انتظار داشتند، در وجود عیسی (علیه‌السلام) نیافتند و بنابراین تصمیم گرفتند او را به صلیب بکشند. مسیحای یهودیان می‌بایست به شمشیر مسلّح باشد و قدرت این جهانی داشته باشد، او می‌بایست قلمرو داود را مجدداً مسخر کند و آنرا توسعه دهد، می‌بایست بنی‌اسرائیل سرگردان و پراکنده را به سرزمین کنعان بازآورد و بسیاری از امّتهای دیگر را مطیع و منقاد قدرت خود سازد و بنابراین در نظر ایشان امکان نداشت که عیسای مسالمت‌جو و «واعظ تَپه‌ی زیتون» را که تا عده‌ای او را «پادشاه یهودیان» خواندند، به گوشه‌ای گریخت، در این سمت مورد تأیید قرار دهند.
و اکنون برای اثبات این امر که پیشگویی باستانی مذکور عملاً و واقعاً در وجود محمّد (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) به حقیقت تبدیل شده است، استدلالات زیر را برای طالبان حقیقت عرضه می‌کنیم:
همه‌ی مفسّران و فقها متحدالعقیده‌اند که معانی کلمات تمثیلی «عصای سلطنت» و «شریعت‌گذار» به ترتیب «حکومت» و «رسالت» است. و در مورد کلمه‌ی یِقَث که در جمله‌ی بعد آمده، می‌توان هر یک از معانی دوگانه‌ی آن یعنی «اطاعت» و «انتظار» را انتخاب کرد.
بعد بسراغ نخستین تفسیر شیلوه در توراة البسیطه می‌رویم که در آن این کلمه به صورت «کسی که به او تعلّق دارد، معنی شده و بنابراین طبیعی است که آن جمله را چنین بازنویسی کنیم: «صاحب عصای حکومت و شریعت‌گذاری که همه‌ی امّتها باید از او پیروی کنند.» و در اینجا این سؤال پیش می‌آید: «این رهبر و شریعت‌گذار بزرگ کیست؟ مسلماً موسی (علیه‌السلام) نمی‌تواند باشد زیرا او خود نخستین سازمان دهنده‌ی قبایل دوازده‌گانه‌ی بنی‌اسرائیل است و قبل از او هرگز در قبیله‌ی یهوداه پیغمبر و پادشاهی وجود نداشته است. و بدون تردید حضرت داود نیست زیرا او خود نخستین پادشاه و پیغمبر از ذریّه یهوداه است. و آشکارا عیسی (علیه‌السلام) هم نمی‌تواند باشد زیرا او خود نظر کسانی را که منتظر مسیحای بنی‌اسرائیل از ذریّه‌ی داود بودند، رد کرده است. (15) عیسی (علیه‌السلام) هیچ شریعت مکتوبی از خود باقی نگذارده و هرگز حتی فکر در دست گرفتن قدرت و حکومت را نکرده است و در حقیقت او به یهودیان گفت که به قیصر روم وفادار باشند و به او خراج بپردازند و در یک مورد هم که جماعتی از مردم خواستند او را پادشاه خودشان بنامند، فرار کرد و در گوشه‌ای خود را پنهان ساخت. انجیل عیسی (علیه‌السلام) بر لوح قلبش نوشته بود و او پیام «بشارت بار» خود را شفاهاً اعلام کرد. نه کتباً. در این پیشگویی هیچ سخنی درباره‌ی رستگاری از معصیت اولیه از مجرای خون یک انسان مصلوب یا حکومت یک انسان - خدا بر قلوب بشریّت در میان نیست. بعلاوه، عیسی هرگز شریعت موسی را نسخ نکرد بلکه آشکارا اعلام کرد که برای اجرا و تکمیل آن آمده است. و عیسی (علیه‌السلام) خاتم پیغامبران هم نبود زیرا پولس «قدّیس» از «پیامبران» بسیاری در کلیسا پس از عیسی (علیه‌السلام) صحبت می‌کند.
از سوی دیگر، محمد (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) مجهز به قرآن و نیروی نظامی آمد تا اسلام را جانشین عصای سلطنت کهنه و موریانه خورده‌ی یهودی سازد و مقررات غیرعملی شریعت موسی، قربانیهای غیرلازم و روحانیت فاسد آن را از میان بردارد. محمّد (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) پاکیزه‌ترین دین خدای واحد را به جهانیان اعلام کرد و بهترین قوانین و مقررات و مفاهیم عملی و اخلاقی و ضوابط رفتار انسانی را پایه‌گذاری کرد. محمد (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) دین اسلام را در جهان مستقر ساخت، دینی که ملتها و خلقها و طوایف مختلف را در چارچوب اخوّت اسلامی گردهم می‌آورد و هیچ موجودی را با خداوند قادر متعال التقاط نمی‌کند. همه‌ی مسلمانان از رسول خدا پیروی می‌کنند، او را در مقام بنیانگذار دین خودشان دوست دارند و محترم می‌شمارند ولی هرگز محمّد (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) را نمی‌پرستند و صفات و خصائص الهی برایش قائل نمی‌شوند. و بالاخره ناگفته نباید گذارد که محمد (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) آخرین بقایای قدرت یهودیان را در شهرکهای قریظه و خیبر با درهم کوبیدن قلعه‌ها و استحکاماتشان از میان برداشت.
دومین تفسیر کلمه شیلوه نیز از لحاظ محمد (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) اهمیّتی بسزا دارد زیرا چنانکه فوقاً ذکر کردیم، این کلمه می‌تواند به معنای «آرام، صلح‌آمیز و امین و مورد اعتماد» باشد. در زبان آرامی این کلمه به صورت شیلیا نوشته می‌شود و از همان ریشه‌ی سامی شَلَه مشتق می‌شود ولی این کلمه در عربی کاربرد ندارد.

و اکنون به تاریخ مراجعه می‌کنیم و می‌بینیم که «پیامبر عربستان»، قبل از بعثت، به آرامی، صلح‌طلبی، امانت، اعتبار و اعتماد شهرت داشته و شخصیّتی متفکر و بسیار جاذب بوده است و بهمین دلیل بود که مردم مکه به وی لقب «محمّدالامین» داده بودند. مردمان مکه کوچکترین اطلاعی از موضوع شیلوه نداشتند و بدین ترتیب خداوند از طریق جهل این اعراب بت‌پرست، یهودیان نامؤمنی را که کتب مقدسه در اختیار داشتند و از محتوای آنها باخبر بودند، محکوم می‌کند. کلمه‌ی عربی اَمَن مانند أمَن در عبری به معنای «استوار، محکم، ثابت» و در نتیجه «آرام، وفادار و قابل اعتماد» است و عیناً و دقیقاً معادل کلمه‌ی عبری شیلوه است و همان ابعاد معنائی را دارد.

قبل از آنکه خداوند محمّد (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) را به رسالت خود، به اسلام‌آموزی و به درهم شکستن تشکیلات بت‌پرستان برانگیزاند - که بخوبی از عهده‌ی انجام آنها برآمد - وی در مکّه به عنوان آرام‌ترین و امن‌ترین فرد عرب شهرت داشت؛ محمّد تا آن زمان نه جنگجو و شمشیرزن بود نه قانوندان و شریعت‌گذار. اما بلافاصله پس از بعثت و رسالت الهی‌اش به فصیح‌ترین و شجاع‌ترین عرب در میان همگان تبدیل شد. وی با کفّار، شمشیر در دست پیکار می‌کرد و پیکارش بخاطر جلال و عظمت الله و اهداف دین اسلام بود و کوچکترین نفع شخصی در آن مستتر نبود. خداوند کلیدهای خزائن عالم را به محمّد (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) نشان داد ولی پیغمبر اسلام به آنها احتیاجی نداشت و هنگامی که درگذشت، عملاً فرد فقیری بیش نبود. هیچ‌یک از خادمان خداوند، از میان ملوک، یا انبیاء، خدمات گرانبها و ستایش‌انگیزی را که محمد (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) توفیق انجام آنها را برای خدای خود و برای بشریّت داشته، انجام نداده است: در خدمت خداوند، بت‌پرستی را از بخش بزرگی از جهان آن روز ریشه‌کن ساخت و در خدمت بشریّت، کامل‌ترین دین و بهترین قوانین ارشاد و ایمنی انسانی را در جهان مستقر ساخت. محمّد (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) عصای فرمانروایی و شریعت را از دست یهودیان بدرآورد ولی فرمانروایی مذهب را استحکام بخشید و شریعت را به کمال رساند. اگر فرضاً امروز محمّد (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) مجاز بود که در مکّه یا مدینه ظاهر شود، همه‌ی مسلمانان جهان نسبت به او همانگونه احساس محبّت و احترام و اطاعت می‌کردند که مسلمانان در دوران حیاتش. محمد (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) آنگاه از نزدیک و با احساسی مملو از رضا و خشنودی ملاحظه می‌کرد که کتاب مقدّسش همچنان بدون کوچکترین تغییر و تحریف باقی مانده و مسلمانان جهان عیناً مانند او و انصار و اصحابش، هر روز 5 بار به ذکر خداوند مشغول می‌شوند. و آنگاه محمّد (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) به مسلمانان جهان بخاطر صداقت و وفاداری و ثبات قدم و ایمان تزلزل ناپذیرشان در دین اسلام و وحدت وجود خداوند - و نیز تبدیل نکردن او، نعوذبالله، به خدا و فرزند خدا - به آنان تبریک می‌گفت.
و اما در مورد سومین تفسیر کلمه‌ی «شیلوه»، قبلاً یادآور شدیم که این کلمه بسادگی می‌تواند در اصل شَلوآح بوده باشد که در آن صورت، بدون تردید معادل لقب عربی پیامبر اسلام یعنی «رسول» است که بارها در قرآن تکرار شده و دقیقاً در عبری به معنای «فرستاده» و «پیامبر» است. و عبارت شالوآح اِلوهیم» در عبری عیناً معادل «رسول‌الله» است که مؤذّنان اسلام آنرا پنج‌بار در روز از فراز مناره‌های مساجد مسلمانان در سراسر جهان فریاد می‌کنند و مؤمنان را به نماز فرامی‌خوانند.
در قرآن چند تن از پیامبران بویژه آنان که برایشان کتاب مقدّسی تعیین شده به لقب «رسول» مفتخر شده‌اند ولی در توراة در هیچ کجا جز «وصایای یعقوب» به کلمه‌ی شیلوه یا شیلوآح برنمی‌خوریم.
در نتیجه، از هر نقطه‌ی نظری که پیشگویی حضرت یعقوب را مورد مطالعه و بررسی قرار دهیم، باز به رسالت تردیدناپذیر محمّد (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) می‌رسیم و به دلایل عقلانی و آشکار اعتراف می‌کنیم که یهودیان بیهوده در انتظار ظهور «شیلوه» دیگری هستند و عیسویان جاهلانه اصرار می‌کنند که عیسی مسیح (علیه‌السلام) همان شیلوه بوده است.
البته ملاحظات دیگری نیز وجود دارد که می‌توان در تکمیل این بحث مختصراً به آنها اشاره کرد. در وهله‌ی اوّل، آشکار است که «عصای سلطنت و شریعت‌گذار» مادامی که «شیلوه» ظهور نکرده است، همچنان در قبیله‌ی یهوداه باقی خواهد ماند. حال برطبق باور یهودیان، «شیلوه» هنوز ظهور نکرده است. و معنای این ادّعا آن است که در تمام این مدّت و در طول قرون ماضیه، عصای سلطنت و توالی رسالت همچنان موجود بوده و به قبیله‌ی یهوداه تعلّق داشته است. امّا می‌دانیم که این هر دو نهاد بیش از سیزده قرن است که از میان رفته‌اند.
در وهله‌ی دوّم، می‌دانیم که قبیله‌ی یهوداه نیز همراه با محو نهادهای مذکور در سراسر جهان پراکنده شده است. حداقل شرایط لازم برای اثبات وجود هر قبیله آن است که نشان بدهیم افراد قبیله یا طایفه‌ی مذکور دائماً در سرزمین معیّنی زیسته و به زبان واحدی تکلّم کرده‌اند و حال آنکه در مورد یهودیان مسأله مطلقاً معکوس است زیرا آنان در طی قرون متمادی در سراسر جهان پراکنده بوده‌اند و بنابراین تشخیص تعلّق فلان یهودی به قبیله‌ی یهوداه از میان قبایل دوازده‌گانه از محالات است. (16)
در قضیّه‌ی «شیلوه»، یهودیان باید یکی از شقوق دوگانه‌ی زیر را بپذیرند: «شیلوه» قبلاً ظهور کرده ولی اسلاف آنان او را شناسایی نکرده‌اند یا چون دیگر قبیله‌ی یهوداه وجود خارجی ندارد، پس «شیلوه» نمی‌تواند از این به بعد از میان آنان ظهور کند.
سومین نکته‌ای که چندان باب طبع ارباب کلیسا و اخبار کنیسه نخواهد بود آنست که علی‌رغم اعتقادات آنان، متن پیشگویی حضرت یعقوب نشان می‌دهد که اصولاً «شیلوه» نسبت به قبیله‌ی یهوداه بیگانه خواهد بود زیرا اگر او نیز به این قبیله تعلّق داشت، «عصای فرمانروایی و شریعت‌گذاری» همچنان در قبیله‌ی مذکور باقی می‌ماند. این موضوع بقدری واضح است که هرکس چند دقیقه‌ای بر متن پیشگویی حضرت یوسف بیندیشد، درباره‌ی آن به یقین خواهد رسید. زیرا «عصای فرمانروایی و شریعت‌گذاری» فقط هنگامی می‌تواند از کف قبیله‌ی یهوداه بدرآید که شیلوه نسبت به یهوداه بیگانه باشد. و حال آنکه فرد دیگری از این قبیله تغییری در مسأله نخواهد داد. ضمناً «شیلوه» به هیچ‌یک از قبایل دوازده‌گانه نمی‌تواند تعلّق داشته باشد زیرا «عصای فرمانروایی و شریعت‌موسی» ویژه یک قبیله نبوده بلکه، همه‌ی بنی‌اسرائیل را شامل می‌شده است. این نکته ادّعای پوچ ارباب کلیسای مسیحی را نیز برملا می‌کند زیرا عیسی (علیه‌السلام) - دست کم از سوی مادرش - نسبت به یهوداه می‌رساند.
این حقیر غالباً از پندارهای اشتباه‌آمیز یهودیان در شگفتی فرو می‌روم. اینان در حدود بیست و پنج قرن است که در سراسر جهان پراکنده بوده‌اند، شاید بیش از صدزبان ملل مختلف را آموخته‌اند و با هنر و فرهنگ و آداب و رسوم آنان آشنا شده‌اند و در میانشان بسیاری افراد مذکور و دانشمند پیدا شده‌اند و آنوقت اینان هنوز بر سر یک نکته‌ی پوچ دعوا می‌کنند که ما از نژاد اسحاق هستیم و فرزندان اسرائیل (17)، نه از نژاداسماعیل. اینان فراموش می‌کنند که اسماعیل و اسحاق برادر یکدیگر و هر دو فرزند ابراهیم هستند. معلوم نیست که نواده‌ی حضرت ابراهیم بودن چه عیبی دارد که باید حتماً خود را به یکی از دو فرزند ابراهیم چسباند و نسبت به دیگری بغض داشت! به نظر من، یهودیان باید طبق پیشگوییهای پیامبران خودشان به شریعت اسلام روی آورند و مسلمان شوند و در کنار بنی‌ابراهیم و دیگر برادران و خواهران مسلمان خودشان در صلح و آرامش زندگی کنند.

پی‌نوشت‌ها:

1.یا «عهد یعقوب».
2.پدر راحیل و لیاه که از این پس پدرزن یعقوب می‌شود. - م.
3.امیرزاده‌ی مذکور که دیناه را دوست داشت، حاضر شد با او ازدواج کند و امیرشهر و همه‌ی افراد ذکور شهر رضایت دادند که به رسم بنی‌اسرائیل مختون شوند تا بتوانند با آنان در صلح و صفا زندگی کنند و طبق قول خود به یعقوب چنین کردند. ولی شمعون و لیوی در حالیکه تمام مردان و پسران شِکِم پس از انجام عمل ختنه بشدّت درد می‌کشیدند، ناجوانمردانه بر آنها تاختند و همه را از دم تیغ گذراندند (سفر پیدایش، فصل 34). - م.
4.توراة، سفر پیدایش، فصل 25، آیه‌ی 22 و فصل 38.
5.توراة، سفر یونان، فصل 18، آیه‌ی 18.
6.و داستان زنای حضرت لوط در حال مستی با دختر دوگانه‌ی خویش (یا بالعکس زنای آن دو دختر با پدر هشتاد ساله خود) در دو شب پیاپی! (سفر پیدایش، فصل 19، آیات 38 - 30). از جمله جعلیّات شرم‌آور مشابه است. - م.
7.توراة، سفر پیدایش، فصل 38: خلاصه‌ی داستان آنست که یهوداه برای پسر اوّل خود زنی بنام ثامار می‌گیرد. این پسر کشته می‌شود و یهوداه به پسر دوّم خود می‌‌گوید که ثامار را به زنی بگیرد تا نسل برادرش حفظ شود ولی او «هنگامی که به زن برادرش در می‌آمد به زمین انزال می‌کرد تا آنکه نسلی از برای برادر خود بوجود نیاورد!» پس از مدّتی ثامار خود را چون زنی فاحشه می‌آراید و با روی بند سر راه یهوداه حاضر می‌شود و یهوداه باین ترتیب با عروس بیوه‌ی خود «در می‌آید» و بالاخره ثامار هنگام حاملگی حقیقت موضوع را با نشان دادن «مُهر و بازوبند» یهوداه که هنگام جماع به گرو گرفته بود، به او اثبات می‌کند. - م.
8.توراة، سفر لویان، فصل 20، آیه‌ی 12: «و اگر کسی با عروس خود بخوابد البته ایشان هر دو کشته می‌شوند؛ چنانکه مخالطه نموده‌اند، خونشان به گردن خودشان است.»
9.در عربی: یَقِظ. - م.
10.یا شالوح. - م.
11. باید دانست که «شیلواه» در استعمال اخصّ به معنای «طلاقنامه» است و دلیلش آنست که زن مطلّقه بوسیله‌ی این ورقه از خانه به بیرون «فرستاده» می‌شود.
12.مسیحا در زبان عبری یعنی «شخص تدهین شده و مسح شده». - م.
13. فی‌المثل: سفر لویان، فصل 30، آیات 33 - 23.
14.اشیاء نبی، فصل 45، آیه 1: «خداوند به مسیحای خود کورش چنین می‌فرماید...».- م.
15. انجیل متّی، باب 22، بندهای 44 و 45؛ انجیل مرقس، باب 12، بندهای 37 - 35 و انجیل لوقا، باب 20، بندهای 44 - 41: «پس وقتی داود او را (مسیح را) «خداوند» می‌خواند، چگونه پسرش می‌باشد؟ و هیچکس قدرت جواب وی نداشت و نه کسی دیگر از آن روز جرأت سؤال کردن از او نمود.» - م.
16. نویسنده‌ی این کتاب، قبل از تشکیل یک حکومت صهیونیستی غاصب در فلسطین به جوار حقّ پیوسته است. و اگرچه این حادثه‌ی امپریالیستی بهیچوجه از ارزش استدلالات و براهین وی نمی‌کاهد ولی چون احتمال می‌رفت که این مسأله در ذهن خواننده‌ای به صورت گرد آمدن یهودیان در یک مکان تصوّر شود، ذیلاً توضیحات مختصری می‌دهیم:
1.در پیشگویی معروف حضرت یعقوب سخن از قبیله‌ی یهوداه در میان است نه قبیله‌ی دیگر و در عرض سیزده چهارده قرن گذشته به هیچ نقطه‌ای از جهان نمی‌توان اشاره کرده گفت: افراد قبیله‌ی یهوداه یا قبایل دیگر بنی‌اسرائیل در اینجا زندگی کرده‌اند! اصولاً اکثریت بزرگ کنونی «قوم بنی‌اسرائیل» در جاهایی غیر از فلسطین زندگی می‌کنند و رهبران صهیونیست «اسرائیل» از این موضوع سخت دلخورند.
2. در مورد کسانی که از اروپا و جاهای دیگر به سرزمین اشغالی فلسطین آمده‌اند، تعلّقشان به قبیله‌ی یهوداه که هیچ، اصولاً وابستگی‌شان به کلّ بنی‌اسرائیل محلّ تردید است.آرتور کوستلر، نویسنده‌ی یهودی اروپایی در کتاب «قبیله‌ی سیزدهم» (Arthur Koestler, The Thirteenth Tribe) خاطرنشان می‌سازد که: چون بسیاری از اقوام خَزَر و طوایف ترک‌نژاد در منطقه‌ای از شمال دریای خزر تا اروپای شرقی و قلمرو مغولان (در قرون هفتم و هشتم هجری) به مذهب موسی گرویدند، هیچ بعید نیست که فی‌المثل فردی چون مناخم بگین اصلاً یهودی‌نژاد نباشد و متقابلاً چون بسیاری از یهودیان اسلام آورده و در اثر مهاجرت و اقامت در نواحی عرب‌نشین به زبان عربی متکلّم شده‌اند، می‌توان فرض کرد که یاسر عرفات یهودی‌الاصل باشد!
3. و به هر روال، نکته‌ی اساسی بحث نویسنده‌ی مسأله‌ی تداوم حیات یک قبیله‌ی معیّن در طول چهارده قرن و حفظ فرمانروایی آن است که چنین چیزی هرگز وجود نداشته است. و بالاخره کشور صهیونیستی «اسرائیل»، صرفنظر از ادّعای یهودی بودنش، خود یکی از غیرمذهبی‌ترین، غیراخلاقی‌ترین و بی‌بندوبارترین جوامع جهان (از جهات رعایت اصول و مقررّات شریعت موسی (علیه‌السلام)) و سخت اروپازده و آمریکایی مآب است و کاملاً بیگانه با مفاهیم متعالی مورد بحث نویسنده‌ی مؤمن کتاب حاضر. - م.
17. کنیه‌ی حضرت یعقوب. - م.

منبع مقاله :
بنیامین، داود؛ (1361)، محمد (ص) در تورات و انجیل، ترجمه‌ی فضل‌الله نیک‌‌آیین، نشر نو، چاپ اول.