نویسنده: دکتر سید محمد بنی هاشمی

 


یکی از تعاریف مشهور فلاسفه از عقل، آن است که عقل مُدرِک کلّیّات است. (2) گویند: ادراک کلّیّات، مربوط به قوّه‌ی عاقله‌ی انسان است؛ در مقابلِ قوای حسّ و خیالی که مُدرِک جزئیّات می‌باشند. در زمانی که محسوس نزد حاس حاضر باشد، حس کاربرد دارد. و آن هنگام که محسوس غائب است، خیال به کار می‌آید. البتّه وجود صورت ذهنی در هر سه مورد، مشترک گرفته می‌شود: صورت حسّی و صورت خیالی (در مورد جزئیّات) و صورت عقلی (درباره‌ی کلّیّات). سپس گفته می‌شود که آنچه انسان را از حیوان جدا می‌کند، همین ادراک کلّیّات است یعنی حیوان از ادراک کلّیّات ناتوان است. با این تعریف، فهم عقلانی مساوی با ادراک مفاهیم کلّی است، که آن هم چیزی جز یک تصوّر ذهنی از کلّیّات نیست.
حال ببینیم که آیا بر مبنای وجدان می‌توان این بیان را به عنوان تعریف عقل پذیرفت؟ در پاسخ، ابتدا باید دید که منظور از ادراک کلّیّات چیست؟ اگر مقصود این باشد که عاقل می‌تواند مفاهیم کلّی را تصوّر کند و تأکید بر «تصوّر» باشد، می‌گوییم این نشانه‌ی عاقل بودن نیست. چرا؟ چون صِرف تصوّر کردن، اگرچه تصوّر کلّی باشد، نشانه‌ی عالم بودن نیست، چه رسد به عاقل بودن. این جا هم به تعریف علم بازمی‌گردیم و می‌پرسیم که علم چه زمانی حاصل می‌شود؟ در ویژگی دوم علم دیدیم که تنها وقتی علم محقّق می‌شود که انکشاف و وجدان واقعیّتی در کار باشد و نیز یادآور شدیم که تصوّر، عین انکشاف نیست و نتیجه‌ی ضروری تصوّر نیز، کشف از واقع نمی‌باشد. چون چنین است، پس تصوّر علم نیست. و چون علم نیست، به طریق اولی عقل هم نخواهد بود. به تعبیر دیگر، اینکه تصوّراتی در ذهن من موجود است، دلیل آن نمی‌شود که واقعیّاتی هم برای من مکشوف شده باشد. زیرا ممکن است تصوّراتی باطل که از کشف حقیقت برنیامده‌اند، در ذهن داشته باشم. پس داشتن تصوّرات کلّی در ذهن، نشانه‌ی عالم بودن و به طریق اولین نشانه‌ی عاقل بودن نیست.
امّا اگر در ادراک کلّیّات، تکیه بر «ادراک» باشد، درست است که بگوییم ادراک کلّیّات نشانه عالم بودن است. زیرا ادراک، همان رسیدن به واقعیّت است و علم نیز چیزی جز دست یابی به واقع نیست. امّا اگر منظور از ادراک، کشف از واقعیّت و نیل به آن باشد، دیگر تفاوتی بین ادراک کلی و جزئی در وقتِ عالم شدن وجود ندارد. عالم شدن، در ادراک کلّی و ادراک جزئی به یک میزان معنا دار است؛ چون تکیه بر ادراک است و ادراک هم یعنی کشف از واقع. واقع که همان «مُدرَک» است، می‌تواند جزئی باشد یا کلّی.
ولی نکته‌ی مهم تر، آن است که باید بگوییم: ما بر مبنای وجدان از این جهت که کلّی را می‌فهمیم، به خود، عاقل نمی‌گوییم. چه بسا کودکی هم که هنوز عاقل نشده است، کلّیّاتی را بفهمد. عاقل شدن، آثار و انتظاراتی به همراه دارد که وجود این آثار و توقّعات، به دلیل فهم آن کلّی‌ها نیست. نکته‌ی کلیدی آن است که عاقل، توانایی‌های بسیاری، از جمله‌ی فهم کلّیّات را داراست، امّا همه این توانایی‌ها و دارایی‌ها نشانه‌ی عاقل بودن او نیست. عاقل انواع علم را داراست. از جمله اینکه ادراک کلّیّات می‌کند (یعنی کلّیّات، برای او مکشوف می‌شود)، امّا از اینجا نمی‌توان نتیجه گرفت که ادراک کلّیّات، نشانه‌ی عاقل بودن اوست. درست مثل آنکه چون عقلا روی دو پای خود راه می‌روند، بر دو پا راه رفتن را نشانه‌ی عقل بدانیم! به همین ترتیب نمی‌توان همه‌ی فهم‌های انسان عاقل را فهم عقلانی دانست. بلکه در توضیح فهم عقلانی، باید در پی نکته‌ای باشیم که عقلانی بودن فهم به خاطر آن است. امّا ادراک کلّی- از حیث کلّی بودنش- به عقل عاقل ربطی ندارد. خود ما هم قبل از بلوغ عقلی کلّیّاتی را می‌فهمیده‌ایم که فهم خود را از آنها به هیچ وجه عقلانی نمی‌دانیم. به این ترتیب، نارسایی این تعریف روشن می‌شود.

گاه در تعریف عقل، آن را قوّه‌ی تفکّر (توانایی اندیشیدن) دانسته‌اند. یعنی همین که کسی می‌تواند فکر کند و کارهای خود را با فکر انجام دهد، می‌توان او را عاقل نامید. گاهی این تعریف را به تعریف قبلی ضمیمه کرده و گفته‌اند: توانایی اندیشیدن محقّق نمی‌شود، مگر با ادراک کلّیّات. خصوصاً اگر آن اندیشیدن از لحاظ قواعد منطقی صورت برهانی داشته باشد، مانند تشکیل قیاس در منطق. (4) مثلاً تشکیلِ شکل اوّل از اشکال اربعه‌ی قیاس (مانند اینکه گفته شود: هر انسان فانی است و سقراط انسان است، پس سقراط فانی است) را به وسیله‌ی ادراک کلّیّات ممکن می‌دانند. اگر نتوانیم کلّی را- بما هوکلّی- ادراک کنیم، کُبرای قیاس (مثلاً هر انسانی فانی است) را نمی‌فهمیم و نمی‌توانیم قیاس برهانی تشکیل دهیم و در نتیجه باب اندیشه و تفکّر منطقی (مبتنی بر قیاس برهانی) بر ما بسته خواهد شد.
ما در اینجا تعریف دوم را جداگانه بررسی می‌کنیم. اگر مشخّص شود که این هم در عقل بودن عقل مدخلیّتی ندارد، آنگاه تکلیف هر دو تعریف به ضمیمه‌ی یکدیگر نیز معلوم خواهد بود.
سؤال در این است که آیا «تفکّر» می‌تواند نشانه عقل در آدمی باشد؟ آیا می‌توانیم عاقل بودنِ عاقل را به توانایی تفکر در او بدانیم؟
بی تردید یکی از توانایی‌های عاقل، تفکّر اوست. امّا چنانکه پیشتر هم گفتیم، این منطقاً باعث نمی‌شود که قدرت فکر او را نشانه‌ی عاقل بودنش بدانیم. با یک مثال ساده، مسأله روشن می‌شود: گاه انسانی فکر خود را در مسیر ظلم به دیگران به کار می‌اندازد و همواره در این اندیشه است که چگونه می‌تواند بهتر جنایت کند. چنین کسی هم تفکّر می‌کند و هم کبرای قیاس منطقی را می‌فهمد و توانایی تشکیل قیاس را دارد. امّا آیا اینها نشانه‌ی عقل اوست؟ در این مورد، همه‌ی عقلاً تصدیق می‌کنند که توانایی تفکّر درباره‌ی بهتر جنایت کردن و اندیشیدن در آن، نشانه وجود عقل نیست، بلکه شیطنت است و این فریب کاری‌ها محصول فکر اوست. این انسان عاقل، عقل دارد، امّا با تلاش فکری درصدد دستیابی به خدعه‌ای کاراتر است و این دیگر برخاسته از عقل او نیست. بی تردید، فرد جنایت پیشه هم عاقل است، چرا که اگر عاقل نمی‌بود، شایسته‌ی نکوهش هم نبود. امّا عاقل بودن او به این نیست که می‌تواند فکر کند و این فکر را در جاده‌ی باطل به راه اندازد. بلکه عقل او به این است که می‌فهمد ظلم و جنایت بد است. در اینجا باز هم تعریف وجدانی عقل- دانش خوبی و بدی- رخ نمایی می‌کند.
با توجّه به این مثال نقض، هر تفکّری را عاقلانه (مورد تأیید عقل) نمی‌توان دانست. از آن رو که این تفکّر، عاقلانه نیست، قطعاً نشانه‌ی عقلی هم نیست. از سوی دیگر، فکری ممدوح است که عقل بر آن صحّه بگذارد، مانند تفکّری که در جهت تأمین عدالت است. (5) به این ترتیب، «عاقلانه بودن تفکّر» با معیاری خارج از خود «تفکّر» معلوم می‌شود. آنچه عاقلانه بودن یک تفکّر را تضمین می‌کند، همان کشف عقلی است که از سنخ فکر نیست.
حال که دریافتیم فکر- بما هو فکر- نشانه‌ی عقل نیست، اگر تعریف اوّل به تعریف دوم ضمیمه شود، باز هم نمی‌توان آن را به عنوان نشانه‌ی عقل ارائه کرد. نشانه‌ی عاقل بودن نه توانایی اندیشیدن- بطور مطلق- است و نه توانایی اندیشیدن از طریق ادراک کلّیّات و تشکیل قیاس منطقی. عاقل، این ویژگی‌ها دارد، امّا این همه، نشانه‌ی عقل نیست.

پی‌نوشت‌ها:

1. اگر گفته شود که: «عقلی توانایی ادراک کلّیّات است»، معنای اسمی عقل در نظر گرفته شده است. و اگر بگویند: عقل ادراک کلّیّات است، معنای مصدری عقل را لحاظ کرده‌اند.
2. اسفار اربعه/ ج3/ ص360 تا 362 و شرح منظومه سبزواری/ ص89.
3. در این بیان معنای اسمی عقل اراده شده، ولی اگر گفته شود که عقل همان تفکّر و اندیشیدن است.
4. ماجرای فکر فلسفی/ ج3/ ص425 تا 427. در نظر نویسنده، «توانایی استدلال بوسیله‌ی قیاسی که صورت برهانی دارد)، کاملترین مظهر عقل نظری است.
5. البتّه باید تذکر دهیم که خوب یا بد بودن یک تفکّر، لزوماً به خوبی یا بدیِ محصول آن فکر برنمی‌گردد. بلکه خود فکر هم گاه مذموم و گاه ممدوح است. مثلاً عاقل از آن جهت که عاقل است، نفس تفکّر در ذات خداوند را مذموم می‌داند، چنانکه در بحث «توحید» مطرح است.

منبع مقاله :
بنیامین، داود؛ (1361)، محمد (ص) در تورات و انجیل، ترجمه‌ی فضل‌الله نیک‌‌آیین، نشر نو، چاپ اول.