منتظر قدوم آسماني


روزهاي بي شکيبي که تلخي اش هر آن دلي را مي سوزاند و قلبي به لطافت گلبرگ را مي خراشد.
روزهايي که زمين در سرگيجه هاي ممتد خود، تو را صدا مي زند.
روزهايي که اگر چه ديگر جسم دخترکان معصوم را زنده به گور نمي کنند، اما روحشان را زير خروارها خاک حقارت و هرزگي، لگدمال مي کنند و به لجن زار مي اندازند.
روزهايي که دنيا بازار مکاره اي شده که غيرت را در آن مي فروشند.
روزهايي که لات و هبل ها دوباره زنده شده، اما اين بار در اينترنت ها و ...
روزهايي که قفس ها بي شمارند و ديوارها بسيار.
روزهايي که آدم ها رنگ فريب شيطان را گرفته اند و دل ها در غربت خاک، غريبه و تنها جان مي دهند.
اين روزها تلخند و بي شکيب، اما تحمل مي کنيم اين تلخي و بي شکيبي را؛ چرا که مشتاق حضور توييم و آمدنت را انتظار مي کشيم...
مي دانيم که اگر بيايي ...
مي دانيم که اگر بيايي بي تحرکي و جمود ديرينه از جان ما رخت بر خواهد بست!
مي دانيم که اگر بيايي قفس تنگ ماده و حصار فراموشي که ما را در برگرفته، خواهد شکست!
مي دانيم اگر بيايي به تمام سؤالاتمان پاسخ مشترک خواهي داد!
مي دانيم اگر بيايي گندمزارها ديگر در آتش اضطراب خاکستر نخواهد شد!
مي دانيم اگر بيايي ديوارهاي ظالم بي محابا بالا نخواهد رفت!
مي دانيم اگر بيايي خشت هاي بيت المقدس با نوايي پيچيده در عالم، اذان خواهد گفت!
مي دانيم اگر بيايي آفتابي که از مشرق کهکشان ولايت طلوع خواهد کرد، پاياني خواهد بود قرن ها ظلمت و تباهي انسان ها!
مي دانيم اگر بيايي شمشير بران عدالت، تمام شب ها را به زانو در خواهد آورد.
مي دانيم اگر بيايي زمين زير گام هايت به تپش مي افتد، خاک جوانه مي زند و رحمت بر انسان مي بارد!
مي دانيم اگر بيايي خمودي از جا بر مي خيزد و طراوات مي گستراند.
مي دانيم اگر بيايي آيين بندگي خداي مهربان، جهاني خواهد شد و دنيا از ستم و بي عدالتي و ظلم پاکسازي!
مي دانيم اگر بيايي توحيد در جهان حاکميت خواهد يافت و سختي هاي زمان براي هميشه رخت بر خواهد بست از زندگي آدميان!
مي دانيم اگر بيايي عدل و نان و طراوت، ميهمان سفره هاي خالي مي شود!
مي دانيم اگر بيايي اوج نيک بختي انسان خواهد رسيد؛ آن هم در زمانه اي که حجم درد و مصيبت از ظرف تحمل فراتر مي رود.
مي دانيم اگر بيايي زخم دردهاي کهنه تارخ درمان مي شود!
زمين، سخت تشنه تنفس در هواي صبح گاهي حضور توست.
عدالت، تو را فرياد مي زند و عطوفت، تو را استغاثه مي کند. اين آرزوي هر کيش و آيين است که حقيقت پشت ابر، چشم ها را به جمال خود روشن کند تا شعله هاي آتش درون با خنکاي ظهور، خاموش شود.
زمين منتظر قدوم آسماني توست، سرگشته خيال تو ...
... بيا و قدوم بر صحن نگاهمان بگذار ....
منبع: مجله نامه ي جامعه شماره 44 - 43