نگاهی به دیدگاههای عبدالقاهر جرجانی
نظریهی جرجانی دربارهی ساخت
مترجمان:
فرزان سجودی
فرهاد ساسانی
نظریهی جرجانی دربارهی نظم نمایانگر اوج چهار سده پژوهشی عمیق در فرهنگ عربی [اسلامی] در باب ماهیت فصاحت، بلاغت و برتری آثار ادبی است. مانند بسیاری از دیگر جنبههای ادبیات، تحلیل صورت و محتوا و خود مفهوم ساخت از مباحث عمدتاً دینی مربوط به درک رموز زیبایی و جذابیت متعالی قرآن و تبیین یگانگی آن نشأت گرفت. اعجاز این کتاب مقدس از همان آغازِ مناقشه بر سر پیامبری حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، موضوع اصلی بود.
قرآن، با جلب توجه اعرابِ مکه به قدرت غیرقابل درک خود، باعث تحقیر آنها و برخی تفسیرهای نسبتاً عرفانی شد. میگفتند جادو، دیوانگی و جالبتر این که شعر است. قرآن، در پاسخ به این اتهامات، بر اعجاز خود تصریح کرده و اعراب فصیح و مغرور قریش را به مبارزه طلبید تا ده سوره و در واقع یک آیه بیاورند که برتر از قرآن یا همتای آن باشد. این مبارزهجویی، اگر کاملاً گنگ نبوده باشد، مبهم بوده است و هنوز هم هست، زیرا قرآن هیچ اشارهای به ویژگی خاصی نمیکند که اعرابِ متحیّر بتوانند نظیرش را بیاورند و صرفاً قدرتمندانه میگوید:
«و اگر در آنچه بر بندهی خویش نازل کردهایم در تردید هستید، سورهای همانند آن بیاورید و جز خدا همهی حاضرانتان را فراخوانید اگر راست میگویید.» (1)
«یا آن که میگویند که از خود برمیبافد و به دروغ به خدا نسبتش میکند. بگو اگر راست میگویید، جز خدا هر که را که توانید به یاری بطلبید و ده سوره مانند آن به هم بربافته، بیاورید.»
ابهام در این مبارزهجویی یکی از جنجالبرانگیزترین و دیرینهترین و در عین حال بارورترین مباحث در تاریخ الهیات اسلامی را در پی آورد. اندیشمندانِ مطالعات ادبی در مورد ویژگیهایی که بیانگر برتری قرآن باشد نتوانستند به توافق برسند. تفسیرهای زیادی ارائه نموده و با شور و مهارت چشمگیری از آنها دفاع کردند. از این تفسیرها تنها آنهایی که برتری قرآن را به جنبههای ادبی آن نسبت می دهد به بررسی کنونی ما مربوط میشود. ابتدا تصور میرفت عظمت و قدرت معجزهآسای قرآن از بلاغت و قدرت بیان آن سرچشمه میگیرد و این باوری بود که در آغاز سدهی پنجم ق با اصلاحات جالبی روبهرو شد. از این نظرِ ساده که اعجاز در لفظ قرآن است، در آن زمان، تفکری به وجود آمد که میکوشید تا این اعجاز را برحسب محتوای قرآن، آن چنان که در فصیحترین، بلیغترین و موزونترین صورتها قرار داشت، توضیح دهد. بنابراین میاندیشیدند «الفاظ» و «معانی» نمیتوانند فصاحت زیادی به وجود آورند مگر این که از طریق عنصر سومی به نام «فرآیند پیوند دهنده»، «به هم بافنده» و غیره ترکیب شوند. اما اساساً به نظر نمیرسد ایدههای ابتکاری اندیشمندانی مانند جاحظ در سدهی سوم ق، خطابی و عبدالجبار اسدی در پایان سدهی چهارم ق و آغاز سدهی پنجم ق، مقبولیت عام یافته و رایج شده باشد. دوگانگی لفظ و معنا، یا صورت و محتوا، همچنان بر اندیشهی اکثر متکلمان و نیز نویسندگان در باب بلاغت مستولی بود تا اینکه مباحث پرقدرت، ظریف، بینهایت پیشرفته و جامع جرجانی توانست این دوگانگی را از بین ببرد و مفهوم نظم (ساخت) را به عنوان تنها اصل معتبر تثبیت کند تا از طریق آن بتوان ماهیت برتریِ نه تنها قرآن بلکه به طور کلی ادبیات را کشف و توضیح داد. در کار جرجانی، نظریهی ساخت صورت نهایی خود را یافت و به تحلیلی انتقادی تبدیل شد که میتوانست برخی از پیچیدهترین و مغلقترین جنبههای ساخت هنری را کشف و آشکار سازد.
اخلاف بلافصل جرجانی خیلی زود اهمیت و یگانگی نظریهی جرجانی را در باب ساخت تشخیص دادند، اگرچه هیچ مدرکی دال بر تأثیر این نظریه بر مطالعات ادبیِ زمان خود او در دست نیست. طولی نکشید که رفته رفته تحلیل برتر و عمیق او را کلاً در آثار مربوط به هنرِ فصاحت و بلاغت خلاصه و تشریح کردند. این مسئله همیشه به سود او نبوده زیرا عصر، عصر صوریسازی و مقولهبندی منطقی بوده است. این نظریه مبنایی مستحکم برای علمی شد که به «علم معانی» (2) معروف گشت و همچنان امروزه نیز به عنوان شاخهای مستقل از علم بلاغت بررسی میشود. ولی تحلیل او از هدف اصلیاش، یعنی کشف فرآیند خلاق، فاصله گرفته است. با این حال نویسندگان امروزی خیلی زود خصلت انقلابی و «امروزین» اثر جرجانی را تشخیص دادند و کوشیدند تا اسلوبها و روح تحلیل او را احیا کنند. محمود مَندور، منتقد منتفذ مصری، در دههی 1930 نظریه جرجانی را به عنوان «گنجینهای گرانبها» ستوده و آن را «با تازهترین تحولات زیبایی شناختی همسان» دانست. (3) مندور استدلال میکرد که جرجانی در اثرش در باب ساخت، که آن را کلاً از برداشت خود از زبان به عنوان نظامی از روابط برگرفته بود، به نتایج «بزرگترین مکتب زبانشناسی، یعنی مکتب فردینان دوسوسور و آنتوان میّه» رسیده است. (4) در پی تلاشهای مندور، م. ز. عشماوی بین برخی از نظرات جرجانی و نظرات منتقدان امروزینِ بانفوذی چون ایور آرمسترانگ ریچاردز و تی. اس. الیوت (5) مقایسههای خوبی انجام داده است. عشماوی نشان میدهد اظهارات ریچاردزگاه حتی تکرار تقریباً موبهموی سخنان جرجانی است. اما علیرغم اهمیت آشکار نظریهی ساخت، بررسی مفصل تمام جنبههای آن در حوزهی مطالعات کنونی قرار نمیگیرد. اگرچه بازبینی برخی از نتایج مندور و عشماوی، بویژه نتایج مربوط به نظرات جرجانی در مورد ارزش سطح آوایی کلامِ ادبی، برای ارزیابی این نظریه لازم است، اما تنها آن جنبههایی از ساخت مورد بحث قرار خواهد گرفت که ارتباط مستقیمی با تحلیل جرجانی از صورِ خیال شعری داشته باشد. (6)
نظریهی ساخت بخشی است از نظریهی عمومی معنا و فرآیند خلاق که جرجانی در دو اثر بزرگش، دلائل الاعجاز و اسرارالبلاغه تمام هَمش را صرف تبیین آن میکند. هر یک از این کتابها را با سخنی در مورد فهم ساخت آغاز میکند، دیدگاههای سنتی را هم در مورد اهمیت لفظ و هم اهمیت معنا در آثار ادبی رد میکند و مینویسد فصاحت و بلاغت نه از هیچ یک از این دو عنصر بلکه از کل محصول پایانی فرآیند ادبی، یعنی ساخت عناصر زبانی در ساختارهای زبانی هماهنگی نشأت میگیرد که مجموعههای معینی از قواعد حاکم بر سازماندهی و هماهنگسازیِ تجربه و زبان آنها را تولید میکند. بلافاصله پس از این سخن، بحثی دربارهی اصل بنیادین روانشناختی میآورد، که به اعتقاد او، زیربنای فرآیند خلاق را میسازد و ساختار بیان هنری را تعیین میکند. اعتبار کل تحلیلش را بر این اصل استوار میسازد. بنابراین ضروری است پیش از این که نظریهی ساخت او را مورد بحث قرار دهیم، این بُعد از کارش را دریابیم.
به پیروی از سیاق خود جرجانی، نخست طرحی از دیدگاههایش را در باب ساخت ارائه میدهم و سپس، پیش از ارائهی شرحی مفصل از نظریهی ساخت و نقش تصویرپردازی شعری در فرآیند آفرینش ادبی، در مورد فرآیند روانشناختی زیربنایی بحث میکنم.
در همان آغازِ اسرارالبلاغه، جرجانی اظهار میکند که کارکردِ کلام بیانِ دانش بشری و آشکارسازی و انتقال محتواهای پنهان آگاهی بشری است. در نتیجه اصیلترین نوع کلام، کلامی است که در آن این کارکرد آشکارا انجام گرفته است. (7) او میگوید انجام این کارکرد یا عدم انجام آن صرفاً کارکرد الفاظ نیست، (8) زیرا «الفاظ تا به شیوهای معین ساخت و نظم نیابند و با هم تألیف نیابند و به یک صورت هماهنگ نشوند و صورت دیگر ترک نشود، افادهی معنی نمیکنند». (9) جرجانی برای روشنتر کردن موضوع اظهار میکند «اگر کسی یک بیت شعر را بگیرد و به طور اتفاقی الفاظش را شمارده و ساختارش را بشکند، بیت بیمعنی و پوچ خواهد شد». (10) در این سخنِ آغازین مشهود است که جرجانی از اصطلاح «لفظ» برای اشارهای خاص به الفاظ به صورت جداگانه، یعنی الفاظ به شکل عناصر واژگانی، استفاده میکند. بدین گونه معتقد است که هیچگونه ارزش ارتباطی یا بیانی ندارند. تنها صورتی که ممکن است الفاظ افادهی معنی کنند ورود به مجموعهی روابطی است که طبق اصولی معین و مرتبط با عوامل زبانی و غیرزبانی نظم مییابند. ممکن است این مسئله چنان آشکار به نظر رسد که لزومی به تحلیل طولانی جرجانی نداشته باشد. در واقع و شاید شگفتانگیز این که به نظر میرسد حتی زبانشناسی امروزی نیز بیان این تعبیر از زبان را لازم میداند. در 1936، بنجامین لی وورف، نویسندهای با تأثیر فراوان بر مطالعات زبانی امروزی، لزوم تأکید بر همین نکتهای را که جرجانی چنین فصیح و مصرانه برآن تأکید کرده بود، حس کرد. وورف گفت: «معنی یا مفهوم نه از واژهها یا تکواژها بلکه از روابط الگومندِ بین واژهها یا تکواژها نشأت میگیرد.» (11) در مطالعات زبانی معاصر، اغلب همین نکته با همین تأکید بیان میشود و در نظریههای امروزینِ نقد ادبی از اهمیتی اساسی برخوردار است. (12)
جرجانی، پس از این شرحی مقدماتیِ نظریهی ساخت، اصل بنیادین زیربنایی نظریهاش را تدوین میکند. پس از بیان آن، میگوید برای این که الفاظ معنی دهند، بایدبه الگوی خاصی از ساخت برسند:
این الگوی خاص مطابق با آرایش معانی در نفس حاصل میشود، که به فرمان عقل ترتیب مییابد. میتوان تصور کرد که الفاظ باید از ترتیب معینی تبعیت کنند یا [صرفاً به عنوان الفاظی] جایگاهها یا آرایش خاصی بیابند. این قاعدهای است که مطابق با آن جایگاههای معینی در جملههای پیچیده تعیین میشود [و برای الفاظ معینی مشخص میگردد]. (13)
اصل بالا در دلائل الاعجاز بسیط بیشتر و کاربرد گستردهتری یافته است. در واقع، بخش عمدهای از این کتاب کاوشی است در مظاهری زبانیِ هماهنگیِ به دست آمده در ساختِ بین ساختار معناها و ساختار واژهها یا تکواژها. برای مثال مینویسد «چون الفاظ حاملان معنایند، ساختشان ناگزیر با ساخت معناها مطابقت دارد». (14) جرجانی در ادامه میگوید:
بنابراین... اگر معنی نخست در ذهن است، لفظی که بر آن دلالت میکند باید نخست در سخن درآید. تصور این که الفاظ پیش از معانی ساخت و آرایش مییابند، یا [این تصور که] فعالیت ذهنی برای ساخت فعالیت ساختن الفاظ است، یا [این تصور که] معانی را آرایش دادند باز هم به فرآیند جدیدی از تفکر برای آرایش دادن الفاظ مطابق با آنها نیاز دارید، فرضی کذب و غیرواقعی است. (15)
جرجانی استدلال خود را یک گام پیش برده و میگوید بیشک آرایش الفاظ یعنی این که مجموعهای از روابط بین آنها برقرار میشود؛ این تنها بدان معنی است که آرایش با ساختن رابطهی مبتدا و خبری بین دو اسم، با استفاده از یکی به عنوان صفت دیگری، با استفاده از اسم به عنوان مفهوم فعل و غیره به دست میآید. این انواع روابط لزوماً روابطی است بین معانی و الفاظ. (16) بنابراین میگوید بدون شک آرایش الفاظ در سخن ناگزیر تابع آرایش معانی در ذهن است، زیرا:
اگر الفاظ خالی از معانیشان بودند و صرفاً به اصوات و صداهای حروف تبدیل میشدند، در هیچ ذهنی چنین اتفاقی نمیافتاد... که در آنها به آرایش و ساخت نیاز باشد یا جایگاههای معنی به آنها داده شود یا یکی از آنها پیش از دیگری ادا شود. (17)
این مهم است که جرجانی در این مرحله از تحلیلش از اصل مطابقه، به مسئله ساخت، بُعد تازهای داده است. در اینجا تأکید بر این است که ساختن مجموعهای از روابط بین الفاظ صرفاً در مقام صدا محال است. چنان که واضح است، این مسئله کل تحلیل را متفاوت از تحلیلهای پیشین میکند. اما گویی این تغییر پیامد طبیعی این واقعیت باشد که به دو مسئله متفاوت توجه میشود. از یکسو، این مسئله وجود دارد که الفاظ، به مثابهی نمادهایی از مرجعهای شناخته شده، چگونه معنی میدهند؛ (18) و از سوی دیگر، مسئله ماهیت روابط ساخته شده بین الفاظ در زمان شکلگیری کلام ادبی است و این که آیا این روابط به جنبهی آوایی ارتباط دارد یا جنبهی معنایی.
ویژگی ضروری یک کلام ادبی که طبق اصل مطابقه ساخته میشود این است که از یک کل و یک واحدِ سختِ به هم بافته تشکیل شده است. روابط ساختاری درون این کلام دربرگیرندهی یک صورتبندی منفرد و به هم پیوسته است. هر عنصر این صورتبندی همراه با دیگر عناصر عمل میکند، چرا که جایگاهش در ساخت براساس ماهیت روابطش با کل تعیین میشود. همچنین هر عنصر جایگاه و قدرت بلاغی دیگر بخشهای این صورتبندی را تعیین میکند. ولی عواملی که جایگاههای عناصر این صورتبندی را تعیین میکند کدام است؟ ممکن است پاسخ این پرسش به خوبی با اشاره به تحلیل جرجانی از عوامل تعیین کننده در صورتبندی زبانیِ روابط «فاعل - فعل - مفعول» و «مبتدا - خبر» به دست آید، که در اینجا با تفصیل بیشتری به نخستین مورد میپردازیم.
نکتهی آغازین جرجانی در بررسی این دو مجموعه رابطه این باور است که روابط بین واحدهای معنایی آنها با حالت درونی گوینده، وضعیت روانیاش و شدت واکنشهای عاطفیاش تعیین میشود. بنابراین، فرآیند آفرینش ادبی فرآیند آشکارسازی حالت روانی گوینده است. این مسئله از این فرض جرجانی استنباط میشود که «خبر» و تمام «معناهای کلام» معناهایی است که فرد «در ذهنش میسازد، با عقلش ملاحظه میکند، به آن میاندیشد و با قلبش زمزمه میکند (یناجی به اقلبه) و به واکنشهایش در قبال آنها فکر میکند.» (19) اما این فرآیند نه با حالت روانی فرد به تنهایی بلکه با رابطهی بین گوینده و گیرنده تعیین میشود. آگاهی گوینده از شرایط گیرنده و مفروضاتی که دربارهی واکنشهای ممکن گوینده میپروراند ساختار تجربهی روانی و عاطفی گوینده را تغییر میدهد یا حتی تعیین میکند. از این گذشته، ساختارِ حالت درونی گوینده را عوامل مهمتر و گستردهتری تعیین میکند که به بافت موقعیتی تجربه و تعامل بین عناصر گوناگون آن وضعیت ارتباط دارد. از اینرو، در نخستین الگوی نحوی «فاعل - فعل - مفعول»، روابطی مثل «فلان بهمان را کشت» نباید دارای یک ساختار مستحکم دستوری باشد که تعیین کنندهی آن تنها این واقعیت باشد که عمل کشتن را فلان انجام داده و بهمان کشته شده است. عناصر پیچیدهتری نیز دخیل است؛ زیرا فلان و بهمان عناصری انتزاعی نیستند که هیچ ارتباطی با گوینده و شنونده نداشته باشند. آنها بخشی از تجربهی گوینده و شنوندهاند. بنابراین تعامل فلان و بهمان با گوینده و شنونده در شکلدهی به ساختار حالت درونی گوینده و همزمان ساختار کلام او نقشی تعیین کننده دارد. مثلاً در مثالِ «زید خارجی را کشت» (20) ترتیب معمولیِ الگوی «فعل - فاعل - مفعول»، در جملههای عربی از این نوع، تلویحاً نفی شده است. ساختار حالت درونی گوینده در این جا تنها با عمل کشتن که زید انجام داده است تعیین نمیشود، بلکه بافت بسیار مهمتر است. در نتیجه، ساخت به واسطهی میزان دخالت گوینده و دانشش از موقعیت، از ماهیت و معیارهای اخلاقی زید، از خطر و تهدیدی که خارجی برای زندگی جامعهی زید ایجاد میکند (مثلاً دهکدهای کوچک)، از آنچه زید و خارجی نمایانگر آن جامعهاند، و از واکنشهای جامعه نسبت به آنها تعیین میشود. آمیزهی تمام این عوامل تجربهی گوینده از موقعیت را شکل میدهد و کلامش را تعیین میکند. در نتیجه بیش از یک ساختارِ حاوی عناصر قَتَلَ [کشت] (فعل/ف)؛ زید (فاعل/فا)؛ الخارجیّه [خارجی] (مفعول/م) ممکن است:
الف) ف - م - فا
ب) فا - ف - م
ج) م - ف - فا
امکان تمام این ساختها ناشی از عوامل مطرح شده در نوشتهی زیر از جرجانی است:
... مثل نگرششان (جامعهای خاص) نسبت به خارجی که (به مردم) آسیب، صدمه و ضرر زیاد میرساند. در این مورد میخواهند او را بکشند (یا میخواهند مرگش فرا رسد)، بدون آن که به کشندهی او توجه داشته باشند. در نتیجه، اگر کشته میشد و مردی (که شاهد کشتن بود) میخواست این را به آنها بگوید، خارجی را اول (پیش از فاعل) قرار داده و میگفت: «قتلَ الخارجیه زیدٌ». نمیگفت «قتل زیدٌ الخارجیه»، زیرا میدانست برای مردم سودی ندارد که بدانند این زید بوده که خارجی را کشته است و ذکر او به این گونه ربطی به آنها ندارد و بر رضایتشان نمیافزاید. گوینده از حالتشان میفهمد همهی آنچه امیدش را دارند و منتظرش هستند وقوع مرگ خارجی است و این که دیگر لازم نیست از اعمال شرورانهی او بترسند.
پس (دستورنویسان) میگویند اگر مردی بود که هیچ توان یا قدرتی نداشت و تصور نمیرفت که بتواند کسی را بکشد، و اگر این مرد آن وقت کسی را میکشت، گوینده کشنده را اول (پیش از مفعول) قرار داده و میگفت «قتل زیدٌ رجلاً» زیرا آنچه از کشتن به او و مردم مربوط میشود عجیب و غیرمنتظره بود آن است. روشن است این عجیب بودن نه در خود عمل (یعنی کشتن) بلکه در این واقعیت است که توسط آن عامل انجام گرفته است. (21)
پیشینیان به اصل زیربنایی تحلیل جرجانی از رابطهی «فاعل - فعل - مفهول» اشاره کرده بودند. ولی او مینویسد آنها صرفاً به ذکر این مسئله که از «علاقه خاصِ» گوینده نشأت گرفته است بسنده کرده و دیگر ارزش ادبی یا تأثیر یا اهمیت روانی ساختارهای گوناگونی را که این تمایل ممکن است در آنها پدیدار شود بررسی نکردهاند. جرجانی این را کافی نمیداند؛ پیشنهاد میکند باید تحلیلی دقیق در مورد تمام ساختارهایی که در آنها تغییری در آرایش واژگانی رخ میدهد انجام گیرد. سپس عواملی را که در گوینده تمایل خاص لازم برای تدوین نظمی خاص را ایجاد میکند تحلیل مینماید. او برخلاف دیگر نویسندگان، معتقد است هرجا تغییری در آرایش کلامی وجود دارد، باید معنایی تازه وجود داشته باشد. این تغییر را نمیتوان یکبار ضرورتی شعری و ناشی از قافیه یا وزن و بار دیگر یک تغییر نحوی معنیدار دانست. (22)
جرجانی در کلِ بررسیاش از این جنبه از ساخت، برای تعیین زیبایی و بلاغت نظم از معیارهای روانشناختی بهره میبرد. (23) تحلیل او از روابط جملههای خبری (24)، جملههای پرسشی، حذف (فاعل و مفعول)، منفیسازی (فعل یا اسم)، معرفهسازی و نکرهسازی، قصر (25) روابط جملهها (الفصل و الوصل)، (26) و بسیاری از ساختهای نحوی دیگر به نتایج مشابه نتایج برخی از روانشناسان امروزی میرسد که نتایجشان را به صورت آزمایشگاهی تأیید کردهاند. (27) ج. ب. کارول برای مثال چنین گزارش میدهد:
نتایج آزمایشگاهی نیز نشان میدهد گزینش این که چه عنصری در یک موقعیت فاعل جمله است عامل تعیین کنندهی مهمی است، چه صیغهی معلوم به کار رود و چه مجهول. در گزارش یک بازی بیسبال، اگر عمدتاً علاقهمند به عملکرد جونز باشیم، شاید بگوییم جونز با توپی سریع (28) اسمیت را میزند، اما اگر جزئیات آنچه را برای اسمیت اتفاق افتاد و او به بیمارستان منتقل شد بازگو کنیم، احتمالاً میگوییم «اسمیت با توپی سریع زده شد.» (29)
نمونهی پیچیدهتر تحلیل جرجانی از عوامل روانشناختی که ساختار کلام هنری را تعیین میکند تحلیل او از آیهی قرآنیِ «... برای خدا شریکانی از جن قرار دادند» (30) است، که در مورد آن به بحثی طولانی میپردازد. با شرح قدرت تغییرِ آرایش واژگانی در آشکار ساختن انگیزههای گوینده و نگرش و واکنشش در برابر رفتار کافران، میگوید:
...واضح است که قراردادن لفظ «شرکا» پیش از «جن» دارای جذابیت، زیبایی و شکوهی است که چنانچه «شرکاء» پس از «جن» قرار میگرفت به دست نمیآمد. دلیلش این است که قرار دادن «شرکاء» در ابتدا، حاوی معنایی زیبا و معنای تلویحی اصیلی است که در غیر این صورت ممکن نبود. با این که معنای کلی این است که آنها جنیان را شریک خدا قرار دادند و آنها را مثل او پرستیدند، و با این که این معنا با هر دو [ساختار] انتقال مییابد، چنان که یکی «شرکاء» را پیش و دیگری پس از «جن» قرار میدهد، ساخت اول این معنا و نیز این معنای افزودهی دیگر را که برای خدا نباید شریکی، نه جن و نه هیچ کس دیگر، قائل شد انتقال میدهد، [در صورتی که] ساختار دیگر نمیتواند حامل این تذکر باشد، بلکه تنها بیانگر این واقعیت است که آنها هم خدا و هم جن را پرستیدند... وقتی اصالت ساختار اول و معنایی را که منتقل میکند فهمیدید، شکوه و اهمیت ساخت را در مییابید... برای بیان معنایی که با تغییر در آرایش واژگانی منتقل شده است نیاز به کلامی اضافی بود و حتی آن وقت هم زیبایی، اصالت و تأثیر آن را بر ذهن نداشت. (31)
در این نوشتهی خارقالعاده، جرجانی بر اهمیت تمایز گذاشتن بین «منظور کلی» یا ایدهی قابل انتزاع یک کلام از «معنای» واقعی خاصی که منتقل میکند تأکید مینماید، و در این فرآیند مفهوم وجود سطوح مختلف معنایی در کلام ادبی را میپروراند. این نوع تمایز تا چند دههی اخیرِ سدهی کنونی در فرهنگ اروپایی به وجود نیامد. چشمگیر و روشنگر است که ببینیم همین تمایز را یک زیباییشناس و نظریهپرداز ادبی امروزی مطرح کرد و سپس مقبولیت عام یافت. مونرو بردزلی اخیراً بین «منظور کلی» یا ساختار (32) هر واحد هنری - نقاشی، سمفونی، شعر - و بافتار (33) آن تمایز قائل شد. معناهای ساختاری «معناهاییاند» که به کُل گفتمان یا بخش بزرگی از آن بستگی دارند یا کارکرد آناند»، مثل آنچه در این گفته خلاصه شده است: «راسکولنیکوف قتلی انجام داد و اعتراف نمود». معناهای بافتاری جزئیات معناها یا معناهای خُرد است». (34) از مثالهای زیادی که بردزلی به آنها میپردازد، هیچ کدام مثل بحث او دربارهی تفاوت بین «من این جاام» در مقابل «این جااَم من» شبیه مثال جرجانی نیست. طبق نظر بردزلی، مثال دوم بیانگر این است که «مدتها منتظرم بودند یا به دنبالم میگشتند». (35) در کل جای تأسف است که نویسندگان اروپایی دستاورد دیگر فرهنگها را در بسیاری از زمینهها نادیده میگیرند و در نتیجه، خودشان اصولی را «کشف میکنند» و استدلالهایی را در تأیید آنها میپرورانند که پیشتر کشف شده و تا حد بسیار شگفتآوری در فرهنگهای غیراروپایی پرورانده شده است.
ماهیت روانشناختی تحلیل جرجانی از ساخت را میتوان با اشارهای کوتاه به بررسیاش از الگوی «مبتدا - خبری» بیشتر روشن کرد. در اینجا، او به ظرافتی در تعریف دو مفهوم مبتدا و خبر اشاره میکند که در معنای خودِ اصطلاح مبتدا پوشیده مانده است. مبتدا لفظاً یعنی واژهای که جمله با آن آغاز میشود. ولی جرجانی اظهار میکند آغاز جمله را نباید بر حسب آرایش واژهها در سخن، بلکه باید برحسب اسناد یا روابط ضمنی و ترتیب معناها تعریف کرد که با عنصری از جمله تعیین میشود که دربارهی آن اطلاعاتی داده شده است. (36) به عبارت دیگر، «ژرف ساخت» این سخن، ژرفساختی روانشناختی است و ماهیت جملهی «مبتدا - خبری» با این ژرف ساخت و نه «روساخت» تعیین میشود. (37)
اینگونه تحلیل به روابط نحوی سادهای چون دو الگوی مورد بحث محدود نمیشود. جرجانی، با ظرافت و پالایش فراوان، آن را در مورد چند شعر و آیهی قرآن به کار بسته است. نمونهی آشکار تحلیل او از حالت روانی و بافت موقعیتیای که ساختار تجربهی شاعر را تعیین میکند بررسی او در مورد بیتهای زیر است: (38)
ای کاش وقتی دهر نامراد میشد و دوست نفی میشد
و دشمن سلطه مییافت و یار ناپیدا میشد
خانهام به دور از اهواز باشد
ولیکن مقدرات و امورات جاری است
و به درستی و امیدوارانه به محمد روی میآورم
چرا که بهترین برادر و وزیر است که میتوان به او روی آورد. (39)
او در مورد روابط نحوی، آرایش واژگانی و عناصر صرفی بحث میکند و آنها را تنها توضیح برای زیبایی و گیرایی این بیتها میداند:
...پس در مییابید که دلیل [زیبایی و گیرایی این بیتها] در این است که شاعر قید «وقتی» (اذ) را پیش از فعلی قرار میدهد که حاکم این قید است، یعنی «باشد» [تکونٌ]، تا این که بگوید «تکونس من الاهوازِ داری بنجاتٍ اذ نبی دهرّ». [زیبایی همچنین به خاطر این است که شاعر آن وقت میگوید] «تکونٌ» [باشد] تا «کانَ» [بود] و کاربرد لفظ «دهر» به صورت نکره... و کاربرد تمام عاملهای بعدی به این صورت نکره و نیز کاربرد [صورت مجهول در] «و اُنِکرَ صاحبٌ» تا «و انکر صاحب». (40)
عشماوی در شرحی مبسوط بر این گفتار جرجانی، به درستی اظهار میکند که آنچه جرجانی در اینجا انجام داده است دقیقاً آن چیزی است که ریچاردز معتقد است نقد باید انجام دهد: (41)
او [جرجانی] میخواهد رنگهای عاطفی تجربهی شاعر را از طریق مطالعهی ردپاهای فقهاللغهای اثرش به ذهن خواننده انتقال دهد... جرجانی وقتی میگوید پیشآمدگی قید اذنبی (زمانی که...) و پس آمدگی فعل تکونُ عناصری است که به کلام زیبایی میبخشد، در واقع میکوشد به عمق معنای این پیش آمدگی پی برد. قید در این بافت به این خاطر پیش از فعل آمده است تا بیان کند که شاعر نمیخواهد خانهاش دور از اهواز باشد، مگر روزگار سخت باشد زیرا این سختی احتمالی روزگار است که گویی به روح شاعر ظلم میکند. شاعر همچنین زمان حال تکون را برمیگزیند و آن را به گذشتهی کان ترجیح میدهد چون حال بیانگر حالتی پیوسته است که از گذشته تا حال و تا آینده گسترده میشود. شاعر میخواهد خانهاش در امان باشد و بماند، چرا که روزگار ثابت کرده است همیشه بیوفاست. بنابراین، ارجحیت حال به گذشته در اینجا نه گزینشی بین واژهها بلکه برعکس گزینشی بین معناها یا دقیقتر بگوییم بین دو تجربه است... بگذارید به دو کاربرد مختلف نکرهگی بنگریم که، برحسب شرایطی که در آن به کار میرود، به تخصیص و یا به تعمیم میانجامد. یافتن دلیل حالت نکره در واژهی «دهر» ساده است. نکرهگی در اینجا نشان میدهد که شاعر میخواهد روزگار، بویژه در مورد خودش، روزگاری بیوفا بنماید نه روزگار عادی که برای هر کسی رخ میدهد. ساخت [مورد نظر] شاعر واژهی «دهر» را ساخته است که به خودی خود تعریف شده، معین و مشخص است. نکرهگیِ واژههای دیگر - صاحب [دوست]، اعداء [دشمنان] و نصیر [یار] - معنای تعمیم را انتقال میدهد. چون شاعر ملاحظه میکند که همهی دوستانش و نه یک دوست خاص، خیانت کردهاند و در مییابد که همهی دشمنان برتری یافتهاند و همهی یاران رفتهاند. بنابراین نکرهگیِ واژهای که نشانگر معنای اشخاصی چون دوست، دشمن و یاور باشد معنای تعمیم میدهد، حال آن که نکرهگی دو واژهی مقادیر [سرنوشتها) و امور که در بیت دوم رخ میدهد همان نکرهگی واژهی دهر را دارد، زیرا سرنوشتهای خاصاند [یعنی رخدادهای دردناکی که تنها به تجربهی شاعر ارتباط دارند]. (42)
شاید بتوان کاربرد اصطلاح «روانشناختی» را در مورد تحلیل جرجانی از ساختارهایی کهه در بالا بحث شد توجیه کرد و روش تحلیل او را با مقایسهی نظراتش با بررسی اخیر در مورد رابطهی نحوی مبتدا و خبر توسط روانشناس معروف لِف سِمنویچ ویگوتسکی بیشتر روشن کرد.
ویگوتسکی در بررسی هوشمندانهای از رابطهی بین دو سطح سخن در کودکان و بزرگسالان، یعنی «جنبهی معنی شناختی معنای درونی سخن و جنبهی آوایی بیرونی» (43)، اظهار میکند که:
در بزرگسالان فاصلهی بین جنبههای معنایی و آوایی سخن حتی چشمگیرتر هم هست. زبانشناسی امروزیِ روانشناسی مدار با این پدیده، بویژه در ارتباط با مبتدا و خبر دستوری و روانشناختی، آشنایی دارد. برای مثال در جملهی «ساعت افتاد» تأکید و معنا در موقعیتهای متفاوت تغییر میکند. فرض کنید میبینم ساعتی از کار افتاده است و میپرسم چطور این اتفاق افتاد. پاسخ این است که «ساعت افتاد». مبتدای دستوری و روانشناختی یکی میشود؛ «افتاد» چیزی است که دربارهی ساعت گفته میشود ولی اگر صدای ترقی از اتاق کنارم بشنوم و جویا شوم که چه شد و همین پاسخ را بگیرم، مبتدا و خبر به لحاظ روانشناختی برعکس شدهاند. میدانم چیزی افتاده است؛ یعنی چیزی که راجع به آن صحبت میکنیم. «ساعت» این فکر را کامل میکند. جمله را میتوان چنین تغییر داد: «چیزی که افتاده ساعت است» و آن وقت مبتدای دستوری و روانشناختی یکی میشوند. (44)
ویگوتسکی در مورد این جنبه از نحو بیان میکند که «... ممکن است معناهای کاملاً متفاوت در پشت یک ساختار دستوری پنهان شده باشند.» (45) این تقریباً همان چیزی است که جرجانی گفته است. (46) تحلیل او از مثالهای فصلی که در باب رابطهی مبتدا و خبر نوشته است بر همین اصل استوار است. همین درک اوست که برداشتنش از این بیت را به وجود میآورد: (47) «بزاق افعیهای زهرآگین بزاق [قلم] آن (است) و عسل با دستان عسلجو جمع شده (48) است.» این برداشت جالبتر از برداشتی است که هیچ توجهی به ژرف ساخت بیت و ترتیب روانشناختی معناها ندارد و بیت را برحسب روساختش تفسیر میکند.
اما این دو نویسنده از یک اصل نتیجهگیریهای متفاوتی میکنند. ویگوتسکی اظهار میکند که «تطابق بین سازماندهی نحوی و روانشناختی به اندازهای که میپنداریم متداول نیست، بلکه ضرورت این است که به ندرت چنین شود... صحت مطلق تنها ورای زبان طبیعی و در ریاضیات به دست میآید.» برخلاف (49) او، جرجانی معتقد است این اصل شرط هنری است که تفاوت بین دو ساخت را، با درجات مختلفی از زیبایی، خیلیزیاد میکند و به بیهمتایی (اعجاز) در کلام ادبی میرساند. (50) فصل بلندی (51) که در مورد کاربرد این اصل مینویسد نشانگر آناست که برخلاف ویگوتسکی اعتقاد ندارد که این امر به ندرت اتفاق میافتد. واضح است نتایج متفاوتی که این دو نویسنده به آن میرسند به خاطر این است که فرآیندهای زبانیای که در نظر میگیرند از ابتدا متفاوت است. ویگوتسکی به سطح عادی روزمرهی کاربرد زبان میپردازد، حال آن که جرجانی به کلام هنری در فرآیند خلاق میپردازد. با این حال ممکن است نتیجهگیریهایشان به خاطر ماهیت مواد زبانیِ متفاوتی باشد که هر یک از آنها تحلیل میکند. میتوان گفت زبان عربی، جایی که جرجانی مواد بررسی است را از آن میگیرد، راحتتر به یکی شدن مبتدای روانشناختی و دستوری تن میدهد تا زبانهایی که ویگوتسکی در نظر میگیرد. اما این مسئله پیچیدهای است که خارج از حیطهی بحث کنونی قرار میگیرد. با این وجود، مطمئناً گفتنی است مثالهای مورد بحث ویگوتسکی (52) معمولاً در عربی به شیوهای بیان میشود که مبتدای روانشناختی و دستوری را یکی میکند. (53)
همانطور که پیشتر ذکر شد، این که جرجانی به آرایش روابط در متنی ادبی میاندیشد که دارای ماهیتی روانشناختی باشد و با حالت عاطفی و فکری گوینده تعیین شود تقریباً از ضرورت این باور او نشأت میگیرد که هرگونه صورتبندی ادبی از یک واحد کلی تشکیل میشود. این باور در گفتارهای زیر آشکار میشود: الف) میدانید که سازندهی کلام مثل مردی است که چند تکه طلا و نقره را میگیرد و آنها را در یکدیگر ذوب میکند تا همگی یکتکه شوند زیرا وقتی میگویید زید، عمر را در روز جمعه به سختی زد تا او را ادب کند، از ترکیب این الفاظ یک مفهوم به دست میآورید که یک معناست و نه آنطور که مردم تصور میکنند چه معنا و این بدان خاطر است که از این الفاظ نه به خاطر معناهای مجزایشان بلکه برای نشان دادن راههایی استفاده میشود که از طریق آنها روابط بین فعل ضَرَبَ و لفظی که بر آن حاکم است برقرار میشود، و همچنین برای نشان دادن پیامدها و احکام تولید شده توسط این روابط. (54) میدانید که یکی از عناصر پایهی ظرافت و ابهام زمانی پیدا میشود که بخشهایی از کلام با یکدیگر وارد یک واحد کامل میشوند... و حتماً لازم است تا جمله در ذهن به مثابهی یک فرآیند منفرد صورتبندی و تنظیم شود، (55) و در اینجا شما مثل بنایی هستید که (آجری را) با دست راستش میگذارد و در همان حال (آجر دیگری را) با دست چپش قرار میدهد و هر دو را در ارتباط با یکدیگر در نظر میگیرد. شما همچنین مثل این بنا هستید که روابط بین اینها و جایگاه (آجرهای) سوم و چهارم را در حالی که آنها را پس از دوتای اول قرار میدهد، در نظر میآورد. (56)
این سخن «که بخشهایش چنان یکچارچهاند که همچون یک فرآیند منفرد صورتبندی تنظیم میشود، عالیترین گونه و برترین الگو و الگویی است که زیبایی و برجستگی آن بیشتر از هر چیز دیگری است». (57)
مهمترین نظری که در نقل قول یاد شده بیان شد بیشک تعریف معنای ساختاری معین به عنوان یک مفهوم منفرد است که به مثابهی یک فرآیند منفرد، صورتبندی میشود. چنین بر میآید که ساخت، عملی فکری است که به صورت زبانی متجلی میگردد و در عین حال به شکل یک الگوی کامل صورتبندی میشود. گفتهاند که این فرآیند خلاق نه از واحدهایی جداگانه که به هم پیوستهاند بلکه از ساختی کامل تشکیل میشود که در آن به واحدهای منفرد همزمان در ارتباط با یکدیگر فکر میشود و در نتیجه یک الگوی نحوی را تشکیل میدهد. به بیان یک منتقد امروزی، «واژهها لزوماً واحدهای معنا نیستند.» (58) جرجانی بعدها در دو گفتار مهم این نظر را تصدیق میکند و آن را اصل بنیادین زبانی کلی نظریهاش از زبان به عنوان نظامی از روابط قرار میدهد: الف) میفهمید قابل درک نیست که فرآیندهای تفکر بتوانند بر معناهای الفاظ به صورت جدا از روابط دستوری و نحوی عمل کنند. (59) بنابراین، امکان ندارد فردی به معنای یک فعل، بدون قصد ارتباط دادن آن به یک اسم فکر کند یا به معنای یک اسم بدون قصد ارتباط دادن آن به یک فعل، با قراردادن آن به عنوان فاعل یا مفعول، یا بدون قصد شکل دادن نوعی رابطه بین این اسم و اسمی دیگر، همچون قراردادن آن به عنوان مبتدا یا خبر یا صفت، فکر کند.
نمیخواهم بگویم عمل فکر کردن نمیتواند اصلاً بر معناهای تکتک الفاظ عمل کند. آنچه میخواهم بگویم این است که فکر کردن نمیتواند بر معنا (ی یک لفظ منفرد) جدا از روابط نحوی (یا ساختارها) یا بدون حس کردن این روابط (و ساختار موردنظر) عمل کند...
چطور ممکن است به معنای یک لفظ بدون قصد ارتباط دادن آن به معنای لفظی دیگر فکر کنیم، در حالی که هدف از فکر کردن به معناهای الفاظ آگاهاندن شنونده از چیزی است که آن را نمیشناسد؟ معلوم است منظور گوینده آگاهاندن ضنونده از معنای تکتک الفاظی که به کار میبرد نیست... زیرا هیچ گویندهای با به کار بردن الفاظی که معناهایشان برای شنونده ناشناخته است با شنونده ارتباط برقرار نمیکند... بنابراین اگر از فعل یا اسمی بدون این که صریحاً یا تلویحاً آن را به چیزی دیگر ارتباط دهید استفاده کنید، صرفاً چیزی بیش از یک صوت نخواهد بود. (60) ب) الفاظ منفرد، که عناصر متعارف زباناند، برای این ایجاد نشدهاند که آنچه را نمایانگرش هستند کشف (یا شناخته) شود بلکه برای ایناند که به یکدیگر بپیوندند و در نتیجه با روابط درونیشان اطلاعات ارزشمندی را بیان کنند. این دانشی آبرومند و یک اصل بنیادین بزرگ است. آنچه این اصل را تأیید میکند این است که چنانچه ادعا کنیم الفاظ منفرد... ساخته شدهاند تا هویت آنچه نمادشاناند شناخته شود، به پوچی مسلم میرسیم: یعنی این که گونهها به گونههای گوناگونی اشاره میکنند که ساخته شدهاند تا ما خودِ این گونهها را بشناسیم و تشخیص دهیم. به عبارت دیگر، اگر الفاظ «مرد»، «اسب» و «خانه» در زبان ایجاد نشده بودند، هیچ اطلاعی از مفاهیم یا اشیائی که این الفاظ بر آنها دلالت میکنند نداشتیم. به همین ترتیب اگر الفاظ «او میکند» و «او کرد» صورت نمیپذیرفت، نمیتوانستیم جوهر عمل «کردن» را به عنوان یک خبر تشخیص دهیم و چنانچه ادوات ساخته نمیشدند، قادر نبودیم معناهایشان را بشناسیم یا حتی نفی، نهی، پرستش و استثنا را بفهمیم. چطور میشود که نمیتوان لفظ را «در زبان» قرار داد مگر برای دلالت بر (شیء یا مفهومی) معلوم؟ چون بیهوده است که اسم یا هر چیز دیگری غیر از اسم را به چیزی نامعلوم متصل کنیم. (61) این امر به خاطر آن است که نامیدن درست مثل اشاره به چیزی است و درست زمانی که میگویید «آن را بگیر»، ضمیر اشاره هرگز به شنونده هویت چیزی را که به خودی خود به آن اشاره کردهایم القا نخواهد کرد بلکه تنها میگذارد تا او بداند که این شیء خاص شیئیاست که خارج از همهی اشیاء موجود در دیدرس، یعنی در ذهن ما قرار دارد و این دقیقاً در مورد لفظ و آنچه قرار داده بوده است به آن اشاره کند صدق میکند. (62) این دیدگاه در مورد زبان در زبانشناسی نوین بسیار مهم است و اخیراً پیشنهاد شده است تا احتمالات جدیدی برای تفسیر روانشناختی ساختارهای دستوری ارائه شود. ج. ب. کارول میکوشد تا چنین تفسیری ارائه دهد:
واضح است که تحلیل روانشناختی رفتار زبانی باید «از بالا به پایین» حرکت کند نه مثل روالِ زبانشناختی «از پایین به بالا». در صورتبندی یک پاره گفتار احتمال دارد گوینده ساخت [نظم] کلیاش را انتخاب کند. (یعنی گونهی کلامی بنیادیاش را) نه واژههای خاصی را که به آن شکل میدهند. تا چه رسد به واجهای این واژهها. (63)
پینوشتها:
1.بقره 23.
2.در مورد این نکته، رک آثار فخر رازی، نهایةالایجاز فی دراکة الاعجاز (قاهره 1899/ 1317 ق)؛ سکاکی، مفتاحالعلوم (قاهره، 1937). شوقی. ضَیف در مورد تأثیر جرجانی بر اخلاقش در فنّ البلاغه (قاهره 1956)، صص 28، 300 - 271، 374 بحث کرده است. ضیف در واقع بنیان علم معانی را به جرجانی نسبت میدهد. در مورد تأثیر جرجانی بر قزوینی، رک مطلوب ، القزوینی و شروح التلخیص (بغداد، 1967)، صص 217 - 208.
3.فیالمیزان الجدید، ویرایش دوم (قاهره، بیتا)، صص 148 - 147. همچنین رک النقد المهَجی عند العرب (قاهره، 1948)، ص 236. همچنین رک گزارش متأخرتر احسان عباس در مورد نظریهی ساخت، منبع یاد شده، صص 429 - 419.
4.فی المیزان الجدید، صص 149 - 148.
5.رک
Arabic Leterary Griticism until the Fifth Century of Hijra, with Special Reference to Abd al-Qähir’s Theory of Construction, ph.D. Thesis, University of London, S.O.A.S. 1954, pp. 227,234, 236, 241.
از این پس، به این اثر صرفاً با عنوان رساله اشاره میکنم. همچنین رک قضایا النقد الادبی و البلاغه (قاهره؟ 1967؟)، صص 323 - 320، از این پس قضایا.
6.همان جا.
7.اسرار البلاغه، صص 3-2، همچنین رک دلائل الاعجاز، ص 35.
8.اسرار البلاغه، ص 3.
9.همانجا.
10.همان، صص 4 - 3.
11.Language, Though and Reality, 2nd paperbak printing, ed. With an introduction by J.B. Carroll (Cambfidge, Mass, 1966), p. 67.
12. برای نمونه R. Brower, The Feillds of Light (New York, 1962)
بویژه مقدمه.
13.اسرار البلاغه، ص 4. مفهوم ساخت در بخشهای ششم و هفتم بیشتر مورد بحث قرار خواهد گرفت. در این جا، بحث عمدتاً به خود فرآیند خلاق محدود خواهد شد.
14.دلائل الاعجاز، ص 43.
15.همانجا.
16.همان، صص 45 - 44. روشن است منظور از «الفاظ» در اینجا الفاظ به عنوان اصوات، عاری از هرگونه ارجاع است. این کاربرد با کاربرد لفظ که پیشتر دربارهی آن بحث شد، متفاوت است. رک صص قبل.
17.دلائلالاعجاز، ص 45.
18.رک شرح جرجانی در اسرارالبلاغه، ص 4: «اعتبار این واقعیت بنیادین نشان میدهد دلیل این که چرا این الفاظ بیتی از شعر یا کنش گفتاری [معنیدار] شدهاند این است که به شیوهای خاص معین سازمان یافتهاند.»
19. دلائل الاعجاز، ص 418. جرجانی، در بحث خود از خبر به عنوان صورت بنیادین کلام زبانیای که دیگر صورتها، گونههای دیگر آناند، مفهومی از زبان ارائه میکند که خوب است آن را با مفهوم زیربنایی بسیاری از کارهای انجام گرفته اخیر در مورد دستور گشتاری، بویژه کارهای چامسکی مقایسه کنیم.
20.همان، ص 84، «قتل زیدٌ الخارجیّه».
21.همان، صص 85 - 84. روشن است که تفاوتهای بین این دو الگو را نمیتوان به راحتی در ترجمه انگلیسی [یا فارسی] نشان داد. طبق همین اصل، گوینده ممکن است بگوید «الخارجیه قتل زیدٌ» چنان که ادای واژهی الخارجیه در حالت مفعولی بیدرنگ دارای این معناست که خارجی اکنون مفعولی است که کاری بر روی او انجام گرفته است. واژهی قتل که پس از آن ادا شده است مطمئناً کل معنایی را که مردم دوست دارند بدانند منتقل میکند. همین تحلیل در مورد «زیدٌ قتل الخارجیه» صدق میکند.
22.همان، صص 87 - 85.
23.برای مثال، رک تحلیل او از آیهی «فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ» (حج، 46) و برتریاش نسبت به ساخت «فانا الابصار لاتعمی». دلائلالاعجاز، صص 102، 245 - 244.
24.همان، صص 415 - 404.
25.رک همان، صص 154 - 111، 274 - 252.
26.همان، 191 - 185.
27.همان، صص 108 - 87 و برای مثال مق:
J.B. Caroll, Language and Thought (Englewood Cliffs, New Jersey, 1964)
بویژه ص 51.
28.fastball
29.همان، واضح است که این نمایانگر فرآیندی است که با تغییر در آرایش واژگانی عربی مطابقت میکند.
30.«وَجَعَلُواْ لِلّهِ شُرَكَاء الْجِنَّ» (انعام 100).
31.دلائل الاعجاز، صص 223 - 222.
32.structure
33.texture
34.رسیمور چَتمَن این تمایز بردزلی را در بحث بینهایت مفید خود دربارهی این موضوع توصیف میکند:
Seymour Chatman, “The Semantics of style”, in Michael Lane (ed), Introduction to Structuralism, (New York, 1970)
صص 144 - 124، بویژه صص 129 -128.
35.همانجا.
36.دلائل الاعجاز، ص 146. تحلیل جرجانی از این نکته را اگر در تقابل با برخی از مطالعات امروزین درباب فاعل روانشناختی و منطقی قرار دهیم میتوانیم آن را به طور کاملتری بفهمیم؛ اُتو یسپرسن این مطالعات را تشریح و نقد کرده است:
Otto Jespersen, The Philosophy of Granmar (London, 1924), pp. 145 - 156.
37. اصطلاحات «ژرف ساخت» و «روساخت» را چامسکی در کتاب زیر به کار برده است:
Naom Chomsky, Aspects of the Theory of Symtax (Cambridge, Mass, 1965)
صص 70 - 68. در اینجا به این خاطر از این استفاده کردهام که نکتهای را که جرجانی متذکر میشود خیلی خوب بیان میکنند.
38.دلائل الاعجاز، ص 68. مندور کوشید تا با مطالعهی «سیمای روانشناختی»ای که گزینش شاعر در مورد این ساختار را برای این ابیات تعیین میکند، توضیحات جرجانی را کاملتر نماید.
39. «فلوا اذ نبی دهرٌ و اُنکَر صاحبٌ ***و سُلطَ اَعدادٌ و غابَ نصیرُ
تکونُ عن الاهوازِ داری بِنجات*** ولکن مقادیرٌ جَرّت و اُمور
و اِنّی لاَرجو بعدَ ذاکَ محمدٌ *** لَاَفضلِ ما یُرجی اخٌ و وزیرٌ»
40.دلائل الاعجاز، صص 69 - 68.
41.رساله، صص 262 - 261.
42. همان، صص 264 262. در ماهیت فنی گفتار نقل شده جرح و تعدیل اندکی انجام دادهام.
43.Lev Semenovich Vygotsky, Thought and Language, English translation by E. Haufmann and G.Vakar, 2nd ed. (Cambridge, Mass, 1965), p. 125.
44. همان، ص 127.
45.همانجا.
46. دلائل الاعجاز، ص 286.
47. همان، صص 285 - 283. همچنین رک بررسی او در مورد معناهای متفاوتی که میتوان با ساختار «انّ فلان است بهمان» القا کرد؛ صص 252 - 243، بویژه 251 - 250.
48.لُعابُ الافاعی القَتِلَتِ لُعبابُهُ و اَریُ الجَنّی اِشتارَتُ اَیدٍ عَواسَلُ.
49.بنگرید همان، ص 127.
50.دلائلالاعجاز، صص 86 - 85، در واقع جرجانی سخت معتقد است آرایش واژگانی همیشه کارکردی معین دارد زیرا همیشه با مبنایی روانشناختی برای کلامهای ادبی تعیین میشود. او این نظر را رد میکند که مثلاً وارونگی (التقدیم) گاه هنری است گاه هیچ کارکردی ندارد. برای او همیشه کاری هنری انجام میدهد. رک بالا، ص 30.
51.دلائل الاعجاز، صص 111 - 83.
52.بنگرید همان، ص 128.
53.بررسی جرجانی ممکن است به خوبی بر مسئله تحول زبان شعری و تحول زبانها از حالت آرایش واژگانی غیرثابت تا حالتی ثابت پرتو افکند. بررسی اوئن بارفیلد (صص 101 - 99) نیز در اینجا بیربط نیست:
Owen Barfield, Poetic Diction: A Study in Meaning: 2nd. (London, 1952).
54.دلائل الاعجاز، ص 316.
55.انتقال کلام عربی به معنای زبان انگلیسی دشوار است. اصل آن چنین است: «وَان یُحتاجَ فی الجمله آن تَضَعَها فی النَفس وَضعاً واحداً».
56.همان، صص 74 - 73.
57.همان، ص 75.
58.ریچاردز، در منبع یاد شده، ص 101.
59. «لایُتَصَوَّر اَن یَتَعلَّقَ الفکر بمعانی الکَلِمَ افراداً و مُجرَّداتاً عَن معانی النحو».
60.دلائل الاعجاز، صص 316 - 314.
61. جالب است که تعبیر جرجانی از ماهیت نمادین واژهها را با سخن زیر از نویسندهای امروزین در باب نظریهی ارتباطات مقایسه کنیم که در آن نویسنده «خصوصیات معنایی» رمزگذاری زبانی را، در مقابل رمزگذاری غیرزبانی، تعریف میکند: «واژهها به خودی خود وجود ندارند؛ تنها نمادند. بنابراین واژهها نمایانگر انتزاعهای جنبههایی از رخدادها که صحتشان بستگی به ناظری انسانی دارد»
Jurgen Ruesch, “Nonverbal language and therapy” in Comminication and Culture, edited by Alfred G. Smith (New York, 1966). p. 12.
62.دلائل الاعجاز، صص 416 - 415.
63.منبع یاد شده، ص 29.
ابوادیب، کمال؛ (1394)، صور خیال در نظریه جرجانی، ترجمهی فرزان سجودی و فرهاد ساسانی؛ تهران: نشر علم، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}