نویسنده: کمال ابوادیب
مترجمان:
فرزان سجودی
فرهاد ساسانی

 


تأکید جرجانی بر منشأ روان‌شناختی آفرینش ادبی، براساس ریشه‌های آن در تجربه، کاملاً به شکل طبیعی دو باور مهم را در مورد زبان و ترکیب‌‌بندی ادبی به وجود آورد: نخست این که زبان نظامی از روابط است چنان که در ساخت صورت‌های زبانی «بخش‌ها در ارتباط با یکدیگر در نظر گرفته می‌شوند» (1)؛ دوم این که ساختار کلام ادبی یا ناگزیر است یا از پیش تعیین شده. بنابراین می‌نویسد:
... ترتیب الفاظ در ساختی خاص چیزی نیست که قوای ذهنی‌ات را برای رسیدن به آن به کار گیری، بلکه نتیجه ناگزیر ساخت نخست [ساخت معناها] است. چون الفاظ حاملان معناهایند، ناگزیر الفاظ باید همان جایگاه‌هایی را اشغال کنند که معناهایشان می‌کنند. یعنی اگر یک معنا باید در ذهن اول قرار گیرد، لفظی که به آن اشاره می‌کند نیز باید در سخن اول قرار گیرد. (2)
جرجانی سپس تعبیرش از ساخت را به عنوان یکی از روابط دستوری و نحوی‌ای که بین عناصر آفرینش ادبی (3) برقرار می‌شود، با درنظرگرفتن دو دیدگاه مختلف در مورد ساخت، توضیح می‌دهد. نخستین دیدگاه در مورد ساخت را ساخت جنبه‌ی صوتی واژه‌ها تعریف می‌کند و بدین وسیله برخی الگوها بین واژه‌ها، بدون هیچ‌گونه ارجاعی به معناهایشان، برقرار می‌شود. دیدگاه دوم زیبایی و قدرت کلام ادبی را به تک‌تک واژه‌هایی نسبت می‌دهد که از آن‌ها تشکیل شده است. او قویاً هر دو دیدگاه را رد می‌کند. در مورد دیدگاه نخست، با قطعیت اظهار می‌کند که:
...معنای «ساخت واژه‌ها» این نیست که نشانه‌ها به شکل صوت‌هایی پی‌درپی در سخن رخ می‌دهند، بلکه این است که «دلالت‌گری‌هایشان هماهنگ می‌شود و معناهایشان طبق روشی که عقل از پیش انگاشته است آراسته می‌گردد. (4)
در این صورت‌بندی، جرجانی مسئله ساخت را در بافتی جدید مطرح می‌کند. او می‌گوید هدفِ ساخت برقراری مجموعه‌ای از روابط بین صوت‌های واژه‌ها یا معرفی الگوهای صوتی به گوش نیست. ساخت چیزی نیست جز برقراری برخی روابط دستوری (5) و نحوی بین معناهای واژه‌ها. (6) برای تأیید این نظریه، کار را با مقایسه‌ی فرآیند ساخت واژه‌ای منفرد و ساخت کلامی معنادار آغاز می‌کند. ترتیب در ساخت نخست اختیاری است؛ هیچ ارتباطی بین معنای واژه و صداهایی که واژه را می‌سازند وجود ندارد. بنابرانی جرجانی اظهار می‌کند که چنانچه قرارداد زبان مجموعه‌ی صداهای «ضَ - رَ - بَ» را به جای ساخته بود تا بر مفهوم زدن دلالت کند، مجموعه‌ی اولی برای ایفای نقشی که دومی دارد به همان اندازه معتبر بود. (7) در آرایش مجموعه‌ی صداها، هیچ‌گونه ضرورت درونی خود را بر سازنده تحمیل نمی‌کند و عقل نمی‌کوشد تا از الگوی تعیین شده‌ای از روابط پیروی کند. برعکس، در کلام، یعنی در ساخت واژه‌ها به عنوان واحدهای معنادار، ضرورتی درونی، یا الگوی درونی روابط، در پی می‌آید و سازنده‌ی رابطه‌ی یک واژه را با دیگری و یک بخش را با بخشی دیگر در نظر می‌گیرد. ساخت (نظم) به معنای گروه‌بندی (ضمّ) عناصر نیست بلکه فعالیتی است مشابه یافتن یا بنایی که در آن «دلیلی برای قراردادن یک (واحد) در جایی معین وجود دارد، چنان که اگر آن واحد در جایی دیگر قرار می‌گرفت، مناسب نبود» (8)
به همان ترتیب که هیچ رابطه‌ی درونی‌ای بین صداهای یک واژه وجود ندارد، بین صداهای دو واژه‌ی متفاوت در زمانی که خالی از معناهایشان هستند نیز چنین رابطه‌ای وجود ندارد؛ می‌توان گفت احتمالاً هیچ واژه‌ای، صرفاً به عنوان مجموعه‌ای از صداها، نیاز به جایگاهی مشخص در ارتباط با واژه‌ای دیگر، آن نیز صرفاً به عنوان مجموعه‌ای از صداها، ندارد. جرجانی می‌گوید تفاوت بین دوگونه ساختی که در بالا مطرح شد نشان می‌دهد هدف واژه‌های سازنده نه ایجاد الگوهایی از صداها بلکه هماهنگ ساختن «دلالت‌گری‌های» واژه‌ها و سازمان‌دهی‌شان به شیوه‌ی از پیش انگاشته عقل است. این مسئله به این خاطر است که فرآیند ساخت ادبی فرآیندی است که طی آن مجموعه‌ای درونی از روابط در صورت‌های زبانی‌ای که یک معنا یا تجربه را منتقل می‌کنند آشکار می‌شود.
دومین جنبه‌ی مهم ساخت که جرجانی در نظر می‌گیرد نقشی است که واژه‌های مجزا به عنوان واحدهای زبانی منفرد و به مثابه‌ی مصداق‌هایی معلوم در زیبایی و بلاغت کلام ادبی ایفا می‌کنند. دیدگاه‌های او در مورد این نکته با تعبیر بنیادینش از زبان به عنوان نظامی از روابط هماهنگ است. با نمادین دانستن زبان، اظهار می‌کند که «واژه‌ها در زبان قرار نگرفته‌اند تا معناهای خودشان معلوم شود، بلکه قرار گرفته‌اند تا این معناها با یکدیگر ارتباط یابند». (9) از این گذشته، واژه‌ها اعمالی مستقل از تفکر نیستند. ارتباط انسانی به صورت اِخباری (10) آغاز می‌شود و فرآیند فکر کردن این چنین برساختارها عمل می‌کند، نه بر واژه‌هایی مستقل. از این رو، امکان ندارد بتوان به یک فعل بدون ارتباط داشتن با عاملی صریح یا تلویحی فکر کرد؛ در غیراین صورت فعل چیزی بیش از مجموعه‌ای از صداها نخواهد بود. (11) همین اصل در مورد اسم‌ها هم صدق می‌کند. این دیدگاه نمادین و ساختاری از زبان به طور کاملاً طبیعی این باور را در پی می‌آورد که یک واژه به عنوان یک واحد مستقل نه بهتر و نه بدتر از واژه‌‌ای دیگر است، که آن نیز مستقل از یک ساخت گرفته شده است. یک واژه‌ی جدا نیز هیچ‌گونه ویژگی ذاتی‌ای ندارد که آن را بلیغ یا فصیح کند. تنها زمانی که واژه وارد ساخت می‌شود، می‌توان گفت بلیغ یا فصیح است. نمونه‌های زیر نکات یاد شده را روشن می‌سازد. جرجانی نخست واژه‌های «مرد» و «اسب» را نقل می‌کند و در موردشان توضیح می‌دهد:
... آیا می‌توان تصور کرد که دو واژه بتوانند، مادامی که قدرت دلالت‌گری‌شان مطرح است، بهتر یا بدتر از یکدیگر باشند؟ و آیا یکی از آنها بر معنایی که تولید شده است تا بر آن دلالت کند بهتر از واژه‌ی دیگری که می‌تواند به معنای خودش ارجاع دهد دلالت می‌کند؟ آیا می‌توان تصور کرد که واژه «مرد» بهتر به معنایش ارجاع بدهد تا واژه «اسب» به معنای خودش؟ (12)
او این استدلال را یک گام جلوتر برده و می‌گوید:
آیا می‌توان تصور کرد که یکی از دو نامی که قاعدتاً به یک چیز اطلاق می‌کنند برای بیان آن چیز و آشکار ساختن تصویرش مناسب‌تر از دیگری باشد و در نتیجه مثلاً واژه «لیث» (شیر) در ارجاع به حیوانی شناخته شده مناسب‌تر از سَبع (مترادفش) باشد؟ یا آیا در مقایسه‌ی ‌دو زبان مثل عربی و فارسی، موجه است که بگوییم رجّل (مرد) بهتر از معادل فارسی‌اش به این بشر اشاره می‌کند؟ (13)
دوم این که جریانی واژه‌های زیر را در آیه‌ی قرآنی در نظر می‌گیرد:
و «گفته شد: ای زمین آبت را فرو بر و ای آسمان باز ایست. آب فرو شد و کار به پایان آمد و کشتی بر کوه جودی قرار گرفت و ندا آمد که ای لعنت باد بر مردم ستمکاره.». (14)
اظهار می‌کند که اگر الفاظ جدا از بافتشان در نظر گرفته شوند، هیچ کدام از آنها فصاحتی را ندارند که در این آیه دارد. سپس دست به تحلیل آیه می‌زند و نشان می‌دهد که زیبایی و قدرت واژه‌هایش وابسته به روابط متقابلشان و تأثیر هر دو بافت زبانی و غیرزبانی بر این واژه‌هاست. تحلیل او آن قدر مهم هست که کامل نقل شود:
... منشأ زیبایی (آیه) در این است که به زمین خطاب می‌گردد. سپس فرمان داده می‌شود و در آن اداتی که برای خطاب استفاده می‌شود یا ی بدون استفاده از اَیُّ (مثل یا ایتها الارض) است و استفاده از آب در ارتباط ملکی با (ضمیر) «ءَک» (- ات) است تا این که گفته شود «ابلَعی الماء» (آب را فرو بر)؛ سپس مورد خطاب قرار دادن زمین و فرمان دادن به آن برای انجام وظیفه‌ی خاصی آن، در خطاب به آسمان و فرمان به آن برای اجرای وظیفه‌ (ی خاص) آن (زیبایی در این است که بگوید) «غیضَ الماء» (15) (آب فرو شد) و استفاده از فعل به صورت (مجهول) فُعِلَ که نشان می‌دهد که تنها به خاطرِ فرمانِ یک فرمانده و قدرت (موجودی) قدرتمند فرو شده است و سپس در بیان این مسئله با گفتن «وقُضیَ‌الامر» (و کار به پایان آمد)، سپس ذکر (رخدادی) که نتیجه‌ی پایانی تمام این اعمال است (یعنی « وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ» (و بر جودی قرار گرفت)، و سپس در اشاره‌ی تلویحی به کشتی پیش از اشاره‌‌ی صریح به آن که پیش‌نیاز (رسیدن به) عظمت است و اشاره به بزرگی و اصالت موقعیت (چیزی)، و سپس در پایان دادن به آیه با «قیل» چنان که با «قیل» آغاز کرده بود. آیا باور دارید که هر کدام از این ویژگی‌هایی که با (قدرت) رعب‌انگیزشان شما را خوفناک می‌کنند به خاطر این است که واژه‌ها به صورت عناصر صوتی و (الگویی از) صداها پی‌درپی در این سخن رخ می‌دهند؟ یا (این که) تمام این قدرت به خاطر هماهنگی جالب بین معناهای واژه‌هاست؟ (16)
پس قدرت بلاغی واژه از روابط و تعامل بین واژه و بافت بلافصلش، از یک‌سو، و بافت موقعیتی گسترده‌ترش، از سوی دیگر، نشأت می‌گیرد. (17) بافت بر زیبایی و فصاحت واژه نمی‌افزاید، این عناصر را می‌آفریند. زیرا، همان‌طور که جرجانی بیان می‌کند:
لفظ را در یک بافت در بالاترین میزان فصاحت می‌یابیم و همین لفظ را در دیگر بافت‌های متعدد، عاری از هرگونه فصاحت می‌بینیم. این به خاطر کیفیتی که باعث می‌شود لفظ را در این بافت فصیح توصیف کنیم؛ کیفیتی است که پیش از آن وجود نداشته است و پس از عمل کردن ساخت بر لفظ در آن ظاهر می‌شود. اگر الفاظ جداگانه بدون تفکر ساخت، آرایش و هماهنگی ادا شوند، رسیدن به این فصاحت غیرممکن است. بنابراین باید بدون شک دریابید که این کیفیت از معنا ناشی می‌شود نه از صدا (لفظ) (18)
جرجانی همچنین اظهار می‌کند که:
...اگر چنین باشد که واژه‌ای به صورت یک واژه‌ی مجزا جلب توجه کند و ... نه از طریق روابطش با خواهران اطرافش در ساخت... آن‌گاه باید قطعاً زیبا یا قطعاً زشت بوده باشد. (19)
یک واژه‌ی منفرد ممکن است تنها تا آن‌جا جلب توجه کند که نه واژه‌ای عجیب (بلکه واژه‌ای که گویش‌وران زبان از آن استفاده می‌کنند و آن را می‌فهمند) ونه خیلی معمولی و خودمانی باشد. (20) طبق این اصل، نمی‌توان گفت که یک واژه پرتوان‌تر یا کم‌توان‌تر از دیگری است. در واقع، حتی نمی‌توان دو واژه‌‌ی مجزا را با یکدیگر مقایسه کرد. جدای از حداقل امتیازی که یک واژه ممکن است با «استفاده‌ی معمولی و تلفظ آشنا و آسان‌تر و با صداهایی که هماهنگ‌تر آرایش یافته‌اند» داشته باشد، نمی‌توان گفت که یک واژه «بلیغ و فصیح است مگر با ارجاع به جایگاهش در ساخت، هماهنگی بین معنایش و معنای همسایگانش و صمیمیتی که با خواهرانش دارد.» (21)
در ادامه‌ی بررسی‌اش، جرجانی گفته‌ی جالب‌تری از بافت را مدنظر قرار می‌دهد که در آن تأثیر بافت گسترده‌ترِ «معنا و هدف یا منظور کلی» گوینده، یعنی بافت کل موقعیت، حیاتی‌تر و ظریف‌تر است. ولی نخست تأکید می‌کنند که روابط عناصر بافت، که او آن را معانی نحو (معناهای تولید شده بر مبنای دستور و نحو) می‌نامد، به خودی خود دارای زیبایی ذاتی نیستند. اثراتشان از این طریق ایجاد می‌شود:
از طریق معنا و منظور یا هدفی که به خاطر آن کلام شکل گرفته و نیز از طریق روابط متقابل بین این روابط (معانی) و چگونگی به کار رفتنشان در ارتباط با یکدیگر... هیچ زیبایی یا تمایزی وجود ندارد مگر با ارجاع به بافت، معنایی که می‌خواهید بیان کنید و قصدی که دارید. (22)
به عنوان نمونه‌ی تأثیر بافت بر هرگونه رابطه‌ای نحوی، می‌توان تحلیل جرجانی از آیه‌ی «... شما را در قصاص کردن زندگی است...» (23) نقل کرد. در این‌جا استدلال می‌کند که بافت نکره‌گی واژه‌ی «حیوة» زندگی) را به منشأئی برای «زیبایی، برجستگی و فصاحتی گیرا» (24) تبدیل می‌کند. این امر به خاطر این است که معنای موردنظر خودِ زندگی نیست، بلکه چنین است که از آن جایی که هرکس می‌داند اگر قتلی انجام دهد خودش کشته خواهد شد، از کشتن کسی دیگر خودداری خواهد کرد. به این ترتیب، خطر مجازاتِ قاتلِ بالقوه، فردی را که می‌توانست قربانی‌اش باشد نجات می‌بخشد. آنچه نجات می‌یابد مابقی زندگی قربانیِ بالقوه است. از این نظر، حالت نکره در واژه‌ی «حیوة» (زندگی) ناگزیر است، زیرا چنانچه معرفه بود، به این معنا بود که کل زندگیِ قربانیِ بالقوه، از آغاز عمر، با خطر مجازات نجات می‌یافت و این معنای موردنظر نیست. (25)
پس در این مثال، خودِ ساختار معنایی، یعنی ساختار تجربه، نکره‌گی را تحمیل می‌کند و بدین‌گونه دقیق‌ترین و گویاترین (در واقع تنها حالت دقیق و گویا) استفاده می‌شود. اما چنین برنمی‌آید که نکره‌گی، به طور مطلق، فصیح‌تر و بلیغ‌تر از معرفه‌گی است. هر دو حالت قدرت بیانی‌شان را به روابطشان با بافتی مدیون‌اند که در آن رخ می‌دهند. می‌توان این قاعده را تعمیم داد تا تمام عناصر دستوری یا صرفی و نحوی را در صورت‌بندی ادبی در برگیرد. (26)
جرجانی پس از تثبیت این اصل نشان می‌دهد که بافت، به معنی غیرزبانیِ گسترده‌تر آن، چگونه ساختار بیتی از شعر، یا بافت به معنی زبانی‌اش، را تعیین می‌کند و بر تمام روابط نحوی عمل کرده و بلاغت و گیرایی‌شان را مشخص می‌نماید. نمونه‌ای از این مسئله تحلیل هوشمندانه‌اش از حذف مفعول در الگویی نحوی است که معمولاً باید در آن قرار گیرد. مورد زیر از همین نوع است: «چنانچه نیزه‌های قومم مرا وا می‌داشتند تا (مدحشان) بگویم، می‌گفتم؛ ولی نیزه‌ها (مرا) ساکت کردند.» (27) جرجانی می‌گوید:
در این بیت فعل «اَجَرَّت» (ساکت کرد) متعدی است و واضح است که چنانچه شاعر مفعول را ذکر می‌کرد ضمیر «من» بود؛ ولی نیزه‌ها مرا ساکت کردند»... ولی در می‌یابید که معنا شما را وامی‌دارد تا مفعول را ذکر نکنید... ذکر آن نیتی مغایر با نیت شاعر را القا می‌کند که تصدیق این است که ساکت کردن (اجرار) از طریق نیزه‌ها انجام گرفته است. معمول این است که وقتی نیت واقعی ذکر مفعول است، ذکر شود... باید فهمید که فعل «ساکت کرد» معنایی اضافی را القا می‌کند که این است که شهامت قومِ شاعر و عملکرد بدشان در جنگ از نوعی است که هر شاعری را ساکت می‌کند و این قدرت را از او می‌گیرد تا هر چیزی را [در مدح قومش] ادا کند. حال، اگر مفهول را ذکر کنید این معنا حاصل نخواهد شد، زیرا اگر بگویید «ولی نیزه‌ها مرا ساکت کردند» این بیت را دیگر نمی‌توان به این معنا تفسیر کرد که شیوه‌ی نیزه‌ها در به سکوت کشاندن شاعر برای هر شاعری از هر قومی اتفاق می‌افتد. برعکس، ممکن است چنین چیزی برای قومی دیگر رخ دهد بدون این که شاعرشان را ساکت کند.» (28)
کم‌تر گفتاری از نقد عملی را می‌توان یافت که به لحاظ عمق تحلیل، هوشمندی و مهارت برتر از این گفتار باشد. پیچیدگی خلاقیت در این‌جا همچون تحلیل‌هایی از این نوع در نقد امروزین آشکار است. نمی‌توان کوچک‌ترین و ظاهراً کم‌اهمیت‌ترین عنصر ترکیب شعری را نادیده گرفت، زیرا نادیده گرفتن آن ممکن است منجر به ناکامی کامل در درک و فهم ساختار معنا، یا سطوح معناهای موجود در این ترکیب‌بندی شود. ضمیر «من» ممکن است، تا زمانی که آن را بار دیگر در پرتو تحلیل جرجانی بررسی کنیم، بی‌اهمیت بنماید. آنچه بسیار آشکار جلوه می‌کند صرفاً محتوای معنایی ساختار نحوی نیست بلکه قدرت شعر در همگانی ساختن و تعمیم بخشیدن به تجربه‌ای خاص و منفرد بدون صورت‌بندی یک واحد زبانی مستقل است که به شکلی خاص می‌کوشد به این همگانی سازی برسد. شاعر تجربه‌ی فردی‌اش را از طریق ظریف‌ترین وسوسه‌انگیزترین واکاویِ ویژگی‌های واحدهای زبانی و روابطی که برساختاری معین تحمیل می‌کنند و سپس از طریق برخورد خلاقانه‌ی غیرمتعارف و کاملاً شخصی با این روابط تعمیم می‌بخشد، و آنها را در جایی به کار می‌گیرد که حس می‌کند به تجربه‌اش تجسم می‌بخشند و در جایی که حس می‌کند حذفشان می‌تواند سخنش را درباره‌ی تجربه‌ی شخصی‌اش و کاربردپذیری عمومی‌اش در موقعیت‌هایی مشابه تجسم بخشد، با تأثیر بیش‌تری آنها را حذف می‌کند. تنش بین شخصی و همگانی، خاص و عام، در صورت فعل (اَجَرَّت) (ساکت کرد)، که در زمان گذشته به کار رفته، و در زمانی که هدف از حذف مفعولِ آن بیان سخنی کلی است که معمولاً کارکرد زمان حال فعل است، مشهود است. ولی دقیقاً همین تنش است که وضوح و عینیت تجربه و خاص بودنش را حفظ می‌کند و مانع از آن می‌شود که به سخنی انتزاعی در مورد یک حقیقت یا کلماتی قصار به شیوه‌ی دیگر شاعرانِ کم‌توان‌تر تبدیل شود.
جرجانی جنبه‌ی دیگری از تأثیر بافت را بر تک‌تک واژه‌هایی که ساخت را می‌سازند بررسی می‌کند. ممکن است واژه‌ای براساس تعداد بافت‌هایی که ممکن است در آنها به کار رود بیش از یک معنا داشته باشد، ولی در ساختی خاص، بافتی معنایی را که بیش از همه برای آن ساخت مناسب است انتخاب می‌کند. نمونه‌های بسیاری از این جنبه از معنای بافتی را جرجانی تحلیل کرده است؛ ولی دو نمونه‌ی زیر، که به تفصیل مورد بررسی قرار می‌دهد، جذابیت خاصی دارند.
$ الف - توضیح درباره‌ی آیه:
«پس به خداوند و پیامبرانش ایمان بیاورید و نگویید سه گانه است. اجتناب کنید که برایتان بهتر است.» (29)
او استدلال می‌کند که معنای موردنظر این نیست که «نگویید خدایانمان سه تا هستند» که ساخت آن مبتدا - خبری است. معنای آن این است که «نگویید سه خدا وجود دارد». استدلال‌های مختلفی برای توجیه این تفسیر پیش‌رو می‌گذارد، ولی تنها یکی از آنها در بافت کنونی به ما مربوط می‌شود، که به معنای «لاتقولوا» (نگویید) ارتباط دارد. جرجانی می‌گوید «گفتن» در این‌جا به عملی واقعی از ادای یک سخن اشاره نمی‌کند؛ «گفتن» در این‌جا یعنی «ایمان آوردن». تفسیر او مبتنی است بر مطالعه‌ی بافتی گسترده‌تر (هویت مردمِ مورد خطاب، این که ایمان آورده‌اند، مسیحی‌اند یا کافرند) و نیز بافت زبانی. (30)
$ ب- نمونه‌ی دوم بررسی این آیه توسط جرجانی است:
«قُلِ ادْعُواْ اللّهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمَنَ أَیًّا مَّا تَدْعُواْ فَلَهُ الأَسْمَاءُ الْحُسْنَى...» (31)
او استدلال می‌کند که اگر کسی ادعوا را به معنای «بخوانید» تفسیر کند و در نتیجه معنای ظاهری و سطحی را در نظر گیرد، وجود دو «موجودی را که خوانده می‌شوند» قبول می‌کند؛ یعنی خدا شریک دارد. این نتیجه‌گیری را با اشاره به ماهیت خود ساختار «یا» ثابت می‌کند. می‌گوید بی‌معناست که دو نامی را که نام‌های یک چیزند با «یا» به هم پیوند دهیم؛ مثلاً بی‌معناست که بگوییم «زید یا شاهزاده را برایم صدا بزن»، اگر شاهزاده همان زید باشد. بنابراین، در آیه‌ی مربوط، ادعوا یعنی: «نام» یا «ذکر نام» نه «خواندن» به معنانی «ادعوا». (32)

پی‌نوشت‌ها:

1.دلائل الاعجاز، ص 40.
2.همان، ص 43، همچنین رک صص 41، 44 و 349.
3.جالب است که تعریف جرجانی از ساخت را به عنوان «تحقق و وقوع معناهای تولید شده توسط دستور» با تعریف چامسکی از دستور مقایسه کنیم «دستور یک زبان را می‌توان نظریه‌ی ساختار آن زبان دانست.» «سه مدل برای توصیف زبان» در ر.ج. اسمیت (گردآورنده)، منبع یاد شده، ص 141. همچنین مق تعریف باخ از همجواری، زنجیره‌ها، جمله‌ها و سپس زبان به شیوه‌ای کمابیش مشابه تعریف جرجانی،
E. Bach, An Introduction to Transformational Grammar (New York, 1964), p. II
4.دلائل‌الاعجاز، ص 41. مق فرمول مشابه وورف در منبع یاد شده و بالا، ص 27.
5.درستی دستوری، همان‌طور که در درستی اِعراب آشکار می‌شود، خارج از حوزه‌ی بررسی جرجانی است. او اظهار می‌کند که این‌گونه درستی معیاری نیست که تعیین کند آیا این ساخت فصیح است یا نه. درستی یک شرط اساسی هر کلام است، و جرجانی می‌گوید بررسی‌اش از گونه‌هایی از ساخت‌هاست که از اشتباهات دستوری عاری هستند. رک دلائل الاعجاز، ص 306.
6.همان‌جا.
7.همان ص 40. مفهوم زبان به عنوان قرارداد نقش حساسی در تحول زبان‌شناسی نوین ایفا کرده است. فردینان دو سوسور برای مثال بر آنچه «اختیاری بودن نشانه» [I’arbitraire de signe] می‌نامد بسیار تأکید می‌کند و آن را یکی از اصول بنیادین زبان می‌داند.
F. de Saussure, Course de linguistique générale, 5th ed. (Paris, 1955), pp. 100-101.
اما جای تعجب است که لئونارد بلومفیلد در کتابی که دارای ارجاعاتی سطحی به عربی است سخن کلی زیر را بیان می‌کند: «تعمیم‌های یونانیان در مورد زبان تا سده‌ی نوزدهم بهبود نیافت، زمانی که عالمان، دیگر، زبان را موهبت مستقیم خداوند ندانستند...»
Leonard Bloomfield, Language (London, 1935), pp. 5-6.
همچنین رک ص 10، جایی که به دستور عربی اشاره می‌کند. اولمان کتاب‌شناسی غنی‌ای در مورد تحول مفهوم زبان به عنوان یک قرارداد ارائه می‌کند. رک
S. Ullmann, Semantics: An Introduction to the Science of Meaning (Oxford, 1964), (pp.80-115).
8.دلائل الاعجاز، ص 40، ولی مق صص 54 - 52 در زیر.
9.دلائل الاعجاز، ص 415.
10. مق سخن یورگن رویش که می‌گوید «رمزگذاری زبانی خبرمداراست [نه مبتدامدار]». منبع یاد شده.
11.رک استدلال‌های موجود در دلائل الاعجاز، صص 407 - 404. مق تعریف امروزی زیر از پاره گفتارهای زبانی: «... پاره گفتارهای زبانی... گشتالیست‌هایی به حساب می‌آیند که در آن‌ها معنای عناصر به ترکیب‌ها و توالی‌هایی بستگی دارد که در آن‌ها رخ می‌دهند.
Roger Brown and Don Dulaneg, “A stimulus response analysis of languaje and meaning”, in language Thought and culture, by Paul Henle, P. 50.
12.دلائل الاعجاز، صص 36 - 35.
13.همان‌جا.
14.هود، 44، « وَقِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءكِ...»
15. ترجمه‌ی من از این جمله و جمله‌ی بعدی تحت‌اللفظی‌تر از ترجمه‌ی آریری از این آیه است. زیرا در این جا به ترجمه‌ای تحت اللفظی‌تر و به لحاظ نحوی وفادارتر نیاز داریم البته در ترجمه‌ی فارسی، به برگردان انگلیسی این دو مترجم اشاره نشده است.
16.دلائل الاعجاز، همان 37.
17.همان، صص 36 - 35. اهمیت تعبیر جرجانی از بافت و تأثیرش بر واژه‌های منفرد بهتر درک می‌شد که به بیان اولمان، توجه کنیم که درک اهمیت بافت زبانی به «پیشگامان زبان‌شناسی نوین»، چون دارمستِتِر [Darmesteter] (منبع یاد شده، ص 49) بازمی‌گردد. بعدها بود که تعریفی گسترده‌تر از بافت شکل گرفت تا تعبیرهای چون بافت موقعیت از مالینوسکی را در بر گیرد، که جنبه‌ای از بافت است که در واقع نخستین بار خود جرجانی آن را بررسی کرده است. رک همان، ص 50.
18. دلائل الاعجاز، ص 307. همچنین اسرار البلاغه، صص 24 - 23، جایی که لفظ در بافتش با جواهری در گردن‌بند مقایسه کرده و می‌گوید جواهر دارای زیبایی خود است که سپس انتقال یافته و با دیگر جواهرات گردن‌بند تشدید می‌شود و موقعی هم که جداست آن را حفظ می‌کند، در صورتی که یک لفظ هنگامی که جدا و دور از بافت خود است تمام زیبایی‌اش را از دست می‌دهد.
19.دلائل الاعجاز، صص 40 - 39؛ رک تحلیل او از واژه‌های اخدع (رگ گردن) و شیء در بافت‌های گوناگون.
20.اسرار البلاغه، ص 4.
21.دلائل الاعجاز، ص 36، مق عبارت بسیار مشابه این اصل توسط ریچاردز در:
Principles of Literary Criticsm, paperback edition (London, 1960), p. 136.
«واژه‌ها (نه) زشت و (نه) زیبا هستند.» همچنین رک دیدگاه تقریباً مشابه تی‌.اس. الیوت در مورد ارزِش صرفاً صوتی واژه‌های مجزا و این که آیا یک واژه می‌تواند زیبایی بیشتر یا کمتری داشته باشد خیر.
“The mucic of poetry” in Poets on Poetry, edited by Charles Norman (New York, 1962).
صص 348 - 334، بویژه صص 337 و341.
22.دلائل الاعجاز، صص 70 - 69.
23. بقره، 179: «وَلَكُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَوة».
24.دلائل الاعجاز، ص 419.
25.همان، ص 224.
26. جالب است بدانیم این نظر را دستوریان در سده‌های آغازین اقتباس کردند ولی از مطالعات ادبی استفاده نکردند.
27.«فَلو انَّ قَومی اَنتطَقَتنی رِماهُهمُ نَطَقتُ، ولاکِنَّ الرِمَهَ اَجرَّتِ.»
28.همان، صص 123 - 121.
29.نساء 171، «... وَلاَ تَقُولُواْ ثَلاَثَةٌ انتَهُواْ خَیْرًا لَّكُمْ...»
30.دلائل الاعجاز، صص 294 - 290.
31.الاسراء، 110. این آیه را به خاطر اهمیت آشکار اُدعُوا در عربی در استدلال جرجانی ترجمه نکرده‌‌ام. ترجمه‌ای مطابق با تفسیر جرجانی مطمئناً همین مسئله را می‌طلبد. ترجمه‌ی دیگر (برای مثال، ترجمه‌ی آربری و بل) مبتنی است بر تفسیری که جرجانی آن را رد می‌کند. آربری این آیه را چنین برمی‌گرداند: «بگو، خدا را بخوانید، یا بخشنده را بخوانید؛ هر کدام را بخوانید، و زیباترین نام‌ها به او تعلق دارد.»
32.دلائل الاعجاز، ص 287. جرجانی استدلال دیگری در دفاع از تفسیر خود، مبتنی بر کاربرد واژه «ایّاً» در شعر ارائه می‌دهد.

منبع مقاله :
ابوادیب، کمال؛ (1394)، صور خیال در نظریه جرجانی، ترجمه‌ی فرزان سجودی و فرهاد ساسانی؛ تهران: نشر علم، چاپ اول.