هنر زيستن و ارتباط صحيح
هنر زيستن و ارتباط صحيح
هنر زيستن و ارتباط صحيح
يکي ازمشکلات بشر امروز، چگونه زيستن و ارتباط برقرار کردن با ديگران است. انسان در هر مرتبه و مقام که باشد براي تکامل وادامه ي حيات، نيازمند ديگران است. نگارنده بر آن است که به بررسي مسائلي که افراد اجتماع را درگير نموده، بپردازد و در پايان نيز چند راه حل، پيشنهاد شده است. گرچه «بسي گفتني هاي ناگفته ماند:؛ (1) ولي «آب دريا را اگر نتوان کشيد/پس به قدر تشنگي بايد چشيد».(2)
بسياري از ما انسان ها زندگي و ارتباط با ديگران را نياموخته ايم و آنچه عمل مي کنيم را بهترين روش مي دانيم. مدام اخم مي کنيم و با خودمان درگير هستيم، تا چه رسد به ديگران. گويي از همه طلبکاريم.
بيشتر در چهره هايمان قحطي لبخند آمده و اگر با دقّت بنگريم، خواهسم ديد که اطرافيانمان چه قدر فسرده و نااميدند و کافي است سفره ي دل را بگشايند تا چند اردوگاه را مهمان نمايند. کلمات و عباراتي که از آنان شنيده مي شود: «نه، نمي شود؛ آخه، نمي توانم؛ شانس ندارم و...».جداً که ملال آورند و خسته کننده!
اگر کمي درست فکر کنيم متوجه مي شويم که درست زندگي نمي کنيم. غم؛ ظاهر و باطنمان را گرفته است، در صورتي که حضرت علي (ع) مي فرمايد: «غم مؤمن، در دل اوست و شادي او در چهره اش» (3) (تازه نه اين غم هايي که غم نيست !). آن قدر بد مي انديشيم و گمان هاي برداريم که دچار بدي هاي مکرر مي شويم ، حال آن که خداوند در نزد گمان هاي بندگانش است (4) و به قول شاعر: «بد آيد فال، چون باشي بدانديش»!
بيشتر ما وقت فراواني صرف کرده ايم تا از افرادي که به ما ظلم کرده اند کينه به دل بگيريم. گاهي سال هاي دراز، کينه را در دل نگه مي داريم و سنگيني اين بار را با تمام وجود، حمل مي کنيم و ميل نداريم کمي بار خود را سبک کنيم.
گاه با انسان هايي مواجه مي شويم که فقط به دنبال گوشي مي گردند براي شنيدن دردهايي که سال ها در دل اندوخته اند (چه بي ارزش کالايي درچه گوهرين مکاني!؟). جالب اين جاست که بعد از ساعت ها سخن هاي غبارگرفته اي که بيان مي کنند، تمام و کمال، آنها را در صندوقچه ي اسرار مي گذارند و در آن را قفل مي زنند تا خداي ناکرده، چيزي از آن که نشود تا زماني ديگر و گوشي ديگر!
اينان گذر عمر را و هدف آفرينش را فراموش کرده اند، در غفلت غوطه مي خورند، چنان که ناپلئون گفته است: «چه بسا اشخاصي که فقط به صداي کلنگ گورکن از خواب بيدار مي شوند!».
- آيا مي دانيد بسياري از افراد فقط دوست دارند حرفي را بزنند، بدون در نظر گرفتن رنجش ديگران؟
- آيا مي دانيد بيماري هاي مختلف روحي و جسمي شما ناشي از انديشه ها و مرور رفتار نادرست ديگران در خلوت و لحظه هاي دردناک است که براي خود خلق مي کنيد؟
- تا کي مي خواهيد سلامتي خود را صرف اين کوله بار مصيبت زا کنيد؟
- چه قدر از زندگي را در خودخوري و زجر و مرگ لحظه ها مي گذرانيد؟
- چه قدر از وقت خود را صرف نقشه کشيدن براي تلافي فلان برخورد اطرافيان مي کنيد؟و...
شايد شما هم با افرادي برخورد کرده باشيد که وقتي از ديگري جدا مي شوند، پس از خداحافظي، با صداي بلند شروع مي کنند به فکر کردن: «چه آدم از خودراضي و احق و بي خودي!» و چند فحش و بدو بيراه... به راستي ادامه ي ارتباط به چه علّت و به چه قيمتي؟ عذاب و شکنجه ي روحي، هم با او، هم بي او، چرا؟!
بيشتر ما نمي دانيم کجا در روابط خود با ديگران ترمز کنيم. گاهي بي پرواييم و زماني محتاط. اين خود ما هستيم که با انتخاب نادرست، رنج و کسالت وبيماري را براي خود به ارمغان مي آوريم. هيچ کس جز ما مقصر نيست. دوست داريم ديگران جاي ما فکر کنند، نظر بدهند يا خود را به دست باد بسپاريم تا وقتي به بن بست مي رسيم، ديگري را مقصّر بدانيم و شروع کنيم به اين که: «من بدشانسم! چه قدر بدبختم! هر چي سنگه مال پاي لنگه! خر من ازکرّگي دم نداشت!و...».
اگر با اين حرف موافق نيستيد يک مثال، همه چيز را روشن مي کند. تا به حال حتماً در مقابل اين سؤال قرار گرفته ايد که: «غذا چي مي خوري؟» و در جواب، بدون اين که زحمت فکر کردن به خود بدهيد، گفته ايد: «هر چي همه مي خورند، هر چي بود و ...». اين يک مثال کوچک! حالا «تو خود، حديث مفصّل بخوان از اين مجمل». از تعيين رشته ي تحصيلي و خريد کتاب مجلّه و ثبت نام مدرسه و دانشگاه گرفته تا بالاتر.
کاش سعي کنيم در اين فرصت باقي مانده از عمر، زندگاني کنيم نه زنده ماني (منظور، کساني که زنده مانده اند که آه جگرسوز از نهاد برآرند و گاهي به طعنه، دست مريزادي به خدا بگويند و با همه، سر جنگ و دعوا داشته باشند و در ارتباط با ديگران، طرف را درسته ببلعندو...).
ابوسعيد ابوالخير، عارف نامي قرن پنجم گفته است: «مرد، آن بود که در ميان خلق بنشيند و برخيزد و بخورد و نخسبد و بخرد و بفروشد و در بازار، در ميان خلق، ستد و داد کند و زن خواهد و با خلق درآميزد و يک لحظه از خداي، غافل نباشد».
مشکل ما غفلت است. تمام نااميدي ها و خطاها و بيراه گويي ها به زمين وآسمان و به قول سعدي: در پوستين خلق افتادن ها(5)، وقتي پيش مي آيد که از ياد خدا غافل مي شويم و مي خواهيم کارها را درست کنيم که البته همه چيز، خراب تر مي شود.
حال، روش برخورد با مردم را از زبان حضرت علي (ع) بياموزيم که مي فرمايد: «دوري تو از آن کس که خواهان توست، نشانه ي کمبود بهره ي تو در دوستي است و گرايش تو به آن کس که تو را نمي خواهد، سبب خواري توست»؛(6) «يا چو مردان بزرگوار، شکيبا، و يا چون چهارپايان، بي تفاوت باش(7)»؛ «هماهنگي در اخلاق و رسوم مردم، ايمن ماندن ازدشمني و کينه هاي آنان است(8)»؛ «خدايا! به تو پناه مي برم که ظاهر من در برابر ديده ها نيکو ودرونم در آنچه از تو پنهان مي دارم، زشت باشد، و بخواهم با اعمال و رفتاري که تو از آن آگاهي، توجه مردم را به خود جلب نمايم و چهره ي ظاهرم را زيبا نشان داده با اعمال نادرستي که درونم را زشت کرده، به سوي تو آيم، تا به بندگانت نزديک و از خشنودي تو دور گردم(9)».
چون وا نمي کني گرهي، خود، گره مباش
ابرو گشاده باش، چو دستت گشاده نيست.
حال که نمي توانيم غم انسان ها را (چه مادّي چه معنوي) برطرف کنيم، لااقل چهره اي خندان و بشّاش داشته باشيم و بدانيم که «لبخند، بدون اين که دهنده را فقير کند، گيرنده را ثروتمند مي کند» و «خوش خوي، هميشه خوش معاش است».
حافظ شيرازي مي گويد:
مباش در پي آزار و هر چه خواهي کن
که در شريعت ما، غير از اين گناهي نيست.
از آزار و اذيّت ديگران بپرهيزيم؛ چرا که «اين جهان، کوه است و فعل ماند!» و ديگر آزاري، در حقيقت، نوعي خود آزاري هم هست. همين که انسان، اراده کند که ديگري را برنجاند، حتماً خود نيز متحمّل رنج خواهد شد و فشارهاي عصبي در درازمدّت، به وي رخ نشان خواهد داد.
تا زماني که از کسي مي رنجيم و او را نبخشيده ايم، مانند سايه اي پيوسته در ذهن ماست، انگار که خودش سر راهمان سبز شده باشد! کافي است او را به خاطر رفتارش ببخشيم. از همان لحظه که او را مي بخشيم، همه چيز دگرگون مي شود و آن سايه، حتي پيش روي ما هم ظاهر نخواهد شد و اگر ظاهر شود، با هم اصطکاکي نخواهيم داشت.
اگر بر افکار و ذهنيات خود و رفتار خود چيره نشويم مغلوب مي گرديم. جان اسميت مي گويد: «آنچه مالکش نشوي، مالک تو مي شود.» (15)
تا زماني که از دوستت به خاطر جمله اي که تو را ناراحت کرده است، متنفّري، نمي تواني او را ببخشي. کافي است با خودت صادق باشي و فکر کني آيا تا به حال، سخن ناراحت کننده اي به کسي نگفته اي؟ حتماً تو هم اشتباه کرده اي . پس او هم مثل تو ! راحت تر مي تواني او را ببخشي.
اگر نمي تواني ديگري را تحمّل کني و فکر مي کني او آدم بداخلاقي است يا...، سعي کن نگرش خود را تغيير دهي و به رفتار او بينديشي و ده ويژگي خوب او را پيدا کني. خواهي فهميد که او در کنار آن همه ويژگي هاي خوبش، يک رفتار ناپسند هم دارد. پس او را هم دوست خواهي داشت.
هر چه مي توانيم به ديگران نيکي کنيم، بي توقّع نيکي از کسي که به او محبّت کرده ايم. به قول حافظ:
توبندگي چو گدايان به شرط مزد مکن
که خواجه، خود، روش بنده پروري داند.
فقط کافي است که مثل خورشيد، به همه بتابي و گرماي عشق و محبّت خود را از هيچ کس و هيچ چيز، دريغ نکني. بعد، خدا و عشق را با تمام وسعتش درخواهي يافت.
نبوغ و استعدادها شکوفا نخواهند شد مگر در سايه ي رنج و درد و امتحان! به تعبير مرحوم دکتر محمود حسابي: «زندگي همين است. پر از فراز و نشيب است. تلخي و شيريني دارد. همه چيز مي گذرد. مهم اين است که آدم ياد بگيرد وقتي کار يا زندگي، سخت مي شود، ميزان طاقت او در سختي، کمي بيشتر از مشکلي باشد که پيش آمده است» (18) «اگر روزهاي سخت و دردناکي، در زندگي انسان باشد و در همان حال، با اميد تلاش کند و علي رغم خستگي ها و سختي ها، راه خود را ادامه بدهد، خداوند، درهاي سعادت و خوش بختي را به روي او مي گشايد» (19)
پس بياييد: «زخم هاي خود را به حکمت تبديل کنيم». (20) به جاي اين که شکست ما را نااميد کند، به فوايد آن بينديشيم که چه قدر براي ما مفيد بوده، تا در آينده، موفقيّت را در آغوش بگيريم. به جاي اين که دردها و رنج ها زخم کهنه اي شوند، نکات مثبت آن رنج ها زخم را به خاطر بسپاريم و تجربه به دست آوريم تا دوبار از يک سوراخ، گزيده نشويم.
ياد بگيريم و تمريني کنيم که در مقابل کارها و محبت هاي کوچک اطرافيان، سپاس گزار باشيم؛ زيرا کسي که از کار کوچک و ناچيز ديگري تشکر نکند، کارهاي بزرگ آنها را هم قدرداني نخواهد کرد. سعدي شيرازي چه خوب گفته است:
شکر نعمت، نعمتت افزون کند
کفر، نعمت ازکفت بيرون کند
کسي که شکر مخلوقات را به جاي نياورد، شکر خداي را هم به جاي نياورده است.
خلوت کردن به ما فرصت مي دهد که پي ببريم چگونه انساني هستيم. تنهايي آگاهانه و اختياري، آيينه اي است که ما را و خوبي ها و بدي هاي ما را جلوه مي دهد و به جاي تفکّر در امور ديگران، ما را به انديشيدن درباره ي خود و به عبارتي ديگر به خودشناسي - که مقدمه ي خداشناسي است- فرا مي خواند.
/خ
بسياري از ما انسان ها زندگي و ارتباط با ديگران را نياموخته ايم و آنچه عمل مي کنيم را بهترين روش مي دانيم. مدام اخم مي کنيم و با خودمان درگير هستيم، تا چه رسد به ديگران. گويي از همه طلبکاريم.
بيشتر در چهره هايمان قحطي لبخند آمده و اگر با دقّت بنگريم، خواهسم ديد که اطرافيانمان چه قدر فسرده و نااميدند و کافي است سفره ي دل را بگشايند تا چند اردوگاه را مهمان نمايند. کلمات و عباراتي که از آنان شنيده مي شود: «نه، نمي شود؛ آخه، نمي توانم؛ شانس ندارم و...».جداً که ملال آورند و خسته کننده!
اگر کمي درست فکر کنيم متوجه مي شويم که درست زندگي نمي کنيم. غم؛ ظاهر و باطنمان را گرفته است، در صورتي که حضرت علي (ع) مي فرمايد: «غم مؤمن، در دل اوست و شادي او در چهره اش» (3) (تازه نه اين غم هايي که غم نيست !). آن قدر بد مي انديشيم و گمان هاي برداريم که دچار بدي هاي مکرر مي شويم ، حال آن که خداوند در نزد گمان هاي بندگانش است (4) و به قول شاعر: «بد آيد فال، چون باشي بدانديش»!
بيشتر ما وقت فراواني صرف کرده ايم تا از افرادي که به ما ظلم کرده اند کينه به دل بگيريم. گاهي سال هاي دراز، کينه را در دل نگه مي داريم و سنگيني اين بار را با تمام وجود، حمل مي کنيم و ميل نداريم کمي بار خود را سبک کنيم.
گاه با انسان هايي مواجه مي شويم که فقط به دنبال گوشي مي گردند براي شنيدن دردهايي که سال ها در دل اندوخته اند (چه بي ارزش کالايي درچه گوهرين مکاني!؟). جالب اين جاست که بعد از ساعت ها سخن هاي غبارگرفته اي که بيان مي کنند، تمام و کمال، آنها را در صندوقچه ي اسرار مي گذارند و در آن را قفل مي زنند تا خداي ناکرده، چيزي از آن که نشود تا زماني ديگر و گوشي ديگر!
اينان گذر عمر را و هدف آفرينش را فراموش کرده اند، در غفلت غوطه مي خورند، چنان که ناپلئون گفته است: «چه بسا اشخاصي که فقط به صداي کلنگ گورکن از خواب بيدار مي شوند!».
چند سؤال
- آيا مي دانيد بسياري از افراد فقط دوست دارند حرفي را بزنند، بدون در نظر گرفتن رنجش ديگران؟
- آيا مي دانيد بيماري هاي مختلف روحي و جسمي شما ناشي از انديشه ها و مرور رفتار نادرست ديگران در خلوت و لحظه هاي دردناک است که براي خود خلق مي کنيد؟
- تا کي مي خواهيد سلامتي خود را صرف اين کوله بار مصيبت زا کنيد؟
- چه قدر از زندگي را در خودخوري و زجر و مرگ لحظه ها مي گذرانيد؟
- چه قدر از وقت خود را صرف نقشه کشيدن براي تلافي فلان برخورد اطرافيان مي کنيد؟و...
شايد شما هم با افرادي برخورد کرده باشيد که وقتي از ديگري جدا مي شوند، پس از خداحافظي، با صداي بلند شروع مي کنند به فکر کردن: «چه آدم از خودراضي و احق و بي خودي!» و چند فحش و بدو بيراه... به راستي ادامه ي ارتباط به چه علّت و به چه قيمتي؟ عذاب و شکنجه ي روحي، هم با او، هم بي او، چرا؟!
بيشتر ما نمي دانيم کجا در روابط خود با ديگران ترمز کنيم. گاهي بي پرواييم و زماني محتاط. اين خود ما هستيم که با انتخاب نادرست، رنج و کسالت وبيماري را براي خود به ارمغان مي آوريم. هيچ کس جز ما مقصر نيست. دوست داريم ديگران جاي ما فکر کنند، نظر بدهند يا خود را به دست باد بسپاريم تا وقتي به بن بست مي رسيم، ديگري را مقصّر بدانيم و شروع کنيم به اين که: «من بدشانسم! چه قدر بدبختم! هر چي سنگه مال پاي لنگه! خر من ازکرّگي دم نداشت!و...».
اگر با اين حرف موافق نيستيد يک مثال، همه چيز را روشن مي کند. تا به حال حتماً در مقابل اين سؤال قرار گرفته ايد که: «غذا چي مي خوري؟» و در جواب، بدون اين که زحمت فکر کردن به خود بدهيد، گفته ايد: «هر چي همه مي خورند، هر چي بود و ...». اين يک مثال کوچک! حالا «تو خود، حديث مفصّل بخوان از اين مجمل». از تعيين رشته ي تحصيلي و خريد کتاب مجلّه و ثبت نام مدرسه و دانشگاه گرفته تا بالاتر.
کاش سعي کنيم در اين فرصت باقي مانده از عمر، زندگاني کنيم نه زنده ماني (منظور، کساني که زنده مانده اند که آه جگرسوز از نهاد برآرند و گاهي به طعنه، دست مريزادي به خدا بگويند و با همه، سر جنگ و دعوا داشته باشند و در ارتباط با ديگران، طرف را درسته ببلعندو...).
راه چاره چيست؟
ابوسعيد ابوالخير، عارف نامي قرن پنجم گفته است: «مرد، آن بود که در ميان خلق بنشيند و برخيزد و بخورد و نخسبد و بخرد و بفروشد و در بازار، در ميان خلق، ستد و داد کند و زن خواهد و با خلق درآميزد و يک لحظه از خداي، غافل نباشد».
مشکل ما غفلت است. تمام نااميدي ها و خطاها و بيراه گويي ها به زمين وآسمان و به قول سعدي: در پوستين خلق افتادن ها(5)، وقتي پيش مي آيد که از ياد خدا غافل مي شويم و مي خواهيم کارها را درست کنيم که البته همه چيز، خراب تر مي شود.
حال، روش برخورد با مردم را از زبان حضرت علي (ع) بياموزيم که مي فرمايد: «دوري تو از آن کس که خواهان توست، نشانه ي کمبود بهره ي تو در دوستي است و گرايش تو به آن کس که تو را نمي خواهد، سبب خواري توست»؛(6) «يا چو مردان بزرگوار، شکيبا، و يا چون چهارپايان، بي تفاوت باش(7)»؛ «هماهنگي در اخلاق و رسوم مردم، ايمن ماندن ازدشمني و کينه هاي آنان است(8)»؛ «خدايا! به تو پناه مي برم که ظاهر من در برابر ديده ها نيکو ودرونم در آنچه از تو پنهان مي دارم، زشت باشد، و بخواهم با اعمال و رفتاري که تو از آن آگاهي، توجه مردم را به خود جلب نمايم و چهره ي ظاهرم را زيبا نشان داده با اعمال نادرستي که درونم را زشت کرده، به سوي تو آيم، تا به بندگانت نزديک و از خشنودي تو دور گردم(9)».
چند پيشنهاد براي بهتر زيستن
1. زهم صحبت بد، جدايي، جدايي
2. لبخند را مهمان هميشگي چهره کنيم:
چون وا نمي کني گرهي، خود، گره مباش
ابرو گشاده باش، چو دستت گشاده نيست.
حال که نمي توانيم غم انسان ها را (چه مادّي چه معنوي) برطرف کنيم، لااقل چهره اي خندان و بشّاش داشته باشيم و بدانيم که «لبخند، بدون اين که دهنده را فقير کند، گيرنده را ثروتمند مي کند» و «خوش خوي، هميشه خوش معاش است».
3. ترک ديگر آزاري:
حافظ شيرازي مي گويد:
مباش در پي آزار و هر چه خواهي کن
که در شريعت ما، غير از اين گناهي نيست.
از آزار و اذيّت ديگران بپرهيزيم؛ چرا که «اين جهان، کوه است و فعل ماند!» و ديگر آزاري، در حقيقت، نوعي خود آزاري هم هست. همين که انسان، اراده کند که ديگري را برنجاند، حتماً خود نيز متحمّل رنج خواهد شد و فشارهاي عصبي در درازمدّت، به وي رخ نشان خواهد داد.
4. عشق به خالق و مخلوق:
5. تغيير نگرش:
تا زماني که از کسي مي رنجيم و او را نبخشيده ايم، مانند سايه اي پيوسته در ذهن ماست، انگار که خودش سر راهمان سبز شده باشد! کافي است او را به خاطر رفتارش ببخشيم. از همان لحظه که او را مي بخشيم، همه چيز دگرگون مي شود و آن سايه، حتي پيش روي ما هم ظاهر نخواهد شد و اگر ظاهر شود، با هم اصطکاکي نخواهيم داشت.
اگر بر افکار و ذهنيات خود و رفتار خود چيره نشويم مغلوب مي گرديم. جان اسميت مي گويد: «آنچه مالکش نشوي، مالک تو مي شود.» (15)
تا زماني که از دوستت به خاطر جمله اي که تو را ناراحت کرده است، متنفّري، نمي تواني او را ببخشي. کافي است با خودت صادق باشي و فکر کني آيا تا به حال، سخن ناراحت کننده اي به کسي نگفته اي؟ حتماً تو هم اشتباه کرده اي . پس او هم مثل تو ! راحت تر مي تواني او را ببخشي.
اگر نمي تواني ديگري را تحمّل کني و فکر مي کني او آدم بداخلاقي است يا...، سعي کن نگرش خود را تغيير دهي و به رفتار او بينديشي و ده ويژگي خوب او را پيدا کني. خواهي فهميد که او در کنار آن همه ويژگي هاي خوبش، يک رفتار ناپسند هم دارد. پس او را هم دوست خواهي داشت.
6. بي توقّع، نيکي کنيم:
هر چه مي توانيم به ديگران نيکي کنيم، بي توقّع نيکي از کسي که به او محبّت کرده ايم. به قول حافظ:
توبندگي چو گدايان به شرط مزد مکن
که خواجه، خود، روش بنده پروري داند.
فقط کافي است که مثل خورشيد، به همه بتابي و گرماي عشق و محبّت خود را از هيچ کس و هيچ چيز، دريغ نکني. بعد، خدا و عشق را با تمام وسعتش درخواهي يافت.
7. سختي ها و مشکلات و شکست ها را دوست بداريم:
نبوغ و استعدادها شکوفا نخواهند شد مگر در سايه ي رنج و درد و امتحان! به تعبير مرحوم دکتر محمود حسابي: «زندگي همين است. پر از فراز و نشيب است. تلخي و شيريني دارد. همه چيز مي گذرد. مهم اين است که آدم ياد بگيرد وقتي کار يا زندگي، سخت مي شود، ميزان طاقت او در سختي، کمي بيشتر از مشکلي باشد که پيش آمده است» (18) «اگر روزهاي سخت و دردناکي، در زندگي انسان باشد و در همان حال، با اميد تلاش کند و علي رغم خستگي ها و سختي ها، راه خود را ادامه بدهد، خداوند، درهاي سعادت و خوش بختي را به روي او مي گشايد» (19)
پس بياييد: «زخم هاي خود را به حکمت تبديل کنيم». (20) به جاي اين که شکست ما را نااميد کند، به فوايد آن بينديشيم که چه قدر براي ما مفيد بوده، تا در آينده، موفقيّت را در آغوش بگيريم. به جاي اين که دردها و رنج ها زخم کهنه اي شوند، نکات مثبت آن رنج ها زخم را به خاطر بسپاريم و تجربه به دست آوريم تا دوبار از يک سوراخ، گزيده نشويم.
8. سپاس گزار باشيم:
ياد بگيريم و تمريني کنيم که در مقابل کارها و محبت هاي کوچک اطرافيان، سپاس گزار باشيم؛ زيرا کسي که از کار کوچک و ناچيز ديگري تشکر نکند، کارهاي بزرگ آنها را هم قدرداني نخواهد کرد. سعدي شيرازي چه خوب گفته است:
شکر نعمت، نعمتت افزون کند
کفر، نعمت ازکفت بيرون کند
کسي که شکر مخلوقات را به جاي نياورد، شکر خداي را هم به جاي نياورده است.
9. خلوت و مراقبه:
خلوت کردن به ما فرصت مي دهد که پي ببريم چگونه انساني هستيم. تنهايي آگاهانه و اختياري، آيينه اي است که ما را و خوبي ها و بدي هاي ما را جلوه مي دهد و به جاي تفکّر در امور ديگران، ما را به انديشيدن درباره ي خود و به عبارتي ديگر به خودشناسي - که مقدمه ي خداشناسي است- فرا مي خواند.
پی نوشت:
1. نهج البلاغه، صبحي صالح، حکمت 333.
2. نظامي.
3. نهج البلاغه
4. نظامي
5. مولوي.
6. غيبت کردن، پشت سر مردم، سخن گفتن.
7. نهج البلاغه، حکمت 451.
8. همان، حکمت 414.
9. همان، حکمت 401.
10. همان، حکمت 276.
11. غررالحکم، حديث 905.
12. بحارالانوار، ج 58، ص 39.
13. سوره ي اسرا، آيه ي 70.
14. سوره ي ص، آيه ي 70.
15. نيمه ي تاريک وجود ، ص 32.
16. همان، ص 36
17. پيامبر و ديوانه، ص 43.
18. همان جا.
19. استاد عشق، ص 6.
20. همان، ص 11.
21. نيمه ي تاريک وجود، ص 98.
22. استاد عشق، ص 29.
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}