اخلاق گفتگو در جهان بي مرز





گذشت آن زمان که افراد و ملت ها مي توانستند همچون جزائر منفرد و جدا افتاده اي، بي خبر از يکديگر، ساليان دراز و گاه قرن ها زندگي کنند. عصر اطلاعات، يعني گذر از همه ي مرزهاي سياسي و فرهنگي و درهم نورديدن فاصله هاي طولاني و پر ساختن دره هايي که پرناشدني به نظر مي رسيدند.
امروزه هر حرکتي فردي در گوشه اي از جهان مي تواند پژواکي در نقاط مختلف ديگر داشته باشد و بسيار شده است که شهروندان يک کشور، اخبار مربوط به خود را پيش ازآن که از رسانه هاي جمعي متعلق به کشور خود بشنوند، آنها را از رسانه هاي جهاني اي که در آن سوي جهان قرار دارند، شنيده آند و اين است معناي « دهکده ي جهاني » يا « جهان بدون مرز». ديگر نمي توان چيزي را از ديگران نهان کرد و خود را از ديگران و کنجکاوي آنان بر کنار داشت. چنين وضعي، هم مايه ي خشنودي است و هم مايه ي نگراني. کساني از آن استقبال کرده اند و کساني به ستيز با آن برخاسته اند. اما يک مسئله قطعي است: نمي توان از اين وضع گريخت و به گذشته هاي دور و آن روزگار زرين خيالي پناه برد!
زيستن در اين فضا، الزاماتي دارد که يکي از آنها همزيستي مسالمت آميز با ديگران است؛ اما اين کار با وجود فرهنگ ها و تمدن هاي متفاوت و گاه متعارض، اگر نگوييم محال، لااقل دشوار است. زندگي در چنين فضايي و عصري نيازمند پديد آوردن « اخلاقي جهاني » است که به کمک آن، مردماني با گرايش هاي گوناگون بتوانند بدون نياز به درگيري، با هم زندگي خوبي داشته باشند. اما دستيابي به « اخلاق جهاني » - که کساني چون هانس کونگ، (1) در پي آن هستند و بيانيه ي آن را نيز فراهم کرده اند -، مستلزم قبول اين اصول اخلاقي از سوي همه يا اکثر ساکنان اين دهکده ي جهاني است و چنين توافق و پذيرشي نيازمند گفتگويي است و درازمدت تا طرف هاي ذي نفع، به راحتي بتوانند در آن شرکت کنند.

گفتگو، پيش شرط رسيدن به اخلاق جهاني

بنابر آنچه گذشت، گفتگو، پيش شرط رسيدن به اخلاق جهاني و زيستن با کرامت در جهاني بدون مرز است. با اين همه، بسياري کسان گفتگو را با تک گويي مي گيرند و در اين عرصه ي به مکتب نرفته، خود را مدرس همگان مي پندارند. گفتگو يا ديالوگ، همان طور که از نامش پيداست به معناي « مشارکت طرف هاي سخن در گفتار » است و خياباني يک طرفه به شمار نمي رود. (2) گفتگو مانند شطرنج، قواعد و اصولي دارد که بدون شناختن به کار بستن آنها نمي توان از اين بازي دم زد. با اين تفاوت که اين قواعد و اصول اخلاقي، قواعدي نيست که از بيرون بر گفتگو تحميل شود؛ بلکه از درون خود اين مفهوم زاده مي شود. کافي است اندکي مفهوم « گفتگو» کالبد شکافي شود، تا به راحتي بتوان به اين الزامات و اصول اخلاقي دست يافت. (3)

قواعد گفتگو

از ميان اصول متعدد گفتگو، در اين مختصر، به شش اصل اساسي زير اشاره مي شود. با رعايت اين اصول است که مي توان از گفتگو لذت برد، از آن براي کشف حقيقت سود جست ودر پناه دستاوردهاي آن، شرافتمندانه زيست و از آن براي فهم درست تر جهان بدون مرز امروزي بهره گرفت:

1. در پي يافتن زمينه ي مشترکي باشيم

هنگامي گفتگو ممکن مي شود که پيشاپيش، فصل مشترکي در نظر گرفته و مورد قبول طرفين گفتگو واقع شود. نداشتن زبان مشترک، به تلاش براي گفتگوي ميان دو شخص کور و لال مي انجامد. اين يک، اشارت شخص لال را نمي بيند و آن يک نيز گفته هاي وي را نمي شنود. داستاني که مولانا در باب نداشتن زبان مشترک بيان مي کند، به خوبي گوياي اين وضع است:
چار کس را داد مردي يک درم
آن يکي گفت: « اين به انگوري دهم »
آن يکي ديگر عرب بد، گفت: « لا، من عنب،(4) خواهم نه انگور. اي دغا!»
آن يکي ترکي بد و گفت: « اين بنم، (5)
من نمي خواهم عنب، خواهم ازم (6)»
آن يکي رومي بگفت: « اين قيل را
ترک کن خواهيم استافيل (7) را ». (8)
در اين جا با اين که هر چهار تن در پي به دست آوردن يک چيز بودند و يک خواسته داشتند، به دليل نداشتن زبان مشترک، به جنگي جاهلانه با يکديگر برخاستند. داشتن زمينه و زبان مشترک، طرفين گفتگو را از سوء تفاهم هاي گوناگون باز مي دارد. اين زبان مشترک از زبان گفتاري شروع مي شود و همه ي آنچه را که در روند گفتگو دخيل است فرا مي گيرند؛ از نحوه ي استدلال گرفته تا باورهاي مشترک و به تعبير وينگنشتاين: جهان - تصويرهاي مشابه.
يکي از ويژگي هاي گفتگوهاي سقراطي، استفاده از همين زبان و زمينه ي مشترک بود. به گفته ي گزنوفون: « سقراط، هنگامي که مي خواست مطلبي را تشريح کند، بيان خود را با مطالبي آغاز مي کرد که مورد قبول همه بود و به روش درست پيش مي رفت». (9)
شيوه ي رسول اکرم و ديگر معصومان نيز همواره بر آن بوده است تا در مناظره ها و دعوت هاي خود، به زمينه هاي مشترک ارجاع دهند و بکوشند چارچوبي براي گفتگو فراهم آورند. اين فرمان خداوند است که به رسول خود مي فرمايد: بگو: « اي اهل کتاب ! بياييد بر سر سخن مشترکي اتفاق کنيم، و آن اين که جز خداي واحد را نپرستيم و براي او شريک قائل نشويم و هيچ يک ازما، آن ديگر را - که خداي يکتا نيست -، صاحب اختيارخويش نگيرد». (10) اين و آيه و آيات بعدي به بهترين صورت، کوشش جهت يافتن زمينه ي مشترک را نشان مي دهد.
داستان آن عالمي که به گفته ي سعدي از عهده ي بحث با ملحدي برنيامد و « سپر بينداخت و برگشت » نشان مي دهد که وي در جهت يافتن زمينه هاي مشترکي که بتوان بر اساس آنها گفتگو را پيش برد، هيچ کوششي نکرده بود و تنها مي خواست به کمک قرآن و حديث، ملحدي را که از بيخ وبن به اين اصول باور نداشت قانع سازد. سرنوشت چنين گفتگويي از قبل رقم خورده است. وي اشتباه مي کرد که مي پنداشت:
آن کس که به قرآن و خبر زو نرهي
آن است جوابش که جوابش ندهي. (11)
خطاي وي آن بود که مي پنداشت که همه ي حريفان، پيشاپيش بايد تابع اصول وي وملزم به بستر فکري و مقبولات وي باشند. اين انتظار، راه را براي بسياري از گفتگوها مي بندد و سرانجام به جاي گفتگو به تک گويي مي انجامد. سنت معصومان، چيز ديگري بوده است. امام صادق (ع) هرگز نگفت: تنها با کسي گفتگو مي کنم که قر آن را قبول داشته باشد!

2. از اهانت به حريف بپرهيزيم

هر چند گفتگو در مواردي مستلزم رويارويي و نقد طرف گفتگو و رد ديدگاه وي است، اما معناي اين سخن آن نيست که مجاز به اهانت به حريف باشيم. هرگاه ما در هنگام گفتگو و بحث از تعبيرات تند و اهانت بار سود جستيم، معناي ضمني آن اين است که از قوت برهان ما کاسته شده است و ديگر ياراي سود جستن از عقل و خرد ارتباطي خود را از دست داده ايم. در گفتگو، حق آن است که:
دلايل قوي بايد و معنوي
نه رگ هاي گردن به حجت قوي! (12)
در جايي که اين اصل رعايت نشود، به تدريج، استدلال و برهان، جاي خود را به جهالت و درشتي مي دهد و طرف هاي گفتگو براي اثبات حقي، حقوق بسيار ديگري را ضايع مي گذراند. داستان « جدال سعدي با مدعي » از اين جهت عبرت آموز است که نشان مي دهد چه سان آن که دليلش نمي ماند، دست تعدي دراز مي کند و بيهوده گويي ميآغازد: « و سنت جاهلان است که چون به دليل از خصم فرومانند، سلسله خصومت بجنبانند.آرزو بت تراش که به حجت با پسر بر نيامد، به جنگ برخاست که: لئن لم تنته لا رجمنک». (13)
هتاکي و دشنام و ناسزا در همه جا نارواست، و در گفتگو- که هدف آن دستيابي به توافق طرفين يا حقيقت است - نارواتر؛ زيرا هنگامي که پاي دشنام به ميان آمد و رگ هاي تعصب از جاي جنبيد، حقيقت، پنهان مي گردد و هواي نفس و خواست غلبه بر حريف، راه هر نوع حق يابي را مي بندد:
حقايق سرايي است آراسته
هوا و هوس، گرد برخاسته
نبيني که جايي که برخاست گرد
نبيند نظر، گرچه بيناست مرد؟ (14)
کمترين زيان دشنام و اهانت، دور ساختن طرفين گفتگو از نقاط مشترک و نيز آزردن ديگران است. هنگامي که در گفتگو اين اصل را زير پا مي گذاريم، حتي اگر سخن حقي داشته باشيم، تحت الشعاع اين مسئله قرار مي گيرد و ديگر کسي به آن توجهي نمي کند. در فرهنگ ديني ما آمده است که نخستين کسي که در بحث و گفتگو، راه اهانت را در پيش گرفت، فرعون بود. (15)
اهانت و تحقير حريف، شايسته ي دانشوران و فرزانگان نيست. بيقهي پس از نقل پاسخ هاي تند بيروني و اهانت او به ابن سينا، سخني بسيار درست بيان مي کند: « سرزنش و نکوهش و تحقير، از شيوه ي حکيمان مبرز نيست، بلکه تقرير حق است و هر که حق را تقرير کند، از تحقير اهل باطل بي نياز مي گردد». (16)

3. اهانت حريف را تحمل کنيم

نه تنها پيش دستي کردن در اهانت به حريف اخلاقا مجاز نيست که حتي در اين ميان، مقابله به مثل نيز غيراخلاقي است. در اين جا نبايد زشتي را با زشتي و نادرستي پاسخ داد. منطق: « زدي ضربتي، ضربتي نوش کن»، در گفتگوي حق جويانه و هدفمند، راهي ندارد. پاسخ دروغ، دروغ متقابلي نيست. اين برخورد، درست نيست که:
نظام بي نظام از کافرم خواند
چراغ کذب را نبود فروغي
مسلمان خوانمش زيرا که نبود
دروغي را جوابي جز دروغي!
کسي که اهانت مي کند و دشنام مي دهد، متاع خود را بر همگان عرضه کرده است. ما نيز بايد آنچه در چنته داريم عرضه کنيم، نه آنچه حريف مي خواهد اگر ما نيز در اين مورد مانند او عمل کنيم، نشان داده ايم که با او چندان تفاوتي نداريم. اين انسان شناسي قرآن کريم است که به ما مي آموزد: «...... بگو: هر کس به طريقه ي خويش عمل مي کند». (17) داستاني از رفتار حضرت عيسي (ع) نقل شده است، که گويي تفسير اين آيه ي شريفه است. در اين داستان آمده است که:
عيسي (ع) روزي بر جماعتي بگذشت. آن جهودان در شأن وي سخنان شنيع گفتند، و عيسي (ع) ايشان را جز ثنا و محمدت هيچ نفرمود. يکي از حواريون سؤال کرد که:« اي پيغمبر خدا ! اين الفاظ شنيع را چرا به ثنا ومحمدت مقابله مي فرمايي؟» بر لفظ مبارک راند که « هر کس آن خرج کند که دارد. چون سرمايه ي ايشان اين بد بود، بد گفتند، و چون در ضمير من جز نيکويي نبود، از من جز نيکويي در وجود نيامد ». (18)
يکي از دلايل شهرت سقراط به فرزانگي و توانايي در فن گفتگو ( ديالوگ ) پايبندي به همين اصل است. وي که فن مناظره را شريف ترين فن مي دانست و بر اين باور بود که: « نفس انساني تنها به وسيله ي فن مناظره مي تواند به مشاهده ي خير مطلق راه يابد »(19)، سخت به اين اصل مقيد بود و همواره مي کوشيد تا در برابر اهانت ها و تحقيرهاي مختلفي که طرف مقابل گفتگو نسبت به او روا مي داشت، صبوري پيشه کند و در دام حريف نيفتد و در نتيجه از بحث، دور نگردد. براي مثال در مناظره ي معروفي که وي با تراسيماخوس- سوفيست معروف يوناني که مدعي بود عدالت، همان منافع اقوياست - داشت، تعبيرهاي تند و گاه اهانت آميز او را به سادگي نشنيده مي گرفت و بحث خود را دنبال مي کرد. در جايي تراسيماخوس خطاب به سقراط مي گويد: « في الواقع هنوز احتياج به پرستار داري؛ زيرا تا کنون به تو نياموخته اند که بين گوسفند و چوپان فرق بگذاري ». (20) سقراط، اما به جاي هرگونه عکس العمل تندي و خشمگين مي گويد: « مقصودت را توضيح بده». (21)

4. عقايد حريف را مسخ نکنيم

در گفتگو، طبيعي و اخلاقي است که هرکس بکوشد نظر خود را به کرسي بنشاند و ديدگاه رقيب را نقد کند. اما آنچه غير اخلاقي به شمار مي رود، آن است که کسي هنگام نقد نظريات حريف، آن را به نادرستي و به خطا و وارونه نقل کند و سپس آن را مورد حمله قرار دهد. يعني نخست، تصوير مضحک و مخدوشي از آن به دست دهد و آن گاه، سخت بر آن بتازد.
مسخ عقايد حريف در گفتگو به شکل هاي گوناگوني صورت مي گيرد، از تحريف آشکار آن تا نقل ناقص که همه غيراخلاقي است. اما امروزه رايج ترين شيوه در اين عرصه، مغالطه ي « مرد پوشالي (staw man fallacy) » يا « پهلوان پنبه » است. در اين جا کسي که دست به اين مغالطه مي زند، عقيده ي مخالف خود را نقل مي کند، اما در اين فرايند، از طريق استفاده از واژگان خاص، به کار گرفتن تمثيلات و کنايات زباني و سرانجام، برجسته ساختن پاره اي از مسائل، چنان تصوير مضحک و کاريکاتورگونه اي از آن عقيده به دست مي دهد که از همان آغاز، شکست آن قطعي به نظر مي رسد و به سادگي مي توان آن را نقد کرد. (22)

5. از معيارهاي يگانه استفاده کنيم

يکي از روش هاي رايج و غير اخلاقي در گفتگو، دوگانگي در استفاده از معيارها و روش تحليل است. به اين صورت که يکي از طرف هاي گفتگو براي اثبات نظرات خودش از معيارهاي خاصي استفاده مي کند، اما براي نقد ديدگاه حريف خود از معيارهاي ديگري بهره مي جويد. به تعبير ديگر، بايد از دوگانگي در معيارها يا يک بام و دو هوا پرهيزکرد. در اين مورد، بهترين راهنماي عمل ما سخن امام علي (ع) است که مي فرمايد: « درباره ي دشمن و دوست، عدالت بورز». (23)
ساده ترين دليل بر نادرستي روش دو گانه، آن است که ما حاضر نيستيم که رقيبان ما از همين روش استفاده کنند واگر چنين کنند، آنان را به غرض ورزي و دشمني متهم مي سازيم. اين خطاست که بپنداريم مي توانيم از طرق نادرست، به فرجام درستي برسيم. فرجام و نهايت راه، از طريق همين وسايل ساخته مي شود و هدف، همان وسيله است. در حقيقت نمي توان ميان هدف و وسيله فاصله اي عيني و ثابت در نظر گرفت. هر هدفي خود، وسيله اي است براي هدف ديگر و هر وسيله اي، نسبت به وسيله ي ديگري هدف به شمار مي رود. گاندي به حق مي گفت: « در فلسفه ي زندگي من، وسايل و هدف ما چيزهايي قابل تبديل به يکديگر هستند». (24)

6. براي حريف، آن بخواهيم که براي خود مي خواهيم

ما دوست نداريم که هنگام گفتگو به ما اهانت شود، تحقير شويم، سخنان ما قطع گردد و بدتر از آن مسخ شود و تصوير زشتي از آن ارائه گردد. و بدتر از آن مسخ شود و تصوير زشتي از آن ارائه گردد. دوست نداريم که حريف ما از معيارهاي دوگانه اي استفاده کند و از روش متفاوتي در گفتگو بهره ببرد.
دوست داريم که آزاد باشيم که هر وقت خواستيم، تغيير نظر دهيم و بي آن که زير فشار حريف باشيم، از دلايل متنوعي بهره بجوييم. اينها را حق خود مي دانيم. خوب ! چرا همين نکات را براي حريف خود نمي خواهيم؟ چرا خود را تافته ي جدابافته مي پنداريم و به خود حق مي دهيم که با حريف، آن گونه که دوست داريم رفتار کنيم؛ اما نمي خواهيم که حريف با ما آن گونه که خودش دوست دارد رفتار کند؟
مهم ترين قاعده ي رفتاري و اخلاقي در نظام هاي اخلاقي بزرگ و اديان جهاني، تأکيد بر همين اصل روشن و معيار ساده است؛ يعني اين که خود را ميزان رفتار با ديگران قرار دهيم. اين قاعده که عام ترين قاعده ي اخلاقي جهان است، در متون بسيار کهن به آن اشاره شده و به عنوان سنگ پايه ي اخلاق، معرفي شده است. در متون اخلاقي از اين قاعده به عنوان قاعده زرين (Golden rule ) نام برده مي شود. علت اين نامگذاري آن است که روزگاران درازي است که به عنوان نخستين اصل اخلاقي قلمداد شده است. (25) اين قاعده در سنت چيني به کنفوسيوس بر مي گردد. روزي يکي از شاگردان کنفوسيوس از او پرسيد: « آيا در جهان، کلمه اي عام و دستوري کلي وجود دارد که بتوان آن را قانون حيات در سراسر عمر قرار دارد؟». استاد جواب داد: « آري؟ عمل متقابل، يعني شو، همان کلمه ي کلي و دستور عمومي است و آن اين است که آنچه را که برخود روا نمي داري، بر ديگران نيز روا مدار ». (26) کل فلسفه ي اخلاقي کانت نيز در حقيقت، چيزي جز گسترش همين اصل اخلاقي نيست.
در سنت اديان ابراهيمي نيزاين قاعده جايگاه ويژه اي دارد و خاستگاه اخلاق و غايت آن به شمار مي رود. حضرت عيسي مسيح، اين قاعده را عصاره ي کتاب هاي آسماني برمي شمارد و چنين مي گويد: « پس آنچه مي خواهيد ديگران براي شما بکنند، شما همان را براي آنها بکنيد. اين است خلاصه ي تورات و کتب انبيا ». (27) ايشان همچنين مي گويد: « با مردم، آن گونه رفتار کن که انتظار داري با تو رفتار کنند». (28)
در سنت ديني ما نيز بر اين قاعده تأکيد بسيار شده است. رسول خدا در اين باره مي فرمايد: « هيچ يک از شما مؤمن به شمار نمي رود، مگر آنچه را براي خود دوست مي دارد، براي برادر خود نيز دوست بدارد ». (29)
اين قاعده، مسلمان و نامسلمان را به يکسان فرا مي گيرد. امام علي (ع) از فرزند خود و ديگر فرزندان معنوي خود مي خواهد تا اين قاعده را بنياد اخلاق و رفتارهاي خويش در همه ي موارد قرار دهند. ايشان طي سفارش هاي دقيقي به فرزندشان امام حسن (ع) چنين مي فرمايد:
پسرکم! خود را ميان خويش و ديگري ميزاني بشمار. پس آنچه براي خود دوست مي داري، براي جز خود دوست بدار. و آنچه تو را خوش نيايد، براي او ناخوش بشمار. و ستم مکن، چنان که دوست نداري بر تو ستم رود و نيکي کن، چنان که دوست داري به تو نيکي کنند و آنچه از جز خود زشت مي داري، براي خود زشت بدان واز مردم براي خود، آن بپسند که از خود در حق آنان مي پسندي». (30)
اين سفارش هاي مفصل، چيزي نيست جز گسترش قاعده ي زرين، که حضرت پس از بيان اصل قاعده با آوردن نمونه هايي، کاربست آن را نشان مي دهند.
همچنين حضرت علي (ع) در جمله اي کوتاه در باب ادب و معيار آن مي فرمايد: « در تربيت نفست اين بس که آنچه را از جز خودت ناپسند مي شماري، مرتکب نشوي». (31)
سعدي با الهام از اين آموزه است که مي گويد:
من شنيدم ز پير دانشمند
تو هم از من ياد دار اين پند
آنچه بر نفس خويش نپسندي
نيز بر نفس ديگر مپسند
اين آموزه، در ضرب المثل هاي فارسي نيز به تعبيرات گوناگوني بيان شده است که در خور توجه است، مانند: « با کسان آن کن که با خود مي کني». (32)
اگر ما باشيم و اين قاعده (33)، مي توانيم بسياري از رفتارهاي غيراخلاقي را در گفتگو شناسايي کنيم و از خود دور سازيم. کافي است در هر جا که خواستيم حرکتي کنيم، بينديشيم که:
آيا حاضريم همين حرکت و رفتار را حريف ما نسبت به ما روا دارد؟ اگر پاسخ ما منفي بود، بايد مطمئن باشيم که رفتار ما درست و اخلاقي نيست.
در واقع مي توان همه ي اصول اخلاقي پيش گفته را به اين اصل بازگرداند و آنها را کاربردها و مصاديق اين يک شمرد. اصول اخلاقي اي چون : برخورد عادلانه با حريف در گفتگو، پرهيز از انگ زدن و استفاده از کليشه هاي رايج اما نادرست و ده ها اصل اخلاقي ديگر، در حقيقت، بسط و گسترش همين قاعده ي زرين است.

کوتاه سخن

شايد هنوز باشند کساني که در اين جهان بي مرز، در پي گريز به گذشته و در خود فرو رفتن باشند و حريفان را به هيچ نشمارند؛ اما به نظر مي رسد که اين شيوه، به دهي راه نمي برد. بايد به جاي انکار، جهان معاصر را پذيرفت و مقتضيات آن را نيک شناخت و آن گاه، راه درست گفتگو با ديگران را در پيش گرفت و از آن براي بنياد افکندن اصول اخلاق جهاني سود جست. ريشه ي همه ي اصول گفتگوي درست، به آن قاعده ي زرين باز مي گردد که توصيه مي کند با ديگران آن گونه رفتار کنيم که مي خواهيم با ما رفتار شود و خود را تافته ي جدا بافته اي نپنداريم که خويش را مجاز به هرگونه رفتاري بدانيم، اما چون به همان گونه با ما رفتار شود: بانگ و فرياد برآريم که مسلماني نيست!

پی نوشت ها:

A Global Ethics and Global Responsibilities:Two 1 Declarations,edited by Hans Kung & Helmut Schmidt,SCM press , 1998 .
2. براي تفضيل اين بحث، ر.ک: گفتگو و هنر با هم انديشيدن، ويليام اسحاق، ترجمه: اسحاق حدادي، تهران: دفتر مطالعات سياسي و بين المللي، 1380؛ درباره ي ديالوگ، ديويد بوهم، گردآوري و تدوين: لي نيکول، ترجمه: محمد علي حسين نژاد، تهران: دفتر پژوهش هاي فرهنگي، 1381؛ گفتگو در جهان واقعي: کوشش واهي يا ضرورتي اجتناب ناپذير؟، علي پايا، تهران: طرح نو، 1381.
3. نگارنده در جاهاي ديگري درباره ي موانع گفتگو و فرهنگي که ريشه بحث، گفتگو و تعامل را مي خشکاند، بحث کرده است، براي مثال، ر.ک: اخلاق نقد، سيد حسن اسلامي، قم: نشر معارف اسلامي، 1383؛ رؤياي خلوص: بازخواني مکتب تفکيک، قم: صحيفه ي خرد، 1383.
4. انگور، به زبان عربي.
5. اين مال من است.
6. انگور، به زبان ترکي.
7. انگور، به زبان لاتين.
8. مثنوي معنوي، جلال الدين محمد بلخي، تصحيح: محمد استعلامي، تهران: زوار، 1372، دفتر دوم، ص 167.
9. خاطرات سقراطي، کسنوفون، ترجمه: محمد حسن لطفي، تهران: خوارزمي، 1373، ص 208.
10. سوره ي آل عمران، آيه ي 64.
11. گلستان سعدي، تصحيح: غلامحسين يوسفي، تهران: خوارزمي، 1374، ص 129.
12. بوستان سعدي، تصحيح: غلامحسين يوسفي، تهران: خوارزمي، 1372،ص 119.
13. گلستان سعدي، ص 166: « اگر اين سخنان را رها نکني، بي ترديد، تو را خواهم راند.»
14. بوستان سعدي، ص 108.
15. صبح الاعشي في صناعه الانشا، احمد بن علي القلقشندي، تصحيح: يوسف علي طويل، دمشق: دارالفکر، 1987، ج 1، ص 478.
16. صوان الحکمه، به نقل از المناظرات لشيخ المتکلمين و المنطقيين فخرالدين الرازي، تحقيق و تقديم: عارف تامر، بيروت: مؤسسه ي عزالدين، 1412، ص 12.
17. سوره ي اسراء، آيه 85؛ ترجمه: عبدالمحمد آيتي، تهران: سروش، 1374، ص 291.
18. جوامع الحکايات و لوامع الروايات، سديد الدين محمد عوفي، به کوشش: جعفر شعار، تهران: انتشارات و آموزش آنقلاب اسلامي، 1372، ص 184.
19. جمهور، افلاطون، ترجمه: فؤاد روحاني، تهران: علمي و فرهنگي، 1374، ص 431.
20. همان، ص 62.
21. همان جا.
22. Thinking from A to z, Nigel Warburton, Routledge, 1996.P.115.
23. غررالحکم و دررالکلم، عبدالواحدبن محمد تميمي آمدي، قم: دفتر تبليغات اسلامي، 1366، ص 394.
24. همه مردم برادرند. مهاتما گاندي، ترجمه: محمود تفضلي، تهران: اميرکبير، 1361، ص 139.
25. Encyclopedia of Ethics, edited by Lawrence C. Becker Charlotte B Becker , London , Routledge, 2001, v.1, p.614&
26. تاريخ جامع اديان، جان بي. ناس، ترجمه: علي اصغر حکمت، ويراسته: پرويز اتابکي، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1373، ص 377.
27. عهد جديد، ترجمه: کشيش سارو خاچيکي، انجيل متي، باب 7، آيه ي 12.
28. همان، انجيل لوقا، باب 6، آيه ي 31.
29 منيه المريد، شهيد ثاني، قم: دفتر تبليغات اسلامي، 1409، ص 190.
30. نهج البلاغه، ترجمه: سيد جعفر شهيدي، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1373، نامه ي 31، ص 301.
31. همان، حکمت 412، ص 434.
32. ده هزار مثل فارسي، ابراهيم شکورزاده، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوي، 1372، ص 36.
33. براي بحث بيشتر درباره ي اين قاعده و اشکلات وارد بر آن و پاسخ هاي لازم ر.ک: دروغ مصلحت آميز: بحثي در مفهوم و گستره ي آن، سيد حسن اسلامي، قم: مؤسسه پژوهشي حوزه و دانشگاه، 1382، ص 178-187.

منبع: کتاب حديث زندگي