روابط پادشاهی صفوی با ازبکان
ازبکان یا شیبانیان طایفهای از مغولان بودند که از دیرباز در نواحی شمال و شمال شرق ماوراءالنهر (آسیای میانه) سکونت داشتند. آنان به طور عمده زندگی چادرنشینی داشتند و با دامپروری به زندگی خود ادامه میدادند. البته به نظر میرسد دستبرد به شهرها، روستاها و کاروانها نیز از جنبههای دیگر زندگانی آنان بوده است.
ازبکان به طور معمول تحت فرمان یکی از خانهای بزرگشان قرار داشتند که در اواخر قرن نهم هجری این خان بزرگ، محمدخان شیبانی، نواده خان قبلی ابوالخیرخان بود که میتوان وی را مؤسس حکومت ازبکان یا شیبانیان دانست. محمدخان با استفذه از ضعف تیموریان در سال 906 هجری بخارا و یک سال بعد سمرقند را تصرف کرد و ماوراءالنهر را از قلمرو تیموریان خارج ساخت. (1) او در سال 912 عازم خراسان شد و آنجا را تصرف و غارت نمود و با قتل عام امیرزادگان تیموری به حکومت آنان خاتمه داد. (2) و از آنجا به دستبردهایی به کرمان مبادرت کرد.
شاهاسماعیل با شنیدن اوضاع خراسان و صدماتی که مردم این نواحی، به خصوص شیعیان، متحمل شده بودند، طی نامهای به محمدخان اعتراض کرد و از او خواست تا این نواحی را ترک کند. خان ازبک پاسخ تمسخرآمیزی برای اسماعیل فرستاد و به او پیشنهاد کرد که به پیشه اجدادیاش، یعنی درویشی، بازگردد. شاه اسماعیل که از تحقیر محمدخان برآشفته شده بود در سال 916 هجری با سپاهی به خراسان آمد. ازبکان از غرب خراسان عقب نشسته و در قلعه مرو پناه گرفته بودند. جنگ سختی میان طرفین برپا شد که طی آن محمدخان و ده هزار تن از ازبکان کشته شدند. به فرمان اسماعیل سر بریده خان ازبک به عنوان اعلام قدرت برای سلطان بایزید دوم عثمانی فرستاده شد و بدین ترتیب خراسان تحت اعتبار صفویان درآمد. (3)
پیروزی اسماعیل بر ازبکان پایان کار آنان نبود. در سال 918 یکی از بازماندگان خاندان تیموری به نام ظهیرالدین بابر برای بازپسگیری قدرت خانوادگیاش از ازبکان در ماوراءالنهر از شاه صفوی یاری طلبید و اسماعیل را برای حمله به سمرقند تشویق نمود. اسماعیل برای کمک به بابر شرط کرد که پس از دستیابی به حکومت باید به نام او سکه ضرب کند و خطبه بخواند. بابر با کمک نیروهای صفوی موفق شد بخارا و سمرقند را تصرف کند؛ اما پس از بازگشت سپاهیان صفوی، ازبکان دوباره یورش برده، بابر را از بخارا بیرون راندند. شاه اسماعیل سپاهی را به کمک بابر فرستاد؛ ولی اختلاف میان امیران این سپاه و نیز گریختن بابر از میدان نبرد، موجب شکست سپاه صفوی و کشته شدن شمار بسیاری از آنان شد. سال بعد شاهاسماعیل پس از سامان دادن به مرزهای خراسان پیمان صلحی با ازبکان به مدت هشت سال بست و خراسان را به یکی از امرای قزلباش سپرد. (4)
ازبکان که در زمان شاهاسماعیل ضربه سختی خوده بودند و خان بزرگ آنها - محمد شیبانی - در جنگ با صفویان کشته شده بود تا مدتی دچار تفرقه و اختلافات داخلی بودند و در هر منطقه از قلمرو ازبکان یکی از خانهای شیبانی قدرت را به دست میگرفت. در ماوراءالنهر کوچکونچیخان (916-936 ق) برادر محمد شیبانی به خانی رسید و پس از او پسرش ابوسعید (936 - 939 ق) و سپس عبیداللهخان (939- 945 ق) حکومت کردند. در زمان کوچکونچیخان در سال 931 هجری حملات ازبکان به سرداری عبیدالله خان به خراسان آغاز شد. عبیدالله خان تا هرات پیش آمد و از قوای شاه طهماسب، که برای جلوگیری وی رفت بودند، شکست خوردند؛ لذا شاه طهماسب در سال 934 خود راهی خراسان شد. نبرد سختی میان ازبکان و صفویان در نزدیکی شهر جام اتفاق افتاد که با تلاش شاه طهماسب و امرای قزلباش به شکست و عقبنشینی ازبکان انجامید؛ ولی با بازگشت شاه صفوی از خراسان، ازبکان هرات را محاصره کردند و حاکم شهر حسینخان شاملو پس از چندی ناچار به تسلیم شهر شد و خودش به همراه شماری از امرا و شیعیان هرات را ترک کردند. شاه طهماسب بار دیگر به دفع ازبکان رفت و این بار حکومت خراسان را به برادر خردسالش بهراممیرزا واگذار کرد. حملات عبیداللهخان به خراسان ادامه یافت و تا سال 945 در مجموع پنج تهاجم بزرگ به خراسان داشت و هر بار با اقدامات شاهطهماسب ناچار به عقبنشینی میشد. در 937 هجری شاهطهماسب پس از عقبراندن مجدد ازبکان، حکومت خراسان را به برادر دیگرش ساممیرزا داد. او قصد داشت برای سرکوب ازبکان به ماوراءالنهر لشکرکشی کند، اما خبر حمله عثمانیان در 939 هجری مانع این کار شد. (5)
ظاهرا پس از مرگ عبیداللهخان حملات ازبکان به خراسان کاهش یافت و در حد غارتگریهای محلی ماند. تا پایان سلطنت شاهطهماسب چند تن دیگر از شیبانیان در ماوراءالنهر حکومت کردند. آخرین آنها اسکندرخان (968-991 ق) بود که البته در زمان وی کارها در دست پسرش عبداللهخان معروف به عبدالله ثانی قرار داشت. در این دوره، واقعه مهمی میان ازبکان و صفویان رخ نداد.
پیش از مرگ شاه اسماعیل دوم جلالخان ازبک پسر دین محمدخان به خراسان حمله کرد و دست به غارت زد. علت این یورش آن بود که شاه طهماسب پذیرفته بود سالی سیصدتومان به والی مرو بدهد، مشروط به این که او از تاراج مواشی و اغنام مردم خراسان و لشکرکشی به آن سو خودداری کند و چون پس از مرگ شاه طهماسب این مبلغ پرداخت نشده بود، جلالخان به خراسان حمله کرد. مرتضی قلیخان پرناک ترکمان حاکم مشهد به مقابله او رفت و وی را شکست داد و به قتل رساند و سر او را بالای منارهای در خراج شهر آویخت. (6)
در زمان شاه عباس و پس از حرکت او از هرات به قزوین پادشاه ازبکان عبداللهخان ثانی (991-1006 ق)، که یکی از مشهورترین خانهای ازبک و پادشاهان کشورگشای آنان است، به هرات حمله برد و پس از شش ماه حاکم قزلباش آن را کشت و شهر را تصرف کرد. شاه عباس پس از صلح با عثمانی و سامان دادن به اوضاع داخلی، در سال 1006 برای دفع عبدالمؤمنخان پسر عبداللهخان که به مشهد آمده و آن شهر را محاصره کرده بود، رهسپار آن دیار شد. شاه در تهران بیمار شد و پنجاه روز بستری بود؛ در آن مدت عبدالمؤمنخان بر مشهد استیلا یافت و شمار زیادی از مردم را کشت و گنجینه آستان قدس، از جمله کتابخانه آن، را غارت کرد، سپس بر نیشابور و دامغان مستولی شد و بر هر یک از این نواحی دستنشاندهای از جانب خود تعیین کرد. نامههایی میان عبدالمؤمنخان و شاه عباس رد و بدل شد که در آنها در باره امکان برقراری صلح و حوادث آسیای میانه گفت وگو شد. (7) زمانی که شاه بهبود یافت، عبدالمؤمنخان خراسان را ترک کرده بود و در همین زمان عبدالله ثانی، خان ازبکها در گذشته و میان ازبکان اختلاف افتاده بود. شاه عباس نواحی تحت تصرف ازبکان در خراسان را باز ستاند و در هرات بر خواهر زاده عبداللهخان غلبه کرد و ازبکان را به سختی شکست داد و عقب راند.
با کشته شدن عبدالمؤمنخان، چون فرزند پسری از این خاندان وجود نداشت باقی محمد، که از خاندان هشترخانیان (8) بود، وارث خاندان شیبانی شد و در سمرقند به تخت سلطنت نشست. (9) از این زمان به بعد به تدریج روابط صفویان و ازبکان بهبود یافت و از حالت خصومت شدید به دوستی بدل شد. در ابتدا، اقدامات تحریکآمیز باقی محمدخان موجب شد شاه عباس در سال 1011 هجری برای سرکوبی وی لشکرکشی کند و او را در شهر بلخ محاصره کند؛ اما پس از این که سپاهیان صفوی بر اثر ابتلا به وبا و با تحمل خسارات بسیار ناچار به عقبنشینی شدند، باقی محمدخان در پی ایجاد روابط دوستانه با صفویان برآمد و به مرزداران خود فرمان داد با تجار ایرانی دوستانه رفتار کند. (10)
با مرگ باقی محمدخان در 1014 هجری نزاع میان مدعیان حکومت بالا گرفت، به گونهای که برخی از آنان برای درخواست کمک به دربار شاه عباس صفوی پناهنده میشدند؛ (11) ولی محمد خان (1014- 1020 ق) برادر باقی محمدخان که حکومت را در سمرقند به دست گرفت بر اثر اختلافات با برادرزادگانش به ایران گریخت و از شاه صفوی درخواست کمک کرد. کمکهای شاه عباس و اعلام حمایت از خان ازبک موفقیتهای اولیهای برای او به همراه داشت؛ ولی بر اثر خیانت شکست خورد و کشته شد. (12)
پسر او امام قلیخان (1020 - 1051 ق) که در بخارا حکومت را به دست گرفت، با صفویان روابط دوستانهای برقرار کرد و پس از 26 سال سلطنت به بهانه ضعف چشم و به ناچار حکومت را به برادر کوچک خود ندرمحمد (1051- 1055 ق) واگذار کرد و به منظور زیارت خانه خدا به ایران آمد و مورد استقبال بسیار گرم شاه عباس دوم صفوی واقع شد. (13) اندکی بعد برادر او - ندر محمدخان- نیز به ایران پناهنده شد. خان مزبور که با شورش امرای ازبک به هواداری از پسر او مواجه شده بود، درمقابل حمله پادشاه تیموری هند - شاه جهان - شکست خورد و به ایران گریخت؛ اما پس از چندی سپاهیان شاه جهان با وساطت شاه ایران، بلخ را تخلیه کرد و ندر محمدخان به ماوراءالنهر بازگشت؛ (14) ولی بر اثر اختلاف با پسرانش نتوانست حکومت را به دست بگیرد و بار دیگر در 1061 هجری به ایران آمد و پیش از رسیدن به اصفهان درگذشت. جنازه او را به دستور شاه عباس دوم به مدینه بردند و در گورستان بقیع کنار برادرش امام قلیخان دفن کردند. (15) در روزگار عبدالعزیز خان (1055-1091 ق/ 1645-1681 م) که به جای پدرش نشست، آشوبهای داخلی به اوج خود رسید و حتی ابوالغاری، خان اورگنج (خیوه) به بخارا هجوم آورد، (16) با این حال عبدالعزیزخان سعی میکرد روابط خارجی خود را با تیموریان هند و صفویان ایران بهبود بخشد. شاه جهان پادشاه هند با ارسال سفیرانی قصد داشت وی را علیه صفویان با خود متحد سازد؛ ولی خان ازبک نپذیرفت. در واقع روابط او با شاه عباس دوم از تحکیم بیشتری برخوردار بود، هر چند به عقیده بعضی این امر ظاهری بود و ازبکان در پی فرصتی برای ضربه زدن به ایران بودند. (17)
از این پس تا پایان حکومت صفویان با توجه به درگیریهای داخلی و ضعف قدرت ازبکان مناسبات خاصی میان دو کشور وجود نداشت.
پینوشتها:
1. ر. ک: تاریخ دولتهای اسلامی، ص 427.
2. تاریخ تیموریان و ترکمانان، ص 104.
3. ایران عصر صفوی، ص 35.
4. فضلالله بن روزبهان خنجی، مهمانخانه بخارا، ص 41؛ راقم سمرقندی، تاریخ راقم، ص 91-93؛ حبیبالسیر، ج4، ص 380؛ ایران عصر صفوی، ص 359.
5. تاریخ راقم، ص 121-115؛ محمدیار، مسخرالبلاد، ص 140- 145؛ روابط صفویه و ازبکان، ص 163- 180.
6. روضةالصفویه؛ به نقل از: زندگی شاه عباس اول، ج1، ص 71.
7. ر. ک: نقاوةالآثار، ص 414 و 434 و 556؛ روابط صفویه و ازبکان،ص 236-246.
8. از زمان فتوحات چنگیزخان نواحی غربی دربای خزر و قفقاز در دست خاندان جوجی اداره میشد. در اوایل قرون دهم هجری در شهر آستراخان (هشترخان) فردی از این خاندان به نام یارمحمد حکومت میکردکه با تصرف شهر به دست روسها در سال 690 ق/ 1554 م او و پسرش جان به بخارا نزد اسکندرخان شیبانی پناه بردند. اسکندرخان از آنان پذیرایی کرد و دختر خود را به جان پسر یارمحمد داد. این خاندان که به هشترخانیان و گاه جانیان مشهورند از سال 1006/1599 تا 1198/1785 بر بخشهایی از آسیای میانه حکومت کردند و بخارا پایتخت آنان بود. به تدریج شهرهایی مانند فرغانه و خوقند از این حکومت مستقل شدند و به صورت خاننشینهای محلی درآمدند و در نهایت خود خانهای آستراخانی بخارا تحت تابعیت شاه ایران نادر افشار (1148 - 1168 ق) درآمدند.
9. گروسه، امپراتوری صحرانوردان، ص 797. باقی محمد پسرجان و نواده یارمحمد بود.
10. ر. ک: زندگی شاه عباس اول، ج4، ص 136-151.
11. ر. ک: تاریخ راقم، ص 188 و 189.
12. ر. ک: بخارایی، تاریخ بخارا، خوقند و کاشغر، مقدمه، ص 27-29؛ روابط صفویه و ازبکان، ص 296- 307.
13. ر. ک: همان، ص 32- 34. او سرانجام در مدینه درگذشت.
14. خلاصةالسیر، ص 298؛ تاریخ مقیم خانی، ص 70.
15. تاریخ بخارا، خوقند و کاشغر، مقدمه، ص 38؛ سلیمی، کشکول سلیمی، ص 248.
16. تاریخ مقیم خانی، ص 74.
17. ر. ک: تاریخ بخارا، خوقند و کاشغر، ص 409.
حسین زاده شانهچی، غلامحسن، (1394)، تاریخ صفویه، قم: مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی (ص)، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}