تربيت، «شکل دادن»نيست!

نويسنده:دکتر عبد العظيم کريمي



امروزه يکي از مشکلات بزرگ در تعليم و تربيت کودکان،نگرش مخاطره انگيزي است که بين اولياء و مربيان نسبت به شکل دهي شخصيت کودکان وجود دارد.پاره اي از والدين براين تصورند که هر قالب و الگويي که خود براي تربيت فرزندان دارند مي توانند بر روي آنها پياده کنند.هر خواسته اي که خود آرزو مي کنند مي توانند آن را به کودک خود تحميل کنند.از آن فراتر در مدرسه نيز معلمان و مربياني هستند که بر اين تصور غلط پافشاري مي کنند تا دانش آموزان را متناسب با سليقه و انديشه خود پرورش دهند. حال آنکه تربيت،شکل دادن شخصيت کودکان بر اساس قالب هاي از پيش تعيين شده بيروني نيست و ما حق نداريم کودکان را طبق ايده ها و قالب هايي که خود تراشيده ايم، تربيت کنيم.هر فردي خود «منحصر بفرد»است و بايد به گونه اي متفاوت از ديگري تربيت شود.اغلب اولياءو مربيان در شکل دادن شخصيت کودکان به گونه اي عمل مي کنند که همه امور مربوط به آنها را از صافي سليقه و خواسته و افکار خود عبور مي دهند، و هر رفتار و انديشه اي که مطابق خواسته ي آنها نباشد حق ظهور و بروز ندارد.اين روش که اصطلاحاً نوعي «اخته کردن»شخصيت محسوب مي شود و کم ترين آسيبي که بر ساختار رواني و عاطفي کودک وارد مي کند، اين است که هويت، استقلال، يکتايي و خوداتکايي را از او سلب مي کند.
هر چند طبيعت کودک سخت شکل پذير و نقش پذير است، و اگرچه هر نقش و صورتي که پذيرفت در ابتدا بسيار ساده و روان است، اما مراحل بعدي رشد بسيار سخت و استوار مي گردد و تغيير دادن آن دشوار است.بنابراين شکل دادن شخصيت کودکان بدون توجه به قابليت هاي فطري آنان خطاست و نبايد از اين امکان تأثير گذاري در جهت شکل دهي و مسخ شخصيت کودک بهره برداري شود.به تعبير «شهيد مطهري»:بديهي است تربيت هايي که هدفشان استخدام انسان است و انسان را نوعي ابزار توليد براي جامعه قلمداد مي کنند، تربيت را شکل دادن افراد طبق نيازها، مصالح و خواسته هاي بزرگسالان مي دانند(2).
اينجاست که در مورد انسان اين سؤال پيش مي آيد که آيا انسان بايد «شکل داده شود»و يا بايد «شکل يابد؟»پيداست که فرق است بين «شکل دادن»و «شکل يافتن».در شکل دادن عامل بيروني است که شخصيت فرد را هويت مي دهد و افراد بر اساس يک الگوي از پيش تعيين شده جهت مي يابند و در «شکل يافتن»،اين عامل دروني است که فرد بر اساس فطرت خويش و به طور منحصر به فرد در تعامل با محيط بيروني شکل مي يابد.در نگاه اخير(يعني شکل يافتن)، متربي خود به طور فعال و خود انگيخته درکشف استعدادها و تحقيق قابليت هاي فطري خود مي کوشد.حال آنکه در نگاه اوّل، اين بزرگسال يا مربي است که کودک را مطابق ذهنيت خود شکل مي دهد.
در جايي ديگر «شهيد مطهري»به زيبايي و ظرافت تمام بيان مي دارد:
برخي تربيت هاي امروز مسخ کردن انسان است از نوع فرميکا ساختن از چوب و اخته کردن گوسفند است.يعني بر اساس کشيدن برخي رگ هاي روحي بر اساس شکل دادن، قالب ساختن و در قالب ريختن است.حال آنکه تربيت صحيح اساسش اين است که «شکل ندهد»و در يک قالب خاص نريزد.تنها به اين نحو است که موجودي همواره در حال تکامل پديد مي آيد.ولي اين طور شدن انسان مبتني بر اصل نفي فطرت وسرشت نيست بلکه نوعي فطرت و سرشت در انسان بايد باشد که چنين امکاني باشد، و آن سرشت داراي مشخصات زير است:
اصالت انسان در تربيت، مهم ترين اصل تربيتي است و حال آنکه طرح هاي تربيتي غالباً منهاي انسان است و در حقيقت در غياب انسان تهيه شده است(3).
عده اي از صاحبنظران تعليم و تربيت پا را از اين هم فراتر نهاده اند و معتقدند نه تنها وظيفه مربي شکل دادن شخصيت متربي نيست بلکه از آن هم مهم تر نبايد براي تربيت هدف هاي ثابت و از پيش تعيين شده نيزتلاش کند.در اين ميان «جان ديويي»معتقد است کودکي که ياد مي گيرد به هيچ وجه نبايد بگذارد انتخاب هدف به صورت انعطاف پذير درآيد(4).زيرا تعيين هدف ها، نوعي پيشدستي نسبت به آينده به شمار مي آيد و آينده محاط در دنياي ناپايداري است.آنکس که ياد مي گيرد هدف هاي خود را به طور موقت و آزمايشي انتخاب کند، به محض اينکه آنها را به مرحله عمل در آورد محتمل است به نتايجي برخورد کند که از آنها غافل مانده يا نتوانسته است آنها را پيش بيني يا در آن تجديد نظر کند.به نظر «ديويي»«طرح هاي بيروني و تحميلي که منجر به شکل دادن شخصيت کودک مطابق با اهداف از پيش تعيين شده مي شود واجد دو خطر اساسي است:اولاً:تحميل هدف هاي تربيتي بر دانش آموزان موجب محروم کردن آنها از به کار بردن هوش و حس پيش بيني مي شود،-يعني تنظيم افعال با توجه به نتايجي که براي آنها متصور است.-به همين جهت گفتگو از هدف هاي تربيتي دانش آموزان در محيط تحصيلي که معلم نوع فعاليت هاي دانش آموز را تعيين مي کند بيهوده است.ثانياً:هدف هاي تحميلي از خارج به تدريج به صورت هدف هاي انعطاف ناپذير در مي آيند.مادام که هدف زاييده فعاليت هاي سياسي و متغير فعلي نباشد.نتايج حاصله ملاک تشخيص اعتبار آن نمي تواند باشد.به همين جهت معمولاًعدم موفقيت دانش آموزان در نيل به هدف هاي مورد نظر بيشتر به فساد طبيعت نسبت داده مي شود تا به عدم مطابقت وسايل و غايات.به نظر ديويي اقدام تربيتي بايد مستقل باشد.»(5).بر اين اساس تعليم و تربيت خود فرآيندي اکتشافي است که به وسيله آن مي توان نتايجي را که ارزش هدف شدن دارند مشخص کرد.اگر تعليم و تربيت هدف هاي خود را از پيش بيني هاي ديگر اخذ کند، شانه از زير بار مسئوليت خود در زمينه گسترش ظرفيت هوش و تقويت حس پيش بيني که اساس هرگونه تعليم و تربيت فعال و خلاق محسوب مي شود خالي کرده است.
در اين رابطه جا دارد خاطره اي که «کارل گوستاو يونگ»درکتاب روان شناسي و تعليم وتربيت(6).در همين زمينه بيان کرده است نقل کنيم تا دقيق تر بتوان عوامل مؤثر در تحريک هوش و رشد شخصيت را بدون شکل دادن و دخالت کردن ارائه کرد.يونگ ماجراي سفر خود را اين گونه بيان مي کند که:
اولين باري که به آمريکا مسافرت کردم از اينکه در محل تلاقي خطوط آهن و جاده ها ميله اي قرار نداده بودند و نيز از اينکه در اطرف خطوط راه آهن نرده اي محافظ نصب نکرده بودند خيلي تعجب کردم. عابرين پياده حتي از خطوط مزبور به عنوان راه استفاده مي کردند.موقعي که احساس تعجبم را براي برخي دوستان بيان کردم در جواب، چنين اظهار داشتند:فقط يک آدم احمق ممکن است از اين موضوع بي اطلاع باشد که روي خطوط راه آهن ترن هايي با سرعت 80 تا 100 مايل در ساعت حرکت مي کند. او ادامه مي دهد که اين خاطره و بسياري ديگر از همين قبيل،اين انديشه را در من ايجاد کرد که در آن کشور زندگي عمومي بر مبناي اعتماد بر هوش پايه گذاري شده است.انتظار دارند که اثرات اين رويه را در مردم ببينند و در اروپابرعکس، تمام نظام هاي اجتماعي بر فرض حماقت مردم ترتيب يافته است. بنابراين در آن کشور هوش تحريک و تقويت مي شود و دراروپا به عقب بر مي گردد.
البته در تحولات اخيري که در مجموعه مطالعات مربوط به مقوله ي آموزش و پرورش در قرن بيست و يکم رخ داده است نشانه اي از اين دگرگوني به چشم مي خورد.کتاب مطالعات قرن بيست و يکم حاوي 54 مقاله مختلف است که هر يک به شکلي مشکلات و موانع آموزش و پرورش کنوني را به تصور کشيده و در مقابل راهبردهاي اساسي در حل مشکلات را ارائه کرده است.از جمله اين مشکلات، بحث اجتناب از دخالت ها و شکل دهي هاي بيروني و تحميلي در آموزش و پرورش است که شخصيت و استقلال فکري دانش آموزان را ضربه پذير مي سازد.
هر قدر دخالت و شکل دادن رفتار افراد از بيرون بيشتر باشد، خودرهبري و خود کنترلي که عامل مهم تربيت فعال است خاموش مي گردد.از اين رو مشاهده مي شود اغلب خانواده هايي که فرزندانشان را به طور دائم تحت حمايت و حفاظت خود داشته و در تمامي رفتارهاي آنها دخالت مي ورزند و يا سعي در شکل دادن افکار و حرکات و اعمال آنها دارند، معمولاً فرزندان اين نوع خانواده ها نه تنها آن قالب ها و طرح هاي بيروني را دروني نمي کنند بلکه آنچه را که در درون خود نيز دارند با شکل دادن هاي بيروني ناديده مي گيرند.به همين دليل اريسکو معتقد است:والدين بايد دريابند که وظيفه ي آنها «شکل دادن»
به کودک نيست بلکه کودکان بايد مطابق با يک طرح دروني (اصل اپي ژنتيک)رشد و نمو پيدا کنند.(7).اما اين واگذاري و دخالت گريزي براي والدين بسيار دشوار و غيرقابل تحمل است.آنها تصور مي کنند مالک فرزندان خود هستند و چون بر فرزندان خود مالکيت دارند پس مالک(8)شخصيت و روان آنها نيز هستند.در اينجاست که «جبران خليل جبران»در کتاب «پيامبر و ديوانه»در نقد تفکر اين گونه والدين مي گويد:«آنگاه زني که کودکي در آغوش داشت گفت با ما از فرزندان سخن بگو و او گفت:
فرزندان شما فرزندان شما نيستند.
آن ها پسران و دختران خواهشي هستند که زندگي به خويش دارند.آن ها به واسطه ي شما مي آيند، اما نه از شما، و با آن که با شما هستند،از آن شما نيستند.
شما مي توانيد مهر خود را به آنها بدهيد،اما نه انديشه هاي خود را، شما مي توانيد تن آن ها را در خانه نگاه داريد،اما نه روح شان را، زيرا که روح آنها در خانه ي فرد است، که شما را به آن راه نيست، شما مي توانيد بکوشيد تا مانند آن ها باشيد.اما مکوشيد تا آن ها را مانند خود سازيد.زيرا که زندگي واپس نمي رود و در بند ديروز نمي ماند.شما کماني هستيد که فرزندتان مانند تير زنده اي از چله آن بيرون مي جهد.
کمانگير است که هدف را در مسير نامتناهي مي بيند،و اوست که با قدرت خود شما را خم مي کند تا تير او را تيزپَر و دوررس به پرواز در آوريد.بگذاريد که خم شدن شما در دست کمان گير از روي شادي باشد؛ زيرا که او هم به تيري که مي پرد مهر مي ورزد و هم به کماني که در جام مي ماند.»

پی نوشت:

1-اريکسون،به نقل ازکتاب«پيشگامان روانشناسي رشدـ»ويليام کرين
2-فطرت از نظر قرآن و فلسفه؛ مجله رشد معارف، سال هفتم، پاييز74، شماره 25، ص 11.
3-به نقل از کتاب تعليم و تربيت در اسلام.
4- از افراد ديگري که همچون جان ديويي معتقدند هدف تربيت در خود آن است، آر.اس.پيترز است.او بر اين باور است که هدف موجب تمرکز فعاليت و جهت بخشيدن به تربيت مي شود و هدف تربيت بايد از درون فعاليت برخيزد، نه اينکه از خارج براي آن تدارک شود.وي اهدافي مانند کارآيي شغلي و حرفه اي و بازدهي اقتصادي را هدف تعليم و تربيت نمي داند.البته وي اينگونه اهداف را مردود نمي داند اما مي گويد که تعليم و تربيت ذاتاً فعاليتي ارزشمند و فراتر از اهداف بيروني است. (Ethic and Education. P.30)
به نقل از کتاب فلسفه تعليم و تربيت، دفتر همکاري حوزه دانشگاه، ص 352 و 351. .
5- نظريه «جان ديويي»، به زبان «بروبافر»در کتاب «مربيان بزرگ»، اثر ژان شاتو، ترجمه دکتر شکوهي، ص 303 و 304.
6-روان شناسي تعليم و تربيت؛ کارل گوستاويونگ، ترجمه دکتر برادران، انتشارات طوس، ص 235.
7-به نقل از کتاب پيشگامان روان شناسي رشد، اثر ويليام کرين.
8-پيامبر و ديوانه،اثر جبران خليل جبران، ترجمه ي نجف دريابندري،انتشارات نشر کارنامه، سال 1377، ص45.

منبع:تربيت چه چيز نيست؟