نویسنده: دکتر سید محمد بنی هاشمی

 

معقول چیزی است که به نور عقل کشف می‌گردد (مکشوف). بنابراین کاشف یا «ما بهِ الکشف» (آنچه به واسطه آن کشف صورت می‌پذیرد)، نور عقل است و آنکه کشفی برایش رخ می‌دهد (مکشوفٌ له)، عاقل است.
یادآوری این نکته خالی از فایده نیست که همه‌ی این نکات درباره‌ی علم و عالم و معلوم نیز برقرار است. «کشف» در مورد هر علمی مطرح است. حیثیّت خاصّ عقل که آن را به عنوان علمی خاص نمایانده، این است که در مورد نور عقل، منوَّر و مکشوف، یک نیکی یا بدی ذاتی است. پایه‌ی وجدانی در همسانی و هم سنخیِ نور علم و عقل، همین است که ما حقیقت عالم شدن را چیزی متفاوت از حقیقت عاقل شدن نمی‌یابیم. بلکه در هر دو مورد، خود را به عنوان «مکشوفٌ له» می‌یابیم. ما کمالاتی دیگر همچون قدرت و حیات را نیز واجدیم، امّا واقعاً آنها را با علم متفاوت می‌یابیم، در حالی که در مورد علم و عقل از جهت اصل نوری که واجد آن می‌شویم، تفاوتی وجدان نمی‌کنیم. این نکته مهم، اساس وجدانی یکسانیِ نور علم و عقل است. بنابراین عقل و عاقل و معقول را می‌توان هم ارز کاشف (یا ما به الکشف) و مکشوفٌ له و مکشوف دانست. حال به ذکر ویژگی‌های هر یک می‌پردازیم:
معقولات، ظلمانی الذّات می‌باشند. تعابیرِ هم ارز این بیات چنین است معقولات، ذاتاً مکشوف نیستند، از خود نوری ندارند و مکشوفیّت و معقولیّت، ذاتیِ آنها نیست. کودکی که به بلوغ عقلی نرسیده است، معقولی ندارد. از این روی نه می‌تواند درباره‌ی معقولات سخن بگوید و نه با شنیدن وصف معقولات، بهره‌ای می‌برد. امّا پس از عاقل شدن، اذعان می‌کند که اکنون حقائقی برایش مکشوف شده که پیشتر مکشوف نبوده‌اند.
در اینجا دو حقیقت که تمایز ذاتی دارند، در مقابل هم می‌ایستند. یکی «نور» و دیگری «منوِّر». اساساً لفظ «مکشوف» را در اینجا، برای چیزی به کار می‌بریم که ذاتش عین کشف و ظهور نیست، بلکه به چیزی غیر خودش مکشوف و ظاهر می‌شود. هیچ یک از معقولات انسان، پیش از سنّ بلوغ مکشوف او نیستند، بلکه بعدها به نور عقل روشن و منوِّر گشته‌اند. امّا آنچه «ما به الکشف و الظّهور» است، همان نوری است که آن ماهیّات ظلمانی را منوَّر می‌کند.
بنابراین به عنوان تذکّری برای ظلمانی بودن ذوات معقولات، مواقع فقدان عقل را شاهد می‌آوریم. در پاره‌ای از زمان‌ها، معقولی در کار نیست، مانند کودک نابالغ (غیر عاقل) یا انسان خواب. اگر قرار بود که معقولیّتِ معقولات، ذاتی آنها باشد، دیگر نیازی به وجود عقل نبود. انسان خواب یا کودک نابالغ عقلی ندارد (از تابش نور عقل بی بهره است)، لذا معقولی هم ندارد. بنابراین معقولات، ذاتاً معقول نیستند. بلکه عاملی آنها را روشن کرده که انسان به هنگام خواب یا کودکی، فاقد آن بوده است. آن عامل، همان نور کاشف است. برای تقریب مطلب به مثالی ساده توجّه کنید: ممکن است کسی ابتدا بپندارد که در اتاقی، دیوار از خود نور دارد و به خود روشن است. امّا در یک لحظه چراغ خاموش می‌شود: نه نوری حاضر است و نه دیواری دیده می‌شود. در این حال، انسان درمی‌یابد که روشنی دیوار، از آنِ خود دیوار نبوده است. این حالت او را می‌توان تنبّه به ظلمت ذاتیِ دیوار دانست. خلاصه آنکه معقولات، ظلمت ذاتی دارند.
نکته‌ی دیگر آن است که وقتی شیء ظلمانی الذّات لباس معقولیّت بر تن می‌کند، ذاتش تغییری نمی‌کند، یعنی ذاتاً نورانی نمی‌شود. بلکه با حفظ آن «ظلمت ذاتی» که داشته است، فقط به نور عقل منوَّر می‌گردد. لذا معقول، به نور عقل مبدّل نمی‌شود. عقل و معقول یکی نمی‌گردند، زیرا که عقل و معقول تفاوت ذاتی دارند: حقیقت عقل که نوری الذّات است، با حقیقت معقول که ظلمانی الذّات است، مباینت دارد و از این جهت بین آنها سنخیّت و اشتراکی نیست.
شاهد وجدانی این حقیقت آنکه: عقل، به تعدّد معقولات، متعدّد نمی‌شود. یعنی ما در مواجهه با معقولات مختلف می‌یابیم که معقولیّت، برای همه‌ی آنها وصف یکسانی است. حُسن عدل و قبح ظلم به یک معنا برای ما «مکشوف» می‌شوند و میان این دو، در مکشوفیّت تفاوتی نیست. وقتی معقولات مختلفی را می‌یابیم، نورهای مختلفی «وجدان نمی‌کنیم». بلکه همه‌ی معقولات به یک نور مکشوف می‌شوند. این نیز امری بدیهی است که کاشف، همان نور عقل است که در همه‌ی این موارد، چه کشف قبح ظلم و چه کشف حسن عدل، حضوری یکسان و حیثیّتی واحد ( کاشِفیّت) دارد.
نکته‌ی اساسی در این جا، همان «عدم وجدان» تعدّد نور است و این نکته‌ای بس مهم است. اگر عقل و معقول متّحد بودند، چون معقولات متعدّد و مختلف هستند، باید این اختلاف و تعدّد در عقول هم راه پیدا کند. امّا وجداناً می‌دانیم که چنین نیست. بلکه ما همه‌ی معقولات را به عقلِ واحدی مکشوف و منوّر می‌یابیم. بنابراین می‌توانیم بگوییم که تفاوت معقولات، از حیث معقولیّت آنها نیست، بلکه همه‎‌ی آنها در این وصف (روشن نبودن در زمانی و منوّر گشتن در زمانی دیگر) یکسان‌اند. تفاوت، تنها در چیزهایی است که معقول می‌شوند. مثال نور حسّی در ‌اینجا نیز مفید است:
میان در و دیوار در این که در پرتو نور اتاقی دیده می‌شوند، تفاوتی نیست. تفاوت در این است که یکی در است و دیگری دیوار. امّا آنچه هر دو را مرئی کرده، نوری واحد است. ما هر دو را به یک نور می‌بینیم.
این نکته‌ی وجدانی، تباین عقل و معقول را نشان می‌دهد: معقولات ظلماتی الذّات هستند و برای ظاهر شدن به غیر خود نیاز دارند. امّا نور عقل به ذات خود، ظاهر است و ظهور همه‌ی معقولات به اوست. معقولات متعدّدند، امّا همگی به نوری واحد (نور عقل) مکشوف می‌شوند. در هنگام مکشوف شدن، ذات هیچ یک از آنها مبدّل به نور نمی‌گردد. بلکه آنها همچنان ظلمانی الذّات‌هایی هستند که به نور عقل، منوَّر گشته‌اند. پس معقولات در حین معقول بودن، ذاتاً ظلمانی و بالغیر منوّر و معلوم هستند. از این توضیحات، درمی‌یابیم که تباین میان عقل و معقول، تباین در ذات آنها است.
منبع مقاله :
بنی هاشمی، محمد؛ (1385)، کتاب عقل، تهران: انتشارات نبأ، چاپ اول.