نویسندگان:
مرتضی بحرانی (1)، حمید نساج (2)

 

چکیده:

یکی از وجوه استدلالی فلسفه‌ی کلاسیک، در مقام بزرگداشت و استمرار هویت معرفتی خود، تأکید مداوم آن بر این نکته است که «نام گذاری» شأنی فلسفی است. به نحوی که افلاطون صراحتاً بیان می‌کند که حتی پزشکان نیز نمی‌توانند برای اعضای بدن و انواع بیماری‌ها دست به نام گذاری زنند، جز آنکه از فلسفه مدد طلبند. این وجه استدلالی در آرای ابن خلدون نیز مشهود است. ابن خلدون، در مقام یک فیلسوف/ مورخ، به نظر می‌رسد در نام گذاری ازمنه و امكنه همین شیوه را پیش گرفته باشد و برای این نام گذاری‌ها دلیل می‌آورد. در این مقاله به طور مصداقی به یکی از این موارد یعنی نام گذاری خلیج فارس نزد ابن خلدون پرداخته می‌شود.
او در مقدمه‌ای که بر کتاب به ظاهر تاریخی- اما سراسر حکمی- خود با نام العبر نگاشته است، بیش از ده بار «دریای فارس» را نام می‌برد. ابن خلدون آنگاه که به بحث درباره‌ی قسمت آباد و مسکون زمین می‌پردازد و به دریا‌ها و رود‌ها و اقلیم‌ها اشاره می‌کند، دریای دوم (که از میان کشور سند و احقاف یمن جدا می‌شود و به سوی شمال، با انحراف کمی به مغرب می‌گذرد تا به آبله از سواحل بصره واقع در بخش ششم اقلیم دوم برسد) را دریای فارس می‌نامد. در گزارش ابن خلدون از خلیج فارس، آب این منطقه «فارسی» نامیده می‌شود و، آنگاه که او به خشکی‌های این منطقه نظر دارد، نام‌های مختلف و از جمله «عربی» به آن می‌دهد. به بیان دیگر، در گزارش ابن خلدون، آب در منطقه‌ی خلیج فارس آبی فارسی است که، در میان این دریای فارسی، سواحل و خشکی‌هایی با نام‌هایی غیر از فارس قرار دارند و این یعنی اینکه، در تأمل فلسفی ابن خلدون، همه‌ی خشکی‌های موجود منطقه محاط و اسیر خلیج فارس هستند.

مقدمه

به نظر می‌رسد اگر چیزی به نام تمدن ایرانی اسلامی معنی و مفهوم داشته باشد، نمی‌توان آن را بدون تعاملی پویا میان فلسفه و جامعه فهم کرد. تمدن‌های بزرگ نشان داد‌ه‌اند که برای ظهو و بقای خود وابسته به تأملات فلسفی هستند. به گفته‌ی راسل، حتی اگر پاسخ دادن به مسائل مهم نیز کار فلسفه نباشد، باز هم پرداختن به آن‌ها و مطالعه‌ی آن‌ها کار فلسفه است (راسل، 1390، ص21). یکی از این مسائل «نام گذاری» است که البته پیوندی عمیق تر با زبان دارد. با نظر به ‌این نکته‌ی مقدماتی، در میانه‌ی تاریخی و جغرافیایی تمدن ایرانی/ اسلامی، «تحولات» خلیج فارس و «تأملات» در خصوص آن نقش بسیار مهمی در سیر تمدن و حوادث بشری ایفا کرده است. «این دریا از لحاظ زایش رویداد‌های خوب و بد در جهان جزو بارورترین‌هاست: نخست تمدن‌های سومر و بابل و آشور و عیلام، سپس تمدن هخامنشی و بعد‌ها تمدن ساسانی و سپس تمدن اسلامی و دوران دراز خلافت عباسیان در بغداد. پس از آن رابطه‌ی جدید شرق و غرب کشتی‌های استعماری پرتغالی و اسپانیایی و انگلیسی و هلندی که به سوی این آب‌ها سرازیر می‌گردد و در دوران معاصر نفت [و امنیت] داستانش را همه می‌دانیم». (اسلامی ندوشن، 1388، ص15) و به گفته‌ی دانیل لرنر، (1373، ص665) درگذر جامعه سنتی، جغرافیا [و به طور خاص خلیج فارس] سرنوشت ایران را موضوع بازی تخاصمات کشور‌های بزرگ قرار داده است، و مردم این سرزمین عادت کرده‌اند که خود را بر پایه‌ی قدرت‌های خارجی تعریف کنند.
در این مقاله قصد آن داریم که وجهی از اهمیت و، به دیگر سخن، بی قراری ناشی از تحولات و تأملات (بر سر) خلیج فارس را از لابه لای گزارش تاریخی ابن خلدون آشکار کنیم. ابن خلدون کره‌ی زمین را مانند دانه‌ی انگوری می‌داند که در آب شناور است، کر‌ه‌ای که از هر سو عنصر آب آن را فرا گرفته و قسمت‌هایی از آن به حکمت خدا از آب برآمده تا منشأ عمران و تکوین عناصر گردد. از این گفته آشکار است که ابن خلدون عمران در تاریخ را به استعداد جغرافیایی منوط می‌کند. از دیگر سو، وی اصرار دارد که هوا در اخلاق بشر تأثیر دارد، و لذا زندگانی مردم بادیه نشین و شهرنشین بر وفق عوامل طبیعی است، و همین عوامل است که، به واسطه عصبیت، جهت بقا و زوال را به انسان می‌نمایانند.
ابن خلدون، آنگاه که به بحث درباره‌ی قسمت آباد و مسکون زمین می‌پردازد و به دریاها و رود‌ها و اقلیم‌ها اشاره می‌کند، دریای دوم (که از میان کشور سند و احقاف یمن جدا می‌شود و به سوی شمال، با انحراف کمی به مغرب می‌گذرد تا به آبله از سواحل بصره واقع در بخش ششم اقلیم دوم برسد) را دریای فارس می‌نامد. دریایی که مسافت آن 440 فرسنگ از مبداً آن فاصله دارد و از سوی خاور سواحل سند و مکران و کرمان و فارس، و از سوی باختر سواحل بحرین و یمامه و عمان و شحر و احقاف بر آن واقع است.
در گزارش ابن خلدون از خلیج فارس، آب این منطقه فارسی نامیده می‌شود و آنگاه که او به خشکی‌های این منطقه نظر دارد نام‌های مختلف و از جمله عربی به آن می‌دهد. به بیان دیگر، در گزارش ابن خلدون، آب در منطقه‌ی خلیج فارس آبی فارسی است که در میان این دریای فارسی سواحل و خشکی‌هایی با نام‌هایی غیر از فارس قرار دارند و این یعنی اینکه، در جغرافیایی که ابن خلدون برای این منطقه به تصویر می‌کشد، همه‌ی خشکی‌های موجود محاط و اسیر خلیج فارس هستند.

فلسفه و عاملیت مجاز نام گذاری

نخستین پرسشی که در این جا پیش می‌آید این است که با نامیدن یک پدیده تا چه میزان می‌توان اصالت تاریخی و هویتی آن پدیده را بازگو کرد؟ آیا ممکن است نام و عنوان مفید فاید‌ه‌ای فراتر از صرف نامیدن باشد؟ و به طور آشکار آیا نامیدن بر معنی نیز دلالت دارد؟ نکته‌ی این پژوهش در همین جاست که، در طی تاریخ، نامیدن نه تن‌ها امری تخصصی که امری اندیشه‌ای بوده است. افلاطون، در بیشتر هم پرسه‌های خود، نامیدن را شأنی فلسفی می‌داند: این فیلسوف است که می‌تواند چیزی را نام گذاری کند. او حتی پروتاگوراس سوفسطایی و نیز پزشکان را از نام گذاری برحذر می‌دارد (1380، ج1، ص120). از نظر وی، دانش برین یا فلسفه «چیزی زیبا و شریف» است که بر آدمی فرمان می‌راند تا خوب و بد را بشناسد و چنان نیرومند است که همواره به یاری آدمی می‌شتابد. اگر این نیروی شریف نباشد، تمایلات دیگری چون خشم، شهوت، ترس و عشق بر آدمی حکومت خواهند کرد. (همان، ص116). افلاطون در بررسی همه‌ی مقوله‌‌های انسانی مسئله‌ی نام و نام گذاری را ارج می‌نهد. برای مثال، او از زبان سقراط می‌پرسد: «آیا دانایی، خویشتن داری، عدالت، دینداری و شجاعت پنج نام برای یک چیزند یا هر یک مفهومی جدا دارد و هیچ یک عین دیگری نیست» (همان، ص113). از نظر وی، فلسفه چون در جستجوی هستی راستین است و از جستن حقیقت خسته نمی‌شود، نه تنها یابنده‌ی حقیقت بلکه مولد حقیقت نیز هست (همان، ج2، ص1024).
اگرچه ابن خلدون را بیشتر به عنوان مورخ و جامعه شناس می‌شناسانند، اما شأن فلسفه ورزی او را نیز نباید نادیده گرفت؛ ناتانیل اشمیت در کتاب ابن خلدون به این شأن او توجه کرده است. با این حال وجه فلسفه ورزی او بیشتر در باب تاریخ است. ابن خلدون به سان مورخان پیشین به صِرفِ حکایت تاریخ اکتفا نکرده و می‌کوشد حقایق نهفته در پس تاریخ را با سنجه‌ی عقل از ورای نقل بیرون بکشد و به دست دهد. از همین روست که او به حیطه‌ی فلسفه و فلسفه‌ی تاریخ ورود پیدا کرده است. اگر فلسفه را به معنای عام آن نیز لحاظ کنیم، که کشف حقایق از طریق عقلی است و بر فلسفه به معنای خاص امروزی سیطره دارد باز ابن خلدون یک فیلسوف برجسته است و می‌تواند از شأن نام گذاری برخوردار باشد و هموست که نام خلیج فارسی را بر این پهنه‌ی آبی قرار داده است. بنابراین نام گذاری تاریخی، آنگاه که از سوی یک فیلسوف صورت گرفته باشد، دلالتی آشکار بر اهمیت معنی در پدیده و موضوع مورد نظر دارد. خلیج فارس نام و عنوانی فلسفی و، در نتیجه، اندیشیده شده برای این خلیج است که می‌تواند دلالت‌های معنایی بسیاری نه تنها برای منطقه، بلکه برای کلیت تمدن به هم پیوسته و به هم پیچیده‌ی بشری داشته باشد.
در میان مقالات و نگارش‌های متعددی که از اندیشمندان ایرانی در دفاع از عنوان خلیج فارس نگاشته شده است، بنیادی ترین نقد بر عربی دانستن خلیج فارس را یک فیلسوف نگاشته است. دکتر رضا داوری اردکانی، به عنوان یکی از شناخته شده‌ترین فلاسفه‌ی ایرانی، در مقاله‌ای با عنوان خلیج فارس خلیج فارس است با نگاهی کاملاً متفاوت و از منظر شأن نام گذاری فلسفی به این مسئله نگریسته است.
از هردوت و استرابون و ابن حوقل گرفته تا جغرافی دانان معاصر سراسر جهان، از عرب و عجم و اروپایی و آسیایی و آمریکایی و آفریقایی، همه نام خلیج فارس را به رسمیت می‌شناخته‌اند... در جهان یک دریا وجود دارد که گاهی آن را خلیج عرب یا دریای عرب خواند‌ه‌اند و آن دریای احمر است. این نامیدن پی وجه نبوده است، زیرا ساحل مهم آن ساحل عربستان است. اما [سرزمین‌های] جنوب خلیج فارس همیشه ریگ زار و خشک و سوزان بوده است. آنجا سکنهه‌ی ثابت نداشته و اگر داشته ساکنانش نام و نشان معتبری نداشته‌اند، چه رسد به اینکه نام خود را به یک سرزمین یا دریایی بدهند که همیشه اهمیت داشته است ... سودای تغییر نام خلیج فارس با افزایش اهمیت استراتژیک خلیج فارس تناسب دارد و بی ارتباط با تحولی که در جامعه‌ی عرب عراقی و کویتی و سعودی و اماراتی نیز روی داده نیست. این تحول چه بوده است آیا فرهنگ عربی قوت و نشاط یافته است ... فرهنگ عرب یک ترکیب مبهم و مفهوم توخالی است، مگر آنکه مراد ادب عربی باشد ... البته در ریگ زار و برهوت غرب و جنوب خلیج فارس تأسیسات نفتی و بازرگانی عظیم برپا شده است، اما این امپراتوری‌های نفتی بود‌ه‌اند که این تأسیسات را بنا کرد‌ه‌اند و ربطی به عرب و فرهنگ و تمدن عربی ندارد. ... آنچه در جنوب خلیج فارس رخ داده مدرنیزاسیون قسمتی از جهان عرب نیست، بلکه صورتی جدید از کولنی غربی به وجود آمده است که نام خود را پوشیده می‌دارد و حتی خود را عرب می‌خواند، و همین عرب، یک اسم بی مسمی، است که می‌خواهد خلیج فارس را به نام دیگر بخواند. صریح بگوییم، عرب‌ها به صرافت طبع در صدد تغییر نام برنیامد‌ه‌اند، بلکه این صدا از گلویی دیگر بیرون آمده که در حقیقت عرب نیست، اما می‌کوشد به زبان عربی سخن بگوید. سر جارلز بلگریو، در حوالی سال 1930، در وصف خلیج فارس جمله‌ی معترضه‌ی «که عرب‌ها آن را خلیج عربی می‌گویند» را آورد. بلگریو یک مورخ نیست و تاریخ خایج فارس نوشته است. اوسیاستمداری است که، سال‌ها قبل از آنکه عرب‌ها به سودای تغییر نام خلیج فارس دچار شوند، گفته بود که این نام باید تغییر کند.
در سواحل جنوبی خلیج فارسی جمعیتی زندگی می‌کنند که عددشان کمتر جمعیت یکی از استان‌های ساحل شمالی است. آن‌ها فرهنگ خاصی ندارند و نه به یک زبان، بلکه به زبان‌های عربی و فارسی و انگلیسی و اردو و ... تکلم می‌کنند. فرهنگ غالب آن‌ها فرهنگ دادوستد و دلالی و توریسم و عیش و نوش است. این فرهنگ عربی نیست، بلکه این تجدد صوری بازاری، که حول مجموعه‌ای از هتل‌ها و فروشگاه‌‌ها و فرودگاه‌‌ها می‌گردد، چندان رنگ و بوی غربی دارد که انتساب آن به عرب در حکم مسامحه است، و اگر این تأسیسات تعلقی به اعراب داشت آنها نیاز نداشتند به نام خلیج فارس تعرض کنند. (داوری، 1388، ص4-11)

فارسی بودن خلیج فارس

نام خلیج فارس از جمله‌ی نام‌های تاریخی‌ای است که از گذشته‌ی بسیار دور تاکنون، در اسناد و قراردادها و مکاتبات، همه‌ی اقوام و ملت‌های دور و نزدیک آن، از فارس و عرب و ترک و هندی تا اروپاییان، از آن استفاده می‌کرد‌ه‌اند. از اسناد و مدارک تاریخی برمی‌آید که استفاده از این نام به زمان هخامنشیان بازمی‌گردد. در کتیبه‌ای که از داریوش هخامنشی در تنگه‌ی سوئز به این دست آمده، از آن با عنوان «دریایی که از پارس می‌آید» یاد شده است (الهی، 1386، ص4). نکته‌ی قابل تأمل این است که این نام فلسفی، که به این خلیج داده شده است، نه تنها بُعد منطقه‌ای بلکه بُعد جهانی دارد. تالس ملطی (580 پ. م) نقشه‌ی جهان نمایی ترسیم کرده بود که در آن سرزمین‌های مسکون به اروپا و آسیا تقسیم شده بودند و قاره‌ی آفریقا بخشی از آسیا بود و لیبی خوانده می‌شد. در نقشه‌ی وی موقعیت و اسامی دریای سیاه، دریای مازندران، دریای مغرب، خلیج فارس و چند دریای دیگر به صراحت ذکر شد‌ه‌اند. همچنین است در نقشه‌ای از جهان که هکاتئوس ملطی (473-549 پ. م)، از مشهورترین جغرافی دانان عصر خود، تهیه کرده است. (قراگوزلو؛ 1376، ص42). از هرودت یونانی یا پدر تاریخ (430/20-484 پ. م) نیز نقشه‌ای به جا مانده است که جهان را به دو بخش آسیا و اروپا تقسیم و دریای سرخ را به نام خلیج عرب معرفی می‌کند (نائب پور، 1389، ص47)، به طوری که امکان مشتبه شدن آن با خلیج فارس باقی نمی‌ماند. او تأکید می‌کند بابلی‌ها وسائل مورد نیاز خود را، که از عربستان و هندوستان تهیه می‌کردند، از طریق خلیج فارس حمل می‌کرد‌ه‌اند. دیسئارکوس (285-325 پ م) نیز رساله‌ای درباره‌ی توپوگرافی یونان دارد و در نقش‌ای از تمام جهان شناخته شده در آن عصر به روشنی هم خلیج فارس و هم خلیج عربی (دریای سرخ) را نشان می‌دهد. حتی در نقشه‌ی جهان نمای اراتوستن سیرنایی (حدود 276- حدود 194پ. م)، جغرافی دان و دانشمند بزرگ دوره‌ی باستان که مدتی ریاست کتابخانه‌ی اسکندریه را بر عهده داشت، و نیز در نقشه‌ی به دست آمده از استرابون (63/64 پ م- 23 م)، که در زمره‌ی بزرگترین جغرافی دانان است، به کرات از خلیج فارس نام برده شده است. بطلمیوس، منجم و ریاضی دان و جغرافی دان اسکندریه در قرن دوم میلادی، بدون هیچ گونه ابهامی از خلیج فارس نام برده است. نقشه‌ی جهان نمای بطلمیوس به شکل نیم کره‌ی گسترد‌ه‌ای است که حدود 8 هزار جای را در خود گرفته است. در این نقشه، خلیج فارس به نام Sunis Persicus دقیقاً مشخص است (قراگوزلو، 1379، ص42).
در مجموعه‌ی اسناد و مکاتبات موجود در آرشیو ملی پرتغال، مربوط به زمان تسلط بر جزیره‌ی هرمز، نیز از عنوان خلیج فارس استفاده شده است (قائم مقامی، 1357) (3). در اسناد و مکاتبات دولت بریتانیا نیز از عنوان خلیج فارس استفاده می‌شده است. برای مثال، در متن کلیه‌ی موافقت نامه‌‌های میان اعراب و انگلستان، پس از ورود مؤثر و جدی بریتانیا به منطقه، واژه‌ی عربی «الخلیج الفارسی» و واژه‌ی لاتین ”Persian Gulf“ دیده می‌شود.
در حوزه‌ی تمدن اسلامی نیز در تمام کتب و رسائل از نام فارسی برای نامیدن این مجموعه‌ی آبی استفاده شده است. محمد فارسی اصطخری، معروف به کرخی، در کتاب مسالک الممالک، دریای پارس را بزرگ‌ترین و از نظر پهنا عظیم ترین دریا دانسته و سپس به شرح دریای پارس و تعیین حدود آن پرداخته و آن را تنها معدن مروارید جهان معرفی می‌کند. در همین قرن، مؤلف کتاب حدود العالم من المشرق الى المغرب خلیج فارس را دریایی خوانده است که حدود آن از سرزمین پارس آغاز و با پهنای اندک به حدود رود سند می‌رسد. ابوریحان بیرونی، دانشمند بزرگ قرن پنجم هجری، در کتاب القانون المسعودی و همچنین در کتاب التفهیم لاوائل صناعة التنجیم و در نقشه‌ی دنیا که از وی بر جای مانده، نام دریای پارس و خلیج فارس و بحر فارس را آورده است (شیرودی، 1382، ص46-7). کتاب صور الاقالیم ابی زید بلخی، که گویا در حدود سال 321 هجری به رشته‌ی تحریر درآمده، دو دریای عظیم فارس و روم را به روشنی و وضوح نشان داده است (نجمی، 1388، ص304).
ابن حوقل در کتاب صورة الارض و در بخش دریای فارس می‌آورد: «در اینجا آب افزون بر ده زراع بالا می‌رود، چنان که ارتفاع آب در بصره نیز همین اندازه است، سپس آب کشیده‌ می‌شود و به اندازه‌ی نخستین می‌رسد. در این ناحیه‌ای که آن را به طور خاص به فارس نسبت دادم جزایر مسکونی است جمله لافت، اوال و خارک جزء آنهاست» (ابن حوقل، 1366). ابوعلی احمد بن عمر، معروف به ابن رسته، در کتاب الاعلاق النفیسه که در سال 290 هجری به رشته‌ی تحریر در آورده، تصریح می‌کند: «فاما البحر الهندی یخرج منه خلیج الی ناحیه فارس یسمی الخلیج الفارسی: اما از دریای هند خلیجی بیرون می‌آید به سمت سرزمین فارس که آن را خلیج فارس می‌نامند» (ابن رسته، 1380). این وجهی جهانی از نام گذاری فلسفی خلیج فارس است. جغرافی دانان عرب، همواره از نام خلیج فارس استفاده کرده‌اند. آنان شاید با الگوپذیری از دو امپراتوری روم و ایران دو دریای مجاور خود را به نام دریای روم و پارس نامیده‌اند. ابن فقیه، در محضر کتاب البلدان (قرن سوم هجری)، ادعا کرده است که دو دریای مورد اشاره در آیات 19 و 20 سوره‌ی الرحمن دو دریای روم و فارس است. علاوه بر آن، ابن حوقل بغدادی در صورة الارض (قرن چهارم هجری)، شریف ادریسی در نزهة المشتاق (قرن ششم هجری)، شمس الدین دمشقی در نخبة الدهر (قرن هشتم هجری)، جرجی زیدان در تاریخ تمدن اسلامی (قرن چهارم هجری) و نیز المنجد، که یکی از معتبرترین دایرة المعارف‌‌های عربی است، از واژه‌های «الخلیج الفارسی، بحر فارس، البحر الفارسی و خلیج العجم» استفاده کرده‌‌اند. این وجهی جهانی از نام گذاری فلسفی خلیج فارس است (شیرودی، 1382، ص47).
توجه به این مسئله نیز ضروری است که به لحاظ تاریخی نشانه‌ چشم گیری از استقرار عربان در کرانه‌های خلیج فارس در دوران پیش از میلاد در دست نیست. حرکت مهاجران عرب از داخل عربستان به کرانه‌های خلیج فارس از یک یا دو قرن پیش از پیدایش اسلام آغاز شد. سرزمین‌های مسندم و عمان شمالی در عصر هخامنشی در مالکیت یک ایرانی به نام دارا پسر دارا پسر بهمن بود (مجتهدزداده، 1373، ص4).
لازم به ذکر است که در متون قدیم بعضاً به واژه‌ی دریای عرب نیز برمی‌خوریم. برای مثال، در اطلس بطلمیوس، خلیج عربی به نام Sinus Arabicus پیداست که به بحر احمر اطلاق شده است. این دریا، به اعتبار محاورت و قرابت با شبه جزیره‌ عربستان، به خلیج عربی شهرت یافته و در جغرافیای نو نیز گاهی به همین نام خوانده می‌شود (قراگوزلو، 1379، ص40 و 42). این نام گذاری قدیمی با مبنای فلسفی نام گذاری ما نیز سازگاری دارد.
مستند تعلق خلیج فارس به ایران تنها گزارش‌های مکتوب تاریخی نیست، بلکه بررسی‌ها و کاوش‌های باستان شناسی در جزایر واقع در این خطه‌ی آبی نیز مؤید این امر است. بررسی باستان شناختی ناحیه‌ی پارس جنوبی (گوردختر در دشتستان) تا جزیره خارک نشان از یکسانی و مشابهت‌هایی در معماری دارد که دامنه‌ی زمان خلق آنها از دوره‌ی عیلامی تا دوره‌ی ساسانی است. پوشش تاقی ضربی و سه سنگی قبور جزیره‌ی خارک که همسان با نمونه‌ی قبور عیلامی در مناطق کوهستانی فلات ایران است، نشان دهنده‌ی حضور قوم عیلامی در این جزیره و تعلق قدیمی ترین آثار تمدنی آن به فرهنگ ایرانی است. کتیبه‌ی خطی میخی یافته شده در کنار چاه آبی قدیمی گواهی روشن بر این موضوع است که، در دوره‌ی هخامنشی، ایرانیان با توسعه‌ی شبکه‌ی راه دریایی و کشف و ساخت مخازن آب شرب از ویژگی جغرافیایی این جزیره به خوبی جهت توسعه‌ی تمدن خود بهره گرفته و تعلق آن را به قلمرو پارسی تداوم بخشید‌ه‌اند. در دوره‌ی ساسانی جزیره‌ی خارک منزوی شد، اما ساسانیان برای بیرون کردن تدمیریان از این دریا به تقویت شهر صیراف پرداختند تا همچنان تسلط قوم پارسی ساسانی بر خلیج فارس حفظ شود. (سرفراز و تیموری، 1388، ص 51).
در ادامه، مسئله‌ی اصالت فارسی آب خلیج در برابر فرعیت خشکی آن، طبق گزارش ابن خلدون در مقدمه‌ی کتاب العبر بررسی خواهد شد.

گزارش ابن خلدون

الف. ابن خلدون

ابوزید عبدالرحمن بن محمد بن خلدون تونسی، سیاست مدار و جامعه شناس و تاریخ نگار و فقیه مالکی مذهب، در اول رمضان 732 قمری (27 مه 1332 میلادی) در تونس به دنیا آمد. او تحصیلات مقدماتی را نزد پدرش آموخت و سپس نزد علمای تونسی قرآن و تفسیر و فقه و حدیث و علم رجال و تاریخ و فن شعر و فلسفه را فراگرفت. وی پس از تکمیل تحصیلات در آفریقیه (تونس) به مغرب (مراکش) و سپس الجزایر رفت و دوباره به مغرب بازگشت و، پس از آنکه اطلاعات مفیدی درباره‌ی کشور‌های شمال آفریقا به دست آورد، در سال 764 به آندلس (اسپانیای امروز) رفت و در غرناطه (گرانادا) به حضور سلطان محمد پنجم رسید.
ابن خلدون پس از دو سال به شمال آفریقا بازگشت. او در هر یک از کشور‌های مغرب بزرگ عربی (تونس، الجزیره و مراکش) که می‌رفت به علت کثرت معلوماتی که در زمینه‌ی فقه و علوم دیگر داشت قدر می‌دید و بر صدر می‌نشست. او مدت‌ها در تونس و شهر فاس، در مراکش، به وزارت امیران محلی مشغول بود و نیز بار‌ها از جانب امیران شمال افریقا در تونس، مغرب و الجزایر به سمت قاضی القضاتی رسید. با این حال در زمانی که در وهران الجزایر به سر می‌برد مورد خشم سلطان قرار گرفت و مدت 4 سال در قلعه‌ی ابن سلامه زندانی شد.
او در زندان به نوشتن کتاب معروف تاریخ خود به نام العبر و دیوان المبتدا و الخبر فی ایام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوی السلطان الاکبر مشغول شد و، پس از آزادی از زندان، به نوشتن آن ادامه داد تا آنکه کتاب را به پایان رساند. مقدمه‌ی این کتاب، که اکنون با عنوان مقدمه ابن خلدون شهرت دارد، خود شاهکاری بزرگ در فلسفه‌ی تاریخ و جامعه شناسی به حساب می‌آید. (این کتاب را محمد پروین گنابادی به فارسی ترجمه کرده و بار‌ها به چاپ مجدد رسانده است.)
ابن خلدون، پس از آزادی از زندان، از وهران الجزایر به تونس رفت. در نیمه‌ی شعبان 784 با کشتی راهی بندر اسکندریه شد و از آن جا به قاهره رفت. در قاهره، به دستور الملک الظاهر سیف الدین، از ممالیک برجی مصر، به سمت استادی جامع الازهر، که امروزه دانشگاه الازهر نامیده می‌شود، رسید و در آنجا به آموزش و پرروش دانشجویان پرداخت و به جایگاه قضاوت نیز رسید. ابن خلدون از مصر برای زیارت خانه‌ی خدا به مکه رفت و از آنجا به سوی شام رهسپار شد. در دمشق بود که دیدار مشهور او با امیر تیمور گورکانی رخ داد. در آن دیدار، ابن خلدون مورد توجه تیمور قرار گرفت. وی بار دیگر به قاهره بازگشت و بقیه‌ی عمر خود را در مصر گذرانید. سرانجام، در روز چهارشنبه، چهار روز مانده به پایان رمضان 808 قمری، .) در76 سالگی درگذشت و در مزار صوفیان، در بیرون باب النصر قاهره، به خاک سپرده شد.
ابن خلدون، که به قول خود، دغدغه‌ی «پیوستگی بخت نیک اسلام» و آرزوی «گسستگی ریسمان پوسیده‌ی کفر» را داشت و «تاریخ را فنون متداول در میان همه‌ی ملت‌ها و نژاد‌ها» می‌دانست (ابن خلدون، 1385، ص2)، در مقدمه‌ای که بر کتاب به ظاهر تاریخی- اما سراسر حکمی- خود، العبر، نگاشته است، بیش از ده بار «دریای فارس» را نام می‌برد. ابن خلدون انسان را با آبادی (عمران) و آبادی را، در پرتو عصبیت و دولت، بر روی زمین و در نسبت موقعیت انسان در روی زمین متناسب با دو مقوله‌ی آب و خشکی به بحث می‌گذارد. او تاریخ سیال انسان را بر بستر ثابت جغرافیا مورد بحث قرار می‌د‌هد. علم تاریخ «ما را به حال آفریدگان آشنا می‌کند که چگونه اوضاع و احوال آن‌ها منقلب می‌گردد، دولت‌هایی می‌آیند و فرصت جهان گشایی می‌یابند و به آبادانی زمین می‌پردازند تا اینکه ندای کوچ کردن آنان به گوش رسیده و انقراضشان فرا می‌رساند.» (همان).

ب. جایگاه بحث

ابن خلدون در مقدمه، پس از بیان یک دیباچه و بیان مباحثی در خصوص فضیلت دانش تاریخ، باب اول، کتاب را به «اجتماع بشری» اختصاص می‌دهد. او با قول به سرشت مدنی انسان برای بحث از اجتماع بشری به «قسمت آباد و مسکون زمین و آنچه در آن هست، از قبیل دریا‌ها، رودها و اقلیم‌ها» می‌پردازد.
به گفته وی، «در کتب حکیمانی که در احوال جهان می‌نگرند آمده است که شکل زمین کروی است و عنصر آب آن را فرا گرفته، چنان که گویی زمین چون دانه‌ی انگوری بر روی آب است؛ آنگاه آب از برخی جوانب آن زایل شده است از آن سبب که خدا اراده کرده که جانوران را در روی زمین بیافریند و زمین را به دست نوع بشر که بر دیگر جانوران سمت خلافت دارد آبادان کند» (همان، ص81). ابن خلدون در اینجا، ضمن اینکه تلاش می‌کند تا عقیده‌ی خود را به آرای حکیمان مستند کند، آشکارا و به صورت تأمل برانگیزی عقیده‌ی خود را در خصوص وضع زمین بیان می‌کند: دانه‌ی انگوری شناور بر روی آب. آنچه در این تحلیل حائز اهمیت است اصالت آب و لذا فرعیت خاک است. او آشکارا می‌نویسد «ممکن است توهم شود که آب در زیرزمین است، ولی چنین نیست، بلکه زیرِ واقعی و طبیعی زمین وسط کره‌ی آن است که مرکز آن می‌باشد و به سبب ثقلی که در اشیاء است همه چیز بدان مرکز رانده می‌شود و دیگر نقاط جوانب زمین شمرده می‌شوند و آبی که زمین را فرا گرفته است بر فراز آن است» (همان، ص81). وی به این پرسش مقدار که آب‌های زیرزمینی حکایتش چه می‌شود پاسخ می‌دهد که «قسمتی از آب که در زیر زمین است به اعتبار و قسمت جهت دیگر آن خواهد بود» (همان، ص81).
پس از بیان این اصل، ابن خلدون به تفکیک بخش‌های خشکی و آبی کره‌ی زمین می‌پردازد. به گفته وی، قسمتی از زمین که آب از آن زایل شده «نیمی از سطح کره‌ی زمین است»؛ کره‌ای که به شکل دایره است و عنصر آب از همه‌ی جهات بر آن احاطه یافته است «و این آب‌ها را که دریایی عظیم است، دریای محیط می‌نامند» (همان). او علاوه بر این نام و نامیدن آن به دریای سبز و دریای سیاه قایل به آن است که این دریا را به دو نام عجمی «اقیانوس و لبلایه» نیز نام گذاری کرد‌ه‌اند. او پس از بیان میزان خشکی‌های زمین بار دیگر تأکید می‌کند که خشکی زمین «برای عمران» است. هر چند که در این قسمت خشکی «بیابان‌های بایرِ تهی از سکنه بیش از قسمت مسکون و آباد آن است» (همان). در نظر ابن خلدون بخش‌های مسکونی و آباد زمین، که یک چهارم کل مساحت زمین را تشکیل می‌دهد، خود به هفت اقلیم تقسیم می‌شود. او در بررسی هر یک از این اقالیم هفت گانه، بار دیگر آب را معیار مرزبندی هرکدام از آن‌ها معرفی می‌کند. بنابراین آب در نظر او از دو زاویه دارای اهمیت است: یکی اینکه زمین محاط در آب است؛ دوم اینکه بخش‌های معمور و مسکون زمین به واسطه‌ی مرز‌های آبی گسترده از یکدیگر تفکیک می‌شوند. از همین رو، او پیش از پرداختن به اقالیم دریا‌ها را معرفی می‌کند: دریای روم، دریای مدیترانه، دریای قسطنطنیه، دریای نیطش، دریای ونیز، دریای چین و هند و حبشه، دریای قلزم (سوئز)، دریای فارس (یا خلیج سبز)، دریای گرگان (طبرستان) که همه‌ی آن‌ها از دریای محیط جدا شد‌ه‌اند.

ج. موارد ذکر دریای فارس

ابن خلدون در مبحث مربوط به قسمت آباد زمین بار‌ها خلیج فارس را با عنوان دریای فارسی متذکر می‌شود. در ادامه به بیان این موارد می‌پردازیم.
یکم: همچنان که پیش از این ذکر شد، او در بیان انواع دریا‌ها به «دریای فارس» اشاره می‌کند که از میان کشور سند و احقاف یمن جدا می‌گردد و به سوی شمال با انحراف کمی به مغرب می‌رسد تا به ابله از سواحل بصره می‌رسد و از سوی شرق سواحل سند، مکران، کرمان و فارس بر آن واقع است و از سوی غرب سواحل بحرین، یمامه، عمان، و احقاف نزدیک آن واقع هستند. به بیان ابن خلدون، «جزیرة العرب به واسطه‌ی دریای فارس و دریای قلزم احاطه شده است» (همان، ص86). در فواصل جزیرة العرب که به عراق منتهی می‌شود شهر‌های کوفه، قادسیه، بغداد، مدائن و حیره واقع است و در عقب نواحی ملت‌هایی از عجم مانند ترکان، خزران و دیگران سکونت دارند.
دوم: ابن خلدون وقتی به رود دجله می‌رسد سرچشمه‌ی آن را واقع در بلاد خلاط ارمنستان می‌داند که سپس «از موصل و بغداد تا واسط می‌گذرد و سپس به شاخه‌های گوناگون منشعب می‌شود که همه‌ی آن‌ها به دریاچه‌ی بصره می‌ریزند و سرانجام به دریای فارس منتهی می‌گردد» (همان، ص87).
سوم: او در بررسی اقلیم اول بیان می‌کند که «در بخش ششم این اقلیم، جزیرة العرب واقع است که در میان دو دریاست‌ که از دریای هند منشعب می‌شود و به جهت شمال فرود می‌آیند، یعنی دریای قلزم و دریای فارس» (همان، ص103).
چهارم در بیان بلاد شحرکه «میان دریای جنوبی و دریای فارس قرار دارد» (همان، ص105).
پنجم در بیان بخش‌های اقلیم دوم؛ بخش ششم که «به دریای فارس منتهی می‌شود» و بخش هفتم که در قسمت بالای آن «قطعه‌ای از دریای فارس دیده می‌شود» (همان، ص107).
ششم: در بیان اقلیم سوم که در بخش ششم این اقلیم، «چادرگاه‌‌های اعراب واقع است که تا بحرین و حجر بر ساحل دریای فارس امتداد دارد» و در زیر این چادر گاه‌ها، یعنی در بخش شمالی این اقلیم، «دریای فارس نزدیک عبادان و ابله پایان می‌یابد و رود دجله پس از آنکه به شعب بسیاری تقسیم شد به دریای فارس می‌ریزد. این دریا در قسمت‌های جنوبی این بخش پهناور است و در پایان جهت خاوری و حد شمالی آن تنگ می‌شود و در ساحل باختری آن قسمت های شمالی بحرین،‌ هجر و احسا و در باختر این بلاد سرزمین‌های خط و ضمار و بقیه‌ی سرزمین یمامه واقع است ... و در شمال دریای فارس کوه‌‌های قفص کرمان واقع است (همان، ص115). ابن خلدون در همین جا به سرزمین فارس نیز اشاره می‌کند و حدود قلمرو آن را به نسبت دریای فارس به بحث می‌گذارد (همان، ص116).
هفتم، او در بررسی اقلیم چهارم نیز بار دیگر به ذکر دریای فارس می‌پردازد. بحث وی در اینجا در خصوص مسیر جهت رود دجله و فرات است که در نهایت «در همان ناحیه نزدیک عبادان در دریای فارس می‌ریزد». ابن خلدون در همین اقلیم بخشی از آن را «کوه ایران (اعاجم) می‌نامد که در حوالی آن شهر‌های تبریز، همدان، قزوین، کاشان، ری و قم قرار دارند (همان، ص128).

بحث و تحلیل: اصالت و فرعیت

اصالت آب و فرعیت خشکی را از جهات مختلفی می‌توان بررسی کرد. دانش جغرافیای امروزی به ما می‌گوید که بیش از 70% سطح کره‌ی زمین را آب پوشانده است (نزدیک به 360 میلیون از 510 میلیون کیلومتر مربع). اگر کسی از فضا به زمین نگاه کند، آن را یک سیاره‌ی آبی رنگ و پر از آب خواهد دید. حجم کل آب‌های موجود در کره‌ی زمین، رقمی در حدود 1360 میلیون کیلومتر مکعب، تخمین زده شد‌ه است. این حجم با توجه به چرخه‌ی آب به طور دائم در بین منابع مختلف در حال جابه جایی است. به این ترتیب، ادعای ابن خلدون مبنی بر اینکه خشکی‌ها محاط در آب هستند با مطالعات علمی جدید موافق است.
از وجه دیگری نیز می‌توان به مسئله‌ی اصالت آب نگریست. مباحث اخیر درباره‌ی گرم شدن کره‌ی زمین بیش از پیش اصالت آب و فرعیت خشکی را نشان می‌دهد. بر طبق تحقیقات جدید، درصد خشکی‌های زمین بیشتر از دو برابر خشکی زمین در سال 1970 بوده است. ذوب شدن یخ‌های قطب جنوب می‌تواند سطح دریا‌ها را تا 65 متر بالا بیاورد. تن‌ها ذوب شدن یخ‌های گرینلند می‌تواند 7 متر سطح آب دریا‌ها را بالا بیاورد و در نتیجه‌ی آن بخش بزرگی از سواحل فلوریدا و بنگلادش به زیر آب می‌رود. این امر نیز به خوبی فرعیت و خضوع خشکی در برابر آب را نشان می‌دهد.
اگرچه سواحل شمالی خلیج فارس تماماً به یک کشور- ایران- تعلق دارد، اما به کمک شواهد تاریخی که از تعلق کامل این پهنه‌ی آبی به ایران حکایت دارد و با عنایت به بحث ابن خلدون در نسبت سنجی میان خشکی و آب، باید گفت که آب این آبراه بر خشکی‌ها و از جمله خشکی‌های جنوبی غلبه و اولویت دارد. به این ترتیب، هیچ مبنایی برای اطلاق نامی به غیر از نام فارسی بر این آبراه باقی نمی‌ماند.
با توجه به این مباحث، جای تعجب نیست که ابن خلدون در گزارش خود، از یک سو، اصالت را به آب می‌دهد و خشکی را فرع بر آب می‌داند و، از سوی دیگر، با نام گذاری آبِ منطقه به «دریای فارس»، (با یک نام فارسی) در مقابل خشکی‌هایی که نام غیرفارسی دارند، اهمیت این منطقه را متذکر می‌شود.

نتیجه

در جمع بندی می‌توان چند نکته را متذکر شد:

یکم:

نگاه فلسفی و از سر حکمت به امور ثبات آن‌ها را در پی دارد؛ چرا که حکمت (حداقل در تلقی کلاسیک از آن) در جستجوی اصل و حقیقت اشیا و امور است. با عطف توجه به این مطلب، خلیج فارس برای اینکه ابهت فارسی خود را داشته باشد، نیازمند آن است که وجهی از تدبیر امور آن به دست حکمت و فلسفه سپرده شود. با سیاست با تن‌های نمی‌توان خلیج فارس را، آن چنان که هست، خلیج فارس نگه داشت. سیاست، به ویژه آنجا که هنوز اصالت نیافته است، کش و قوس دارد. نمی‌توان سخن محمدرضا شاه پهلوی را فراموش کرد، آنگاه که بحرین را واگذار کرد و گفت: «ما فکر کردیم، و دیدم که نگهداری سرزمینی بایر به نام بحرین ارزش کشته شدن سرباز ایرانی را ندارد».

دوم:

نمی‌توان به بهانه‌ی نادانی و به واسطه‌ی تبلیغات حق را کتمان کرد و عنوان خلیج فارس را از این آب مواج و بی قرار گرفت و به قول ابن خلدون «در برابر سلطنت حق پایداری نتوان کرد» (همان، ص3)، از همین رو، تلاش برای فارسی نگه داشتن خلیج فارس با هویت ایران و ایرانی- حتی در معنای فرهنگی آن که شامل اقوام غیرفارسی نیز می‌شود- عجین است. و باید با توجه به دو مفهوم کلیدی اصالت و فرعیت وجوه مختلف نام گذاری خلیج فارسی را مورد توجه قرار داد.

سوم:

ابن خلدون در ترسیم اقلیم‌ها و تشریح جغرافیای خود همواره اصالت را به آب می‌دهد و خشکی را فرع بر آب می‌داند. در گزارش ابن خلدون از خلیج فارس، آب این منطقه فارسی نامیده می‌شود و آنگاه که او به خشکی‌های این منطقه نظر دارد نام‌های مختلف و از جمله عربی به آن می‌دهد. به بیان دیگر، در گزارش ابن خلدون، آب در منطقه‌ی خلیج فارس آبی فارسی است که در میان این دریای فارسی سواحل و خشکی‌هایی با نام‌هایی غیر از فارس قرار دارند، و این یعنی اینکه، در جغرافیایی که ابن خلدون برای این منطقه به تصویر می‌کشد، همه‌ی خشکی‌های موجود محاط خلیج فارس هستند و بلکه هستی خود را وامدار آن هستند.

چهارم:

حضور فلسفه در مسائل بنیادینی چون زبان و نام گذاری باعث شده است تا رشته‌هایی چون جغرافیا و تاریخ نیز در لحظه‌ی بررسی سیر زمانی و مکانی امور برای وجاهت و مستدل بودن دعاوی خود به فلسفه روی آورند و از منظر فلسفی فعالیت کنند. از این نظر، هنوز و به رغم افتراقات معرفتی در قلمرو‌های دانش‌های اثباتی و غیره، نمی‌توان بی مدد فلسفه شاهد شکوفایی هر یک از آن دانش‌ها بود؛ به ویژه اگر آن رشته‌‌ها و شاخه‌ها بخواهند در حوزه سیاست گذاری و برنامه ریزی نیز حضور و فعالیت داشته باشند.

پی‌نوشت‌ها:

1. دکترای علوم سیاسی و استادیار پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزرات علوم mortezabahrani@googlemail.com.
2. دکترای علوم سیاسی و استادیار گروه علوم سیاسی دانشگاه اصفهان. Hamid.nassaij@gmail.com.
3. دکتر جهانگیر قائم مقامی نمونه‌هایی از این اسناد را در مقاله‌ی خویش گرد آورده است.

منابع تحقیق :
- ابن حوقل (1366). سفرنامه ابن حوقل، ایران در صوره الارض. مصحح جعفر شعار. تهران: امیرکبیر.
- ابن خلدون، عبدالرحمان (1385). مقدمه ابن خلدون. ترجمه‌ی محمد پروین گنابادی. تهران: علمی و فرهنگی.
- ابن رسته ابو علی احمد بن عمر (1380). الاعلاق النفیسه. ترجمه‌ی حسین قره چانلو.
- اسلامی ندوشن، محمد (1388). ایران و یونان در بستر باستان. تهران: شرکت سهامی انتشار.
- اشمیت، ناتانیل (1388). ابن خلدون مورخ، جامعه شناس و فیلسوف. ترجمه‌ی غلامرضا جمشیدی. تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی اجتماعی.
- افلاطون (1380). مجموعه آثار. ترجمه‌ی محمد حسن لطفی. تهران: خوارزمی.
- موسسه جغرافیایی و کارتوگرافی سحاب. (1377). اطلس نقشه‌های جغرافیایی و اسناد تاریخی خلیج فارس.
- الهی، همایون (1386). خلیج فارس و مسائل آن. تهران: قومس.
- داوری اردکانی، رضا (1388). «خلیج فارس، خلیج فارس است». نامه فرهنگ، ش55.
- راسل، برتراند (1390). تاریخ فلسفه غرب. ترجمه‌ی نجف دریابندری. تهران: پرواز.
- سرفراز، علی اکبر و محمود تیموری (1388). «خلیج فارس بر اساس مطالعات باستان شناسی»، باغ نظر، ش11.
- شروردی، مرتضی (1382). «نام خلیج فارس در برخی از اسناد تاریخی»، رواق اندیشه، ش27.
- قائم مقامی، جهانگیر (1388). «اسناد فارسی، عرب یو ترکی در آرشیو ملی پرتغال درباره هرموز و خلیج فارس»، بررسی‌های تاریخی، ش75.
- قراگوزلو، محمد (1379). «خلیج فارس، خلیج فارس است؛ نیم نگاهی به جغرافیای تاریخی خلیج فارس»، اطلاعات سیاسی- اقتصادی، ش 155-6، مرداد و شهریور.
- لرنر، دانیل (1373). گذر جامعه سنتی، ترجمه‌ی غلامرضا خواجه سروی. تهران: پژوهشکده مطالعالت راهبردی.
- مجتهدزاده، پیروز (1383). «نگاهی به جغرافیای تاریخ خلیج فارس ایرانیان در خلیج فارس»، اطلاعات سیاسی- اقتصادی، ش79 و 80.
- نائب پور، محمد و لقمان ملکی (1389). «جغرافیای تاریخی خلیج فارس»، کتاب ماه تاریخ جغرافیا، ش148، شهریور.
- نجمی، شمس الدین (1388). «کتاب شناسی خلیج فارس»، مطالعات ایرانی، ش16.
- هرودوت، تاریخ هرودوت، ترجمه‌ی هادی هدایتی، ج1. تهران: دانشگاه تهران.

منبع مقاله :
به کوشش داریوش رحمانیان؛ (1392)، مجموعه مقالات همایش تاریخ و همکاری‌های میان رشته‌ای، تهران: پژوهشکده تاریخ اسلام، چاپ اول.