پرسمان حضرت زهرا علیها السّلام (1)
پرسمان حضرت زهرا علیها السّلام (1)
1- مصحف فاطمه چيست؟
2- چه محتوايى دارد؟
3- مگر ممكن است جبرئيل بر غير پيامبر نازل شود؟
4- اين مصحف اكنون كجا است؟ خواهشمندم مرا راهنمايى كنيد.
جواب: نكته زيبا و دقيقى كه ذهن و انديشه شما را به سوى چنين مقوله و پرسشهايى پيرامون آن معطوف داشته است در حقيقت پرداختن به نكتهاى است كه از ديرباز موضوع بحث و گفتوگوى عالمان و انديشمندان بوده است، ورود به اين مقوله مستلزم تمهيداتى است كه ذيلاً بدان اشاره مىگردد.
چيستى مصحف
بدين ترتيب سخن كسانى مانند «ايجى» در مواقف و «جرجانى» در شرح مواقف و ابو زهره در كتاب «امام صادق(علیه السّلام)» كه مدعى شدهاند، شيعه به قرآنى منسوب به فاطمه(سلام الله علیها) كه غير از قرآن رايج ميان مسلمانان است، اعتقاد دارد، نادرست است و در عدم رجوع به روايات شيعه و نيز عدم دقت در معناى مصحف ريشه دارد.3
مصحف فاطمه و محتواى آن
دستهاى از روايات نيز از اشتمال اين مصحف بر تمام احكام حلال و حرام حتى حكم عملى كه موجب نصف شلاق مىشود10، سخن به ميان آوردهاند.11 بر اساس بعضى از احاديث، امام صادق(علیه السّلام) حوادث تاريخى اى چون ظهور زنديقان را پيشگويى كرده و گفتارش را به مصحف حضرت زهرا(سلام الله علیها) مستند دانسته است.12
اين روايات با هم ناسازگار نيستند؛ زيرا ممكن است همه مطالب ياد شده در آن مصحف وجود داشته باشد و هر روايت بخشى از محتواى آن را بيان كرده است.
بعضى از معصومان حجم مصحف را سه برابر قرآن شمردهاند.13
زمان و كيفيت نگارش
در چند روايت، كيفيت نگارش آن بدين صورت مطرح شده است: پيامبراكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) مطالب را املا مىكرد و حضرت على(علیه السّلام) مىنوشت.14
پس درباره سبب علت انتساب مصحف به حضرت فاطمه(سلام الله علیها) مىتوان گفت، آن كتاب نزد حضرت زهرا(سلام الله علیها) نگهدارى مىشد يا آن حضرت واسطه رسيدن بعضى از مطالب به دست حضرت على(علیه السّلام) بوده است.
برخى از روايات نيز مصحف را رهاورد املا و وحى مستقيم خداوند بر حضرت زهرا(سلام الله علیها) دانستهاند.15 بر اساس روايات ديگر، بعد از وفات پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) خداوند فرشتهاى را نزد حضرت زهرا(سلام الله علیها) مىفرستاد تا در غم پدر دلدارى اش دهد، وى را از مكان و جايگاه رسول خدا در بهشت آگاه سازد و با او درباره مطالب مختلف به گفتوگو بنشيند. حضرت فاطمه(سلام الله علیها) سخنان آن فرشته را به حضرت على(علیه السّلام) منتقل كرد و آن حضرت(علیه السّلام) آنها را به نگارش در آورد.16 روايتى اين فرشته را جبرئيل(علیه السلام) معرفى كرده است.17
ميان اين احاديث نيز ناسازگارى وجود ندارد؛ زيرا مىتوان گفت خداوند به وسيله فرشتهاى از فرشتگان خود به نام جبرئيل(علیه السلام) با آن حضرت(سلام الله علیها) سخن گفته است.18
به نظر مىرسد در توجيه اين ناسازگارى بايد گفت، فاطمه زهرا(سلام الله علیها) يك مصحف داشت. بخشى از اين كتاب را به مطالب دريافتى از پدرش اختصاص داده بود و بخشى ديگر را به مطالب جبرئيل(علیه السلام).
امكان نزول جبرئيل بر فاطمه(سلام الله علیها)
در پاسخ بدين اشكال بايد گفت، طبق آيات قرآنى، نزول فرشته الاهى و ارتباط خداوند با غير پيامبران از طريق فرشتگان و وحى امكانپذير است؛ چنان كه آيات بسيار از ارتباط فرشته با حضرت مريم(سلام الله علیها) سخن مىگويد19 و خداوند ارتباط خود با مادر حضرت موسى(علیه السّلام) را وحى مىخواند.20 و وقتى امكان اين ارتباط با زنانى چون مادر موسى(علیه السّلام) و حضرت مريم(سلام الله علیها) پذيرفته شد، امكان و وقوع آن درباره حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) كه از سوى پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) سرور همه زنان در همه زمانها معرفى شده، به طريق اولى پذيرفتنى مىنمايد. منظور از انقطاع وحى و قطع ارتباط زمين و آسمان بعد از پيامبراكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) قطع ارتباط ميان خداوند و فردى به عنوان پيامبر و مأمور ابلاغ است نه عدم امكان ارتباط زمينيان با خداوند و فرشتگان. بر اساس روايات شيعه، نوعى ارتباط ميان امامان معصوم(علیه السّلام) و خداوند وجود دارد.21 در روايات اهل سنت نيز بعضى از افراد «مُحَدَّث» معرفى شدهاند. «محدّث» يعنى كسى كه با فرشتگان الاهى نوعى ارتباط دارد و از آنها حديث دريافت مىكند.22
مصحف نزد چه كسى است؟
تذكر
كتابهايى كه اخيراً با عنوان «صحيفة الزهرا عليها السلام» منتشر شده،24 با «مصحف فاطمة(سلام الله علیها)» تفاوت دارد؛ زيرا در اين كتابها عمدتاً دعاهاى منسوب به آن حضرت(سلام الله علیها) به چشم مىخورد نه آنچه روايات درباره مصحف فاطمه گفتهاند.
پی نوشت ها:
1. تدوين السنة الشريفه، سيد محمدرضا حسينى جلالى، ص 76.
2. صحيفة الزهرا(سلام الله علیها)، اسعد عبود، ص 58 - 56.
3. سيرة الائمة الاثنى عشر، سيد هاشم معروف الحسنى، ج 1، ص 98 و 99.
4. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، ج 26، ص 48 - 38.
5. همان، ص 38 و 39.
6. همان، ص 43.
7. همان، ص 41.
8. همان، ص 44.
9. تدوين السنة الشريفه، ص 77.
10. بحارالانوار، ص 37.
11. همان.
12. همان، ص 44.
13. همان، ص 39.
14. همان، ص 41 و 42 و 49.
15. همان، ص 39.
16. همان، ص 44 و 48.
17. همان، ص 42.
18. البته ميان اين روايات و روايتهايى كه مصحف را املاى رسول خدا( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) مىداند، نوعى ناسازگارى مشاهده مىشود. آن روايات زمان نگارش مصحف را دوران حيات پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) مىداند و اين روايات بعد از وفات آن حضرت. براى رفع اين ناسازگارى، راههاى گوناگون ارائه شده است:
1. منظور از رسول خدا در روايات دسته اول فرستاده خدا است نه پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ). بنابراين، مىتوان بر فرشتهاى از فرشتگان الاهى نيز منطبق شود. (اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 1، ص 311.( برخى از دانشمندان در نقد اين سخن گفتهاند: اين توجيه نيكو مىنمايد؛ اما با موارد استعمال «رسول الله» ناسازگار است؛ زيرا «رسول الله» در متون اسلامى معمولاً به معناى پيامبر خدابه كار مىرود نه مطلق فرستاده خدا. (همان)
2. مىتوان گفت حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) دو مصحف داشت. يكى از آنها رهاورد املاى رسول خدا( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بود و ديگرى نتيجه سخنان جبرئيل (علیه السلام) با آن بانوى بزرگوار.(همان، ص 314)
اشكال اين توجيه آن است كه روايات از يك مصحف سخن گفتهاند نه دو مصحف.
19. آل عمران42 :)3 و 43 و 45.
20. قصص7 :)28.
21. بحارالانوار، ج 26، ص 66 و 97.
22. اعيان الشيعه، ج 1، ص 314 و 315.
23. بحارالانوار، ص 48 - 38.
24. مانند صحيفة الزهراس)، تأليف اسعد عبود و صحيفة الزهرا(سلام الله علیها) تأليف جواد قيومى اصفهانى.
ممكن است در اين حديث اشاره به زناني باشد كه مسؤوليت خاصّي در جوامع نداشتند. لذا خود فاطمه زهرا(سلام الله علیها) هم، زماني كه احساس مسؤوليت فرمودند، هم به مسجد رفتند براي خطبه خواندن و هم براي كمك كردن به پدر بزرگوارشان - هنگامي كه پيشانيشان شكسته بود به ميدان جنگ احد رفتند؛ و دختران حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) هم در مواقع مختلف اقدام به خواندن خطبه كردند، در كربلا، در كوفه، در شام، در مدينه. مجموع اينها نشان ميدهد، وقتي زنان مسؤوليتي بر عهده گرفتند، ميتوانند در صحنه اجتماع ظاهر شوند؛ منتها با رعايت تمام جهات شرعي در اجتماع.
جواب : پاسخ از :آيت الله مكارم شيراز ي
چادر به صورتي كه در ميان ايرانيان معمول است - چادر بلند كه تا پايين پا ميرسد - در ميان جامعه عربها معمول نبوده، ولي چيزي شبيه نيمه چادر رايج بود كه ظاهراً منظور از «جلباب» هم كه در آيات قرآن آمده، اشاره به همين است. چيزي نه مثل مقنعه و روسري كوتاه و نه مثل چادر ما خيلي بلند؛ اين چادر شايد تا كمر و كمي پايينتر ميرسيده است و آن بزرگواران از آن استفاده ميكردند. عربها چيزي داشتند به نام «درع» كه پيراهن وسيع است و «ملحفه» كه همان چادر بوده است و مقنعه. از روايات استفاده ميشود اين بزرگواران هر سه پوشش فوق را داشتند. مقنعه را سر ميكردند و درع هم پيراهن وسيع بوده كه تا پشت پا ميرسيده و آستينهايش بلند و گشاد بوده و ملحفه آن چادري بوده كه به خودشان ميپيچند. در آداب نماز گزار هم آمده كه زن در موقع نماز اگر بخواهد حجاب كاملي داشته باشد، از مقنعه و درع و ملحفه استفاده كند.
جواب : سوى مفسران دو پاسخ به اين سؤال دادهاند:
1. مراد آيه شريفه، برترى حضرت مريم بر همه زنان جهان در عصر خودش است. اين پاسخ هم مشابه قرآنى دارد و هم دليل روايى:
الف. در قرآن مجيد آمده است كه خداوند درباره بنىاسرائيل فرمود: «و انى فضّلتكم على العالمين». (بقره (2)، آيه 47.)
در تفسير نمونه آمده است: «بديهى است منظور، برترى مؤمنان بنىاسرائيل بر مردم عصر خود بوده است».
ب. در تفسير برهان روايتى از مفضل بن عمر نقل شده است كه مىگويد: به امام صادق(علیه السّلام) عرض كردم: مرا خبر ده از قول پيامبر خدا( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) درباره فاطمه كه فرمودند: «او سرور زنان جهانيان است». آيا او سرور زنان عصر خويش است؟ امام(علیه السّلام) فرمودند: «مريم سرور زنان جهان در عصر خود بود، اما فاطمه(سلام الله علیها) سرور همه زنان از آغاز تا پايان است».
2. آيه شريفه قيد زمانى ندارد و مربوط به همه زمانها است؛ ولى قيد موضوعى دارد و از همين رو منافاتى با سرورى حضرت زهرا(سلام الله علیها) بر همه زنان عالم در كمالات عاليه و والاى انسانى ندارد.
توضيح اينكه در قرآن مجيد، يكسرى از ويژگىها و امتيازات براى حضرت مريم بيان شده است. اين ويژگىها از اختصاصات حضرت مريم نيست و افراد ديگرى نيز در رتبه او و چه بسا بالاتر از او به چنين مقاماتى رسيدهاند؛ اما آنچه ازاختصاصات حضرت مريم(سلام الله علیها) است و بدان وصف بر همه زنان عالم امتياز يافته است، چگونگى ولادت فرزند وى مىباشد.
علامه طباطبايى(ره) در تفسير الميزان مىفرمايد: «[اين كلمه ]از خصايص وجودى حضرت مريم(سلام الله علیها)، انگشت روى هيچ خصيصهاى به جز ولادت عجيب فرزندش نمىگذارد. اين است كه «اصطفاء» از هر جهت نيست؛ بلكه آن گونه فرزند آوردن مراد است».
اما غير از كلمه «اصطفاء» كلمات ديگرى كه در آيات مربوط به آن حضرت آمده، از قبيل: «تطهير»، «تصديق به كلمات خدا و كتب او»، «قنوت» و «محدثه بودن» همه از امورى است كه اختصاص به آن حضرت ندارد.
در تفسير «اطيب البيان» نيز امتياز خصوصى حضرت مريم(سلام الله علیها) بر ديگر زنان، چگونگى زاييدن حضرت عيسى(علیه السّلام) بيان شده و در سر بيان «واصطفيك على نساء العالمين» آمده است: «بيان اين جمله براى اين است كه ديگر زنى نتواند چنين دعوايى بكند و بهانه به دست بياورد». بنابراين اگر آيه داراى قيد زمانى نباشد، حضرت مريم(سلام الله علیها) را فقط در چگونگى فرزند آوردن از همه زنان جهان ممتاز دانسته است و اين نافى برترى حضرت زهرا(سلام الله علیها) در كمالات عاليه انسانى نيست.
جواب : فدك يكى از دهكدههاى آباد و حاصلخيز نزديك خيبر است و تا مدينه 140 كيلومتر فاصله دارد. درسال هفتم هجرت، قلعههاى خيبر يكى پس از ديگرى فتح شد و قدرت مركزى يهود در هم شكست. ساكنان فدك تسليم گرديدند و در برابر پيامبر متعهد شدند نيمى از زمينها و باغهاى خودرا به آن حضرت واگذار كنند و نيمى ديگر را براى خود نگهدارند. افزون بر اين، آنها كشاورزى سهم پيامبر را هم به عهده گرفتند تا در برابرش مزدى دريافت كنند.
سرزمينهايى كه بدون هجوم نظامى به دست مسلمانان مىافتد، به شخص رسول خدا( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) تعلق دارد و هر گونه بخواهد مىتواند عمل كند. وقتى آيه «و آتِ ذَالقربى حقّه و المسكين و ابن السبيل و لاتبذّر تبذيراً» (اسرا (17)، آيه 26.) نازل شد، پيامبر اسلام دخترش فاطمه(سلام الله علیها) را خواست و فدك را به او داد. (طبرسى، مجمع البيان، ج 3، ص 411.)
سرگذشت فدك پس از پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم )
مسلم بن حجّاج نيشابورى، در كتاب معروفش «صحيح مسلم»، داستان مطالبه فدك از سوى حضرت فاطمه(سلام الله علیها) را به طور مشروح آورده و از عايشه چنان نقل كرده است كه، حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پس از امتناع خليفه از بازگرداندن فدك، با او قهر كرد و تا هنگام وفاتش حتى يك كلمه با ابوبكر سخن نگفت. (صحيح مسلم، ج 3، ص 1380.) در نهجالبلاغه درباره فدك چنين آمده است: «از ميان آنچه آسمان بر آن سايه افكنده، تنها فدك در دست ما بود كه گروهى بر آن بخل ورزيدند و گروهى هم از آن چشم پوشيدند؛ و خداوند بهترين داور است.» (نهج البلاغه (فيضالاسلام)، نامه 45.)
سرانجام در دوران متوكل عباسى فدك از فاطميان پس گرفته شد؛ درختانش به دستور شخصى به نام «عبدالله بن عمر بازيار» قطع گرديد و روسياهى آن براى بدخواهان باقى ماند. ناگفته نماند قطع درختان در حالى انجام گرفت كه يازده درخت خرمايى كه به دست مبارك پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در آن كاشته شده بود، هنوز باقى بود. شخصى كه آن درختان را قطع كرد، «بشران بن ابى امية ثقفى» نام داشت كه پس از بازگشت به بصره - آن گونه كه در تاريخ آمده است - فلج شد. خ. احمدى ميانجى، مكاتيب الرسول.)
جواب : قرآن و روايات، دوستى خاندان رسول اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را بر مسلمانان واجب كردهاند. (شورى (42)، آيه :23؛ هود (11)، آيه 29؛ ميزان الحكمة، ج 2، ص 236.)دوستى لوازمى دارد و محبّ صادق كسى است كه شرط دوستى را - چنان كه بايد و شايد - به جاى آورد. يكى از مهمترين لوازم دوستى، همراهى و همدلى با دوستان در غمها و شادىها است. از اين رو، احاديث بر برپايى جشن و سرور در ايام شادى اهل بيت(علیه السّلام) و ابراز حزن و اندوه در مواقع سوگ آنان تأكيد ورزيدهاند.
حضرت على(علیه السّلام) مىفرمايد: شيعه و پيروان ما در شادى و حزن ما شركت دارند؛ (بحارالانوار، ج 44، ص 287.)امام صادق(علیه السّلام) نيز فرمود: «شيعتنا جزء منا خلقوا من فضل طينتنا، يسوؤهم ما يسوءنا يسرّهم ما يسرُّنا...»؛ (طوسى، امالى، ص 305.)«شيعيان ما پارهاى از خود ما بوده و از زيادى گل ما خلق شدهاند، آنچه ما را بدحال يا خوشحال مىسازد، آنان را بدحال و خوشحال مىگرداند.»
اين وظيفه عقلانى و شرعى ايجاب مىكند كه در ايام عزادارى اهل بيت(علیه السّلام) حزن و اندوه خود را در گفتار (اشك و آه و ناله و زارى) (در اين خصوص نگا: چشمه فيض.)رفتار (كم خوردن و كم آشاميدن) ص157-159) اين روايت بايد براى ما تأمل برانگيز باشد و حتى پوشاك (پوشيدن لباسى كه از حيث جنس و رنگ و نحوه پوشش در عرف حكايتگر اندوه و ناراحتى است) آشكار سازيم؛اما چرا لباس و پوشش سياه؟
رنگ سياه، از جهات گوناگون، آثار و خواص مختلف دارد و به اعتبار هر يك از اين خواص، در مورد يا مواردى خاص، به كار مىرود. رنگ سياه از جهتى رنگ پوشش است؛ يعنى سبب استتار و اختفا مىگردد و براى چنين هدفى به كار گرفته مىشود؛ (يوسفى، دكتر غلامحسين، يادداشتهايى در زمينه فرهنگ و تاريخ، ص272و273.)
از جهت ديگر، رنگ هيبت و تشخص است. به همين سبب، لباس رسمى شخصيتها سياه يا سرمهاى سير است. در نقلهاى تاريخى موارد فراوان مىتوان يافت كه براى نشان دادن هيبت و تشخص فرد، گروه، حكومت يا مسألهاى از اين رنگ استفاده شده است. است كه گفت: پيغمبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) هنگام فتح مكه عمامه سياه بر سرداشت و اين لباس هيبت و لباس دولت است.» (ابن اثير، الكامل، ج9، ص114)
يكى ديگر از خواص و آثار رنگ سياه، آن است كه اين رنگ به صورت طبيعى، رنگى حزن آور و دلگير و مناسب عزا و ماتم است. از همين رو، بسيارى از مردم جهان از اين رنگ براى اظهار اندوه در مرگ دوستان و عزيزان خود سود مىجويند. البته انتخاب رنگ سياه در ايام سوگوارى، علاوه بر نكته فوق، علتى منطقى - عاطفى نيز دارد. آنكه در ماتم عزيزان خويش جامه سياه مىپوشد و در و ديوار را سياهپوش مىكند، بااين عمل مىخواهد بگويد و بفهماند: عزيز از دست رفته، مايه روشنى چشم و فروغ ديدگانم بود و دفن پيكرش در دل خاك به سان افول ماه و خورشيد در چاه مغرب، پهنه حيات و زندگى را در چشمم تيره و تار ساخته و زمين و زمان را در سياهى و ظلمت فرو برده است.
اين مطلب شواهد گوناگون دارد. حضرت زهرا(سلام الله علیها) هشت روز پس از رحلت حضرت رسول( صلّی الله علیه و آله و سلّم )، بر مزار آن حضرت فرياد برآورد: «اى پدر، تو رفتى و با رفتن تو دنيا روشنىهاى خويش را از ما برگرفت و نعمت و خوشىاش را از ما دريغ كرد. جهان، به حسن و جمال تو، روشن و درخشان بود[ولى اكنون با رفتن تو] روز روشن آن سياه گشته و تر و خشكش حكايت از شبهاى بس تاريك دارد... و حزن و اندوه، همواره، ملازم ما است...» (بحارالانوار، ج 43، ص 174-180.)
فردوسى نيز، با اشاره به قتل سيامك توسط ديوان، مىگويد:
چو آگه شد از مرگ فرزند، شاه
از اندوه گيتى بر او شد سياه
بنابراين، سياه پوشى به دليل رمز و رازى كه در اين رنگ نهفته است، رسمى طبيعى و سنتى منطقى براى نشان دادن حزن و اندوه بوده، ملل و اقوام گوناگون در ايام عزا از آن بهره جستهاند.
براي آگاهي بيشتر ر.ك: فرهنگ البسه مسلمانان، دُزى، ترجمه دكتر حسينعلى هررى، ص342-349.
سابقه سياهپوشى
به يك سال در سيستان سوگ بود
همه جامههاشان سياه و كبود
در عصر ساسانيان، هنگامى كه بهرام گور در گذشت، وليعهدش يزدگرد سياه پوشيد:
چهل روز سوگ پدر داشت راه
بپوشيد لشگر كبود و سياه
وقتى فريدون در گذشت نيز بازماندگان و سپاهش جامه سياه پوشيدند:
منوچهر يك هفته با درد بود
دو چشمش پر از آب و رخ زرد بود
سپاهش همه كرده جامه سياه
توان گشته شاه و غريوان سپاه
اين سياهپوشى تا اكنون در ايران رايج است. (نگا: ياقوت حموى، معجم البلدان، ج3، ص 452؛ مير سيد ظهيرالدين مرعشى، تاريخ گيلان و ديلمستان، ص 223.)
در اساطير يونان باستان آمده است: زمانى كه تيتس از قتل پاتروكلوس به دست هكتور شديداً اندوهگين شد، به نشانه عزا سياهترين جامههايش را پوشيد. اين امر نشان مىدهدكه قدمت رسم سياهپوشى در يونان به عصر هومر باز مىگردد. در ميان عبرانيان (يهوديان قديم) نيز رسم آن بود كه در عزاى بستگان سرها را مىتراشيدند و بر آن خاكستر مىپاشيدند و لباس تيره مىپوشيدند. (باستانى، پطرس، دائرة المعارف، ج 6، ص 710 - 712.)
بستانى، در دائرة المعارف خود، رنگ سياه را مناسبترين رنگ عزا در تمدن اروپاى قرنهاى اخير گزارش كرده، مىنويسد: «طول دوران عزادارى، بر حسب درجه نزديكى به ميّت، از يك هفته تا يك سال طول مىكشد و بيوه زنان دست كم تا يك سال عزا مىگيرند و در اين مدت لباسهاى آنان سياهرنگ و خالى از هر گونه نقش و نگار و زيور آلات است.» (همان.)
در كتابهاى تاريخى گزارش شده است كه عرب، در مواقع مصيبت، جامه خويش به رنگ سياه مىكرد. (اخبار الدولة العباسية، تحقيق دكتر عبدالعزيز دورى و دكتر عبدالجبار مطلّبى، ص 247.)در عصر پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) پس از پايان جنگ بدر كه 70 تن از مشركان و قريش به دست مسلمانان بر خاك هلاكت افتادند، زنهاى مكه در سوگ كشتگان خويش جامه سياه پوشيدند. (ابن هشام، السيرة النبوية، ج 3، ص 10 و 11.)
شعر لُبيد، درباره سياهپوشى زنان نوحهگر، مورد استشهاد بسيار از كتب لغت است:
يخشمن حرّ اوجه صِحاح
فى السُّلُب السّودِ و فى الاَمْساح (ابوالحسنى، على، سياهپوشى در سوگ ائمه نور، ص 76و77.)
آن زنان در حالى كه لباسهاى سياه عزا و پلاس مويين بر تن كرده بودند، گونههاى خويش را با ناخن مىخراشيدند.
پس شواهد تاريخى و ادبى نشان مىدهد، رنگ سياه از دير باز در ميان بسيارى از ملل و اقوام نشان عزا و اندوه بوده است. اين امر به ايران يا دوران اسلام اختصاص ندارد و اعراب پيش از اسلام، ايرانيان و يونانيان باستان در عزا جامه سياه يا كبود مىپوشيدند.
براي آگاهي بيشتر ر.ك: سياهپوشى در سوگ ائمه نور. همان ص 53-93.
سياهپوشى در ميان اهل بيت(علیه السّلام)
مرحوم كلينى چنان نقل مىكند كه سليمان بن راشد از پدرش نقل كرد: امام سجاد(علیه السّلام) را ديدم كه جبّهاى جلو باز و سياه رنگ و طيلسانى كبود رنگ پوشيده بود.
اين شيوه از سوى ديگر ائمه(علیه السّلام) و بزرگانى چون امسلمه، مختار ثقفى و سيف بن عميره نخعى كوفى جريان داشته و در عصر غيبت تا كنون تداوم يافته است. (سياهپوشى در سوگ ائمه نور، ص 129-155.)
فلسفه سياهپوشى عباسيان
براساس منابع تاريخى، پس از قتل فجيع زيد و يحيى، آتش خشم مردم عليه رژيم اموى زبانه كشيد و در خراسان بزرگ آن روز، شهرى باقى نماند كه مردمش، لباس سياه نپوشيده باشند. قيام ابومسلم و ظهور سياه جامگان عباسى نيز دقيقاً در همين دوره حساس تاريخى صورت گرفت. بنى عباس كه در بحبوحه قيام زيد و يحيى خود و پيروان خويش را از معركه و جنگ بابنى اميه و خطرات ناشى از آن بركنار داشته بودند، اوضاع و شرايط را جهت بهرهبردارى مناسب ديدند و به بهانه خونخواهى شهداى مظلوم كربلا و زيد و يحيى، پرچم سياه و سياهپوشى را ابزار اعلام عزاى شهداى اهل بيت(علیه السّلام) ساختند و با اين ترفند دوستداران اهل بيت(علیه السّلام) را پيرامون خود گرد آوردند؛ و براى آنكه اين تبليغ ظاهرى را در اذهان مردم زنده نگه دارند، پس از به قدرت رسيدن، سياهى پرچم و لباس را شعار هميشگى خويش ساختند.
به دليل همين فريبندگى ظاهرى بود كه امام صادق(علیه السّلام) و ديگر ائمه(علیه السّلام) به رنگ و لباس سياه خرده مىگرفتند؛ يعنى مخالفت امام در اين موارد، به سياهپوشى رسمى و خاصى كه از سوى بنى عباس تحميل شده و نماد بستگى و اطاعت از حكومت ستمگران به شمار مىآمد، ناظر است نه سياهپوشى در عزا و ماتم؛ به ويژه مصائب اهل بيت(علیه السّلام). (نگا: سياهپوشى در سوگ ائمه نور، ص195-200.)
سخن پايانى
اولاً، سياهپوشى سنت منطقى بشر در طول تاريخ بوده و در ايران باستان، يونان و اعراب رواج داشته است.
ثانياً، سياهپوشى بر مصائب اهل بيت(علیه السّلام) تداوم همان سيره انسانى است.
ثالثاً، سياهپوشى از سوى عباسيان يا اعراب پس از اسلام به ايران منتقل نشده، از ديرباز در فرهنگ و تمدن ملت ايران ريشه داشته است.
به هر روى، لباس سياه نشانه عشق و دوستى به ساحت امامان پاك و اعلان جانبدارى از سرور آزادگان در جبهه ستيز حق و باطل و اظهار تيره شدن آفاق حيات معنوى است. آنكه در عزاى امامان نور(علیه السّلام)، خصوصاً سالار شهيدان، جامه سياه مىپوشد، جسمى تيره ولى جانى روشن دارد، در ظاهر سياه است ولى در باطن سپيد.و چه خوش گفته است شيخ محمود شبسترى در گلشن راز: سياهى گر بدانى نور ذات است به تاريكى درون، آب حيات است . چه مىگويم كه هست اين نكته باريك شب روشن ميان روز تاريك
جواب: براساس روايات، چهارده معصوم(علیه السّلام) همه «يك نور»اند؛ ( بحارالانوار، ج 25، ص 1 و ج 36، ص 280.) يعنى، آنان در مقام وحدت نورى، كثرتى ندارند تا يكى اول وديگرى دوم باشد. اين كه در زيارت جامعه مىخوانيم: «و ان ارواحكم و طينتكم واحدة»؛ اشاره به همين حقيقت دارد كه چهارده معصوم(علیه السّلام)، «يك نور»اند و در اين جهت با هم اتحاد دارند. بر اساس روايات، اين اتحاد نه تنها در اول خلقت بوده؛ بلكه در نظام مادى و زندگى دنيوى، حقيقت آنان يكى بوده است و در عين تعدد صورى، ظاهرى و جسمانى، آنان با همديگر وحدت و اتحاد دارند. )
بر مثال موجها اعدادشان
از اين رو اين كه در بعضى از روايات، اولين مخلوق نور حضرت محمد( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و در پارهاى روايات نور رسول خدا( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و ائمه هدا(علیه السّلام) مطرح شده است؛ ( نگا: بحارالانوار، ج 1، ص 97؛ ج 57، ص 170؛ تفسيرالميزان، ج 1، ص 121.) نبايد پنداشت كه اين روايات بر كثرت و غيريت اين انوار، دلالت دارد.
امام باقر(علیه السّلام) مىفرمايد:
«يا جابر! ان الله اول ماخلق خلق محمداً و عترته الهداة المهتدين، فكانوا اشباح نور بين يدى الله، قلت و ما الاشباح؟ قال: ظل النور، ابدان نورية بلا ارواح و كان مؤيداً بروح واحد و هى روح القدس؛ اى جابر! اول مخلوقى كه خداوند خلق فرمود، محمد و عترت هدايت شده آن حضرت بودند. پس آنان اشباح نور در برابر خداوند بودند. جابر مىگويد: به حضرت عرض كردم، اشباح چيست؟ فرمود: سايه نور، بدنهاى نورى بدون روح كه مؤيد به يك روح يگانه و واحد بودند و آن روحالقدس بود...». ( به نقل از: انسان و خلافت الهى.)
اين روايت، به روشنى حكايتگر اين حقيقت است كه روح آنها در عين اين كه يك حقيقت و موجود واحد است، حقيقت همه چهارده معصوم است؛ يعنى، هم حقيقت رسول الله( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) است و هم حقيقت تكتك اهل بيت آن حضرت و در عين يكى بودن، متعدد هم هستند و همه، ظهورات روح واحد و حقيقت واحد مىباشند. اين روايت، با صراحت كامل مىفرمايد: آنان ابدان نورى بودند كه ارواح متعدد نداشتند؛ بلكه مؤيد به يك روح بودند و آن عبارت است از «روحالقدس» و به روشنى به اين نكته اشاره دارد كه حقيقت روح و جان همه، يكى بود و ظهورات (كه ابدان نورى و يا اشباح نورىاند) متعدد بود.
بر اين اساس، روايتى كه مطرح فرموديد، دلالت ندارد بر اين كه عدم خلق جهان، به صورت انحصارى، متوقّف بر حضرت على(علیه السّلام) و حضرت فاطمه(سلام الله علیها) باشد؛ بلكه از آن جا كه همه چهارده معصوم، «نور واحد»اند، اين روايت اشاره به همان حقيقت نورى دارد كه آنان در آن وحدت دارند. به عبارت ديگر، هر چند در اين حديث، به ظاهر به نور [روحى و بدنى ]حضرت على(علیه السّلام) و حضرت فاطمه(سلام الله علیها) اشاره شده است؛ ولى به دليل وحدت نورى چهاردهمعصوم، گويا اين حديث مىخواهد بگويد: اگر شما چهارده معصوم نبوديد، جهان را خلق نمىكرديم. به بيان سوم، ظاهر اين روايت خطاب به آن دو عزيز است؛ ولى به دليل وحدت آن دو با دوازده معصوم ديگر، مقصود حقيقتى است كه همه آنان در آن اتحاد داشته و هيچگونه تعدد و كثرتى ندارند تا بحث رتبه و تقدم و تأخر پيش آيد.
جواب : ظاهرا از سؤال يك كلمه حذف شده و مستفاد از سؤال اين است كه آيا تنها دليل بر جواز لعن عمر و ... در غير اين صورت سؤال معناي روشني ندارد.
در پاسخ عرض مي كنم كه اصل اوليه در انسان اين است كه داراي شخصيت و كرامت و خليفه خداوند بر روي زمين است.
«لقد كرمنا بني آدم» ؛ (اسراء، آيه 70)
«اني جاعل في الارض خليفه» ؛ (بقره, آيه 30)
و بر اين اصل لعن و تحقير هيچكس جايز نيست لكن هرگاه انساني با افعال و كردار خود از ساحت انسانيت ساقط شد، حرمت و كرامت خود را نقض نموده در اين صورت لعن او چه بسا سزاوار باشد. به همين علت در قرآن كريم و روايات گروههاي زيادي مورد لعن خدا و پيامبر و اهل بيت قرار گرفته اند. كه به بعضي از آنها اشاره مي كنيم با يادآوري اين نكته كه اين آيات و روايات به ما قاعده كلي مي دهد در نتيجه هر فردي مصداق آن قاعده قرار گيرد، چه افراد مورد سؤال و چه افراد ديگر لعنش جايز خواهد بود.
الف. كافران، «ان الله لعن الكافرين و اعد لهم سعيرا» ؛ (احزاب، آيه 63)
ب. ظالمين، «الا لعنه الله علي الظالمين» ؛ (هود، آيه 18؛ قصص، آيه 42؛ اعراف، آيه 44)
ج. كساني كه آيات خداوند را انكار و با پيامبر مخالفت كنند. (هود، آيه 59)
د. كساني كه پيمان شكني مي كنند [خصوصا اگر طرف عهد خدا و رسول باشند] «فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسيه» ؛ «پس چون پيمان شكستند آنان را لعنت كرديم و دلهايشان را سخت گردانيديم». (مائده، آيه 13)
ه. كساني كه خدا و رسولش را آزار و اذيت كنند. «ان الذين يؤزون الله و رسوله لعنهم في الدنيا و الاخره» ؛ (احزاب، آيه 57)
و. كساني كه كتمام حقيقت كنند. (بقره، آيه 159 و 89)
ز. دروغگويان و كساني كه خود را از صف مقابل پيامبر و اهل بيت قرار دهند. (آل عمران، آيه 61)
البته گروه هاي ديگر هم هستند كه ما به همين مقدار بسنده مي كنيم و جهت مطالعه روايات در اين زمينه هم مي توانيد به وسائل الشيعه، جلد 4، كتاب الصلاه و بحار الانوار، جلد 72، باب 106 و 107 مراجعه نماييد.
1. حال با يك نگاه اجمالي به تاريخ صدر اسلام به روشني معلوم مي شود كه اين افراد استحقاق لعن دارند يا نه؟ از شما سؤال كننده گرامي مي پرسم آيا غصب و تجاوز به حقوق ديگران خصوصا اگر شخص معصوم باشد از مصاديق ظلم مي باشد يا نه؟ آتش زدن احاديث پيامبر، تبعيض در حقوق، فرق گذاشتن ميان مسلمانان عرب و عجم از مصاديق ظلم مي باشد يا خير؟ روشن است كه اينها از نمونه هاي بارز ظلم هستند و تمام اين موارد در تاريخ صدر اسلام توسط برخي واقع شده.
2. وقتي پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) اسامه را به فرماندهي لشكر معين فرمودند و افرادي را اسم بردند كه در اين جنگ شركت كنند از آن جمله خليفه اول و دوم و آنها مخالفت كردند و از عمل به دستور پيامبر سرباز زدند. آيا اين عمل مخالفت با دستور پيامبر و خدا نبود.
پس چنانچه خود علماء اهل تسنن به اين مطالب اعتراف كرده اند چنانچه در تهذيب التهذيب، ج 12، ص 441 و در صحيح مسلم و مقتل خوارزمي و مسند احمد و مستدرك حاكم و ابن قتيه ، در كتاب السياسه و الامامه جلد 1، ص 12 نقل كرده اند كه عمر به ابوبكر گفت بيا برويم پيش فاطمه ما او را به غضب آورديم پس با هم رفتند و اذن گرفتند و فاطمه با صراحت به ايشان فرمود شما مرا به غضب آورديد و راضي نكرديد با آنكه از پدرم شنيديد كه فرمود رضاي فاطمه رضاي من و سخطش از سخط من است.
خلاصه اينكه دليل جواز لعن هم آيات و هم روايات مطرح است.جهت مطالعه بيشتر در اين زمينه مي توانيد به آثار ذيل مراجعه بفرماييد: «بر امير المؤمنان علي(علیه السّلام) چه گذشت»، تأليف سيدمحمدحسن موسوي كاشاني؛«اسخ به نامه هاي برادران سني»، علي محمدي زنجاني؛
«فاطمه زهرا»، استاد توفيق ابوعلم.
آتش زدن به درِ خانه حضرت فاطمه و سيلى زدن به آن حضرت در منابع تاريخى و روائى شيعه آمده است و براى آن كس كه شيعه است، همين مآخذ كافى است. در منابع و مآخذ اهل سنّت نيز آمده است و سنّىها مىتوانند به آن معتقد باشند. براى نمونه به چند روايت از منابع شيعه و اهل سنت اشاره مىكنيم:
1. پس از آن كه كار بيعت گرفتن از مردم تمام شد و على (علیه السّلام) و عدهاى بيعت نكردند، به خانه آن حضرت حمله كردند. در را سوزاندند، على را به زور بيرون آورند، حضرت فاطمه را تحت فشار در قرار دادند و كار به جايى رسيد كه محسن او سقط شد. على را به مسجد بردند ولى بيعت نكرد و آنان گفتند: بيعت نكنى تو را به قتل مىرسانيم. روزها و ماهها گذشت. آنان تصميم به قتل على (علیه السّلام) گرفتند و قرار گذاشتند كه خالد قتل آن حضرت را به عهده بگيرد. اسماء بنت عميس از اين توطئه آگاه شد و كنيز خود را فرستاد تا آن حضرت را از توطئه آگاه سازد. اصل توطئه چنين بود كه وقتى ابوبكر نماز را تمام كرد و سلام گفت، خالد با شمشير على (علیه السّلام) را بكشد ولى وقتى نماز ابوبكر تمام شد گفت: اى خالد آنچه را دستور دادم نكن،(1). اهل سنت نيز در كتابهاى كلامى، تاريخى و حديثى مسأله آتش زدن به در خانه را آوردهاند. براى نمونه، به چند روايت اشاره مىكنيم:
2- بلاذرى مىگويد: ابوبكر كسى را دنبال على فرستاد تا بيايد و بيعت كند ولى حضرت على نيامد. پس از آن عمر بن خطاب در حالى كه آتش به همراه داشت، به سوى خانه على رفت. فاطمه عمر را در در خانه ملاقات كرد و گفت: اى پسر خطاب آيا مىخواهى خانه ما را آتش بزنى؟ عمر بن خطاب گفت: بله،(2).
3. ابن عبد ربّه مىگويد: آنان كه از بيعت سرباز زدند عبارتند از: على، عباس، زبير و سعد بن عباده. على، عباس و زبير در خانه فاطمه نشستند. ابوبكر عمر را فرستاد تا آنها از خانه فاطمه بيرون بيايند. ابوبكر به عمر گفت: اگر سرباز زدند با آنان بجنگ. عمر به همراه آتش به خانه فاطمه آمد تا خانه را بر سر آنان آتش بزند. فاطمه او را ديد و گفت: اى پسر خطاب آيا آمدهاى خانه ما را آتش بزنى؟ عمر گفت: بله، مگر اين كه بيعت كنيد،(3).
4. ابن قتيبه دينورى آورده است: ابوبكر عمر را به سوى كسانى كه بيعت نكردند و در خانه على تحصّن كردند، فرستاد. عمر به خانه على آمد و صدا زد ولى كسى بيرون نيامد. عمر هيزم خواست و گفت: قسم به آنكه جان عمر در دست اوست، يا بايد بيرون بياييد و بيعت كنيد و يا خانه را بر سر آنانكه در آن هستند آتش مىزنم. به او گفتند: فاطمه در آن است. عمر گفت: و لو فاطمه در آن باشد. همه بيرون آمدند ولى على بيرون نيامد. عمر نزد ابوبكر رفت و گفت: آيا نمىخواهى از على كه از بيعت سرباز زده بيعت بگيرى؟ ابوبكر به قنفذ گفت: برو على را بياور. قنفذ آمد و على به او گفت: چه كار دارى؟ قنفذ گفت: خليفه رسول خدا تو را مىخواهد. على به او گفت: زود بر پيامبر دروغ بستيد. قنفذ پيام على را به ابوبكر رساند. ابوبكر گريه طولانى كرد. عمر گفت: على را رها نكن. ابوبكر به قنفذ گفت: دوباره نزد على برو و بگو: با خليفه رسول خدا بيعت كن. على گفت: سبحان الله، آنچه را كه از آن او نيست براى خودش ادعا كرده است. قنفذ پيام على را به ابوبكر رساند. ابوبكر بازهم بسيار گريه كرد. پس از آن عمر برخاست و گروهى با او همراه شدند و به در خانه فاطمه آمدند. در زدند. وقتى فاطمه صداى آنها را شنيد، با صداى بلند فرياد كرد: «يا ابتاه» يا «رسول الله» پس از تو از پسر خطاب و پسر ابى قحافه چهها كه نكشيديم. وقتى كه گروه مهاجم گريه فاطمه را شنيدند. در حالى كه گريه مىكردند برگشتند و دلشان به حضرت فاطمه سوخت ولى عمر و عدهاى ماندند. على را بيرون آوردند و گفتند بيعت كن. على گفت: اگر بيعت نكنم چه مىكنيد؟ گفتند: به خدا سوگند گردنت را مىزنيم،(4). همانطور كه ملاحظه مىكنيد در منابع شيعه، اين حادثه به طور كامل ذكر شده است و منابع اهل سنّت تنها به آتش آوردن اشاره كردهاند. البته از آنان توقع نداريم كه اين حادثه را به طور كامل ذكر كنند چون اين، به زيان آنهاست و آنان تلاش مىكنند اين حادثه ذكر نشود. اگر مىخواهيد به همه مآخذ و منابع شيعه و سنى آگاهى پيدا كنيد به كتاب «مأساة الزّهراء» نوشته جناب سيد جعفر مرتضى عاملى لبنانى، ج دوم مراجعه كنيد. اين كتاب درباره موضوع مورد بحث، بسيار مفصّل بررسى و بحث كرده است.
پی نوشت ها:
(1) )بحارالانوار، ج 28، ص 308 به نقل از اثبات الوصية)
(2) )انساب الاشراف، ج 2، ص 12، تحقيق محمود الفردوس العظم، دار اليقظة العربية)
(3) )العقد الفريد، ج 5، ص 12، چاپ مصر، چاپ دوّم، تحقيق محمد سعيد العربان، 1953 و 1372)
(4) )الامامة و السياسة، ج 1، ص 30، تحقيق استاد على شيرى، منشورات رضى)
درباره رفتار و سيره معصومان(علیه السّلام) از دو زاويه «پيش نگاه» و «پس نگاه» مىتوان به قضاوت نشست.
با نگرش «پيش نگاه» امامان عليهم السلام معصوم هستند و «قول، فعل و تقرير» آنان از هر گونه خطا و اشتباه مصون مىباشد به ويژه در مواردى كه به امامت و هدايت جامعه مربوط مىباشد. در اين گونه موارد تمامى علما نسبت به عصمت امامان(علیه السّلام) اتفاق نظر دارند. با پايبندى به اين اصل اساسى بايد به صحت رفتار و سيره امامان(علیه السّلام) اعتقاد داشت و به مقدار توانايى به دنبال كشف اسرار و دلايل آن باشيم. تا به عنوان الگو در زندگى خود به كار بنديم.
با نگرش «پس نگاه» نيز مىتوان ، به خردمندى و دورانديشى امامان(علیه السّلام) در موضعگيريهاى آنان پى برد.
زيرا رفتار و موضعگيرى امامان، با ملاحظه تأثيرگذارى در طول تاريخ و پيروزى نهايى حق بر باطل مىباشد. اگر چه در زمان خودشان اين پيروزى اتفاق نيفتد. و رنج و سختى فراوانى را در زندگى خود تحمل مىكنند. با اين نگاه صبر و سكوت امام على(علیه السّلام)، فريادى رسا بر مظلوميت آن حضرت در طول تاريخ مىباشد. سكوت حضرت، زمينه سوء استفاده دشمنان را خشكاند چنان كه ابوسفيان حاضر شده بود با امام على(علیه السّلام) بيعت كند و بر عليه خلفا اقدام كند! امّا امام على(علیه السّلام) با آگاهى و دورانديشى دست رد بر سينه آن بدخواه، مسلمانان زد.
و در روزى ديگر امام على(علیه السّلام) در پاسخ به حضرت فاطمه(سلام الله علیها) فرمودند اگر مىخواهى نام پدرت(رسول الله( صلّی الله علیه و آله و سلّم )) هم چنان باقى بماند بايد صبر كنيم. و در روايت ديگر امام على(علیه السّلام) فرمودند: به خدا قسم اگر خطر نابودى دين، بازگشت كفر و پراكندگى مسلمانان در ميان نبود، اين گونه صبر نمىكردم. ر.ك: بحار، ج 32، ص 61 .)
اين دو نمونه تاريخى و نمونههاى فراوان ديگر حكايت از آن دارد. كه حساسيت زمانه اقتضا مىكرد حتى براى حفظ ظاهر اسلام، اهلبيت(علیه السّلام) آن چنان صبر كنند و هم چون «خار در چشم و استخوان در گلو» روزگار را بگذرانند.
اما نكته مهم آن است كه در كنار اين صبر، بايد حق و حقيقت در طول تاريخ آشكار بماند و سياهى ظلم و خيانت براى همگان در طول تاريخ معلوم شود. هنر امام على(علیه السّلام) و حضرت فاطمه(سلام الله علیها) آن بود. كه به گونهاى رنج و زجر را تحمل كردند كه رو سياهى آن براى ظالمان در طول تاريخ قابل پاك شدن نباشد. و وجدان هر انسان منصفى در طول تاريخ به حقانيت اهلبيت را گواهى دهند.
به عنوان يك اصل كلى مىتوان گفت؛ «هرگاه اظهار حق با مظلوميت همراه باشد ماندگارى آن بيشتر خواهد بود و هر چه مظلوميت بيشتر باشد تأثير آن حق در طول تاريخ پر رنگتر خواهد بود.» نقطه اوج تقارن «حقانيت و مظلوميت» را در زندگانى اهلبيت به ويژه حضرت على(علیه السّلام) حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و امام حسين(علیه السّلام) مىتوان مشاهده كرد. از اين رو اگر چه كشاندن امام على(علیه السّلام) براى بيعت و محنتهاى حضرت فاطمه(سلام الله علیها) در اين زمينه از جهت تاريخى و روابط زمينى يك «تحميل» و ظلم آشكار بود اما از جهت ملكوتى و آسمانى يك «انتخاب» بود. به همين جهت برخى اهل معرفت گفتهاند؛ على(علیه السّلام) را نبردند بلكه خودش رفت اما به گونهاى كه در طول تاريخ ظلم غاصبان قابل انكار نباشد.»
درباره مظلوميت حضرت زهرا(سلام الله علیها) و واقعه «پشت در» بايد دانست؛ مردم صدر اسلام، احترام ويژه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به دختر خود حضرت زهرا(سلام الله علیها) را به طور آشكار ديده و شنيده بودند. هنوز احاديثى مانند «فاطمه بعضه منى، من اذاها فقد اذانى» فاطمه پاره تن من است هر كس او را آزار رساند مرا آزار رسانده است. به خاطر داشتند.
از اين رو هنگامى كه مىخواستند امام على(علیه السّلام) را با اجبار براى بيعت به مسجد ببرند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت درآمد تا آنان به احترام حضرت فاطمه(سلام الله علیها) شرم كنند و برگردند.
اتفاقا كسانى كه در جلو جمعيت بودند وقتى فهميدند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت در است. دست نگه داشتند و با صداى بلند گفتند فاطمه پشت در است.
اما از آخر جمعيت دستور داده شد «و ان كانت؛ اگر چه او [= فاطمه] باشد.» آن جا بود كه آن واقعه جان سوز اتفاق افتاد. و دشمنان غاصب انتقام خود را از فدايى ولايت گرفتند. ر.ك: ابى قتيبه الامامه و السياسه، ج 1، ص 30، العقد الفريد، ج 5، ص 12 .)
ناگفته نماند اگر چه در ظاهر دشمنان، انتقام گرفتند. اما «كبودى بدن» و «سرخى خون» مظلومانه حضرت براى هميشه در حافظه تاريخ باقى ماند. و براى همه حقيقت جويان حجت بالغه و آشكار شد. و با نگاه ملكوتى اين يك «انتخاب» از سوى حضرت زهرا(سلام الله علیها) بود. تا حقانيت علوى و مظلوميت فاطمى آميخته گردد و آن مشعل نورانى در طول تاريخ افروخته ماند.
و اما درباره علت عدم قيام امام علي(علیه السّلام) و قيام امام حسين(علیه السّلام) توجه شما را به مطالب زير جلب مي كنيم:
در ابتدابايد ياد آور شد كه آنچه در سيرهى علوى قابل توجه است مخالفت اصولى و مدارا با جناح حاكم و در عينحال اتخاذ سياست انفعالى در برابر مسايل جارى آن روز بوده است. حضرت در پرتو اين سياست به تبيين اصولانديشههاى خود ونهادينه كردن آنها پرداخت و معلوم است كه مدارا كردن غير از سكوت است و سكوت نيز هميشه بهمعناى رضايت نيستتوجه به اين نكته مهم است كه اختلاف شرايط سبب اختلاف در منش افراد نمىشود.
سياستهاى مساوى براى رسيدن به هدف واحد در شرايط مساوى قابل بررسى است نه در شرايط متفاوت. در برابرحضرت امير (علیه السّلام) خلفاى سهگانه بودند كه در ميان صحابه جايگاه ممتازى داشتند. آنان علاوه بر سابقهى دينى وبرخوردار بودن از امتياز عنوان مهاجر به شدت ظواهر دينى و شؤونات اسلامى را رعايت مىكردند و به حفظ آنها همت مىگماشتند.
عثمان نيز كه در نيمهى دوم خلافتش از اعتدال خارج شد با مخالفت مردم روبرو شد و جان خود رادر اين راه از دست داد. اما در مقابل امام حسين(علیه السّلام) حزب طلقا بودند كه در ميان مسلمانان پايگاه اجتماعى نداشتند.آنان تا سال هشتم هجرى به قصدبراندازى حكومت مدينه با رسول خدا( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) جنگيدند و پس از مسلمان شدن نيز درمواردى چند اصول اوليهى دين را انكار كردند.
از اين رو قيام مسلحانهى حضرت امير(علیه السّلام) در برابر جناح حاكم توجيهپذير نبود. حضرت علاوه بر نداشتن امكانات لازم براى قيام يارى مردم را نيز به همراه نداشت و از طرفى جامعه نيزبا خلأ وجود رهبرى فرهمند دچار اضطراب شديد بود و هر گونه حركت احساسى مىتوانست كيان حكومت دينى را باخطر مواجه كند.
اما صلح امام مجتبى(علیه السّلام) بستر لازم را براى قيام امام حسين(علیه السّلام) فراهم آورد و مردم خطر انحراف رادر دستگاه خلافت و تبديل شدن آن به پادشاهى را به خوبى دريافتند. افزون بر اين كه يزيد علاوه بر اينكه در حزب طلقا بود ارزشهاى دينى را مىشكست و براىآنها احترامى قايل نبود. از اين رو گفته مىشود كه هميشه بايدراهكارهايى كه ما را به هدف مىرساند مطابق با روز باشد و براى تصميمگيرى به اقتضائات زمان توجه داشته باشيم.
برهمين اساس است كه حضرت امير(علیه السّلام) در دوران پس ازرحلت گاهى از سياست كناره مىگيرد و گاهى در مسايل سياسى فعالانه حضور پيدا مىكند. همين دو نوع سياست را نيز مىتوان در دوران امام مجتبى(علیه السّلام) و امام حسين(علیه السّلام) تعقيب نمود با اين تفاوت كه امام مجتبى (علیه السّلام) در ابتداى امامتش قيامكرد و سپس براى مصالحى از صحنهى سياست كنار رفت ولى امام حسين(علیه السّلام) در ابتداى امامتش با اتخاذ سياست انفعالى با دشمن مدارا كرد و وقتى شرايط براى قيام مسلحانه آماده شد به كارزار با بنى اميه پرداخت.
جالب است كه توجه داشته باشيم امام مجتبى (علیه السّلام) و امام حسين (علیه السّلام)هر دو به مدت كمى در مسايل سياسى دخالت كردند و هر يك به مدت ده سال در حال مدارا و مخالفت اصولىبا دشمن بودند. بنابر نمىتوان سياستها و راهكارهاى متفاوت را كه در اثر شرايطمتفاوت اتخاذ مىشود ناشى ازاهداف متفاوت دانست.
جواب: از بعضي از منابع شيعه و سني استفاده مي شود كه حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در اثر ضربات و لطمه ها و فشارهايي كه بر آن مخدره وارد شد, شهيد شدند. اما اين كه مسبب شهادت چه كسي بوده , اختلاف است ; بعضي ((قنفذ)) را ذكر كرده و بعضي , جمعيتي كه بر خانه آن حضرت هجوم آورده اند را سبب قتل مي دانند.
براي آگاهي بيشتر ر . ك : مدارك شيعه : 1- كامل الزيارات ابي القاسم جعفربن محمد بن جعفر بن موسي بن قوليه , ص 332 2- بحارالانوار , ج 28 , ص 61 - ج , 29 , 192 - ج 30 , ص 348 - ج 43 , ص 170 3- الاختصاص شيخ مفيدص 182 4- دلائل الامامه طبري ص 45 5- وفات الصديقه الزهر(سلام الله علیها) علامه مقدأم ص 78
منابع اهل سنت :
1- الملل والنحل الشهرستاني ج 1 , ص 57 2- مناقب آل ابيطالب ابن شهر آشوب ج 3 , ص 358 (به نقل از ((المعارف )) ابن قتيبه ) 3- الامامه والخلافه مقاتل بن عطيه ص 160 4- انساب الاشراف بلاذري ج 1 , ص 586 5- العقد الفريه ابن عبدربه ج 4 , ص 259 6- الوافي بالوفيات ج 6 , ص 17
بعضي ديگر از آنها نيز معتقدند حضرت زهرا بعد از رحلت پيامبر بيمار شدند و در اثر بيماري از دنيا رفتند.
جواب : در ارتباط با سؤال و روايت نقل شده از فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، نكاتي چند به عرض مي رسانيم:
الف) اين روايت در بر دارنده يك حكم شرعي قطعي نيست، و در بيان يك حكم كلي استثناءناپذير نمي باشد. بسياري از روايات شبيه روايت فوق (ذكر شده) وجود دارد كه شايد در نگاه اول ظاهري مطلق و كلي دارند ولي با توجه به روايات و مستندات ديگر، حكم تخصيص خورده و يا مقيد به قيودي مي شود كه يك بحث تفصيلي است.
ب) فرمايش حضرت زهراي مرضيه(سلام الله علیها) در روايت ذكر شده، به معناي الزام و وجوب نيست، به عبارت ديگر، در عين حال كه خروج زن از منزل و حضور او در صحنه اجتماع با رعايت موازين و حدود شرعي جايز شمرده شده است، اما در مواقع غير ضروري براي زنان بهتر آن است كه از اختلاط با مردان اجتناب كنند. و اين امر منافاتي با حضور علمي، فرهنگي، اجتماعي و سياسي زنان (با حفظ شئونات و موازين اسلامي) ندارد. كما اينكه حضرت زهرا(سلام الله علیها) خود به جبهه جنگ مي رفتند و در غزوه هاي متعددي همراه با پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) شركت مي كردند و در دفاع از ولايت حضور فعال داشتند و حتي سخنراني نمودند تا جايي كه در همين راه به شهادت رسيدند.
ج) بعضي از قيود و محدوديتهايي كه در احكام و روايات در مورد زنان وارد شده است به منظور پاسداشت حريم عفاف و سلامت جامعه و از همه مهمتر حفظ كرامت و شخصيت واقعي زن متناسب با رسالت همسري و مادري مي باشد. و تجربه جهان غرب در آزاديهاي نامحدود براي ارتباط زنان و مردان در جامعه (به اعتراف انديشمندان جامعه غرب) تجربه بسيار تلخي است كه زمينه انحطاط خانواده و بدنبال آن سقوط جامعه در منجلاب شهوات را فراهم نمود، كه از اين رهگذر بيشترين ضرر و زيان نسيب زنان جامعه شد و در نتيجه كرامت و شخصيت زن به پايين ترين حد خود تنزل نمود.
جواب : در روايت وارده شده كه وقتي حضرت فاطمه زهرا -سلام الله عليها - از انجام كار منزل خسته و درمانده شد از پدر بزرگوارش - صلي الله عليه و آله - خادمي درخواست نمود كه در كار خانه به او كمك كند . پيامبر -ص- به ايشان فرمود: آيا چيزي بهتر از خادم و كنيز نمي خواهي ؟ حضرت گفت : چرا مي خواهم . پيامبر فرمود : خداوند را در هر روز سي و سه مرتبه تسبيح كن و سي و سه مرتبه حمد او رابه جاي آور و سي و چهار مرتبه تكبير بگو و او را از برترو والاتر ازتوصيف بدان كه روي هم رفته صد عدد مي شود ولي در ميزان و ترازوي حساب الاهي هزار حسنه به شمار مي آيد. بعد حضرت رسول -ص- فرمود: اي فاطمه! اگر اين تسبيحات را در هر صبح بگويي خداوند امر مهم دنيا و آخرتت را كفايت خواهد كرد. (بحارالانوار ج 43 ص 134 ح 32 دار احياء التراث العربي)
تسبيحات حضرت زهرا -سلام الله عليها- در روايات مورد تاكيد بسياري است و در فضيلت آن احاديث فراواني وارد شده است:
1. از حضرت صادق - عليه السلام - نقل شده كه فرمود: ما هم چنانكه كودكان خود را به نماز سفارش و امر مي كنيم آنانرابه تسبيح فاطمه -ع- نيز امر مي كنيم پس اين تسبيح را ترك نكنيد كه هر كه بر آن مداومت نمايد شقي و بدبخت نمي گردد. (حاشيه مفاتيح الجنان فضيلت تسبيح حضرت زهرا - سلام الله عليها)
2. در روايات معتبر وارد شده كه مراد از ذكر كثير (ياد زياد) كه در آيه شريفه : (واذكر و الله ذكرا كثيرا ) تسبيح حضرت فاطمه(علیه السّلام) است و هر كس بعد از نماز بر آن مداومت نمايد خدا را بسيار ياد كرده است. (حاشيه مفاتيح الجنان فضيلت تسبيح حضرت زهرا - سلام الله عليها)
3. از حضرت باقر (عليه السام) روايت است كه: هر كس تسبيح حضرت فاطمه - را بگويد و بعد از آن استغفار نمايد خدا او را بيآمرزد و آن از نظر زبان صد ولي در ميزان عمل هزار عدد به شمار مي آيد و شيطان را دور وخداوند را خشنود مي سازد. (حاشيه مفاتيح الجنان فضيلت تسبيح حضرت زهرا - سلام الله عليها)
4. حضرت صادق (عليه السلام) مي فرمايد: در نزد من تسبيح حضرت فاطمه(علیه السّلام) بعد از هر نماز بهتر از هزار ركعت نماز است. (حاشيه مفاتيح الجنان فضيلت تسبيح حضرت زهرا - سلام الله عليها)
5. حضرت باقر (عليه السلام) در حديثي مي فرمايد: خداوند با هيچ تسبيح و تمجيدي بهتر ازتسبيح حضرت فاطمه (سلام الله عليها) عبادت نشده و اگر چيزي از آن بالاتر داشت هر چند ظاهر الفاظ اذكار و دعاهايي كه وارد شده داراي آثار فراواني است و حتي اگركسي معناي آن را نداند و يا به معناي آن توجهي نداشته باشد چون اين كلمات و الفاظ نور است و از زبان پاك امامان معصوم (عليهم السلام) صادرشده بدون شك داراي تاثير و بركت مادي و معنوي است ولي اثر كامل آن هنگامي است كه در محتوا و مفهوم آن انديشه شود و زمينه تحقق و عمل به آن فراهم گردد.
مثلا در همين تسبيح حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها) اگر انسان به محتواي اين تسبيح و الفاظ و كلمات آن توجه داشته باشد تاثيري عميق در جان و روح او دارد و نشاط و قدرت و آرامش خاصي در خود احساس مي كند.
اگر به معناي (الله اكبر)توجه كند و خداوند را بزرگتر از توصيف و بيان بداند و اين باور در عمق دل او رسوخ كند ديگر در زندگي دچارخوف و دلهره اظطراب نخواهد بود چون خداوند را به قدرت و علم و رحمت و صفات بي نهايت شناخته و تكيه اش برچنين خداوندي است.
اگر در محتواي (الحمدلله) دقت نمايد در مي يابد كه هر چه دارد و هر زيبايي و كمال و فضيلتي كه در خود و ديگران و در عالم مي بيند از اوست و هيچ موجودي ازخود چُيزي و كمالي و فضيلتي ندارد پس يكسره توجه خود را به كانون عظمت و كمال و زيبايي و خير معطوف مي كند واز ديگران قطع اميد مي كند و تنها به كرم و جمال و كمال بي انتهاي او دلخوش و وابسته است و از خودپسندي و تكبر و خودبيني و صفات پست و فرومايه دوري مي گزيند.
اگر مفهوم (سبحان الله) را خوب درك كند، خداوند را از هر نقص و محدوديت و هر گونه صفتي كه در خور مقام جلال و جبروت او نيست منزه مي شمارد و چون چنين باور و اعتقادي دارد، سعي مي كند به چنين خدايي شباهت پيدا كند و همچون او از ناپاكي و آلودگي پاك گردد و از بدي ها فاصله بگيرد و سقف به صفات پاك الاهي و متعلق به اخلاق الاهي شود.
جواب : با تحسين از روحيه پرسشگري شما خاطر نشان مي گردد كه: هرگز مفاد حديث مويد برداشت شما نيست چه اين كه اولا: فضاي فرهنگي جامعه اي كه اين حديث مطرح شده است بايد در فهم صحيح حديث در نظر گرفته شود . در فضايي كه حتي قرآن به زناني كه در خانه پيامبر هستند و ساليان سال افتخار همسري آن حضرت را مي كرده اند ،انديشه ها و رفتارهايي دارند كه خداي متعال براي حفظ حرمت و قداست رسول اكرم به آنان نهيب زده و با لحن توبيخ گونه مي فرمايد :
«يا نساءالنبي لستن كاحد من النساء ان تقيتن فلا تخضعن بالقول فيطمع الذي في قلبه مرض و قلن قولا معروفا و قرن في بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهليه الاولي و اقمن الصلاه و اتين الزكوه و اطعن الله و رسوله انما يريدالله ليذهب عنكم رجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» ؛ (32 و 33 احزاب )
يعني اي زنان پيامبر نيستيد چون احدي از زنان اگر پرهيز گاري نكنيد و نرمي نكنيد به گفتار پس طمع كند آنكه در دلش مرض است و سخن نيك بگوييد و در خانه هايتان قرار گيريد و زيورآلات خود را ظاهر نسازيد بر مردان بيگانه و بر پا داريد نماز را و بدهيد زكات را و اطاعت كنيد خدا و رسولش را جز اين نيست كه از شما مي برد بدي را اهل بيت و پاك گرداند شما را پاك گردانيدني .
ثانيا : اگر منظور از حديث همان باشد كه شما ذكر كرديد ،چگونه با ساير آموزه هاي ديني سازگار خواهد بود كه ناچار زنان بايد خود كفا باشند و از مراجعه به مردان به جز موارد اضطرار منع شده اند مثلا اگر خواهر پزشك نداشته باشيم به ناچار بايد نزد پزشك مرد رفت و آنگاه اگر نياز به لمس كردن باشد حرام است پس اگر اسلام اين كار را جز در موارد اضطرار حرام دانسته است بايد طبق قاعده بانوان پزشك و متخصص داسته باشيم .
ثالثا : مقصود از حديث به قرائن مذكور و نيز آنچه كه از محتواي آن استفاده مي شود ،نكوهش از اختلاط زنان با مردان و روابط اجتماعي ،غفلت از زنان از وظايف مهم مادري و تربيتي و آنچه كه باعث انسجام و حفظ روابط خانوادگي مي شود است .
جواب: از بعضي از منابع شيعه و سني استفاده مي شود كه حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در اثر ضربات و لطمه ها و فشارهايي كه بر آن مخدره وارد شد, شهيد شدند. اما اين كه مسبب شهادت چه كسي بوده , اختلاف است ; بعضي ((قنفذ)) را ذكر كرده و بعضي , جمعيتي كه بر خانه آن حضرت هجوم آورده اند را سبب قتل مي دانند.
براي آگاهي بيشتر ر . ك : مدارك شيعه : 1- كامل الزيارات ابي القاسم جعفربن محمد بن جعفر بن موسي بن قوليه , ص 332 2- بحارالانوار , ج 28 , ص 61 - ج , 29 , 192 - ج 30 , ص 348 - ج 43 , ص 170 3- الاختصاص شيخ مفيدص 182 4- دلائل الامامه طبري ص 45 5- وفات الصديقه الزهر(سلام الله علیها) علامه مقدأم ص 78
منابع اهل سنت :
1- الملل والنحل الشهرستاني ج 1 , ص 57 2- مناقب آل ابيطالب ابن شهر آشوب ج 3 , ص 358 (به نقل از ((المعارف )) ابن قتيبه ) 3- الامامه والخلافه مقاتل بن عطيه ص 160 4- انساب الاشراف بلاذري ج 1 , ص 586 5- العقد الفريه ابن عبدربه ج 4 , ص 259 6- الوافي بالوفيات ج 6 , ص 17
بعضي ديگر از آنها نيز معتقدند حضرت زهرا بعد از رحلت پيامبر بيمار شدند و در اثر بيماري از دنيا رفتند.
جواب: درباره رفتار و سيره معصومان(علیه السّلام) از دو زاويه «پيش نگاه» و «پس نگاه» مىتوان به قضاوت نشست.
با نگرش «پيش نگاه» امامان - عليهم السلام - معصوم هستند و «قول، فعل و تقرير» آنان، به ويژه در مسائل مرتبط با امامت و هدايت جامعه، از هر گونه خطا و اشتباه مصون است. با پايبندى به اين اصل اساسى بايد به صحت رفتار و سيره امامان(علیه السّلام) اعتقاد داشته، به مقدار توانايى در پى كشف اسرار و دلايل آن باشيم تا به عنوان الگو در زندگى خود به كار بنديم.
بانگرش «پس نگاه» نيز مىتوان به خردمندى و دورانديشى امامان(علیه السّلام) در موضعگيرىهاى آنان پىبرد؛ زيرا رفتار و موضعگيرى امامان(علیه السّلام)، با ملاحظه تأثيرگذارى در طول تاريخ و پيروزى نهايى حق بر باطل، تحقق مىيابد؛ اگر چه در زمان خودشان اين پيروزى اتفاق نيفتد. با اين نگاه، صبر و سكوت امام على(علیه السّلام) فريادى رسا بر مظلوميت آن حضرت در طول تاريخ است. سكوت حضرت، زمينه سوء استفاده دشمنان را خشكاند؛ چنان كه ابوسفيان حاضر شده بود با امام على(علیه السّلام) بيعت و عليه خلفا اقدام كند؛ اما امام على(علیه السّلام) با آگاهى و دورانديشى دست رد برسينه آن بدخواهِ مسلمانان زد.
روزى ديگر امام على(علیه السّلام) در پاسخ به حضرت فاطمه(سلام الله علیها) فرمود: اگر مىخواهى نام پدرت[رسول الله( صلّی الله علیه و آله و سلّم )] همچنان باقى بماند، بايد صبر كنيم. براساس روايتى ديگر، امام على(علیه السّلام) فرمود: به خدا قسم، اگر خطر نابودى دين و بازگشت كفر و پراكندگى مسلمانان در ميان نبود، اين گونه صبر نمىكردم.1
اين دو نمونه تاريخى و نمونههاى فراوان ديگر حكايت از آن دارد كه حساسيت زمانه اقتضا مىكرد، براى حفظ ظاهر اسلام، اهلبيت (علیهم السّلام) آن چنان صبر كنند و «خار در چشم و استخوان در گلو» روزگار بگذرانند.
اما نكته مهم آن است كه در كنار اين صبر، بايد حق و حقيقت در طول تاريخ آشكار بماند و سياهى ظلم و خيانت براى همگان آشكار شود. هنر امام على(علیه السّلام) و حضرت فاطمه(سلام الله علیها) آن بود كه به گونهاى رنج را تحمل كردند كه روسياهى آن براى ظالمان در طول تاريخ قابل پاك شدن نباشد و وجدان هر انسان منصفى در طول تاريخ به حقانيت اهلبيت (علیهم السّلام) گواهى دهد.
به عنوان يك اصل كلى مىتوان گفت: «هرگاه اظهار حق بامظلوميت همراه باشد، ماندگارى آن بيشتر خواهد بود و هر چه مظلوميت بيشتر باشد، تأثير آن حق در طول تاريخ پررنگتر خواهد بود.» نقطه اوج تقارن «حقانيت و مظلوميت» را در زندگانى اهل بيت(علیه السّلام)، به ويژه حضرت على(علیه السّلام) و حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و امام حسين(علیه السّلام)، مىتوان مشاهده كرد. از اين رو، كشاندن امام على(علیه السّلام) براى بيعت و محنتهاى حضرت فاطمه(سلام الله علیها) در اين زمينه از جهت تاريخى و روابط زمينى يك «تحميل» و ظلم آشكار بود، اما از جهت ملكوتى و آسمانى يك «انتخاب» به شمار مىآمد. به همين جهت، برخى اهل معرفت گفتهاند: «على(علیه السّلام) را نبردند بلكه خودش رفت؛ اما به گونهاى كه در طول تاريخ ظلم غاصبان قابل انكار نباشد.»
درباره مظلوميت حضرت زهرا(سلام الله علیها) و واقعه «پشت در» بايد دانست، مردم صدر اسلام احترام ويژه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به حضرت زهرا(سلام الله علیها) را آشكارا ديده و شنيده بودند. هنوز احاديثى مانند «فاطمةُ بضعةُ منى، مَن اذاها فقد اذانى؛ فاطمه پاره تن من است هر كس او را بيازارد مرا آزرده است».2 به خاطر داشتند. از اين رو، هنگامى كه مىخواستند امام على(علیه السّلام) را به اجبار براى بيعت به مسجد ببرند، حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت در آمد تا آنان به احترام حضرت فاطمه(سلام الله علیها) شرم كنند و برگردند. اتفاقاً كسانى كه در جلوى جمعيت بودند، وقتى دريافتند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت در است، دست نگاه داشتند و با صداى بلند گفتند فاطمه پشت در است.
اما از آخر جمعيت دستور داده شد: «و ان كانت؛ اگر چه او [فاطمه] باشد». آن جا بود كه آن واقعه جان سوز اتفاق افتاد و دشمنان غاصب انتقام خودرا از فدايى ولايت گرفتند.3
ناگفته نماند دشمنان در ظاهر انتقام گرفتند؛ اما «كبودى بدن» و «سرخى خون» مظلومانه حضرت براى هميشه در حافظه تاريخ باقى ماند و حجت بر همه حقيقت جويان آشكار شد. با نگاه ملكوتى، اين يك «انتخاب» از سوى حضرت زهرا(سلام الله علیها) بود تا حقانيت علوى و مظلوميت فاطمى آميخته گردد و آن مشعل نورانى در طول تاريخ افروخته ماند.
پی نوشت ها:
1. بحارالانوار، مجلسى، ج32، ص61.
2. صحيح مسلم، ج7، باب فضائل فاطمه بنت النبى( صلّی الله علیه و آله و سلّم ).
3. الامامة و السياسة، ابن قتيبه، ج1، ص30.
/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}