پرسمان حضرت زهرا علیها السّلام (4)
پرسمان حضرت زهرا علیها السّلام (4)
پرسمان حضرت زهرا علیها السّلام (4)
(83 پرسش و پاسخ درباره حضرت زهرا سلام الله علیها)
جواب: براى روشن شدن سؤال لازم است آيهاى كه برترى حضرت مريم(سلام الله علیها) را بيان مىكند معنا شود.
قرآن كريم در آيه 42 سوره آل عمران مىفرمايد: يا مريم انّ الله اصطفيك و طهّرك و اصطفيك على نساء العالمين ؛« و به ياد آور هنگامى را كه فرشتگان گفتند: اى مريم! خدا تو را برگزيده و پاك ساخته و بر تمام زنان جهان برترى داده است».
و منظور از برترى و فضيلت حضرت مريم(سلام الله علیها) در آيه مذكور اين نيست كه ايشان در تمام فضائل و كمالات و جهات انسانى بر همه زنان عالم برترى دارد. بلكه منظور از اين برترى جهت خاصى است كه حضرت مريم(سلام الله علیها) را از سائر زنان ممتاز كرده است.
براى روشن شدن اين مطلب از خود آيه شريفه كمك مىگيريم. در آيه 42 سوره آل عمران كلمه اصطفاء دو بار تكرار شده است.
1. ان الله اصطفيك و طهّرك كه به يك نوع انتخاب اشاره مىكند بدون اينكه مسئله برترى آن حضرت را مطرح نمايد. و اين قسمت از آيه صرفا اصطفاء و انتخاب نفس خود مريم(سلام الله علیها) را در فضائل و تقوا بيان مىكند، و برترىايشان نسبت به سائر زنان لحاظ نگرديده است.
2. و اصطفيك على نساء العالمين در اين قسمت از آيه، برترى حضرت مريم نسبت به سائر زنان عالم آمده است؛ حال بايد روشن شود منظور از اين برترى چيست؟ آيا برترى ايشان بر زنان عالم بصورت مطلق است يا مقيّدمىباشد، با اين معنا كه در چه جهت برترى دارد در تمام جهات و فضائل انسانى يا در يك جهت خاص كه مخصوص ايشان مىباشد. آنچه مىتوان گفت اين است كه حضرت مريم در يك جهت خاص نسبت به تمام زنان عالم برترى دارد. و آن جهت برترى اين است كه ايشان بدونداشتن همسر بطور معجزهآسا و خرق عادت فرزند آورد. پس برترى ايشان در قسمت اخير آيه نسبى است و بطور مطلق نمىباشد.
و از نظر ادب عرب نيز اگر كلمه اصطفا با «على» متعددى شود معناى تقدم را مىدهد نه مطلق اصطفاء و برترى، (الميزان، علامه طباطبايى، جلد 3، ص 205) . يعنى حضرت مريم به خاطر صلاحيتها و ويژگىهائى كه داشته استاين برترى و تقدم را بر زنان عصر و زمانهاش پيدا كرده كه او به عنوان مادر حضرت عيسى برگزيده شده است.
بعد از روشن معناى برترى حضرت مريم نسبت به سائر زنان عالم، بايد دانست زنى كه در فضائل و كمالات معنوى و طهارت و تقوا، يگانه زنان است و نسبت به همه زنان عالم از اولين و آخرين برترى دارد عصمت كبرى فاطمه زهرا(سلام الله علیها) است. و پيامبر اسلام( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در اين موردفرموده است:«ابنتى فاطمة سيدة نساء العالمين».
و از امام صادق(علیه السّلام) در مورد فرمايش رسول خدا سؤال شده كه «فاطمه سرآمد زنان بهشت است يا سرآمد زنان عصر خويش مىباشد؛ آنحضرت پاسخ دادهاند آنكه سرآمد زنان عصر خويش بود مريم(علیه السّلام) بود. اما فاطمه(سلام الله علیها) سرآمد همه زنان بهشت از اولين تا آخرين است، (بحارالانوار، ج 43، ص 21، انتشارات المكتبة الاسلاميه) .
و مسئله برترى حضرت فاطمه(سلام الله علیها) نسبت به زنان عالم به تواتر در احاديث رسول گرامى( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و ائمه(علیه السّلام) آمده است.
براى آگاهى بيشتر ر.ك:
1. بحارالانوار، ج 43
2. فاطمه زهرا (شادمانى دل پيامبر)، احمد رحمانى همدانى، مترجم، دكتر سيد حسن افتخارزاده سبزوارى
3. زندگانى حضرت فاطمه، سيد هاشم رسولى محلاتى.
جواب:منشائ عصمت , اختيار آدمي است و يك مسائله جبري نيست . اما منشائ اين اختيار علم و اراده اهل بيت (علیهم السلام) است يعني معصومان از نظر شناخت و علم چنان قوي اند كه زشتي و پليدي هر كار بدي را مي بينند و از نظر اراده نيز چنان قدرتي دارند كه محكوم جاذبه هاي شيطاني و خلاف حق واقع نمي شوند. اين علم و اراده موهبتي است الهي يعني از آن جا كه خداوند مي دانست عده اي از بندگانش به اختيار خود هر چند با استعدادي در سطح ساير افراد بشر بيش از ديگران و بالاتر از حد ممكن از استعداد خود استفاده مي كنند تفضلا" اين پاداش و موهبت ويژه را به آنان عطا فرمود و آنان را از علم و اراده اي برخوردار كرد كه به واسطه آن به مصونيت كامل و مطلق برسند و در پرتو آن راهنماياني موثق و مطمئن براي همه افراد بشر كردند بنابراين بايد توجه داشت كه اعطاي اين موهبت معلول شايستگي هاي خود آنان است , نه محصول استعداد جبري ايشان حكمت اعطاي چنين موهبتي نيز علاوه بر پاداش خود آنها فراهم كردن وسايل هدايت براي ساير انسان ها است . در دعاي ندبه آمده است : ((اللهم لك الحمد علي ماجري ... لنفسك و دينك ... بعدان شرطت عليهم الزهد في درجات هذه الدنيا الدينه و زخرفها و زبرجها فشرطوا لك ذلك و علمت منهم الوفائ به فقبلتهم و قربتهم و قدمت لهم الذكر العلي و الثنائ الجلي و اهبطت عليهم ملائكتك و كرمتهم بوحيك و رفدتهم بعلمك و جعلتهم الذريعه اليك ...; خدايا براي توست حمد... تو با آنهاشرط كردي كه نسبت به زينت ها منزلت هاي دنيوي بي اعتنا باشند (و جز به مقام قرب تو نينديشند) و آنان نيز اين شرط را بپذيرفتند و چون مي دانستي به اين شرط عمل خواهند كرد آنان را پذيرفتي و مقرب خويش ساختي و به جهت همين شايستگي فرشتگان را ايشان نازل فرمودي و با وحي خود آنان را گرامي داشتي و از خوان علم بي كران خويش بهره ها دادي )) (در اين باب نگا: پژوهشي در عصمت معصومان , حسن يوسفيان و احمد حسين شريفي , تهران پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي چاپ اول 1377 ش فصل سوم , صص 72 - 43) به همين جهت گفته شده است كه هر انسان صاحب اراده , مي تواند با رياضت هاي شرعي و تهذيب نفس به مقام عصمت دست يابد همچون حضرت مريم (سلام الله علیها). (ر.ك تفسير موضوعي قران كريم آيه الله عبدالله جوادي آملي قم , اسرائ چاپ اول 1376 ش , ج 9, صص 20 - 22 الميزان علامه طباطبايي موسسه الاعلي بيروت , ج 3, ص 205, ولايت نامه , علامه طباطبايي ترجمه همايون همتي تهران امير كبير, چاپ اول , صص 58 - 48) بر اين اساس حضرت زهرا(سلام الله علیها) مانند ديگر انسان ها زن آفريده شده است , اما به واسطه اختيار خويش راه هدايت را انتخاب كرده و با تهذيب نفس به مقام شامخ عصمت نايل گشته است آن حضرت همچون معصومان ديگر, انسان برتر است , نه برتر از انسان , ازاين رو مي تواند به عنوان يك الگو براي ديگر انسان ها مطرح و كردار و گفتارش ره توشه كساني باشد كه مي خواهند انسان هاي متعالي و كاملي گردند. آري خداوند مي خواسته الگوهايي براي هدايت آدمي و از آن جمله حضرت زهرا(سلام الله علیها) نيز براي اسوه بودن آفريده شده است . ضرورت وحي نبوت و امامت نيز در همين راستا است ولي فرق است ميان اين كه خداوند الگوهاي آفريده باشد كه بدون اختيار و علم و اراده اسوه گشته اند و الگوهايي كه با اختيار و بر اساس علم و اراده مقام اسوه بودن را احراز كرده اند. ارزش خلق چنين نمونه هايي آن است كه آدمي را متحول ساخته بيدار كرده و به او مي فهماند كه تو نيز به عنوان يك انسان مختار, با كنار زدن تعلقات غيرخدايي و زدودن گناهان , مي تواني به مقام كمال و سعادت راستين باريابي , اگر ما مدعي شويم كه عصمت معصومان امري جبري بوده و اختيار ايشان در اين ميان هيچ نقشي ندارد, يكي از اساسي ترين ويژگي هاي ضرورت نبوت و امامت (تعليم و تربيت و اسوه بودن ) را خدشه دار ساخته ايم حال آن كه بر اساس آيات قرآن , يكي از اهداف اساسي نبوت و امامت كه حضرت زهرا(سلام الله علیها) پيوند دهنده آن است تزكيه نفوس است . (نگا, بقره , 129, 151, و الميزان ج 19, ص 265)
جواب:دانشجوي گرامي قبل از پرداختن به مطالب مورد نظر از دقت و عنايت شما نسبت به حسن سلوك و رسيدن به مقام قرب الهي كه گوهري بي بديل و فيض سرمدي است بسيار خشنود و به اين طرز تفكر آفرين مي گوئيم . اما نسبت به نامه شما به ترتيب به نكات مورد نظرتان مي پردازيم : 1- زندگي ائمه براي ما الگو است و پذيرش اين مطلب و بيان اين سخن گزاف و بيهوده نيست و لذا هم گوشه گوشه زندگي آنها براي ما روشن است و بيان شده و هم مي توان همچنان به آنها تائسي نمود. و براي رسيدن به آن مي توان كتب مشتمل بر معارف دين كه بسيار فراوان است مورد مطالعه قرار داد. نماز شب حضرت زهرا(سلام الله علیها), ساده زيستي حضرت , برخورد وي با نامحرم , پيروي او از دين , بها دادن به ارزشهاي انساني و معنوي در برابر معيارهاي دنيوي و مادي و از خودگذشتگي و خود را فراموش كردن و هزار نتكه كه تنها يك دستورالعمل نيست و بنيان رفتار فاطمي است براي هميشه مي تواند سرمشق زندگي باشد. شايد سخنان ائمه در مورد كيفيت و شكل زندگي ]نه سخنان معرفتي و تحليلي آنها[ براي هر آدمي كه با آن ها مواجه مي شود و خود را به ائمه عرضه مي كند قابل فهم و مشكل گشاست كافي است به كتب نوشته در مورد زندگاني ائمه مراجعه و يا از كلمات گوهربار آنها فيض ببريد تا زندگي شما رنگ ديني و الهي بگيرد. بهرحال در اين مورد مي توانيد به كتاب هاي سيري در سيره ائمه تعليم و تربيت و انسان كامل و سيري در سيره نبوي , نوشته شهيد مطهري , مراجعه و از آنها بهره مند شويد همين طور مطالعه كتب معتبر زندگاني ائمه هدي (علیهم السلام) بخصوص كتابهاي جناب آقاي شهيدي و آقاي آيتي و آقاي سيدمهدي شمس الدين و يا كتب روائي كه سخنان ائمه را جمع آوري نموده مانند كتاب فرهنگ سخنان حضرت زهرا(سلام الله علیها) و يا نهج البلاغه , نهج الفصاحه , اصول كافي و تحف العقول استفاده كنيد. شما با ترجمه اين كتب مي توانيد خود از آن بهره برده و برنامه زندگاني خود را تنظيم كنيد. پرواضح است كه هر چه بيشتر به حق عمل كنيد راه آگاهي جديدتر به روي شما گشوده خواهد شد و به معرفت علمي و عملي شما افزوده مي گردد. 2- دانشجوي محترم آنچه براي ما به عنوان مخلوقين حضرت حق اهميت دارد و بايد به آن اهتمام جدي داشته و هميشه در پي آن باشيم رسيدن به مقام و مرتبه معنوي و برخورداري از كرامات نفساني و در يك كلمه بنده خدا بودن است و بس بايد تنها در فكر كسب خشنودي و رضايت خداوند گام برداريم و هيچ چيزي را به رضايت او نفروشيم . و اين كار سهل و در عين حال ممتنع است و سهل است چون هر شخصي به ميزان آگاهي خود مكلف است و براي بندگي كردن از آگاهي مورد نياز برخوردار مي باشد اما ممتنع است چون موانع در سير آن فراوان و آفات راه پيمودن زياد مي باشد بناراين سعي و همت ما بايد متوجه بندگي كردن باشد و بس . 3- دانشجوي گرامي دل پاك داشتن هرگز به معناي تسليم خواسته ديگران شدن نيست چرا كه منظور از مثبت نگري در واقع توجه به حالات رواني و ذهنيت ايده آل است كه در برخورد با ديگران مربوط به رفتار شما آشكار مي شود. يعني بايد از عمق دل خود همه افراد را سالم , بي عيب بپنداريد و بدبيني بي مورد, سوئظن , انتقام جوئي , گناهكار شمردن ديگر, كينه توزي و... را كنار بگذاريد و براي همه خيرخواهي كنيد و از انجام آنچه شما براي آنها خير تشخيص مي دهيد كوتاهي نكنيد نه آنچه كه آنها مطالبه مي كنند برآوريد. بايد خود تصميم بگيريد نه آنها و تصميم شما بايد خيرخواهانه و واقع بينانه باشد نه خصمانه و يا حسدورزي و خلاف واقع . بنابراين بايد بين اين دو كاملا" تفاوت قائل شويد كه يكي مربوط به حوزه فكر و انديشه و واكنش هاي ذهني و قلبي است و آن ديگري مربوط به عمل و رفتار خارجي مي باشد. شما بگوئيد كه مردم عملكردي صحيح دارند و مطابق وظيفه شان عمل مي كنند ولي اين مستلزم آن نيست كه شما با آن ها همراهي كنيد چرا كه هر شخصي وظيفه اي دارد چرا اگر شما با آنها در تكليف همانند و همسان بوديد بايد تمام آن عمل را انجام دهيد هر چند آنها به وظيفه خود عمل نكنند بهرحال حسن ظن داشتن غير از گوش به خواهش آن ها سپردن است . يعني عمل است و ديگري انديشه . 4- آنچه از شما انتظار مي رود رعايت احكام ارتباط با نامحرم است كه بايد بدون كوچكترين تسامح و سهل انگاري بكارگرفته شود و به هيچ بهانه و علتي نبايد آن را ترك گفت و كنار گذارد. و در يك كلام به آنچه خداوند گفته عمل كنيد نه به آنچه مردم مي پسندند و مي خواهند با اعتقاد به ارزش بودن فرامين الهي خود را بدون كم و كاستي به رعايت آنها مستلزم سازيد عمل و رفتار خود را مطابق آنچه شرع مقدس گفته هماهنگ سازيد و به اظهار نظرات شخصي و توجيهاتي سخيف مانند اينكه قلب خود پاك نگهداريد, دلت پاك باشد با اين رفتارهاي تعصبي كار نداشته باشيد و... توجه نداشته باشيد. پس در حيطه اعمال و رفتار سخت به اصول و احكام دين پايبند باشيد و در ذهنيت و افكار بدون دليل بدبين و كينه ورزي نداشته باشيد و حسادت , بخل و... را رها كنيد,
جواب: در روايتي از فاطمه زهرا(سلام الله عليها) سؤال شد: «براي زنان چه چيز بهتر است؟» در جواب فرمودند: «براي زنان بهترين چيز آن است كه مردان را نبينند و مردان نيز آنان را نبينند»، (كشف الغمه، ج 2، ص 23 و 24 و مناقب شهر آشوب، ج3، ص 119 و منتهى الآمال، ص 161 به نقل از كتاب چهارده معصوم اثر مؤسسه در راه حق، ص 27) .
اين عقيده فاطمه زهرا(سلام الله علیها) درباره زنان ميباشد كه در برابر مردان بيگانه و نامحرم چگونه حريم را نگه دارند و از اختلاط و معاشرت و برخورد با مردان نامحرم چگونه پرهيز كنند.
البته روشن است كه اين گونه روايات اين نكته را گوشزد ميكند كه بهتر است زنان بدون جهت و ضرورت خود را در معرض ديد مردان نامحرم قرار ندهند. اين پيام حضرت اوّل در زندگي عملي خود آن بانوي بزرگ تبلور ميكند.
امام موسي بن جعفر(عليه السلام) از پدرانش نقل فرموده است كه امير مؤمنان على(عليه السلام) فرمود: فرد نابينائي اجازه خواست كه به منزل فاطمه(سلام الله علیها) وارد شود، آن گرامي خود را از او پوشيده داشت رسول خدا( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به او فرمود: چرا خود را پوشيده داشتي در حالىكه نابيناست و تو را نميبيند؟ عرض كرد: اگر او مرا نميبيند من او را ميبينم، و نيز رايحه و عطر را ميبويد و شامهاش سالم است. رسول خدا( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) فرمود: گواهي ميدهم كه تو پاره تن مني، (بحار، ج 43، ص 91 و رياحين الشريفه، تاليف شيخ ذبيح الله محلاتي، چاپ اسلاميه تهران، ج 1، ص 216 و منتهىالامال، ص 161 و 162 به نقل از همان، ص 26) .
پس حضرت عقيده و پيام خود را در برابر برخورد با نامحرمان با سيره عملي خود امضا و ابلاغ مىكند و گرنه ابتلا به گناه از ساحت قدوسي آن بانوي مقدس و معصوم، فرسنگها فاصله دارد به راستي اگر اين يك پيام را زنان جامعه عمل كنند و در برابر نامحرمان از خود نمائي دست بكشند و خود نيز از نامحرم گرائي بپرهيزند، جامعه در چه سطحي از نزاهت و طهارت باقي ميماند؟ البته راجع به عصمت امامان و حضرت زهرا(سلام الله عليها) بايد گفت آنان نيز مانند ساير انسانها در معرض وسوسه شيطان قرار ميگيرند. اما از چنان قدرت ايماني بهرهمندند كه آنان در صدد دفع شيطان بر ميآيند و وسوسه شيطان به آنان راه پيدا نميكند.
جواب:در كتاب مقاتل الطالبين و كشف الغمه آمده است كه ام ابيها از كنيه هاي حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) است كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) به آن حضرت مي فرمود ام ابيها; يعني , مادر پدرش (مادر من ). فهم حقيقت و واقع اين مطلب كه چرا پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) به حضرت فاطمه (سلام الله علیها) ام ابيها مي فرمود : بسيار مشكل است . برخي به سادگي از آن گذشته و تنها به اين اكتفا كرده اند كه حضرت از شدت علاقه به آن جناب مي فرمود مادر من . ولي قطعا" كلام پيامبر چيزي فراتر از تعارفات مرسوم و معمولي است . شايد با توجه به اين كه ام در لغت به معني اصل و ريشه است بتوان گفت حضرت زهرا(سلام الله علیها) اصل و منشائ نبوت و ولايت است كه اگر وجود آن بزرگوار نبود نبوت پيامبر و ولايت ائمه (علیهم السلام) آشكار نمي شد. به عبارت ديگر ولايت ثمره نبوت است و نبوت بدون ولايت بي معني است . چنان كه در آيه شريفه خداوند به پيامبر مي فرمايد: اگر ولايت را به مردم ابلاغ نكني رسالتت ناتمام است . و از اين جهت كه وجود حضرت صديقه طاهره , منشائ وجود ائمه اطهار بود, منشائ ولايت است پس اگر حضرتش نبود ولايت نبود و نبوت هم به طور كامل ثمربخش نبود, بنابراين آن جناب منشائ نبوت و امامت است . موئيد اين مطلب هم روايتي است كه برخي روايت كرده اند كه خداوند مي فرمايد: ((ولولا فاطمه لما خلقتكما; اگر نبود فاطمه (سلام الله علیها) من شما را (پيامبر و اميرالموئمنين (علیه السلام)) نمي آفريدم )). براي آگاهي بيشتر ر.ك : زندگاني فاطمه زهرا(سلام الله علیها), حسين عمادزاده .
جواب:1- اينكه حضرت فاطمه (سلام الله علیها ) در فراق پدرش گريه مي كرد درست است و در روايات متعددي اين مطلب آمده است و در بعضي از اين روايات آمده است كه همسايگان از گريه هاي فاطمه (سلام الله علیها) بي تاب شده بودند و به خدمت اميرالموئمنين رسيدند و عرض داشتند سلام ما را به فاطمه برسان و بگو يا شب گريه كن يا روز آرام بگير و يا روزها گريه كن و شب استراحت كن و... (بحارالانوار, جلد 43, ص 36 و 35) (همان , ص 177) در بررسي اين روايات بايد گفت اولا" بعضي از اين روايات ضعيف و غير قابل اعتماد مي باشد زيرا در هيچ منبع معتبر نيامده است و بعضي ها قابل توضيح است و علامه مجلسي (ره) نيز بعضي از اين روايات را غير قابل استناد و اعتماد مي داند. (بحارالانوار, ج 43, ص 177) از طرف ديگر اينكه قائل بشويم حضرت زهرا(سلام الله علیها) طوري گريه و جزع مي كرد كه موجب اذيت و سلب آسايش مردم مي شد. باتوجه به بزرگواري و عظمت و عصمت زهرا(سلام الله علیها) غير قابل تصور به نظر مي رسد. علامه سيد جعفر مرتضي عاملي در اين باره مي گويد: ((ما تصور نمي كنيم كه گريه زهرا(سلام الله علیها) در فراق پدرش آسايش مردم را به هم زد و موجب اعتراض آنان شد بلكه آنچه آنان را ناراحت كرد و به واكنش واداشت چيزي است كه وجود زهرا(سلام الله علیها) در كنار قبر پدرش با حالتي از حزن و اندوه و دلتنگي و دل شكستگي برمي انگيخت (يعني ) مظلوميت زهرا كه بلافاصله پس از درگذشت پدرش به سراغ او آمده چه نمايانگر حالت تحريك مداوم مردم پاك نهاد و مخلص و با ايمان و در نتيجه نابودي خطي بود كه از انجام هيچ عملي در راه رسيدن به خواسته هايش فرو گذار نكرد گريه زهرا در فراق شخص رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به اندازه گريه آن بانو در تجسم سرنوشت غمباري كه به مجرد وفات پيامبر اسلام و اسوه هايش در خود فرو برد. نبود بنابراين گريه زهرا(سلام الله علیها) جزع از مصيبت و بزرگ شمردن فقدان شخص نيست كه با پذيرش قضا و قدر الهي منافات داشته باشد)) (ترجمه ماساه الزهرا (رنج هاي زهرا) علامه سيد جعفر مرتضي عاملي , مترجم : محمد سپهري , ص 302 و 301) 2- در احاديثي آمده است به علي (علیه السلام) پيشنهاد شد كه به فاطمه بگويد يا شب گريه كند يا روز تا مردم آسايش داشته باشند و بدين جهات نيز اميرالموئمنين (علیه السلام) در بقيع سايباني (بيت الاحزان ) درست كردند تا فاطمه روزها در آن عزاداري كند. حال سوئال اين است كه اگر گريه فاطمه موجب اذيت مردم مي شد اين مزاحمت در شب بيشتر آسايش مردم را به هم مي زند زيرا كه در روز به دنبال كارهاي روزانه خود مي رفتند. پس بايد اعتراف كنيم به اين حقيقت كه گريه و ناله فاطمه آسايش مردم مدينه را به هم نزد بلكه آرامش حاكمان سقيفه را به هم مي زد چون كه حاكمان جديد مي بايست در مسجد پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) و در كنار منبر شريف آن حضرت جايي كه فقط چند متر از خانه فاطمه فاصله داشت حضور داشته باشند و اين حضور با گريه و اندوه فاطمه به مخاطره مي افتد لابد بايد آن حضرت را از گريه منع كنند. (ضيائالدين , ج 2, ص 140, نقل از رنج هاي زهرا, ص 303) بنابراين گريه فاطمه بر حاكمان زور و تزوير گران بود گريه فاطمه در نزديكي مسجد سوئال برانگيز و تحريك كننده عواطف و متزلزل كننده پايه هاي خلافت سران سقيفه بود لذا هم ايشان را از گريه نهي كردند و بعيد هم نيست كه عده اي را براي جلوگير از اين كار به عنوان اعتراض يا پيشنهاد به (علي ع ) اجير كرده باشند. 3- حضرت فاطمه (سلام الله علیها ) بعد از رحلت پيامبر به فاصله كوتاهي به پدرش ملحق شدند در اين فاصله اندك گريه و حزن آن حضرت بر پدرش كه نظيرش در دو عالم نيست و افضل پيامبران است چيزي طبيعي به نظر مي رسد و از طرف ديگر مردم نيز خود را در آن مصيبت عظماي بشري صاحب عزا مي دانستند پس چطور اعتراض مي كردند؟ اول اينكه بگوييم همانطوري گريه آن حضرت بيشتر بر مصائب وارده بر وصي آن حضرت بود به نوعي سياسي و افشاگرانه بود, نهي دستگاه حاكم از گريه فاطمه نيز مستقيما" يا غيرمستقيم توسط شيوخ مدينه نيز سياسي و براي تثبيت حكومت خودشان بود. بنابراين گريه عصمت كبري فاطمه زهرا(سلام الله علیها) به معصوميت آن حضرت خدشه وارد نمي كند و اين اعتراض به قضاو قدر الهي هم نمي باشد و گريه آن حضرت با صداي بلند و آزاد دهنده نبوده بلكه چون شخصيت محبوب و مورد توجه مسلمانان بوده براي ناراحتي و گريه معمولي ايشان سوئال برانگيز بوده است واين گريه به قصد سياسي كاري نبوه بلكه بالطبع اثر سياسي داشته چراكه وقتي مردم از جهت حزن و گريه ايشان سوئال مي كردند انحراف خط نبي اكرم و هدايتي را كه ايشان بنا نهاده بود در پاسخ مي شنيدند.
جواب: حضرت علي (علیه السلام) كتابي به نام ((مصحف فاطمه )) نوشته است . اين كتاب به خط حضرت علي (علیه السلام) است و محتواي آن القائات غيبي است كه توسط جبرئيل بر دل حضرت زهرا(سلام الله علیها) نازل گشته است . آنچه در اين كتاب است علوم غيبي است و جز افرادي همانند آن حضرت , قدرت دريافت و تحمل آن را ندارند. در رواياتي كه از امامان معصوم (علیهم السلام) رسيده به ((مصحف فاطمه )) اشاره شده است : از حضرت امام صادق (علیه السلام) شنيدم كه مي گفت : زنادقه در سال 128 ه' ق ظاهر مي شوند و اين را از مصحف فاطمه به دست آوردم . گفتم : مصحف فاطمه چيست ؟ گفت : وقتي پيامبر اسلام وفات يافت , حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بسيار غمگين گرديد. خداوند براي آرامش دل او فرشته اي را بر او نازل كرد. اين فرشته آن حضرت را آرامش مي بخشيد و با او سخن مي گفت . فاطمه زهرا(سلام الله علیها ) به علي (علیه السلام) اين حادثه را گفت . حضرت علي (علیه السلام) به حضرت زهرا(سلام الله علیها ) گفت : هرگاه فرشته را احساس كردي به من بگو. فاطمه زهرا(سلام الله علیها) هم چنين كرد. پس از آن علي (علیه السلام) آنچه را كه فرشته مي گفت , مي نوشت و به اين ترتيب كتابي جمع آوري كرد. سپس امام صادق (علیه السلام) گفت : بدان كه در مصحف فاطمه , حلال و حرام نيامده بلكه علوم آينده آمده است )), (اصول كافي , ج 1, ص 240, ح 2, چاپ آخوندي ). در حديث ديگري نام فرشته را جبرئيل ذكر كرده است , (همان , ص 241, ح 5).
جواب: براساس روايات چهارده معصوم (علیهم السلام) همه يك نور هستند ]بحارالانوار, ج 25, ص 1 و ج 36, ص 280[ يعني آنها در مقام وحدت نوري , كثرتي ندارند تا يكي اول وديگري دوم باشد. اين كه در زيارت جامعه مي خوانيم ((و ان ارواحكم و طينتكم واحده )) اشاره به همين حقيقت دارد كه چهارده معصوم (علیهم السلام) يك نوراند و در اين جهت با هم اتحاد دارند. براساس روايات اين اتحاد نه تنها در اول خلقت بوده ; بلكه در نظام مادي و زندگي دنيا حقيقت آنان يكي بوده است و در عين تعدد صوري و ظاهري و جسماني با همديگر وحدت و اتحاد دارند. در اين باب نكا: انسان و خلافت الهي , استاد محمد شجاعي , تهران , موئسسه فرهنگي خدمات رسا, 1362 ش , صص 139 - 142. بر مثال موج ها اعدادشان ==در عدد آورده باشد بادشان == (مثنوي , دفتر دوم , بيت 185) ازاين رو اين كه در برخي روايات , اولين مخلوق نور حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلّم) و در پاره اي روايات نور رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و ائمه هدا(علیهم السلام) مطرح شده است , (نگا: بحارالانوار, ج 1, ص 97 - ج 57, ص 170 - تفسيرالميزان , ج 1, ص 121) نبايد پنداشت كه اين روايات بر كثرت و غيريت اين انوار دلالت دارند. امام باقر(علیه السلام) مي فرمايند: ((يا جابر ان الله اول ماخلق خلق محمدا" و عترته الهداه المهتدين , فكانوا اشباح نور بين يدي الله , قلت و ما الاشباح ؟ قال : ظل النور, ابدان نوريه بلا ارواح و كان موئيدا" بروح واحد و هي روح القدس ; اي جابر! اول مخلوقي كه خداوند خلق فرمود, محمد و عترت هدايت شده آن حضرت بودند پس آنان اشباح نور در برابر خداوند بودند. جابر مي گويد: به حضرت عرض كردم , اشباح چيست ؟ فرمود: سايه نور, بدن هاي نوري بدون روح كه موئيد به يك روح يگانه و واحد بودند و آن روح القدس بود...)), (به نقل از انسان و خلافت الهي , همان ). اين روايت به روشني حكايتگر اين حقيقت است كه روح القدس در عين اين كه يك حقيقت و موجود واحد است , حقيقت همه چهارده معصوم است ; يعني , هم حقيقت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) است و هم حقيقت تك تك عترت آن حضرت و در عين يكي بودن متعدد هم هستند و همه ظهورات روح واحد و حقيقت واحد مي باشند اين روايت با صراحت كامل مي فرمايد كه آنان ابدان نوري بودند كه ارواح متعدد نداشتند, بلكه موئيد به يك روح بودند و آن عبارت است از ((روح القدس )) و به روشني به اين نكته اشاره دارد كه حقيقت روح و جان همه يكي بود (روح القدس ) و ظهورات (كه ابدان نوري و يا اشباح نوري اند) متعدد بود. بر اين اساس , روايتي كه مطرح فرموديد, دلالت ندارد بر اين كه عدم خلق جهان متوقف باشد به صورت انحصاري , بر حضرت علي (علیه السلام) و حضرت فاطمه (سلام الله علیها), بلكه از آنجا كه همه چهارده معصوم نور واحدند, اين روايت اشاره به همان حقيقت نوري دارد كه همان چهارده معصوم در آن وحدت دارند. به عبارت ديگر, هر چند در اين حديث به ظاهر به نور ]روحي و بدني [ حضرت علي (علیه السلام) و حضرت فاطمه (سلام الله علیها) اشاره شده است ولي به دليل وحدت نوري چهارده معصوم , گويا اين حديث مي خواهد بگويد اگر شما چهارده معصوم و اگر شما ((روح القدس )) نبوديد جهان را خلق نمي كرديم . به بيان سوم , ظاهر اين روايت خطاب به آن دو عزيز است ولي به دليل وحدت آن ها با دوازده معصوم ديگر مقصود حقيقتي است كه همه آنها در آن اتحاد داشته و هيچ گونه تعدد و كثرتي ندارند تا بحث رتبه و تقدم و تائخر پيش آيد.
جواب: بنا بر روايات حضرت جبرئيل بر حضرت زهرا(سلام الله علیها) و ساير ائمه وارد شده است. مثلاً صحيفه فاطميه، كه در آن آنچه تا قيامت واقع مىشود نوشته شده، براساس روايتى كه از كافى از امام صادق(علیه السّلام) رسيده است، جبرئيل بر فاطمه زهرا وارد مىشد و او را بر مصيبت پدرش تسليتمىگفت و خاطر او را مسرور مىگردانيد واز پدرش و مكان او وى را خبر مىداد و از آنچه بعد از او نسبت به اولادش مىشود او را مطلع مىنمود و على(علیه السّلام) آنها را مىنوشت يا در روايتى، حضرت على(علیه السّلام) با شمارش فضائل و ويژگىهاى امام، اشاره مىكند كه آنان مهبط جبريلروحالامين هستند و آن ملكه والا مقدار بر آنها وارد مىشود، (به نقل از كلمالطيب، حاج سيد عبدالحسين طيب، كتابفروشى اسلام، تهران، چاپ سوم، بىتا، صص 515 -521) .
اما اين كه در عصر ما بر كسى وارد شده است، ما اطلاعى نداريد و بعيد هم مىدانيم، زيرا نزول جبرئيل تنها بر انبياء و ائمه اطهار هست نه غير از آنها.
جواب: پيش از پرداختن به موضوع مورد بحث , بايد چند نكته را يادآوري بكنيم : الف . اعتقاد شيعه اين است كه پس از پيامبر اسلام جانشينان آن حضرت , امامان دوازده گانه معصوم هستند و غير از آنان هيچ كس خليفه پيامبر نيست . ب . شيعه , حقانيت خود را ازپيامبروامامان خودمي گيردنه ازمسلمانان وبراي همين در اعتقادات و رفتارهاي خود نيازي به تائييد ديگران ندارد. ج . در مظلوميت شيعه كسي ترديد ندارد و شواهد مظلوميت آنان در منابع تاريخي و روائي شيعه و سني آمده است . د. حسين بن علي (علیه السلام), برادران , فرزندان و ياران آن حضرت را به بدترين و غير انساني ترين شكل كشتند و خانواده او و خانواده يارانش را شهر به شهربردند و حتي قاتلان آن حضرت افتخار مي كردند كه پس از كشتن آن حضرت , بر بدنش اسب دواندند و اگر اين قاتلان , در زمان حضرت زهرا هم بودند و حوادثي روي مي داد كه در جهت خلاف هوسهاي نفساني آنان بود, آن حضرت را هم مي كشتند. ه'. يكي از مظاهر مظلوميت اهل بيت پيامبر هجوم به خانه حضرت فاطمه و حضرت علي (علیهم السلام) است . هجوم به خانه حضرت فاطمه , مسائله اي نيست كه قابل انكار باشد بلكه هجوم به آن خانه مانند مسائله عاشورا است و در طول تاريخ همواره به عنوان مظلوميت فاطمه زهرا و علي (علیه السلام) مطرح بوده است . و. اين اهل بيت است كه مظلوم واقع شده و اين ها هستند كه آن حوادث را ديده اند و نسل به نسل حفظ كرده اند. طبيعي است كه عاملان اين حوادث تلاش مي كردند كه اين حوادث فراموش شود و در تاريخ نماند و لكن شيعيان آن را حفظ كردند و از مخالفان نيز دانشمندان با انصافي آن حوادث را در كتب تاريخي و حديثي خود ثبت كردند. گرچه نيازي به تائييد ديگران نيست و منابع و مآخذ شيعه در مورد اين حوادث كافي است . پس از اين چند نكته به موضوع اصلي مي پردازيم : آتش زدن به در خانه حضرت فاطمه و سيلي زدن به آن حضرت در منابع تاريخي و روائي شيعه آمده است و براي آن كس كه شيعه است , همين مآخذ كافي است . در منابع و مآخذ اهل سنت نيز آمده است و سني ها مي توانند به آن معتقد باشند. براي نمونه به چند روايت از منابع شيعه و اهل سنت اشاره مي كنيم : 1. پس از آن كه كاربيعت گرفتن از مردم تمام شد و علي (علیه السلام) و عده اي بيعت نكردند, به خانه آن حضرت حمله كردند. در را سوزاندند, علي را به زور بيرون آورند, حضرت فاطمه را تحت فشار در قرار دادند و كار به جايي رسيد كه محسن او سقط شد. علي را به مسجد بردند ولي بيعت نكرد و آنان گفتند: بيعت نكني تو را به قتل مي رسانيم . روزهاوماههاگذشت . آنان تصميم به قتل علي (علیه السلام) گرفتند و قرار گذاشتند كه خالد قتل آن حضرت را به عهده بگيرد. اسمائ بنت عميس از اين توطئه آگاه شد و كنيز خود را فرستاد تا آن حضرت را از توطئه آگاه سازد. اصل توطئه چنين بود كه وقتي ابوبكر نماز را تمام كرد و سلام گفت , خالد با شمشير علي (علیه السلام) را بكشد ولي وقتي نماز ابوبكر تمام شد گفت : اي خالد آنچه را دستور دادم نكن , (بحارالانوار, ج 28, ص 308 به نقل از اثبات الوصيه ). اهل سنت نيز در كتابهاي كلامي , تاريخي و حديثي مسائله آتش زدن به در خانه را آورده اند. براي نمونه , به چند روايت اشاره مي كنيم : 2- بلاذري مي گويد: ابوبكر كسي را دنبال علي فرستاد تا بيايد و بيعت كند ولي حضرت علي نيامد. پس از آن عمر بن خطاب در حالي كه آتش به همراه داشت , به سوي خانه علي رفت . فاطمه عمر را در در خانه ملاقات كرد و گفت : اي پسر خطاب ! آيا مي خواهي خانه ما را آتش بزني ؟! عمر بن خطاب گفت : بله , (انساب الاشراف , ج 2, ص 12, تحقيق محمود الفردوس العظم , دار اليقظه العربيه ). 3. ابن عبد ربه مي گويد: آنان كه از بيعت سرباز زدند عبارتند از: علي , عباس , زبيروسعدبن عباده . علي , عباس و زبير در خانه فاطمه نشستند. ابوبكر عمر را فرستاد تا آنها از خانه فاطمه بيرون بيايند. ابوبكر به عمر گفت : اگر سرباز زدندباآنان بجنگ .عمربه همراه آتش به خانه فاطمه آمد تا خانه را بر سر آنان آتش بزند. فاطمه اوراديدوگفت :اي پسر خطاب ! آيا آمده اي خانه ما را آتش بزني ؟! عمر گفت : بله , مگر اين كه بيعت كنيد, (العقد الفريد, ج 5, ص 12, چاپ مصر, چاپ دوم , تحقيق محمد سعيد العربان , 1953 و 1372). 4. ابن قتيبه دينوري آورده است : ابوبكر عمر را به سوي كساني كه بيعت نكردند و در خانه علي تحصن كردند, فرستاد. عمر به خانه علي آمد و صدا زد ولي كسي بيرون نيامد. عمر هيزم خواست و گفت : قسم به آنكه جان عمر در دست اوست , يا بايد بيرون بياييد و بيعت كنيد و ياخانه رابرسرآنانكه در آن هستند آتش مي زنم . به او گفتند: فاطمه در آن است . عمر گفت : و لو فاطمه درآن باشد. همه بيرون آمدند ولي علي بيرون نيامد. عمر نزد ابوبكر رفت و گفت : آيا نمي خواهي از علي كه از بيعت سرباز زده بيعت بگيري ؟ ابوبكر به قنفذ گفت : برو علي را بياور. قنفذ آمد و علي به او گفت : چه كار داري ؟ قنفذ گفت : خليفه رسول خدا تو را مي خواهد. علي به او گفت : زود بر پيامبر دروغ بستيد. قنفذپيام علي رابه ابوبكر رساند. ابوبكر گريه طولاني كرد. عمر گفت : علي را رها نكن . ابوبكر به قنفذ گفت : دوباره نزد علي برو و بگو: با خليفه رسول خدا بيعت كن . علي گفت : سبحان الله , آنچه را كه از آن او نيست براي خودش ادعا كرده است . قنفذ پيام علي رابه ابوبكر رساند. ابوبكر بازهم بسيار گريه كرد. پس از آن عمر برخاست و گروهي بااو همراه شدند و به در خانه فاطمه آمدند. در زدند. وقتي فاطمه صداي آنها راشنيد,با صداي بلند فرياد كرد: ((يا ابتاه )) يا ((رسول الله )) پس ازتوازپسرخطاب وپسرابي قحافه چه ها كه نكشيديم . وقتي كه گروه مهاجم گريه فاطمه را شنيدند. در حالي كه گريه مي كردند برگشتند و دلشان به حضرت فاطمه سوخت ولي عمر و عده اي ماندند. علي را بيرون آوردند و گفتند بيعت كن . علي گفت : اگر بيعت نكنم چه مي كنيد؟ گفتند: به خدا سوگند گردنت را مي زنيم , (الامامه و السياسه , ج 1, ص 30, تحقيق استاد علي شيري , منشورات رضي ). همانطور كه ملاحظه مي كنيد در منابع شيعه , اين حادثه به طور كامل ذكر شده است و منابع اهل سنت تنها به آتش آوردن اشاره كرده اند. البته از آنان توقع نداريم كه اين حادثه رابه طوركامل ذكركنند چون اين , به زيان آنهاست و آنان تلاش مي كنند اين حادثه ذكر نشود. اگر مي خواهيد به همه مآخذ و منابع شيعه و سني آگاهي پيدا كنيد به كتاب ((مائساه الزهرائ)) نوشته جناب سيد جعفر مرتضي عاملي لبناني , ج دوم مراجعه كنيد. اين كتاب درباره موضوع مورد بحث , بسيار مفصل بررسي و بحث كرده است .
جواب: در اين باره در كتابهاى حديثى و تاريخى شيعه و اهل سنت، موارد فراوانى يافت مىشود. از آن جمله «الذهبى» روايت مىكند: «ان عمر رفس فاطمة حتى اسقطت بمحسن» همانا عمر به فاطمه(سلام الله علیها) لگد زد تا اينكه محسن را سقط كرد، (ميزان الاعمال، ج 1، ص 139) .
جواب: الف ) برخورد عمر بن خطاب با ((فاطمه زهرا))(سلام الله علیها) و حفظ احترام فرزندان حضرت زهرا(سلام الله علیها) دو مسائله جداگانه است . شرايط و موقعيت اين دو مسائله فرق مي كند. برخورد عمربن خطاب با ((حضرت زهرا)) در زماني بود كه مي خواست حكومت و خلافت ابوبكر را تثبيت كند و حضرت زهرا(سلام الله علیها) مخالف و مانع جدي به حساب مي آمد, ولي احترام عمر به فرزندان آن حضرت مربوط به زماني است كه خود عمر خلافت را به دست گرفته بود و تهديدي از طرف امام علي (علیه السلام) و اولادش احساس نمي كرد. جناب ((هاشم معروف الحسيني )) نيز در كتاب ((دوازده امام )) موضوع احترام عمر به فرزندان حضرت زهرا(سلام الله علیها) را در دوران حكومت خليفه دانسته است . ب ) اصل برخورد عمر بن خطاب با علي بن ابيطالب و حضرت زهرا(سلام الله علیها) در تاريخ مضبوط و ثابت و بين محدثان شيعه و سني مورد اتفاق است . برخي از علماي اهل سنت ; از جمله ((صلاح الدين خليل بن ابيك صفدي شافعي )) در كتاب ((الوافي بالوفيات )) در ترجمه ((نظام معتزلي )) اين مطلب را آورده است , (ج 6, ص 17, دارالنشر فرانزشتانير, چاپ سوم ). همچنين ((مسعودي )) در كتاب ((اثبات الوصيه )) جريان آتش زدن عمر بر در خانه فاطمه (سلام الله علیها) را نقل كرده است , (ص 146, انتشارات انصاريان ). محمد بن عبدالكريم احمد شهرستاني در كتاب ((الملل والنحل )) آورده است كه ((ابراهيم بن سيار بن هاني نظام )) گويد: عمر در روز بيعت , طوري به شكم فاطمه كوبيد كه جنين از شكمش افتاد و فرياد مي زد: خانه اش را با تمام افراد خانه آتش بزنيد. در حالي كه در خانه , كسي غير از علي و فاطمه و حسن و حسين (علیهم السّلام) نبود, (شهرستاني , الملل والنحل , ج 1, ص 57, چاپ بيروت )
جواب: اصل برخورد عمربن خطاب با فاطمه (سلام الله علیها) در تاريخ مضبوط و ثابت شده است . مورخان و محدثان شيعي و سني جريان را در كتابهايشان آورده اند از جمله منابع شيعي و سني زير, مسئله آتش زدن و بي احترامي به حضرت زهرا(سلام الله علیها) به تفصيل نقل كرده اند:
الف) منبع شيعى:
1- امالى، شيخ صدوق، ص 99، انتشارات الاعلمى، چاپ بيروت.
2- شيخ ابومنصور احمدبن على ابى طالب طبرسى، الاحتجاج،تصحيح شيخ ابراهيم بهادرى و شيخ محمد هادى، انتشارات اسوه، ج 1، ص 109 و ج 2، ص 40) .
ب) منبع سنى:
1- عبدالقاهر اسفرائينى، الفِرق بين الفِرق ص 147 و 148، بيروت، انتشارات دارالمعرفة.
2- محمد بن عبد الكريم شهرستانى، الملل و النحل، تحقيق محمد سيد گيلانى، ج 1 ص57، انتشارات دارالمعرفه چاپ دوم.
براى آگاهى بيشتر ر.ك، سيد مسعود آقايى، چشمه در بستر (تحليلى از زمانشناسى حضرت زهر(سلام الله علیها)، انتشارات حضور.
مدارك شيعه:
1- كامل الزيارات، ابىالقاسم جعفربن محمد بن جعفر بن موسى بن قولويه ، ص 332
2- بحارالانوار ، ج 28 ، ص 61 ـ ج 29، ص 192 ـ ج 30 ، ص 348 ـ ج 43 ، ص 170
3- الاختصاص شيخ مفيد ص 182
4- دلائل الامامة طبرى ص 45
5- وفات الصديقة الزهراء«»علامه مقدّم ص 78
منابع اهل سنت:
1- الملل والنحل الشهرستانى ج 1، ص 57
2- مناقب آل ابيطالب ابن شهر آشوب ج 3 ، ص 358 (به نقل از «المعارف» ابن قتيبه)
3- الامامة والخلافة مقاتل بن عطيه ص 160
4- انساب الاشراف بلاذرى ج 1 ، ص 586
5- العقد الفريد ابن عبدربه ج 4 ، ص 259
6- الوافى بالوفيات ج 6 ، ص 17
جواب: اين كه حضرت زهرا(سلام الله علیها) مورد بي احترامي و ضرب و شتم خلفا (عمر بن خطاب ) و عمالش شده است , احمد بن يحيي معروف به بلاذري از دانشمندان اهل سنت در كتاب خود به نام انساب الاشراف , آورده است زماني كه علي (علیه السلام) از بيعت با ابوبكر خودداري نمود و در خانه گوشه گيري كرده بود ابوبكر, عمر را به سوي علي فرستاد و به وي دستور داد علي را با زور نزد من حاضر كن , عمر بن خطاب آتش آورد فاطمه در كنار در به او برخورد به او گفت پسر خطاب آيا مي خواهد در خانه ام را به رويم آتش بزني گفت بلي و اين بهترين كار براي تقويت دين پدرت مي باشد, (انساب الاشراف , ج 1, احمد بن يحيي المعروف بالبلاذري , تحقيق دكتر محمد حمدالله , چاپ سوم , انتشارات دار المعارف , ص 587).
و هم چنين مسعودي در كتاب اثبات الوصيه , تحت عنوان حكايت سقيفه مي گويد ((... پس روايت شده كه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) از دنيا رحلت فرمود... پس اميرالمؤمنين (علیه السلام) با عده اي از پيروان و شيعيانش در منزلش جمع شده بودند, چون پيامبر به وي چنين دستوري داده بود در اين هنگام به خانه اش حمله ور شدند و به آنجا هجوم آوردند و درب خانه اش را به آتش كشيدند و او را به زور از خانه خارج كردند, آنها سيد زنان فاطمه را پشت درب فشار سختي دادند به حدي كه محسن را سقط كرد, (اثبات الوصيه , ص 146, مسعودي , انتشارات الصدر).
ابي محمد عبدالله بن مسلم ابن قيبه الدنيوري در كتاب الامامه و السياسه , ج 1, ص 19, انتشارات مؤسسه الحلبي ; و هم چنين ابي عمر احمد بن محمد بن عبدربه الاندلسي , در كتاب العقد الفريد, جزئ چهارم , ص 259 و 260, انتشارات دار الكتاب العربي , جريان آتش زدن در خانه حضرت زهرا(سلام الله علیها) آورده اند. موارد فوق از روايت اهل سنت بود, اما زدن حضرت زهرا و آتش كشيدن در خانه اش را علما شيعه نيز نقل كردند. سليم بن قيس مي گويد: عمر بن خطاب نصف اموال همه عمالش را از آنان گرفت مگر, قنفذ عدوي او نيز يكي از كاركنان او بود كه چيزي از او نگرفت و آنچه از او گرفته بود بيست هزار درهم مي باشد به او باز گرداند, ابان گفت سليم گفت با علي(علیه السّلام) ملاقات كردم و از اين كار عمر از او پرسيدم فرمود آيا مي داني چرا از قنقذ دست برداشت و چيزي از وي غرامت نگرفت ؟ گفتم نه فرمود: زيرا او بود كه وقتي فاطمه آمد تا بين من و آنان قرار گيرد با تازيانه اش او را زد, چنان كه وقتي فاطمه از دنيا رفت جاي تازيانه همچون بازو بند روي بازويش مانده بود.
براي آگاهي بيشتر ر.ك :
1- كتاب سليم بن قيس , ج 2, ص 674, تحقيق محمدباقر انصري , انتشارات الهادي قم .
2- بحارالانوار, ج 30, ص 302, تحقيق شيخ عبدالزهرا العلوي , انتشارات دار الرضا, بيروت .
3- عوالم العلوم , شيخ عبدالله بحراني اصفهاني , ج 11, ص 413, انتشارات مدرسه الامام المهدي قم .
2- در رابطه با بستن دستان علي (علیه السلام) بايد به اين نكته توجه كرد كه مقابله با مهاجمان با زور و شمشير خواسته برخي از دشمنان اسلام و تا حدودي در خدمت منافع مهاجمان بود; چيزي كه امام علي (علیه السلام) از آن اجتناب مي كرد و پيامبر خدا هم او را از آن نهي فرموده بود همين بود كه با آنان به مقابله نپردازد, عدم پاسخ به دعوت زورگويانه آنها بدان معني نيست كه احتياطات لازم در دفاع از خود را در صورت بروز هر گونه اذيت و آزار از سوي مهاجمان به كار نگيرند نخواستن خلافت به زور شمشير چيزي است , و دفاع از خويش آنجا كه اقداماتي براي ريختن خون در كار است چيزي ديگر مي باشد. درباره عدم مقابله اميرالمؤمنين با مهاجمان , علامه سيد جعفر مرتضي عاملي مي گويد. اگر اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) در مقابل مهاجمان اقدام به مقابله مي كرد به نفع آنها تمام مي شد و مي توانستند حقايق را قلب كنند, اذهان را مشوش مي كردند به گونه اي كه علي (علیه السلام) را بشكند و حقيقت را براي مردم وارونه جلوه دهند. چون آنان به مردم مي گفتند علي بر ما حسادت ورزيد و روي خود حساب كرد و با اعتماد به موضع و قدرت خويش و نزديكي به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و شجاعت خود و همسري دختر رسول خدا و پدري حسن و حسين با ما به زور مقابله كرد پس او متجاوز است و..., (مائساه الزهرا, سيد جعفر مرتضي عاملي , ترجمه : محمد سپهر, ص 248).
3- درباره علل سكوت امام علي (علیه السلام) دلايلي وجود دارد كه از جمله كلمات خود آنحضرت مي باشد; مي فرمايد: الف : هنگامي كه ديدم ياوري جز اهل بيت ندارم نخواستم آنان را به كشتن بدهم و از مرگشان بخل ورزيدم در حالي كه خاشاك در چشم مي آزرد چشم پوشيدم و با شدت ناراحتي از زخم گلو آن را نوشيدم و در نهايت خشم صبر كردم , صبر در نهايت تلخي و تلخ تر از علقم (علقم نوعي گياهي است بسيار تلخ ), (نهج البلاغه , صبحي صالح , ص 68, خطبه 26). ب : خطيب خوارزمي در مناقب خود از طريق ابن مردويه با ذكر سند از ابو طفيل روايت كرده است كه گفت : به هنگام شورا (شورايي كه عمر بن خطاب تشكيل داده بود) من در محل شورا بودم كه متوجه شدم سر و صدا بلند شد, پس شنيدم علي مي گفت مردم با ابوبكر بيعت نمودند در حالي كه به خدا سوگند من اولي تر و سزاوارتر از وي به مقام خلافت بودم پس من از بيم آن كه مردم گرايش به كفر پيدا كنند و با شمشير گردن يكديگر را بزنند اطاعت كردم و..., (مناقب , خطيب خوارزمي , فصل 19, ص 224, نقل از كتاب علي با حق است , نوشته مهدي فقيه ايماني ). چند تا منابع فارسي معرفي مي شود.
براي آگاهي بيشتر به آنها رجوع شود.
1- مائساه الزهرا, سيد جعفر مرتضي عاملي , ترجمه : محمد سپهر, انتشارات : ايام .
2- امام علي (علیه السلام) , عبدالفتاح عبدالمقصود, ترجمه : سيد محمدمهدي جعفري و سيد محمود طالقاني , ج 1, ص 315 الي 354, ج 4, ص 373 - 378, چاپخانه : مروي .
3- شرحه شرحه (گزارش كوتاه اميرالمؤمنين از زندگي خويش ), محمد محمديان , انتشارات : انديشه جوان .
4- روايت دريا, محمد محمديان , انتشارات : انديشه جوان .
5- حق با علي است , مهدي فقيه ايماني , انتشارات : دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم .
6- آتش به خانه وحي , سيد محمدحسين سجاد, انتشارات سجاد.
7- چشم به تر (تحليلي از زمان شناسي حضرت زهرا), سيد مسعود آقائي , انتشارات حضور.
جواب: خداوند در سوره احزاب در مورد اهل بيت (علیهم السلام) مي فرمايد: ((... انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا";... خداوند فقط مي خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا" شما را پاك سازد)), احزاب , آيه 33). اين كه اهل بيت (علیهم السلام) بشر هستند به حكم طبيعت انساني همانند ساير انسان ها بوده و داراي لوازم جسماني مي باشند در اين جهت فرقي بين اهل البيت و ديگر انسان ها نيست . البته در مورد فاطمه زهرا(سلام الله علیها) احاديثي وارد شده است كه دلالت بر پاكي آن حضرت از آلودگي ظاهري و طبيعي (عادت زنانگي , حيض ) مي كند, (فاطمه الزهرا, شادماني دل پيامبر, احمد رحماني همداني , مترجم : دكتر سيد حسين افتخارزاده , ص 215, نقل از بحارالانوار, ج 43, ص 15). اما پاكي و طهارتي كه براي اهل بيت در آيه مي گويد, پاكي از هرگونه پليدي و گناه را شامل مي شود. در زيارت جامعه كبيره هم آمده است : ((عصمكم الله من الزلل وامنكم من الفتن و طهركم من الدنس واذهب عنكم الرجس و طهركم تطهيرا"; خدا شما را از لغزش ها حفظ كرد و از فتنه انحرافات در امان داشت و از آلودگي ها پاك ساخت و پليدي را از شما دور كرد و كاملا" تطهير نمود)), (تفسيرنمونه , ج 17, ص 297 و 298).
جواب: لعن به خاطر سرپيچي از فرمان خدا و فرمان رسول خدا است . زيرا تمرد, ايذائ خدا و رسولش مي باشد و كساني كه خدا و رسولش را اذيت كنند در دنيا و آخرت مورد لعن هستند. ((ان الذين يوئذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا والاخره واعدلهم عذابا" مهينا"; آنها كه خدا و پيامبرش را ايذائ مي كنند خداوند آنها را از رحمت خود در دنيا و آخرت دور مي سازد و براي آنان عذاب خواركننده اي آماده كرده است , (احزاب , آيه 57). اما ايذائ پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلّم) مفهوم وسيعي دارد و هرگونه كاري كه او را آزار دهد شامل مي شود. اعم از فكر و الحاد و مخالفت دستورات خداوند و نسبت هاي ناروا و تهمت و ايجاد مزاحمت به پيامبر, حتي از رواياتي كه شيعه و سني قبول دارند نقل كرده اند, استفاده مي شود كه آزار خاندان پيامبر مخصوصا" علي و فاطمه نيز آزار خدا و رسولش مي باشد. با توجه به موقعيت و شخصيت حقوقي علي (علیه السلام) در قرآن و در نزد پيامبر, غصب حق آن حضرت ايذائ خدا و رسولش مي باشد. پيامبر فرموده است ((فاطمه بضعه مني فمن اغضبها اغضبني ; فاطمه پاره تن من است , هر كس او را به خشم درآورد مرا به خشم درآورده است )), (صحيح بخاري , جزئ 5, ص 26). ((ان فاطمه بضعه مني يوئذيني ما آذاها; فاطمه پاره تن من است هر كه او را آزار دهد مرا مي آزارد)), (صحيح مسلم , ج 4, ص 1903, باب فضائل فاطمه ) و آنها فاطمه پيامبر را اذيت كردند. و موارد مختلف ديگر كه در كتب تاريخ آمده است پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلّم) را اذيت مي كردند چه در حال حيات و چه بعد از رحلت . از طرف ديگر, آنچه را كه خدمات نامبردگان خوانده ايد جاي بحث جدي دارد و در برابر بدعت هاي ناروا در دين چيزي به حساب نمي آيد.
براي آگاهي بيشتر ر.ك : اجتهاد در مقابل نص , علامه سيد شرف الدين موسوي , علي دواني .
جواب: بنا بر احتياط واجب جايز نيست.
جواب: اولاً، بعضى احاديث قدسى از نظر سندى از اعتبار بالايى برخوردار نيستند.
ثانيا، حديث مورد نظر بايد به درستى تبيين شود و در پناه فهم صحيح آن روشن مىشود چنان نيست كه ما جبرا و لزوما به خاطر يك نفر وارد دار مكافات شدهايم؛ بلكه هر يك از ما نيز هدف خلقت هستيم؛ ولى خود را از رسيدن به آن هدف نهايى عقب انداختهايم.
فلسفه اينكه شخصيتهايى مانند ائمه اطهار(علیه السّلام) يا حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) مدار و هدف آفرينشند، با اندك تأملى و با ذكر چند مقدمه روشن مىشود:
1 - نصوص دينى، اعم از قرآن و سنت و هم چنين اديان الهى پيشين، نشان مىدهد كه خداوند تمام هستى را براى انسانآفريده و آدمى را گل سرسبد آفرينش قرار داده است. قرآن مجيد مىفرمايد: «و خلق لكم ما فى السموات والارض»؛ «آنچه كه در آسمانها و زمين است خداوند براى شما آفريد» ؛ يعنى، تمام كارخانه هستى را خداوند براى انسان و به سود انسان و به گونهاى به كار انداخته است كه همه با همه شرايط زيست،رشد و كمال انسان را فراهم آورند. از همين رو گفته شده است كه اديان الهى «انسان مركز» (آنتروپوسنتريك = Anthropocentric) هستند.
2 - از طرف ديگر انسان براى كمال ويافتن اوصاف الهى و تقرب به پروردگار و رسيدن به مقام قرب الهى آفريده شده است.
3 - برجستهترين انسانهاى كامل كه در آنها همه كمالات ممكنه انسانى مشهود و متجلّى است و سراسر زندگى آنها بيانگر اين مطلب است. پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و ائمه اطهار(علیه السّلام) و حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) مىباشند. از همين جا به خوبى درمىيابيم كه در عمل و واقعيت خارجى، هدف اصلى آفرينش در عالىترين شكل خود با وجود آنان منطبق است. اين مسأله را در شكل زير مىتوان نمايش داد.
خلقت جهان <-------انسان<-------كمال<-------چهارده معصوم
جواب: در رابطه با مقام عصمت حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) در ابتدا بايد ديد عصمت را چگونه مىتوان شناخت؟ مسلماً ما راهى، از طريق علمى و فسلفى براى شناخت مصاديق عصمت نداريم؛ زيرا فلسفه جزءشناسى نيست و تنها به طور كلى امكان عصمت را ثابت مىكند، و علوم تجربى نيزنمىتوانند تمام رفتارها و واكنشهاى جوارحى و جوانحى اشخاص را تحت آزمون درآورده و با واقعيات خارجى مورد مقايسه قرار دهند. بنابر اين تنها راه شناخت معصوم،نصوص معتبر دينى است و استدلال بر عصمت هيچ كس - غير از خدا - از غير طريق ادله دينى و نقلى ممكن نيست. بنابر اين اگر آيات قرآن و احاديث معتبر وارده از طريق پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بر عصمت فردى گواهى داد ما تعبداً مىپذيريم و به آن ايمان مىآوريم. در اين رابطه آياتى از قرآن و روايات بسيارى از پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) كه در كتابهاى فريقين نقل شده، بر عصمت ائمه اهل بيت(علیه السّلام) دلالت دارند كه از جمله آنها آيه تطهير مىباشد. براى آگاهى بيشتر در اينزمينه ر.ك :
1 - آية التطهير، ج 1 و 2 السيد محمد باقر ابطحى
2 - آيت تطهير نظرى منفرد نشر دارالقرآن
3 - مع الدكتور السالوس فى آية التطهير
جواب: در مورد آنچه پيرامون تاريخ اهل بيت(علیه السّلام) و برخورد خلفا با ايشان گفته مىشود مسلما نبايد هر چه از زبان اين و آن، بويژه مداحان گفته مىشود را بدون بررسى و تحقيق پذيرفت، بلكه در اين باره بايد شواهد تاريخى و ديدگاه بزرگان و عالمان برجسته را ملاك قرار داد. در خصوص مسألهاى كه پيرامون فدك نقل كردهايد روايات مسلم تاريخى وجود دارد كه در كتب خود اهل سنت دقيقا نقل شده است.
ابن ابى الحديد معتزلى كه فردى عالم و سنى مذهب است مىنويسد: «ابراهيم بن سعيد ثقفى از ابراهيم بن ميمون از عيسى بن عبداللّه بن محمد بن على بن ابىطالب(علیه السّلام) از پدرش، از جدش از على(علیه السّلام) روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: فاطمه(سلام الله علیها) نزد ابوبكر رفت و به او فرمود: پدرم فدك را به من بخشيد وعلى و امّايمن بر اين مطلب گواهند. گفت: تو جز حق و راستى چيزى به پدرت نسبت نمىدهى، من آن را به تو بخشيدم و بعد تكهاى از پوستطلبيد و سند فدك را براى حضرت زهرا نوشت. حضرت از نزد او خارج شد و در بين راه به عمر رسيد. عمر پرسيد: اى فاطمه! از كجا مىآيى؟ گفت: از نزد ابوبكر مىآيم. به او گفتم كه رسول خدا فدك را به من بخشيده و على و امّايمن نيز بر اين مطلب گواهند. وى فدك را به من برگرداند و اين نوشته را به من داد. عمر نوشته را از آن حضرت گرفت و نزد ابوبكر آمده گفت: تو فدك را به فاطمه دادهاى و سندش را نوشتهاى؟ گفت: آرى. گفت: على به سود خودگواهى مىدهد و امّايمن يك زن است. بعد آب دهان بر روى آن سند انداخته نوشته را پاك و سند را پاره كرد.
روايت شده كه ابوبكر پس از گواهى اميرالمؤمنين(علیه السّلام) دستور داد فدك را به حضرت زهرا بدهند. عمر بر اين حكم ابوبكر اعتراض كرده نوشته را پاره كرد، (شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 274) .
جواب: در كتابهاى اهل سنت روايات فراوانى در مورد اهلبيت (علیهم السّلام) و فاطمه زهرا(سلام الله علیها) و فضايل آنان و لزوم محبت به آنها وارد شده است: همچنين در مورد مهدىموعود(عج) به دليل روايات فراوانى كه از پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) رسيده، آنان به وجود مهدى اين امت اعتقاد دارند. البته آنان، پيشوايان ما را به عنوان امام معصوم نمىشناسند؛ ولى شيعيان با استناد به آيات و روايات فراوان و دلايل عقلى، معتقدند كه با نصب پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) ديگر جايى براى خلافت آن سه خليفه -كه با تشكيل شورايى زمام امور را به دست گرفتند - باقى نمىماند و اين خلاف روش و دستورى است كه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) صادر فرموده و در غديرخم رسما اعلان كرده و از همه براى امام على(علیه السّلام) بيعت گرفته است، (اين مسأله را خود برادران اهل سنت نيز نقل نمودهاند).
جواب: در الگوگيرى، بودن يا نبودن اشخاص خيلى مهم نيست؛ بلكه چه بسا كسانى كه در گذشته دور زندگى مىكردند، بهتر از بسيارى از مصاحبان بتوانند الگو واقع شوند؛ ليكن براى اين كار بايد از طريق بررسى تاريخ زندگى درسهاى لازم را فرا گرفت. گذشت چهارده قرن هم چيزى را عوض نمىكند؛ زيرا محور اصلى در الگوگيرى اصول كلى تربيتى است كه زمانمند و ارزشهاى اخلاقى است كه با مرور زمان پوسيده و كهنه نمىشود.
جواب: در همه زمانها متداول است كسانى كه به علتهاى گوناگون (مانند متعدد بودن فرزندان، ضعف جسمى، اشتغال به مسائل علمى و...) نياز به معين دارند، از خدمتكار استفاده كنند. حضرت زهرا(سلام الله علیها) نيز با توجه به سن و تعداد فرزندان و مسائل ديگر، چنين نيازى را احساس كرده بودند.
كسى كه كارشناس دينى نيست، عقلاً درست نيست كه بگويد من فلان حكم دين را قبول ندارم؛ همان طور كه اگر كسى متخصص در شيمى يا طب نباشد، حق ندارد بگويد من فلان قسمت اين علوم را قبول ندارم. در واقع دخالت غير متخصص در مسائل فنى به بازيچه گرفتن علم است كه مورد قبول هيچ عاقلى نمىباشد.
جواب: الف) كوثر مصاديقى دارد كه يكى از مصداقهاى بارز آن حضرت زهرا(سلام الله علیها) مىباشند. مصداق ديگر آن حوضپيامبر در قيامت است كه حضرت على(علیه السّلام) ساقى آن مىباشند. در اين نگاه بين دو مصداق كوثر نوعى تفكيك شدهاست. از همينرو لازم نيست حتما رابطهاى بين سقايت حضرت على(علیه السّلام) و كوثر بودن حضرت فاطمه(سلام الله علیها)باشد.
ب ) نگرش ديگر عدم تفكيك بين آن دو است، به اين معنا كه كوثر در قيامت وجه ديگرى از كوثر در دنيا است.بنابراين همان طور كه ورود به بهشت بدون نوشيدن جام كوثر ممكن نيست، در اين دنيا نيز بدون پيمودن راه آنحضرت و تحصيل رضايت ايشان راهى به سوى بهشت نمىگشايد، و سقايت؛ يعنى، نوشيدن آب گواراى هدايتكوثر فاطمى از طريق ولايت علوى؛ زيرا:
1- بهشت رفتن بدون رضاى خدا ممكن نيست.
2- بر حسب روايات رسيده از پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) خداوند به رضاى فاطمه خشنود و به غضب وى خشمگين مىگردد.
3- رضايت فاطمه به پذيرش ولايت على(علیه السّلام) است و غضب او به پشت كردن از مسير ولايت.
[ اما تفسير ديگر كه در واقع تأويل بوده و بسيار دقيقتر و عميقتر است و به تفسير بطنى از بطون قرآن كريمبرمىگردد نيز از سوى ائمه معصومين(علیه السّلام) مطرح شده است. اين تفسير و تأويل، همان است كه اين جا محل بحث مااست و پرسش شما نيز به اين نوع تفسير و تأويل برمىگردد.
متن اين حديث كه از امام جعفر صادق(علیه السّلام) مىباشد، چنين است:« اِنّا اَنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ، اَللَيْلَةُ فاطمة والقدر اَللّهُفمن عرف فاطمة حق معرفتها فقد ادرك ليلة القدر، و انّما سُمّيت فاطمة لانّ الخلق فطموا عن معرفتها... و قوله: «وَ ما اَدْريك ما لَيْلَةُالْقَدْرِ لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْرٍ» يعنى خير من الف مؤمن و هى ام المؤمنين» « تَنَزَّلُ المَلائِكةُ وَالرُّوحُ فيها» و الملائكةالمؤمنون الذين يملكون علم آل محمد( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) والروح القدس هى فاطمة «بِاِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كلِّ اَمْرٍ سَلامٌ هِىَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ»؛«يعنى حتى يخرج القائم»»، (تفسير فرات كوفى، ابوالقاسم فرات بن ابراهيم بن فرات كوفى از علماى عصر غيبت صغرا، تحقيق محمد كاظم، ص 581- 582، نشر وزارت ارشاد اسلامى) .
بر مبناى تفسير و تأويل آن حضرت، تفسير سوره قدر به اجمال چنين است: «الليلة فاطمة» است والقدر «اللّه» پسهر كس كه فاطمه را به حقيقت بشناسد، حتما شب قدر را درك كرده است. علت نامگذارى آن حضرت به فاطمه، بهخاطر اين است كه مردم از شناختنش ناتوان هستند. اما معناى «ليلة القدر، بهتر از هزار ماه است»؛ يعنى، بهتر از هزارمؤمن است و آن نيز امالمؤمنين حضرت زهرا(سلام الله علیها) مىباشد. مراد از ملائكه، مؤمنان عالِم به علوم آل محمد( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) واهل بيت اويند و مراد از روح يا روحالقدس همانا فاطمه است. مراد از اين كه: در آن شب تا طلوع فجر همه امور بهسلامت بوده، و نيز داراى رحمت است، طلوع فجر همان ظهور حضرت مهدى آل محمد( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) است. بنابراين، بخشدوم پرسش - كه راجع به تناسب صدر و ذيل آيات سوره قدر مىباشد - در تفسير خود امام(علیه السّلام) پاسخ داده شده و درمتن حديث آمده است. اما پاسخ بخش نخست پرسش، با آنچه از بيان و بنان اساتيد بزرگوار حكمت و عرفان شنيده وخواندهايم به اختصار و با بيان سادهتر تقديم مىگردد. با اين توضيح كه در اين حديث امام صادق(علیه السّلام) در تبيين و تفسيرسوره قدر و تأويل ليلةالقدر از حكمت و عرفان سود جسته است و بدين طريق بار ديگر جايگاه رفيع حكمت و عرفانو نقش سازنده و تعيين كننده آن در تبيين و شناخت معارف دينى را روشن ساخت؛ زيرا امام صادق(علیه السّلام) با تفسير اينگونه از قرآن - كه كاملاً تفسير عرفانى است - نشان داده كه حكمت و عرفان جزو علوم كاملاً اسلامى و برخاسته ازمتون دينى (قرآن و سنت) است.
حال چرا حضرت امام صادق(علیه السّلام) ليلة القدر را به فاطمه زهرا(سلام الله علیها) تفسير و تأويل كرده است؟ و چه ارتباطى ميانليلة القدر و فاطمه زهرا(سلام الله علیها) مىباشد؟ در اين راستا گفتنى است كه:
1- ليلة القدر، شب نزول قرآن به همه مراتب و حقايق وجودىاش به طور نزول دفعى و يكبارگى بر سرّ وجود ونهانخانه جان انسان كامل؛ يعنى، حضرت رسول ختمى مرتبت محمد مصطفى( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) است و همه شرف و فضيلتبىنظير شب قدر - كه از هزار ماه افضل و برتر است - در همين است كه قرآن؛ يعنى، عصاره همه حقايق بىكرانهستى و جامع همه مراتب وجود (طبيعت، مثال و عقل) كه بر قلب و جان انسان كامل (انسان به فعليت رسيده و همهمراتب كمال وجودى ممكن را درنورديده) فرو فرستاده شد. او نيز بر همه مراتب وجود و عالم هستى احاطه وجودىدارد؛ زيرا جهان آفرينش از نظر قرآن كريم به سه مرحله و مرتبه؛ يعنى، عالم طبيعت، عالم مثال و عالم مجردات تامه(عالم عقول) تقسيم مىشود. هر موجود امكانى و مخلوقى - غير از انسان - به نوبه خود در يكى از اين بخشهاى سهگانه جاى دارد و از آن تجاوز نمىكند.
تنها انسان است كه مىتواند «كون جامع» باشد و همه اين عوالم سه گانه را در نوردد و واجد همه مراتب وجود شدهو بر همه عالم غيب و شهود احاطه وجودى يابد. انبيا و اولياى الهى - به ويژه رسول گرامى اسلام( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و ائمه دوازدهگانه و حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) - انسانهاى كامل و مصاديق اتم «كون جامع» هستند؛ يعنى، از نظر طبيعت با موجودطبيعى و از نظر ملكوت با عالم مثال و از نظر تجرد عقلى با موجودات مجرد تام همسنگ و همساناند و بلكه از همهآنها برتر و والامرتبهاند؛ زيرا در قوس نزول نخستين صادر، انسان كامل است و در قوس صعود نيز عالىترين موجودىكه بازگشت به سوى خدا دارد باز «انسان كامل» است.
2- حقيقت انسان كامل با حقيقت قرآن برابر و در غيبت وجود علمى و عينى اتحاد دارند و از يكديگر جدا نيستند.(چنان كه مفاد حديث متواتر ثقلين « انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى» ميان شما امت دو چيز گرانبها وگرانسنگ باقى مىگذارم: كتاب خدا، قرآن و عترت و اهل بيتم » همين است)؛ زيرا در ميان كلمات الهى (موجودات) براى حقيقت قرآن و حقيقت انسان كامل - كه كلمات تامه الهىاند - خصوصيت منحصر به فردى است؛ يعنى، جامع همهمراحل وجود (عقل، مثال و طبيعت) مىباشند و بدون تجافى (خلأ ذاتى) از مقام بالا در مقام پايين تجلى دارند؛ چنانكه در دعاى شب بيست و هفتم رجب (شب مبعث) به اين تجلى اعظم تصريح شده است: « اللهم انى اسئلك بالتجلى الاعظم...» و بدون غيب از جهان طبيعت و مثال، به مرحله تجرد تام عقلى شهود علمى دارند و هر چه در جهانآفرينش يافت مىشود هم تحت احاطه مقام جمعى قرآن است و هم تحت هيمنه و سيطره وجودى انسان كامل كه«كون جامع» است و نيز هر چه را انسان كامل مىداند و مىيابد در مقام جمعى قرآن حضور دارد. بر اين اساس، انسانكامل به كنه و حقيقت قرآن احاطه دارد؛ چون هم براى قرآن اصل و باطنى است و هم براى انسان كامل اصل و باطنى واين اصل و باطن قرآن با آن اصل و باطن انسان كامل همسان و برابر است؛ چه اين كه انسان كامل همه حجابهاىنورانى را همانند حجابهاى ظلمانى شكافته و به عزّ قداست حق سبحانه متصل شده است و هيچ واسطهاى بين او وبين متكلم (خدا) نيست و در اين حال كلام (قرآن كريم) عين شهود خواهد بود. پس انسان كامل و حقيقت قرآن درمقام بساطت و جمع متحدند و اين بهترين مصداق اتحاد عاقل و معقول مىباشد.
براى آگاهى بيشتر ر.ك: مستدرك، حاكم نيشابورى، ج 3، ص 109 - 110 - نشر دارالفكر، بيروت.
3- هم چنان كه آيات و سورههاى قرآن در مقام فرقانى از يكديگر جدايند و در مقام جمعى قرآن متحدند،انسانهاى كامل نيز در عالم طبيعت، مثال و غير آن از يكديگر جدايند ولى در مقام ظهور اول و صدر نخستين با هممتحدند و در اثر اتحاد حقيقت است كه رقيقه - حاق وجود - هر كدام از آنها توان اين را دارد كه گاهى بدون واسطه ازمتكلم ازل (خداى متعال) سخن بشنود. ازاينرو آنچه مثلاً از امام صادق(علیه السّلام) نقل شده است مانند همان چيزى استكه از پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) نقل گشته است و همينطور است نسبت به ساير معصومان(علیه السّلام)؛ زيرا چنان كه در جوامع روايى ما- به ويژه در زيارت جامعه كبيره - آمده است طينت، حقيقت و نور وجود همه آنان يكى است و جدايى ميان آنهانيست. بدين خاطر همه كاظمند، همه صادقند، همه حسينند، همه حسنند و... . بر اين اساس، با اين كه حقيقت كلامخدا (قرآن) با حقيقت انسان كامل كه كون جامع بوده و همه اسماى حسناى الهى را دانا است و نيز همه جوامع كلم راواجد است و در عينيت خارجى و حقيقت باطنى با قرآن همسنگ و همسان، به طورى كه هيچ كدام بر ديگرىافضليت و برترى ندارد، ولى در حديث ثقلين در برخى نقلها از قرآن تعبير به «ثقل اكبر» و از «عترت و اهل بيت» تعبيربه «ثقل اصغر» شده است. رازش اين است كه قرآن كلام و پيام خداست و بر بندگان خدا هر چه به آن ذات يگانهنزديكتر باشند تكريم مولى و خضوع در برابر او لازمتر است. ازاينرو اين تفضيل به لحاظ قائل و متكلم ازل (خدا)است نه به جهت قول و نفس كلام.
براى آگاهى بيشتر ر.ك: مسند احمد حنبل، ج 3، ص 14، 17، 26 و 59 ؛ ج 5، ص 181 - 182 و 1289 - 190، نشر دارصادر، بيروت.
4- با آنچه گفته شد روشن گرديد كه انسان كامل «كون جامع»، قرآن ناطق و مُمثّ
جواب: طبيعى است كه بسيارى از ما به جهت تولد و رشد در محيطى كه فرهنگ تشيع بر آن حاكم است، به اين آييندرآمدهايم؛ ليكن اين نقصى بر تشيع و مسلمانى نيست. نقص آن است كه ما بدون گسترش آگاهىهاى دينى وژرفكاوى در معارف و احكام نورانى اسلام، اندك ميراثى كه از خانواده به ما رسيده است بسنده كنيم و به رشد فكرىو معرفتى خود و جامعه نينديشيم و باورداشتهايى را كه در طول تاريخ نياكان ما با جان و دل از آن پاسدارى كرده وبراى ما به ارمغان آوردهاند، درست نشناسيم و به بسط و گسترش حكيمانه آن نپردازيم. و اگر مقصود اين است كه اساساً فلسفه اسلام و تشيع چيست و چرا از آغاز نياكان ما بدان گرويده و علما ودانشمندان دين از آن حمايت كردهاند؟ پاسخش اين است كه دين مبين اسلام، بر اساس ادله قطعيه و روشن، آخرين وكاملترين دين الهى است كه جز آن، دين ديگرى نزد خداوند پذيرفته نيست: و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يُقبلمنه ، (آل عمران، آيه 85) . تشيع نيز چيزى جز پيروى از حقيقت اسلام ناب ـ كه از قرآن و سنت به دست مىآيد ـ نيست و فرق اساسى آن باتسنن، آن است كه شيعه، بر اساس رهنمودهاى قرآن و احاديث شريف نبوى ـ كه در كتابهاى فريقين آمده استمجراى وصول به سنت بعد از پيامبر را، اهل بيت عصمت و طهارت مىداند؛ ولى ديگران به جاى اهل بيت، سنتخلفا را معتبر مىشمارند. به نظر شيعه امامت امتداد نبوت است و متصديان آن از جانب خداوند تعيين مىشوند. ازجمله دلايل اين مدعا حديث غدير است. در رابطه با غدير خم، عين واقعه را به نقل از ترجمه الغدير (ج 1، ص 29 - 37) تقديم مىداريم. لازم است بدانيدكه اين واقعه و خطبه پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در آن، مورد اجماع و اتفاق جميع مسلمانان شيعه و سنى است و جايگاه ويژهاىدر نصوص دينى و ادبيات و اشعار مسلمانان - اعم از عرب و غير عرب - دارد. در متون اسلامى هيچ روايتى به اندازهاين واقعه به حد فوق تواتر نرسيده است و احدى را ياراى ترديد در آن نيست. در ميان صحابه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) 110 نفر و ازتابعين 89 نفر آن را نقل كردهاند و طبقات راوى آن، به 360 نفر رسيده است. شاعران بسيارى نيز اين جريان را به نظمآوردهاند؛ از جمله: در قرن اول: اميرالمؤمنين(علیه السّلام)، حسان بن ثابت انصارى، قيس بن سعد بن عباده انصارى، عمر و بن عاص بنوائل، محمد بن عبداللّه حميرى. در قرن دوم: كميت بن زياد، سيد اسماعيل بن محمد حميرى، شعيان بن مصعب كوفى. در قرن سوم: ابو تمام حبيب بن اوس طايى، دعبل بن على بن رزين الخزاعى و در قرون بعد دهها نفرديگر. از اهميت اين واقعه، همان بس كه علامه امينى يازده جلد كتاب ارزشمند «الغدير» را پيرامون اين حادثه به نگارشدرآورده است. اكنون اين سؤال رخ مىنمايد كه اگر اين واقعه در ميان همه مسلمين، اجماعى و مورد اتفاق است، پساختلاف در چيست؟ اساس اختلاف بر سر همان ماهيت و دلالت اين واقعه است: 1ـ برادران اهل تسنن اظهار مىدارند كه اين حادثه عظيم تاريخى و سخنان و تأكيدات پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم )، صرفا بهمعناى لزوم «محبت و دوستى» حضرت على(علیه السّلام) است و هيچ دلالتى بر امامت و زمامدارى و لزوم پيروى از ايشانندارد. دليل آنان نيز آن است كه «ولايت» چند معنا دارد و يكى از معانى آن «دوستى» است. بنابراين تا زمانى كه به اينمعنا قابل حمل است، نمىتوان به معانى ديگر آن تمسّك جست. 2ـ ديدگاه شيعه اين است كه ماهيت اين حادثه و سخنان پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم )، نصى صريح و قاطع بر امامت و پيشوايىحضرت على(علیه السّلام) است و قراين و شواهد حالى، مقالى و مقامى به گونهاى است كه هرگز نمىتوان آن را تنها به دوستىو محبت تفسير كرد. البته بايد توجه داشته باشيد كه شيعه ادله بىشمار ديگرى از قرآن و عقل و سنت بر امامت آنحضرت در دست دارد و اين مسأله يكى از آن ادله مىباشد، در عين حال اين رخداد، حجتى قاطع و خللناپذير استو به هيچ روى نمىتوان از آن دست برداشت. دلايل و قرائنى كه بر صحّت ديدگاه شيعه گواهى مىدهد، عبارتاست: 1ـ معناى ولايت: لغت شناسان و كتابهاى برجسته و ممتاز لغت، كلمه ولايت را به معناى سرپرستى، عهدهدارى امور، سلطه، استيلا،رهبرى و زمامدارى معنا كردهاند. در اين جا معناى اين كلمه را با برخى از مشتقاتش فقط از كتابهاى لغت اهل سنت برايتان نقلمىكنيم:- راغب اصفهانى مىنويسد: «وِلايت؛ يعنى، يارى كردن. و وَلايت؛ يعنى، زمامدارى و سرپرستى امور و گفته شده است كه وِلايت و وَلايت مانند دِلالت و دَلالت است وحقيقت آن «سرپرستى» است. ولى و مولى نيز در همين معنا به كار مىرود»، (المفردات الراغب، ص 570) .- ابن اثير مىنويسد: «ولىّ؛ يعنى، ياور... و هر كس امرى را بر عهده گيرد، مولى و ولىّ آن است». سپس خودش مىگويد: «و از همين قبيل است حديث «من كنت مولاهفعلى مولاه»... و سخن عمر كه به على(علیه السّلام) گفت: «تو مولاى هر مؤمنى شدى»؛ يعنى، «ولى مؤمنان گشتى»، (النهاية، لابن اثير، ج 5، ص 227) .- صاحب صحاح اللغة مىنويسد: «... هر كس سرپرستى امور كسى را به عهده گيرد ولى او است»، (الصحاح فى لغة العرب، ج 6، ص 2528) .- صاحب مقاييس مىنويسد: «.. هر كس زمام امر ديگرى را به عهده گيرد «ولىّ او است»، (معجم مقاييس اللغة، ج 6، ص ص 141) . اكنون با اين گفتههاى مصرّح ارباب لغت، چگونه مىتوان «من كنت مولاه فعلىّ(علیه السّلام) مولاه» را به «دوستى» صرف معنا كرد و سرپرستىاجتماعى و زمامدارى را از آن جدا ساخت؟! مگر نه اين است كه «ابن اثير» لغتشناس معروف عرب و سنى، خودش تصريح مىكند كه كلمه«مولى» در روايت «من كنت مولاه فعلىّ مولاه» از زبان پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و در گفتار عمر در همين معنا به كار رفته است؟ 2ـ خطاب تند و قاطع الهى: آيا اگر حادثه غدير صرفا براى اعلام دوستى حضرت على(علیه السّلام) بود، آن قدر اهميت داشت كه خداوند بهپيامبرش وحى كند، كه اگر آن را ابلاغ نكنى، رسالت الهى را انجام ندادهاى؟ خداوند مىفرمايد: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك منربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته واللّه يعصمك من الناس ان اللّه لايهدى القوم الكافرين ، (مائده، آيه 67) . آيا اين اخطارشديد اللحن به خوبى نشان نمىدهد كه مسأله بالاتر از اين حرفها است؟ البته محبت اميرالمؤمنين(علیه السّلام) جايگاه بسيار بلندى دارد و يكى ازنشانههاى ايمان است؛ ليكن بحث در اين است كه اين خطبه بنا به دلايل ذكر شده، قطعا منحصر به «ولايت محبت» نيست. 3ـ دلدارى خدايى: در آيه ياد شده، خداوند پيامبر را دلدارى داده، مىفرمايد: در راستاى اجراى اين مأموريت، خداوند تو را در مقابلتوطئههاى مردم محافظت مىكند « واللّه يعصمك من الناس». آيا اين مسأله نشان نمىدهد كه اين مأموريت، مسأله مهمى بوده است كه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بيم آن داشته كه برخى بر اثر هواهاى نفسانى به مقابله برخاسته و توطئه كنند؟ آيا فقط با اعلام دوستى حضرت على(علیه السّلام) جاى چنينخوفى بود؟ 4ـ گزينش مكان: آيا اين كه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) جحفه (مكان جدا شدن و انشعاب مسافران) را انتخاب كردند، تا همگى قبل از انشعاب درسخنرانى آن حضرت حضور داشته باشند و نيز اين كه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) دستور دادند كسانى كه از آن مكان گذشته بودند برگردند، و صبر نمودند تاكسانى هم كه عقب مانده بودند، از راه برسند و... نشانه چيست؟ اين كه دستور دادند كه شاهدان به غايبان اطلاع دهند و اين « نبأ عظيم» را به گوش همگان برسانند، دلالت بر اين ندارد كه مسأله،براى امت اسلامى فوقالعاده مهم و حياتى است؟ آيا عاقلانه است كه پيشواى بزرگ مسلمانان در آخرين سخنرانى براى جمعيت باشكوهحجگزاران و در آن گرماى سوزان، مسافران خسته و كوفته را گرد آورد و با اين تأكيدات، با آنان سخن بگويد و تنها مقصودش اين باشد كهبگويد: «على را دوست داشته باشيد»؟! 5ـ نزول آيه اكمال: اين كه پس از اجراى اين مأموريت، آيه نازل شد كه: اليوم اكملت لكم دينكم و رضيت لكم الاسلام دينا ، (مائده، آيه3) . آيا دلالت بر اين ندارد كه مسأله بالاتر از صرف محبت بوده و آيا فقط با دوستى حضرت على(علیه السّلام) - نه رهبرى و پيشوايى آنحضرت - دين كامل شد و خداوند اسلام را پسنديد؟ اگر مسأله فقط دوستى و مودّت بود، كه در اين رابطه قبلاً آيهاى نازل شده و از اين جهت نقصى در دين نبود؛ زيرا آيه: قل لا اسألكمعليه اجرا الا المودة فى القربى ، (شورى، آيه 23)قبلاً نازل گشته بود. پس نتيجه مىگيريم كه آيه اكمال، پيام ديگرى را در بردارد. 6ـ چرا پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در آن حادثه، به مسائل اعتقادى استشهاد نموده و در كنار آنها مسأله ولايت را مطرح كردند؟ 7ـ دليل ديگر حديث «ثقلين» است كه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) فرمود: « انّى تارك فيكم الثقلين: كتاب اللّه و عترتى..» در اين جا بايد پرسيد:چرا پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) عترت را در كنار قرآن و به عنوان «ثقل اصغر» ذكر نمودند؟ 8ـ چرا پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم )فرمودند: قرآن و عترت از يكديگر جدا نمىشوند و فرمودند: امت بايد به هر دو چنگ بزنند؟ آيا صرف دوست داشتنقرآن كافى است يا بايد از آن پيروى كرد و آن را امام و پيشواى خود دانست؟ وحدت سياق نشان مىدهد كه در مورد اهل بيت(علیه السّلام)، نيز بايدهمينگونه رفتار كرد و آنان را سرمشق، الگو و پيشواى عملى خود قرار داد. 9ـ چرا پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به مسأله ايفاى رسالت و سپس به «اولويت» خود بر مؤمنان انگشت مىگذارد .
جواب: در اين باره ابتدا بايد:
الف) مطالعات گسترده و همه جانبهاى در زندگى ايشان انجام داده و آگاهى جامعى به روش آنان به دستآوريد.بهتر است سيره همه امامان را در اوضاع مختلف مورد بررسى قرار دهيد .
ب ) توانهاى خود را به درستى بسنجيد و متناسب با آن حركت كنيد.
ج ) مقتضيات و اوضاع جامعه و خانواده خود را نيز لحاظ كنيد، و سپس با جمع بندى كامل اقدام كنيد.
د ) دليلى وجود ندارد كه آن حضرت همسر خود را در مضيقه قرار مىدادند. اگر فقر و فشارى وجود داشت، تاحدى تابع وضع اقتصادى جامعه بود. البته در اين وضع آنان به خوبى از عهده آزمايش الهى در آمدند. از طرف ديگرپذيرش خانوادگى حايز اهميت است، مثلاً حضرت زهرا(سلام الله علیها) و فرزندانشان كسانى هستند كه با ميل و اراده خويشافطار خود را در سه شب متوالى به مسكين و يتيم و اسير بخشيدند؛ نه اين كه حضرت على (علیه السّلام) اين كار را بر ايشانتحميل كرده باشند و در روايات و تعاليم اسلامى آمده است خوب است مرد در زندگى زن و فرزند خود تا حدىتوسعه بدهد و رفاه آنان را تامين نمايد.
جواب: حديثي در كتاب بحارالانوار, ج 43, ص 66, حديث 59 از كتاب منهج الدعوات نقل گرديده كه مضمون روايت اين است : ((... سلمان نقل مي كند: ده روز بعد از وفات پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) حضرت علي (علیه السلام) مرا ديد و فرمود: سلمان بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) با ما نامهربان شده اي ; گفتم حبيب من ! مثل شما بي مهري نبيند. ناراحتي و عزاي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) باعث شد كه نتوانم خدمتتان برسم . حضرت فرمود: سلمان ! برويم منزل كه فاطمه مشتاق است شما را ببيند و هديه اي از بهشت براي شما دارد. گفتم : هديه اي از بهشت دارد؟! نزد فاطمه رفتيم . حضرت زهرا (سلام الله علیها) وقتي سلمان را ديد, ابتدا همانند حضرت علي گله كردند. آن گاه قضيه اي را براي سلمان نقل كردند كه فرستاده هايي از بهشت آمدند و هديه اي از بهشت را برايتان آوردند... جهت اطلاع بيشتر به كتاب بحارالانوار مراجعه نماييد. از اين حديث معلوم مي شود كه در زمان حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلّم) رفت و آمد سلمان (ره ) به خانه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) زياد بود كه با ترك آن به مدت ده روز موجب دلتنگي حضرت زهرا (سلام الله علیها) و علي (علیه السلام) شد. واژه ئ جفا در لغت به معاني متعددي آمده است , از جمله ; بي مهري و نامهرباني ; يعني حضرت گله ئ دوستانه كردند. نه آن كه سلمان ظلم كرده باشد.
جواب: برخورد خصمانه و شديد خلفا با حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا(سلام الله علیها) از نظر تاريخى قابل انكار نيست وبسيارى از مورخان و علماى برجسته و متعصب اهل سنت (مانند طبرى، بلاذرى، دينورى، ابنحجر عسقلانى و...) به آن اعتراف كردهاند. خود خليفه نيز از آن اظهار ندامت كرده است. براى آگاهى بيشتر صفحاتى از ترجمه كتاب محققانه و ارزشمند «فاطمةالزهراء بهجة قلب المصطفى» (فاطمه زهرا(سلام الله علیها) شادمانى دل پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم )) نوشته احمد رحمانى همدانى تقديم مىگردد.
اما اينكه چرا برخى از اهل سنت به مقامات معنوى بالايى مىرسند، بايد توجه داشت كه اين مقامات به خاطرعبادتهاى بسيار و رعايت احكام و تعاليم اخلاقى اسلام است و نبايد اين را با پيروى از خلفا خلط كرد. البته اگر اين عبادات همراه با ولايت اهلبيت (علیهم السّلام) باشد، مسلماً آثار برترى دارد.
جواب:اگر تاريخ صدراسلام و خصوصا 10 سال مدينه را بشناسيم و تنوع كارها و مشاغل پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) از قبيل غزوههاسريهها معاهدات و حجم عظيم آن را مشاهده كنيم انتظار نخواهيم داشت كه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) هرمسالهاى را براى عموممردم بازگو نمايد. بسيارى از سخنها و دستورات آن حضرت را جز چند نفر نمىشنيدند ولى وقتى براى ديگران نقلمىشد مىپذيرفتند. جريان فدك نيز از همين مقوله است و مسلمانان صدراسلام نيز اين حقيقت را قبول داشتند حتىدرزمان برخى از خلفاى بنىاميه فدك را به خاندان علوى بازگرداندند آنچه كه مسائل پس از رحلت پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را پيشآورد انگيزههاى سياسى براى جلوگيرى از فعاليت اهل بيت (علیه السّلام) و سد كردن راه آنان بود. اگر به حادثه غدير خم كهپيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در ملا عام و درحضور آن همه شاهد ولايت على(علیه السّلام) را اعلام نمود توجه كنيم ابعاد مساله براى ما تاحدودى روشن خواهد شد.
جواب:آنچه نسبت به حضرت زهرا(سلام الله علیها) گستاخى شده، در كتابهاى معتبر تاريخى ما و اهل سنت (همانند شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد و الصواعق المحرقه ابن حجر عسقلانى و...) آمده است. اما اين كه چرا على(علیه السّلام) و بنىهاشماقدامى نكردند؟ بايد گفت: روش حضرت على(علیه السّلام) در برخورد با خلفا، مدارا با آنان بوده است. از اين رو گاهى در نمازآنان شركت مىكردند و هم در امور مهم آن حضرت طرف مشورت آنان قرار مىگرفتند و هم آن كه وصلتهاى نزديكخانوادگى داشتند. اسماء همسر ابوبكر از نزديكترين افراد به اهل بيت(علیه السّلام) بود.
به عبارت واضحتر عمل حضرت على(علیه السّلام) با خلفا، همانند عمل پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) با آنان در زمان حياتشان بوده است.پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) از عمر و ابوبكر دختر گرفتند و به عثمان نيز دختر دادند.
اين قضايا، هيچ تضادى با متفاوت بودن نقطه نظرات فكرى و اعتقادى ندارد. البته در اين نوع رفتار، درسهاىبسيار مهمى براى مسلمانان در جهت وحدت و همبستگى ـ در بين اختلاف نظرهاى اساسى ـ وجود دارد.
سكوت معنادار على(علیه السّلام) پس از غصب خلافت و دست نبردن به شمشير علل بسيارى دارد كه به برخى از آنها اشارهمىشود.
الف) شرايط سياسى و اجتماعى امت اسلام پس از رحلت پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ): وقتى رهبر يك حركت عظيم تاريخى كهبنيانهاى جامعه آن روز را زيرو رو كرده و انديشه و نظامى نوين برقرار نموده از ميان مردم مىرود بهترين شرايط براىحركت ارتجاعى و ضد تكاملى فراهم مىآيد حال اگر در داخل امت و در بين سران آن نيز درگيرى بوجود آيد روشناست كه امور آن جامعه و امت هيچ گاه به سامان نخواهد رسيد و چه بسا نتايج همه حركتهاى قبلى نيز از دست برود.در صدر اسلام نيز دقيقا همين شرايط پيش آمد دشمنان خارجى حركت عظيم اسلام همانند روم و ايران آن زمان ازيكسو منافقان و عناصر ارتجاعى داخلى از سويى ديگر منتظر فراهم آمدن شرايطى بودند تا نهال نورسته اسلام را ازبيخ بركنند. اگر فرضا على(علیه السّلام) براى احقاق حق دست به شمشير مىبرد مسلما جنگ دامنهدارى درگير مىشد كه پايانآن چيزى جز از بين رفتن زحمات پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) نبود.
ب ) اقدام براى يك حركت اجتماعى آن هم به صورت نظامى نيازمند شرايط مختلف و آمادگيهاى مختلف است وبه دلايل مختلفى اين زمينه پس از ارتحال پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) وجود نداشت. على(علیه السّلام) (بنابر نقل تاريخ) بارها بزرگان اصحابرا براى ايجاد حركتى بر عليه وقايع پيش آمده فراخواند ولى جز معدودى انگشت شمار به دعوت آن حضرت پاسخندادند. از سوى ديگر شرايط محيط و افكار عمومى نيز آمادگى قبولى نبردى داخلى در بين اصحاب پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) رانداشت زيرا همگان انتظار داشتند كه اصحاب بزرگ پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) پس از آن حضرت همانند او عمل نمايند و محوروحدت جامعه باشند نه اينكه به نزاع و درگيرى در بين خود اقدام نمايند. خلاصه سخن آنكه على(علیه السّلام) براى حفظاساس اسلام و حراست از نهال نورسته آن از احقاق حق خلافت خويش خوددارى نمود تا ريشههاى اسلام در پرتوتعاليم پيامبر و قرآن و اهل بيت استحكام يابد. لذا على(علیه السّلام) تا آن روزى كه مردم به خانه آن حضرت هجوم آوردند وخواهان خلافت آن حضرت شدند از خلافت ظاهرى بركنار ماند.
نكته ديگرى كه شايان توجه است آنكه در امور داخلى امت اسلامى روا نيست كه هر كس براى احقاق حق خوددست به شمشير ببرد و مسلحانه و به زور در صدد احقاق حق خود باشد از روش على(علیه السّلام) و ديگر ائمه چنين بر مىآيدكه آنان براى احقاق حق خود در جامعه هرگز و ابتدا دست به شمشير نبردهاند بلكه سعى آنها بر اين بوده كه باروشنگرى و تبليغ حقيقت زمينه را براى يك حركت عمومى در جامعه فراهم نمايند. در برخى از روايات و اسنادتاريخى اين مسأله تاييد گرديده و سر آن حفظ وحدت و انسجام اجتماعى و جلوگيرى از سوء استفاده كسانى است كهوراى اختلاف امام(علیه السّلام) و خلفا اهداف سياسى شكننده ديگرى را دنبال مىكردند. به همين جهت از زبان امام على(علیه السّلام)مىخوانيم: «ديدم صبر كردن خردمندى است پس صبر كردم در حالتى كه چشمانم را خاشاك و غبار و گلويم رااستخوان گرفته بود...»، (نهجالبلاغه، خطبه 3 شقشقيه) .
جواب: اين سوءال نسبت به ائمه عليهم السلام - نيز جارى است و در همه پاسخ مشابهى دارد. شيوه برخورد قرآن با اهلبيت دادن يكسرى اصول و معيارها و بيان امتيازات و ويژگىهاى برجسته آنان است. نه ذكر نام آنها مانند آنچه در آيهتطهير اطعام انفاق و...آمده است . اما اين كه از چه رو چنين شيوهاى اتخاذ گرديده كاملا بر ما روشن نيست ولى با توجهبه قرائن قرآنى و تاريخى مىتوان نتايجى به دست آورد:
1- روش قرآن در مسائل مهم فكرى اجتماعى و سياسى دادن معيار به جاى معرفى اشخاص است و اين طبيعتاموجب شكوفايى اذهان است و به جامعه اين مسووليت را مىدهد كه در پى كشف مصاديق انطباق با ضوابط تعيينشده برآيند.
2- جرياناتى در عصر پيامبر وجود داشت كه هر گونه سخنى از پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در مورد اهلبيت(علیهم السّلام) را حمل براينمىكردند كه پيامبر آمده است تا خود را و سپس نزديكانش را بر مردم حاكم گرداند. اين برنامه آن قدر قوت گرفت كه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را مجبور ساخت به هنگام نوشتن وصيت از تصميم خود منصرف شود زيرا بيم آن مىرفت كه برخى بهخاطر اجراى برنامههاى شوم خود حتى اصل رسالت پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را منكر شوند چنانچه يزيد گفت:« لعبت هاشم بالملك فلا خبرجأ و لا وحى نزل» با نگاهى دقيق به حوادث تاريخى به خوبى روشن مىشود كه همين مساله در موردقرآن نيز راه مىيافت و اگر به صراحت نامى از آنان مىآمد و با اجمال و اشاره قضيه ختم نمىشد چه بسا الهى بودن آنرا نيز منكر مىشدند و اساسا بنيان دين را ويران مىساختند.
در اين جا ممكن است گفته شود كه خداوندخوداعلامداشتهكه حافظ قرآ ن است. پاسخ آن است كه: بلى ولى خداوند هر چيزى را از طريق اسباب و وسايل ويژه و مناسبشبه انجام مىرساند و يكى از اسباب حفظ قرآن رعايت همين شيوههاست زيرا اين روش انگيزه مخالفت و تحريف قرآنرا از بين برده يا محدود مىسازد.
جواب: علت مخفى بودن قبر حضرت زهرا(سلام الله علیها) وصيت آن حضرت است. اين وصيت فلسفه حكيمانهاى دارد و در واقعنوعى افشاگرى و اعلام تاريخى اعتراض فاطمه(سلام الله علیها) بر جريان خلافت است. حضرتش با اين وصيت تاريخ را هموارهبا سوءالى مواجه مىسازد كه پاسخ قاطع آن به همراهش مىباشد يعنى نشان مىدهد كه آن حضرت از وضع موجودناراضى بوده و با توجه به آنكه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) طبق نقل متواتر شيعه و سنى مكررا مىفرمود: «رضاى فاطمه رضاى خدا وپيامبر است و غضب او غضب آنهاست». از اين رو آن حضرت سند زندهاى در تاريخ مبنى بر غير اسلامى بودن آنچه رخ داد باقى گذارد.
منبع: نرم افزار معمای هستی
/خ
جواب: براى روشن شدن سؤال لازم است آيهاى كه برترى حضرت مريم(سلام الله علیها) را بيان مىكند معنا شود.
قرآن كريم در آيه 42 سوره آل عمران مىفرمايد: يا مريم انّ الله اصطفيك و طهّرك و اصطفيك على نساء العالمين ؛« و به ياد آور هنگامى را كه فرشتگان گفتند: اى مريم! خدا تو را برگزيده و پاك ساخته و بر تمام زنان جهان برترى داده است».
و منظور از برترى و فضيلت حضرت مريم(سلام الله علیها) در آيه مذكور اين نيست كه ايشان در تمام فضائل و كمالات و جهات انسانى بر همه زنان عالم برترى دارد. بلكه منظور از اين برترى جهت خاصى است كه حضرت مريم(سلام الله علیها) را از سائر زنان ممتاز كرده است.
براى روشن شدن اين مطلب از خود آيه شريفه كمك مىگيريم. در آيه 42 سوره آل عمران كلمه اصطفاء دو بار تكرار شده است.
1. ان الله اصطفيك و طهّرك كه به يك نوع انتخاب اشاره مىكند بدون اينكه مسئله برترى آن حضرت را مطرح نمايد. و اين قسمت از آيه صرفا اصطفاء و انتخاب نفس خود مريم(سلام الله علیها) را در فضائل و تقوا بيان مىكند، و برترىايشان نسبت به سائر زنان لحاظ نگرديده است.
2. و اصطفيك على نساء العالمين در اين قسمت از آيه، برترى حضرت مريم نسبت به سائر زنان عالم آمده است؛ حال بايد روشن شود منظور از اين برترى چيست؟ آيا برترى ايشان بر زنان عالم بصورت مطلق است يا مقيّدمىباشد، با اين معنا كه در چه جهت برترى دارد در تمام جهات و فضائل انسانى يا در يك جهت خاص كه مخصوص ايشان مىباشد. آنچه مىتوان گفت اين است كه حضرت مريم در يك جهت خاص نسبت به تمام زنان عالم برترى دارد. و آن جهت برترى اين است كه ايشان بدونداشتن همسر بطور معجزهآسا و خرق عادت فرزند آورد. پس برترى ايشان در قسمت اخير آيه نسبى است و بطور مطلق نمىباشد.
و از نظر ادب عرب نيز اگر كلمه اصطفا با «على» متعددى شود معناى تقدم را مىدهد نه مطلق اصطفاء و برترى، (الميزان، علامه طباطبايى، جلد 3، ص 205) . يعنى حضرت مريم به خاطر صلاحيتها و ويژگىهائى كه داشته استاين برترى و تقدم را بر زنان عصر و زمانهاش پيدا كرده كه او به عنوان مادر حضرت عيسى برگزيده شده است.
بعد از روشن معناى برترى حضرت مريم نسبت به سائر زنان عالم، بايد دانست زنى كه در فضائل و كمالات معنوى و طهارت و تقوا، يگانه زنان است و نسبت به همه زنان عالم از اولين و آخرين برترى دارد عصمت كبرى فاطمه زهرا(سلام الله علیها) است. و پيامبر اسلام( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در اين موردفرموده است:«ابنتى فاطمة سيدة نساء العالمين».
و از امام صادق(علیه السّلام) در مورد فرمايش رسول خدا سؤال شده كه «فاطمه سرآمد زنان بهشت است يا سرآمد زنان عصر خويش مىباشد؛ آنحضرت پاسخ دادهاند آنكه سرآمد زنان عصر خويش بود مريم(علیه السّلام) بود. اما فاطمه(سلام الله علیها) سرآمد همه زنان بهشت از اولين تا آخرين است، (بحارالانوار، ج 43، ص 21، انتشارات المكتبة الاسلاميه) .
و مسئله برترى حضرت فاطمه(سلام الله علیها) نسبت به زنان عالم به تواتر در احاديث رسول گرامى( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و ائمه(علیه السّلام) آمده است.
براى آگاهى بيشتر ر.ك:
1. بحارالانوار، ج 43
2. فاطمه زهرا (شادمانى دل پيامبر)، احمد رحمانى همدانى، مترجم، دكتر سيد حسن افتخارزاده سبزوارى
3. زندگانى حضرت فاطمه، سيد هاشم رسولى محلاتى.
جواب:منشائ عصمت , اختيار آدمي است و يك مسائله جبري نيست . اما منشائ اين اختيار علم و اراده اهل بيت (علیهم السلام) است يعني معصومان از نظر شناخت و علم چنان قوي اند كه زشتي و پليدي هر كار بدي را مي بينند و از نظر اراده نيز چنان قدرتي دارند كه محكوم جاذبه هاي شيطاني و خلاف حق واقع نمي شوند. اين علم و اراده موهبتي است الهي يعني از آن جا كه خداوند مي دانست عده اي از بندگانش به اختيار خود هر چند با استعدادي در سطح ساير افراد بشر بيش از ديگران و بالاتر از حد ممكن از استعداد خود استفاده مي كنند تفضلا" اين پاداش و موهبت ويژه را به آنان عطا فرمود و آنان را از علم و اراده اي برخوردار كرد كه به واسطه آن به مصونيت كامل و مطلق برسند و در پرتو آن راهنماياني موثق و مطمئن براي همه افراد بشر كردند بنابراين بايد توجه داشت كه اعطاي اين موهبت معلول شايستگي هاي خود آنان است , نه محصول استعداد جبري ايشان حكمت اعطاي چنين موهبتي نيز علاوه بر پاداش خود آنها فراهم كردن وسايل هدايت براي ساير انسان ها است . در دعاي ندبه آمده است : ((اللهم لك الحمد علي ماجري ... لنفسك و دينك ... بعدان شرطت عليهم الزهد في درجات هذه الدنيا الدينه و زخرفها و زبرجها فشرطوا لك ذلك و علمت منهم الوفائ به فقبلتهم و قربتهم و قدمت لهم الذكر العلي و الثنائ الجلي و اهبطت عليهم ملائكتك و كرمتهم بوحيك و رفدتهم بعلمك و جعلتهم الذريعه اليك ...; خدايا براي توست حمد... تو با آنهاشرط كردي كه نسبت به زينت ها منزلت هاي دنيوي بي اعتنا باشند (و جز به مقام قرب تو نينديشند) و آنان نيز اين شرط را بپذيرفتند و چون مي دانستي به اين شرط عمل خواهند كرد آنان را پذيرفتي و مقرب خويش ساختي و به جهت همين شايستگي فرشتگان را ايشان نازل فرمودي و با وحي خود آنان را گرامي داشتي و از خوان علم بي كران خويش بهره ها دادي )) (در اين باب نگا: پژوهشي در عصمت معصومان , حسن يوسفيان و احمد حسين شريفي , تهران پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي چاپ اول 1377 ش فصل سوم , صص 72 - 43) به همين جهت گفته شده است كه هر انسان صاحب اراده , مي تواند با رياضت هاي شرعي و تهذيب نفس به مقام عصمت دست يابد همچون حضرت مريم (سلام الله علیها). (ر.ك تفسير موضوعي قران كريم آيه الله عبدالله جوادي آملي قم , اسرائ چاپ اول 1376 ش , ج 9, صص 20 - 22 الميزان علامه طباطبايي موسسه الاعلي بيروت , ج 3, ص 205, ولايت نامه , علامه طباطبايي ترجمه همايون همتي تهران امير كبير, چاپ اول , صص 58 - 48) بر اين اساس حضرت زهرا(سلام الله علیها) مانند ديگر انسان ها زن آفريده شده است , اما به واسطه اختيار خويش راه هدايت را انتخاب كرده و با تهذيب نفس به مقام شامخ عصمت نايل گشته است آن حضرت همچون معصومان ديگر, انسان برتر است , نه برتر از انسان , ازاين رو مي تواند به عنوان يك الگو براي ديگر انسان ها مطرح و كردار و گفتارش ره توشه كساني باشد كه مي خواهند انسان هاي متعالي و كاملي گردند. آري خداوند مي خواسته الگوهايي براي هدايت آدمي و از آن جمله حضرت زهرا(سلام الله علیها) نيز براي اسوه بودن آفريده شده است . ضرورت وحي نبوت و امامت نيز در همين راستا است ولي فرق است ميان اين كه خداوند الگوهاي آفريده باشد كه بدون اختيار و علم و اراده اسوه گشته اند و الگوهايي كه با اختيار و بر اساس علم و اراده مقام اسوه بودن را احراز كرده اند. ارزش خلق چنين نمونه هايي آن است كه آدمي را متحول ساخته بيدار كرده و به او مي فهماند كه تو نيز به عنوان يك انسان مختار, با كنار زدن تعلقات غيرخدايي و زدودن گناهان , مي تواني به مقام كمال و سعادت راستين باريابي , اگر ما مدعي شويم كه عصمت معصومان امري جبري بوده و اختيار ايشان در اين ميان هيچ نقشي ندارد, يكي از اساسي ترين ويژگي هاي ضرورت نبوت و امامت (تعليم و تربيت و اسوه بودن ) را خدشه دار ساخته ايم حال آن كه بر اساس آيات قرآن , يكي از اهداف اساسي نبوت و امامت كه حضرت زهرا(سلام الله علیها) پيوند دهنده آن است تزكيه نفوس است . (نگا, بقره , 129, 151, و الميزان ج 19, ص 265)
جواب:دانشجوي گرامي قبل از پرداختن به مطالب مورد نظر از دقت و عنايت شما نسبت به حسن سلوك و رسيدن به مقام قرب الهي كه گوهري بي بديل و فيض سرمدي است بسيار خشنود و به اين طرز تفكر آفرين مي گوئيم . اما نسبت به نامه شما به ترتيب به نكات مورد نظرتان مي پردازيم : 1- زندگي ائمه براي ما الگو است و پذيرش اين مطلب و بيان اين سخن گزاف و بيهوده نيست و لذا هم گوشه گوشه زندگي آنها براي ما روشن است و بيان شده و هم مي توان همچنان به آنها تائسي نمود. و براي رسيدن به آن مي توان كتب مشتمل بر معارف دين كه بسيار فراوان است مورد مطالعه قرار داد. نماز شب حضرت زهرا(سلام الله علیها), ساده زيستي حضرت , برخورد وي با نامحرم , پيروي او از دين , بها دادن به ارزشهاي انساني و معنوي در برابر معيارهاي دنيوي و مادي و از خودگذشتگي و خود را فراموش كردن و هزار نتكه كه تنها يك دستورالعمل نيست و بنيان رفتار فاطمي است براي هميشه مي تواند سرمشق زندگي باشد. شايد سخنان ائمه در مورد كيفيت و شكل زندگي ]نه سخنان معرفتي و تحليلي آنها[ براي هر آدمي كه با آن ها مواجه مي شود و خود را به ائمه عرضه مي كند قابل فهم و مشكل گشاست كافي است به كتب نوشته در مورد زندگاني ائمه مراجعه و يا از كلمات گوهربار آنها فيض ببريد تا زندگي شما رنگ ديني و الهي بگيرد. بهرحال در اين مورد مي توانيد به كتاب هاي سيري در سيره ائمه تعليم و تربيت و انسان كامل و سيري در سيره نبوي , نوشته شهيد مطهري , مراجعه و از آنها بهره مند شويد همين طور مطالعه كتب معتبر زندگاني ائمه هدي (علیهم السلام) بخصوص كتابهاي جناب آقاي شهيدي و آقاي آيتي و آقاي سيدمهدي شمس الدين و يا كتب روائي كه سخنان ائمه را جمع آوري نموده مانند كتاب فرهنگ سخنان حضرت زهرا(سلام الله علیها) و يا نهج البلاغه , نهج الفصاحه , اصول كافي و تحف العقول استفاده كنيد. شما با ترجمه اين كتب مي توانيد خود از آن بهره برده و برنامه زندگاني خود را تنظيم كنيد. پرواضح است كه هر چه بيشتر به حق عمل كنيد راه آگاهي جديدتر به روي شما گشوده خواهد شد و به معرفت علمي و عملي شما افزوده مي گردد. 2- دانشجوي محترم آنچه براي ما به عنوان مخلوقين حضرت حق اهميت دارد و بايد به آن اهتمام جدي داشته و هميشه در پي آن باشيم رسيدن به مقام و مرتبه معنوي و برخورداري از كرامات نفساني و در يك كلمه بنده خدا بودن است و بس بايد تنها در فكر كسب خشنودي و رضايت خداوند گام برداريم و هيچ چيزي را به رضايت او نفروشيم . و اين كار سهل و در عين حال ممتنع است و سهل است چون هر شخصي به ميزان آگاهي خود مكلف است و براي بندگي كردن از آگاهي مورد نياز برخوردار مي باشد اما ممتنع است چون موانع در سير آن فراوان و آفات راه پيمودن زياد مي باشد بناراين سعي و همت ما بايد متوجه بندگي كردن باشد و بس . 3- دانشجوي گرامي دل پاك داشتن هرگز به معناي تسليم خواسته ديگران شدن نيست چرا كه منظور از مثبت نگري در واقع توجه به حالات رواني و ذهنيت ايده آل است كه در برخورد با ديگران مربوط به رفتار شما آشكار مي شود. يعني بايد از عمق دل خود همه افراد را سالم , بي عيب بپنداريد و بدبيني بي مورد, سوئظن , انتقام جوئي , گناهكار شمردن ديگر, كينه توزي و... را كنار بگذاريد و براي همه خيرخواهي كنيد و از انجام آنچه شما براي آنها خير تشخيص مي دهيد كوتاهي نكنيد نه آنچه كه آنها مطالبه مي كنند برآوريد. بايد خود تصميم بگيريد نه آنها و تصميم شما بايد خيرخواهانه و واقع بينانه باشد نه خصمانه و يا حسدورزي و خلاف واقع . بنابراين بايد بين اين دو كاملا" تفاوت قائل شويد كه يكي مربوط به حوزه فكر و انديشه و واكنش هاي ذهني و قلبي است و آن ديگري مربوط به عمل و رفتار خارجي مي باشد. شما بگوئيد كه مردم عملكردي صحيح دارند و مطابق وظيفه شان عمل مي كنند ولي اين مستلزم آن نيست كه شما با آن ها همراهي كنيد چرا كه هر شخصي وظيفه اي دارد چرا اگر شما با آنها در تكليف همانند و همسان بوديد بايد تمام آن عمل را انجام دهيد هر چند آنها به وظيفه خود عمل نكنند بهرحال حسن ظن داشتن غير از گوش به خواهش آن ها سپردن است . يعني عمل است و ديگري انديشه . 4- آنچه از شما انتظار مي رود رعايت احكام ارتباط با نامحرم است كه بايد بدون كوچكترين تسامح و سهل انگاري بكارگرفته شود و به هيچ بهانه و علتي نبايد آن را ترك گفت و كنار گذارد. و در يك كلام به آنچه خداوند گفته عمل كنيد نه به آنچه مردم مي پسندند و مي خواهند با اعتقاد به ارزش بودن فرامين الهي خود را بدون كم و كاستي به رعايت آنها مستلزم سازيد عمل و رفتار خود را مطابق آنچه شرع مقدس گفته هماهنگ سازيد و به اظهار نظرات شخصي و توجيهاتي سخيف مانند اينكه قلب خود پاك نگهداريد, دلت پاك باشد با اين رفتارهاي تعصبي كار نداشته باشيد و... توجه نداشته باشيد. پس در حيطه اعمال و رفتار سخت به اصول و احكام دين پايبند باشيد و در ذهنيت و افكار بدون دليل بدبين و كينه ورزي نداشته باشيد و حسادت , بخل و... را رها كنيد,
جواب: در روايتي از فاطمه زهرا(سلام الله عليها) سؤال شد: «براي زنان چه چيز بهتر است؟» در جواب فرمودند: «براي زنان بهترين چيز آن است كه مردان را نبينند و مردان نيز آنان را نبينند»، (كشف الغمه، ج 2، ص 23 و 24 و مناقب شهر آشوب، ج3، ص 119 و منتهى الآمال، ص 161 به نقل از كتاب چهارده معصوم اثر مؤسسه در راه حق، ص 27) .
اين عقيده فاطمه زهرا(سلام الله علیها) درباره زنان ميباشد كه در برابر مردان بيگانه و نامحرم چگونه حريم را نگه دارند و از اختلاط و معاشرت و برخورد با مردان نامحرم چگونه پرهيز كنند.
البته روشن است كه اين گونه روايات اين نكته را گوشزد ميكند كه بهتر است زنان بدون جهت و ضرورت خود را در معرض ديد مردان نامحرم قرار ندهند. اين پيام حضرت اوّل در زندگي عملي خود آن بانوي بزرگ تبلور ميكند.
امام موسي بن جعفر(عليه السلام) از پدرانش نقل فرموده است كه امير مؤمنان على(عليه السلام) فرمود: فرد نابينائي اجازه خواست كه به منزل فاطمه(سلام الله علیها) وارد شود، آن گرامي خود را از او پوشيده داشت رسول خدا( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به او فرمود: چرا خود را پوشيده داشتي در حالىكه نابيناست و تو را نميبيند؟ عرض كرد: اگر او مرا نميبيند من او را ميبينم، و نيز رايحه و عطر را ميبويد و شامهاش سالم است. رسول خدا( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) فرمود: گواهي ميدهم كه تو پاره تن مني، (بحار، ج 43، ص 91 و رياحين الشريفه، تاليف شيخ ذبيح الله محلاتي، چاپ اسلاميه تهران، ج 1، ص 216 و منتهىالامال، ص 161 و 162 به نقل از همان، ص 26) .
پس حضرت عقيده و پيام خود را در برابر برخورد با نامحرمان با سيره عملي خود امضا و ابلاغ مىكند و گرنه ابتلا به گناه از ساحت قدوسي آن بانوي مقدس و معصوم، فرسنگها فاصله دارد به راستي اگر اين يك پيام را زنان جامعه عمل كنند و در برابر نامحرمان از خود نمائي دست بكشند و خود نيز از نامحرم گرائي بپرهيزند، جامعه در چه سطحي از نزاهت و طهارت باقي ميماند؟ البته راجع به عصمت امامان و حضرت زهرا(سلام الله عليها) بايد گفت آنان نيز مانند ساير انسانها در معرض وسوسه شيطان قرار ميگيرند. اما از چنان قدرت ايماني بهرهمندند كه آنان در صدد دفع شيطان بر ميآيند و وسوسه شيطان به آنان راه پيدا نميكند.
جواب:در كتاب مقاتل الطالبين و كشف الغمه آمده است كه ام ابيها از كنيه هاي حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) است كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) به آن حضرت مي فرمود ام ابيها; يعني , مادر پدرش (مادر من ). فهم حقيقت و واقع اين مطلب كه چرا پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) به حضرت فاطمه (سلام الله علیها) ام ابيها مي فرمود : بسيار مشكل است . برخي به سادگي از آن گذشته و تنها به اين اكتفا كرده اند كه حضرت از شدت علاقه به آن جناب مي فرمود مادر من . ولي قطعا" كلام پيامبر چيزي فراتر از تعارفات مرسوم و معمولي است . شايد با توجه به اين كه ام در لغت به معني اصل و ريشه است بتوان گفت حضرت زهرا(سلام الله علیها) اصل و منشائ نبوت و ولايت است كه اگر وجود آن بزرگوار نبود نبوت پيامبر و ولايت ائمه (علیهم السلام) آشكار نمي شد. به عبارت ديگر ولايت ثمره نبوت است و نبوت بدون ولايت بي معني است . چنان كه در آيه شريفه خداوند به پيامبر مي فرمايد: اگر ولايت را به مردم ابلاغ نكني رسالتت ناتمام است . و از اين جهت كه وجود حضرت صديقه طاهره , منشائ وجود ائمه اطهار بود, منشائ ولايت است پس اگر حضرتش نبود ولايت نبود و نبوت هم به طور كامل ثمربخش نبود, بنابراين آن جناب منشائ نبوت و امامت است . موئيد اين مطلب هم روايتي است كه برخي روايت كرده اند كه خداوند مي فرمايد: ((ولولا فاطمه لما خلقتكما; اگر نبود فاطمه (سلام الله علیها) من شما را (پيامبر و اميرالموئمنين (علیه السلام)) نمي آفريدم )). براي آگاهي بيشتر ر.ك : زندگاني فاطمه زهرا(سلام الله علیها), حسين عمادزاده .
جواب:1- اينكه حضرت فاطمه (سلام الله علیها ) در فراق پدرش گريه مي كرد درست است و در روايات متعددي اين مطلب آمده است و در بعضي از اين روايات آمده است كه همسايگان از گريه هاي فاطمه (سلام الله علیها) بي تاب شده بودند و به خدمت اميرالموئمنين رسيدند و عرض داشتند سلام ما را به فاطمه برسان و بگو يا شب گريه كن يا روز آرام بگير و يا روزها گريه كن و شب استراحت كن و... (بحارالانوار, جلد 43, ص 36 و 35) (همان , ص 177) در بررسي اين روايات بايد گفت اولا" بعضي از اين روايات ضعيف و غير قابل اعتماد مي باشد زيرا در هيچ منبع معتبر نيامده است و بعضي ها قابل توضيح است و علامه مجلسي (ره) نيز بعضي از اين روايات را غير قابل استناد و اعتماد مي داند. (بحارالانوار, ج 43, ص 177) از طرف ديگر اينكه قائل بشويم حضرت زهرا(سلام الله علیها) طوري گريه و جزع مي كرد كه موجب اذيت و سلب آسايش مردم مي شد. باتوجه به بزرگواري و عظمت و عصمت زهرا(سلام الله علیها) غير قابل تصور به نظر مي رسد. علامه سيد جعفر مرتضي عاملي در اين باره مي گويد: ((ما تصور نمي كنيم كه گريه زهرا(سلام الله علیها) در فراق پدرش آسايش مردم را به هم زد و موجب اعتراض آنان شد بلكه آنچه آنان را ناراحت كرد و به واكنش واداشت چيزي است كه وجود زهرا(سلام الله علیها) در كنار قبر پدرش با حالتي از حزن و اندوه و دلتنگي و دل شكستگي برمي انگيخت (يعني ) مظلوميت زهرا كه بلافاصله پس از درگذشت پدرش به سراغ او آمده چه نمايانگر حالت تحريك مداوم مردم پاك نهاد و مخلص و با ايمان و در نتيجه نابودي خطي بود كه از انجام هيچ عملي در راه رسيدن به خواسته هايش فرو گذار نكرد گريه زهرا در فراق شخص رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به اندازه گريه آن بانو در تجسم سرنوشت غمباري كه به مجرد وفات پيامبر اسلام و اسوه هايش در خود فرو برد. نبود بنابراين گريه زهرا(سلام الله علیها) جزع از مصيبت و بزرگ شمردن فقدان شخص نيست كه با پذيرش قضا و قدر الهي منافات داشته باشد)) (ترجمه ماساه الزهرا (رنج هاي زهرا) علامه سيد جعفر مرتضي عاملي , مترجم : محمد سپهري , ص 302 و 301) 2- در احاديثي آمده است به علي (علیه السلام) پيشنهاد شد كه به فاطمه بگويد يا شب گريه كند يا روز تا مردم آسايش داشته باشند و بدين جهات نيز اميرالموئمنين (علیه السلام) در بقيع سايباني (بيت الاحزان ) درست كردند تا فاطمه روزها در آن عزاداري كند. حال سوئال اين است كه اگر گريه فاطمه موجب اذيت مردم مي شد اين مزاحمت در شب بيشتر آسايش مردم را به هم مي زند زيرا كه در روز به دنبال كارهاي روزانه خود مي رفتند. پس بايد اعتراف كنيم به اين حقيقت كه گريه و ناله فاطمه آسايش مردم مدينه را به هم نزد بلكه آرامش حاكمان سقيفه را به هم مي زد چون كه حاكمان جديد مي بايست در مسجد پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) و در كنار منبر شريف آن حضرت جايي كه فقط چند متر از خانه فاطمه فاصله داشت حضور داشته باشند و اين حضور با گريه و اندوه فاطمه به مخاطره مي افتد لابد بايد آن حضرت را از گريه منع كنند. (ضيائالدين , ج 2, ص 140, نقل از رنج هاي زهرا, ص 303) بنابراين گريه فاطمه بر حاكمان زور و تزوير گران بود گريه فاطمه در نزديكي مسجد سوئال برانگيز و تحريك كننده عواطف و متزلزل كننده پايه هاي خلافت سران سقيفه بود لذا هم ايشان را از گريه نهي كردند و بعيد هم نيست كه عده اي را براي جلوگير از اين كار به عنوان اعتراض يا پيشنهاد به (علي ع ) اجير كرده باشند. 3- حضرت فاطمه (سلام الله علیها ) بعد از رحلت پيامبر به فاصله كوتاهي به پدرش ملحق شدند در اين فاصله اندك گريه و حزن آن حضرت بر پدرش كه نظيرش در دو عالم نيست و افضل پيامبران است چيزي طبيعي به نظر مي رسد و از طرف ديگر مردم نيز خود را در آن مصيبت عظماي بشري صاحب عزا مي دانستند پس چطور اعتراض مي كردند؟ اول اينكه بگوييم همانطوري گريه آن حضرت بيشتر بر مصائب وارده بر وصي آن حضرت بود به نوعي سياسي و افشاگرانه بود, نهي دستگاه حاكم از گريه فاطمه نيز مستقيما" يا غيرمستقيم توسط شيوخ مدينه نيز سياسي و براي تثبيت حكومت خودشان بود. بنابراين گريه عصمت كبري فاطمه زهرا(سلام الله علیها) به معصوميت آن حضرت خدشه وارد نمي كند و اين اعتراض به قضاو قدر الهي هم نمي باشد و گريه آن حضرت با صداي بلند و آزاد دهنده نبوده بلكه چون شخصيت محبوب و مورد توجه مسلمانان بوده براي ناراحتي و گريه معمولي ايشان سوئال برانگيز بوده است واين گريه به قصد سياسي كاري نبوه بلكه بالطبع اثر سياسي داشته چراكه وقتي مردم از جهت حزن و گريه ايشان سوئال مي كردند انحراف خط نبي اكرم و هدايتي را كه ايشان بنا نهاده بود در پاسخ مي شنيدند.
جواب: حضرت علي (علیه السلام) كتابي به نام ((مصحف فاطمه )) نوشته است . اين كتاب به خط حضرت علي (علیه السلام) است و محتواي آن القائات غيبي است كه توسط جبرئيل بر دل حضرت زهرا(سلام الله علیها) نازل گشته است . آنچه در اين كتاب است علوم غيبي است و جز افرادي همانند آن حضرت , قدرت دريافت و تحمل آن را ندارند. در رواياتي كه از امامان معصوم (علیهم السلام) رسيده به ((مصحف فاطمه )) اشاره شده است : از حضرت امام صادق (علیه السلام) شنيدم كه مي گفت : زنادقه در سال 128 ه' ق ظاهر مي شوند و اين را از مصحف فاطمه به دست آوردم . گفتم : مصحف فاطمه چيست ؟ گفت : وقتي پيامبر اسلام وفات يافت , حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بسيار غمگين گرديد. خداوند براي آرامش دل او فرشته اي را بر او نازل كرد. اين فرشته آن حضرت را آرامش مي بخشيد و با او سخن مي گفت . فاطمه زهرا(سلام الله علیها ) به علي (علیه السلام) اين حادثه را گفت . حضرت علي (علیه السلام) به حضرت زهرا(سلام الله علیها ) گفت : هرگاه فرشته را احساس كردي به من بگو. فاطمه زهرا(سلام الله علیها) هم چنين كرد. پس از آن علي (علیه السلام) آنچه را كه فرشته مي گفت , مي نوشت و به اين ترتيب كتابي جمع آوري كرد. سپس امام صادق (علیه السلام) گفت : بدان كه در مصحف فاطمه , حلال و حرام نيامده بلكه علوم آينده آمده است )), (اصول كافي , ج 1, ص 240, ح 2, چاپ آخوندي ). در حديث ديگري نام فرشته را جبرئيل ذكر كرده است , (همان , ص 241, ح 5).
جواب: براساس روايات چهارده معصوم (علیهم السلام) همه يك نور هستند ]بحارالانوار, ج 25, ص 1 و ج 36, ص 280[ يعني آنها در مقام وحدت نوري , كثرتي ندارند تا يكي اول وديگري دوم باشد. اين كه در زيارت جامعه مي خوانيم ((و ان ارواحكم و طينتكم واحده )) اشاره به همين حقيقت دارد كه چهارده معصوم (علیهم السلام) يك نوراند و در اين جهت با هم اتحاد دارند. براساس روايات اين اتحاد نه تنها در اول خلقت بوده ; بلكه در نظام مادي و زندگي دنيا حقيقت آنان يكي بوده است و در عين تعدد صوري و ظاهري و جسماني با همديگر وحدت و اتحاد دارند. در اين باب نكا: انسان و خلافت الهي , استاد محمد شجاعي , تهران , موئسسه فرهنگي خدمات رسا, 1362 ش , صص 139 - 142. بر مثال موج ها اعدادشان ==در عدد آورده باشد بادشان == (مثنوي , دفتر دوم , بيت 185) ازاين رو اين كه در برخي روايات , اولين مخلوق نور حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلّم) و در پاره اي روايات نور رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و ائمه هدا(علیهم السلام) مطرح شده است , (نگا: بحارالانوار, ج 1, ص 97 - ج 57, ص 170 - تفسيرالميزان , ج 1, ص 121) نبايد پنداشت كه اين روايات بر كثرت و غيريت اين انوار دلالت دارند. امام باقر(علیه السلام) مي فرمايند: ((يا جابر ان الله اول ماخلق خلق محمدا" و عترته الهداه المهتدين , فكانوا اشباح نور بين يدي الله , قلت و ما الاشباح ؟ قال : ظل النور, ابدان نوريه بلا ارواح و كان موئيدا" بروح واحد و هي روح القدس ; اي جابر! اول مخلوقي كه خداوند خلق فرمود, محمد و عترت هدايت شده آن حضرت بودند پس آنان اشباح نور در برابر خداوند بودند. جابر مي گويد: به حضرت عرض كردم , اشباح چيست ؟ فرمود: سايه نور, بدن هاي نوري بدون روح كه موئيد به يك روح يگانه و واحد بودند و آن روح القدس بود...)), (به نقل از انسان و خلافت الهي , همان ). اين روايت به روشني حكايتگر اين حقيقت است كه روح القدس در عين اين كه يك حقيقت و موجود واحد است , حقيقت همه چهارده معصوم است ; يعني , هم حقيقت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) است و هم حقيقت تك تك عترت آن حضرت و در عين يكي بودن متعدد هم هستند و همه ظهورات روح واحد و حقيقت واحد مي باشند اين روايت با صراحت كامل مي فرمايد كه آنان ابدان نوري بودند كه ارواح متعدد نداشتند, بلكه موئيد به يك روح بودند و آن عبارت است از ((روح القدس )) و به روشني به اين نكته اشاره دارد كه حقيقت روح و جان همه يكي بود (روح القدس ) و ظهورات (كه ابدان نوري و يا اشباح نوري اند) متعدد بود. بر اين اساس , روايتي كه مطرح فرموديد, دلالت ندارد بر اين كه عدم خلق جهان متوقف باشد به صورت انحصاري , بر حضرت علي (علیه السلام) و حضرت فاطمه (سلام الله علیها), بلكه از آنجا كه همه چهارده معصوم نور واحدند, اين روايت اشاره به همان حقيقت نوري دارد كه همان چهارده معصوم در آن وحدت دارند. به عبارت ديگر, هر چند در اين حديث به ظاهر به نور ]روحي و بدني [ حضرت علي (علیه السلام) و حضرت فاطمه (سلام الله علیها) اشاره شده است ولي به دليل وحدت نوري چهارده معصوم , گويا اين حديث مي خواهد بگويد اگر شما چهارده معصوم و اگر شما ((روح القدس )) نبوديد جهان را خلق نمي كرديم . به بيان سوم , ظاهر اين روايت خطاب به آن دو عزيز است ولي به دليل وحدت آن ها با دوازده معصوم ديگر مقصود حقيقتي است كه همه آنها در آن اتحاد داشته و هيچ گونه تعدد و كثرتي ندارند تا بحث رتبه و تقدم و تائخر پيش آيد.
جواب: بنا بر روايات حضرت جبرئيل بر حضرت زهرا(سلام الله علیها) و ساير ائمه وارد شده است. مثلاً صحيفه فاطميه، كه در آن آنچه تا قيامت واقع مىشود نوشته شده، براساس روايتى كه از كافى از امام صادق(علیه السّلام) رسيده است، جبرئيل بر فاطمه زهرا وارد مىشد و او را بر مصيبت پدرش تسليتمىگفت و خاطر او را مسرور مىگردانيد واز پدرش و مكان او وى را خبر مىداد و از آنچه بعد از او نسبت به اولادش مىشود او را مطلع مىنمود و على(علیه السّلام) آنها را مىنوشت يا در روايتى، حضرت على(علیه السّلام) با شمارش فضائل و ويژگىهاى امام، اشاره مىكند كه آنان مهبط جبريلروحالامين هستند و آن ملكه والا مقدار بر آنها وارد مىشود، (به نقل از كلمالطيب، حاج سيد عبدالحسين طيب، كتابفروشى اسلام، تهران، چاپ سوم، بىتا، صص 515 -521) .
اما اين كه در عصر ما بر كسى وارد شده است، ما اطلاعى نداريد و بعيد هم مىدانيم، زيرا نزول جبرئيل تنها بر انبياء و ائمه اطهار هست نه غير از آنها.
جواب: پيش از پرداختن به موضوع مورد بحث , بايد چند نكته را يادآوري بكنيم : الف . اعتقاد شيعه اين است كه پس از پيامبر اسلام جانشينان آن حضرت , امامان دوازده گانه معصوم هستند و غير از آنان هيچ كس خليفه پيامبر نيست . ب . شيعه , حقانيت خود را ازپيامبروامامان خودمي گيردنه ازمسلمانان وبراي همين در اعتقادات و رفتارهاي خود نيازي به تائييد ديگران ندارد. ج . در مظلوميت شيعه كسي ترديد ندارد و شواهد مظلوميت آنان در منابع تاريخي و روائي شيعه و سني آمده است . د. حسين بن علي (علیه السلام), برادران , فرزندان و ياران آن حضرت را به بدترين و غير انساني ترين شكل كشتند و خانواده او و خانواده يارانش را شهر به شهربردند و حتي قاتلان آن حضرت افتخار مي كردند كه پس از كشتن آن حضرت , بر بدنش اسب دواندند و اگر اين قاتلان , در زمان حضرت زهرا هم بودند و حوادثي روي مي داد كه در جهت خلاف هوسهاي نفساني آنان بود, آن حضرت را هم مي كشتند. ه'. يكي از مظاهر مظلوميت اهل بيت پيامبر هجوم به خانه حضرت فاطمه و حضرت علي (علیهم السلام) است . هجوم به خانه حضرت فاطمه , مسائله اي نيست كه قابل انكار باشد بلكه هجوم به آن خانه مانند مسائله عاشورا است و در طول تاريخ همواره به عنوان مظلوميت فاطمه زهرا و علي (علیه السلام) مطرح بوده است . و. اين اهل بيت است كه مظلوم واقع شده و اين ها هستند كه آن حوادث را ديده اند و نسل به نسل حفظ كرده اند. طبيعي است كه عاملان اين حوادث تلاش مي كردند كه اين حوادث فراموش شود و در تاريخ نماند و لكن شيعيان آن را حفظ كردند و از مخالفان نيز دانشمندان با انصافي آن حوادث را در كتب تاريخي و حديثي خود ثبت كردند. گرچه نيازي به تائييد ديگران نيست و منابع و مآخذ شيعه در مورد اين حوادث كافي است . پس از اين چند نكته به موضوع اصلي مي پردازيم : آتش زدن به در خانه حضرت فاطمه و سيلي زدن به آن حضرت در منابع تاريخي و روائي شيعه آمده است و براي آن كس كه شيعه است , همين مآخذ كافي است . در منابع و مآخذ اهل سنت نيز آمده است و سني ها مي توانند به آن معتقد باشند. براي نمونه به چند روايت از منابع شيعه و اهل سنت اشاره مي كنيم : 1. پس از آن كه كاربيعت گرفتن از مردم تمام شد و علي (علیه السلام) و عده اي بيعت نكردند, به خانه آن حضرت حمله كردند. در را سوزاندند, علي را به زور بيرون آورند, حضرت فاطمه را تحت فشار در قرار دادند و كار به جايي رسيد كه محسن او سقط شد. علي را به مسجد بردند ولي بيعت نكرد و آنان گفتند: بيعت نكني تو را به قتل مي رسانيم . روزهاوماههاگذشت . آنان تصميم به قتل علي (علیه السلام) گرفتند و قرار گذاشتند كه خالد قتل آن حضرت را به عهده بگيرد. اسمائ بنت عميس از اين توطئه آگاه شد و كنيز خود را فرستاد تا آن حضرت را از توطئه آگاه سازد. اصل توطئه چنين بود كه وقتي ابوبكر نماز را تمام كرد و سلام گفت , خالد با شمشير علي (علیه السلام) را بكشد ولي وقتي نماز ابوبكر تمام شد گفت : اي خالد آنچه را دستور دادم نكن , (بحارالانوار, ج 28, ص 308 به نقل از اثبات الوصيه ). اهل سنت نيز در كتابهاي كلامي , تاريخي و حديثي مسائله آتش زدن به در خانه را آورده اند. براي نمونه , به چند روايت اشاره مي كنيم : 2- بلاذري مي گويد: ابوبكر كسي را دنبال علي فرستاد تا بيايد و بيعت كند ولي حضرت علي نيامد. پس از آن عمر بن خطاب در حالي كه آتش به همراه داشت , به سوي خانه علي رفت . فاطمه عمر را در در خانه ملاقات كرد و گفت : اي پسر خطاب ! آيا مي خواهي خانه ما را آتش بزني ؟! عمر بن خطاب گفت : بله , (انساب الاشراف , ج 2, ص 12, تحقيق محمود الفردوس العظم , دار اليقظه العربيه ). 3. ابن عبد ربه مي گويد: آنان كه از بيعت سرباز زدند عبارتند از: علي , عباس , زبيروسعدبن عباده . علي , عباس و زبير در خانه فاطمه نشستند. ابوبكر عمر را فرستاد تا آنها از خانه فاطمه بيرون بيايند. ابوبكر به عمر گفت : اگر سرباز زدندباآنان بجنگ .عمربه همراه آتش به خانه فاطمه آمد تا خانه را بر سر آنان آتش بزند. فاطمه اوراديدوگفت :اي پسر خطاب ! آيا آمده اي خانه ما را آتش بزني ؟! عمر گفت : بله , مگر اين كه بيعت كنيد, (العقد الفريد, ج 5, ص 12, چاپ مصر, چاپ دوم , تحقيق محمد سعيد العربان , 1953 و 1372). 4. ابن قتيبه دينوري آورده است : ابوبكر عمر را به سوي كساني كه بيعت نكردند و در خانه علي تحصن كردند, فرستاد. عمر به خانه علي آمد و صدا زد ولي كسي بيرون نيامد. عمر هيزم خواست و گفت : قسم به آنكه جان عمر در دست اوست , يا بايد بيرون بياييد و بيعت كنيد و ياخانه رابرسرآنانكه در آن هستند آتش مي زنم . به او گفتند: فاطمه در آن است . عمر گفت : و لو فاطمه درآن باشد. همه بيرون آمدند ولي علي بيرون نيامد. عمر نزد ابوبكر رفت و گفت : آيا نمي خواهي از علي كه از بيعت سرباز زده بيعت بگيري ؟ ابوبكر به قنفذ گفت : برو علي را بياور. قنفذ آمد و علي به او گفت : چه كار داري ؟ قنفذ گفت : خليفه رسول خدا تو را مي خواهد. علي به او گفت : زود بر پيامبر دروغ بستيد. قنفذپيام علي رابه ابوبكر رساند. ابوبكر گريه طولاني كرد. عمر گفت : علي را رها نكن . ابوبكر به قنفذ گفت : دوباره نزد علي برو و بگو: با خليفه رسول خدا بيعت كن . علي گفت : سبحان الله , آنچه را كه از آن او نيست براي خودش ادعا كرده است . قنفذ پيام علي رابه ابوبكر رساند. ابوبكر بازهم بسيار گريه كرد. پس از آن عمر برخاست و گروهي بااو همراه شدند و به در خانه فاطمه آمدند. در زدند. وقتي فاطمه صداي آنها راشنيد,با صداي بلند فرياد كرد: ((يا ابتاه )) يا ((رسول الله )) پس ازتوازپسرخطاب وپسرابي قحافه چه ها كه نكشيديم . وقتي كه گروه مهاجم گريه فاطمه را شنيدند. در حالي كه گريه مي كردند برگشتند و دلشان به حضرت فاطمه سوخت ولي عمر و عده اي ماندند. علي را بيرون آوردند و گفتند بيعت كن . علي گفت : اگر بيعت نكنم چه مي كنيد؟ گفتند: به خدا سوگند گردنت را مي زنيم , (الامامه و السياسه , ج 1, ص 30, تحقيق استاد علي شيري , منشورات رضي ). همانطور كه ملاحظه مي كنيد در منابع شيعه , اين حادثه به طور كامل ذكر شده است و منابع اهل سنت تنها به آتش آوردن اشاره كرده اند. البته از آنان توقع نداريم كه اين حادثه رابه طوركامل ذكركنند چون اين , به زيان آنهاست و آنان تلاش مي كنند اين حادثه ذكر نشود. اگر مي خواهيد به همه مآخذ و منابع شيعه و سني آگاهي پيدا كنيد به كتاب ((مائساه الزهرائ)) نوشته جناب سيد جعفر مرتضي عاملي لبناني , ج دوم مراجعه كنيد. اين كتاب درباره موضوع مورد بحث , بسيار مفصل بررسي و بحث كرده است .
جواب: در اين باره در كتابهاى حديثى و تاريخى شيعه و اهل سنت، موارد فراوانى يافت مىشود. از آن جمله «الذهبى» روايت مىكند: «ان عمر رفس فاطمة حتى اسقطت بمحسن» همانا عمر به فاطمه(سلام الله علیها) لگد زد تا اينكه محسن را سقط كرد، (ميزان الاعمال، ج 1، ص 139) .
جواب: الف ) برخورد عمر بن خطاب با ((فاطمه زهرا))(سلام الله علیها) و حفظ احترام فرزندان حضرت زهرا(سلام الله علیها) دو مسائله جداگانه است . شرايط و موقعيت اين دو مسائله فرق مي كند. برخورد عمربن خطاب با ((حضرت زهرا)) در زماني بود كه مي خواست حكومت و خلافت ابوبكر را تثبيت كند و حضرت زهرا(سلام الله علیها) مخالف و مانع جدي به حساب مي آمد, ولي احترام عمر به فرزندان آن حضرت مربوط به زماني است كه خود عمر خلافت را به دست گرفته بود و تهديدي از طرف امام علي (علیه السلام) و اولادش احساس نمي كرد. جناب ((هاشم معروف الحسيني )) نيز در كتاب ((دوازده امام )) موضوع احترام عمر به فرزندان حضرت زهرا(سلام الله علیها) را در دوران حكومت خليفه دانسته است . ب ) اصل برخورد عمر بن خطاب با علي بن ابيطالب و حضرت زهرا(سلام الله علیها) در تاريخ مضبوط و ثابت و بين محدثان شيعه و سني مورد اتفاق است . برخي از علماي اهل سنت ; از جمله ((صلاح الدين خليل بن ابيك صفدي شافعي )) در كتاب ((الوافي بالوفيات )) در ترجمه ((نظام معتزلي )) اين مطلب را آورده است , (ج 6, ص 17, دارالنشر فرانزشتانير, چاپ سوم ). همچنين ((مسعودي )) در كتاب ((اثبات الوصيه )) جريان آتش زدن عمر بر در خانه فاطمه (سلام الله علیها) را نقل كرده است , (ص 146, انتشارات انصاريان ). محمد بن عبدالكريم احمد شهرستاني در كتاب ((الملل والنحل )) آورده است كه ((ابراهيم بن سيار بن هاني نظام )) گويد: عمر در روز بيعت , طوري به شكم فاطمه كوبيد كه جنين از شكمش افتاد و فرياد مي زد: خانه اش را با تمام افراد خانه آتش بزنيد. در حالي كه در خانه , كسي غير از علي و فاطمه و حسن و حسين (علیهم السّلام) نبود, (شهرستاني , الملل والنحل , ج 1, ص 57, چاپ بيروت )
جواب: اصل برخورد عمربن خطاب با فاطمه (سلام الله علیها) در تاريخ مضبوط و ثابت شده است . مورخان و محدثان شيعي و سني جريان را در كتابهايشان آورده اند از جمله منابع شيعي و سني زير, مسئله آتش زدن و بي احترامي به حضرت زهرا(سلام الله علیها) به تفصيل نقل كرده اند:
الف) منبع شيعى:
1- امالى، شيخ صدوق، ص 99، انتشارات الاعلمى، چاپ بيروت.
2- شيخ ابومنصور احمدبن على ابى طالب طبرسى، الاحتجاج،تصحيح شيخ ابراهيم بهادرى و شيخ محمد هادى، انتشارات اسوه، ج 1، ص 109 و ج 2، ص 40) .
ب) منبع سنى:
1- عبدالقاهر اسفرائينى، الفِرق بين الفِرق ص 147 و 148، بيروت، انتشارات دارالمعرفة.
2- محمد بن عبد الكريم شهرستانى، الملل و النحل، تحقيق محمد سيد گيلانى، ج 1 ص57، انتشارات دارالمعرفه چاپ دوم.
براى آگاهى بيشتر ر.ك، سيد مسعود آقايى، چشمه در بستر (تحليلى از زمانشناسى حضرت زهر(سلام الله علیها)، انتشارات حضور.
مدارك شيعه:
1- كامل الزيارات، ابىالقاسم جعفربن محمد بن جعفر بن موسى بن قولويه ، ص 332
2- بحارالانوار ، ج 28 ، ص 61 ـ ج 29، ص 192 ـ ج 30 ، ص 348 ـ ج 43 ، ص 170
3- الاختصاص شيخ مفيد ص 182
4- دلائل الامامة طبرى ص 45
5- وفات الصديقة الزهراء«»علامه مقدّم ص 78
منابع اهل سنت:
1- الملل والنحل الشهرستانى ج 1، ص 57
2- مناقب آل ابيطالب ابن شهر آشوب ج 3 ، ص 358 (به نقل از «المعارف» ابن قتيبه)
3- الامامة والخلافة مقاتل بن عطيه ص 160
4- انساب الاشراف بلاذرى ج 1 ، ص 586
5- العقد الفريد ابن عبدربه ج 4 ، ص 259
6- الوافى بالوفيات ج 6 ، ص 17
جواب: اين كه حضرت زهرا(سلام الله علیها) مورد بي احترامي و ضرب و شتم خلفا (عمر بن خطاب ) و عمالش شده است , احمد بن يحيي معروف به بلاذري از دانشمندان اهل سنت در كتاب خود به نام انساب الاشراف , آورده است زماني كه علي (علیه السلام) از بيعت با ابوبكر خودداري نمود و در خانه گوشه گيري كرده بود ابوبكر, عمر را به سوي علي فرستاد و به وي دستور داد علي را با زور نزد من حاضر كن , عمر بن خطاب آتش آورد فاطمه در كنار در به او برخورد به او گفت پسر خطاب آيا مي خواهد در خانه ام را به رويم آتش بزني گفت بلي و اين بهترين كار براي تقويت دين پدرت مي باشد, (انساب الاشراف , ج 1, احمد بن يحيي المعروف بالبلاذري , تحقيق دكتر محمد حمدالله , چاپ سوم , انتشارات دار المعارف , ص 587).
و هم چنين مسعودي در كتاب اثبات الوصيه , تحت عنوان حكايت سقيفه مي گويد ((... پس روايت شده كه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) از دنيا رحلت فرمود... پس اميرالمؤمنين (علیه السلام) با عده اي از پيروان و شيعيانش در منزلش جمع شده بودند, چون پيامبر به وي چنين دستوري داده بود در اين هنگام به خانه اش حمله ور شدند و به آنجا هجوم آوردند و درب خانه اش را به آتش كشيدند و او را به زور از خانه خارج كردند, آنها سيد زنان فاطمه را پشت درب فشار سختي دادند به حدي كه محسن را سقط كرد, (اثبات الوصيه , ص 146, مسعودي , انتشارات الصدر).
ابي محمد عبدالله بن مسلم ابن قيبه الدنيوري در كتاب الامامه و السياسه , ج 1, ص 19, انتشارات مؤسسه الحلبي ; و هم چنين ابي عمر احمد بن محمد بن عبدربه الاندلسي , در كتاب العقد الفريد, جزئ چهارم , ص 259 و 260, انتشارات دار الكتاب العربي , جريان آتش زدن در خانه حضرت زهرا(سلام الله علیها) آورده اند. موارد فوق از روايت اهل سنت بود, اما زدن حضرت زهرا و آتش كشيدن در خانه اش را علما شيعه نيز نقل كردند. سليم بن قيس مي گويد: عمر بن خطاب نصف اموال همه عمالش را از آنان گرفت مگر, قنفذ عدوي او نيز يكي از كاركنان او بود كه چيزي از او نگرفت و آنچه از او گرفته بود بيست هزار درهم مي باشد به او باز گرداند, ابان گفت سليم گفت با علي(علیه السّلام) ملاقات كردم و از اين كار عمر از او پرسيدم فرمود آيا مي داني چرا از قنقذ دست برداشت و چيزي از وي غرامت نگرفت ؟ گفتم نه فرمود: زيرا او بود كه وقتي فاطمه آمد تا بين من و آنان قرار گيرد با تازيانه اش او را زد, چنان كه وقتي فاطمه از دنيا رفت جاي تازيانه همچون بازو بند روي بازويش مانده بود.
براي آگاهي بيشتر ر.ك :
1- كتاب سليم بن قيس , ج 2, ص 674, تحقيق محمدباقر انصري , انتشارات الهادي قم .
2- بحارالانوار, ج 30, ص 302, تحقيق شيخ عبدالزهرا العلوي , انتشارات دار الرضا, بيروت .
3- عوالم العلوم , شيخ عبدالله بحراني اصفهاني , ج 11, ص 413, انتشارات مدرسه الامام المهدي قم .
2- در رابطه با بستن دستان علي (علیه السلام) بايد به اين نكته توجه كرد كه مقابله با مهاجمان با زور و شمشير خواسته برخي از دشمنان اسلام و تا حدودي در خدمت منافع مهاجمان بود; چيزي كه امام علي (علیه السلام) از آن اجتناب مي كرد و پيامبر خدا هم او را از آن نهي فرموده بود همين بود كه با آنان به مقابله نپردازد, عدم پاسخ به دعوت زورگويانه آنها بدان معني نيست كه احتياطات لازم در دفاع از خود را در صورت بروز هر گونه اذيت و آزار از سوي مهاجمان به كار نگيرند نخواستن خلافت به زور شمشير چيزي است , و دفاع از خويش آنجا كه اقداماتي براي ريختن خون در كار است چيزي ديگر مي باشد. درباره عدم مقابله اميرالمؤمنين با مهاجمان , علامه سيد جعفر مرتضي عاملي مي گويد. اگر اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) در مقابل مهاجمان اقدام به مقابله مي كرد به نفع آنها تمام مي شد و مي توانستند حقايق را قلب كنند, اذهان را مشوش مي كردند به گونه اي كه علي (علیه السلام) را بشكند و حقيقت را براي مردم وارونه جلوه دهند. چون آنان به مردم مي گفتند علي بر ما حسادت ورزيد و روي خود حساب كرد و با اعتماد به موضع و قدرت خويش و نزديكي به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و شجاعت خود و همسري دختر رسول خدا و پدري حسن و حسين با ما به زور مقابله كرد پس او متجاوز است و..., (مائساه الزهرا, سيد جعفر مرتضي عاملي , ترجمه : محمد سپهر, ص 248).
3- درباره علل سكوت امام علي (علیه السلام) دلايلي وجود دارد كه از جمله كلمات خود آنحضرت مي باشد; مي فرمايد: الف : هنگامي كه ديدم ياوري جز اهل بيت ندارم نخواستم آنان را به كشتن بدهم و از مرگشان بخل ورزيدم در حالي كه خاشاك در چشم مي آزرد چشم پوشيدم و با شدت ناراحتي از زخم گلو آن را نوشيدم و در نهايت خشم صبر كردم , صبر در نهايت تلخي و تلخ تر از علقم (علقم نوعي گياهي است بسيار تلخ ), (نهج البلاغه , صبحي صالح , ص 68, خطبه 26). ب : خطيب خوارزمي در مناقب خود از طريق ابن مردويه با ذكر سند از ابو طفيل روايت كرده است كه گفت : به هنگام شورا (شورايي كه عمر بن خطاب تشكيل داده بود) من در محل شورا بودم كه متوجه شدم سر و صدا بلند شد, پس شنيدم علي مي گفت مردم با ابوبكر بيعت نمودند در حالي كه به خدا سوگند من اولي تر و سزاوارتر از وي به مقام خلافت بودم پس من از بيم آن كه مردم گرايش به كفر پيدا كنند و با شمشير گردن يكديگر را بزنند اطاعت كردم و..., (مناقب , خطيب خوارزمي , فصل 19, ص 224, نقل از كتاب علي با حق است , نوشته مهدي فقيه ايماني ). چند تا منابع فارسي معرفي مي شود.
براي آگاهي بيشتر به آنها رجوع شود.
1- مائساه الزهرا, سيد جعفر مرتضي عاملي , ترجمه : محمد سپهر, انتشارات : ايام .
2- امام علي (علیه السلام) , عبدالفتاح عبدالمقصود, ترجمه : سيد محمدمهدي جعفري و سيد محمود طالقاني , ج 1, ص 315 الي 354, ج 4, ص 373 - 378, چاپخانه : مروي .
3- شرحه شرحه (گزارش كوتاه اميرالمؤمنين از زندگي خويش ), محمد محمديان , انتشارات : انديشه جوان .
4- روايت دريا, محمد محمديان , انتشارات : انديشه جوان .
5- حق با علي است , مهدي فقيه ايماني , انتشارات : دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم .
6- آتش به خانه وحي , سيد محمدحسين سجاد, انتشارات سجاد.
7- چشم به تر (تحليلي از زمان شناسي حضرت زهرا), سيد مسعود آقائي , انتشارات حضور.
جواب: خداوند در سوره احزاب در مورد اهل بيت (علیهم السلام) مي فرمايد: ((... انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا";... خداوند فقط مي خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا" شما را پاك سازد)), احزاب , آيه 33). اين كه اهل بيت (علیهم السلام) بشر هستند به حكم طبيعت انساني همانند ساير انسان ها بوده و داراي لوازم جسماني مي باشند در اين جهت فرقي بين اهل البيت و ديگر انسان ها نيست . البته در مورد فاطمه زهرا(سلام الله علیها) احاديثي وارد شده است كه دلالت بر پاكي آن حضرت از آلودگي ظاهري و طبيعي (عادت زنانگي , حيض ) مي كند, (فاطمه الزهرا, شادماني دل پيامبر, احمد رحماني همداني , مترجم : دكتر سيد حسين افتخارزاده , ص 215, نقل از بحارالانوار, ج 43, ص 15). اما پاكي و طهارتي كه براي اهل بيت در آيه مي گويد, پاكي از هرگونه پليدي و گناه را شامل مي شود. در زيارت جامعه كبيره هم آمده است : ((عصمكم الله من الزلل وامنكم من الفتن و طهركم من الدنس واذهب عنكم الرجس و طهركم تطهيرا"; خدا شما را از لغزش ها حفظ كرد و از فتنه انحرافات در امان داشت و از آلودگي ها پاك ساخت و پليدي را از شما دور كرد و كاملا" تطهير نمود)), (تفسيرنمونه , ج 17, ص 297 و 298).
جواب: لعن به خاطر سرپيچي از فرمان خدا و فرمان رسول خدا است . زيرا تمرد, ايذائ خدا و رسولش مي باشد و كساني كه خدا و رسولش را اذيت كنند در دنيا و آخرت مورد لعن هستند. ((ان الذين يوئذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا والاخره واعدلهم عذابا" مهينا"; آنها كه خدا و پيامبرش را ايذائ مي كنند خداوند آنها را از رحمت خود در دنيا و آخرت دور مي سازد و براي آنان عذاب خواركننده اي آماده كرده است , (احزاب , آيه 57). اما ايذائ پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلّم) مفهوم وسيعي دارد و هرگونه كاري كه او را آزار دهد شامل مي شود. اعم از فكر و الحاد و مخالفت دستورات خداوند و نسبت هاي ناروا و تهمت و ايجاد مزاحمت به پيامبر, حتي از رواياتي كه شيعه و سني قبول دارند نقل كرده اند, استفاده مي شود كه آزار خاندان پيامبر مخصوصا" علي و فاطمه نيز آزار خدا و رسولش مي باشد. با توجه به موقعيت و شخصيت حقوقي علي (علیه السلام) در قرآن و در نزد پيامبر, غصب حق آن حضرت ايذائ خدا و رسولش مي باشد. پيامبر فرموده است ((فاطمه بضعه مني فمن اغضبها اغضبني ; فاطمه پاره تن من است , هر كس او را به خشم درآورد مرا به خشم درآورده است )), (صحيح بخاري , جزئ 5, ص 26). ((ان فاطمه بضعه مني يوئذيني ما آذاها; فاطمه پاره تن من است هر كه او را آزار دهد مرا مي آزارد)), (صحيح مسلم , ج 4, ص 1903, باب فضائل فاطمه ) و آنها فاطمه پيامبر را اذيت كردند. و موارد مختلف ديگر كه در كتب تاريخ آمده است پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلّم) را اذيت مي كردند چه در حال حيات و چه بعد از رحلت . از طرف ديگر, آنچه را كه خدمات نامبردگان خوانده ايد جاي بحث جدي دارد و در برابر بدعت هاي ناروا در دين چيزي به حساب نمي آيد.
براي آگاهي بيشتر ر.ك : اجتهاد در مقابل نص , علامه سيد شرف الدين موسوي , علي دواني .
جواب: بنا بر احتياط واجب جايز نيست.
جواب: اولاً، بعضى احاديث قدسى از نظر سندى از اعتبار بالايى برخوردار نيستند.
ثانيا، حديث مورد نظر بايد به درستى تبيين شود و در پناه فهم صحيح آن روشن مىشود چنان نيست كه ما جبرا و لزوما به خاطر يك نفر وارد دار مكافات شدهايم؛ بلكه هر يك از ما نيز هدف خلقت هستيم؛ ولى خود را از رسيدن به آن هدف نهايى عقب انداختهايم.
فلسفه اينكه شخصيتهايى مانند ائمه اطهار(علیه السّلام) يا حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) مدار و هدف آفرينشند، با اندك تأملى و با ذكر چند مقدمه روشن مىشود:
1 - نصوص دينى، اعم از قرآن و سنت و هم چنين اديان الهى پيشين، نشان مىدهد كه خداوند تمام هستى را براى انسانآفريده و آدمى را گل سرسبد آفرينش قرار داده است. قرآن مجيد مىفرمايد: «و خلق لكم ما فى السموات والارض»؛ «آنچه كه در آسمانها و زمين است خداوند براى شما آفريد» ؛ يعنى، تمام كارخانه هستى را خداوند براى انسان و به سود انسان و به گونهاى به كار انداخته است كه همه با همه شرايط زيست،رشد و كمال انسان را فراهم آورند. از همين رو گفته شده است كه اديان الهى «انسان مركز» (آنتروپوسنتريك = Anthropocentric) هستند.
2 - از طرف ديگر انسان براى كمال ويافتن اوصاف الهى و تقرب به پروردگار و رسيدن به مقام قرب الهى آفريده شده است.
3 - برجستهترين انسانهاى كامل كه در آنها همه كمالات ممكنه انسانى مشهود و متجلّى است و سراسر زندگى آنها بيانگر اين مطلب است. پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و ائمه اطهار(علیه السّلام) و حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) مىباشند. از همين جا به خوبى درمىيابيم كه در عمل و واقعيت خارجى، هدف اصلى آفرينش در عالىترين شكل خود با وجود آنان منطبق است. اين مسأله را در شكل زير مىتوان نمايش داد.
خلقت جهان <-------انسان<-------كمال<-------چهارده معصوم
جواب: در رابطه با مقام عصمت حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) در ابتدا بايد ديد عصمت را چگونه مىتوان شناخت؟ مسلماً ما راهى، از طريق علمى و فسلفى براى شناخت مصاديق عصمت نداريم؛ زيرا فلسفه جزءشناسى نيست و تنها به طور كلى امكان عصمت را ثابت مىكند، و علوم تجربى نيزنمىتوانند تمام رفتارها و واكنشهاى جوارحى و جوانحى اشخاص را تحت آزمون درآورده و با واقعيات خارجى مورد مقايسه قرار دهند. بنابر اين تنها راه شناخت معصوم،نصوص معتبر دينى است و استدلال بر عصمت هيچ كس - غير از خدا - از غير طريق ادله دينى و نقلى ممكن نيست. بنابر اين اگر آيات قرآن و احاديث معتبر وارده از طريق پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بر عصمت فردى گواهى داد ما تعبداً مىپذيريم و به آن ايمان مىآوريم. در اين رابطه آياتى از قرآن و روايات بسيارى از پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) كه در كتابهاى فريقين نقل شده، بر عصمت ائمه اهل بيت(علیه السّلام) دلالت دارند كه از جمله آنها آيه تطهير مىباشد. براى آگاهى بيشتر در اينزمينه ر.ك :
1 - آية التطهير، ج 1 و 2 السيد محمد باقر ابطحى
2 - آيت تطهير نظرى منفرد نشر دارالقرآن
3 - مع الدكتور السالوس فى آية التطهير
جواب: در مورد آنچه پيرامون تاريخ اهل بيت(علیه السّلام) و برخورد خلفا با ايشان گفته مىشود مسلما نبايد هر چه از زبان اين و آن، بويژه مداحان گفته مىشود را بدون بررسى و تحقيق پذيرفت، بلكه در اين باره بايد شواهد تاريخى و ديدگاه بزرگان و عالمان برجسته را ملاك قرار داد. در خصوص مسألهاى كه پيرامون فدك نقل كردهايد روايات مسلم تاريخى وجود دارد كه در كتب خود اهل سنت دقيقا نقل شده است.
ابن ابى الحديد معتزلى كه فردى عالم و سنى مذهب است مىنويسد: «ابراهيم بن سعيد ثقفى از ابراهيم بن ميمون از عيسى بن عبداللّه بن محمد بن على بن ابىطالب(علیه السّلام) از پدرش، از جدش از على(علیه السّلام) روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: فاطمه(سلام الله علیها) نزد ابوبكر رفت و به او فرمود: پدرم فدك را به من بخشيد وعلى و امّايمن بر اين مطلب گواهند. گفت: تو جز حق و راستى چيزى به پدرت نسبت نمىدهى، من آن را به تو بخشيدم و بعد تكهاى از پوستطلبيد و سند فدك را براى حضرت زهرا نوشت. حضرت از نزد او خارج شد و در بين راه به عمر رسيد. عمر پرسيد: اى فاطمه! از كجا مىآيى؟ گفت: از نزد ابوبكر مىآيم. به او گفتم كه رسول خدا فدك را به من بخشيده و على و امّايمن نيز بر اين مطلب گواهند. وى فدك را به من برگرداند و اين نوشته را به من داد. عمر نوشته را از آن حضرت گرفت و نزد ابوبكر آمده گفت: تو فدك را به فاطمه دادهاى و سندش را نوشتهاى؟ گفت: آرى. گفت: على به سود خودگواهى مىدهد و امّايمن يك زن است. بعد آب دهان بر روى آن سند انداخته نوشته را پاك و سند را پاره كرد.
روايت شده كه ابوبكر پس از گواهى اميرالمؤمنين(علیه السّلام) دستور داد فدك را به حضرت زهرا بدهند. عمر بر اين حكم ابوبكر اعتراض كرده نوشته را پاره كرد، (شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 274) .
جواب: در كتابهاى اهل سنت روايات فراوانى در مورد اهلبيت (علیهم السّلام) و فاطمه زهرا(سلام الله علیها) و فضايل آنان و لزوم محبت به آنها وارد شده است: همچنين در مورد مهدىموعود(عج) به دليل روايات فراوانى كه از پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) رسيده، آنان به وجود مهدى اين امت اعتقاد دارند. البته آنان، پيشوايان ما را به عنوان امام معصوم نمىشناسند؛ ولى شيعيان با استناد به آيات و روايات فراوان و دلايل عقلى، معتقدند كه با نصب پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) ديگر جايى براى خلافت آن سه خليفه -كه با تشكيل شورايى زمام امور را به دست گرفتند - باقى نمىماند و اين خلاف روش و دستورى است كه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) صادر فرموده و در غديرخم رسما اعلان كرده و از همه براى امام على(علیه السّلام) بيعت گرفته است، (اين مسأله را خود برادران اهل سنت نيز نقل نمودهاند).
جواب: در الگوگيرى، بودن يا نبودن اشخاص خيلى مهم نيست؛ بلكه چه بسا كسانى كه در گذشته دور زندگى مىكردند، بهتر از بسيارى از مصاحبان بتوانند الگو واقع شوند؛ ليكن براى اين كار بايد از طريق بررسى تاريخ زندگى درسهاى لازم را فرا گرفت. گذشت چهارده قرن هم چيزى را عوض نمىكند؛ زيرا محور اصلى در الگوگيرى اصول كلى تربيتى است كه زمانمند و ارزشهاى اخلاقى است كه با مرور زمان پوسيده و كهنه نمىشود.
جواب: در همه زمانها متداول است كسانى كه به علتهاى گوناگون (مانند متعدد بودن فرزندان، ضعف جسمى، اشتغال به مسائل علمى و...) نياز به معين دارند، از خدمتكار استفاده كنند. حضرت زهرا(سلام الله علیها) نيز با توجه به سن و تعداد فرزندان و مسائل ديگر، چنين نيازى را احساس كرده بودند.
كسى كه كارشناس دينى نيست، عقلاً درست نيست كه بگويد من فلان حكم دين را قبول ندارم؛ همان طور كه اگر كسى متخصص در شيمى يا طب نباشد، حق ندارد بگويد من فلان قسمت اين علوم را قبول ندارم. در واقع دخالت غير متخصص در مسائل فنى به بازيچه گرفتن علم است كه مورد قبول هيچ عاقلى نمىباشد.
جواب: الف) كوثر مصاديقى دارد كه يكى از مصداقهاى بارز آن حضرت زهرا(سلام الله علیها) مىباشند. مصداق ديگر آن حوضپيامبر در قيامت است كه حضرت على(علیه السّلام) ساقى آن مىباشند. در اين نگاه بين دو مصداق كوثر نوعى تفكيك شدهاست. از همينرو لازم نيست حتما رابطهاى بين سقايت حضرت على(علیه السّلام) و كوثر بودن حضرت فاطمه(سلام الله علیها)باشد.
ب ) نگرش ديگر عدم تفكيك بين آن دو است، به اين معنا كه كوثر در قيامت وجه ديگرى از كوثر در دنيا است.بنابراين همان طور كه ورود به بهشت بدون نوشيدن جام كوثر ممكن نيست، در اين دنيا نيز بدون پيمودن راه آنحضرت و تحصيل رضايت ايشان راهى به سوى بهشت نمىگشايد، و سقايت؛ يعنى، نوشيدن آب گواراى هدايتكوثر فاطمى از طريق ولايت علوى؛ زيرا:
1- بهشت رفتن بدون رضاى خدا ممكن نيست.
2- بر حسب روايات رسيده از پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) خداوند به رضاى فاطمه خشنود و به غضب وى خشمگين مىگردد.
3- رضايت فاطمه به پذيرش ولايت على(علیه السّلام) است و غضب او به پشت كردن از مسير ولايت.
نتيجه:
[ اما تفسير ديگر كه در واقع تأويل بوده و بسيار دقيقتر و عميقتر است و به تفسير بطنى از بطون قرآن كريمبرمىگردد نيز از سوى ائمه معصومين(علیه السّلام) مطرح شده است. اين تفسير و تأويل، همان است كه اين جا محل بحث مااست و پرسش شما نيز به اين نوع تفسير و تأويل برمىگردد.
متن اين حديث كه از امام جعفر صادق(علیه السّلام) مىباشد، چنين است:« اِنّا اَنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ، اَللَيْلَةُ فاطمة والقدر اَللّهُفمن عرف فاطمة حق معرفتها فقد ادرك ليلة القدر، و انّما سُمّيت فاطمة لانّ الخلق فطموا عن معرفتها... و قوله: «وَ ما اَدْريك ما لَيْلَةُالْقَدْرِ لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْرٍ» يعنى خير من الف مؤمن و هى ام المؤمنين» « تَنَزَّلُ المَلائِكةُ وَالرُّوحُ فيها» و الملائكةالمؤمنون الذين يملكون علم آل محمد( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) والروح القدس هى فاطمة «بِاِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كلِّ اَمْرٍ سَلامٌ هِىَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ»؛«يعنى حتى يخرج القائم»»، (تفسير فرات كوفى، ابوالقاسم فرات بن ابراهيم بن فرات كوفى از علماى عصر غيبت صغرا، تحقيق محمد كاظم، ص 581- 582، نشر وزارت ارشاد اسلامى) .
بر مبناى تفسير و تأويل آن حضرت، تفسير سوره قدر به اجمال چنين است: «الليلة فاطمة» است والقدر «اللّه» پسهر كس كه فاطمه را به حقيقت بشناسد، حتما شب قدر را درك كرده است. علت نامگذارى آن حضرت به فاطمه، بهخاطر اين است كه مردم از شناختنش ناتوان هستند. اما معناى «ليلة القدر، بهتر از هزار ماه است»؛ يعنى، بهتر از هزارمؤمن است و آن نيز امالمؤمنين حضرت زهرا(سلام الله علیها) مىباشد. مراد از ملائكه، مؤمنان عالِم به علوم آل محمد( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) واهل بيت اويند و مراد از روح يا روحالقدس همانا فاطمه است. مراد از اين كه: در آن شب تا طلوع فجر همه امور بهسلامت بوده، و نيز داراى رحمت است، طلوع فجر همان ظهور حضرت مهدى آل محمد( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) است. بنابراين، بخشدوم پرسش - كه راجع به تناسب صدر و ذيل آيات سوره قدر مىباشد - در تفسير خود امام(علیه السّلام) پاسخ داده شده و درمتن حديث آمده است. اما پاسخ بخش نخست پرسش، با آنچه از بيان و بنان اساتيد بزرگوار حكمت و عرفان شنيده وخواندهايم به اختصار و با بيان سادهتر تقديم مىگردد. با اين توضيح كه در اين حديث امام صادق(علیه السّلام) در تبيين و تفسيرسوره قدر و تأويل ليلةالقدر از حكمت و عرفان سود جسته است و بدين طريق بار ديگر جايگاه رفيع حكمت و عرفانو نقش سازنده و تعيين كننده آن در تبيين و شناخت معارف دينى را روشن ساخت؛ زيرا امام صادق(علیه السّلام) با تفسير اينگونه از قرآن - كه كاملاً تفسير عرفانى است - نشان داده كه حكمت و عرفان جزو علوم كاملاً اسلامى و برخاسته ازمتون دينى (قرآن و سنت) است.
حال چرا حضرت امام صادق(علیه السّلام) ليلة القدر را به فاطمه زهرا(سلام الله علیها) تفسير و تأويل كرده است؟ و چه ارتباطى ميانليلة القدر و فاطمه زهرا(سلام الله علیها) مىباشد؟ در اين راستا گفتنى است كه:
1- ليلة القدر، شب نزول قرآن به همه مراتب و حقايق وجودىاش به طور نزول دفعى و يكبارگى بر سرّ وجود ونهانخانه جان انسان كامل؛ يعنى، حضرت رسول ختمى مرتبت محمد مصطفى( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) است و همه شرف و فضيلتبىنظير شب قدر - كه از هزار ماه افضل و برتر است - در همين است كه قرآن؛ يعنى، عصاره همه حقايق بىكرانهستى و جامع همه مراتب وجود (طبيعت، مثال و عقل) كه بر قلب و جان انسان كامل (انسان به فعليت رسيده و همهمراتب كمال وجودى ممكن را درنورديده) فرو فرستاده شد. او نيز بر همه مراتب وجود و عالم هستى احاطه وجودىدارد؛ زيرا جهان آفرينش از نظر قرآن كريم به سه مرحله و مرتبه؛ يعنى، عالم طبيعت، عالم مثال و عالم مجردات تامه(عالم عقول) تقسيم مىشود. هر موجود امكانى و مخلوقى - غير از انسان - به نوبه خود در يكى از اين بخشهاى سهگانه جاى دارد و از آن تجاوز نمىكند.
تنها انسان است كه مىتواند «كون جامع» باشد و همه اين عوالم سه گانه را در نوردد و واجد همه مراتب وجود شدهو بر همه عالم غيب و شهود احاطه وجودى يابد. انبيا و اولياى الهى - به ويژه رسول گرامى اسلام( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و ائمه دوازدهگانه و حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) - انسانهاى كامل و مصاديق اتم «كون جامع» هستند؛ يعنى، از نظر طبيعت با موجودطبيعى و از نظر ملكوت با عالم مثال و از نظر تجرد عقلى با موجودات مجرد تام همسنگ و همساناند و بلكه از همهآنها برتر و والامرتبهاند؛ زيرا در قوس نزول نخستين صادر، انسان كامل است و در قوس صعود نيز عالىترين موجودىكه بازگشت به سوى خدا دارد باز «انسان كامل» است.
2- حقيقت انسان كامل با حقيقت قرآن برابر و در غيبت وجود علمى و عينى اتحاد دارند و از يكديگر جدا نيستند.(چنان كه مفاد حديث متواتر ثقلين « انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى» ميان شما امت دو چيز گرانبها وگرانسنگ باقى مىگذارم: كتاب خدا، قرآن و عترت و اهل بيتم » همين است)؛ زيرا در ميان كلمات الهى (موجودات) براى حقيقت قرآن و حقيقت انسان كامل - كه كلمات تامه الهىاند - خصوصيت منحصر به فردى است؛ يعنى، جامع همهمراحل وجود (عقل، مثال و طبيعت) مىباشند و بدون تجافى (خلأ ذاتى) از مقام بالا در مقام پايين تجلى دارند؛ چنانكه در دعاى شب بيست و هفتم رجب (شب مبعث) به اين تجلى اعظم تصريح شده است: « اللهم انى اسئلك بالتجلى الاعظم...» و بدون غيب از جهان طبيعت و مثال، به مرحله تجرد تام عقلى شهود علمى دارند و هر چه در جهانآفرينش يافت مىشود هم تحت احاطه مقام جمعى قرآن است و هم تحت هيمنه و سيطره وجودى انسان كامل كه«كون جامع» است و نيز هر چه را انسان كامل مىداند و مىيابد در مقام جمعى قرآن حضور دارد. بر اين اساس، انسانكامل به كنه و حقيقت قرآن احاطه دارد؛ چون هم براى قرآن اصل و باطنى است و هم براى انسان كامل اصل و باطنى واين اصل و باطن قرآن با آن اصل و باطن انسان كامل همسان و برابر است؛ چه اين كه انسان كامل همه حجابهاىنورانى را همانند حجابهاى ظلمانى شكافته و به عزّ قداست حق سبحانه متصل شده است و هيچ واسطهاى بين او وبين متكلم (خدا) نيست و در اين حال كلام (قرآن كريم) عين شهود خواهد بود. پس انسان كامل و حقيقت قرآن درمقام بساطت و جمع متحدند و اين بهترين مصداق اتحاد عاقل و معقول مىباشد.
براى آگاهى بيشتر ر.ك: مستدرك، حاكم نيشابورى، ج 3، ص 109 - 110 - نشر دارالفكر، بيروت.
3- هم چنان كه آيات و سورههاى قرآن در مقام فرقانى از يكديگر جدايند و در مقام جمعى قرآن متحدند،انسانهاى كامل نيز در عالم طبيعت، مثال و غير آن از يكديگر جدايند ولى در مقام ظهور اول و صدر نخستين با هممتحدند و در اثر اتحاد حقيقت است كه رقيقه - حاق وجود - هر كدام از آنها توان اين را دارد كه گاهى بدون واسطه ازمتكلم ازل (خداى متعال) سخن بشنود. ازاينرو آنچه مثلاً از امام صادق(علیه السّلام) نقل شده است مانند همان چيزى استكه از پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) نقل گشته است و همينطور است نسبت به ساير معصومان(علیه السّلام)؛ زيرا چنان كه در جوامع روايى ما- به ويژه در زيارت جامعه كبيره - آمده است طينت، حقيقت و نور وجود همه آنان يكى است و جدايى ميان آنهانيست. بدين خاطر همه كاظمند، همه صادقند، همه حسينند، همه حسنند و... . بر اين اساس، با اين كه حقيقت كلامخدا (قرآن) با حقيقت انسان كامل كه كون جامع بوده و همه اسماى حسناى الهى را دانا است و نيز همه جوامع كلم راواجد است و در عينيت خارجى و حقيقت باطنى با قرآن همسنگ و همسان، به طورى كه هيچ كدام بر ديگرىافضليت و برترى ندارد، ولى در حديث ثقلين در برخى نقلها از قرآن تعبير به «ثقل اكبر» و از «عترت و اهل بيت» تعبيربه «ثقل اصغر» شده است. رازش اين است كه قرآن كلام و پيام خداست و بر بندگان خدا هر چه به آن ذات يگانهنزديكتر باشند تكريم مولى و خضوع در برابر او لازمتر است. ازاينرو اين تفضيل به لحاظ قائل و متكلم ازل (خدا)است نه به جهت قول و نفس كلام.
براى آگاهى بيشتر ر.ك: مسند احمد حنبل، ج 3، ص 14، 17، 26 و 59 ؛ ج 5، ص 181 - 182 و 1289 - 190، نشر دارصادر، بيروت.
4- با آنچه گفته شد روشن گرديد كه انسان كامل «كون جامع»، قرآن ناطق و مُمثّ
جواب: طبيعى است كه بسيارى از ما به جهت تولد و رشد در محيطى كه فرهنگ تشيع بر آن حاكم است، به اين آييندرآمدهايم؛ ليكن اين نقصى بر تشيع و مسلمانى نيست. نقص آن است كه ما بدون گسترش آگاهىهاى دينى وژرفكاوى در معارف و احكام نورانى اسلام، اندك ميراثى كه از خانواده به ما رسيده است بسنده كنيم و به رشد فكرىو معرفتى خود و جامعه نينديشيم و باورداشتهايى را كه در طول تاريخ نياكان ما با جان و دل از آن پاسدارى كرده وبراى ما به ارمغان آوردهاند، درست نشناسيم و به بسط و گسترش حكيمانه آن نپردازيم. و اگر مقصود اين است كه اساساً فلسفه اسلام و تشيع چيست و چرا از آغاز نياكان ما بدان گرويده و علما ودانشمندان دين از آن حمايت كردهاند؟ پاسخش اين است كه دين مبين اسلام، بر اساس ادله قطعيه و روشن، آخرين وكاملترين دين الهى است كه جز آن، دين ديگرى نزد خداوند پذيرفته نيست: و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يُقبلمنه ، (آل عمران، آيه 85) . تشيع نيز چيزى جز پيروى از حقيقت اسلام ناب ـ كه از قرآن و سنت به دست مىآيد ـ نيست و فرق اساسى آن باتسنن، آن است كه شيعه، بر اساس رهنمودهاى قرآن و احاديث شريف نبوى ـ كه در كتابهاى فريقين آمده استمجراى وصول به سنت بعد از پيامبر را، اهل بيت عصمت و طهارت مىداند؛ ولى ديگران به جاى اهل بيت، سنتخلفا را معتبر مىشمارند. به نظر شيعه امامت امتداد نبوت است و متصديان آن از جانب خداوند تعيين مىشوند. ازجمله دلايل اين مدعا حديث غدير است. در رابطه با غدير خم، عين واقعه را به نقل از ترجمه الغدير (ج 1، ص 29 - 37) تقديم مىداريم. لازم است بدانيدكه اين واقعه و خطبه پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در آن، مورد اجماع و اتفاق جميع مسلمانان شيعه و سنى است و جايگاه ويژهاىدر نصوص دينى و ادبيات و اشعار مسلمانان - اعم از عرب و غير عرب - دارد. در متون اسلامى هيچ روايتى به اندازهاين واقعه به حد فوق تواتر نرسيده است و احدى را ياراى ترديد در آن نيست. در ميان صحابه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) 110 نفر و ازتابعين 89 نفر آن را نقل كردهاند و طبقات راوى آن، به 360 نفر رسيده است. شاعران بسيارى نيز اين جريان را به نظمآوردهاند؛ از جمله: در قرن اول: اميرالمؤمنين(علیه السّلام)، حسان بن ثابت انصارى، قيس بن سعد بن عباده انصارى، عمر و بن عاص بنوائل، محمد بن عبداللّه حميرى. در قرن دوم: كميت بن زياد، سيد اسماعيل بن محمد حميرى، شعيان بن مصعب كوفى. در قرن سوم: ابو تمام حبيب بن اوس طايى، دعبل بن على بن رزين الخزاعى و در قرون بعد دهها نفرديگر. از اهميت اين واقعه، همان بس كه علامه امينى يازده جلد كتاب ارزشمند «الغدير» را پيرامون اين حادثه به نگارشدرآورده است. اكنون اين سؤال رخ مىنمايد كه اگر اين واقعه در ميان همه مسلمين، اجماعى و مورد اتفاق است، پساختلاف در چيست؟ اساس اختلاف بر سر همان ماهيت و دلالت اين واقعه است: 1ـ برادران اهل تسنن اظهار مىدارند كه اين حادثه عظيم تاريخى و سخنان و تأكيدات پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم )، صرفا بهمعناى لزوم «محبت و دوستى» حضرت على(علیه السّلام) است و هيچ دلالتى بر امامت و زمامدارى و لزوم پيروى از ايشانندارد. دليل آنان نيز آن است كه «ولايت» چند معنا دارد و يكى از معانى آن «دوستى» است. بنابراين تا زمانى كه به اينمعنا قابل حمل است، نمىتوان به معانى ديگر آن تمسّك جست. 2ـ ديدگاه شيعه اين است كه ماهيت اين حادثه و سخنان پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم )، نصى صريح و قاطع بر امامت و پيشوايىحضرت على(علیه السّلام) است و قراين و شواهد حالى، مقالى و مقامى به گونهاى است كه هرگز نمىتوان آن را تنها به دوستىو محبت تفسير كرد. البته بايد توجه داشته باشيد كه شيعه ادله بىشمار ديگرى از قرآن و عقل و سنت بر امامت آنحضرت در دست دارد و اين مسأله يكى از آن ادله مىباشد، در عين حال اين رخداد، حجتى قاطع و خللناپذير استو به هيچ روى نمىتوان از آن دست برداشت. دلايل و قرائنى كه بر صحّت ديدگاه شيعه گواهى مىدهد، عبارتاست: 1ـ معناى ولايت: لغت شناسان و كتابهاى برجسته و ممتاز لغت، كلمه ولايت را به معناى سرپرستى، عهدهدارى امور، سلطه، استيلا،رهبرى و زمامدارى معنا كردهاند. در اين جا معناى اين كلمه را با برخى از مشتقاتش فقط از كتابهاى لغت اهل سنت برايتان نقلمىكنيم:- راغب اصفهانى مىنويسد: «وِلايت؛ يعنى، يارى كردن. و وَلايت؛ يعنى، زمامدارى و سرپرستى امور و گفته شده است كه وِلايت و وَلايت مانند دِلالت و دَلالت است وحقيقت آن «سرپرستى» است. ولى و مولى نيز در همين معنا به كار مىرود»، (المفردات الراغب، ص 570) .- ابن اثير مىنويسد: «ولىّ؛ يعنى، ياور... و هر كس امرى را بر عهده گيرد، مولى و ولىّ آن است». سپس خودش مىگويد: «و از همين قبيل است حديث «من كنت مولاهفعلى مولاه»... و سخن عمر كه به على(علیه السّلام) گفت: «تو مولاى هر مؤمنى شدى»؛ يعنى، «ولى مؤمنان گشتى»، (النهاية، لابن اثير، ج 5، ص 227) .- صاحب صحاح اللغة مىنويسد: «... هر كس سرپرستى امور كسى را به عهده گيرد ولى او است»، (الصحاح فى لغة العرب، ج 6، ص 2528) .- صاحب مقاييس مىنويسد: «.. هر كس زمام امر ديگرى را به عهده گيرد «ولىّ او است»، (معجم مقاييس اللغة، ج 6، ص ص 141) . اكنون با اين گفتههاى مصرّح ارباب لغت، چگونه مىتوان «من كنت مولاه فعلىّ(علیه السّلام) مولاه» را به «دوستى» صرف معنا كرد و سرپرستىاجتماعى و زمامدارى را از آن جدا ساخت؟! مگر نه اين است كه «ابن اثير» لغتشناس معروف عرب و سنى، خودش تصريح مىكند كه كلمه«مولى» در روايت «من كنت مولاه فعلىّ مولاه» از زبان پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و در گفتار عمر در همين معنا به كار رفته است؟ 2ـ خطاب تند و قاطع الهى: آيا اگر حادثه غدير صرفا براى اعلام دوستى حضرت على(علیه السّلام) بود، آن قدر اهميت داشت كه خداوند بهپيامبرش وحى كند، كه اگر آن را ابلاغ نكنى، رسالت الهى را انجام ندادهاى؟ خداوند مىفرمايد: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك منربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته واللّه يعصمك من الناس ان اللّه لايهدى القوم الكافرين ، (مائده، آيه 67) . آيا اين اخطارشديد اللحن به خوبى نشان نمىدهد كه مسأله بالاتر از اين حرفها است؟ البته محبت اميرالمؤمنين(علیه السّلام) جايگاه بسيار بلندى دارد و يكى ازنشانههاى ايمان است؛ ليكن بحث در اين است كه اين خطبه بنا به دلايل ذكر شده، قطعا منحصر به «ولايت محبت» نيست. 3ـ دلدارى خدايى: در آيه ياد شده، خداوند پيامبر را دلدارى داده، مىفرمايد: در راستاى اجراى اين مأموريت، خداوند تو را در مقابلتوطئههاى مردم محافظت مىكند « واللّه يعصمك من الناس». آيا اين مسأله نشان نمىدهد كه اين مأموريت، مسأله مهمى بوده است كه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بيم آن داشته كه برخى بر اثر هواهاى نفسانى به مقابله برخاسته و توطئه كنند؟ آيا فقط با اعلام دوستى حضرت على(علیه السّلام) جاى چنينخوفى بود؟ 4ـ گزينش مكان: آيا اين كه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) جحفه (مكان جدا شدن و انشعاب مسافران) را انتخاب كردند، تا همگى قبل از انشعاب درسخنرانى آن حضرت حضور داشته باشند و نيز اين كه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) دستور دادند كسانى كه از آن مكان گذشته بودند برگردند، و صبر نمودند تاكسانى هم كه عقب مانده بودند، از راه برسند و... نشانه چيست؟ اين كه دستور دادند كه شاهدان به غايبان اطلاع دهند و اين « نبأ عظيم» را به گوش همگان برسانند، دلالت بر اين ندارد كه مسأله،براى امت اسلامى فوقالعاده مهم و حياتى است؟ آيا عاقلانه است كه پيشواى بزرگ مسلمانان در آخرين سخنرانى براى جمعيت باشكوهحجگزاران و در آن گرماى سوزان، مسافران خسته و كوفته را گرد آورد و با اين تأكيدات، با آنان سخن بگويد و تنها مقصودش اين باشد كهبگويد: «على را دوست داشته باشيد»؟! 5ـ نزول آيه اكمال: اين كه پس از اجراى اين مأموريت، آيه نازل شد كه: اليوم اكملت لكم دينكم و رضيت لكم الاسلام دينا ، (مائده، آيه3) . آيا دلالت بر اين ندارد كه مسأله بالاتر از صرف محبت بوده و آيا فقط با دوستى حضرت على(علیه السّلام) - نه رهبرى و پيشوايى آنحضرت - دين كامل شد و خداوند اسلام را پسنديد؟ اگر مسأله فقط دوستى و مودّت بود، كه در اين رابطه قبلاً آيهاى نازل شده و از اين جهت نقصى در دين نبود؛ زيرا آيه: قل لا اسألكمعليه اجرا الا المودة فى القربى ، (شورى، آيه 23)قبلاً نازل گشته بود. پس نتيجه مىگيريم كه آيه اكمال، پيام ديگرى را در بردارد. 6ـ چرا پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در آن حادثه، به مسائل اعتقادى استشهاد نموده و در كنار آنها مسأله ولايت را مطرح كردند؟ 7ـ دليل ديگر حديث «ثقلين» است كه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) فرمود: « انّى تارك فيكم الثقلين: كتاب اللّه و عترتى..» در اين جا بايد پرسيد:چرا پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) عترت را در كنار قرآن و به عنوان «ثقل اصغر» ذكر نمودند؟ 8ـ چرا پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم )فرمودند: قرآن و عترت از يكديگر جدا نمىشوند و فرمودند: امت بايد به هر دو چنگ بزنند؟ آيا صرف دوست داشتنقرآن كافى است يا بايد از آن پيروى كرد و آن را امام و پيشواى خود دانست؟ وحدت سياق نشان مىدهد كه در مورد اهل بيت(علیه السّلام)، نيز بايدهمينگونه رفتار كرد و آنان را سرمشق، الگو و پيشواى عملى خود قرار داد. 9ـ چرا پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به مسأله ايفاى رسالت و سپس به «اولويت» خود بر مؤمنان انگشت مىگذارد .
جواب: در اين باره ابتدا بايد:
الف) مطالعات گسترده و همه جانبهاى در زندگى ايشان انجام داده و آگاهى جامعى به روش آنان به دستآوريد.بهتر است سيره همه امامان را در اوضاع مختلف مورد بررسى قرار دهيد .
ب ) توانهاى خود را به درستى بسنجيد و متناسب با آن حركت كنيد.
ج ) مقتضيات و اوضاع جامعه و خانواده خود را نيز لحاظ كنيد، و سپس با جمع بندى كامل اقدام كنيد.
د ) دليلى وجود ندارد كه آن حضرت همسر خود را در مضيقه قرار مىدادند. اگر فقر و فشارى وجود داشت، تاحدى تابع وضع اقتصادى جامعه بود. البته در اين وضع آنان به خوبى از عهده آزمايش الهى در آمدند. از طرف ديگرپذيرش خانوادگى حايز اهميت است، مثلاً حضرت زهرا(سلام الله علیها) و فرزندانشان كسانى هستند كه با ميل و اراده خويشافطار خود را در سه شب متوالى به مسكين و يتيم و اسير بخشيدند؛ نه اين كه حضرت على (علیه السّلام) اين كار را بر ايشانتحميل كرده باشند و در روايات و تعاليم اسلامى آمده است خوب است مرد در زندگى زن و فرزند خود تا حدىتوسعه بدهد و رفاه آنان را تامين نمايد.
جواب: حديثي در كتاب بحارالانوار, ج 43, ص 66, حديث 59 از كتاب منهج الدعوات نقل گرديده كه مضمون روايت اين است : ((... سلمان نقل مي كند: ده روز بعد از وفات پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) حضرت علي (علیه السلام) مرا ديد و فرمود: سلمان بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) با ما نامهربان شده اي ; گفتم حبيب من ! مثل شما بي مهري نبيند. ناراحتي و عزاي رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) باعث شد كه نتوانم خدمتتان برسم . حضرت فرمود: سلمان ! برويم منزل كه فاطمه مشتاق است شما را ببيند و هديه اي از بهشت براي شما دارد. گفتم : هديه اي از بهشت دارد؟! نزد فاطمه رفتيم . حضرت زهرا (سلام الله علیها) وقتي سلمان را ديد, ابتدا همانند حضرت علي گله كردند. آن گاه قضيه اي را براي سلمان نقل كردند كه فرستاده هايي از بهشت آمدند و هديه اي از بهشت را برايتان آوردند... جهت اطلاع بيشتر به كتاب بحارالانوار مراجعه نماييد. از اين حديث معلوم مي شود كه در زمان حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلّم) رفت و آمد سلمان (ره ) به خانه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) زياد بود كه با ترك آن به مدت ده روز موجب دلتنگي حضرت زهرا (سلام الله علیها) و علي (علیه السلام) شد. واژه ئ جفا در لغت به معاني متعددي آمده است , از جمله ; بي مهري و نامهرباني ; يعني حضرت گله ئ دوستانه كردند. نه آن كه سلمان ظلم كرده باشد.
جواب: برخورد خصمانه و شديد خلفا با حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا(سلام الله علیها) از نظر تاريخى قابل انكار نيست وبسيارى از مورخان و علماى برجسته و متعصب اهل سنت (مانند طبرى، بلاذرى، دينورى، ابنحجر عسقلانى و...) به آن اعتراف كردهاند. خود خليفه نيز از آن اظهار ندامت كرده است. براى آگاهى بيشتر صفحاتى از ترجمه كتاب محققانه و ارزشمند «فاطمةالزهراء بهجة قلب المصطفى» (فاطمه زهرا(سلام الله علیها) شادمانى دل پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم )) نوشته احمد رحمانى همدانى تقديم مىگردد.
اما اينكه چرا برخى از اهل سنت به مقامات معنوى بالايى مىرسند، بايد توجه داشت كه اين مقامات به خاطرعبادتهاى بسيار و رعايت احكام و تعاليم اخلاقى اسلام است و نبايد اين را با پيروى از خلفا خلط كرد. البته اگر اين عبادات همراه با ولايت اهلبيت (علیهم السّلام) باشد، مسلماً آثار برترى دارد.
جواب:اگر تاريخ صدراسلام و خصوصا 10 سال مدينه را بشناسيم و تنوع كارها و مشاغل پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) از قبيل غزوههاسريهها معاهدات و حجم عظيم آن را مشاهده كنيم انتظار نخواهيم داشت كه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) هرمسالهاى را براى عموممردم بازگو نمايد. بسيارى از سخنها و دستورات آن حضرت را جز چند نفر نمىشنيدند ولى وقتى براى ديگران نقلمىشد مىپذيرفتند. جريان فدك نيز از همين مقوله است و مسلمانان صدراسلام نيز اين حقيقت را قبول داشتند حتىدرزمان برخى از خلفاى بنىاميه فدك را به خاندان علوى بازگرداندند آنچه كه مسائل پس از رحلت پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را پيشآورد انگيزههاى سياسى براى جلوگيرى از فعاليت اهل بيت (علیه السّلام) و سد كردن راه آنان بود. اگر به حادثه غدير خم كهپيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در ملا عام و درحضور آن همه شاهد ولايت على(علیه السّلام) را اعلام نمود توجه كنيم ابعاد مساله براى ما تاحدودى روشن خواهد شد.
جواب:آنچه نسبت به حضرت زهرا(سلام الله علیها) گستاخى شده، در كتابهاى معتبر تاريخى ما و اهل سنت (همانند شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد و الصواعق المحرقه ابن حجر عسقلانى و...) آمده است. اما اين كه چرا على(علیه السّلام) و بنىهاشماقدامى نكردند؟ بايد گفت: روش حضرت على(علیه السّلام) در برخورد با خلفا، مدارا با آنان بوده است. از اين رو گاهى در نمازآنان شركت مىكردند و هم در امور مهم آن حضرت طرف مشورت آنان قرار مىگرفتند و هم آن كه وصلتهاى نزديكخانوادگى داشتند. اسماء همسر ابوبكر از نزديكترين افراد به اهل بيت(علیه السّلام) بود.
به عبارت واضحتر عمل حضرت على(علیه السّلام) با خلفا، همانند عمل پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) با آنان در زمان حياتشان بوده است.پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) از عمر و ابوبكر دختر گرفتند و به عثمان نيز دختر دادند.
اين قضايا، هيچ تضادى با متفاوت بودن نقطه نظرات فكرى و اعتقادى ندارد. البته در اين نوع رفتار، درسهاىبسيار مهمى براى مسلمانان در جهت وحدت و همبستگى ـ در بين اختلاف نظرهاى اساسى ـ وجود دارد.
سكوت معنادار على(علیه السّلام) پس از غصب خلافت و دست نبردن به شمشير علل بسيارى دارد كه به برخى از آنها اشارهمىشود.
الف) شرايط سياسى و اجتماعى امت اسلام پس از رحلت پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ): وقتى رهبر يك حركت عظيم تاريخى كهبنيانهاى جامعه آن روز را زيرو رو كرده و انديشه و نظامى نوين برقرار نموده از ميان مردم مىرود بهترين شرايط براىحركت ارتجاعى و ضد تكاملى فراهم مىآيد حال اگر در داخل امت و در بين سران آن نيز درگيرى بوجود آيد روشناست كه امور آن جامعه و امت هيچ گاه به سامان نخواهد رسيد و چه بسا نتايج همه حركتهاى قبلى نيز از دست برود.در صدر اسلام نيز دقيقا همين شرايط پيش آمد دشمنان خارجى حركت عظيم اسلام همانند روم و ايران آن زمان ازيكسو منافقان و عناصر ارتجاعى داخلى از سويى ديگر منتظر فراهم آمدن شرايطى بودند تا نهال نورسته اسلام را ازبيخ بركنند. اگر فرضا على(علیه السّلام) براى احقاق حق دست به شمشير مىبرد مسلما جنگ دامنهدارى درگير مىشد كه پايانآن چيزى جز از بين رفتن زحمات پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) نبود.
ب ) اقدام براى يك حركت اجتماعى آن هم به صورت نظامى نيازمند شرايط مختلف و آمادگيهاى مختلف است وبه دلايل مختلفى اين زمينه پس از ارتحال پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) وجود نداشت. على(علیه السّلام) (بنابر نقل تاريخ) بارها بزرگان اصحابرا براى ايجاد حركتى بر عليه وقايع پيش آمده فراخواند ولى جز معدودى انگشت شمار به دعوت آن حضرت پاسخندادند. از سوى ديگر شرايط محيط و افكار عمومى نيز آمادگى قبولى نبردى داخلى در بين اصحاب پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) رانداشت زيرا همگان انتظار داشتند كه اصحاب بزرگ پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) پس از آن حضرت همانند او عمل نمايند و محوروحدت جامعه باشند نه اينكه به نزاع و درگيرى در بين خود اقدام نمايند. خلاصه سخن آنكه على(علیه السّلام) براى حفظاساس اسلام و حراست از نهال نورسته آن از احقاق حق خلافت خويش خوددارى نمود تا ريشههاى اسلام در پرتوتعاليم پيامبر و قرآن و اهل بيت استحكام يابد. لذا على(علیه السّلام) تا آن روزى كه مردم به خانه آن حضرت هجوم آوردند وخواهان خلافت آن حضرت شدند از خلافت ظاهرى بركنار ماند.
نكته ديگرى كه شايان توجه است آنكه در امور داخلى امت اسلامى روا نيست كه هر كس براى احقاق حق خوددست به شمشير ببرد و مسلحانه و به زور در صدد احقاق حق خود باشد از روش على(علیه السّلام) و ديگر ائمه چنين بر مىآيدكه آنان براى احقاق حق خود در جامعه هرگز و ابتدا دست به شمشير نبردهاند بلكه سعى آنها بر اين بوده كه باروشنگرى و تبليغ حقيقت زمينه را براى يك حركت عمومى در جامعه فراهم نمايند. در برخى از روايات و اسنادتاريخى اين مسأله تاييد گرديده و سر آن حفظ وحدت و انسجام اجتماعى و جلوگيرى از سوء استفاده كسانى است كهوراى اختلاف امام(علیه السّلام) و خلفا اهداف سياسى شكننده ديگرى را دنبال مىكردند. به همين جهت از زبان امام على(علیه السّلام)مىخوانيم: «ديدم صبر كردن خردمندى است پس صبر كردم در حالتى كه چشمانم را خاشاك و غبار و گلويم رااستخوان گرفته بود...»، (نهجالبلاغه، خطبه 3 شقشقيه) .
جواب: اين سوءال نسبت به ائمه عليهم السلام - نيز جارى است و در همه پاسخ مشابهى دارد. شيوه برخورد قرآن با اهلبيت دادن يكسرى اصول و معيارها و بيان امتيازات و ويژگىهاى برجسته آنان است. نه ذكر نام آنها مانند آنچه در آيهتطهير اطعام انفاق و...آمده است . اما اين كه از چه رو چنين شيوهاى اتخاذ گرديده كاملا بر ما روشن نيست ولى با توجهبه قرائن قرآنى و تاريخى مىتوان نتايجى به دست آورد:
1- روش قرآن در مسائل مهم فكرى اجتماعى و سياسى دادن معيار به جاى معرفى اشخاص است و اين طبيعتاموجب شكوفايى اذهان است و به جامعه اين مسووليت را مىدهد كه در پى كشف مصاديق انطباق با ضوابط تعيينشده برآيند.
2- جرياناتى در عصر پيامبر وجود داشت كه هر گونه سخنى از پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در مورد اهلبيت(علیهم السّلام) را حمل براينمىكردند كه پيامبر آمده است تا خود را و سپس نزديكانش را بر مردم حاكم گرداند. اين برنامه آن قدر قوت گرفت كه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را مجبور ساخت به هنگام نوشتن وصيت از تصميم خود منصرف شود زيرا بيم آن مىرفت كه برخى بهخاطر اجراى برنامههاى شوم خود حتى اصل رسالت پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را منكر شوند چنانچه يزيد گفت:« لعبت هاشم بالملك فلا خبرجأ و لا وحى نزل» با نگاهى دقيق به حوادث تاريخى به خوبى روشن مىشود كه همين مساله در موردقرآن نيز راه مىيافت و اگر به صراحت نامى از آنان مىآمد و با اجمال و اشاره قضيه ختم نمىشد چه بسا الهى بودن آنرا نيز منكر مىشدند و اساسا بنيان دين را ويران مىساختند.
در اين جا ممكن است گفته شود كه خداوندخوداعلامداشتهكه حافظ قرآ ن است. پاسخ آن است كه: بلى ولى خداوند هر چيزى را از طريق اسباب و وسايل ويژه و مناسبشبه انجام مىرساند و يكى از اسباب حفظ قرآن رعايت همين شيوههاست زيرا اين روش انگيزه مخالفت و تحريف قرآنرا از بين برده يا محدود مىسازد.
جواب: علت مخفى بودن قبر حضرت زهرا(سلام الله علیها) وصيت آن حضرت است. اين وصيت فلسفه حكيمانهاى دارد و در واقعنوعى افشاگرى و اعلام تاريخى اعتراض فاطمه(سلام الله علیها) بر جريان خلافت است. حضرتش با اين وصيت تاريخ را هموارهبا سوءالى مواجه مىسازد كه پاسخ قاطع آن به همراهش مىباشد يعنى نشان مىدهد كه آن حضرت از وضع موجودناراضى بوده و با توجه به آنكه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) طبق نقل متواتر شيعه و سنى مكررا مىفرمود: «رضاى فاطمه رضاى خدا وپيامبر است و غضب او غضب آنهاست». از اين رو آن حضرت سند زندهاى در تاريخ مبنى بر غير اسلامى بودن آنچه رخ داد باقى گذارد.
منبع: نرم افزار معمای هستی
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}