تأملي در فرهنگ، عناصر و ويژگيهاي آن





براي فهم دومين جزء از اصطلاح «مديرت فرهنگي»، نخست کاوشي در معنا و مفهوم «فرهنگ» اقسام و عناصر آن خواهيم داشت؛ آنگاه از ويژگي هاي فرهنگ سخن خواهيم گفت؛ پس از آن عوامل مؤثر در فرهنگ را بررسي نموده، از اين رهگذر به نقش و کارکردهاي مديريت فرهنگي پي خواهيم برد.

1- فرهنگ

واژه ي «فرهنگ» در فارسي، معادل کلمه ي «ثقافه» در عربي و Culture در انگليسي است. همچنان که در فصل نخست گفتيم، در علوم انساني کمتر واژه اي را مي توان يافت که در معناي آن وفاقي وجود داشته باشد؛ واژه فرهنگ نيز چنين است. مطالعه کتاب ها و نوشته هاي موجود در زمينه ي علوم اجتماعي، اين نکته را کاملاً آشکار مي سازد که اين واژه، برداشت ها و تعاريف متنوع و متعدد و احياناً متضادي را بر مي تابد. با اين همه، به دليل محوريت فرهنگ، در بحث حاضر، علاوه بر ارائه تعريف مورد نظر خود، تبيين مختصر و اجمالي از مهم ترين تعاريف موجود و سير تحول معنايي اين واژه ضرورت دارد.
1- 1. معناي لغوي
گفتيم که معادل واژه فرهنگ در زبان انگليسي کلمه Culture است. اين کلمه در اصل به معناي «کشت و کار» و «پرورش جسمي» بوده است که در برخي اصطلاحات و ترکيبات نيز هنوز در اين معنا به کار مي رود؛ في المثل agri culture به معناي کشاورزي يا پرورش نباتات و bee culture به معناي پرورش زنبور و Pearl culture به معناي کشت صدف مي باشد. اندک اندک و با استعمال آن از سوي جامعه شناسان و مردم شناسان و به طور کلي دانشمندان علوم اجتماعي در معاني جديد، تحول معنايي در اين واژه رخ داده است.
در زبان فارسي نيز فرهنگ گر چه کلمه اي مرکب از فر به معناي (نور، بزرگي و شرکت) و فرهنگ به معناي (سنگيني وقار، قصد و اراده، آهنگ کاري و چيزي را کردن، قوم و قبيله، فوج سپاه) مي باشد، اما به شکل مرکب آن در معاني ديگري همچون دانش و فرزانگي، خرد و عقل سليم، تدبير و سنجيدگي، کتاب لغت، حرفه و فن و هنر، تيزهوشي و ادب و اخلاق، و آموزش و پرورش آمده است(1).
1- 2. معاني اصطلاحي:
اين واژه، پس از سال 1750 ميلادي و براي نخستين بار توسط برخي دانشمندان آلماني، وارد علوم انساني شد. هردر (1744-1804م) فرهنگ را به معناي «پرورش روزافزون استعدادها» به کاربرد و آدرلونگ (1733-1806م) فرهنگ را به معناي «ادب آموزي و پيرايش» استعمال کرد. از اين رو مي توان گفت که تا آن زمان، هنوز فرهنگ، رنگ و بويي از معناي لغوي خود را به همراه داشته است؛ لذا اگر چه به معناي پرورش جسمي به کار نرفته، ولي در معناي پرورش فکري و اجتماعي انسان استعمال شده است؛ اما کاربردهاي بعدي اين واژه، معناي آن را تا حد زيادي دگرگون کرد.
اولين تعريف رسمي از اين واژه، توسط ادوارد تايلور صورت گرفت. وي در کتاب فرهنگ ابتدايي خود، اين واژه را چنين تعريف کرده است: فرهنگ ... مجموعه ي پيچيده اي است که در برگيرنده دانستني ها، اعتقادات، هنرها، اخلاقيات، قوانين، عادات و هرگونه توانايي ديگري است که انسان به عنوان عنصري از جامعه به دست مي آورد.
اما اين تعريف، به کليت آن مورد قبول دانشمندان ديگر قرار نگرفت و هر يک با ديدگاه خويش تعريفي از اين واژه ارائه کرده اند. ذيلاً به پاره اي از اين تعاريف اشاره مي شود:
مارس(1927م): فرهنگ، چيزي است که از گذشتگان، بازمانده است، در حال حاضر بدان عمل مي شود و آينده گان را شکل مي بخشد.
اسمال(1905م): فرهنگ، عبارت است از کليه ساز و برگ فني، مکانيکي، مغزي و اخلاقي که مردم دوره اي خاص با به کار گرفتن آن به مقاصد خود مي رسند ... فرهنگ در برگيرنده ابزارهايي است که انسان ها با آنها هدف هاي فردي و اجتماعي خود را به پيش مي برند.
کلاکن و کلي (1946م): فرهنگ، عبارت است از انباشته اي از آفرينندگي بشر، نقاشي ها، بناها و مانند آن و نيز دانش هماهنگ کردن خود با محيط انساني و طبيعي، و نيز رسوم، زبان، نظام آداب، فضايل اخلاقي، دين و احکام شايسته و ناشايست که با گذشت روزگاران پديد آمده است.
گي رشه: فرهنگ مجموعه ي به هم پيوسته اي از شيوه هاي تفکر، احساس و عمل است که کم و بيش مشخص است و توسط تعداد زيادي از افراد فرا گرفته مي شود و بين آنان مشترک است و به دو شيوه ي عيني و نمادين به کار گرفته مي شود تا اين اشخاص را به يک جمع خاص و متمايز مبدل سازد.
اتوکلاين برگ: فرهنگ، عبارت از توانايي ها و عادت هايي است که آدمي به عنوان عضو جامعه کسب کرده است.
مطالعه ي اين تعاريف و تعاريف ديگر، نشان مي دهد که وفاق همه جانبه اي در مورد تعريف و معناي اين واژه وجود ندارد. البته در اين که فرهنگ، امري است که به نوعي در شخصيت انسان مؤثر مي افتد و افکار، احساسات و رفتار او را شکل مي دهد، يا دست کم به نوعي او را متأثر مي سازد، اختلافي وجود ندارد؛ اما در مصاديق آن و به تعبير بهتر در عناصر آن، اختلاف نظر زيادي وجود دارد. برخي فرهنگ را مجموعه اي از امور مادي و غير مادي مي دانند؛ به گونه اي که حتي اموري مانند تمدن و صنعت، بناها و نيز ميراث فرهنگي را نيز جزء آن مي شمارند؛ اما برخي ديگر فرهنگ را منحصر در امور غير مادي مي دانند. همچنين برخي- با اذعان به اين که فرهنگ دستاورد آدمي است- آن را امري جدا از انسان که در او مؤثر است، تعريف مي کنند. برخي ديگر مانند دو تعريف اخير، فرهنگ را در ارتباط تنگاتنگ با آدمي و به عنوان خصيصه اي از خصائص او تعريف مي کنند. به همين جهت مي توان در مفهوم شناسي فرهنگ از زواياي گوناگوني همچون توصيفي (بيان عناصر)، کارکردي (نوع و کيفيت عمل فرهنگ) و... اين تعريف را طبقه بندي کرد که امکان توضيح بيشتر آن در اين جا نيست؛ ولي به هر حال يک تعريف جامع از فرهنگ بايد متضمن مهم ترين عناصر و کارکردهاي آن باشد- که البته بسيار دشوار است- و با اين وجود و با اذعان به اشکال ها و ايرادهايي که ممکن است وجود داشته باشد، تعريف زير را براي فرهنگ ارائه مي کنيم:
فرهنگ، مجموعه اي از هنجارها، قوانين و عادات، آداب و رسوم، عقايد و باورها و ارزش ها و الگوهاي ارتباطي و نيز امور مادي ارزشمند و معقول يک جامعه است که افکار، احساسات و رفتار اعضاي آن اجتماع را شکل مي دهد و يا به نوعي تحت تأثير قرار مي دهد.

2. عناصر فرهنگ

استخراج عناصر فرهنگ و توضيح هر يک از آنها، گذشته از آن که ما را هر چه بيشتر به مفهوم فرهنگ نزديک مي سازد، در تبيين ويژگي ها و کارکردهاي آن نيز مؤثر است. علاوه بر اين، داراي کاربرد علمي نيز مي باشد. چه، گذشته از آن که در نوع تعامل ما را با جامعه اي که در آن زندگي مي کنيم، مؤثر واقع مي شود، در برنامه ريزي براي حفظ، تثبيت و ترويج فرهنگ نيز مديران فرهنگي را مدد مي رساند. مهم ترين عناصر فرهنگ عبارتند از:
2- 1. هنجارها (Normas)
هنجار در لغت به معناي معيار، الگو، رفتار مرسوم، قاعده، مأخذ، مقياس، حد وسط،
و معدل ترجمه شده است و در زبان لاتين به معناي «گونيا» مي باشد (2). معادل اروپايي کلمه هنجار، نرم Norm هست که داراي کاربردهاي مختلفي مي باشد:
يک. نمونه ي عيني يا دستور انشايي آنچه بايد باشد؛ معادل کلمات شرع، قانون، ايده آل، الگو، اصل و قاعده؛
دو. حالت عادي و معمول منطبق بر اکثريت موارد؛ حالت معمول منطبق بر ميانگين عمومي موارد که غالباً بسان قاعده تلقي مي شود؛ استاندارد يا الگو، خصوصاً در زمينه ي رفتار اجتماعي که ويژگي يک گروه است. (3)
با توجه به آنچه گفته شد، مي توان دريافت که هنجارها نه تنها تعيين کننده ي نوع رفتارهايي هستند که در شرايط خاصي بايد انجام شود يا نبايد انجام شود، بلکه بر اساس هنجارها مي توان رفتارهاي افراد را در موقعيت ها و شرايط زماني و مکاني پيش بيني کرد (4). البته هنجارها چون بر مبناي مقبوليت گروهي و اجتماعي شکل مي گيرند، از جامعه اي به جامعه ي ديگر و از گروهي به گروهي ديگر مي توانند متفاوت باشد. مثلاً مي توان نوع هنجارهاي پيش از انقلاب و پس از انقلاب و نيز سال هاي آغازين انقلاب، دوران جنگ و دفاع مقدس و زمان هاي اخير را در خصوص رفتارهاي مردان و زنان در پوشش و گويش، مثال زد. قبل از انقلاب کروات، براي مردان و هيپي گري و صورت هاي تراشيده مد بود و پس از انقلاب، نفرت از کراوات، محاسن داشتن و رعايت آداب اسلامي و به قول معروف حزب اللهي بودن. براي زنان نيز مي توان در قبل از انقلاب بدحجابي و به شکل غربي آرايش کردن و سخن گفتن را يک هنجار دانست؛ اما پس از انقلاب و در سال هاي آغاز انقلاب و به ويژه دوران دفاع مقدس، حجاب و پوشش اسلامي و رعايت آداب اسلامي در برخورد با مردان و حضور در اجتماع را مي توان به عنوان هجارهاي زنان معرفي کرد. البته همچنان که گفته شد، درجه ي الزام و پذيرشي که در مورد هنجارها وجود دارد، يکسان نيست و در يک تقسيم مي توان هنجارها را به هنجاري هاي الزامي (مثلاً رعايت جان و مال ديگران) و هنجارهاي مرجح (مثلاً پرهيز از خلف وعده و عدم رعايت نوبت و...) و هنجارهاي مجاز (مانند نحوه معاشرت با اعضاي خانواده) تقسيم کرد (5).
در يک تقسيم ديگر هنجارها شامل شيوه هاي قومي يا عادات روزانه (Folkways)، آداب و رسوم اخلاقي (Mores) و تابوها (Taboos) مي باشد که در اين ميان تابوها از الزام بيشتري برخوردارند و قدرتشان به حدي است که حتي نيازي به ذکر آنها در متون قانوني نيست؛ مثلاً بد بودن آدم خواري و نيز حرمت ازدواج با محارم، يک تابو است.
نکته مهم در مورد هنجارها اين است که اگر هنجارها با پشتوانه ي فرهنگي لازم همراه نباشد، کم کم هنجاريت خود را از دست مي دهند. اين پشتوانه فرهنگي همان برنامه ها و شيوه هايي است که در آينده و به هنگام بحث از فرآيند مديريت فرهنگي، به بخشي از آنها اشاره خواهيم کرد.
2- 2. ارزش ها (Values)
ارزش ها حکايت از مطلوبيت و مفيد بودن پاره اي از امور در زندگي انسان دارند. «ارزش، عبارت است از بار معنايي خاصي که انسان به برخي اعمال، پاره اي حالت ها و بعضي پديده ها نسبت مي دهد و براي آن در زندگي خود جايگاه و اهميت ويژه اي قايل است» (6). مثلاً خوب بودن آزادي، برابري، انصاف، کرامت انسان و تأمين اجتماعي، به معناي ارزشمندي اين گونه امور است. با وجود اين، همه ي ارزش ها در يک درجه و مرتبه نيستند و مي توان از ارزش هاي واقعي و ثابت و ارزش هاي قراردادي و متغير سخن گفت؛ بدين معنا که پاره اي از ارزش ها براي همه جوامع و در همه زمان ها و مکان ها يکسان است؛ مثلاً ارزشمندي کرامت انساني، عدالت، انصاف و نظم و صلح، خاص يک جامعه نيست و همه ي انسان ها تاکنون اين گونه امور را مستحسن و نيکو مي دانسته اند و خواهند دانست؛ گرچه در مصاديق اين گونه ارزش ها اختلاف نظر وجود دارد. در نقطه ي مقابل دموکراسي (از نوع غربي آن)، دين مداري و رهبريت ارثي، از جمله مثل هاي ارزش هاي متغير است. به هر حال، هر دو دسته ي ارزش ها، مبتني بر يک سلسله عقايد و باورها هستند که سومين عنصر تشکيل دهنده ي فرهنگ هستند و شديداً رفتارهاي انساني را تحت تأثير قرار مي دهند.
2- 3. عقايد و باورها (Beliefs)
عقايد، توافق هايي است در مورد اين که چه چيزي در جهان حقيقي، اصل و درست (True) است و واقعيت دارد (7). مثلاً اعتقاد به خداي واحد، از جمله عقايد مشترک بين جوامعي است که دين توحيدي دارند. البته ممکن است عقيده اي في الواقع نادرست و ناصواب باشد؛ مثلاً عقيده به نحس بودن سيزده که در ميان قشر عظيمي از مردم ما رواج دارد، امري است که هيچ گونه دليلي بر آن وجود ندارد، اما به هر حال امري پذيرفته شده است. در واقع هر فرهنگي لزوماً مشتمل بر عقايد درست و واقعي نيست و از اين رو از جمله فعاليت هاي اساسي مديريت فرهنگي در يک جامعه، تثبيت و نهادينه کردن و ترويج عقايد صحيح و تلاش در جهت اقناع مردم براي دست کشيدن از عقايد ناصواب و باورهاي غلط است. از سوي ديگر زيربناي حيات و عملکرد نظام هاي اقتصادي، سياسي و... يک جامعه مبتني بر اين گونه عقايد و باورهاست. شايد سرّ اين که پيامبران عليهم السلام همه از يک نقطه تحول معرفتي کار خويش را آغاز مي کرده اند، همين باشد؛ چه اين گونه عقايد که در واقع تفسيري از جهان، انسان و در يک کلمه کل هستي است (= جهان بيني)، مشخص کننده ي نوع نگرش ها، احساسات و رفتارهاي ما نسبت به پديده هاي اين جهان نيز مي باشد.
2- 4. نمادها (Symbols)
نمادها يک سلسله امور قراردادي اند که معرف معنايي خاص مي باشند. اين امور مي توانند يک شيء (مثلاً پرچم)، ژست و عمل( مثلاً دو انگشت را به شکل V قرار دادن به نشانه پيروزي) رنگ (مثلاً لباس سياه به هنگام عزاداري)، شکل (مثلاً آرم جمهوري اسلامي) و يا آميزه اي از دو يا چند علامت باشند. همچنين حروف و صداها و کلمات نيز از جمله ي سمبل ها هستند. شايد مهم ترين سمبل را بتوان «زبان» ناميد که دنياي ارتباطات انساني را تسهيل مي کند. صداي ناقوس کليسا براي مسيحيان يک سمبل است؛ همچنان که صوت دلنشين اذان براي مسلمانان، سمبل سر رسيدن وقت ارتباط با خداوند و حضور در صفوف به هم فشرده ي نماز جماعت است.
2- 5. صنايع فرهنگي و هنري (Artifacts)
آنچه تاکنون بيان شد بيشتر جنبه غير مادي فرهنگ بود، اما بخش ديگر فرهنگ، جنبه ي مادي آن است که همان توليدات فيزيکي و دستاوردهاي صنعتي يک جامعه است؛ مانند فرش ها، پارچه ها، ظروف (گلي يا چيني يا استيل يا...)، ساختمان هاي بلند و مرتفع (نحوه ي ساختمان سازي). روشن است که ميان اين دو بخش مادي و غير مادي فرهنگ ارتباط وجود دارد؛ زيرا جدا از آن که گاه تفکيک اين دو بعد تا حدّي دشوار مي نمايد، معمولاً جنبه هاي غير مادي فرهنگ به شکلي در نحوه، نوع، کميت و کيفيت بعد مادي آن، خود را نشان مي دهد.
نکته پاياني اين بخش از بحث اين است که جداسازي عناصر فرهنگ به معناي عدم ارتباط اين عناصر با يکديگر نيست؛ بلکه با نگاه دقيق و ژرف انديشانه مي توان دريافت که نوعي ترتيب منطقي، ميان برخي از اين عناصر وجود دارد. في المثل عقايد پايه و مبناي ارزش ها و ارزش ها خود پايه و مبناي هنجارها به شمار مي آيد؛ مثلاً اين عقيده که خداوند همه مردم را مساوي خلق کرده است، ارزشمندي دموکراسي به عنوان يک شکل حکومت را به دنبال دارد و اين، خود تعيين کننده ي بسياري از هنجارها مانند لزوم حضور در انتخابات است؛ يا مثلاً اين عقيده که سعادت حقيقي انسان در پرتو عمل به دستورات خداوند، ارزشمندي دين و لزوم عمل به احکام دين (هنجارهاي آن) را به دنبال دارد.

3. ويژگي هاي فرهنگ

براي شناخت دقيق فرهنگ، جدا از شناخت دقيق عناصر آن، اطلاع از ويژگي هاي فرهنگ نيز ضروري است؛ شناخت اين ويژگي ها گذشته از آن که ما را با امور فرهنگي آشنا مي سازد و در پرتو آن مي توانيم امور غير فرهنگي را از امور فرهنگي تميز دهيم، تا حدي نوع مکانيزم ها و روش هايي را که بايد براي انتقال، تثبيت و ترويج فرهنگ اتخاذ شود، مشخص مي کند.
3- 1. پذيرش اجتماعي
وقتي از فرهنگ سخن مي گوييم، سر و کار ما با اموري است که نوعي مقبوليت اجتماعي يافته و از سطح مقبوليت فردي فراتر رفته اند؛ از اين رو يک امر، هر چند بسيار مقدس و عالي نيز باشد، تا وقتي که مقبول اعضاي يک گروه يا يک جامعه نشده باشد، به عنوان امر فرهنگي محسوب نمي شود. به همين سبب ممکن است بسياري از احکام دين جز در لابلاي اوراق و متون ديني جايگاهي نداشته و در عمق روح و جوهره ي انسان هاي يک اجتماع رسوخ نيافته و نهادينه نشده باشد. براي آن که امور ديني رنگ و بوي فرهنگ به خود گيرند، بايد کوشيد تا مقبوليت اجتماعي پيدا کنند، ميزان پذيرش اجتماعي امور است که قوت و ضعف آنها را رقم مي زند.
3- 2. اکتسابي بودن
فر هنگ، يک امر اکتسابي است؛ بدين معنا که نه از طريق وراثت و در قالب الگوهاي ژنتيکي، بلکه در قالب يادگيري و تعليم و تربيت فراگرفته مي شود. درست به همين خاطر است که با تنوع بسيار فراوان فرهنگ ها مواجه هستيم. در حقيقت با استفاده از مکانيزم هاي مختلف يادگيري، فرهنگ از نسلي به نسل ديگر و حتي از جامعه اي به جامعه ديگر منتقل مي شود.
گذشته از اين، اکتسابي بودن بيانگر امکان امتناع افراد يادگيرنده و به عبارتي آزادي انسان در پذيرش يا رد يک فرهنگ يا بخشي از آن نيز مي باشد. با اين همه مکانيزم هاي يادگيري به ويژه يادگيري غير مستقيم و پنهان آن هم در دوران کودکي و نوجواني به قدري عميق و مؤثر عمل مي کنند که توان تأثيرگذاري آزادي انسان در پذيرش يا عدم پذيرش را تا حد زيادي مخدوش مي سازد. به همين دليل بيشترين فعاليت هاي فرهنگي، متوجه اين قشر اجتماع مي شود و کودکان، نوجوانان و جوانان بيشتر مخاطب فعاليت هاي فرهنگي هستند؛ زيرا ساختار رواني و فکري انسان در اين دوران، آمادگي بيشتري براي يادگيري و تأثيرپذيري دارد.
3- 3. تحول پذيري
سومين ويژگي فرهنگ که البته با دو ويژگي پيشين نيز در ارتباط است، تحول پذيري آن است. اگر فرهنگ امري است که مخاطب آن انسان هايي هستند که در يک نظام و گروهي قرار گرفته اند، هم به لحاظ روحيات و خلقيات و افکار تغييرپذير آدمي و هم به لحاظ همجواري و تأثيرپذيري از ديگر مجموعه هاي انساني- که آنها نيز فرهنگي خاص خود دارند- در معرض تغيير و تحول است. در واقع، بشر جز در سال هاي آغاز حيات خود، همواره در انواعي از گروه ها و جوامع قرار داشته و بدين لحاظ با فرهنگ هاي متفاوتي مواجه بوده است. امروزه انبوهي از فرهنگ ها، انسان ها را احاطه کرده اند و بدون شک تعامل و رابطه اي بين اين فرهنگ ها وجود دارد. به عبارت ديگر گذشته از جذب و پذيرش بخش هايي از عناصر فرهنگي در گستره ارتباطي فرهنگ ها، بر حسب قوت و ضعف عناصر فرهنگي، و نيز روند رو به رشد صنعت و فن آوري و نيز با پديده ي تهاجم فرهنگي، ميدان براي ايجاد تحولات و تغييرات عميق تر فرهنگي بيشتر فراهم شده است. البته اين امر، به معناي عدم وجود عناصر فرهنگي ثابت و پايدار در جوامع نيست؛ بلکه از منظر کلي و با لحاظ همه ي آن چيزهايي است که فرهنگ يک جمع را شکل مي دهد. تغيير و تحول پذيري فرهنگ ها، هنگامي آشکارتر مي شود که توجه داشته باشيم که در درون هر جامعه با فرهنگ کلي حاکم بر آن، انواع بي شماري از خرده فرهنگ ها وجود دارد که خاص گروه هاي موجود در آن جامعه- اعم از رسمي و غير رسمي- است، و تأثير اين دو دسته بر يکديگر نيز اندک نيست. از اين رو به هنگام مطالعه يک خرده فرهنگ نبايد پنداشت که آن لزوماً همواره تابع فرهنگ کل است؛ خير، ممکن است خرده فرهنگ ها در اوضاع و احوالي خاص و به سبب نوع پاسخي که به نيازهاي انسان هاي موجود در آن اجتماع مي دهند، مقبوليت و پذيرش بيشتري يابند.
تحولاتي که در فرهنگ يک جامعه، هنگام پيروزي يک گروه با فرهنگ خاص خود در انتخابات ايجاد مي شود، از همين منظر قابل تفسير است.
با توجه به ويژگي اخير، نقش حساس و خطير و البته بسيار دشوار مديريت هاي فرهنگي آشکارتر مي گردد؛ چرا که حفظ، تقويت و تثبيت فرهنگ و پالايش آن کار آساني نيست.
به هر حال فرهنگ يک امر انساني است و تنها مخاطب فرهنگ، انسان است. در ميان حيوانات از فرهنگ نمي توان سخن گفت، حتي اگر تعبير «فرهنگ حيواني» نيز به کار مي رود، نه به معناي آن است که حيوانات برخوردار از فرهنگ اند، بلکه به معناي آن است که انسان به سر حد حيوان تنزل يافته است. بنابراين گرچه تعبير «حيوان فرهنگي» در مورد انسان به کار مي رود، اما هيچ حيوان ديگري فرهنگي نيست. علاوه بر اين، فرهنگ، خاصِّ يک انسان نيست و هر جا سخن از فرهنگ به ميان مي آيد، دست کم سخن از گروهي از انسان ها در ميان است؛ انسان هايي که با انبوهي از فرهنگ هاي دور و نزديک مواجهند، و اين همجواري و مواجهه، بالحاظ روحيات و نيازهاي او، فرهنگ او را نيز تحت تأثير قرار مي دهد. اکنون به جاست تا قدري بيشتر از عوامل مؤثر بر فرهنگ سخن بگوييم؛ امري که هيچ مدير فرهنگي نبايد از آن بي اطلاع باشد.

پي نوشت ها:

1. شايد آنچه در معناي فارسي بيشتر از اين واژه مراد مي شود، همين دو معناي اخير است؛ با فرهنگ در زمان رايج مردم ما بيانگر کسي است که آشنا به مبادي اخلاق و آداب و رسوم اجتماعي و خوش مشرب (اهل ارتباطات اجتماعي مناسب) است و کسي که چنين ويژگي اي ندارد، بي فرهنگ خوانده مي شود. همچنين «فرهنگي» کسي است که در وزارت آموزش و پرورش شاغل است و البته بيشتر، معلمان و دبيران مد نظر است. علت اين کاربرد نيز از آن جهت است که با شروع نظام آموزشي جديد در ايران، واژه فرهنگ به معناي آموزش و پرورش به کار رفت و وزارتخانه ي متصدي اين امر از «معارف» به «فرهنگ» تغيير نام يافت؛ گرچه بعدها از آن به وزارت آموزش و پرورش تعبير شد.
2. ر.ک: جوليونس گولد، ويليام ل. کولب، فرهنگ علوم اجتماعي، گروه مترجمان، چاپ اول، تهران، مازيار، 1376.
3. ر.ک: لغتنامه انگليسي آکسفورد، ذيل واژه Norm.
4. کارکردهاي هنجارها منحصر در دو مورد ياد شده نيست، بلکه حتي اموري مثل حفظ «حيات انسان» مربوط به مقررات مراقبت از کودکان و نيز تضمين سازگاري بين افراد از جمله کارکردهاي هنجارها است. ر.ک: افروغ، عماد، فرهنگ شناسي و حقوق فرهنگي، چاپ اول، تهران، موسسه فرهنگ و دانش، 1379، صص 24-26.
5. براي اطلاعات بيشتر رجوع کنيد به: صديق سروستاني، عيسي، مباني جامعه شناسي، جزوه ي درسي، 1370.
6. براي اطلاع بيشتر از مباحث اين بخش ر.ک: اسدي، علي، فرهنگ پذيري در آيينه ي روايات، پايان نامه ي کارشناسي ارشد مؤسسه ي امام خميني، 1380.
7. سيد محمدرضا جمشيدي، ارزش و ارزش شناسي، مجله فرهنگ، کتاب 4 و 5، 1368، ص391.

منبع: کتاب مديريت فرهنگي