پيشينه، ضرورت ها و ويژگيهاي مديريت فرهنگي





مي توان مديريت فرهنگي را فرآيند برنامه ريزي، سازماندهي، هدايت و رهبري و نظارت بر مجموعه اي از فعاليت ها که در راستاي انتقال، تثبيت و ترويج و تکامل فرهنگي مشخصي، با تمامي اجزا و عناصر آن، دنبال مي شود، دانست. البته با توجه به اين که تمام شکل هاي مديريت، داراي سه جزء تشکيلات، طرح و منابع هستند، مي توان مديريت فرهنگي را به عنوان گروهي از مردم که براي پيشبرد سياست هاي فرهنگي با استفاده از منابع لازم در حال تکاپو و تلاشند، تعريف کرد.
البته بايد بين مديريت بر يک مجموعه ي فرهنگي که در بردارنده ي فعاليت هاي فرهنگي است و مديريت بر يک فعاليت فرهنگي، تمايز قايل شد؛ آنچه حقيقتاً به عنوان مديريت فرهنگي مدنظر است، همان قسم اول است و قسم دوم چيزي جز مديريت يک پروژه يا طرح اجرايي با ماهيت فرهنگي نيست.
مجموعه هاي فرهنگي- که خود داراي ساختار سازماني و مکان و پايگاه و وظايف خاصي هستند- بر حسب دولتي بودن يا نبودن کارکرد و اهداف متفاوتي دارند و اساساً بدين لحاظ مي توان دست کم به دو نوع مديريت فرهنگي اشاره کرد:
- مديريت فرهنگي عمومي (دولتي) يا شبه دولتي، که معمولاً در سه سطح مختلف ملي، منطقه اي و محلي وجود دارد. توزيع مسئوليت بين اين سطوح، معمولاً به ميزان تمرکزگرايي يا تمرکز زدايي قدرت بستگي دارد.
- مديريت مجامع، سازمان ها، نهادها و انجمن هاي فرهنگي، صرف نظر از پايگاه اجتماعي، وظايف، اندازه و اهميت آنها.
هر دو نوع مديريت فرهنگي، وظيفه ي بهره برداري از منابع را براي پيشبرد سياست هاي فرهنگي بر عهده دارند (1).

پيشينه ي مديريت فرهنگي

دير زماني نيست که از طرح اصطلاح «مديريت فرهنگي» مي گذرد و از جمله عنوان نو در حوزه مديريت، همين عنوان است. اين امر به معناي عدم وجود فرهنگ در جوامع پيشين يا عدم وجود فعاليت ها و برنامه هاي فرهنگي در پيشينه ي جوامع بشري نيست. اساساً از هنگامي که بشر، زندگي جمعي خويش را شروع کرده است با فرهنگ بوده و فعاليت فرهنگي داشته است. اما مديريت بر حوزه ي فرهنگ و مديريت فعاليت هاي فرهنگي- آن هم به معناي خاصي که از اين واژه توضيح داده شد- سابقه ي ديرينه اي ندارد. اين امر معلول عللي است که از جمله آنها مي توان به موارد زير اشاره کرد:
الف. نگرشي وجود دارد که مي گويد: فرهنگ امري است که در تار و پود اجزاي يک جامعه جريان دارد، و از اين رو، اگر هر يک از بخش هاي اجتماعي وظايف خويش را به خوبي انجام دهند و مديريت ها در هر يک از حوزه هاي اقتصادي، سياسي آموزشي و... کارآمد باشند، در حقيقت موجبات بساماني فرهنگ، آن جامعه و تعالي آن را فراهم کرده اند. اين نگرش، در واقع به معناي نفي ضرورت لزوم مديريتي جداگانه براي فرهنگ است. در اين نگرش، فرهنگ، امري در عرض و متمايز از فعاليت هاي اقتصادي، اجتماعي، سياسي، نظامي و... نيست، بلکه عين آنها است و از اين رو وجود مديريت خاصي به نام «مديريت فرهنگي» ضروري نمي باشد.
ب. تا مدت هاي مديدي و حتي امروزه، مديريت آموزشي يا مديريت بر آموزش و پرورش در جوامع، تنها وظيفه ي آموزش را بر عهده نداشته، بلکه فرهنگ پذيري و انتقال و تکامل فرهنگ نيز از جمله کارکردها و وظايف اين مديريت بوده است. به همين سبب ديگر نيازي به مديريتي خاص به نام مديريت فرهنگي نبوده است.
ج. عدم درک معنا، مفهوم، جايگاه، نقش و کارکردهاي اساسي و بسيار مهم فرهنگ، و حاشيه اي و درجه دوم تلقي کردن آن تا پيش از دهه 1990، سبب شده بود تا آن اهتمام لازم براي ساماندهي به امور فرهنگي را قايل نباشند و ضرورتي براي طرح مديريت فرهنگي نيابند. حتي تا مدت ها پيش از اين، فرهنگ بيشتر در بخش هنر و ادبيات ديده مي شد، نه معناي وسيعي که امروزه از فرهنگ مدّنظر است.
اهتمام به مديريت فرهنگي، به عنوان يک مقوله جدي مديريتي، در اواخر قرن نوزدهم مطرح شد. در اين ميان، سازمان يونسکو بيشترين فعاليت را در اين زمينه انجام داده است. «از سال 1970 به بعد، يونسکو کنفرانس هاي بين دولتي متعددي در سطوح جهاني و منطقه اي درباره ي سياست هاي فرهنگي، برگزار کرده است. يونسکو در تمام اين کنفرانس ها، موضوع مديريت فرهنگي را مطرح نموده و خواستار نهادي آموزشي براي تربيت کارکنان واجد صلاحيت در توسعه ي فرهنگي، به ويژه در رشته هاي برنامه ريزي و مديريت فرهنگي، پژوهش در زمينه ي فرهنگ و ارتقاي فرهنگ شده است» (2).
در نتيجه اين تلاش ها و آگاهي هر چه بيشتر دولت ها و جوامع به اهميت و نقش مقوله ي فرهنگ، امروزه ديگر ترديدي براي وجود نهاد يا نهادهايي که عهده دار مديريت فرهنگي باشند، باقي نگذاشته است. اما همچنان اين موضوع به عنوان يک شاخه ي خاص علمي چندان که بايد و شايد، جاي خود را در حوزه علوم مديريتي باز ننموده است. از اين رو توضيح بيشتري پيرامون ضرورت مديريت فرهنگي، به نظر لازم مي رسد.

ضرورت مديريت فرهنگي

دلايل فراواني را مي توان بر ضرورت مديريت فرهنگي، اقامه کرد که عمده آن به نقش و کارکردهاي فرهنگ در جامعه باز مي گردد. پيش از اين گفتيم که فرهنگ در حقيقت راه و رسم و شيوه زندگي است و نقش آن براي يک جامعه، به مثابه روح براي جسم آدمي است. همچنان که سلامت روحي و رواني انسان نيازمند عنايت جدي و برنامه ريزي و به کارگيري فعاليت و اقدامات مناسب است، و هر گونه بي توجهي و غفلت از آن مي تواند به حيات فردي انسان اختلال وارد آورد و آن را در معرض تهديد جدي قرار دهد، بي توجهي و عدم اهتمام لازم به مقوله ي فعاليت هاي فرهنگي نيز صدمات و لطمات جبران ناپذيري بر حيات يک ملت وارد آورده، آن را در معرض فرسودگي و نابودي قرار مي دهد.
افزون بر اين، بايستي کوشيد تا اين عنصر حيات بخش به آساني در اختيار همه ي اقشار مردم جامعه قرار گيرد و نبايد به گونه اي رفتار شود که کالاهاي فرهنگي، مانند کالاهاي مصرفي و اقتصادي به سوداگري در افتد. همچنين نظريه ي همگاني بودن فرهنگ و لزوم مشارکت مؤثر مخاطبان، لزوم مديريت قوي، براي سامان مند و بهينه کردن اين مشارکت احساس مي شود. مچنين محافظت قوي و مؤثر از مرزهاي فرهنگي و پاسداري از باورها و ارزش ها و سنن اسلامي و ملي در برابر تهاجم قوي فرهنگي بيگانگان، نيازمند مديريت هاي موفق در همه ي سطوح فرهنگي است. همچنان که در اصل انجام فعاليت هاي فرهنگي و تربيتي مؤثر براي حفاظت از کيان فرهنگي و تضمين شکوفايي صحيح استعدادها و پيشگيري از انحرافات فرهنگي يک ضرورت است، بايد توجه داشت که مهم تر از آن مديريت فرهنگي صحيح در انجام اين گونه فعاليت ها و برنامه ريزي ها است که مي تواند اثربخشي اين گونه فعاليت ها را تضمين کند.
گذشته از موارد ياد شده، محققان دلايل و موارد ديگري را نيز به عنوان اموري که ضرورت مديريت فرهنگي را اقتضا مي کند، ذکر کرده اند؛ از جمله: بالا بردن خلاقيت هاي فردي و ارتقاي توسعه ي اجتماعي، تعديل بي عدالتي اجتماعي در توزيع علم و دانش، ايجاد زيرساخت ها و رو ساخت هاي مناسب براي انجام فعاليت هاي فرهنگي، تمرکز زدايي- يا احتراز از تمرکزگرايي در انجام اقدامات يا فعاليت هاي فرهنگي تا حد ممکن، تضمين حقوق فرهنگي اقليت ها و... (3).
با اين وجود، متأسفانه نگرش غالب در برخي جوامع و نزد برخي افراد که نه از اهميت فرهنگ آنچنان که بايد و شايد مطلع اند و نه اهميت و ضرورت مديريت را دريافته اند، اين است که مديريت فرهنگي ضرورت ندارد؛ در حالي که اساساً موفقيت و پيروزي يک قوم و ملت در زمينه ي مادي يا معنوي جز به وجود مديريت در هر يک از اين حوزه ها امکان پذير نيست.
در عين حال و براي فهم هر چه بيشتر و بهتر ضرورت و اهميت مديريت فرهنگي، تبيين ابعاد و جوانب ويژگي هاي اين مسئله راهگشا خواهد بود.

ويژگي هاي مديريت فرهنگي

ويژگي هاي مديريت فرهنگي را بايد در جايگاه منحصر به فرد محصولات و فرآورده هاي فرهنگي و نقش حياتي اين محصولات در زندگي بشر و نيز ظرافت و دقت بالايي که به لحاظ پيچيدگي کار و حساسيت عمومي بايد در اين گونه فعاليت ها به خرج داد و نيز در اهميت نقش مديريت فرهنگي با کيان اقتصادي و نظامي جامعه و بالأخره در گستردگي روابط و ارتباطات انساني در اين حوزه ي کاري جستجو کرد. در اين جا به اختصار، توضيحاتي در اين باره مي افزاييم:

1. حساسيت اجتماعي به فعاليت ها و کالاهاي فرهنگي

محصولات و دستاوردهاي فرهنگي، هرگز قابل مقايسه با دستاوردهاي صنايع اقتصادي و صنعتي نيست؛ زيرا اولاً نتايج فعاليت هاي فرهنگي عميقاً تأمين کننده ي نيازهاي روحي و معنوي آدميان است و اين مهم به قدري از حساسيت برخوردار است که در فرض شکست و عدم موفقيت مديريت فرهنگي، امکان جايگزين کردن کالاها و محصولات مشابه به هيچ وجه امکان پذير نمي باشد. از مقايسه مديريت فرهنگي با مديريت صنعتي و بازرگاني، مي توان دريافت که اگر محصولات اين دو مديريت، مطابقِ معيارها و استانداردهاي لازم نباشد، امکان جايگزيني محصولات ديگر از همان نوع- از کشورهاي ديگر يا از نوع ديگر- وجود دارد؛ اما اگر رهيافت مديريت فرهنگي، قرين به صواب نباشد، امکان بهره گيري از توليدات فرهنگي کشورهاي ديگر براي جبران آن وجود ندارد و چه بسا ورود يک عامل فرهنگي، زمينه ي سست شدن پايه هاي فرهنگ اصلي را مهيا سازد (4).
افزون بر اين، امکان تکرار و بازسازي يک محصول در مديريت صنعتي و بازرگاني وجود دارد؛ در حالي که تغيير و تحول در يک حرکت فرهنگي نامطلوب که بر مخاطبان اثرات سوء گذاشته است، بسيار پرمشقت و چه بسا غير ممکن باشد؛ به اصطلاح آب رفته را نمي توان به جوي بازگرداند.
همچنين، روشن است که ارزش محصولات فرهنگي هيچ گاه همپايه ارزش محصولات اقتصادي نيست و به همين جهت ثواب و پاداشي که بر فعاليت هاي فرهنگي وعده داده شده است، هيچ گاه قابل مقايسه با فعاليت هاي ديگر نيست.
هر گونه فعاليت فرهنگي در حوزه ي اسلامي که از آن به «هدايت» تعبير مي شود، نوعي احياي فرد و جامعه است؛ چه، فرد را از ضلالت و گمراهي نجات مي بخشد (5) و به همين جهت، روايات اسلامي اجر و پاداش اين گونه فعاليت ها و قدر و منزلت محصولات فرهنگي را بسيار بالا به تصوير مي کشند. در روايات زير دقت کنيد:
امام علي عليه السلام مي فرمايد: «پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم مرا به ايفاي رسالت فرهنگي در يمن منصوب کرد و به من فرمود: و ايم الله لأن يهدي الله علي يديک رجلاً خير لک مما طلعت عليه الشمس و غربت، ولک ولائه يا علي؛ به خدا سوگند که اگر خداوند کسي را به دست تو هدايت کند، برايت بهتر است از آنچه آفتاب بر آن طلوع و غروب کند و تو را بر او ولايت است اي علي».
نظير اين جمله را با تعابير ديگري پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله و سلم به معاذ بن جبل نيز فرموده است (6). امام صادق عليه السلام نيز مديران فرهنگي و فعالان در عرصه ي فرهنگ اسلام را در همه ي اجر و پاداش کارهاي مخاطبان خود، که تحت تأثير فعاليت آنها به خير رهنمون شده اند، شريک مي داند؛ همچنان که آن را در گمراهي و ضلالت مخاطبان فرهنگي- که ناشي از فعاليت هاي مغرضانه و غرض آلود و نادرست اين گونه افراد است- سهيم مي داند و مي فرمايد: «لا يتکلم الرجل بکلمه حق يؤخذ بها الا کان له مثل اجر من اخذ بها، و لا يتکلم بکلمه ضلال يؤخذ بها إلا کان عليه مثل وزر من أخذ بها(7)؛ هرگاه فردي سخن حقي بگويد و کسي به آن عمل کند، براي او همانند پاداش کسي باشد که به آن عمل کرده است و هرگاه سخن گمراه کننده اي بگويد و کسي آن را به کار بندد، برايش همان گناه کسي باشد که به آن عمل کرده است».
پيامبر گرامي اسلام نيز در اين زمينه مي فرمايد: «من يشفع شفاعه حسنه، او امر بمعروف، او نهي عن منکر، او دلّ علي خير، او اشار به فهو شريک و من امر بسوء او دل عليه او اشار به فهو شريک(8)؛ هر کس براي کار نيک وساطت کند، يا به کاري فرمان دهد يا از کاري زشت باز دارد يا به کاري نيک راهنمايي کند و يا در هنگام مشورت آن را نشان دهد. در انجام آن کار شريک است و هر که به بدي و زشتي فراخواند يا به آن راهنمايي کند، يا در هنگام مشورت آن را توصيه کند، او در آن کار شريک است».

2. حساسيت عمومي

فعاليت ها و برنامه هاي فرهنگي در مقايسه با ساير فعاليت ها از حساسيت عمومي بيشتري برخوردار است. اين امر از سويي بر جايگاه فرهنگ و امور فرهنگي در زندگي مردم و از سوي ديگر به رسوخ و نفوذ عميق باورها، اعتقادات، آداب و سنن اخلاقي و اجتماعي و ديگر امور فرهنگي در شخصيت آحاد اجتماعي باز مي گردد. اين نفوذ که در جامعه شناسي از آن به «امر نهادينه» تعبير مي شود، به حدي است که گاه امکان ايجاد هر گونه ترديد و سستي را با مقاومت فراوان روبرو مي سازد؛ حتي اگر تغييرات مورد نظر تغييرات مثبت و مؤثري باشد. بدين لحاظ، فعاليت هاي فرهنگي انبيا و پيشوايان ديني با مقاومت اجتماعي فراوان روبرو مي گشت. البته بايد توجه داشت که نسبت به همه ي امور فرهنگي، مقاومت و حساسيتي يکسان وجود ندارد و بسته به نوع کارآمدي عناصر فرهنگي و نيز ميزان حجم کار فرهنگي، درباره ي آنها، حساسيت و مقاومت، متغير خواهد بود. از سوي ديگر فرهنگ به معناي شيوه ي زندگي و عامل هويت بخش يک اجتماع است و از اين رو اساساً حساسيت بيشتري را برمي تابد. در نقطه ي مقابل، حساسيت نسبت به محصولات و فعاليت هاي اقتصادي و صنعتي به مراتب کمتر است.

3. حداکثر پيچيدگي و دشواري

ايفاي وظايف فرهنگي به مراتب پيچيده تر و دشوارتر از انجام وظايف ديگر است و از اين رو زمان و فرصت بيشتري را نيز مي طلبد؛ زيرا در انجام فعاليت هاي فرهنگي که در راستاي هويت بخشي و هدايت افراد است، تنها يک عامل فرهنگي دخالت ندارد؛ بلکه مجموعه اي از عوامل زيستي، روان شناختي و اجتماعي و سياسي و اقتصادي بايد به نحوي در راستاي اين فعاليت هماهنگ گردد تا به نتيجه بخشي اين گونه فعاليت ها اميد بست. از سوي ديگر مخاطبان فرهنگي، موجوداتي منفعل، همانند پيچ و مهره و حيوانات و گياهان نيستند، بلکه شخصيت و سازمان رواني و روحي و جسمي افراد قالب ها و ظرفيت هاي خاصي دارد که امکان تأثيرگذاري را دشوار مي کند. به همين جهت در کارهاي فرهنگي و تربيتي، تنوع و تکثر برنامه ها و حتي فردي بودن نوع برنامه ها و روش ها نسبت به شخصيت افراد ضرورت دارد و امکان اين که نسخه ي واحدي براي همه پيچيده شود، وجود ندارد. کار بر روي انسان ها و فرهنگ ها در عين ضرورت و لزوم، پيچيده ترين، و دشوارترين کارهاست و از اين رو هزينه هاي مادي و زماني فراواني را صرف خود مي کند. جواهر لعل نهرو، نخست وزير فقيد هند مي گويد: «مي توان در ظرف دو سال ساختمان کارخانه ذوب آهن را به پايان رسانيد، ولي براي تربيت يک انسان کارآمد و مدير براي اين صنعت، بايد بيست سال وقت صرف کرد» (8).

4. حداکثر اهتمام اجتماعي

امور فرهنگي نقش مبنايي و محوري، براي انجام ديگر فعاليت هاي سياسي، اقتصادي، آموزشي و... دارد؛ بدين معنا که مثلاً فعاليت هاي اقتصادي و ثمربخشي آنها بدون کار جدي فرهنگي در اين زمينه بسيار دشوار است. اساساً ايجاد فرهنگ کار، کيفيت بخشي به محصولات، فرهنگ مصرف، نگرش منفي نسبت به کالاهاي بيگانه و نگاه ابزاري به ماديات، پيش از هر چيز در مقوله ي فرهنگ مي گنجند، و تا اين گونه امور با فعاليت هاي فرهنگيِ هدف مند، به اجرا در نيايند، هرگونه تلاش و برنامه ريزي براي فعاليت هاي اقتصادي عقيم مي ماند. مثلاً رواج فرهنگ کشاورزي در يک جامعه، مانع رسيدن آن جامعه به اهداف اقتصادي صنعتي است. به هر حال، دستيابي به اهداف مورد نظر اجتماع در هر يک از حوزه هاي اجتماعي، نيازمند کار فرهنگي جدي در آن حوزه ها است. حتي دستيابي به اهداف ديني و اعتلاي سطح ديني مردم، بدون ايجاد فرهنگ ديني، امکان پذير نيست. از اين رو مي توان گفت: امور فرهنگي نقش محوري و زير بنايي دارند.

5. حداکثر ارتباط با جامعه

مديريت فرهنگي در مقايسه با مديريت صنعتي يا بازرگاني يا سياسي و... بيشترين ميزان ارتباط را با جامعه دارد؛ چه، گذشته از آن که فرهنگ، امري اجتماعي است، کار فرهنگي نيز هنگامي قرين موفقيت خواهد بود که با بيشترين مشارکت آحاد اجتماعي همراه باشد و «هر قدر ميزان مشارکت مخاطبين يک برنامه ي فرهنگي در تدوين و اجراي آن بيشتر باشد، حصول نتايج بسيار والاتري امکان پذير خواهد بود». افزون بر اين، کار فرهنگي مانند کارهاي اقتصادي يا صنعتي نيست که طرف مقابل آن، صرفاً پذيرنده باشد. کار فرهنگي به روحيات؛ باورها و وضعيت اجتماع برمي گردد و مادامي که اجتماع آن فعاليت فرهنگي را نپسندد و نپذيرد، فعاليت فرهنگي بسان آب در هاون کوبيدن است. بنابراين هر فعاليت فرهنگي، نيازمند شناخت دقيق و همه جانبه ي مخاطبان و طراحي برنامه ها و فعاليت ها با نظرسنجي و حضور آحاد اجتماعي در تمامي برنامه ها نتيجه بخش خواهد بود و اين ميزان ارتباط و تعامل با اجتماع، در ساير مديريت ها، نه وجود دارد و نه لازم است.

6. حداکثر ظرافت و دقت در مديريت هاي فرهنگي

ممکن است با ديدن برخي ابزارها و وسايل بسيار ريز و پيچيده با خود بگوييم که چقدر ظرافت و دقت در توليد و ساخت اين وسايل به کار رفته است و اين مقدار ظرافت را به ظاهر براي فعاليت هاي کشاورزي لازم ندانيم و به همين منوال، براي کارهاي فرهنگي و تربيتي، ظرافت و دقت چنداني لازم ديده نمي شود؛ اما آنها که از نزديک با فعاليت هاي فرهنگي در ارتباطند و با دشواري کار با انسان ها آشنا هستند، مي دانند که چه ظرافت ها و دقت هاي فراواني بايد در يک فعاليت فرهنگي اعمال شود تا بتوان به ثمر دهي آن چشم اميد داشت؛ به ويژه آن که اساساً امکان توليد انبوه يکسان در مديريت هاي فرهنگي غيرممکن است. به همين سبب، مديريت فرهنگي نيازمند صلاحيت هاي تخصصي و تعهدي بسيار بالاست. مدير فرهنگي، بايد دانش هاي فراواني در زمينه ي مردم شناسي، جمعيت شناسي، روان شناسي، انسان شناسي، علوم سياسي، آمار و... داشته باشد تا هيچ نکته ي باريک و ريزي از چشم او دور نماند. ظرافت، تنوع و دقت لازم براي يک فعاليت فرهنگي، هرگز قابل قياس با لزوم اين مهم در ساير مديريت ها نيست. اساساً کار با انسان و امور انساني و فرهنگي ظريف ترين، دقيق ترين، لطيف ترين، پيچيده ترين، دشوارترين، ارزشمندترين، محوري ترين، متعهدانه ترين و بالأخره زمان برترين فعاليت ها است.

پي نوشت ها:

1. پيرمولينير، آموزش حرفه اي مديران فرهنگي، ص24.
2. پيرمولينير، آموزش حرفه اي مديران فرهنگي، ص12.
3. پيرمولينير، آموزش حرفه اي مديران فرهنگي، ص20.
4. بخشنده، فرهاد و محسني، مجيد؛ اصول طراحي برنامه هاي فرهنگي، ص25.
5. ر.ک: ميزان الحکمه، مبحث هدايت، الهدايه احياء.
6. کنزالعمال، حديث 362، به نقل از ميزان الحکمه، حديث 21135.
7. بحارالانوار، ج2، ص19، ميزان الحکمه، حديث 21141.
8. بحارالانوار، ج2، ص24؛ ميزان الحکمه، حديث 21142.
9. مجموعه مقالات همايش تربيت در سيره و کلام امام علي عليه السلام، کتاب چهارم؛ مقاله ي «اصول مديريت تربيتي از ديدگاه امام علي»، به قلم خنيفر، حسين، قم، مرکز مطالعات تربيت اسلامي، 1380، ص273.

منبع:کتاب مديريت فرهنگي