شکوه صبر
شکوه صبر
شکوه صبر
خورشيد من !
هرگز نديده اند به عالم ، زن اين چنين
خون خوردن آن چنان و سخن گفتن اين چنين
در قعر ظالمان به تظلم که ديده است
شير آفرين زني که کند شيون اين چنين
زندان به بوي نافله ي او بهشت شد
زينب چراغ ناله کند روشن اين چنين
هر گوشه اش پناه يتيمي دگر شده است
آري ! بود کرامت آن دامن اين چنين
پيش حسين ، اشک و به قصر يزيد لعن
با دوست آن چنان و بر دشمن اين چنين
بيند به دشت آن تن دور از سر آن چنان
خواند به نيزه آن سر دور از تن اين چنين :
آه اي سر حسين ! چومه در پي تو ام
خورشيد من ، به شام مرو بي من ، اين چنين
از خون حجاب صورت خرد کرده . يا حسين !
جز خواهرت که ديده به عفت ، زن اين چنين
محمد سعيد ميرزايي
مريم کوير
به سمت آينه ها مي کشاني ام بانو
دلم به پنجره هايت دخيل مي بندد
شبي که منتظرمهرباني ام بانو
مگر براي دلم عارفانه مي خواني ؟
که رو به روي خدا مي نشاني ام بانو
تمام خانه ات از عطر ياس ، لبريز است
به مرز عشق و جنون مي رساني ام بانو
مسيح مي وزد از چشم ها و لب هايت
به درد بيشه ي دل ناگراني ام بانو
شما کريمه ترين مريم کوير قمي
سروش لحظه ي بي هم زباني ام بانو
رقيه نديري
منبع: مجله حديث زندگي
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}