تاریخ و ساختار اشرافیت بریتانیا (8)
خاندان راسل و لیبرالیسم انگلیسی
در بررسی دوران اقتدار سِر رابرت والپول و خاندان پیت، با فضای پس از صعود سلطنت هانوور در بریتانیا، پیدایش و صعود بورژوازی جدید ماوراء بحار سده هیجدهم و شکلگیری تفکر و ساختار سیاسی آن در قالب "محافظهکاری" یا "توری جدید" آشِنا شدیم. همزمان، درباره ظهور لیبرالیسم جدید انگلیسی نیز کم و بیش سخن گفتیم. این بحث را با خاندان راسل، به عنوان نماد برجسته لیبرالیسم، پی میگیریم.
خاندان راسل (1) از نامدارترین خاندانهای انگلیسی است که شاخه بزرگ آن از سال 1694 با عنوان دوک بدفورد شناخته میشود و شاخه کوچک از سال 1861 به ارل راسل ملقب است. این خاندان در اصل به منطقه دارست (2) تعلق دارد و اعضای آن در دوران سلطنت هنری هفتم به دربار راه یافتند.
جان راسل (3) از فرماندهان نظامی مقرب هنری هشتم بود و در جنگ با فرانسه یک چشم خود را از دست داد. سپس، هنری او را برای برخی مأموریتهای محرمانه به اروپا اعزام کرد؛ از جمله برای انعقاد پیمانی با شارل، دوک بوربن، علیه فرانسوای اول پادشاه فرانسه. وی در سال 1539 به "بارون راسل" مقلب شد و در زمان مرگ هنری فرمانده قشون غرب انگلیس بود. لرد جان راسل در دوران ادوارد ششم در سمت پیشکار کل و لرد مهردار سلطنتی جای گرفت و به دلیل سرکوب شورش سال 1549 مردم بدفورد علیه اقدامات درباریان ادوارد ششم در ژانویه 1550 ارل بدفورد شد. او از مخالفین سلطنت لیدی جین گری بود و از ماری تودور حمایت کرد. لذا، در حکومت جدید مقام خود را از دست نداد و ماری کاتولیک وی را در مقام لرد مهردار سلطنتی ابقا کرد. در سال 1554 برای انعقاد پیمان ازدواج ماری و فیلیپ (پسر کارل پنجم و پادشاه بعدی اسپانیا) به وین رفت. کمی پس از بازگشت در لندن درگذشت.
فرانسیس راسل، (4) تنها پسر ارل بدفورد اول، پس از مرگ پدر به ارل بدفورد دوم ملقب شد. او گرایشهای پروتستانی داشت و در اوایل سلطنت ماری تودور مدت کوتاه به زندان افتاد. با صعود الیزابت (نوامبر 1558) عضور شورای مشاورین ملکه شد و به یکی از چهرههای سرشناس دربار بدل گردید. در سرکوب شورشهای کاتولیکی شرکت داشت و به مأموریتهای دیپلماتیک در فرانسه و اسکاتلند اعزام شد. مدتی (1564 - 1567) حاکم برویک و حافظ مرزهای شرقی انگلیس با اسکاتلند بود و از آن پس نیز در سمتهای مهم حکومتی جای داشت. سِر فرانسیس دریک، ماجراجویی دریایی نامدار انگلیس و "سگ درنده الیزابت"، پسر یکی از رعایای ارل بدفورد دوّم بود.
با مرگ ارل بدفورد دوم، نوه او، ادوارد راسل، (5) ارل سوم شد. فرانسیس راسل (6)، ارل چهارم، پسر عموی ارل سوم است و در مه 1627 به این مقام دست یافت. با آغاز اختلاف میان پارلمان و چارلز اول (1628)، ارل چهارم در جناح پارلمان جای گرفت و به این دلیل در سال 1629 مدت کوتاهی زندانی شد. در آوریل 1640 یکی از منتقدان اصلی شاه بود و کمی بعد به همراه تعدادی دیگر از اشراف انگلستان طی نامهای به اشراف اسکاتلندی حمایت خود را از ایشان اعلام کرد و سپس چارلز را به آشتی با اشراف اسکاتلند ترغیب نمود. زمانی که بار دیگر پارلمان گشایش یافت (آوریل 1640)، ارل بدفورد به عنوان رهبر آن شناخته میشد. وی در سال 1641 عضو شورای مشاورین خصوصی پادشاه و خزانهدار شد و کمی بعد درگذشت.
ویلیام راسل، (7) ارل پنجم، نقش سیاسی مهمی نداشت. ولی پسر او، ویلیام راسل، (8) از چهرههای نامدار تاریخ بریتانیا در نیمه دوم سده هفدهم است.
ویلیام راسل از 21 سالگی نماینده املاک خاندان خود در مجلس عوام بود. وی به زودی در زمره دوستان و نزدیکان آنتونی اشلی کوپر (ارل شافتسبوری) توطئهگر جای گرفت و به مخالفت با سیاستهای چارلز دوم در زمینه دوستی با فرانسه پرداخت. او یکی از کسانی بود که در کنار شافتسبوری به ترویج خطر کلیسای کاتولیک علیه سلطنت بریتانیا اشتغال داشتند و جنجال "توطئه پاپ" (1678) (9) را آفریدند. در همین سال ویلیام راسل 39 ساله، در پی مرگ دو برادر ارشدش، به "لرد راسل" ملقب شد. او از سال 1680 با دوک مونماوث، پسر نامشروع و پروتستان چارلز دوم، رابطه نزدیک برقرار نمود و به یکی از چهرههای اصلی جریانی بدل گردید که درخواست برکناری جیمز کاتولیک از مقام ولایتعهدی را در مجلس عوام مطرح ساختند و جنجالی را آفریدند که به انحلال پارلمان انجامید. پس از انحلال پارلمان، راسل در زمره گروه توطئهگری جای گرفت که مصمم شدند از طریق قوه قهریه جیمز را به استعفا از مقام ولیعهدی وادار کنند. سرانجام، در ژوئن 1683 به اتهام شرکت در توطعه کاخ ریه (10) دستگیر و در ژوئیه محکوم و اعدام شد. پس از اعدام ویلیام رسال، ویگها پرچم مظلومنمایی را برافراشتند، او را در مقام "شهید" خود جای دادند و مدعی شدند که وی تنها به دلیل مخالفتش با ولیعهدی جیمز اعدام شده، بیآنکه جرمی مرتکب شده باشد. به این دلیل، پس از سقوط جیمز دوم و انتقال قدرت به ویلیام اورانژ و دارودسته ویگ، در سال 1694 ارل بدفورد پنجم، پدر ویلیام راسل، به دوک بدفورد ملقب شد.
وریتوسلی راسل، (11) دوک دوم بدفورد، نوه دوک اول است. این مقام سپس به وریتوسلی راسل، (12) پسر دوک دوم، انتقال یافت و پس از او به جان راسل (13) پسر دیگر دوک دوم. دوک چهارم بدفورد در اواخر سده هیجدهم رهبری گروهی متنفذ را به دست داشت که به دلیل تعلق به او به ویگهای بدفورد (14) معروف بودند. این گروه در واقع جمعی خویشاوند بود که از نفوذ فراوان خود در میان رعایای املاک پهناورشان به عنوان یک وزنه سیاسی مهم در پارلمان بهره میجست. دوک چهارم مخالف سرسخت سِر رابرت والپول بود. او در نوامبر 1744، در زمان صدارت هنری پلهام، لرد اول دریاداری و در سال 1761، در کابینه لرد بوت، لرد مهردار سلطنتی شد. وی از ارکان اصلی جناح لرد بوت بود که، به تعبیر بریتانیکا، خواستار پایان دادن به جنگ هفت ساله و صلح با فرانسه، "به هر قیمت"، بودند. در سال 1762 دوک بدفورد برای انعقاد پیمان صلح به فرانسه رفت و در سال 1763 از سوی دولت بریتانیا پیمان صلح پاریس را امضا کرد. میدانیم که در مقابل این جناح، دستهبندی جنگطلب ویگ، به رهبری خاندان پیت، قرار داشت که بعدها گروهبندی توری جدید را آفریدند. گفتیم که ویلیام پیت (بزرگ)، که در این زمان از قدرت برکنار بود، پرچم مخالفت با این پیمان را برافراشت و مدعی شد که گروهبندی صلحطلب منافع جهانی بریتانیا را پایمال کردهاند. (15)
این حادثه سرآغاز گرایشی جدید در درون خاندانهای ویگ است و ظهور پسرانی که، برخلاف پدرانشان، تمایل چندان به تکاپوهای جنگ افروزانه و ماجراجویانه در اروپا و ماوراء بحار نداشتند و، درست یا غلط، به فرهیختگی در امور سیاسی و اجتماعی و فرهنگی شهره بودند. این تحول در روش و منش بخشی از خاندانهای ویگ ناشی از دو عامل بود: اول، ثروت سرشار و جایگاه عالی سیاسی موروثی که آنان را از تکاپوهای ماجراجویانه و مشکوک بینیاز میکرد. دوم، تداوم ثروت و به تبع آن تحصیل و تربیت عالی در مدارس ویژه نخبگان در چند نسل متمادی. این فرایندی طبیعی است که در ایران معاصر نیز مشاهده میشود. (16) به تبع همین فرایند است که از درون الیگارشی ویگ "لیبرالیسم انگلیسی" سردرآورد. این تحول را در زندگی و منش خاندان راسل در سدههای نوزدهم و بیستم به وضوح میتوان دید:
فرانسیس راسل، (17) دوک پنجم بدفورد، از دوران ولیعهدی جرج چهارم در زمره دوستان نزدیک او جای داشت. دوک پنجم، نقش چارلز جیمز فوکس را به عنوان رهبر جناح ویگ پذیرفت و بدینسان به صعود سیاسی او یاری رسانید. این دوک بدفورد به کشاورزی و رمهداری علاقه فراوان داشت و مزرعه نمونهای احداث کرد که در زمان خود شهرت بسیار یافت. جان راسل، دوک ششم، پسر بزرگ اوست. دوک ششم مدت کوتاهی در دولت لرد گرنویل (1806 - 1807) نایبالحکومه ایرلند بود. او از دوستان نزدیک لرد گری و فوکس و از رهبران جناح ویگ به شمار میرفت.
لرد جان راسل، (18) برجستهترین چهره خاندان راسل و از دولتمردان بزرگ بریتانیا در سده نوزدهم، سومین پسر دوک ششم بدفورد است. او، به عنوان کوچکترین پسر یک دوک، تا 69 سالگی با عنوان "لرد راسل" شناخته میشد و از آن پس به "ارل راسل" ملقب گردید. بریتانیکا مینویسد گروش ژرف راسل به لیبرالیسم احتمالاً تا حدود زیادی به دلیل تحصیلات نامتعارفش است. کودکی نحیف و بیمار بود و لذا به مدارس مرسوم روانه نشد، پدرش، که از منتقدترین دانشگاههای آکسفورد و کمبریج بود، بعدها وی را به دانشگاه ادنبورگ فرستاد و راسل جوان در این شهر با فلسفه اسکاتلندی، که کسانی چون دیوید هیوم (19) بنیانگذار آن بودند، آشنایی عمیق یافت. (20) به نوشته رویستون پایک، دوک ششم بدفورد چنان به دانشگاههای آکسفورد و کمبریج بدبین بود که میگفت در این دانشگاههای مطالب اصلی که به جوانان آموزش داده میشود "علوم اسبسواری و ماهیگیری و میهمانیهای مسرفانه است. (21)
راسل، به سان سایر پسران خاندانهای اشرافی آن عصر، در 21 سالگی (1813) به عنوان نماینده املاک خانوادگیاش در منطقه تاویستاک به عضویت مجلس عوام درآمد. دوران آغازین فعالیت سیاسی او مصادف با اقتدار الیگارشی توری است که از زمان صعود ویلیام پیت کوچک (1783) تا سقوط دوک ولینگتون (1830)، بجز یک دوره کوتاه (دولت لرد گرنویل در سالهای 1806 - 1807)، در قدرت بود. قریب به نیم قرن اقتدار الیگارشی نوخاسته توری، دورانی تیره در تاریخ خاندانهای ویگ است که از زمان "انقلاب شکوهمند" (1688) تا ظهور توری جدید، طی قریب به یک سده، کم و بیش به عنوان قدرت بلامنازع بریتانیا شناخته میشدند. در این دوران طولانی خاندانهای متنفذ ویگ در موضع اپوزیسیون جای داشتند و این فضای فکری انتقادی جدیدی بود که به ظهور "لیبرالیسم اشرافی" و "اصلاح طلب" از درون نسل جوانان تحصیل کرده این خاندانها انجامید. راسل نماد برجسته این تحول است و سخنگوی این نسل جدید از اشرافیت بریتانیا. رهبران ویگ، از جمله فوکس و لرد گری، معاشران و میهمانان دوک ششم بدفورد بودند و تردد با آنان، که دائم در حال انتقاد از وضع موجود بودند، بر راسل نوجوان تأثیر عمیق بر جای نهاد.
در اواخر سال 1830، دولت دوک ولینگتون سقوط کرد، ویگها، به رهبری ارل گری، به قدرت بازگشتند و لرد جان راسل 38 ساله به عنوان سررشتهدار کل منصوب شد. دارنده این سمت "وزیر" و عضو کابینه بود. در این کابینه راسل نقش تاریخی بزرگی ایفا کرد. او پیشنویس "منشور اصلاحات" (رفورم بیل) را تنظیم نمود، در 31 مارس 1831 به پارلمان ارائه داد و بدینسان یک شبه به شهرت ملی رسید و برای مدتی به "محبوبترین فرد در انگلستان" بدل شد. (22) گفتیم که مهمترین این اصلاحات، که در ژوئن 1832 به توشیح ویلیام چهارم رسید، افزایش شمار رأیدهندگان انگلیسی از 530 هزار نفر به 800 هزار نفر بود. (23) جالب است بدانیم که تا زمان اصلاحات فوق، شهرهای بزرگ صنعتی و تجاری منچستر، بیرمنگام و لیدز از داشتن نماینده در مجلس عوام محروم بودند. در این زمان، جمعیت منچستر 182 هزار نفر، جمعیت بیرمنگام در همین حدود و جمعیت لیدز 123 هزار نفر گزارش شده است. (24) نخستین بار در سال 1830 راسل طرحی را به پارلمان ارائه داد که طبق آن به این سه شهر حق حضور در مجلس عوام اعطا میشد ولی دولت ولینگتون به شدت مخالفت کرد و مانع از تصویب آن شد. راسل در نطق خود در مجلس عوام از ضرورت گسترش پایگاه اجتماعی پارلمان چنین دفاع نمود:
فرض کنید یک بیگانه، که درباره ثروت، تمدن و شهرت بریتانیا فراوان شنیده، به کشور ما بیاید. او حصار مخروبهای را میبیند و میشنود که این مخروبه دارای دو نماینده در پارلمان است. سپس دیوار سنگی را میبیند و میشنود که این دیوار نیز دارای دو نماینده در پارلمان است. سپس برای سواری به پارکی فاقد سکنه میرود و میشنود که این پارک نیز دارای دو نماینده در پارلمان است. آنگاه وی به شمال انگلستان میرود. شهرهای بزرگ سرشار از تکاپوی تجاری و فرهنگی و دارای ثروتهای عظیم را میبیند. به او گفته میشود که این مناطق هیچ نمایندهای در پارلمان ندارند! (25)
لرد جان راسل در تمامی دهههای 1830 و 1840 همچنان منادی اصلی اصلاحات لیبرالی در درون حزب ویگ بود و از جمله از اعطای حق آزادی دینی به کاتولیکهای ایرلند و "معاندین" و "مرتدین" انگلیس (26) حمایت میکرد. وی در این زمینه چنان تند رفت که حتی خواستار واگذاری بخشی از دارایی "کلیسای ایرلند"، (27) که یک نهاد پروتستانی بود، به کاتولیکها گردید. این نظرات سبب شد که در سال 1834 لرد استانلی رابطه خود را با ویگها قطع کند و به جناح توری بپیوندد. (لرد استانلی بعدها چهاردهمین ارل دربی شد و در دهههای 1850 - 1860 سه بار نخستوزیر بود.) در سال 1835، راسل وزیر کشور دولت ویگ ویلیام لمب (لرد ملبورن) شد و در این سمت به اصلاحاتی در ساختار اداری شهرها، بجز لندن، دست زد. میگویند اقدامات او در نیروی پلیس تا حدودی به کاهش جرایم انجامید. وی سپس، در سالهای 1839 - 1841، وزیر جنگ و مستعمرات بود.
با سقوط دولت جناح ویگ، راسل بار دیگر به اپوزیسیون پیوست و در سالهای 1841 - 1846 به رهبر مخالفان دولت سِر رابرت پیل (28) بدل شد. مورخین خاندان پیل را مولود انقلاب صنعتی میدانند، (29) و لذاست که پیل در کنار سرکوب شدید جنبش نوخاسته کارگری (چارتیستها) و شورشهای روستاییان انگلیس و کاتولیکهای ایرلند، به منظور دفاع از منافع صاحبان صنایع اقداماتی انجام داد. یکی از محورهای اصلی مناقشات آن روز، که به ایجاد دستهبندیهای جدید انجامید و ساختار احزاب سیاسی بریتانیا را بسیار پیچیده کرد، قوانین مربوط به صادرات و واردات غله بود. مسئله غله در اواخر سده هیجدهم و نیمه اول سده نوزدهم، به دلیل جنگهای ناپلئونی و رشد فزاینده جمعیت بریتانیا، به افزایش شدید قیمت این کالاها انجامید و به مسئله اصلی این کشور بدل شد. از سال 1795 خشکسالیها و قحطیهای مکرر به این بحران دامن زد و شورشهای فراوان مردم گرسنه را برانگیخت. بدینسان، در سال 1839 در بندر منچستر سازمانی به نام "انجمن ضد قوانین غله" (30) پدید آمد که هدف آن مبارزه با زمینداران بزرگ و دفاع از آزادی تجاری محصولات کشاورزی بود. رهبری این سازمان را ریچارد کوبدن (31) به دست داشت. کوبدن میگفت تنها کسانی که از سیاست دولتی محدودیت واردات محصولات کشاورزی سود میبرند زمینداران بزرگاند که به بهای وخامت وضع طبقات متوسط و زحمتکش ثروتمندتر میشوند. چنانکه گفتیم، نام کوبدن بعدها با "پیمان کوبدن" در تاریخ به ثبت رسید که منادی اشاعه سیاست "تجارت آزاد" در سراسر جهان بود. (32) سِر رابرت پیل حامی اصلی کوبدن و سازمان او به شمار میرفت. قحطی سیبزمینی سال 1845 در ایرلند، که به مرگ میلیونها انسان انجامید، به این بحران دامن زد و بدینسان پیل را به سخنگوی "تجارت آزاد" و گشایش بازارهای بریتانیا به روی واردات خارجی غلات بدل ساخت. این اقدام پیل مقارن با بهبود روابط بریتانیا با ایالات متحده آمریکا بود و منطبق با منافع تجار و زمینداران بزرگ ایالات متحده و الیگارشی مالی - تجاری آن عصر.
راسل، به رغم منافع آن گروه از ملاکین بزرگ ویگ که در سودهای ناشی از تجارت خارجی سهم نداشتند، برای مقابله با دولت پیل به مخالفت با تجارت آزاد برخاست. او، به عکس، به این نیاز زمانه پاسخ مثبت داد و خود پرچم دفاع از تجارت آزاد را تمام و کمال برافراشت. این در زمانی است که در صفوف هواداران پیل شکاف افتاده بود. بدینسان، در ژوئیه 1846 پیل استعفا داد و قدرت به ترکیب جدید ویگ به رهبری لرد جان راسل انتقال یافت.
راسل در اولین دوره صدارتش، که شش سال (1846 - 1852) به درازا کشید، ساعات کار در کارخانهها و کارگاهها را به ده ساعت در روز محدود کرد (1847) و در سال بعد نهاد ویژهای برای تصدی امور بهداشتی کشور تأسیس نمود. ولی بسیاری از شعارهایش، به دلیل ضعف وی در رهبری، تحقق نیافت؛ از جمله اعطای حق انتخاب نمایندگان مجلس عوام به کارگران شهری و تضمین امنیت دهقانان ایرلندی در پرداخت اجاره اراضیشان. دولت ارل راسل مقارن با قحطی بزرگ 1845 - 1849 ایرلند است. آمریکانا اقدامات راسل برای مقابله با قحطی ایرلند را "بسیار نامؤثر" ولی روش او در مقابله با جنبش کارگری 1848 انگلیس، موسوم به "جنبش چارتیستها"، را "موفقتر" میخواند. (33) در سال 1847، یک سال پس از استقرار راسل در رأس رئیس دولت بریتانیا، جان استوارت میل، نظریهپرداز کمپانی هند شرقی، در یکی از نامههای خصوصیاش شیوه نگرش این لیبرالیسم اشرافی و اقدامات اصلاحی راسل را چنین به نقد کشیده است:
ما سوار بر نوعی سیستم دولت صدقهدهنده (34) شدهایم... امروزه همه فریاد میزنند که به فقرا برسید، نه تنها از طریق دادن پول، بلکه از هر طریقی که تصور میکنند نیکوکارانه است؛ برای مثال، کم کردن ساعات کار، بهبود وضع بهداشت، و حتی آموزش و پرورش... گفته میشود که بر آنها پدرانه حکومت میشود؛ جریانی که دربار، اشراف و ثروتمندان با آن کاملاً موافقاند... آنها (یعنی سه طبقه فوقالذکر) به کلی فراموش کردهاند، یا هیچگاه نفهمیدهاند، که رفاه را تنها از طریق روشهای منفعلانه نمیتوان تأمین کرد... (35)
بهرروی، به زودی این موج اصلاحطلبی، که به ویژه به تأثیر از انقلابهای 1848 اروپا اوج گرفته بود، افول کرد و جای خود را به خودستایی انگلیسی و جنگطلبی داد. این فضای جدید از یکسو اشتیاق به تصرف مستعمرات جدید را آفرید و از سوی دیگر به موج اصلاحات داخلی پایان بخشید. در چنین فضایی پالمرستون به قهرمان روز انگلیسیها بدل شد و شخصیت راسل تحتالشعاع وزیر خارجه ماجراجویش قرار گرفت. ماجرای دن پاسیفیکو نقطه عطفی در این تحول است. (36) این موضوع سرانجام به جنگ کریمه (1854 - 1856) انجامید.
در فوریه 1852 دولت راسل سقوط کرد و ارل ابردین به قدرت رسید. ابردین به خاندان اسکاتلندی هامیلتون - گوردون تعلق داشت، از هواداران سر رابرت پیل و وزیر مستعمرات و سپس وزیر خارجه او بود و اینک، پس از مرگ پیل، به عنوان رهبر گروهبندی جدیدی شناخته میشد که به جناح پیل یا پیلیها (37) شهرت داشتند. (در دولت پیل، سِر جیمز گراهام اسکاتلندی وزیر کشور بود و ویلیام گلادستون اسکاتلندی نیز سمت کوچکی داشت.) از دسامبر 1852 تا فوریه 1853 راسل مدت کوتاهی وزارت امور خارجه را در دولت ابردین به دست گرفت. او که در این دوران ریاست مجلس عوام را به دست داشت، سپس، بدون تصدی مسئولیت وزارتخانه خاصی، در کابینه ابردین باقی ماند. در زمان دولت ابردین بود که در پی تکاپوی شدید جنگ افروزانی چون پالمرستون و سِر استراتفورد کانینگ، در 28 مارس 1854 بریتانیا به روسیه اعلام جنگ داد و فعالانه وارد کارزار جنگ کریمه شد. معهذا، کمی بعد، در ژانویه 1855، راسل بناگاه به ابردین "خیانت" کرد و بیآنکه حتی قبلاً به او اطلاعی دهد (38) از عضویت در دولت استعفا داد. این اقدام به سقوط دولت انجامید و راسل به خاطر نقشش در این ماجرا مورد انتقاد شدید قرار گرفت. برخی دولت ابردین را "قابلترین دولتی" میدانند که از زمان اصلاحات دهه 1830 تا آن زمان در بریتانیا به قدرت رسیده بود. (39)
راسل در دولت پالمرستون به مدت پنج ماه وزیر مستعمرات بود. او در ژوئیه 1855 استعفا داد و از آن پس به مدت چهارسال (1855 - 1859) از صحنه سیاست کناره گرفت و به طور عمده به تألیف کتب ادبی مشغول شد. در ژوئن 1859 پالمرستون به قدرت بازگشت و راسل در سمت وزیر خارجه او جای گرفت. این دوره از ریاست راسل بر دیپلماسی بریتانیا تا مرگ پالمرستون (اکتبر 1865) به درازا کشید. در این زمان بود که به "ارل راسل" (1861) ملقب شد. راسل در این زمان از شورشیان ایتالیا فعالانه حمایت کرد و در قبال جنگ داخلی آمریکا سیاست بیطرفی اعلام نمود. با مرگ پالمرستون، راسل بار دیگر نخستوزیر شد. در این کابینه مستعجل، که تنها تا ژوئن 1866 دوام داشت، راسل "سیاستهای مداخلهگرانه پالمرستون [در امور اروپای قاره] را ادامه داد بیآنکه از عزم و اراده پالمرستون برخوردار باشد." (40) در مسائلی داخلی نیز مشکلات دولت افزایش یافت و سرانجام، به دلیل پراکندگی و اختلافات درونی جناح ویگ، دولت او سقوط کرد.
بریتانیکا (1998) از راسل به عنوان چهرهای یاد میکند که بیش از 50 سال عضو مجلس عوام بود و در تمامی این دوران در خط مقدم دفاع از آزادی دینی و مدنی جای داشت. در واقع، راسل در زمینه عقاید دینی فرزند فضایی بود که با انقلاب فرانسه پدید شد. او به عنوان یکی از مروجین اصلی لاتیتودیناریانیسم (تسامح دینی) شناخته میشد.
معهذا، اقدامات او در این زمینه بیش از آنکه به سود کاتولیکهای ایرلند تمام شود به گسترش حضور رسمی یهودیان در ساختارهای سیاسی بریتانیا انجامید. تا بدانجا که به نظر میرسد شعار اعطای حقوق سیاسی و اجتماعی به کاتولیکها و مرتدین (دیزنترها) بهانهای بود برای تحقق این هدف. راسل عضو کلوپ آتنائوم بود (41) و بیشک معاشرت و دوستی با یهودیان در تکوین این نگاه او و نیز در سیاستهایش تأثیر فراوان داشت. توجه کنیم که در این دوران بسیاری از اعضای خاندانهای زرسالار یهودی مستقر در بریتانیا، از جمله راون لیونل روچیلد، خود را لیبرال میخواندند، در صفوف جناحویگ جای داشتند و از این سنگر برای حضور رسمی در ساختارهای سیاسی بریتانیا بهره میجستند.
در زمان ریاست راسل بر دیپلماسی و دولت بریتانیا حوادث مهمی مانند ماجرای دن پاسیفیکو رخ داد که هر چند پالمرستون به عنوان عامل اصلی آن شناخته میشود لیکن سهم راسل را نباید فراموش کرد. به علاوه، باید توجه کرد که در زمان ریاست راسل بر دیپلماسی بریتانیا اقداماتی انجام گرفت که در سرنوشت پسین خاورمیانه تأثیر فراوان داشت. از مهمترین این اقدامات، باید به انتصاب مجدد لرد استراتفورد دو ردکلیف، یا همان سراستراتفورد کانینگ معروف، در سمت سفیر بریتانیا در عثمانی اشاره کرد. (42) این انتصاب در دوران کوتاه ریاست راسل بر دیپلماسی بریتانیا در دولت ابردین صورت گرفت و در زمانی که کانینگ به تحریکات جنگ افروزانه "ضدروسی" شهرت فراوان داشت. این اقدام پیشدرآمدی بر جنگ کریمه بود. (43)
راسل به عنوان رجلی فرهیخته و ادیب شهرت دارد و گفته میشود در میان نخستوزیران انگلیس در دو سده اخیر کمتر کسی به اندازه او در زمینه تاریخ و بیوگرافی و ادبیات قلم زده است. دو بار ازدواج کرد: بار نخست در 43 سالگی با دختر توماس لیستر (44) و بیوه لرد ریبسلدیل. (45) این زن از شوهر اول چهار فرزند داشت و از راسل نیز صاحب دو دختر شد و در زمان زایمان دختر دوم درگذشت. بدینسان، راسل در مدتی کوتاه از یک مرد عزب به سرپرست یک خانواده شش نفره بدل شد. در ژوئیه 1841 راسل 49 ساله با دختر 25 ساله ارل مینتو (از خاندان الیوت)، وزیر دریاداری وقت، ازدواج کرد. حاصل این وصلت سه پسر و یک دختر بود.
جنجالیترین و نامدارترین چهره این خاندان در سده بیستم، برتراند راسل، (46) فیلسوف شهیر، است. برتراند راسل دومین پسر ویسکونت آمبرلی (پسر سوم ارل راسل اول) بود و مادرش دختر لرد استانلی دوم. (47) لرد آمبرلی و همسرش به گرایشهای روشنفکرانه شهرت داشتند و لذا تربیت برتراند و برادرش، فرانک راسل ده ساله، را به دوستان آئهئیست (ملحد) خود سپردند. در سال 1874 مادر برتراند به بیماری دیفتری درگذشت و 18 ماه بعد پدر برتراند نیز مرد. از آن پس تربیت این دو برادر را مادربزرگشان به دست گرفت که به آئین پوریتان تعلق داشت. برتراند راسل از 11 سالگی، تحت تأثیر فضای خانوادگی، به ابراز تردید نسبت به عقاید دینی پرداخت. در سال 1890 راسل هیجده ساله تحصیلات دانشگاهی را در کالج ترینیتی کمبریج آغاز کرد. او در سال 1894، به رغم تمایل خانوادهاش، با یک زن آمریکایی از فرقه کواکر وصلت کرد. راسل پس از سفری دو سه ساله به ایالات متحده آمریکا و آلمان، در سمت استاد دانشکده علوم اقتصادی و سیاسی لندن (48) منصوب شد. او کمی بعد اولین کتاب خود را، به نام سوسیال دمکراسی آلمان (1896)، منتشر نمود. راسل 24 ساله در این زمان در صفوف مخالفین جنگ بوئر و تجاوز بریتانیا به جنوب آفریقا جای داشت. در سال 1903 از همسرش جدا شد و از سال 1910 رابطه عاشقانه با زنی ثروتمند و ادیب، به نام لیدی مورل، (49) را آغاز کرد. در سال 1908 به عضویت انجمن سلطنتی درآمد و در سال 1914 به حزب کارگر پیوست. او در دوران جنگ اول جهانی از مخالفان سرسخت جنگ بود و به این دلیل از ادامه تدریس وی در کالج ترینیتی محروم شد و در سال 1918 به مدت شش ماه به زندان افتاد. در سال 1919 با زنی به نام دورا بلاک (50) آشنا شد. در سال بعد، این دو سفری به چین داشتند و در سال 1921 ازدواج کردند. راسل در سال 1920 به روسیه شوروی نیز سفر کرد و در بازگشت کتاب بلشویسم در عمل و در تئوری (51) را نوشت که متضمن انتقاد از حکومت شوروی بود. در سال 1931 با مرگ برادرش به "ارل راسل سوم" ملقب شد و در سال 1935 رابطه او با دورا بلاک به جدایی کشید. در سالهای 1938 و 1939 در ایالات متحده آمریکا تدریس میکرد و در همین زمان بود که با انتصاب وی به مقام استادی سیتی کالج نیویورک مخالفت شد. یکی از دلایل این اقدام حمایت راسل از "بیاخلاقی جنسی" عنوان شد. او در این دوران کتاب معروف و پرفروش تاریخ فلسفه غرب (1945) را نوشت. در سال 1944 به انگلستان بازگشت و در کالج ترینیتی به تدریس پرداخت.
در دوران 15 ساله پس از جنگ دوم جهانی، برتراند راسل بتدریج به شخصیتی سرشناس بدل شد و در اوج شهرت و محبوبیت قرار گرفت. این امر به طور عمده مدیون برنامه "تراست مغزها" (52) بود که در این دوران بی. بی. سی. با مشارکت و حضور راسل پخش میکرد. در سال 1950 جایزه نوبل ادبیات به راسل اعطا شد. از آن پس توجه راسل از فلسفه به سیاست بینالمللی معطوف شد. در سال 1952 از سومین زنش، پاتریشیا اسپنس، (53) جدا شد و با یک زن آمریکایی به نام ادیت فینچ (54) ازدواج کرد. از سال 1958 به همراه تعدادی از برندگان جایزه نوبل (از جمله اینشتین) مبارزه برای خلع سلاح اتمی را آغاز کرد. به دلیل این تکاپوها در سال 1960 راسل و همسرش به هفت روز زندان محکوم شدند. در دهه 1960 مبارزه با سیاستهای ایالات متحده آمریکا در ویتنام را آغاز کرد و به همراه ژان پل سارتر و تعدادی دیگر از روشنفکران نامدار اروپا یک دادگاه بینالمللی برای رسیدگی به جنایات جنگی آمریکا در ویتنام تشکیل داد.
ارل راسل سوم بیتردید از متنفذترین روشنفکران سده بیستم میلادی است. وی در طول حیاتش بیش از چهل کتاب در زمینههای متنوع فلسفه، ریاضیات، علوم، اخلاق، جامعهشناسی، آموزش و پرورش، تاریخ، دین، سیاست و غیره منتشر کرد. زندگینامه خودنوشت راسل در اواخر دهه 1960 در سه جلد منتشر شده است. (55)
پس از برتراند راسل، عنوان ارلی شاخه کوچک خاندان راسل به پسر بزرگ او رسید و پس از مرگ ارل راسل چهارم در سال 1987 به پسر دیگر برتراند از پاتریشیا اسپنس انتقال یافت. پروفسور کنراد راسل، (56) ارل راسل پنجم، استاد تاریخ بریتانیا در دانشگاههای ییل، آکسفورد و غیره بود و از سال 1990 در کینگز کالج لندن تدریس میکند. او متخصص تاریخ سده هفدهم بریتانیا و مؤلف آثار متعدد در این زمینه است. از جمله آثار وی باید به بحران پارلمان: تاریخ انگلیس در سالهای 1509 - 1660 (1971)، منشاء جنگ داخلی انگلیس (1973) و علل جنگ داخلی انگلیس (1990) اشاره کرد. (57)
جان رابرت راسل، (58) دوک سیزدهم بدفورد، نیز نویسندهای سرشناس و مؤلف آثار متعدد است. او، چون سایر اعضای خاندان راسل، چهرهای چندان عادی نبود. از جمله، به اقدامی بیسابقه و جنجالی دست زد و برای تأمین مخارج اداره استیتلی هوم، (59) کاخ دوکهای بدفورد، آن را در معرض نمایش عموم گذارد. این قاعدتاً همان کاخی است که ارتشبد حسین فردوست در سفر خود به انگلیس از آن دیدن کرده است:
خاطرهای که از این سفر قابل ذکر است مربوط به یکی از اساتید است که به من محبت زیاد نشان میداد. او یک روز تعطیل مرا با اتومبیل به گردش برد و گفت: "در انگلستان طی چند دهه اخیر تحولات بزرگی ایجاد شده و جامعه ما نسبت به کمونیسم مصونیت کامل پیدا کرده است." سپس خواست که یک نمونه را به من نشان بدهد. به جلوی کاخ بزرگی رفتیم که در پشت در ورودی آن زنی نشسته بود و بلیت به بهای بسیار ارزان (مثلاً هر بلیت دو تومان) میفروخت. با خرید بلیت به تماشای کاخ رفتیم. گفت: "لردی که صاحب این کاخ است روزی قریب به 10 کالسکه و 100 مستخدم داشت. ولی امروز چیزی ندارد و برای اینکه بتواند کاخ خود را اداره کند، خود و خانوادهاش در چند اتاق بالای کاخ زندگی میکنند و هزینه نگهداری آن را با فروش بلیت بازدید از کاخ تأمین میکند. "گفتم که این کاخ خود ثروت هنگفتی است و نباید چنین باشد. توضیح داد که این کاخ و حتی وسایل آن به عنوان عتیقه ثبت شده و قانون اجازه فروش آن را به غیر دولت نمیدهد. قیمت دولت هم شاید یک صدم قیمت واقعی آن است. پارک کاخ زیبا و بیانتها بود و وسایل و تابلوهای درون کاخ زیبا و بیانتها بود و وسایل و تابلوهای درون کاخ همه بینظیر و گرانبها بودند. (60)
بررسی فشرده در تاریخ 25 خاندان شاخص و نمونهوار اشرافی بریتانیا به پایان رسید. این بررسی، اصلی را به اثبات میرساند که در مقدمه بحث درباره آن سخن گفتهایم: در طول سدههای اخیر، به طور عمده تسلسل و ثروت و اقتدار آن خاندانهایی از اعضای آریستوکراسی بریتانیا پابرجا مانده که خود را با فرایندی واحد همگام کرده یا خود از معماران و سازندگان این فرایند بودهاند. اینان به طور عمده کسانیاند که در رفورماسیون و رنسانس انگلیسی و غارت اموال کلیسا و صومعهها ایفای نقش کردند، در دوران الیزابت به تکاپو و غارت خود سیمای جهانی بخشیدند و در سده هفدهم به دسیسهگران علیه خاندان سلطنتی استوارت و گرایش کاتولیکی در درون سرزمین خویش بدل شدند و بدینسان ویلیام اورانژ، حکمران هلند، و سپس خاندان آلمانی هانوور را به سلطنت بریتانیا رسانیدند. حاملان و عاملان و همگامان با این جریان ممتد، در سده نوزدهم در رأس امپراتوری جهانی بریتانیا جای گرفتند و اقتدار و ثروت خود را تا پایان سده بیستم تداوم بخشیدند. امروزه، از آن خاندانهایی که در برابر این جریان مقاومت کردند کمتر نام و نشانی میتوان یافت. این تحلیل کم و بیش درباره تاریخ اروپای قاره نیز صادق است. بنابراین، آنچه به نام تداوم و تسلسل نسلها و خاندانهای کهن در اروپای معاصر میشنویم به طور عمده ناظر بر تداوم و تسلسل در جریان و کانونهای معینی است؛ کانونهایی که امروزه بخشی نه چندان کماهمیت از ساختار الیگارشی زرسالار معاصر را شکل میدهند.
پینوشتها:
1.در جلد دوم منبع این مقاله، (ص 315) از خاندان راسل، در کنار خاندانهای پرکینز و فوربس و ییل و غیره، به عنوان "خاندان مشکوک به یهودیالاصل بودن" یاد شده است. منظور نه خاندان فوق، بلکه خاندان آمریکایی راسل است که از بزرگترین تجار تریاک در سده نوزدهم بودند. درباره این خاندان در جلد پنجم، در کتاب زرسالاران، در بحث تاریخ تجارت جهانی تریاک، سخن خواهم گفت.
2.Dorset
منطقهای کشاورزی و جنگلی در جنوب غربی انگلیس به مساحت 2654 کیلومتر مربع که امروزه جزء هامپشایر است. جمعیت آن در سال 1991 حدود 645 هزار نفر گزارش شده است.
3.John Russell, 1st Earl of Bedford (c. 1485 - 1555)
4.Francis Russell, 2nd Earl of Bedford (c. 1527 - 1585)
5.Edward Russell, 3rd Earl of Bedford (d. 1627)
6.Francis Russell, 4th Earl of Bedford (1593 - 1641)
7.William Russell, 5th Earl and 1st Duke of Bedford (1613 - 1700)
8.William Russell (1639 - 83)
9.بنگرید به: کتاب زرسالاران، ج 3، ص 360.
10.بنگرید به: کتاب زرسالاران، ج 3، ص 362.
11.Wriothesley Russell, 2nd Duke of Bedford (1680 - 1711)
12.Wriothesley Russell, 3rd Duke of Bedford (1708 - 32)
13.John Russell, 4th Duke of Bedford (1710 - 1771)
14.Bedford Whigs
15.بنگرید به: کتاب زرسالاران، ج 3، صص 400، 427.
16.یک نمونه، خاندان پیرنیا است. میرزا نصرالله نائینی (مشیرالدوله)، نیای این خاندان، در نوجوانی به فروش دعا و شاگردی قهوهخانه اشتغال داشت. بعدها در دستگاه میرزاعلی اصغرخان امینالسلطان برکشیده شد، به مقام وزارت امور خارجه و سرانجام به صدارت رسید. میگویند از طریق نامشروع، از جمله دریافت رشوه در ماجرای قرارداد نفت دادرسی، ثروت انبوه اندوخت. مهدی بامداد مینویسد در دوران اقتدار مشیرالدوله "هر حمالی رتبه نظامی گرفت و هر یهودی در اروپا و آمریکا کنسول شد." ثروت او در زمان مرگ بین 7 تا 25 میلیون تومان آن زمان تخمین زده میشد که به دو پسر و یک دخترش رسید. (مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، تهران: زوار، 1347، ج 4، ص 357) در دوران پسین، میرزاحسنخان مشیرالدوله و میرزا حسینخان موتمن الملک، پسران میرزانصرالله خان، به عنوان رجال "تحصیلکرده"، "درستکار" و "خوشنام" شهرت فراوان داشتند و عموزادگان و اسلاف ایشان (خاندان پیرنیا) نیز کم و بیش از چنین شهرتی برخوردار بودند. معروف است که میرزا حسنخان مشیرالدوله، در ماجرای قرارداد 1919، وثوقالدوله را به خاطر دریافت رشوه از انگلیسیها شماتت کرد. وثوقالدوله پاسخ داد: مرحوم ابوی برای شما آنقدر ثروت گذاشته که خوشنام باشید. ابوی بنده چیزی به میراث نگذاشت. من جمع میکنم تا فرزندانم مانند شما "خوشنام" زندگی کنند. به نوشته مخبرالسلطنه هدایت، زمانی که میرزا ابراهیم خان معتمدالسلطنه (پدر حسن وثوق و احمد قوام) درگذشت تنها یک قرآن برای وثوقالدوله میراث بر جای گذاشت. (همان مأخذ، ج 1، ص 351) در برخی خاندانهای دیگر نیز، که ثروت ایشان از دوره قاجار تا اواخر دوره پهلوی تداوم یافت، فرایند مشابهی دیده میشود.
17.Francis Russell, 5th Duke of Bedford (1765 - 1802)
18.John Russell, 1st Earl Russell of Kingston Russell (1792 - 1878)
19.David Hume (1711 - 1776)
فیلسوف، مورخ و اقتصاددان اسکاتلندی که شهرت او بیشتر به خاطر عقاید فلسفیاش است. معهذا، تاریخ انگلستان او (شش جلد، 1754 - 1762)، که در سده نوزدهم حداقل پنجاه بار به چاپ رسید، در تاریخنگاری جدید بریتانیا واجد اهمیت فراوان است. نظریات او در زمینه علم اقتصاد نیز مهم است. هیوم از ستایشگران صنعت جدید بود و گذر از جامعه کشاورزی به صنعتی را پیش شرط پیدایش شکلهای جدید تمدن میدید.
20.“Russell, 1st Earl…”, Britannica CD 1998.
21. Royston Pike, ibid, p. 226.
22. درباره علل سقوط دولت ولینگتون و صعود دولت گری و وضع اجتماعی انگلستان در زمان تدوین "منشور اصلاحات" (رفورم بیل) بنگرید به: کتاب زرسالاران، ج 3، صص 44 - 45.
23. بنگرید به: کتاب زرسالاران، ج1، صص 263 - 265؛ ج 3، ص 44.
24.Chisholm, ibid, vol. 2, pp. 869 - 955.
25.Royston Pike, ibid, pp. 227 - 228.
26.Dissenters, Nonconformists
"مرتدین" (دیزنترها) یا "معاندین" (نانکانفورمیستها) فرقهای از پروتستانها هستند که با اصول و منش کلیسای انگلستان مخالفند. اعضای این فرقه در اواخر سده نوزدهم "شورای فدرال کلیسای آزاد" (Free Church Federal Council) را تأسیس کردند و لذا به "پیروان کلیسای آزاد" (Free Churchman) نیز معروف شدند. در انگلستان و ولز عنوان نانکانفورمیست به تمامی مخالفان کلیسای رسمی انگلیس اطلاق میشود و لذا شامل فرقههایی چون باپتیستها، پرسبیترینها، متدیستها (Methodists)، یونیتارینها (Unitarians)، کواکرها، برادری پلیموت (Plymouth Brethren)، موراوینها (Moravians) و غیره میگردد. در اسکاتلند، که کلیسای پرسبیترین مذهب رسمی را به دست دارد، پیوان سایر کلیساها، از جمله کلیسای انگلستان، به عنوان "نانکانفورمیست" شناخته میشوند.
27.Church of Ireland
28.Sir Robert Peel, 2nd Baronet (1788 - 1850)
سر رابرت پیل پسر صاحب ثروتمند کارخانجات نساجی به نام رابرت پیل (1750 - 1830) بود که در سال 1800 ویلیام پیت کوچک او را بارونت کرد. سر رابرت پیل تحصیلات خود را در هارو و آکسفورد به پایان برد و به کمک پول پدر در 21 سالگی وارد مجلس عوام شد. سال بعد در سمت معاون وزارت جنگ و مستعمرات جای گرفت و دو سال بعد وزیر امور ایرلند شد. او در این زمان به عنوان یکی از رهبران جناح پروتستان مجلس عوام شهرت یافت. این عنوان به کسانی اطلاق میشد که در برابر درخواست عضویت کاتولیکها در پارلمان به شدت مقاومت میکردند. در 34 سالگی وزیر کشور شد و در این سمت بود (1829) که به دلیل افزایش جنایات در لندن پایههای سازمان پلیس شهر لندن را پیریخت. طبق قانونی که پیل به تصویب رسانید (Metropolitan Police Act) پلیس لندن به لباسهای یکپارچه (اونیفورم) مجهز شد و برای اولین بار به ایشان حقوق منظم پرداخت گردید. پیل در دولت ارتور ولزلی (دوک ولینگتون) نیز وزیر کشور بود. وی دو بار نخستوزیر شد. بار اول (1834 - 1835) کابینه او مستعجل بود و بار دوم حدود پنج سال (1841 - 1846) در این سمت جای گرفت. در دوران نخستوزیری با تعارض شدید مردم ایرلند و کاتولیکها مواجه بود. در دوران پیل است که برخی دیگر از شاخصهای سیاسی حزبی به نام "توری" (محافظهکار) شکل گرفت که بنیان آن بر دفاع سرسختانه از گروههای متنفذ مالی - تجاری استوار بود. از اینرو، گاه مورخین از سر رابرت پیل نیز به عنوان یکی از بنیانگذاران حزب محافظهکار یاد میکنند. اعقاب رابرت پیل در سال 1895 به ویسکونت پیل و در سال 1929 به ویسکونت کلانفیلد و ارل پیل ملقب شدند. امروزه، آقای ویلیام جیمز رابرت پیل (متولد 1947) وارث این خاندان و ارل پیل سوم است.
29.ibid, p. 212
30. Anti-Corn Law League
31.Richard Cobden (1804 - 1865)
32.بنگرید به: کتاب زرسالاران، ج 3، ص 124.
33.Americana, 1985, vol. 23, p. 877.
34.Charitable Government
35.Cecil, ibid, p. 141.
36.بنگرید به: کتاب زرسالاران، ج 3، صص 93 - 94.
37.Peelites
38. ibid, p. 169.
39.ibid,
40.ibid, p. 137.
41. بنگرید به: کتاب زرسالاران، ج2، ص 486.
42.ibid, p. 133.
43.درباره جایگاه استراتفورد کانینگ در تاریخ عثمانی و به تبع آن ایران بنگرید به: کتاب زرسالاران، ج 2، ص 540.
44.Thomas Lister
45.2nd Lord Ribblesdale
46. Bertrand Arthur William Russell, 3rd Earl Russell of Kingston Russell, Viscount Amberley of Amberley and of Ardsalla (1872- 1970)
47.2nd Baron Stanley of Alderley
48.London School of Economics and Political Science
49.Lady Ottoline Morrell
50. Dora Black
51.The practice and Theory of Bolshevism
52.Brains Trust
53.Patricia Spence
54.Edith Finch
55. “Russell, 3rd Earl…”, Britannica CD 1998.
56. Conrad Sebastian Robert Russell, 5th Earl Russell of Kingston Russell (b. 1937)
57.Who’s Who 1998, p. 1646.
58.John Robert Russell, 13rd Duke of Bedford (b. 1917)
59.Stately Home
60. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد اول: خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، تهران: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ اول، 1369، ص 304.
شهبازی، عبدالله؛ (1390)، زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران (جلد سوم)، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ پنجم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}