محنه و تشکيل نخستين محاکم تفتيش عقايد

نويسنده: محمد رضايي

محنه (mihne) يا محنت عنواني است که اکثر نويسندگان و مورخان، چه متقدم و چه متأخر براي محاکم تفتيش عقايد عصر مأمون، معتصم و واثق به کار مي برند. اين دوره عموما دامنگير فقها و محدثان اهل سنت شده است و بدين سبب جمهور اهل سنت آن را شر و بلايي براي اسلام و مصيبتي براي مسلمين مي دانند. (1) پيامدهاي ديگري نيز در پي داشت که عمدتا چندان توجهي بدان نشده است و مورخين متقدم در نوشته هاي خود بدون بررسي علل و عوامل ايجاد آن تنها به سير حوادث تاريخي توجه داشته اند.
تفتيش عقايد سابقه اي طولاني دارد و با نگاهي به تاريخ روشن مي شود انگيزيسيون از دوران باستان به يادگار مانده است و يادآور شکنجه هاي هولناک، کتاب سوزان، در آتش افکندن آدميان و مهمتر از همه درهم شکستن روح و عزت انسان ها و سخره گرفتن فکر و آزادي است. (2) وقتي سخن از تفتيش عقايد مي شود آدمي بي اختيار قرون وسطاي اروپا را به ياد مي آورد و اين سؤال مطرح مي شود که آيا محنه و جريان آن نيز نوعي تفتيش عقايد بود و آيا شباهتي بين آنچه در اروپاي مسيحي گذشت با آنچه در عصر عباسي روي داد وجود دارد. اين دوره با صدور حکمي از جانب مأمون آغاز گرديد که به معتزله اجازه مي داد به تفتيش عقايد مردم بپردازند و هر کس از قضات و محدثين و کارکنان ديوان که به خلق قرآن (مخلوق و محدث بودن) معتقد نباشد از مشاغل خود اخراج نمايند. (3)

مقدمه

اکثر پژوهشگران معاصر که در نوشته هاي خود به اين جريان اشاره نموده اند از آن به نوعي تفتيش عقايد نام برده اند. نويسنده ي کتاب عصر المأمون از محنه به دادگاه تفتيش عقايد نام مي برد. (4) فليپ حتي مي نويسد: «قضيه ي خلق قرآن محک عقيده ي مسلمانان شد و قاضيان نيز بايد شخصا اين امتحان را مي گذرانيدند که يک قسم تفتيش عقايد بود و همه ي کساني را که منکر اين عقيده بودند به محاکمه مي کشيدند ... » . (5) دکتر مشکور مي نويسد: «اداره ي ويژه اي به نام محنه که گونه اي از انگيزيسيون بود تأسيس شد و عده اي از علما براي بازجويي به آن احظار شدند» . (6) پژوهشگران غربي که به بررسي اين دوره علاقه نشان داده اند اين مقطع از تاريخ اسلام را دوره ي تفتيش عقايد مي دانند. (7) اگر چه تفتيش عقايد در جهان اسلام تنها به اين مورد محدود نمي شود و قبل از آن مخصوصا در عصر اموي اقداماتي براي مقابله با عقايد تشيع صورت گرفته بود بايد اذعان نمود که محاکم محنه نخستين محاکمه هاي منظم در تاريخ اسلام مي باشند که دستگاه خلافت عباسي براي محاکمه ي مخالفان و سرکوب ايشان ايجاد کرد.
محنه در لغت به معناي آزمايش، بليه، بلا، داهيه، آفت، فتنه و سختي و ... است، (8) مانند سختي و بلا و شکنجه اي که پيروان علي (ع) و اهل بيت دچار آن شدند. (9) همچنين امتحان (10) و آزمودن يا محاکمه، آزردن، ضايع کردن شخصيت، شلاق زدن، تهديد کردن نيز از آن استنباط مي شود. (11)
محنه در معناي ديگر به آزمون عقيده ي قضات، شهود و محدثين با قوانين و سؤالات کلامي نيز گفته مي شود (12) و آن اسمي شده است براي علم تفتيش و آزمون عقيده ي قضات و شهود و محدثين در امر محدث و مخلوق بودن يا ازلي و قديم بودن قرآن. (13)
منظور از محنه در اين جا عبارت از دستگاه تفتيش عقايدي است که با همکاري معتزله به دستور مأمون در اواخر حکومتش براي امتحان مخالفان عقيده حکومت به وجود آمد و تا زمان روي کار آمدن متوکل ادامه يافت.
با توجه به گزارش هاي منابع موجود، مأمون در سال 212 ق نظريه ي مخلوق بودن قرآن را اعلام کرد و قائل به خلق آن شد، ولي به علت اين که زمينه مساعد نبود به اعلام و تبليغ رسمي آن اقدام نکرد. هنوز زمان لازم بود تا رسما عقيده ي خود را در اين مورد ابراز نمايد، بالاخره در اواخر حکومتش چهار ماه قبل از مرگش طي مکتوبي که به بغداد فرستاد رسما آن را اعلام کرد و قواي حکومتي و لشگري را براي پيشبرد آن به کار بست و مخالفان اين عقيده و حتي کساني که در مقابل آن سکوت کرده بودند، دچار سختي و گرفتاري شدند. اين جريان با تبعيت معتصم و واثق تا سال (234 ق) ادامه يافت. (14) منابع تاريخي رسميت عقيده ي خلق قرآن را در ذيل حوادث سال 218 ق ذکر کرده اند. مأمون از زمان اعلام اين دستور تا زمان مرگش در بغداد حضور نداشت و سرگرم جنگ با امپراطوري بيزانس بود. از نوشته هاي برخي منابع برمي آيد وي قبل از آن که رسما دستور محنه را صادر نمايد به امتحان در مورد قرآن مي پرداخت. بنا به برخي گزارش هاي تاريخي محنه از رقه يا دمشق آغاز شده است. (15) در ربيع الاول سال 217 ابومسهر دمشقي که از فقهاي دمشق بود پس از امتحان، نظر رسمي حکومت را پذيرفت و اقرار به مخلوق بودن قرآن نمود. (16)
اما جريان امور بدين صورت بود که در سال 218 از رقه نامه اي حاوي دستورالعمل براي ايجاد محکمه اي به حاکم بغداد نوشت که محنه نام گرفت و از سال 218 - 234 ق (833 - 848 م) ادامه يافت (17) و طي آن دستور داد تمام پيشوايان بزرگ و علماي فقه و تفسير را در يک مجلس جمع کنند و از آنها درباره ي عقيده ي رسمي حکومت آزمايش و سؤال نمايند و جواب هر يک از ايشان را اطلاع دهند. (18) فرمان، تمام قضات، محدثين، معلمان قرآن، مؤذنين، علما و شهود را شامل مي شد و امتحان گرديدند. (19) سختي بزرگي براي علما به وجود آمد، (20) اکثر ايشان يا از روي اعتقاد بنا به مصلحت با خليفه موافقت کردند، تنها معدودي مخالفت نمودند.
از نوشته هاي ابن مسکويه برمي آيد مأمون همراه نامه اي که فرستاد عده اي از جمله محمد بن سعد واقدي مستملي، يزيد بن هارون، يحيي بن معين و زهير بن حرف را روانه کرد تا شاهد اجراي آن باشند. (21) بعد از وصول نامه ي اول (22) مأمون، حاکم بغداد دستور احضار عده اي از فقها و بزرگان شهر را صادر کرد و دستور خليفه را به اطلاع آنها رساند و جواب هاي هر يک را براي مأمون فرستاد. از جمله ي ايشان قاضي القضات بشر بن وليد، مقاتل، احمد بن حنبل، قتيبه و علي بن جهد بودند.
به عقيده ي مورخان که عمدتا اهل سنت مي باشند اين عمل بدعت بزرگي به شمار مي آيد که اکثر علما با اکراه به آن تن دادند و پذيرش عقيده ي رسمي حکومت بيشتر براي حفظ جانشان بوده است. (23) سال 218 ق سخت ترين سالي بود که در ايام محنه بر فقها و علما گذشت. مأمون شديدا بر ايشان سخت گرفت و مخالفان نظرياتش را ضرب و شتم مي کرد. وضع چنان شد که دوران وحشتناک طاقت فرسايي براي مردم و علماي اهل سنت پيش آمد تا اين که چند سال بعد متوکل عباسي وضع را به سود ايشان تغيير داد. (24) مأمون عقيده داشت آنهايي که قائل به مخلوق بودن قرآن نيستند بايد از شرک خود بازگردند والا خونشان ريخته خواهد شد. مرگ زود هنگام به وي اجازه نداد تا اين اقدام را به نتيجه ي دلخواه برساند، اما در حين مرگ به جانشينش معتصم توصيه نمود تا اقداماتش را دنبال نمايد. (25) معتصم حاکمي معتزلي مذهب بود، ولي برخلاف مأمون چندان در علوم وارد نبود و «عامي محض و داراي ذوق سپاهيگري بود ... » . (26) در زمان وي سخت گيري ادامه يافت و معتزله تقرب بيشتري نزد دستگاه خلافت يافتند. (27) وي احمد بن ابي دؤاد ايادي را که از معتزليان معروف بود منصب قاضي القضاتي داد (28) و بشر بن وليد را که از جمله قضات بود به سبب اعتقاد نداشتن به خلق قرآن در خانه خود محبوس نمود. (29)
معتصم در دنباله ي اقداماتش در سال 219 ق نامه اي مبني بر ادامه ي امتحان صادر نمود. (30) طبري که کامل ترين خبر را نسبت به منابع ديگر ارائه مي دهد متن اين نامه را ثبت کرده است، ولي هيچ اشاره اي به محنه در آن نشده است. (31)
اکثر مورخين، دوره ي معتصم را عصر گسترش محنه مي نامند، (32) ولي هيچ اشاره اي بر وقايع و حوادث و جرياناتي که روي داده نمي کنند و حتي گاهي اخباري متضاد در برخي منابع آمده است. (33) به نظر مي رسد اخباري که مورخين ثبت نموده اند بيشتر به سبب ماجراي احضار احمد بن حمبل، بنيانگذار فقه حنبلي به محکمه ي محنه در سال 220 باشد که به علت مخالفت با عقيده ي رسمي حکومت شديدا شکنجه گرديد. از افرادي که نقش عمده اي در اين وقايع داشت عبدالملک بن زيات از معتزليان معروف بود که به مقام وزارت معتصم نيز رسيده بود.
واثق با مرگ معتصم در سال 227 ق به خلافت رسيد. خليفه ي جديد نيز معتزلي مذهب بود و اصول و مبادي اعتقادي ايشان را ترويج مي کرد و در بسط و گسترش آن مي کوشيد. وي مردم را ملزم نمود تا عقيده ي مخلوق بودن قرآن را بپذيرند. (34) تحت حمايت وي ابن ابي دؤاد که همچنان منصب قاضي القضاتي داشت قدرت و نفوذ زيادي کسب کرد. اکثر مورخان گسترش و شدت محنه در اين دوره را نتيجه ي نفوذ ابن ابي دؤاد در واثق مي دانند. منابع موجود عصر وي را دوره ي ضرب و شتم و بلا مي نامند. (35) از فحواي برخي منابع چنين استدلال مي شود که پاي مردم عادي نيز به جريان کشيده شده است. (36)
بر اثر دستور ابن ابي دؤاد که به قضات ساير شهرها گفته بود مردم را امتحان کنند، عده ي بسياري محبوس شدند. (37) به کارگزاران و حاکمان ايالات تأکيد شد کساني را که تا آن موقع امتحان نشده بودند به دادگاه فراخوانند، ولي از نتايج امر اطلاع چنداني وجود ندارد. (38) در همين زمان جماعتي از علماي مصر براي امتحان به بغداد فراخوانده شدند که ابويعقوب بويطي از جمله ي ايشان بود. گفته مي شود نامه ي واثق به محمد بن ابي ليث که همه ي مردم و تک تک فقيهان و محدثان و مؤذنين را امتحان کند هيچ واکنشي در پي نداشت و به دستور ابي ليث کاتبان بر مساجد نوشتند: نيست خدايي جز خداوند قرآن مخلوق. به دنبال آن فقهاي پيرو مالک و شافعي را از حضور در مساجد منع کردند. (39)
علل و عواملي که موجب ايجاد اين جريان گرديد از عمده مسائلي است که کمتر به آن توجه شده است و شناخت آنها به روشن شدن بسياري از سؤالات و ابهامات کمک مي کند. يکي از عوامل ايجاد محنه را مي توان قدرت يافتن فقها و محدثين و ايجاد نوعي قدرت موازي با قدرت حکومتي دستگاه خلافت دانست. بررسي چگونگي روند شکل گيري اين قدرت مي تواند تا حدودي ابهامات را روشن نمايد.
پس از تکوين نخستين حکومت اسلامي در مدينه که با حضور پيامبر و به رهبري ايشان تشکيل شد، آن حضرت علاوه بر اين که وظيفه ي رساندن وحي را داشتند وظايف حکومتي را نيز عهده دار بودند. با توجه به دلايل منطقي و عقلايي مي توان گفت خلفاي پيامبر چه ائمه ي معصوم و چه غيرمعصوم قلمرو قدرتشان همان قلمرو قدرت انحصاري پيامبر خواهد بود.
با توجه به حوزه ي قدرت حکومتي پيامبر بود که خلفاي ايشان (خلفاي راشدين) تجزيه ي قدرت را نپذيرفتند و کوشيدند با انحصار قدرت به ادعاي اين که آنان با صلاحيت ترين افراد در همه ي زمينه هاي اداري و سياسي قضايي و اقتصادي ... هستند به اداره ي حکومت اسلامي مبادرت کنند. در اين دوره خليفه تنها عهده دار وظيفه ي رهبري اداري و سياسي نبود، بلکه بالاترين مرجع مراجعات فقهي، قضايي و اقتصادي و ... به شمار مي رفت. با فرارسيدن عصر اموي، (40) اگر چه تمرکز قدرت سياسي ابعاد عميق تري گرفت و در قالب استبداد جلوه کرد، اما چون محرز بود معاويه و جانشينان وي هيچ کدام در کليه ي وظايف حکومت شايستگي نداشتند، عملا و تدريجا قدرت سياسي و اداري در انحصار آنها باقي ماند، اما وظايف ديگر به خصوص صدور فتواي شرعيه و احکام قضايي بر عهده ي کساني افتاد که حاکمان اموي ايشان را صاحب نظرتر از خويش مي شمردند و چاره اي نداشتند که براي حفظ ظاهر امور از مقام علمي ايشان بهره جويند. پس از سقوط امويان و قدرت يافتن بني عباس، ابوالعباس سفاح و منصور دوانيقي و اخلاف ايشان يکي پس از ديگري قدرت اداري و سياسي کشور اسلامي را در دست گرفتند، اما ايشان کمتر از آن بودند که جامعه ايشان را رجال صاحب نظر و صاحب فتوي در امور شرعيه، قضاوت و ديگر زمينه هاي فقه اسلامي بداند، پس عملا ناگزير گرديدند که مراجعه ي مردم به صاحب نظران فقهي را بپذيرند و حتي به انديشه ي سپردن مقام قضاوت به افراد صاحب صلاحيت بيفتند. تسليم خلفاي عباسي به اين معنا روند انشقاق و تجزيه وظايف رئيس حکومت اسلامي را تثبيت کرد. ايشان ناگزير شدند مردم را به فتاواي رجال ديني صاحب صلاحيت ارجاع دهند و به تدريج حتي در تشکيلات حکومتي خويش براي اين رجال جايگاه ويژه اي بگشايند. مقام قضا و مناصب قاضي القضاتي برجسته ترين نهادي بود که به دنبال همين تسليم اجتناب ناپذير عباسيان به واقعيت پديد آمد. (41)
اين مسأله زماني حادتر شد که ايشان به پايگاه اجتماعي خاصي دست يافتند و عامه ي مردم به دليل اين که در امور مذهبي نيازمند فتوي و راهنمايي ايشان بودند به صورت (42) پيرواني مقلد درآمدند و پيرو نظريات ايشان شدند و نيز ايشان طرفداران سنتي شاخه اي از عباسيان به شمار مي رفتند که در حمايت از امين در مقابل مأمون مؤثر بودند. در واقع «با نگاهي به هويت قضات، فقها و محدثان که جزو اصحاب حديث به حساب مي آيند مي توان ايشان را جزو دشمنان سياسي به حساب آورد» . (43) در واقع حقيقت حکومت به اخلاص و دوستي ايشان اطمينان نداشت و نيز عده اي مخالف در بين ايشان وجود داشت. (44)
با شکست جناح عربي و سنتي خلافت عباسي، مأمون که در امور سياسي و درک اوضاع و احوال زمان فردي زيرک و کارآمد بود حکومت را به دست گرفت. وي آشکارا تمايلات و گرايش هاي معتزلي داشت و «قوام و استواري دين را منوط به تنفيذ احکام شرعي مي دانست، بدين منظور معتزله را با عنوان مذهب رسمي دولت خلافت برگزيد ... » (45) و در واقع ايجاد محنه از رويکردهاي سياسي و شخصي از جانب مأمون و الزامات سياسي حکومت از جانب معتصم و واثق بود، (46) به تعبير ديگر محنه خلق قرآن يک مقوله ي سياسي بود. «امتحان با قرآن مخلوق به روشني طبيعت دولت خلافت و ماهيتش را آشکار مي کند و اين اقدامات براي استحکام سياسي و ديني اين دولت انجام شده است» . (47) مأمون خطر بالقوه اهل حديث را درک کرده بود و قدرت ايشان را تهديدي براي دولتش مي دانست (48) و ايجاد اين جريان نشان دهنده ي واقع بيني سياسي وي (49) و جرياني براي جلوگيري از قدرت و سلطه ي اهل دين بود (50) و ايجاد محنه به سبب ترسي بود که از قدرت موازي با قدرت حاکميت ايجاد شده بود و اساس حکومت را تهديد مي کرد و گاهي اين قدرت موازي با قدرت خليفه تقابل پيدا مي کرد (51) و جريان محنه نشان دهنده ي رقابت بين اهل دين و دولت در اسلام بود. (52)
به نظر مي رسد هدف ديگر مأمون از پذيرش عقيده ي معتزله اين بود که مسلمين را در چارچوب عقايد ايشان به نفع خود متحد سازد و اختلافات را به سود حکومت از بين ببرد و ايجاد محنه راهي براي «حفظ وجه شرعي خلافت و مرجعي براي حل و فصل مسائل اجتماعي» بود. (53) در واقع هدف وي از اين اقدام، تلفيق قدرت ديني و سلطه ي دنيايي با هم بوده است. (54)
دليل ديگر ايجاد محنه جلوگيري از ايجاد قدرت موازدي ديگري بود که کم کم جاي خود را در جامعه بازمي کرد و در ميان قشر روشنفکر جامعه و کساني که از افکار سنتي خسته شده بودند رو به گسترش بود. اين خطر همان ترس از قدرت يابي معتزله بود. مأمون با زيرکي خود به آن پي برده بود، بدين سبب به سمت آن گرايش يافت و در اين زمينه نيز موفق بود، زيرا عقايد معتزله را تبديل به عقيده ي رسمي براي حکومت خود نمود. در جريان محنه وقتي عقيده ي معتزله تبديل به وسيله اي در دست حکومت شد از مسير اصلي خود منحرف شد و به دستگاهي براي کنترل مخالفان تبديل گرديد. در واقع مأمون و جانشينانش با ايجاد محنه به دو هدف عمده ي خود جامه ي عمل پوشاندند، ابتدا از قدرت فقها و محدثين کاستند، زيرا بعد از اين عصر هيچ فقيه نيرومندي که مذهب فقهي پايداري ايجاد نمايد و داراي پايگاه اجتماعي همسان با ايشان باشد پا به عرصه نگذاشت و عصر فقهاي بزرگ به پايان رسيد، ثانيا عقيده ي معتزله را در نزد عموم بي اعتبار نمود و از رونق انداخت و آن را تبديل به ابزاري براي پيشبرد نيات سياسي خود نمود.

پي نوشت :

1. فهمي جدعان، المحنه، ص 286 (مؤسسه دراسات و النشر، بيروت، 2000) .
2. ژان ساتستاگي، تاريخ تفتيش عقايد، ترجمه ي غلامرضا افشار نادري، ص 45 (جامعه ي ايرانيان، تهران، 1379) .
3. علي سامي، نقش ايران در فرهنگ اسلامي، ص 152 (نويد، شيراز، 1365) .
4. احمد فريد رفاعي، عصر المأمون، ص 379 (دارالکتب المصر، قاهره، 1346 ق) .
5. فليپ حتي، تاريخ عرب، ترجمه ي ابوالقاسم پاينده، ص 549 (انتشارات حقيقت، تبريز، 1344) .
6. محمدجواد مشکور، سير کلام در فرق اسلام، ص 27 (انتشارات شرق، تهران، 1368) و علي اکبر دهخدا، لغت نامه.
7. مادولونگ ويلفرد، مکتب ها و فرقه هاي اسلامي در سده هاي ميانه، ترجمه ي جواد قاسمي، ص 98 (آستان قدس رضوي، مشهد، 1357) .
8. علي اکبر دهخدا، لغتنامه.
9.piessner، M. «Mihne» Islam Ansi klopedisi، vol. 8، Istan bul: Maarif Matbaasi، 1940، p.292
10.Plessner، op. cit، p.292.
11. 7،Hinds، M. «Mihne» Ency Clopeadia of Islam، vol. Leid en New york 1993، p. 2.
12.Plessner، op.cit، p. 229
13. علي اکبر دهخدا، لغتنامه.
14. عبدالعزيز بدوي، الاسلام بين العلماء و الحکام، ص 159 و 160 (مکتبه العلميه، مدينه المنوره، بي تا) .
15.Hinds، op.cit.، p.2
16. ابي زکريا الازدي، تاريخ الموصل، به کوشش حبيبه ي علي، ص 409 (قاهره، 1378ق) ؛ احمد بن طاهر ابن طيفور، کتاب بغداد، به کوشش باسل هس کلر، ج 1، ص 150 (1908) ؛ يعقوبي نيز مي نويسد: مأمون در سال 218 در دمشق مردم را در مورد عدل و توحيد امتحان کرد ... «تاريخ يعقوبي، ترجمه محمدابراهيم آيتي، ج 2، ص 329 - علمي و فرهنگي، تهران، 1374» .
17. زين الدين عمر ابن الورودي، تتمه المختصر في اخبار البشر، به کوشش احمد رفعت البداوي، ص 229 (بيروت، 1389ق) ؛ محمد بن جرير طبري، الرسل و الملوک (تاريخ طبري) ، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج 13، ص 5751 (اساطير، 1375) ؛ عماد الدين اسماعيل ابي الفدا ، تاريخ، ج 2، ص 30 (بي جا، بي تا، بي نا) ؛ جلال الدين سيوطي، تاريخ خلفا، به کوشش منجي الکعبي، ص 462 (دار العرب الاسلامي، بيروت، 1993) ؛ حافظ ذهبي، العبر في خبر من غير، به کوشش ابوهاجر محمد السعيد بن بسوني زغلول، ج 1، ص 393 (دار الکتاب العلميه، بيروت، بي تا) .
18. ابي زکريا الازدي، ص 412؛ سيوطي، تاريخ خلفا، ص 308؛ ذهبي، العبر، ج 1، ص 20؛ طبري، الرسل و الملوک، ج 13، ص 5751.
19. طبري، الرسل و الملوک، ج 13، ص 5751؛ عبد الحي بن احمد ابن العماد حنبلي، شذرات الذهب في اخبار من ذهب، ج 1، جزء دوم، ص 39 (دار الکتب العلميه، بيروت، بي تا) ؛ مجمل التواريخ و القصص، ملک الشعراي بهار، ص 35، (خاور، تهران، 1318) ؛ ابن شاکر الکتبي، فوات الوفيات و الذيل عليها، به کوشش احسان عباس، ص 289 (دارالثقافه، بيروت، 1947م) ؛ ابن مسکويه، تجارب الامم، به کوشش ابوالقاسم امامي (سروش، تهران، 1376) .
20. احمد بن علي قلقشندي، مآثر الاناقه في معالم الخلافه، به کوشش احمد فراج، ج 1، ص 230 (عالم الکتب، بيروت، بي تا) ؛ يوسف بن تغري بردي، النجوم الزاهراه في ملوک مصر و القاهره مصر، ج 1، ص 23 (المؤسسه المصريه العامه، وزارت الثقافه و الارشاد القومي، 1383 ق) .
21. ابن مسکويه، تجارب الامم، ج 4، ص 167.
22. طبري، الرسل و الملوک، ج 13، ص 5752 به بعد؛ ابن طيفور، کتاب بغداد، ج 1، ص 341.
23. علت احضار مجدد عده اي را براي امتحان مجدد، تقيه ي ذکر کرده اند «سيوطي، تاريخ خلفا، ص 310 ؛ ابي الفداء، تاريخ، ج 2، ص 31؛ ابن العماد، شذرات المذهب، ج 1، جزء دوم، ص 39» .
24. هانري کربن، تاريخ فلسفه اسلامي، ترجمه اسد الله مبشري، ص 20 (اميرکبير، تهران، 1352) .
25. محمد طبري، الرسل و الملوک، ج 13، ص 5772.
26. محمد شبلي نعماني، تاريخ علم کلام، ترجمه ي محمدتقي فخر داعي گيلاني، ص 37 (رنگين، تهران، 1328) .
27. حسن جار الله زهدي، المعتزله، ص 177 (قاهره، بي تا) .
28. علي بن حسين مسعودي، التنبيه الاشراف، ترجمه ي ابوالقاسم پاينده، ص 239 (بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1249) .
29. احمد بن علي خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج 7، ص 83 (دار الکتب العلميه، بيروت، بي تا) .
30. سيوطي، تاريخ خلفا، ص 335.
31. طبري، الرسل و الملوک، ج 13، ص 5770.
32. شمس الدين ابي عبدالله ذهبي، تاريخ اسلام و وفيات المشاهير الاعلام، به کوشش عمر عبدالسلام تدمري، ج 4، ص 394 (دار الکتاب العربي، بيروت، 1411 ق) ؛ ابن شاکر، فوات الوفيات و الذيل عليها، ج 4، ص 49.
33. در صفحه ي 359 مجمل التواريخ و القصص آمده: معتصم نيز بر اين بود، آسان تر کرد.
34. علي بن حسين مسعودي، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ي ابوالقاسم پاينده، ج 2، ص 700 (علمي و فرهنگي، تهران، 1374).
35. ر . ک: دهستاني حسين بن اسعد، فرج بعد از شدت، ترجمه ي اسماعيل حاکمي، ج 1، ص 370 (اطلاعات، بي جا، بي تا) ؛ مسعودي، مروج الذهب، ج 2، ص 700 ؛ حسن جارالله زهدي، المعتزله، ص 176.
36. مسعودي، التنبيه و الاشراف، ص 345 (خويشتن را به امتحان مردم در کار دين مشغول داشت و دل هايشان را برنجانيد و براي طعن خويش وسيله به دست آنها داد) و در مروج الذهب مي نويسد: و مردم را آزمود ... «ج 2، ص 700» .
37. حسن جارالله زهدي، المعتزله، ص 176.
38. Plessner، op.cit.، p.293
39. ابن يوسف اسکندري، تاريخ ولاه مصر ويليه کتاب تسميه قضاتها، ص 340 (مؤسسه الکتب الثقافيه، بيروت، 1407ق) .
40. حکام بني اميه دولت خود را بر مباني کشوري استوار کرده بودند تا آن جا که در عصر ايشان دين و دولت از هم جدا شدند «حنا الفاخوري و خليل الجر، تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، ترجمه ي عبدالحميد آيتي، ج 1، ص 107- زمان، تهران، 1358 و 1367» .
41. غلامحسين زرگري نژاد، مقدمه اي بر تاريخ انديشه ي سياسي در اسلام، جزوه ي درسي، ص 338 - 343.
42. فهمي جدعان، المحنه، ص 441.
43. خطر اهل حديث و سنت براي دولت عباسي را از دو قيامي هم ياري منصور رخ داد، از جمله قيام محمد بن عبدالله بن حسن و حمايت ضمني که از سوي ابوحنيفه، مالک بن انس و سفيان ثوري از ايشان شد، براي اطلاعات بيشتر ر . ک: «فهمي جدعان، المحنه، ص 347» .
44. فهمي جدعان، المحنه، ص 238.
45. همان، ص 59.
46. همان، ص 132.
47. همان، ص 17 و 18.
48. همان، ص346.
49. همان، ص 340.
50. همان، ص347.
51. همان، ص 441.
52. همان، ص 448.
53. همان، ص 351.
54. حنا الفاخوري، تاريخ فلسفه در جهان اسلام، ج 1، ص 107.

منبع:ماهنامه ي آينه ي پژوهش شماره 95