نظريه ي وابستگي متقابل ( پيچيده)

نويسنده: دکتر حسين سليمي

( بررسي نظريه ي رابرت کوهن و جوزف ناي)

رابرت کوهن و جوزف ناي را مهم ترين و اصلي ترين پديد آورندگان نظريه ي وابستگي متقابل مي دانند. انديشه آنان در پاره اي از کتب و تحليلها در گروه نظريه هاي کارکرد گرا و در برخي از مباحث در گروه نظريه هاي همگرايي دسته بندي مي شود. اما در اين بررسي به دليل آنکه پايه هاي نظريه آنان وجوه مشترک فراواني با نگرش ليبراليستي دارد، با اندکي مسامحه آنان را در گروه صاحب نظراني قرار مي دهيم که به دگرگوني تدريجي جهان معتقدند.
کوهن و ناي در دهه 1970کوشيدند با طرح نگرشهايي نو نشان دهند که قالب فکري واقع گرايي تنها قالبي نيست که بتوان روابط بين الملل را بر اساس آن توضيح داد. آنان به چالش با رئاليسم و مفاهيم بنيادين آن پرداختند و کوشيدند تا با طرح مفهوم و چهارچوب نظري وابستگي متقابل، شيوه متفاوتي را براي فهم روابط بين الملل مطرح سازند. نظريه پردازي آنان در زماني آغاز شد که جنگ ويتنام با ناکامي ايالات متحده به عنوان برترين قدرت نظامي جهان پايان يافته بود، ناکارآمدي ابزار زور و اعمال قدرت نظامي مشخص شده بود، مسائل اقتصادي اهميت فوق العاده خود را در روابط بين الملل به ظهور رسانده بود، اوپک به عنوان قدرت جديد اقتصادي پديدار گشته بود، نيکسون به طور يکجانبه نظام مالي بين الملل و قرار داد بر تن وودز را لغو کرده بود، اختلافات نظامي ميان اعراب و اسرائيل پس از دو جنگ کاهش يافته و اختلافات تجاري ميان امريکا و ژاپن سربرآورده بود. در اين شرايط ناي و کوهن انديشيدند که جهان در معرض دگرگوني بنيادي قرار گرفته و در جريان اين دگرگوني، قاعده تعارض و تضارب و رويارويي مبتني بر تخاصم براي قدرت بيشتر جاي خود را با وابستگي متقابل و همکاري مي دهد. بنابراين دولت- ملتها به تدريج رقباي جديد و بازيگران بين المللي جديدي را در کنار خود مي يابند و بدين گونه هم بازيگران جهاني و هم قاعده رفتار آنها دگرگون مي شود. مطالب فوق در کتاب قدرت و وابستگي متقابل (1)- که براي نخستين بار در سال 1977 به چاپ رسيد- درج شد. در اين کتاب تلاش شد تا نظريه رئاليسم مورد نقد قرار گرفته و مفاهيم جديد مطرح شده در قالب وابستگي متقابل با ارائه اطلاعات و داده هاي فراوان تجربي به اثبات برسد. به نظر آنان رئاليسم در دنياي وابستگي متقابل براي توضيح روابط بين الملل بسيار محدود و ناکارآمد است. در نگرش واقع گرايانه، دولت - ملت تنها بازيگران اصلي روابط بين الملل و زور و قدرت نظامي مهم ترين ابزار قابل استفاده در عرصه جهاني و براي پيش برد سياست محسوب مي شوند و همين امرنوعي سلسله مراتب جهاني را به وجود آورده و در ضمن مسائل نظامي- امنيتي را به مسائل اصلي روابط بين الملل مبدل مي سازد. اما در دنياي وابستگي متقابل شرايط کاملا متفاوت است. در اين شرايط بازيگران مهمي به جز دولت- ملتها وجود دارند. قدرت نظامي و اعمال زور تنها ابزار مفيد، سودمند و اثرگذار در عرصه روابط بين الملل نيست و تأثير و اهميت خود را روز به روز بيشتر از دست مي دهد و نظام سلسله مراتبي به گونه اي که رئاليسم بر آن اصرار دارد، رنگ مي بازد. در اين شرايط منابع موجود در عرصه جهاني توزيع شده و همکاري داوطلبانه جايگزين تعارض و مخاصمه مي شود(Keohane & Nye,1977,pp.5-35).

مفهوم وابستگي متقابل و وابستگي متقابل پيچيده

مدل وابستگي متقابل گامي به جلو براي شناخت پديده هاي جهاني فراتر از تعاملات دولتها محسوب مي شود. برخي از خصوصيات اين مدل را در عناوين ذيل مي توان خلاصه کرد:
1. بازيگران روابط بين الملل تنها دولتها نيستند؛ شرکتهاي چند مليتي و سازمانها و رژيمهاي بين المللي بازيگران جديدي هستند که در کنار دولتها نقش آفريني مي کنند.
‏2. مسائل اساسي جهان ديگر تنها مسائل نظامي ، امنيتي و استراتژيک نيست ، بلکه مسائل ‏اقتصادي ، زيست محيطي ،اجتماعي و فرهنگي اهميت بيشتري يافته اند . اين دگرگوني حرکت ‏از سوي سياست حاد (2) به سوي سياست ملايم (3) خوانده مي شود . به همين دليل نيز کاربرد زور ‏و قدرت نظامي کمتر و همکاريهاي اقتصادي ، اجتماعي بيشتر مي شود . ‏
‏3. قاعده رفتار در عرصه جهاني از تعارض و مخاصمه به همکاريهاي فراملي تغيير کرده است ‏‏. در شرايط وابستگي متقابل قاعده بازي ديگر بازي حاصل جمع صفر (4) نيست ، بلکه برد و باخت مي ‏تواند به طور يکسان براي همه طرفهاي بازي باشد . در روابط بين الملل برد يک بازيگر لزوما ‏به معني باخت ديگري نيست و بازي جديد مي تواند دو يا چند برنده و بازنده داشته باشد .‏
‏4. سلسله مراتب قدرت که مبتني بر قدرت نظامي بود جاي خود را به شبکه پيچيده اي از ‏همکاريها مي دهد که ديگر سلسله مراتبي نيست . ‏
ناي و کوهن معتقدند که با طرح مفهوم وابستگي متقابل مباحثه جديدي را در عرصه روابط بين ‏الملل آغاز کرده اند . مباحثه اول در روابط بين الملل بين ايدئاليستها يا آرمان گرايان و رئاليستها ‏يا واقع گرايان بود . مباحثه دوم به لحاظ روش شناختي بين سنت گرايان ورفتارگرايان يا علم ‏گرايان جديد در گرفت و از نظر آنان مباحثه سوم ميان واقع گرايان ، هواداران وابستگي متقابل ‏و نيز راديکالهاي منتقد در جريان است . واقع گرايي کوشيد تا نشان دهد سياست جهاني در « ‏وضعيت جنگي » بالقوه قرار دارد و دولتها دايما در معرض منازعه و مخاصمه اند . البته نبايد ‏با ساده انديشي پنداشت که جنگ و نظامي گري و مسائل امنيتي و استراتژيک از جهان رخت ‏بربسته است و همه جهانيان به اين نتيجه رسيده اند که جنگ را کنار بگذارند و به سراغ ‏همکاريهاي مبتني بر وابستگي متقابل بروند . از نظر کوهن : ‏
‏طبق تعبير عمومي ، وابستگي به معناي وضعيتي است که در آن دولتي شديدا تحت تأثير ‏نيروهاي خارجي بوده يا کاملا به وسيله آن شکل مي گيرد . وابستگي متقابل نيز به عبارت ساده ‏به معناي وابستگي دو طرفه است . وابستگي متقابل در سياست جهاني به وضعيتي اشاره دارد ‏که در آن بين کشورها يا بازيگران داخلي کشورهاي مختلف تأثيرگذاري متقابل وجود دارد . اين ‏تأثيرگذاريها اغلب از مبادلات بين المللي - نقل و انتقال پول ، کالا ، افراد و پيام در سطح بين ‏المللي - ريشه مي گيرد . اين مبادلات پس از جنگ جهاني دوم افزايش شديدي يافته و در دهه ‏هاي اخير شاهد گرايشي کلي به سوي مضاعف شدن هر ده سال يک بار بسياري از اشکال پيوند ‏متقابل انسانها در فراسوي مرزهاي ملي بوده ايم ( بزرگي ، 1375 ، ص 942 ) . ‏
البته از نظر اين دو متفکر اصطلاح وابستگي متقابل تنها به وضعيتهايي که متضمن منفعت دو ‏طرف است ، محدود نمي شود و فقط در حالتي نيست که خطر کاربرد نيروي نظامي کم و سطح ‏منازعه پايين است ؛ زيرا امريکا و اتحاد شوروي ( سابق ) به لحاظ نظامي و استراتژيک ‏وابستگي متقابل داشتند ( بزرگي ، 1375 ، ص 943 ) . البته حتي در اين نوع وابستگي متقابل ‏سياسي – نظامي قاعده بازي مي تواند حاصل جمع صفر نباشد . به علاوه نبايد پنداشت که در ‏وابستگي متقابل همواره برابري کامل وجود دارد . وابستگي متقابل با وابستگي دو طرفه متقارن ‏و برابر و يکسان نيست . عدم تقارن در وضعيت وابستگي به احتمال قوي موجب اعمال نفوذ ‏يکي از طرفين روي طرف مقابل مي شود ( بزرگي ، 1375 ، ص 944 و 945 ) . ‏
ناي و کوهن نظريه خود را با طرح مفهوم وابستگي متقابل پيچيده(5) تکامل مي بخشند . وابستگي ‏متقابل پيچيده از نظر ايشان يک نوع آرماني در مقابل نوع آرماني واقع گرايي يعني منازعه ‏دايمي براي افزايش برتري است . از نظر کوهن و ناي وابستگي متقابل پيچيده سه ويژگي ‏اساسي دارد : ‏
‏1.‏مجاري چندگانه (6)ميان جوامع ارتباط برقرار مي کند ، اين مجاري عبارت اند از : ‏روابط غيررسمي ميان نخبگان دولتي و ترتيبات رسمي وزارتخانه هاي امور ‏خارجه ، روابط غيررسمي ميان نخبگان غيردولتي ( روابط رو در رو و ارتباطات دوربرد) و ‏سازمانهاي فراملي ( مثل بانکها يا شرکتهاي چند مليتي ) . اين مجاري را مي توان در روابط بين ‏الملل دولتي ، فرادولتي و فراملي خلاصه کرد ... و وقتي مصداق مي يابند که اين فرض را ‏ناديده بگيريم که دولتها تنها بازيگران عرصه سياست جهاني اند . ‏
‏2.‏مفاهيم روابط بين دولتي از مسائل گوناگوني تشکيل مي شود که بر آنها نوعي سلسله ‏مراتب روشن يا ثابت حاکم نيست . بدين معني که امنيت نظامي همواره در رأس مسائل ‏قرار ندارد ... . تمايز ميان مسائل داخلي و خارجي دچار ابهام مي شود ... . سياست ‏مرزي نمي شناسد .‏
‏3.‏در چهارچوب منطقه يا مسائلي که وابستگي متقابل پيچيده بر آنها حاکم است ، دولتها به ‏کاربرد نيروي نظامي بر عليه يکديگر متوسل نمي شوند . ولي در روابط بين اين دولتها ‏در زمينه مسائل ديگر يا در روابط آنها با دولتهاي خارج از منطقه مذکور ، نيروي ‏نظامي ممکن است اهميت داشته باشد ( بزرگي ، 1375 ، ص 947-948 ) .‏
اين سه ويژگي اصلي ، فرايندهاي سياسي و جهاني متمايزي را به وجود مي آورد که منابع قدرت ‏را به قدرت به عنوان نيروي کنترل نتايج تبديل مي کند ( بزرگي ، 1375 ، ص 953 ) . براي ‏مثال استراتژيهاي پيوند(7)، جايگزين استراتژيهاي تحميل و اعمال زور مي شود . وقتي اعمال ‏قدرت نظامي تنها راه پيشبرد و اهداف سياست خارجي نيست ، ايجاد پيوندهاي اقتصادي و ‏اجتماعي بين بازيگران مختلف روابط بين الملل به بهترين طريق دستيابي به اهداف خارجي بدل ‏خواهد شد . شبکه هاي سياست گذاري فرادولتي و فراملي نقش اساسي را در شکل دادن به ‏رفتارهاي جهاني بازيگران ايفا مي کنند و نقش مستقل سازمانهاي بين المللي در اين زمان ‏برخلاف نظر واقع گرايان گسترش مي يابد ( بزرگي ، 1375 ، ص 955 – 960 ).
براساس نظريه ناي و کوهن ، هژموني و تفوق يک قدرت بر مبناي قدرت نظامي در دنياي ‏وابستگي متقابل به پايان رسيده است . اين معنايي است که کوهن در کتاب مابعد هژموني(8) قصد ‏بيان آن را دارد . به نظر آنان ديگر نمي توان جهان را براساس نظام سلسله مراتبي يک دولت ‏هژمون در رأس آن قرار داد و بقيه بازيگران اصلي يعني دولتها را که تابع تصميمات او هستند ‏توضيح داد . دنياي ‏جديد ، دنياي وابستگي متقابل مجموعه اي از بازيگران دولتي و غير دولتي است که در آن شبکه ‏هاي پيچيده اي از همکاري و تعامل و تعارض وجود دارد که هيچ قدرت کاملا برتر و مسلطي ‏در آن قابل تشخيص نيست . تفوق برتري و تسلط ، ديگر مفاهيم کاملا کارامدي براي توضيح ‏روابط بين الملل نيستند ( ‏Keohane, 1984 ,p . 365‎‏ ) .‏
در عوض به عقيده آنان جهان به تدريج به سوي همگرايي مي رود . البته همگرايي مورد نظر ‏ناي و کوهن با همگرايي مورد نظر کارل دويچ و ارنست هاس تا حدودي متفاوت است . آنان ‏اصطلاح همگرايي را به معني « هر درجه اي از همبستگي بين بازيگران از اين يا آن جنبه » ‏به کار مي برند . زيرا با اين معني همگرايي ، انواع مختلف آن مثل همگرايي اقتصادي ، ‏اجتماعي ، سياست گذاري و نهادي در حال شکل گرفتن است . در عرصه اقتصادي منظور از ‏همگرايي صرفا افزايش حجم مبادلات يا شکل گيري نهادهاي مشترک تصميم گيري نيست . ‏
ممکن است سطح و حجم مبادلات اقتصادي بين دو يا چند کشور افزايش نيابد ، اما وابستگي ‏متقابل و همگرايي آنها بيشتر شود . معياري که در اين زمينه ارائه مي شود معيار حساسيت (9)‏است . حساسيت بدين معني است که تحولات و روابط اقتصادي چند بازيگر بين المللي اهميت و ‏تأثير فوق العاده اي براي ديگري دارد . ممکن است حجم مبادلات در کشور تغييري نکند ، اما ‏اهميت ، تأثير و حساسيت مبادله براي آنها افزايش يابد و اين به معني افزايش وابستگي متقابل ‏ميان آنهاست . اين امر به تدريج موجب مي شود که درجه اي از همبستگي ميان بازيگران ‏اقتصادي ‏شکل گيرد ، زيرا آسيب پذيري آنها از هم بالا مي رود و افزايش ميزان همبستگي پيوند مي تواند ‏به افزايش منافع آنها بينجامد ( ‏Keohane, 1984, PP. 366-368‎‏ ) .‏
در عرصه اجتماعي و فرهنگي نيز با گسترش فناوري ارتباطات و اطلاعات و نيز رشد حيرت ‏انگيز سازمانها و مؤسسات غيردولتي و اصناف و گروهها در داخل و خارج کشورها ، ميزان ‏حساسيتها و تأثيرپذيري جوامع مختلف بر يکديگر افزايش مي يابد . دولتها مي توانند اين ‏حساسيتها را تشديد يا تعديل کنند ، ولي نمي توانند کاملا آنها را تحت کنترل در آوردند . انديشه ‏ها و آگاهي مردمان و نخبگان در جوامع مختلف به شدت از هم تأثير پذيرفته و فرايندهاي ‏فرهنگي و اجتماعي يکديگر را تحت تأثير قرار مي دهد . ‏
همگراييهاي اقتصادي ، اجتماعي و فرهنگي در مناطقي که سطوح بالاتري از تأثيرگذاري و ‏حساسيت وجود دارد مي تواند به شکل گيري روند سياسي و نيز نهادهاي مشترک سياست گذاري ‏منجر شود . همان گونه که در اروپا به تدريج و علي رغم وجود منازعات مختلف ، نهاد اتحاديه ‏اروپا شکل گرفت . پيدايش و قدرت يابي تدريجي ناتو ، موافقتنامه عمومي تعرفه و تجارت و ‏سازمان همکاري و توسعه اقتصادي ، نمونه هاي بارزي از شکل گيري همگرايي در عرصه ‏هاي نهادي و تصميم گيري اند ( ‏Keohane, 1984, PP. 374-396‎‏ ).‏

جهاني شدن و مفهوم جهان گرايي ‏

نگرش ناي و کوهن درباره ي وابستگي متقابل موجب شد تا مفهوم و جريان جهاني شدن براي ‏آنها پذيرفتني باشد و برخلاف بسياري از جريانهاي فکري ، آنان در مقابل اين پديده نه شگفت ‏زده شدند و نه به مقابله با آن و انکارش پرداختند . براي ناي و کوهن جهاني شده فرايندي طبيعي ‏است که نتيجه وابستگي متقابل بوده و در بستر آن اتفاق مي افتد . جهاني شدن امر جديد و قريب ‏الوقوعي نيست ، بلکه شکل تکامل يافته آن چيزي است که آنان در دهه 1970 پيش بيني کرده ‏بودند . اين دو نظريه پرداز مشهور در مقاله اي با عنوان « جهاني شدن : چه چيز جديد است چه ‏چيز نيست » (10)، که در سال 2000 در نشريه فارين پاليسي به چاپ رساندند ، نظريات خود را درباره جهاني شدن ‏به روشني بيان کردند . از نظر آنان جهان شدن اصطلاح و کلمه رايج و پر کاربردي در دهه ‏‏1990 بود ، همانند کلمه وابستگي متقابل در دهه 1970 . اما جهان گرايي امر کاملا جديدي ‏نيست و همان مشخصاتي که بيست سال پيش درباره وابستگي متقابل مطرح شده بود امروز ‏درباره آن اعمال مي شود . دو اصطلاح « وابستگي متقابل » و « جهاني شدن » معاني مختلفي ‏دارند که ناي و کوهن معناي خاصي از آن را در نظر دارند . آنان بيش از آنکه بر روي کلمه ‏جهاني شدن تأکيد کنند به کلمه و مفهوم جهان گرايي (11)مي پردازند . به دليل آنکه جهاني شدن ‏متضمن نوعي سياليت است ، اما جهان گرايي مبين شرايط خاصي است . شرايطي که مي تواند ‏تشديد يا کاهش يابد . وابستگي متقابل به وضعيتي اطلاق مي شود که تأثيرات متقابل و دو طرفه ‏کشورها و بازيگران مختلف جهاني به آن شکل مي دهد . بنابراين جهان گرايي گونه اي ‏وابستگي متقابل است ، اما با دو مشخصه و ويژگي معين . اولين مشخصه جهان گرايي وجود ‏شبکه هايي از به هم پيوستگي ( روابط چند جانبه ) است و نه يک پيوستگي واحد . مثلا ميان ‏ژاپن و امريکا وابستگي متقابل نظامي و اقتصادي وجود دارد ، ولي اين وابستگي مصداق جهان ‏گرايي آنها نيست . وابستگي متقابل امريکا و ژاپن بخشي از جهان گرايي کنوني است ، اما به ‏خودي خود جهان گرايي نيست
(keohane & nye , 2000, p . 104).
دومين مشخصه ، وجود شبکه اي از روابط است که جهاني باشد ، بدين معني که بايد شامل ‏روابط فراتر از قاره ها و بين قاره ها باشد و وجود شبکه هاي ساده منطقه اي در اين زمينه ‏تکافو نمي کند ، « فاصله » متغيري حذف شدني است و بايد بتواند دو سوي کاملا دور کره ‏زمين مثلا از امريکا تا استراليا را به هم تصل کند . تفاوت عميقي بين روابط منطقه اي مثلا ‏وابستگي متقابل ژاپن و هند يا مصر و افريقاي جنوبي با جهاني شدن وجود دارد . جهاني شدن به ‏از ميان بردن فواصل و مسافتهاي دور در روابط بين بازيگران جهاني اطلاق مي شود و از اين ‏نظر در مقابل بومي شدن ، ملي شدن و منطقه اي شدن قرار دارد . به طور مثال گسترش اسلام ‏از سرزمينهاي عربي تا شرق آسيا مصداق بارز جهاني شدن است ، اما گسرش هندوئيسم در شبه قاره هند چنين ‏نيست يا همکاريهاي اقتصادي آسيا – اقيانوسيه مصداق جهاني شدن است ولي همکاريهاي ‏اقتصادي در جنوب شرقي آسيا مصداق منطقه گرايي است . ‏
از نظر ناي و کوهن شکلهاي مختلفي براي جهان گرايي وجوددارد : ‏
‏1.‏جهان گرايي اقتصادي که شامل جريان بين قاره اي و ما بين فاصله هاي دور کالا ، ‏خدمات و سرمايه مي شود ؛ به علاوه جريان اطلاعات و ذهنيتهايي که موجب مبادله در ‏بازار جهاني مي شود . همچنين شامل سازمانهايي است که اين جريانها را به هم متصل ‏کرده و امکان به هم پيوستن بازارهاي آسيا ، اروپا و امريکا را به طور مثال به وجود ‏مي آورد . ‏
‏2.جهان گرايي نظامي که شامل شبکه هايي از وابستگي متقابل مي شود و اعمال زور ، ‏تهديد و امنيت را از راه دور امکان پذير مي سازد . « موازنه وحشت » در دوران ‏جنگ سرد ميان آمريکا و شوروي نمونه اي از جهان گرايي نظامي است . ‏
‏3.‏جهان گرايي زيست محيطي که به حمل و نقل مواد و محصولات در جو يا اقيانوسها ، ‏اکتشافات بيولوژيک و مولوژنتيکي بهداشت جهاني و امثال آن مربوط مي شود و مشکل پديد آمده براي ‏لايه ي ازن ، گسترش جهاني ويروس ايدز و انهدام محيط زيست به وسيله فعاليتهاي ‏انساني مثالهاي آشکار آن است . ‏
4. جهان گرايي فرهنگي و اجتماعي که شامل حرکت انديشه هاي ، اطلاعات ، ذهنيتها و مردمان در سراسر جهان مي شود . گسترش جهاني مذهب يا شيوه هاي دانش علمي نمونه هايي از آن هستند . حرکت و مبادله جهاني انديشه ها ، اطلاعات و ارزشها از طريق فناوري جديد ارتباطات موجب مي شود تا تمامي حوزه هاي زندگي اجتماعي از ارزشهاي سياسي گرفته تا رفتارهاي فردي تحت تأثير قرار گيرند . اينکه جهان گرايي به ابعاد مختلف تقسيم مي شود به معناي آن نيست که همگي يکسان و هم زمان و همراه با هم وجود داشته اند . از نظر اين دو متفکر ، اوج جهان گرايي اقتصادي در فاصله سالهاي 1850-1914 بوده است و در چهل سال بعد يعني 1914-1954 جهان گرايي اقتصادي به شدت افول مي کند و سپس دوباره اوج مي گيرد . در حالي که جهان گرايي نظامي در فاصله سالهاي 1914-1945 و پس از آن پديد آمد و اوج گرفت . بنابراين به دشواري مي توان گفت که جهاني شدن در کدام يک از اين دورانها افزايش يا کاهش يافته است و بستگي دارد به اينکه کدام بعد مورد توجه قرار گيرد
(keohane & nye , 2000 ,pp . 105- 106)
از نظر ناي و کوهن برخلاف کاربرد روزمره مردم عامي ، جهان گرايي و جهاني شدن تا حدودي با هم متفاوت اند . جهان گرايي ريشه هاي کهن و تاريخي ديرينه دارد ، اما جهاني شدن به معني فرايند افزايش جهان گرايي در شرايط کنوني است. بنابراين جهاني شدن پديده اي جديد اما جهان گرايي قديمي و ريشه دار است. جهان گرايي را مي توان در طول تاريخ يافت، که زماني رقيق و اندک بوده و زماني ديگر غليظ و پر حجم شده است. به طور مثال زماني که جاده ابريشم نوعي پيوند اقتصادي و فرهنگي ميان اروپا و آسياي قديم پديد آورد و امکان مبادله کالا و تجارت و رفت و آمد مردمان را فراهم کرد، نوعي جهان گرايي رقيق به وجود آمد. اما از دهه 1980 به بعد آن گونه که ديويد هلد و همکارانش نشان مي دهند، جهان گرايي غليظ و پر حجم به وجود آمده است. البته جهان گرايي امروز با جهان گرايي قرن نوزدهم بسيار متفاوت است؛ زيرا امپرياليستهاي قرن نوزدهم ساختارهاي سياسي و امکانات ارتباطات و حمل و نقل را به گونه اي به وجود آوردند که صرفا براي افرادي خاص کاربرد داشت. اما به سادگي نمي توان گفت که جهان گرايي امروز کاملا به طور بنيادي با بيست سال پيش متفاوت است. زيرا تفاوت بنيادي در شيوه هاي به هم پيوستگي جهان به وجود نيامده است. آن گونه که روزنامه نگاراني مثل توماس فريدمن معتقدند، جهاني شدن در شرايط کنوني وسيع تر، سريع تر، عميق تر و ارزان تر از گذشته است
(keohane & nye , 2000 , pp . 106 - 107) .

شاخصهاي جديد جهان گرايي

درجه، نوع، غلظت و حجم جهان گرايي در پايان قرن بيستم به دليل سه تحول اساسي تغيير کرده است:
1. فشردگي و تراکم شبکه ها. اقتصاد گرايان اصطلاح «شبکه تأثيرات» را به معناي محصولي که ويژگيهاي بسياري داشته باشد و مردمان مختلف بتوانند از آن استفاده کنند به کار مي برند، مانند اينترنت. جوزف اسپيگليتز(12) رئيس قبلي بانک جهاني معتقد است که اقتصاد مبتني بر دانش، موجب پيدايش نوعي تسري قدرتمند تأثيرات(13) شده است که مانند حريقي تمامي محيط اقتصادي اطراف خود را در برمي گيرد. افزايش وابستگي متقابل و جهان گرايي موجب شده است روابط نظام مند ميان شبکه هاي مختلف نيز افزايش يابد. به طور مثال افزايش تجارت بر صنعت، گسترش صنعت بر محيط زيست و تخريب محيط زيست بر جنبشهاي سياسي- اجتماعي تأثير مي گذارد. وابستگي متقابل در حوزه تجارت به وابستگي متقابل در حوزه محيط زيست نيز منجر خواهد شد.
جولاي سال 1997 زماني که بحران مالي تايلند به تدريج به سراسر جهان گسترش يافت و بحران مالي و بانکي در منطقه اي کوچک به بحراني جهاني مبدل شد، به هم پيوستگي شبکه هاي جهاني مالي بيش از هر زمان مشخص گرديد. گر چه بانک جهاني و صندوق بين المللي پول سياستهايي را براي غلبه بر بحران اتخاذ کردند اما حتي امريکا، روسيه و برزيل در آن سوي جهان، سياستگذاريهاي اقتصادي ويژه اي را براي گريز از اين بحران در پيش گرفتند.
به هر حال جهان گرايي اقتصادي چيز جديدي نيست. در واقع گسترش سرمايه گذاريهاي فرامرزي که در سال 1997 شدت گرفت در تاريخ اقتصاد جهاني بي سابقه نبوده است. بازار جهاني سرمايه در ابتداي قرن بيستم فشرده تر و همگراتر از انتهاي آن بوده است. در چهار دهه قبل از 1914 جريان سرمايه از بريتانيا به خارج به طور متوسط 5 درصد توليد ناخالص داخلي بود که در مقايسه با رقم 2 و 3 درصدي ژاپن در دهه 1990 بسيار بالاتر است. بحران مالي سالهاي 1997-1999 اولين بحران نبود که در عرصه جهاني تأثير گذاشت، بلکه بحران سه شنبه سياه وال استريت در سال 1929 و سقوط بانکهاي اتريش در سال 1931 نمونه هاي قبلي آن بودند.
اما جهان گرايي در دهه 90 ويژگيهاي متفاوتي دارد. شبکه هاي گسترده جهاني نه تنها موجب شدند که بحران اين بار از امريکا به بقيه نقاط جهان گسترش يابد، بلکه شيوه هاي جديدي نيز براي مديريت هدايت و غلبه بر بحران به وجود آورد. نوعي رقابت و هم ترازي ميان نظامهاي به هم پيوسته جهاني و حکومتها و نيروهاي متنوع تأثيرگذار در حوزه فرهنگ ديده مي شود که شرايطي بسيار پيچيده را به وجود آورده و وضعيت را دچار بي ثباتي مي کند. جهاني شدن صرفا بر حکومت کردن تأثير نمي گذارد، بلکه گاهي از آن تأثير مي پذيرد. بحران سالهاي 1997-1999 باعث پديد آمدن جنبشهاي مردمي شد که خواهان محدودسازي جهاني شدن بودند و اين ممکن است موجب شود که جهاني شدن در شکل کنوني خود پايدار نباشد ( Keohane & Nye, 2000, pp. 107-108)
2. سرعت و شدت نهادي. انقلاب اطلاعات در قلب و مرکز اصلي جهاني شدن اقتصادي- اجتماعي قرار دارد. اين انقلاب امکان کار و تأثير بر سازمانهاي فراملي را به وجود مي آورد، بازارها را گسترش مي دهد و تقسيم بين المللي کار را تسهيل مي کند. جهان گرايي نظامي با انقلاب ارتباطات ممکن مي شود. اين امر در جنگ جهاني دوم وجنگ سرد سابقه داشت، اما انقلاب ارتباطات، طبيعت و وابستگي متقابل نظامي را چنان تغيير داد که ماهيت روابط نظامي دگرگون شد. جهان گرايي زيست محيطي در اثر استفاده گسترده از ذغال سنگ، نفت، فولاد، ماشين و شيمي پديد آمده است. اين پديده ي متأخري است که از انقلاب اطلاعات به غايت تأثير پذيرفته است.
گام نخست براي جهان گرايي ارتباطات در سال 1866 برداشته شد، هنگامي که خطوط و کابلهاي تلگراف فراتر از اقيانوس اطلس رفت و نيويورک و لندن را به هم متصل کرد. با اين تحول بزرگ، اطلاعاتي که هفته ها براي انتقال آن زمان نياز بود، .ظرف چند دقيقه مبادله مي شد. چنين تحول و تفاوتي با گسترش جهاني اينترنت ايجاد شد. تفاوت سرعت و شدت تبادل اطلاعات با اينترنت، نسبت به ارتباط با تلفن و خطوط حمل و نقل صدها برابر شده است. با استفاده از اينترنت ميزان مبادلات تلفن در دوسوي اقيانوس اطلس به چند سنت رسيده و بسياري از فعاليتهاي ارتباطي، نامه نگاري، برگزاري جلسه، ارائه روزنامه و حتي خدمات بازرگاني و بانکي ظرف چند ثانيه صورت مي گيرد. کافي است فردي به يک رايانه شخصي دسترسي داشته باشد تا بتواند صدها خدمات ارتباطي را در سراسر جهان دريافت کند ( Keohane & Nye, 2000, p.109) .
تحول در ارتباطات موجب افزايش حجم و غلظت جهان گرايي شده است و نه تنها سرعت انتقال پيام را افزايش داده بلکه سرعت و شدت را نهادينه ساخته است. انتقال اخبار و اطلاعات و روابط رسمي مالي ، اداري و علمي از طريق اينترنت به گونه اي نهادينه شده است که به نظر برخي از صاحب نظران، ارتباط از طريق کاغذ به فراموشي سپرده مي شود و نهادهاي مختلف از طريق اينترنت به پيوستگي شديد و ارتباطات فوق العاده سريعي دست مي يابند.
3. مشارکت فارملي و وابستگي متقابل پيچيده. کاهش هزينه ارتباطات تعداد بازيگران فعال جهاني را افزايش داده و وابستگي متقابل پيچيده ميان آنها را تشديد کرده است. اين مفهوم با سه ويژگي اصلي توصيف مي شود: وجود کانالهاي چند گانه ميان جوامع با بازيگران متعددي که فقط دولتها نيستند، موضوعات و مسائل چند گانه که تنها به وسيله سلسله مراتب داخلي يا جهاني تعريف نمي شود، خاريج شدن تهديد به استفاده از زور در ميان دولتها و کشورهايي که متصل به وابستگي متقابل پيچيده اند.
ناي و کوهن اصطلاح وابستگي متقابل پيچيده را در دهه 1970 براي توضيح روابط پديد آمده ميان دموکراسيهاي تکثرگرا به کار بردند و کاملا روشن بود که اين خصوصيت شامل همه ابعاد روابط اتحاد شوروي( سابق) و امريکا نمي شد يا سياستهاي جاري در خاورميانه، افريقا يا امريکاي لاتين را توضيح نمي داد. اين دو متفکر ضمن تأکيد بر اين امر معتقدند که روابط مالي در عرصه جهاني در پايان دهه 1990 تا حدودي شبيه به دهه 1970 است و در جهان، وابستگي متقابل پيچيده سياست دچار تحول شده است و اهداف و ابزارهاي «سياست دولت» ، فرايندها و پيوندهايي که بدان شکل مي دهند و اهميت سازمانهاي بين المللي، تغييرات زيادي کرده است. آنان اين تحولات را بدين گونه به زبان جهان گرايي ترجمه مي کنند که در شرايط تشديد وابستگي متقابل پيچيده و در بخشي از جهان که در اين مرحله قرار مي گيرد، سطح جهان گرايي اقتصاد، زيست محيطي و اجتماعي، بالا و سطح جهان گرايي نظامي، پايين است. تا پايان جنگ سرد وابستگي متقابل پيچيده بين قاره اي تنها در حوزه نفوذ ايالات متحده وجود داشت و با کمک نهادهايي چون فائو و صندوق بين المللي پول کشورهاي تحت نفوذ امريکا را در بر مي گرفت. ولي با فروپاشي بلوک شرق وتوسعه تدريجي ناتو به شرق، دامنه وابستگي متقابل پيچيده در حال افزايش است و بسياري از کشورهاي شرق اروپا را نيز در برمي گيرد. حتي امروز نيز نمي توان وابستگي متقابل پيچيده را امري جهاني و جهان شمول خواند. اعمال قدرت نظامي و تهديد به استفاده از زور از تايوان تا عراق و يوگسلاوي و از کشمير تا صحراي افريقا را در برمي گيرد. اين سرزمينها هنوز در محيط وابستگي متقابل پيچيده و کاهش کاربرد زور و نظامي گري قرار نگرفته اند. اما گسترش فناوري اطلاعات و ارتباطات موجب شده تا جنبه هاي خشن و غير انساني تحولات داخلي يادرگيريهاي اين مناطق چنان فشاري را بر افکار عمومي وارد کند که امکان مداخلات بشر دوستانه در اين مناطق فراهم شود. مانند بوسني و هرزگوين که نمايش فجايع جاري در اين مناطق از طريق ماهواره ها، امکان مداخله بشر دوستانه و حل و فصل مسائل آن را فراهم ساخت ( Keohane & Nye, 2000, pp. 110-112).
بنابراين سرعت انتقال پيام و سرعت نهادينه شده و تأثير گذاري متقابل در عرصه جهاني از ويژگيهاي عمده جهان گرايي جديد و جهاني شدن است، که تمامي حوزه هاي حيات بين المللي را تحت تأثير خود قرار داده و براي بيشتر انسانها امکان برقرار ارتباط از راه دور فراهم ساخته است. ناي و کوهن با نقل اين مضمون از فريدمن به تأييد نظر او مي پردازند که اين تحول دموکراتيزاسيون در فناوري، امور مالي و اطلاعات است که کاهش هزينه هاي دستيابي به اين پديده ها را از انحصار طبقات ممتاز خارج کرده است ( Keohane & Nye, 2000, p.33).

فراگيري تکثر گرايي و دموکراسي

ناي و کوهن نيز مانند بسياري از متفکران ليبرال معتقدند که فرايند گسترش مردم گرايي و تکثر يکي از نتايج ناگزير جهان گرايي است . البته از ديدگاه آنان دموکراتيزاسيون لغت خوبي براي توضيح اين مفهوم نيست. زيرا دموکراسي نوعي برابري را به ذهن متبادر مي کند که در اين شرايط جديد وجود ندارد، به خصوص در بازار سرمايه از نظر آنان تکثر گرايي (14) کلمه مناسب تري است. تکثر گرايي به معني افزايش فراوان تعداد و انواع مشارکت کنندگان در شبکه هاي جهاني است. در دهه 1990 تعداد سازمانهاي بين المللي غير دولتي از 6600 به بيش از 26 هزار رسيده است. در ميان اين سازمانهاي غير دولتي (NGOها) (15) سازمانهايي وجود دارد از سازمان «صلح سبز» و «عفو بين الملل» گرفته تا سازمانهاي کوچکي که با 2 يا 3 فاکس مودم خود را به تمامي جهان مرتبط مي کنند .سازمانهاي غير دولتي در ابتداي قرن بيست و يکم بيش از هر زمان مي توانند صداي خود را به جهانيان برسانند. اعتراض گسترده و عمومي آنها در برابر سازمان تجارت جهاني در سال 1999 نمونه بارزي از اين امر است
( Keohane & Nye, 2000, pp. 113-114).
به هر حال گسترش کانالهاي ارتباطي بين المللي و افزايش تعداد بازيگران سبب شده تا ميزان مشارکت بازيگران متنوع و متعدد جديد در روند جهاني افزايش يابد و از ميزان تمرکز در عرصه جهاني کاسته شود. اين تکثر، حقوق گسترده تر و هسمازي بيشتر افکار عمومي بين المللي را به دنبال خواهد داشت. اين امر به تدريج نگرشهاي مردم گرا را در جهان افزايش داده و ديدگاههاي نخبگان جهاني را در اين زمينه به يکديگر نزديک مي کند. البته اين امر از اهميت سياست و تقابلهاي سياسي نمي کاهد؛ بلکه ماهيت و شيوه آن را تغيير مي دهد. در اين شرايط ديگر انجام هر کاري بدون ارضاي افکار عمومي جهاني امکان پذير نيست و ملتها آگاهيهاي بيشتري درباره حقوق خود مي يابند( Keohane & Nye, 2000, pp. 115-116).

چه چيزي جديد است؟

حال سؤال اساسي اين است که در جهان گرايي اخير چه چيزي جديد است؟ پاسخ ناي و کوهن اين است که عمق، غلظت و حجم ارتباط متقابل شبکه ها افزايش يافته و داراي تأثيرات نظام مند شده که سابقه نداشته است. البته جهان گرايي پر حجم و عميق در همه جا يکسان نيست و در مناطق و سرزمينهاي متفاوت فرق مي کند. البته کاهش هزينه هاي ارتباطات که موجب افزايش سرعت نهادينه شده و نظام مند مبادله پيام ازدور دست شده، در همه جا صدق نمي کند. گسترش ارتباطات و اطلاعات و پيوندهاي متقابل جهاني با شدت و ضعف متفاوت همچنان ادامه داشته و فراگيرتر مي شود و به تدريج« وابستگي متقابل پيچيده» را به يک « نوع آرماني» جهاني تبديل مي کند. اگر چه نظام دولتهاي داراي حاکميت همچنان ادامه داشته و ساختار مسلط سياست جهاني باقي مي ماند، اما ماهيت و محتواي سياست جهاني در دوران جهاني شدن در حال تغيير است. به گونه اي که توضيح سياست جهاني بدون مفهوم و پديده جهاني شدن غير ممکن است( Keohane & Nye, 2000, p.120).
جوزف ناي در مصاحبه اي به مناسبت انتشار مجموعه مقاله«حکومت کردن در دنياي در حال جهاني شدن»(16) مي گويد عده اي تصور مي کنند که جهاني شدن سبب مي شود تا ثروتمندها ثروتمندتر و فقيرها فقيرتر شوند؛ اما اين درست نيست. کره جنوبي در اين دوران فرصتهايي يافته که هم رفاه و ثروت خود را افزايش داده وهم فاصله خود را با کشورهاي ثروتمند کمتر کرده است. اين اتفاق از سال 1987 به بعد براي چين نيز افتاده است.
البته حدود 50 کشور نيز در راه پيشرفت با مشکل جدي موجه شده اند و اين به دليل ضعف نهادها و ساختارهاي داخلي آنهاست. بنابراين جهاني شدن في نفسه موجب افزايش شکاف نيست، بلکه فرصتهاي جديدي ايجاد مي کند که کشورها به تناسب تواناييهايشان مي توانند از آن بهره برده يا از قافله عقب بمانند. همچنين وي معتقد است که به رغم محدوديتهاي فراواني که براي حکومتها در عرصه داخل و کنترل داخلي شان به وجود آمده، جهاني شدن به معني پايان دوران دولت- ملتها نيست و آنها با شکل متفاوتي همچنان باقي مانده اند و بسياري از تصميمات و اتفاقات هنوز در حوزه ملي اتفاق مي افتد. از نظر او گر چه شکل گيري يک دولت فدرال جهاني مي تواند آرزو باشد، اما هنوز با واقعيت فاصله دارد. ما بيشتر شاهد پيدايش« شبکه هاي جهاني دموکراسيها»(17) هستيم تا يک فدراسيون جهاني.
ناي در مقاله ديگري با عنوان «جهاني شدن و کاهش دموکراسي ...»(18) در فارين افرز معتقد است که هنوز در فرايند جهاني شدن در زمينه هاي دموکراسي چه در عرصه بين المللي و چه در داخل کشورها نقصان فراواني به چشم مي خورد. براي از ميان بردن اين نقصان و شکل دادن نوع جديد و دموکراتيک حکومت گري در سطوح مختلف ، سازمانها و نهادهاي بين المللي مي توانند نقش بسيار مهمي ايفا کنند. بسياري از معترضان به جهاني شدن به اين نهادها بدين دليل اعتراض مي کنند که آنها خودغير دموکراتيک و نامشروع اند. در سازمان تجارت جهاني، سازمان ملل و بسياري سازمانهاي مؤثر ديگر هنوز اين قدرتهاي بزرگ اند که تصميم مي گيرند و اين اعتراضي است که پاسخگويي به آن به سادگي و در شرايط کنوني امکان پذير نيست. نهادهاي بين المللي براي مبارزه با اين اعتراض بنيادي نيازمند شفافيت بيشتر و اهميت دادن افزون تر به همه بازيگران موجودند. اين نهادها چنانچه بخواهند نرمهاي
ي براي حکومت در عرصه جهاني به وجود آورند نيازمند کارآمدي بيشتر، ارتباط افزون تر و دموکراسي و تکثر فراوان تر در درون ساختارهاي خود هستند (Nye,2001).

پي نوشت :

1.Power and Interdependence: World Politics in Transition
2.high politics
3.low politics
4. zero sum game
5.complex interdependence
6.multiple channels
7.linkage strategies
8.After Hegemony(1984).
9.sensitivity
10.Globalization: What's new Not? (and so What?)
11. globalism
12.Joseph Spiglitz
13.powerful spill over of effects
14.pluralism
15.Non Governmental Organization
16.Governance in a Globalizing World
17.global networks of democracies
18.Globalization's Democratic Deficit How Make International institutions More Accounatable.

منبع: کتاب نظريه هاي گوناگون درباره ي جهاني شدن