فهم قرآن (قسمت ششم)
فهم قرآن (قسمت ششم)
تفاوت قرآن با كتب عقلى و عرفانى
سخن گفتن با مردم در سطح «حس» آسان است چون هر چه بگويد، در حيطهى حس همگان است و همه آن را به خوبى مىفهمند، اما اگر كسى پيام (عالم الغيب و الشهادة) (1) را مىخواهد به گوش مردمى برساند كه جز شهادت چيزى را نمىفهمند و قدرت تجريد در آنها ضعيف است با دشوارى روبرو مىشود؛ زيرا آنها مطالب غير حسى را به ديدهى حسى مىنگرند و همين مشكل آفرين است.
تودهى مردم از افعال خدا مانند امر و نهى و بازخواست و سؤال و كيفر و پاداش جهنم و بهشت همان چيزى را درك مىكنند كه از كارهاى فرمانروا و پاداش و كيفر دادن او مىفهمند. لقاى خداوند براى مردم مانند ملاقات اميرى مقتدر قابل تصور است و به همين دليل فرقههايى به تجسيم و تشبيه و مانند آن گرفتار شدهاند. بر فرض بتوان معارف قرآن را به صورت معانى تجريدى و خالص از تشابه بيان كرد، آنگاه قرآن كتاب همهى مردم نيست بلكه كتابى براى خواص است.
آيات قرآن، مثالهايى هستند براى يك سلسله معارف بلند و آن معارف نيز مثالهايى هستند براى «تأويل» قرآن كه آن «تأويل» وجودى حقيقى و عينى است و در معاد ظهور مىكند. پس قرآن كريم كتابى ساده و كم عمق نيست كه معارفش در همان ظواهر اوليه خود خلاصه شود. بلكه عبارتهاى او مثلهايى است كه بايد با عبور از آنها، به ممثل رسيد؛ مانند تعبير خواب كه از راه تجزيه و تحليل ظاهرى رؤيا نمىتوان به حقيقت آن رسيد و نياز به معبرى دارد كه رؤيا را پل و معبر رسيدن به حقيقت قرار دهد. خداى سبحان دربارهى بهشت مىفرمايد: (مثل الجنة التى وعد المتقون فيها أنهار من ماء غير ءاسن و أنهار من لبن لم يتغير طعمه و أنهار من خمر لذة للشاربين و أنهار من عسل مصفى و لهم فيها من كل الثمرات و مغفرة من ربهم) (2) اين آيه مثل بهشت است، اما وقتى به دست مفسرى ساده لوح مىافتد، آن را به معناى وصف بهشت مىگيرد در حالى كه مثل هرگز به معناى وصف نيست. تودهى مردم نيز خوابند «الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا» (3) ذات اقدس اله با اين خوابيدهها حرف مىزند و عدهاى به نام عترت طاهره (عليهم السلام) كه بيدارند، معبران صحيح قرآن كريم هستند، البته آن ذوات نورانى كه مظاهر اسماى حسناى الهىاند مانند قرآن سخن مىگويند، و احاديث آنها نيز به استناد همان اصل ياد شده خالى از تشابه نيست نمىتواند خالى باشد، نظير سيل كه بدون كف نخواهد بود.
تأويل قرآن چيست؟
«تأويل» از ماده «أول» به معناى ارجاع و برگرداندن است. و منظور از آن ارجاع لفظ به معنا يا عام به خاص يا مطلق به مقيد يا منسوخ به ناسخ و يا ذوالقرينه به قرينه نيست. رابطه قرآن و تأويل آن، از نوع رابطهى «مثال» و «ممثل» است. نه رابطهى مفهوم به مفهوم يا مفهوم به مصداق. البته قرآن كريم به گونهاى نيست كه تنها ممثل را نشان دهد و خود نقش ديگرى نداشته باشد درباره قرآن خود مثال هم مراد است به خلاف مثالهاى عرفى. قرآن را خداى سبحان براى ما فرستاده تا با آن آشنا شويم و از هدايت آن بهرهمند گرديم و ما را نيز به تعقل و تفكر و تدبر در قرآن و فهم آن تشويق كرده است ولى اينها، مربوط به تفسير قرآن است نه تأويل آن. تأويل در مقابل «تفسير» است؛ زيرا تفسير با الفاظ و مفاهيم كار دارد، گاهى بر اساس ظاهر قرآن است و گاهى بر اساس باطن آن و اين دو قسم تفسير غير از تأويل است؛ چون تأويل مربوط به حقيقت خارجى قرآن است يعنى از سنخ لفظ و مفهوم ظاهر و حتى باطن مفهومى قرآن نيست و بيان كنندهى حقيقت عينى و خارجى قرآن است.
تأويل، غير از تفسير باطن است
حاصل آنكه شمول آيه مزبور نسبت به علم كه مصداق معنوى طعام است براى آن است كه در مفهوم طعام، آن معناى جامع و فراگير كه هم قابل انطباق بر مصاديق حسى و هم قابل انطباق بر مصاديق معنوى باشد ملحوظ شده؛ بنابراين، بعد از تحليل معناى حديث، معلوم مىشود كه مفاد آن توجه به مفهوم جامع است و اين كار از سنخ تفسير خواهد بود نه تأويل.
در روايات «طينت» كه از روايات معتبر است، آمده كه: كارهاى خير غير شيعيان به حساب شيعيان نوشته مىشود و كسانى كه اهل ولايت نيستند، از كار خير خود نفعى نمىبرند. از آن حضرت سؤال شد كه اين مطلب از كدام آيهى قرآن استفاده مىشود؟ در جواب فرمودند، خداوند در سوره مباركهى يوسف مىفرمايد: (قال معاذ الله أن نأخذ الا من وجدنا متاعنا عنده انا اذا لظالمون) (7) «خوبى» متاع ماست كه نزد ديگران است و به ما باز خواهد گشت. پس ما متاع خود را نزد ديگران يافتيم و آن را به شيعيانمان مىدهيم (8).
اين مطلب با هيچ ظهورى از آن آيه قابل استظهار نيست و به هيچ قسم از دلالتها از آيه استفاده نمىشود. اين گونه از بيان قرآن را تأويل مىگويند كه تنها از معصومين (عليهم السلام) پذيرفته مىشود و ديگران هيچ راهى بدان ندارند.
نظر برخى از مفسران
تأويل در قرآن كريم استعمالات گوناگونى دارد و جامع آنها حقيقتى است كه در قالب صورتى در مىآيد؛ مثلا تأويل بر رؤياهاى صادقه اطلاق شده است كه برخى از حقايق در عالم رؤيا در قالب خاص صورت مثالى بر انسان ظاهر مىشود و آن حقايق، تأويل اين خوابهاست نظير مواردى كه از رؤيا كه در سورهى يوسف (عليهالسلام) آمده است. (يا أبت هذا تأويل رؤياى من قبل قد جعلها ربى حقا) (12) اين رخداد كنونى تأويل همان رؤيايى است كه من از پيش ديده بودم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه برايم ساجد بودند. (اذ قال يوسف لأبيه يا أبت انى رأيت أحد عشر كوكبا و الشمس و القمر رايتهم لى ساجدين) (13) البته گاهى تاويل به معناى تعبير هم آمده است؛ چنانكه زندانيان به يوسف (عليهالسلام) عرض كردند (نبئنا بتأويله انا نريك من المحسنين) (14) خواب ما را تعبير كن كه ما تو را از محسنين مىبينيم. و آن حضرت فرمودند: (لا يأتيكما طعام ترزقانه الا نبأتكما بتأويله) (15) پيش از آنكه براى شما طعامى بياورند، شما را به تاويل خوابتان آگاه مىكنم. در آيهى مربوط به خواب ملك مصر نيز، تأويل به معناى تعبير است: (قالوا أضغاث أحلام و ما نحن بتأويل الأحلام بعالمين) (16).
بنابراين، تأويل در قرآن كريم هم به تعبير، كه از مقولهى الفاظ و مفاهيم ذهنى است، اطلاق شده و هم براى عين خارجى كه متن تحقق و واقعيت است، استفاده شده و بر اين اساس، وقتى گفته مىشود كه همهى قرآن تاويل دارد، اين تأويل ممكن است هم يك سلسله معانى ذهنى باشد كه مفاهيم قرآن به آنها برمىگردد و هم وجودى عينى و خارجى باشد كه قرآن كريم در قيامت در آن حقيقت ظهور مىكند؛ اين دو معناى تاويل قابل جمعند و يكديگر را نفى نمىكنند. پس تاويل كه از «اول» و رجوع است، مىتواند به معناى ارجاع مفهوم به مفهوم ديگر باشد و هم به معناى ارجاع مفهوم به عين خارجى و نيز ارجاع مثال به ممثل باشد.
«واو عاطفه» يا «واو استيناف»؟
قرآن كريم مىگويد: افرادى كه در قلبهايشان مرض وجود دارد و هميشه در پى متشابهات هستند، وقتى سورهاى محكم از سوى خداوند نازل مىشود كه در آن حكم قتال است؛ مانند انسان محتضر به تو نگاه مىكنند و تابع آن نيستند (و يقول الذين امنوا لولا نزلت سورة فاذا أنزلت سورة محكمة وذكر فيها القتال رأيت الذين فى قلوبهم مرض ينظرون اليك نظر المغشى عليه من الموت) (18) اما راسخان در علم بين آيات الهى تفاوت قايل نيستند و به همهى آن ايمان مىآورند چه سخت آن و چه آسانش؛ و مىگويند: (كل من عند ربنا).
يكى از بحثهايى كه در اين آيه صورت گرفته است، بحث دربارهى «واو» در (و الراسخون) است كه آيا «عاطفه» است يا «استيناف»؟ اگر عاطفه باشد (الراسخون) عطف مىشود به (الله) و نتيجه اين مىشود كه تأويل قرآن به ويژه متشابهات را فقط خدا و راسخان در علم مىدانند ولى اگر استيناف باشد، اين معنا افاده نمىشود و پس از «واو» جملهى جديدى است كه در مقابل بيماردلان، طرز تفكر و منش راسخان در علم بيان شده است.
از نظر اماميه ترديد نيست كه ائمه (عليهم السلام) عالم به كنه تنزيل و تأويل قرآن هستند؛ زيرا برهان عقلى و روايات نقلى آن را اثبات مىكند و از آيات ديگر قرآن هم استفاده مىشود و به همين دليل، بحث در عاطفه يا استينافى بودن واو براى اماميه ثمرهى عملى ندارد، ولى براى كسانى مثل «فخر رازى» كه قايل به انحصار علم تأويل در خداوند است، ثمرات فراوانى دارد و به همين دليل آنها اصرار دارند كه اين «واو» استيناف باشد نه عاطفه.
نظر استاد علامهى طباطبايى (رضوان الله تعالى عليه)
(أما) در (فأما الذين فى قلوبهم زيغ...) براى تفصيل بين دو گروه بيمار دل و سليم القلب است و اگر واو عاطفه باشد و (الراسخون فى العلم) را بر (الله) عطف كند، (أما) طرف دوم نخواهد داشت و فقط يك طرف دارد كه همان (الذين فى قلوبهم زيغ) است. پس نظم طبيعى آيه ايجاب مىكند كه (الراسخون) ضلع دوم «اما»ى تفصيلى باشد و لازمهاش استينافى بودن «واو» است (19).
دليل دوم آن است كه اگر «واو» عاطفه باشد و مفاد آيه اين باشد كه تأويل قرآن را جز خدا و راسخان در علم نمىدانند، چون به طور يقين (الراسخون فى العلم) همان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و مؤمنان هستند، مشكلى ايجاد مىشود. كه در اينجا پيامبر و مؤمنان با يك تعبير بيان شدهاند در حالى كه شيوهى قرآن كريم آن است كه هر جا سخن از پيامبر و مؤمنان و امت است، براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم خصوصيت ويژهاى قايل شده است و حضرت را به صورت جداگانه ذكر مىكند، سپس نام مؤمنين را مىآورد، مانند (امن الرسول بما أنزل اليه من ربه و المؤمنون) (20)، (محمد رسول الله و الذين معه أشداء على الكفار رحماء بينهم) (21)، (ان أولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين امنوا) (22) (ثم أنزل الله سكينته على رسوله و على المؤمنين) (23) و....
سپس ايشان به اين اشكال هم پاسخ مىدهند كه اگر «واو» استيناف باشد، معناى آيه انحصار علم به تأويل قرآن به خداوند است. در حالى كه عترت طاهرين (سلام الله عليهم) يقينا علم به تأويل دارند. در پاسخ اين اشكال مىفرمايند: ظاهر اين حصر، حصر اضافى است، مانند (و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو) (24) قرآن كريم در اين كريمه، علم غيب را منحصر به خداوند مىداند و در آيات ديگر آن را استثناء مىكند، مانند آيه (عالم الغيب فلا يظهر على غيبه أحدا - الا من ارتضى من رسول) (25) يا آيه (تلك من انباء الغيب نوحيها اليك) (26) اين آيات دلالت دارند كه غير از خداوند رسول مرتضاى او نيز علم غيب را مىداند، پس حصر آيه سوره انعام حصر اضافى است نه حقيقى و بنابراين، در آيهى سوره آل عمران نيز حصر اضافى است و ظاهر چنين حصرى اين است كه تأويل را فقط خدا مىداند ولى با ادله محكم ديگر ثابت مىشود كه خداى سبحان، علم به تأويل را به عترت طاهره (عليهم السلام) آموخته است.
بنابر آنچه گفته شد، استاد علامه (رضوان الله تعالى عليه) استينافى بودن واو را پذيرفتهاند و همانطور كه اشاره شد استينافى بودن واو منافاتى با علم ائمه (عليهم السلام) به تأويل قرآن كريم ندارد. نيز روشن شد كه روح و جان قرآن و كتاب مكنون را مطهران الهى مىشناسند، بلكه آن ذوات نورانى در مراحل گوناگون با قرآن و حقيقت و تأويل آن متحدند.
تأملى در دليل دوم حضرت استاد
پي نوشت ها:
1. سورهى رعد، آيهى 9.
2. سورهى محمد صلى الله عليه و آله و سلم، آيهى 15.
3. كافى، ج 2، ص 240، ح 32.
4. سورهى آل عمران، آيهى 7.
5. سورهى عبس، آيهى 24.
6. بحار، ج 2، ص 96.
7. سورهى يوسف، آيهى 79.
8. بحار، ج 5، ص 230.
9. تفسير طبرى، ج 3، ص 123.
10. روايت.
11. مجمع البيان، ج 1، ص 41.
12. سورهى يوسف، آيهى 100.
13. سورهى يوسف، آيهى 4.
14. سورهى يوسف، آيهى 36.
15. سورهى يوسف، آيهى 37.
16. سورهى يوسف، آيهى 44.
17. سورهى آل عمران، آيهى 7.
18. سورهى محمد صلى الله عليه و آله و سلم، آيهى 20.
19. مجمع البيان، ج 2، ص 701.
20. سورهى بقره، آيهى 285.
21. سورهى فتح، آيهى 29.
22. سورهى آل عمران، آيهى 68.
23. سورهى توبه، آيهى 26.
24. سورهى انعام، آيهى 59.
25. سورهى جن، آيات 26 و 27.
26. سورهى هود، آيهى 49.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}