فهم قرآن (قسمت هشتم)
فهم قرآن (قسمت هشتم)
فهم قرآن (قسمت هشتم)
نويسنده: حميدرضا پرورش
نقش عقل و علم در فهم قرآن
نكتهى اول آنكه مثلهاى قرآن كريم ساده نيست و بايد آنها را تعقل كرد و شرط بهرهمندى از آنها تعقل آنهاست.
نكتهى دوم آن است كه تعقل امثال قرآن، تنها در توان عالمان است. اگر مثلهاى قرآن كه رقيق شدهى معارف عميق آن است، نياز به تعقل و علم دارد، به طور يقين در فهم و درك معارف بلند و لطايف دقيق قرآن نيز اين دو عنصر كليدى ضرورت دارد.
قرآن كريم در آيات فراوانى منكران خود را افرادى جاهل و سفيه و كم عقل معرفى مىكند، كه در مباحث گذشته كم و بيش ذكرى از آنها شد، و دربارهى مؤمنان مىفرمايد: (و يرى الذين أوتوا العلم الذى أنزل اليك من ربك هو الحق) (2) يعنى كسانى كه عالمند، قرآن را خوب مىفهمند و چون آن را فهميدند، به حق بودن آن و نازل شدن آن از سوى خداوند ايمان مىآوردند. علم نردبان عقل است و تعقل وقتى بهتر صورت مىپذيرد كه علم بيشترى در اختيار انسان متعقل باشد. در بحث تأويل گذشت كه راسخان در علم به همهى قرآن و به محكمات و متشابهات آن ايمان دارند (و الراسخون فى العلم يقولون امنا به كل من عند ربنا) (3) و پس از آن مىفرمايد: (و ما يذكر الا أولوا الألباب) (4) يعنى تنها صاحبان خرد از قرآن بهرهمند و از تذكرههاى سودمند آن متذكر مىشوند.
عقل، ميزان و مفتاح و مصباح است
به عنوان مثال، اگر ظاهر آيهاى دلالت دارد بر اينكه از پيامبرى گناهى سرزده، چون عقل صدور گناه از پيامبران را محال عادى مىداند، پس بايد به دنبال فهم درست ودقيق آيه بود و آن را به گونهاى فهميد كه با مبادى بين يا مبين مورد قبول عقل منافات نداشته باشد.
نيز در آياتى كه سخن گفتن خدا، ديدن و شنيدن صداى خدا، بيان شده، عقل مىگويد محال است كه خدا مادى و جسمانى باشد و اگر چنين است پس نه مىتوان با چشم سر خدا را ديد و نه خداوند چشم و گوش و زبان مادى دارد.
خداى سبحان قرآن كريم را به اوصاف نور و هدايت و تبيان معرفى كرده، كه نشانگر بىنيازى قرآن در تعليم و ابلاغ رسالت خود از علوم است. قرآن كريم نه از حيث محتوا نيازمند خارج خود است و نه از حيث دلالت محتاج چارهجويى بيرونى؛ ولى اين معنى، مستلزم آن نيست كه انسان با قرآن كريم برخورد جاهلانه نمايد و نقش علوم و معارف را در فهم قرآن ناديده بگيرد. تحصيل علوم تجربى و مانند آن ظرفيت دل را گسترش مىدهد و توانايى فهم و تحمل معارف قرآن را بالا مىبرد و به انسان شرح صدر مىدهد. «ان هذه القلوب أوعية فخيرها أوعاها» (5) هر قلبى كه از انديشههاى مستدل برخوردار است، آمادگى آن براى تحمل و دريافت علوم قرآنى بيشتر است و هر چه انسان در انديشه جهان آفرينش، از آيات كتاب تكوينى خداوند بهره ببرد قدرت او در فهم آيات كتاب تدوينى و قرآن كريم افزونتر مىگردد.
آنچه در اين ميان مذموم و نادرست شمرده مىشود، اين است كه بافتههاى علوم تجربى را قبل از آنكه به عنوان يافته علمى برسند بر قرآن تحميل كنيم و معناى آيات قرآن را به گونهاى بيان كنيم كه بر اساس فرضيات باشد، علت نادرستى اين عمل نيز روشن است؛ زيرا فرضيات علمى و تجربى دائما در حال تغيير و تحولند و بسيار مىشود كه پس از مدتى فرضيهاى جديد، فرضيه سابق را باطل مىسازد و اگر ما قرآن را با اين فرضيات موقت هماهنگ سازيم، معنايش ايجاد دگرگونى و فرسايش در معارف قرآن است؛ در حالى كه قرآن از هر بطلانى مصون و محفوظ است: (لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه) (6) البته فرضيهها قبل از آنكه به نصاب قطعيت برسند مىتوانند به عنوان يكى از وجوه و احتمالهاى تفسيرى ياد شوند و هنگامى كه به مرحله قطعيت رسيدند مىتوانند به عنوان معناى تفسير مورد قبول قرار گيرند.
فهم قرآن، با ذهن بىرنگ ميسر است
از وجود مبارك رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايتى نقل شده كه فرمودهاند: «القرآن مأدبة الله فتعلموا مأدبته ما استطعتم» (7) در اين روايت نورانى قرآن به عنوان «مأدبة الله» معرفى شده است. «مأدبه» به معناى مائده و سفره نيست بلكه غذاى پخته و آماده را مأدبه مىگويند. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه به فرمودهى خداى سبحان بخل و ضنت ندارد و به فرمودهى خودش «أجود بنى آدم» و بخشندهترين انسانهاست، همهى مردم را به قرآن كه غذاى آمادهى روح و «مأدبة الله» است دعوت كرده است. اگر قرآن سفرهى خالى مىبود، مىشد كه هر كس غذايش را بياورد و در اين سفره بخورد ولى اگر قرآن غذاى آماده است، نبايد انسان افكار و برداشتهاى علمى و يا بافتههاى خود را به همراه بياورد و به اسم قرآن استفاده كند. اگر كسى با عقايدى خاص بيايد به محضر قرآن، هرگز از آن بهرهاى نمىبرد و با همان افكارى كه با خود آورده باز خواهد گشت.
مقصود از بىرنگ بودن ذهن
البته همانطور كه اشاره شد، قرآن كريم با مسائل مسلم عقلى مطابق است و هميشه انسانها را دعوت به تعقل و درست انديشى مىكند و با پيشرفت علوم عقلى، معارف اصولى قرآنى نيز بهتر ظهور دارد و انسان از قرآن بهتر بهرهبردارى مىكند ولى تحميل نكات ادبى يا فقهى يا كلامى يا فلسفى و يا عرفانى بر قرآن كار درستى نيست و سر از «تفسير به رأى» در مىآورد كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم فرمود خداى سبحان مىفرمايد «ما آمن بى من فسر برأيه كلامى» (8) ايمان به من نياورده كسى كه كلام مرا به رأى و نظر خود تفسير كند.
در علوم تجربى اگر فرضيهاى با پيشرفت علم، صحيح شناخته شد و تثبيت گرديد و انسان به آيهاى كه مربوط به جهان طبيعت است برخورد كرد، مىتوان گفت كه شايد نظر قرآن همين مطلب باشد. اما نمىتوان آن را به طور انحصار، به قرآن نسبت قطعى داد و اگر كسى هر سخن نارواى علمى را به قرآن نسبت دهد، از آنجا كه قرآن كريم، عزيز و نفوذناپذير است و هيچ بطلانى در آن راه ندارد، تحميلپذير هم نيست و در آيندهاى نه چندان دور، بطلان آن سخن، و نزاهت خود را از آن، براى همگان آشكار مىسازد.
البته اصول مبرهن هر كسى ناخودآگاه تأثيرى در كيفيت استفادهى وى از ظواهر آيات قرآنى دارد ولى سلطهى بر ذهن، استيلاى بر خاطرهها و فرض تخليه ذهن از پيش داوريها در صورت امكان سهم مؤثرى در استماع راستين و دريافت اصيل پيام قرآنى دارد، و چنين كارى گرچه دشوار است ليكن، به دليل تحول فكرى كه در برخى از صاحبان مكاتب مادى بعد از تدبر در قرآن پديد آمده ممكن است.
فهم قرآن، تكاملپذير است
به عنوان مثال، زمان و مكان نداشتن ذات اقدس اله كه اكنون از مسائل روشن و بديهى صاحب نظران علمى است و هر كس كه اندكى با مسائل الهى آشنا باشد، مىداند كه ذات اقدس اله منزه از خصوصيات اجسام است و به همين دليل داراى وضع، كم، كيف و مكان و زمان نيست. همين مسئله كه اكنون براى بسيارى بديهى و ضرورى است، در صدر اسلام چنين نبود بلكه در شمار مسائل نظرى آن زمان بود. مرحوم كلينى نقل مىكند كه امام صادق (سلام الله عليه) بر ديوارى تكيه زده بود، در اين حال، زراره در مورد يكى از مسائل توحيدى، سخنى گفت كه دلالت بر زمانمند يا متمكن بودن خداوند داشت! امام (عليهالسلام) با شنيدن آن سخن، از حالت تكيه زدن خارج شده به حالت استوا درآمد و به زراره فرمود:اى زراره حرف محالى زدى، مگر مىشود براى خدا جسم يا مكان و زمانى باشد. «فاستوى جالسا و قال: أحلت يا زرارة» (10).
آنچه را كه امام صادق (سلام الله عليه) به زراره فرمود اكنون از بديهيات است و هيچ فرد مبتدى كه آشنايى با مسائل الهى داشته باشد، آن طرز تفكر زراره در صدر اسلام را ندارد و اين نشانگر توسعه يافتن ظرفيتها و متكامل شدن فهمهاى جامعه انسانى از قرآن است و اگر آراى مفسرين در طول تاريخ اسلام ملاحظه شود، اين مسئله بهتر آشكار مىگردد.
دربارهى نزول سورهى مباركهى «توحيد» و آيات اوليهى سورهى «حديد» (هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن... و هو عليم بذات الصدور) (11) هم مرحوم كلينى و هم شيخ صدوق روايتى را از امام زين العابدين (عليهالسلام) نقل مىكنند كه آن حضرت فرمودند: «ان الله عزوجل علم أنه يكون فى آخر الزمان أقوام متعمقون فأنزل الله تعالى (قل هو الله أحد) و الايات من سورة الحديد الى قوله (عليم بذات الصدور) فمن رام وراء ذلك فقد هلك» (12) يعنى خداى عزوجل مىدانست كه در آينده دور متعمقان و ژرف انديشانى خواهند بود پس نازل فرمود سورهى توحيد و آياتى از اول سورهى حديد را تا آنجا كه مىفرمايد (عليم بذات الصدور) پس هر كس بيش از اين معارف را قصد كند تحقيقا هلاك شده است.
تفكر اخبارىگرى در فهم قرآن و روايات
قبلا گذشت كه طبق حديث مأثور درجات بهشت به عدد آيات قرآن است (13) و حضرت اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) به فرزندش «محمد بن حنيفه» فرمود: در بهشت به قارى قرآن مىگويند «اقرء وارق» (14) بخوان و بالا برو. اگر قارى قرآن از يك آيه ده مطلب فهميد، ده درجه بالا مىرود و اگر از آيات قرآن هزار مطلب فهميد، هزار درجه بالا مىرود. پس هم درجات قرآن بىنهايت است و هم درجات بهشتى كه هماهنگ با درجات قرآن است؛ و اين اختصاصى به قرآن ندارد احاديث رسيده از اهلبيت (سلام الله عليهم) نيز چنين است؛ زيرا منبع اصلى احاديث همان قرآن كريم است كه اهلبيت عصمت (عليهم السلام) از آن با استنطاق ويژه استنباط فرموده به امت اسلامى اعلام داشتهاند لذا درجات آنها نيز همتاى درجات قرآن خواهد بود از اين جهت تحمل و ادراك برخى از مراتب والاى حديث مقدور همگان نيست؛ زيرا بعضى از مراحل علمى عترت (عليهم السلام) را فقط انبيا و فرشتگان و عبد مؤمنى كه قلب او با تقواى الهى امتحان شده باشد احتمال و پذيرش دارند (15).
نكاتى پيرامون تكاملپذيرى فهم قرآن
دوم: فهم (علم) چون از صنف هستى مجرد است نه مادى لذا محكوم به احكام موجود مادى نخواهد بود، تجزى و انقسام پذيرى از لوازم موجود مادى است، و هيچ علمى از آن جهت كه موجود مجرد است و در ظرف روح انسانى مثلا يافت مىشود هرگز به نصف و ثلث و ربع و مانند آن تجزيه نمىشود. تحول و تغير خواه دفعى (كون و فساد) و خواه تدريجى (حركت) از احكام ويژه موجود مادى است و هرگز علم كه از سنخ وجود مجرد است متحول و متغير نخواهد شد، خواه به نحو تكامل و خواه به نحو تناقص، يعنى اشتداد و تضعف در آن راه ندارد تا نظير دماى آب يا هوا گاهى افزايش و زمانى كاهش يابد بلكه از ثبات كه ويژگى موجود مجرد است برخوردار مىباشد و چون منزه از مقدار و كميت متصل يا منفصل است، احكام كم متصل يا منفصل بر چنين موجود مجردى مترتب نخواهد بود.
لذا مىتوان گفت كه فهم (علم) از آسيب تحول تكاملى يا تناقصى (كيفى) و همچنين از گزند ازدياد يا تناقص (كمى) مصون خواهد بود.
سوم: فهم (علم) چون از سنخ وجود است و حقيقت وجود مشكك است حتى در مراحل تجردى آن داراى شدت و ضعف است نه اشتداد و تضعف، لذا ممكن است علمى شديدتر از علم ديگر باشد. البته براى پيدايش علم شديد كه درجه برتر از علم است شرائط و اسبابى است كه با فقدان آنها چنين دانش برينى پديد نمىآيد.
چهارم: چون نفس انسانى «جسمانية الحدوث و روحانية البقاء» است لذا قابل تكامل و تحول كمالى است و تكامل آن در اين است كه به وجود شديد علمى نايل آيد و تنزل او در اين خواهد بود كه فاقد علم باشد يا به مرتبهى ضعيف از وجود علمى برسد، بنابراين، تحول در عالم رواست گرچه در علم نارواست.
پنجم: چون علم، وجود مجرد است، كثرت آن از سنخ كثرت كمى نخواهد بود يعنى اگر كسى به مطلبى آگاه شد آنگاه به لوازم، ملزومها، ملازمهاى على و معلولى آن پى برد، نمىتوان گفت چنين علمى ازدياد كمى يافته است؛ زيرا كميت، خواه متصل و خواه منفصل، هرگز عارض موجود مجرد نمىشود؛ البته علم، كثرتپذير خواهد بود، ليكن هر كثرتى از سنخ كم نيست، بلكه برخى از انحاى كثرت مخصوص موجودهاى مجرد است و در موجود مادى راه ندارد، پس گرچه هر گونه تعدد كمى، كثرت است، ليكن هر كثرتى، به عنوان ازدياد كمى محسوب نمىگردد.
در نتيجه، علم داراى كثرت غير كمى است چنانكه داراى درجات شديد و ضعيف است گرچه از تزيد و تنقص كمى و از اشتداد و تضعف كيفى و مانند آن مصون است.
ششم: درجات وجودى علم را مىتوان از احساس، تخيل، توهم، تعقل و نيز از انشعاب علم به حصولى و حضورى و همچنين از درجات گوناگون يقين مانند علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين ياد كرد و آنها را شاهد كثرت تشكيكى حقيقت علم قرار داد.
هفتم: براى تحول عالم از علمى به علم ديگر، علل و اسباب فراوانى وجود دارد كه تأثير اصيل آن به عهدهى دگرگونى مبادى تصورى و تصديقى هر مطلب مىباشد و ترابط معارف به نحو ايجاب جزئى (فى الجملة) نه به نحو ايجاب كلى (بالجلمه) سهم خاص خود را خواهد داشت كه بازگشت آن نيز به تحول در برخى از مبادى است.
پي نوشت ها:
1. سورهى عنكبوت، آيهى 43.
2. سورهى سباء، آيهى 6.
3. سورهى آل عمران، آيهى 7.
4. سورهى بقره، آيهى 269.
5. نهجالبلاغه، حكمت 147.
6. سورهى فصلت، آيهى 42.
7. بحار، ج 89، ص 19.
8. بحار، ج 2، ص 279، ح 17.
9. سورهى قمر، آيهى 55.
10. بحار، ج 54، ص 160.
11. سورهى حديد، آيهى 6.
12. كافى، ج 1، ص 91، ح 3.
13. بحار، ج 92، ص 188.
14. بحار، ج 7، ص 208، ح 96.
15. نهجالبلاغه، خطبهى 189.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}