غم و لبخند در تربيت


مى‏دانيد اولين انسانى كه فهميد آب، آتش را خاموش مى‏كند چه كسى بود؟ كمى فكر كنيد ... حالا بخوانيد: او اولين انسانى بود كه آتش گرفته بود. هر چه كرد نشد، تا اين كه خود را از سر ناچارى به آب انداخت و اين مهم را تجربه كرد.
اما، اولين انسانى كه خنديدن را تجربه كرد چه كسى بود؟ او اولين كسى بود كه گريستن را تجربه كرده بود.
به همين دليل گفته‏اند: تنها كسانى مى‏توانند از ته دل بخندند كه از ته دل گريسته باشند!
پيامبر فرمود: « مومن من غمش در دل و شاديش در جبين است! »
و « خواجه شيراز » گويد:
با دل خونين لب خندان بياور همچو جام
نى گرت زخمى رسد، آيى چو چنگ اندر خروش
« جبران خليل جبران » معتقد است: « هرچه اندوه ژرف‏تر در جان شما فرو رود، شادى بيشترى مى‏تواند در خود نگاه دارد، مگر آن كوزه‏اى كه امروز آب شما در آن است، همان نيست كه در كوره‏ى كوزه‏گرى مى‏سوخت؟ »
نتيجه مهم آن كه: هرچه اندوه در جان ما عميق‏تر باشد، شادى ما هم ژرف‏تر و لطيف‏تر خواهد بود، زيرا؛ چشمى كه گريستن نتواند، زيستن نتواند و لبانى كه لبخند را ندانند، عشق را گفتن نتوانند!
عرفا معتقدند: يكى از تعبيرات نور در عرفان كه در آن به عنوان رهيافتى بسوى خداوند ياد شده، « شادمانى » است، يعنى، انسان‏هايى كه شادمان هستند، به خداوند نزديكتر و انسان‏هايى كه غم‏هاى ژرف‏ترى دارند نيز به خدا شبيه‏تر!
در نتيجه، انسان‏هاى نورانى، انسان‏هايى زيبادل هستند، زيرا:
زيبايى به رخسار نيست، زيبايى نورى در قلب‏هاست!.
حال دانستيم كه: شادى و غم مانند دو بال كبوتر است كه ما را در بيكران آسمان نيلگون هستى‏مان رهنمون مى‏سازد. ابو سعيد ابوالخير فرمايد:
شاد بودن هنر است،
شاد كردن هنرى والاتر،
اما، بى‏غمى،
عيب بزرگى است كه از ما دور باد!
« اشو » در تأييد سخن ابو سعيد ابوالخير مى‏سرايد:
هرگز فرصتى را براى شاد كردن ديگران از دست ندهيد،
چرا كه نخست خود شما از اين كار سود مى‏بريد!
حتى اگر هيچ كس نداند شما چه مى‏كنيد!
جهان پيرامون شما خشنودتر خواهد شد.
و همه چيز براى شما بسيار آسان‏تر مى‏شود.
در اين جهانم و لحظه اكنون را مى‏زييم
اگر كار خوبى هست كه مى‏توانم انجام دهم،
يا شادى‏اى هست كه مى‏توانم به ديگران ببخشم،
لطفا به من بگوييد!
نگذاريد آن را به تأخير بيندازم،
يا از ياد ببرم،
چرا كه هرگز اين لحظه را دوباره نخواهم زيست!
اما آن كس كه طعم غم را نچشيده باشد، از عطر شادى هم بى‏خبر است و مراقب باشيم كه شادى يا غم ما را از خود بى خود نكند، نگذاريم كه غم‏ها ما را ببلعند.
پس، شادى و شعف ما، برخاسته از اشك‏هاى ماست، يعنى، همانقدر كه غم براى لطافت روح ما ضروريست، شادى و شوق نيز براى نرم و نازك كردن روح ما لازم و حياتى است.
ببينيد « هرمان هسه » نويسنده ژرف‏نگر در واپسين لحظه حيات خويش در وصيت‏نامه‏اش چه نگاشته:
در زندگى تنها يك وظيفه وجود دارد
و آن وظيفه، شادى است.
شادى، دليل بودنمان در اينجاست
اما همه وظايف،
قوانين اخلاقى و مقررات
ما را شاد نمى‏سازند،
و از اين روست كه ما به ندرت يكديگر را شاد مى‏گردانيم.
اگر انسان براى خوب بودن زنده است
فقط مى‏تواند هنگام شادى
چنين باشد.
هنگامى كه او در هماهنگى با خويشتن است
و به كلامى ديگر، هنگامى كه او عشق مى‏ورزد
اين تنها درس است‏
تنها درس در جهان
درسى كه عيسى آموخت
درسى كه بودا آموخت
و هگل نيز.
براى هريك از ما، مهمترين چيز در جهان
هستى درون ماست!
« اوشو » در بيانى بسيار لطيف مى‏سرايد:
اگر به رنج به عنوان تهى شدن فكر كنيد،
آن‏گاه پر شدن شادى را برايتان آشكار مى‏كند.
و وقتى كه شادى به سراغتان مى‏آيد،
باز هم فقط بنشينيد،
و مشاهده‏اش كنيد.
سعى نكنيد به آن آويزان شويد!
سعى نكنيد نگهش داريد!
سعى نكنيد طولانى‏اش كنيد!
فقط، به سادگى تماشايش كنيد.
و كاملاً نسبت به آن بى‏تفاوت باشيد،
اگر آمد، بگذاريد بيايد
اگر شما را ترك كرد بگذاريد برود.
سعى نكنيد محكم به شادى بچسبيد
وقتى سعى كنيد آن را به هر قيمتى حفظ كنيد،
رنج شما به شدت و بزرگى تلاش‏تان،
براى حفظ آن شادى خواهد بود.
آن‏ها به هم متصل‏اند!
اگر به هر كدام بيشتر علاقه نشان بدهيد،
بلافاصله ديگرى جايگزين آن خواهد شد!
اكنون دانستيم؛ شادى و غم ميوه‏هاى درخت دانايى و عقل مى‏باشند!
- اگر زندگى را يك جاده فرض كنيد، غم‏ها، سربالايى و شادى‏ها، سرازيرى آن جاده هستند!
- غم و شادى، عطر و طعم خداوند را با خود به همراه دارند!
- فراموش نكن!ما مثل يك كبوتر هستيم با دو بال غم وشادى!
اشك و لبخند دو موهبت الهى هستند كه هر يك براى ساخته شدن روحمان ضرورى و مفيد به نظر مى‏رسند! /س