نویسنده: الهام رسولی ثانی آبادی

 

اینكه یك دولت چه خصوصیاتی داشته باشد تا بتوانیم آن را در زمره قدرت‌های بزرگ قرار دهیم، مسئله‌ای بسیار پیچیده و مورد اختلاف در میان نظریه پردازان روابط بین الملل است. بوزان در این زمینه بر این باور است كه یك قدرت بزرگ بایستی دو مؤلفه توانمندی مادی و نقش اجتماعی یك قدرت بزرگ (1) بودن را داشته باشد (بوزان، 1390: 81). در كنار این تعریف بوزن بر این باور است كه قدرت‌های بزرگ قدرت‌هایی هستند كه دارای توانایی بالقوه صنعتی و نظامی قابل توجهی باشند (ر.ك: Posen 1996: 34 - 35). والتز نیز برای بزرگ بودن یك قدرت معیارهای مادی را بیان كرده و در كنار این معیارها بر دو عامل كفایت و ثبات سازی نیز تأكید می‌كند (Waltz 1964: 889).
هدلی بول در این زمینه تصریح می‌كند كه قدرت‌های بزرگ افزون بر اینكه بایستی دارای توانمندی‌های نظامی بالایی نسبت به سایر كشورها باشند، باید دارای شرایط دیگری نیز باشند؛ به عنوان مثال این قدرت‌ها هم از سوی سایر كشورها و هم از سوی رهبران و ملت‌های خودشان به عنوان قدرت‌هایی كه دارای برخی حقوق و وظایف خاص هستند، شناخته شوند. در این زمینه یك قدرت بزرگ بایستی در تعیین مسائلی كه صلح و امنیت نظام بین الملل را به عنوان یك كلیت تحت تأثیر قرار می‌دهند، نقش داشته باشد، و این وظیفه را بپذیرد و دیگران نیز این وظیفه را به رسمیت بشناسند (Bull 1984)؛ بنابراین تعریف اجتماعی بال از عاملی شناختی استفاده می‌كند كه هم از سوی كشور مورد نظر و هم از سوی سایر اعضای جامعه بین الملل بایستی پذیرفته شود. در همین زمینه كشور هند یكی از جالب ترین مطالعات موردی است؛ كشوری كه به گمان خودش و به بیان رهبرانش كشوری در زمره قدرت‌های بزرگ است و خواهان نقشی فعال در ایجاد صلح و ثبات بین المللی است، اما این نقش قدرت بزرگ بودن از سوی دیگر كشورها به رسمیت شناخته نشده است.
به طور كلی در تعریف قدرت‌های بزرگ آنچه مورد توافق اكثر نظریه پردازان است این مسئله است كه این قدرت‌ها لزومی ندارد كه در تمامی بخش‌های دارای توانمندی‌های بالایی باشند و در فرایند امنیتی كردن و یا امنیت زدایی تمامی مناطق حضور فعال داشته باشند؛ ولی با همه این شرایط آنچه قدرت‌های بزرگ را از قدرت‌های منطقه‌ای صرف متمایز می‌سازد، این است كه در محاسبات سایر دولت‌های نظام بین المللی با قدرت‌های بزرگ به گونه‌ای رفتار می‌شود كه گویی توان بالقوه صنعتی، نظامی و سیاسی دارد كه در كوتاه مدت و یا میان مدت به جایگاه ابرقدرتی دست یابد.
در همین رابطه و به لحاظ تاریخی در چند صدسال گذشته ماهیت قدرت‌های بزرگ عمیقاً دستخوش تحولات و دگرگونی‌هایی شده است؛ به عنوان مثال جنس قدرت‌های بزرگ در اروپای قرن هجدهم عمدتاً از نوع پادشاهی و غالباً استبدادی و شكل غالب اقتصاد آنها نیز تجارت گرایی بوده است. این در حالی است كه طی قرن نوزدهم ملی گرایی باعث شد تا حاكمیت از پادشاه به مردم منتقل شده و نظام‌های حكومتی قدرت‌های بزرگ به شكل سیاسی جمهوری تغییر شكل یابند. پس از جنگ جهانی اول در كنار قدرت‌های بزرگی چون انگلستان، فرانسه و امریكا به عنوان دولت‌هایی دمكراتیك، قدرت‌های بزرگی چون ایتالیا، آلمان و ژاپن دارای شكل جدیدی از حكومت یعنی فاشیسم شدند و دولت اتحاد شوروی نیز به عنوان دولتی كمونیستی در صحنه نظام بین الملل ظاهر شد و در دوران جنگ سرد نیز با از میان رفتن دولت‌های فاشیسم و نازیسم، به استثنای دولت اتحاد شوروی به عنوان یك قدرت بزرگ كمونیستی و دارای اقتصاد حمایتی و درون گرا، بیشتر قدرت‌های بزرگ جزء دولت‌های دمكراتیك بودند كه نظام اقتصادی تجارت آزاد را به عنوان سیاست اقتصادی خود برگزیده بودند (برای توضیحات بیشتر ر.ك: Buzan and Little 2000).
به طور موردی و در فهرست متعارف قدرت‌های بزرگ موجود در سال 1914 می‌توان از 9 قدرت در نظام بین الملل نام برد؛ اتریش/ مجارستان، انگلستان، فرانسه، آلمان، ایتالیا، ژاپن، امپراتوری عثمانی، روسیه و امریكا كه البته تعداد این قدرت‌های بزرگ در سال 1939 به 7 مورد كاهش یافت (در این بین كشورهای اتریش و امپراتوری عثمانی از فهرست قدرت‌های بزرگ خارج شدند). در همین زمینه شویلر در تحقیقات خود نظام بین الملل دهه 1930 را به عنوان نظامی سه قطبی در نظر می‌گیرد كه در آن اتحاد شوروی، امریكا و آلمان به عنوان «قطب» و انگلستان، ژاپن، فرانسه و ایتالیا به عنوان قدرت‌های متوسط هستند (ر.ك: Svhweller 1993: 73 - 101).
اما با شكست آلمان در طی جنگ جهانی دوم و تقسیم این كشور، در اواسط دهه 1950 و در دوران جنگ سرد نظام بین الملل به وضوح به نظامی دوقطبی با محوریت دو ابرقدرت تبدیل شد كه در آن هریك از این دو ابرقدرت حول هسته اعتقادی، اقتصادی و نظامی شان اقدام به تشكیل ائتلاف‌هایی از قدرت‌های دیگر نظام می‌كردند. در واقع شاید بتوان این گونه بیان كرد كه در این دوران اصطلاح ابرقدرت برای اولین بار در طول تاریخ روابط بین الملل پدید آمد و جایگزین اصطلاح قدرت‌های بزرگ شد (بوزان، 1390: 80)؛ اما با پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد شوروی و تنزل پیداكردن قدرت این كشور به سطح یك قدرت بزرگ، نظام بین الملل به یك نظام یك قطبی - چندقطبی متشكل از یك ابرقدرت (امریكا) و چندین قدرت بزرگ شامل اتحادیه اروپا، ژاپن، چین و روسیه تبدیل شد (Huntington 1996) و امریكا در این دوران به عنوان تنها ابرقدرت جهان در چهار منطقه اروپا، آسیای شرقی، خاورمیانه و حیاط خلوت سنتی اش یعنی امریكای لاتین به طور هم زمان فعال بود.
به طور كلی می‌توان این گونه بیان كرد كه قدرت‌های بزرگ قدرت‌هایی هستند كه نه تنها در منطقه خودشان به اعمال قدرت و نفوذ پرداخته اند، بلكه در كوتاه مدت و یا میان مدت نیز نامزدهای بالقوه‌ای برای ابرقدرت شدن هستند. این قدرت‌ها افزون بر معیار مادی یعنی داشتن توانمندی‌های نسبی، دارای برداشت كم و بیش قاطعانه از خود به عنوان یك قدرت بزرگ هستند و دیگر اینكه این جایگاه از سوی دیگران هم به رسمیت شناخته شده است.

پی‌نوشت‌ها:

1. Great power.

منبع مقاله :
رسولی ثانی آبادی، الهام؛ (1393)، درآمدی بر مهم‌ترین مفاهیم و اصطلاحات روابط بین الملل، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یكم.