نویسنده: الهام رسولی ثانی آبادی

 

معنای لغوی جهانی شدن فراگرفتن و یا تأثیر گذاری بر كل دنیا و سراسر جهان است (Oxford 1994). در واقع این اصطلاح برای كلیت فراگیر و به هم پیوسته جهان بشری به كار می‌رود، زمانی كه تمامی جهان به عنوان پدیده‌ای یگانه شناخته می‌شود و می‌توان آن را به مثابه یك كل و یا وجود به هم پیوسته داد (سلیمی، 1384: 3). (1)
فرهنگ رجایی جهانی شدن را روندی متناقض می‌نامد، چرا كه این فرایند رواج استانداردهای عام رفتار بشری را در روابط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی تشویق می‌كند، اما به همگون سازی نمی‌پردازد. از نظر وی فرایند جهانی شدن در حالی كه یكپارچه می‌كند، شكاف‌هایی را نیز پدید می‌آورد. جهانی شدن هم زمان با ایجاد خطرها و آسیب پذیری‌های مختلف به خصوص برای دولت‌های ضعیف تر نظام بین الملل، فرصت‌هایی را نیز برای این كشورها به وجود می‌آورد و این است ذات تناقض گونه روند جهانی شدن (رجایی، 1381: 13).

بررسی ابعاد مختلف پدیده جهانی شدن

در نگاه به پدیده جهانی شدن می‌توان بر ابعاد مختلفی از این پدیده تكیه كرد. در همین زمینه نظریه پردازان مختلف روابط بین الملل بر ابعاد مختلف اقتصادی، فرهنگی و ارتباطی و سیاسی تأكید كرده‌اند.

فرایند جهانی شدن در حوزه اقتصاد:

در واقع از دهه 1960 كه برای نخستین با اصطلاح جهانی شدن در فرهنگ لغات آكسفورد وارد شد به عنوان فرایندی اقتصادی شناخته شد؛ فرایندی كه در آن به تدریج پدیده‌ها و روابط اقتصادی جنبه جهانی می‌یابند. در این نگاه بر افزایش حجم تجارت جهانی و با پیوندهای اقتصادی متقابل میان كشورها تأكید فراوان می‌شود. فرایندی كه با خود افزایش قدرت سازمان‌ها و رژیم‌های تجاری جهانی را به دنبال دارد (ر.ك: Walters 1998).

فرایند جهانی شدن در حوزه فرهنگ و ارتباطات:

به بیان برخی از نظریه پردازان كل فرایندهای جهانی شدن تحت تأثیر رشد حیرت انگیز و جهان شمول فناوری اطلاعات و ارتباطات قرار دارند. در واقع به گمان این عده از طریق فرایند جهانی شدن در این حوزه است كه فرهنگ‌ها از طرق گوناگون امكان مبادله و تعامل می‌یابند و هویت‌های فرهنگی نیز دستخوش دگرگونی می‌شوند (ر.كك Walters 1998).

فرایند جهانی شدن در حوزه سیاست:

در میان نظریه پردازانی كه بر ابعاد سیاسی جهانی شدن تكیه می‌كنند، برخی گسترش جهانی الگوی دولت - ملت و تقویت آن را شاخص و نماد جهانی شدن می‌دانند و برخی نیز افول و از میان رفتن آن را. برخی جهان شمولی قدرت كشورهای بزرگی چون امریكا را نمغاد جهانی شدن سیاست و امنیت و برخی نیز بازگشت به عصر امپراتوری‌ها را پایان انگاره جهانی شدن می‌دانند (روك: Nye 2001).
به طور كلی مهم ترین شاخص‌های جهانی شدن در حوزه سیاست را می‌توان عبارت دانست از:
1و گسترش الگوی حكومتی دمكراسی لیبرال؛
2. افزایش نقش سازمان ملل و شورای امنیت در حل و فصل مسائل جهانی؛
3. شكل گیری رژیم‌های بین المللی؛
4. گسترش سازمان‌های غیردولتی در عرصه نظام بین الملل؛
5. افزایش اقدام‌های مشترك جهانی برای كنترل و مقابله با مسائل ناامنی جهانی و مدیریت جهانی؛
6. بروز مخاطرات جهانی از قبیل تروریسم؛
7. و... (سلیمی 1384: 21).

سه معنای متفاوت از جهانی شدن از دیدگاه بارتلسون

بارتلسون در مقاله خود مربوط به جهانی شدن (Bartelson 2000: 180 - 196) به ارائه سه معنای متفاوت از جهانی شدن در حوزه روابط بین الملل می‌پردازد. در معنای اول، وی جهانی شدن را به مثابه «انتقال» (2) می‌بیند؛ جهانی شدن در این معنا عبارت است از گسترش تعاملات و تبادل میان واحدها و یا دولت‌های موجود كه واجد هرگونه تغییری در ماهیت و كاركرد مرزهای سرزمینی و همچنین هویت مدرن دولتی هستند؛ به عنوان مثال دیدگاه‌های نظریه پردزان وابستگی متقابل را می‌توان در این زمره قرار داد؛ چرا كه از نظر آنها جهانی شدن اقتصاد و افزایش وابستگی‌های متقابل تنها منجر به افزایش تبادلات میان دولتی و تغییر در قواعد تعامل و تبادل می‌شود و فاقد هر گونه تأثیری در ماهیت دولت محور بودن نظام بین الملل است؛ بنابراین طبق این دیدگاه این دولت ملی است كه حاكم بر فرایند جهانی شدن است و آن را مدیریت كرده و در اختیار دارد. در این دیدگاه همچنین جهانی شدن فرایندی از درون و بیرون تلقی می‌شود، به این معنا كه ابتدا از سطح واحدها شروع شده و سپس به سطح سیستم می‌رسد (Bartelson 2000: 184 - 18).
در معنای دوم جهانی شدن به مثابه یك تحول (3) دیده می‌شود كه منجر به تحولاتی عمیق در سیستم دولتی می‌شود. جهانی شدن در این معنا به عنوان یك تغییر و تحول سیستمی در سطح سیستم دیده می‌شود كه نهایتاً خود سیستم را تحت تأثیر قرار داده و به دولت‌ها نیز تسری می‌یابد. در این نگاه حاكمیت دولت‌ها همچنین باقی است، اما دچار تغییر و تحول كاركردی می‌شود (Bartelson 2000: 188- 192). شاید بتوان نظریه نظام جهانی والرشتاین را در این دسته قرار داد؛ نظریه‌ای كه جهانی شدن را حاكمیت و فراگیر شدن نظام سرمایه داری غرب در سطح سیستم می‌داند كه نهایتاً كلیت نظام، مرزبندی‌ها، قواعد و اعضای نظام را می‌تواند تحت تأثیر قرار دهد.
در معنای سوم نیز جهانی شدن به مثابه فراروی (4) برداشت می‌شود؛ به این معنا كه جهانی شدن با فراتر رفتن از زمان و مكان و همچنین تفكر مدرن، نهایتاً موجب از میان رفتن تمایزات، مرزها و تفكیك‌های میان واحدها و اضمحلال تمایز دیرینه میان درون و بیرون نیز خواهد شد. در این برداشت از جهانی شدن جهان اشیا جای خود را به جهان نشانه‌ها می‌دهد و جریان‌ها جای سازمان‌ها و دولت‌ها را خواهند گرفت. در این طرز تلقی شرایط وجودی دولت‌ها نیز تغییر می‌یابند و از هویت‌ها و اقتدار سیاسی سرزمین زدایی می‌شود. در این برداشت جهانی شدن با تحول در مفاهیم موجب جایگزینی مفاهیم جدیدی به جای مفاهیم فعلی می‌شود (Bartelson 2000: 188- 194).

بررسی رابطه جهانی شدن و وابستگی متقابل (5)

كوهن و نای دو تن از نظریه پردازان نئولیبرال روابط بین الملل بر این باورند كه جهانی شدن و وابستگی متقابل واژه‌هایی شبیه یكدیگر نیستند؛ وابستگی متقابل به شرایط و یا وضعیتی گفته می‌شود كه می‌تواند افزایش و یا كاهش یابد، اما جهانی شدن به این معناست كه چیزی در حال افزایش است؛ یعنی میزان بیشتری از آن هم اكنون موجود است. آنها سپس با نام بردن از «جهان گرایی» به جای «جهانی شدن» بر این باورند كه جهان گرایی نشان دهنده وضعیتی از جهان است كه در آن شبكه‌های وابستگی متقابل در فواصل میان قاره‌ها ایجاد شده‌اند؛ بنابراین جهان گرایی نوعی وابستگی متقابل به شمار می‌رود كه البته دو ویژگی مختص به خود را داراست: اول آنكه جهان گرایی به معنای وجود شبكه‌هایی از پیوندها (6) یا روابط چند جانبه است، نه پیوندهایی واحد؛ به عنوان مثال ما می‌توانیم از وابستگی متقابل اقتصادی و یا نظامی میان ایالات متحده و ژاپن سخن بگوییم نمی‌توانیم بگوییم میان این دو كشور حالت جهان گرایی حاكم است. وابستگی متقابل این دو كشور بخشی از جهان گرایی كنونی است. دومین ویژگی جهان گرایی آن است كه شبكه‌ای از روابط زمانی جهانی در نظر گرفته می‌شوند كه فواصل بین قاره‌ای را در بر گیرند و صرفاً شبكه‌ای از روابط منطقه‌ای نباشند (نای، 1387: 317 - 316).

بررسی دیدگاه‌های نظری در خصوص جهانی شدن

در كنار دیدگاه‌های مختلف در خصوص جهانی شدن كه هر كدام جهانی شدن را در یك حوزه نسبتاً خاص معنا و مفهوم می‌كنند، می‌توان در نظریه‌های مخالف روابط بین الملل نیز تمایزلتی مفهومی را در خصوص خود روند و فرایند جهانی شدن یافت. در ادامه به بیان مهم ترین این دیدگاه‌ها خواهیم پرداخت.

لیبرالیسم و جهانی شدن به مثابه دگرگونی تدریجی:

اندیشمندانی نظیر نای، كوهن و یا فوكویاما با تأكید بر جهانی شدن به مثابه روندی دگرگون ساز البته با شیبی ملایم صراحتاً از غلبه نگرش لیبرالیسم و جهان شمولی الگوی لیبرال دمكراسی در جهان به عنوان نتیجه جهانی شدن نام می‌برند و در واقع این تحولات را جوهر جهانی شدن می‌نامند (ر.ك: Keohan and Ny 2000 Fukuyama Nye 1989).
در همین زمینه دیوید هلد و آنتونی مك گرو به عنوان نظریه پردازانی لیبرال در كتاب خود با عنوان دگرگونی‌های جهانی بر این باورند كه جهانی شدن مسئله انكارناپذیری در عصر جدید زندگی بشری محسوب می‌شود و ایده‌ای است كه زمان آن را برای ما به ارمغان آورده است (Held and McGrew 1999). از نظر هلد جهانی شدن به هم پیوستگی وسیع و سریع تمامی ابعاد زندگی اجتماعی در عرصه جهانی از امور فرهنگی تا جرم و جنایت و از مسائل مالی تا امور معنوی و روحانی است (Held 1999: 2).
هلد و مك گرو با تقسیم نظریه پردازان جهانی شدن به دو دسته جهان گریان افراطی (این دسته از نظریه پردازان معتقدند كه جهانی شدن تا پایان قرن بیستم تمامی بنیادهای جهان را به طور كلی تغییر می‌دهد) و شك گرایان (7) (این گروه مخالف پذیرش روند جهانی شدن هستند و آن را یك دگرگونی عمده نمی‌دانند) خود را متعلق به تحول گرایان (8) می‌دانند. به نظر آنها جهانی شدن به عنوان فرایندی غیرقابل انكار به تدریج جهان را دچار تحول و دگرگونی می‌كند (ر.ك: Held and McGrew 1999).
از دیگر متفكران و نظریه پردازان این گروه می‌توان به افرادی چون آنتونی گیدنز، كاستلز، روزنا، نای و كوهن اشاره كرد. از نظر این دسته از نظریه پردازان فرایند كنونی فرایندی بی سابقه است كه هیچ نمونه و مشابهی در طول تاریخ روابط بین الملل نداشته است (Held 2002). به نظر آنها جهانی شدن به هیچ وجه به معنای اضمحلال دولت - ملیت نیست، بلكه به این معناست كه دولت‌ها در عرصه جهانی شدن و در شرایط جدید از كاركردها و مسئولیت‌های جدیدی برخوردار خواهند شد (Held and MvGrew 1999: 8).
بنابراین طبق دیدگاه‌ها این دسته از نظریه پردازان جهانی شدن فرایند یا مجموعه‌ای از فرایندهاست كه دگرگونی در فضای سازمان‌های روابط و انجمن‌های اجتماعی را در بر می‌گیرد و دارای شاخص‌های زیر است:
1. وسعت شبكه‌های جهانی؛
2. عمق و شدت به هم پیوستگی؛ (9)
3. سرعت جریان‌های جهانی (McGrew 1992).
از دیدگاه دیگر طبق این برداشت، جهانی شدن به عنوان فرایندی دگرگون ساز موجب جهانی شدن فرهنگ، اقتصاد و سیاست نیز می‌شود كه تجلی آن را در حوزه سیاست می‌توان در شكل گیری روابط فراملی، رشد سازمان‌های غیردولتی، شكل گیری رژیم‌های جهانی حقوق بشر و شكل گیری حقوق جهانی (10) بیان كرد. در همین رابطه به باور مك گرو با فرایند جهانی شدن سرانجام گفتار دمكراسی به عنوان گفتاری حاكم در عرصه جهانی درخواهد آمد و به لحاظ سیاسی در اقصی نقاط مختلف جهان گونه‌های مختلفی از دمكراسی شكل خواهند گرفت (McGrew 2000).

واقع گرایی و جهانی شدن به مثابه تداوم وضیت و روند گذشته:

در باب جهانی شدن گروهی دیگر از نظریه پردازان روابط بین الملل از جمله واقع گرایان با نقد نظریه‌های لیبرال بر این باورند كه جهانی شدن به هیچ وجه به معنای دگرگونی اساسی در جوهره سیاست بین الملل نیست، بلكه تداوم وضعیت گذشته است؛ بنابراین طبق این دیدگاه تحول و دگرگونی شگرفی ایجاد نشده و سطح تحلیل و مبنای فهم نیز دگرگون نشده است. به بیان والتز به عنوان یكی از نظریه پردازان نوواقع گرا جهانی شدن در دهه 1990 به یك مد روز تبدیل شده است. از نظر وی جهانی شدن حتی در صورت وجود نیز محدود به بخش كوچكی از جهان می‌شود و كشورهای آفریقایی، خاورمیانه، امریكای لاتین، روسیه و بخش عمده‌ای از كشورهای آسیایی در دایره جهانی شدن نمی‌گنجد. از نظر والتز جهان واقعاً یكپارچه و یكی نیست و تفاوت‌های شگرفی میان شمال و جنوب همچنان وجود دارد. دولت‌ها همچنان بازیگران اصلی نظام بین الملل بوده و همچنان كه قرن بیستم قرن دولت - ملت‌ها بوده است، قرن بیست و یكم نیز قرن دولت - ملت‌هاست؛ چرا كه دولت‌ها آن قدر توانایی و قدرت دارند كه می‌توانند خود را با تحولات فناورانه و اجتماعی اقتصادی جدید منطبق و سازگار كنند (برای مطالعه بیشتر روك: 6- 23 Walts 1999).
گیلپین یكی دیگر از نظریه پردازان مكتب نوواقع گرایی در كتاب خود با عنوان اقتصاد سیاسی جهانی بر این باور است كه در مباحث مربوط به جهانی شدن اغراق بسیار زیادی صورت گرفته است. به نظر وی جهان ما هنوز جهانی است كه در آن همچنان سیاست‌های ملی و اقتصادهای داخلی اصول حاكم و تعیین كننده امور اقتصادی به حساب می‌آیند (Gilpin 2001: 2).
از نظر كراسنر یكی دیگر از نظریه پردازان نوواقع گرا نیز جهانی شدن روند جدیدی در حوزه روابط بین الملل نیست، چرا كه امروزه همچنان حاكمیت و دولت‌های دارای حاكمیت هنوز به خوبی نقش آفرین هستند و كاركرد خود را در عرصه ملی و بین المللی حفظ كرده و به آن عمل می‌كنند. از نظر وی ساختار حاكمیت و ریاكاری سازمان یافته درونی آن به گونه‌ای است كه انعطاف پذیری لازم را برای برآورده ساختن نیازهای مختلف در دوران‌های مختلف فراهم آورده است؛ به عنوان مثال دولت‌های دارای حاكیمت امروزه به راحتی می‌توانند با انتخاب و میل خود به سازمان‌ها و یا رژیم‌های مختلف بین المللی وارد و یا از آنها خارج شوند، به گونه‌ای كه اصل حاكمیت آنها از بین نرود (Krasner 2002: 48).
از نظر وی اگر جهانی شدن را به معنای پیوستگی بین المللی و سطح بالایی از كنش متقابل در عرصه جهانی و همگرایی بازار جهانی بدانیم، این واقعیت در دنیای آغاز قرن 21 وجود داشته و انكار ناپذیر است، اما این واقعیت اهمیت دولت - ملت‌ها و اهمیت تصمیم‌های سیاسی كشورها را از میان نبرده است، بلكه این دولت‌ها و رهبران آنها هستند كه بستر جهانی شدن را فراهم كرده و برای بهره برداری از منافع آن به آن می‌پیوندند. از نظر كراسنر قواعدی كه به وسیله آنها جهانی شدن تحقق می‌یابد نتیجه انتخاب دولت‌هاست (Krasner 2001: 12- 13).

دیدگاه چپ و جهانی شدن به مثابه روندی استثمارگر:

بی گمان آن دسته از نظریه‌ها و نوشته‌هایی كه جهانی شدن را به عنوان فرایندی كه نابرابری و فقر و استثمار را دامن می‌زند، مورد نقد قرار می‌دهند بیش از هر چیزی متأثر از آموزه‌های نظریه پردازان ماركسیست هستند. بیشتر ماركسیست‌ها جهانی شدن را به عنوان واقعیت موجود انكار نمی‌كنند، بلكه آن را تجلی و تجسم نظام جهانی سرمایه داری می‌دانند. نظامی كه به دنبال رشد و توسعه سرمایه داری غرب، جهان را به دو قطب اصلی استثماركننده و استثمار شونده تقسیم كرده است. این دسته از نظریه پردازان از جمله سمیرا امین نظریه پرداز ماركسیست مصری جهانی شدن را با ذات گسترش طلبانه سرمایه داری پیوند می‌زند. از نظر وی این نوع از جهانی شدن سرمایه داری بدون مستعمرات و انباشت سرمایه بدون مستعمره است و در واقع نوع جدیدی از جهانی شدن است. این نوع جدید از جهانی شدن نه با حاكمیت سیاسی مستقیم، بلكه با خدمت گرفتن ساختارهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی درونی جوامع دیگر، تمامی نقاط جهان را به هم پیوند داده و آنها را در راستای منافع مركز تنظیم می‌كند (سمیرا امین و دیگران، 1380: 16 - 17).
در این موج جدید نظام جهانی با سركردگی نظامی، سیاسی و اقتصادی امریكا ایدئولوژی لیبرالیستی خود را بر تمامی جهان حاكم می‌سازد. از نظر سمیرا امین جهانی شدن همان گسترش جهانی نظام سرمایه داری است. از نظر وی جهانی شدن در مرحله آغازین خود یعنی سده 21 با انحصار در پنج حوزه اصلی از سوی نظام سرمایه داری همراه است (سمیرا امین، 1382: 35- 31).
این انحصارات پنج گانه عبارتند از انحصار فناورانه، انحصار در كنترل بازارهای مالی جهانی، دسترسی انحصاری به منابع طبیعی كره زمین، انحصارات رسانه‌ای و ارتباطی و نهایتاً انحصار بر تسلیحات كشتار دسته جمعی. از نظر وی این پنج انحصار باعث شكل گیری یك كلیت جهانی می‌شوند كه بنیاد جهانی شدن است؛ بنابراین ایالات متحده و هم پیمانانش به همراه نهادهای اقتصاد جهانی و نیز سازمان ملل و نهادهای وابسته به آن، مدیریت فرایندهای جهانی و روند جهانی شدن پس از جنگ جهانی دوم را بر عهده داشته‌اند و حتی بسیاری از ساختارهای سیاسی و اقتصادی بین المللی و نیز ساختارهای حاكم در كشورهای جهان سوم را بر اساس الزامات نظام جهانی سرمایه داری و حول محور منافع مركز بنا ساخته‌اند. به اعتقاد سمیرا امین این ساختار و نهادها كاملاً آسیب پذیرند و می‌توان با طرح ریزی نهادهای جایگزین، نظام‌های متفاوتی را در عرصه جهانی حاكم كرد (امین، 1382: 129).
از نظر والرستین یكی دیگر از نظریه پردازان چپ در حوزه روابط بین الملل، جهانی شدن برخاسته از ایدئولوژی‌های توجیه گر نظام جهانی سرمایه داری است كه می‌خواهد شرایط جدید بهتری را پیش روی مردمان جهان ترسیم كند، اما واقعیت چنین نیست. آنچه امروز به عنوان جهانی شدن شناخته می‌شود نه پدیده جدیدی است و نه تحولی مثبت در درون نظام سرمایه داری محسوب می‌شود (Wallerstien 1999:2).

جهانی شدن به مثابه تحول در ماهیت روابط اجتماعی:

گیدنز جامعه شناس انگلیسی یكی از نظریه پردازانی است كه با پیوند مفهوم جهانی شدن با مدرنیته، معتقد است كه جهانی شدن تحولی عمیق را در ماهیت روابط اجتماعی ایجاد كرده است. وی بر این باور است كه مدرنیته عبارت از تغییر نقش و جایگاه فضا و زمان در زندگانی بشر است. در دوران مدرن فضا و زمان وابستگی خود را به مكان و محل مشخص از دست داده و امكان بسط در نقاط دوردست را پیدا می‌كنند. روابط اجتماعی سنتی كه در بستر محلی تحقق می‌یافتند در دوران مدرنیته تغییر ماهیت داده و سازمان دهی مجددی در ابعاد جدید فضا و زمان یافته‌اند. به نظر گیدنز مدرنیته امكان فاصله گذاری را فراهم می‌كند، بدین معنی كه پدیده‌ها و حتی افرادی كه به لحاظ مكانی از هم دور هستند می‌توانند در زمان و فضای مشخص و جدیدی به هم پیوسته و هویت‌ها، پدیده‌ها و روابط اجتماعی جدیدی را به وجود آورند (برای مطالعه بیشتر در این زمینه ر.ك: گیدنز، 1378، و گیدنز، 1377).
بنابراین از نظر گیدنز خصلت جهانی مدرنیته رهایی از قید مكان و گسترش فرامكانی است. این در ذات مدرنیته است كه دائماً بسط و گسترش یابد و روابط و پدیده‌های اجتماعی را در عرصه وسیع تر شكل داده و معنا كند. از نظر گیدنز گرایش به سوی جهانی شدن و جهان شمولی در گوهر مدرنیته است و در همین راستا رها شدن زمان و فضا از قید و بند مكان، از جا كنده شدن پدیده‌های اجتماعی و گسترش ارتباطات از طریق وسایل ارتباط دسته جمعی نمادهای خصلت جهانی مدرنیته‌اند كه به طور طبیعی آن را به فراتر از محدوده‌های مكانی و جغرافیای محلی گسترش می‌دهند؛ بنابراین از نظر گیدنز مدرنیته به خودی خود مقدمه و بستر جهانی شدن است؛ بنابراین برای توضیح مفهوم جهانی شدن و درك واقعیت‌های آن نیازی نیست كه به مفاهیمی چون پسامدرنیسم پناه ببریم؛ زیرا مدرنیسم و شناخت خصلت‌های ذاتی مدرنیته می‌تواند به خوبی شكل گیری فرایند جهانی شدن را توضیح دهد (گیدنز، 1377: 42).
گیدنز در تعریف جهانی شدن در كتاب فراسوی چپ و راست می‌نویسد: «جهانی شدن تنها پدیده‌ای اقتصادی نیست، جهانی شدن در واقع تغییر شكل زمان و مكان است». به نظر وی جهانی شدن به معنای در هم گره خوردن رویدادهای اجتماعی و روابط اجتماعی سرزمین‌های دور دست با یكدیگر است (گیدنز، 1378ك 42). در تعریفی دیگر گیدنز معتقد است جهانی شدن را می‌توان به عنوان تشدید روابط اجتماعی جهانی تعریف كرد. همان روابطی كه موقعیت‌های مكانی دور از هم را چنان به هم پیوند می‌دهد كه هر رویداد محلی تحت تأثیر رویدادهای دیگری كه كیلومترها با آن فاصله دارند شكل می‌گیرد.
در همین زمینه شاخص‌های اصلی جهانی شدن از نظر گیدنز عبارتند از جهان شمول شدن نظام اقتصاد سرمایه داری جهانی، تعمیم جهانی الگوی دولت - ملت‌ها (از نظر گیدنز الگوی دولت - ملت نه تنها متناقض با جهانی شدن نیست، بلكه یكی از نشانه‌ها و ابعاد مهم آن است)، صنعتی شدن امور نظامی و جنگ كه همین امر خود یكی از عوامل خطر بروز جنگ گسترده و جهان شمول در عصر جهانی شدن می‌شود، جهانی شدن صنعت و تقسیم كار بین المللی كه از نظری وی توسعه جهانی موجب می‌شود تقسیم كار نیز جنبه‌ای جهانی پیدا كند (روك: گیدنز، 1377: 83- 82؛ گیدنز، 1378: 90 - 87).

پی‌نوشت‌ها:

1. Glibalization.
2. Transference.
3. Transformation.
4. Transcendence.
5. Globalization and Interdependence.
6. Networks of Connections.
7. The Skeptics.
8. The Transformationalists.
9. The Extensity of Global Networks.
10. حقوق جهانی به معنای حاكمیت حقوق و قوانینی است كه روابط میان دولت‌ها را در عرصه جهانی تنظیم می‌كند و بدین وسیله موجب یكسانی حقوق و تكالیف آن‌ها در این عرصه می‌شود.

منبع مقاله :
رسولی ثانی آبادی، الهام؛ (1393)، درآمدی بر مهم‌ترین مفاهیم و اصطلاحات روابط بین الملل، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یكم.