ظهور خوارج يا مارقين
ظهور خوارج يا مارقين
اجتماع داوران
سرانجام در سال 38 هجري، دو هيأت نمايندگي به همراه چهارصد نفر در «دومه الجندل» (1) اجتماع کردند. سرپرستي هيأت اعزامي اميرمؤمنان (ع) به عهده ي ابن عباس بود. (2)
برخي از ياران علي (ع) هنگام حرکت هيأت، سفارشها و توصيه هاي لازم را به ابوموسي کردند؛ (3) ولي سخنان آنان کمترين تأثيري در وي نبخشيد و او همچنان به داماد خود «عبدالله بن عمر» نظر داشت و مي گفت: به خدا سوگند، اگر بتوانم روش عمر را زنده مي کنم. (4)
عمروعاص در اولين برخورد با ابوموسي از وي احترام و تجليل کرد و کوشيد دل او را به سوي خود جذب کند. آن دو پس از انجام کارهاي مقدماتي به شور نشستند. ساير افراد، در دو سوي ايستادند و منتظر ماندند. ولي هيأت نمايندگي شام از نظم و انضباط خاصي برخوردار بود. ملاقاتها و گفتگوها با احتياط انجام مي گرفت. معاويه براي عمروعاص نامه نوشت اما کسي جز وي از مضمون نامه آگاه نشد. اما هيأت نمايندگي عراق، بدور از احتياط به بحث و هياهو مي پرداختند. اميرمؤمنان (ع) نامه اي براي ابن عباس نوشت. هنوز پيک از شترش پياده نشده بود که پيرامونش را گرفتند و خبرنامه را مي پرسيدند. اين کار را با ابن عباس نيز تکرار کردند. و چون وي، مطلب را از آنان پنهان داشت، گمان بد درباره اش بردند و اظهارنظرهاي مختلف کردند. چندانکه ابن عباس از حماقتشان ناراحت شد و با لحني سرزنش آميز به آنان گفت:
«واي بر شما تا کي بر سر عقل نمي آييد. نمي بينيد پيک معاويه مي آيد و هيچ کس نمي داند براي چه آمده است. از آنان سرو صدايي شنيده نمي شود؛ و حال آنکه شما نسبت به من هر روز به بدگماني مشغوليد». (5)
نتيجه ي حکميت و بازتاب آن
سرانجام بر اين اتفاق کردند که حضرت علي (ع) و معاويه را از خلافت خلع کنند و امر خلافت را به «شوري» واگذارند. پس از اين توافق، اعلام کردند که مردم براي استماع نتيجه ي حکميت جمع شوند.
پس از اجتماع مردم، ابوموسي رو به عمروعاص کرد و گفت: منبر برو و نظريه خويش را اعلام کن. عمروعاص - که از روز نخست براي چنين روزي از او تجليل مي کرد - با تعجب گفت: « سبحان الله! حاشا که من (چنين جسارتي بکنم و) پيش از تو منبر روم؛ در حالي که خداوند تو را در ايمان و هجرت مقدم داشته و تو نماينده ي اهل يمن به سوي رسول خدا (ص) و بالعکس، نماينده ي رسول گرامي به سوي آنان هستي. علاوه بر آنکه تو از نظر سني نيز از من بزرگتري. بنابراين تو ابتدا صحبت کن» (6)
ابوموسي خواست سخن آغاز کند ولي ابن عباس به وي گفت: عمروعاص قصد فريب تو را دارد بگذار او نخست سخن گويد؛ زيرا او مردي غدار و نيرنگ باز است. گمان ندارم به آنچه که رضايت داده است عمل کند.
ولي «ابوموسي» بدون توجه به سفارش ابن عباس بر فراز منبر رفت و گفت:
«ما به کار اين امت نگريستيم و دريافتيم که هيچ چيز بيش از وحدت نظر نمي تواند نابساماني آن را اصلاح کند؛ از اين رو من و همتايم «عمرو» توافق کرديم که علي (ع) و معاويه را عزل کرده، امر خلافت را به شورايي از مسلمانان واگذار کنيم تا هر کسي را که دوست دارند برگزينند».
سپس با لحن تأکيدآميزي گفت: «من علي (ع) و معاويه را خلع کردم».
پس از او عمروعاص رفت و با صداي بلند اعلام کرد:
«مردم! سخنان اين شخص را شنيديد. من نيز همانند او علي را از مقام خود خلع مي کنم ولي دوست خود معاويه را به اين منصب مي گمارم؛ زيرا او خونخواه عثمان و سزاوارترين فرد به اين مقام است».
اين را گفت و از منبر فرود آمد.
مجلس يک پارچه فرياد و آشوب شد. مردم از خشم به ابوموسي حمله بردند. و برخي با تازيانه به عمروعاص يورش بردند. ابوموساي شکست خورده به همتاي خيانت پيشه ي خود اعتراض کرده که تو را چه شده؟ خدا توفيقت ندهد! خيانت کردي و معصيت کردي؛ مثل تو همانند سگ است که اگر بر او حمله کني يا او را رها کني پارس مي کند. عمرو پاسخ داد مثل تو نيز همانند الاغ است که بر روي او کتاب باشد.(7)
جريان حکميت با اين فرجام تلخ پايان گرفت. ابوموسي براي حفظ جان خود به مکه فرار کرد. و عمروعاص، پيروزمندانه به شام بازگشت و به عنوان خليفه مسلمانان بر معاويه سلام کرد.
نتيجه حکميت، آثار نامطلوبي در روحيه ي مردم عراق گذارد؛ زيرا از سويي خشم خوارج را که انتظار داشتند اميرمؤمنان به نقض قرارداد راضي شود و به معاويه اعلام جنگ کند، بيش از پيش برانگيخت. و از سوي ديگر با انتشار خبرتأسف انگيز خلع امام (ع) در ميان مردم کوفه و بصره و ساير بلاد، اختلاف و شکاف بيشتري بين مسلمانان بوجود آمد؛ بگونه اي که به همديگر ناسزا مي گفتند.
اميرالمؤمنين (ع) براي رفع اختلاف و کاهش آثار حزن و اندوه از چهره ي مردم و روشن کردن افکار عمومي نسبت به مسأله ي حکميت، به فرزند خود حضرت مجتبي (ع) دستور داد تا براي مردم سخنراني کند.
امام حسن (ع) بر فراز منبر رفت و فرمود:
«اي مردم! درباره ي حکمين، سخن بسيار گفته ايد. آنان انتخاب شدند تا بر اساس قرآن حکم کنند ولي با پيروي از هواي نفس، بر ضد قرآن حکم کردند . بنابراين نبايد آنان را «حکم» خواند بلکه «محکوم» هستند.
ابوموسي - که عبدالله بن عمر را پيشنهاد کرد - از سه جهت دچار خطا شد:
نخست اينکه برخلاف عمر عمل کرد؛ چون عمر او را شايسته ي خلافت نمي دانست و به همين جهت وي را جزو «شوري» قرار نداد.
ديگر اينکه اين تصميم بدون مشورت با عبدالله گرفته شده بود و معلوم نبود که وي بدان رضايت دهد. و سوم آنکه عبدالله شخصي نبود که مهاجران و انصار نسبت به وي توافق داشته باشند.
اما اصل مسأله ي حکميت، (چيز تازه اي نيست بلکه کاري است که پيامبر اسلام (ص) حتي در جنگها بدان عمل مي کرده است). رسول خدا (ص) سعد بن معاذ را درباره ي طايفه ي «بني قريظه» حکم قرار داد. و چنانچه حکميت برخلاف رضاي خدا بود پيامبر (ص) بدان رضايت نمي داد».
پس از امام مجتبي (ع) عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر به فرمان اميرمؤمنان (ع) برخاستند و با ايراد خطابه، مردم را آگاه ساختند. (8)
موضع امام (ع) در برابر خوارج
آنان گاه و بيگاه وارد کوفه مي شدند و هنگامي که حضرت امير (ع) در مسجد بود شعار هميشگي خود را ابراز مي داشتند و در سطح شهر به تبليغ مرام و عقيده خود مي پرداختند.
حضرت امير (ع) خاموش و آرام و بدون هيچ گونه عکس العملي به حرکت خود ادامه داد و با آنان با مسالمت و مدارا رفتار کرد و با اينکه اعمال هر گونه سياستي برايش مقدور بود، کوچکترين تغييري در روش خويش نسبت به فعاليتهاي تبليغي آنان نداد و به آنان فرمود:
«سه حق مسلم شما نزد ما محفوظ است:
1- هرگز شما را از اقامه ي نماز در مسجد جامع شهر و از شرکت در اجتماعات منع نمي کنيم.
2- حقوقتان را از بيت المال تا هنگامي که با ما هستيد مي پردازيم.
3- تا شما به روي ما شمشير نکشيد، هرگز به جنگ شما اقدام نخواهيم کرد.» (9)
خوارج بدون اينکه به اميرمؤمنان (ع) اقتدا کنند در اجتماع نمازگزاران حضور پيدا مي کردند و به دادن شعار و آزار امام (ع) مبادرت مي ورزيدند. روزي در حالي که اميرمؤمنان (ع)به نماز ايستاده بود يکي از خوارج به نام «ابن کواء» با صداي بلند آيه ي ذيل را قرائت کرد:
«و لقد أوحي اليک و الي الذين من قبلک لئن اشرکت ليحبطن عملک و لتکونن من الخاسرين».(10)
آيه، خطاب به پيامبر (ص) است که مي فرمايد:
«به تو و پيامبران پيش از تو وحي شده است که در صورت مشرک شدن، اعمالت از ميان مي رود و از زيانکاران خواهي بود».
«ابن کواء» با قراءت اين آيه خواست به اميرمؤمنان (ع) گوشه بزند که هر چند سوابق و خدمات تو در اسلام قابل انکار نيست ولي با کفر خودت، اعمال گذشته ات را به هدر دادي..
امام (ع) سکوت کرد و چون آيه به آخر رسيد، نمازش را ادامه داد. «ابن کواء» براي دومين بار آيه را خواند. مجددا اميرمؤمنان (ع) سکوت کرد. پس از چند بار که وي آيه را تکرار کرد و مي خواست وضع نماز را برهم بزند، امام (ع) اين آيه را خواند:
«فاصبر ان وعد الله حق و لا يستخفنک الذين لا يوقنون».(11)
صبر کن، وعده ي خدا حق است (و خواهد رسيد). مردم بي ايمان و يقين تو را سبک نسازند.
و بي اعتنا به نماز ادامه داد. (12)
روش اميرمؤمنان (ع) اين بود که پاسخ شعارها و اعتراضهاي آنان را با منطقي روشن مي داد تا شايد به لغزشهاي فکري خود پي برند و از آن دست بردارند. از اين رو مي فرمود:
«خوارج اگر سکوت کنند آنان را جزو جماعت خود مي دانيم و اگر لب به اعتراض بگشايند، با منطق و برهان، برخورد مي کنيم و اگر برضد ما قيام کنند، به جنگشان مي رويم.» (13)
شورش
«برادران! از اين شهر ستمگرنشين به نقاط کوهستاني بيرون رويد تا در مقابل اين بدعتهاي گمراه کننده، قيام کنيم» (14)
پس از آن «حرقوص بن زهير» نيز به سخن پرداخت. سخنان اين دو نفر تأثير فراواني در روحيه ي خوارج گذاشت و آنان را آتشين تر ساخت. جلسه ي ديگري نيز در منزل «ذفر بن حصين طائي» برگزار شد. وي پس از ايراد خطابه اي مشروح، گفت:
«من به قدري در اين عقيده استوارم که حتي اگر يک نفر هم مرا همراهي نکند به تنهايي قيام مي کنم. اي برادران! چهره ها و پيشانيهايشان را با شمشير بزنيد تا خداي رحمان اطاعت شود» (15)
سپس پيشنهاد کرد نامه اي به خوارج اهل بصره نوشته شود تا هر چه زودتر در «نهروان» به آنان بپيوندند. بصريها، پاسخ مثبت دادند و به گروه کوفه پيوستند. (16)
خوارج مبارزات خود را خارج از کوفه، به صورت گردنه گيري و راهزني آغاز کردند . امنيت راهها را سلب کردند و غارتگري و آشوب را پيشه خود ساختند و به ترور طرفداران اميرمؤمنان (ع) پرداختند.
زماني، در ميانراه به دو نفر برخوردند. يکي از آنان را که مسلمان بود به جرم طرفداري از حضرت امير (ع) کشتند، و فرد ديگري را که مسيحي بود رها کردند.
عبدالله بن خباب، مرد سرشناس و کارگزار اميرمؤمنان (ع) به همراه همسرش با خوارج مواجه شد. به محض ديدن وي گفتند: «قرآني که بر گردنت آويز است دستور قتل تو را صادر کرده است». پيش از قتل، از وي خواستند حديثي از پدرش نقل کند. گفت:
«پدرم مي گفت: از پيامبر اسلام (ص) شنيدم که مي فرمود: ديري نمي پايد که پس از من امواج فتنه همه جا را فرامي گيرد. در آن هنگام قلب برخي از درک حقايق مي ايستد و مي ميرد، همان گونه که تن، مي ميرد. در چنين زماني بعضي افراد شبانگاه مؤمنند؛ ولي هنگام صبح کافر مي گردند. در آن وقت نزد خدا مقتول باش (از حق دفاع کن هر چند به قيمت جانت تمام شود ) اما قاتل و خونريز مباش».(17)
عبدالله، با نقل اين حديث، وضع جامعه ي آن روز مسلمانان را ترسيم کرد تا شايد پندي براي خوارج باشد؛ ولي آنان با وضع رقت باري دست و پاي او را بستند و پس از شکنجه و آزار، کنار جوي آب بردند و همانند گوسفندي سرش را بريدند. همسر حامله اش را نيز کشتند، شکمش را پاره کردند. و جنينش را ذبح نمودند. (18)
قتل عبدالله به قدري ناجوانمردانه بود که مورد اعتراض فردي مسيحي قرار گرفت. وي باغبان بود. پس از مشاهده ي اين جريان، مقداري خرما براي آنان برد؛ ولي آنان حاضر نشدند بدون پرداخت قيمت، خرما را بگيرند. مسيحي گفت: شگفتا! شما فرد بي گناهي همچون عبدالله را مي کشيد و از خوردن خرمايي بدون پرداخت قيمت آن امتناع مي ورزيد!(19)
جنگ با معاويه
«اکنون براي جهاد و حرکت به سوي دشمن آماده شويد و بامداد دوشنبه در اردوگاه «نخيله» اجتماع کنيد؛ زيرا ما داوران را برگزيديم که براساس قرآن حکم کنند ولي ديديد که برخلاف کتاب و سنت حکم کردند. سوگند به خدا با آنان مي جنگم هر چند تنها باشم.»(20)
سپس به سوي «نخيله» حرکت کرد. براي ابن عباس «استاندار بصره» نامه نوشت و از وي نيز ياري خواست. خوارج، پس از آگاهي از اجتماع سپاه اسلام در «نخيله» ماندن در «حروراء» را خلاف مسائل امنيتي دانستند و تصميم گرفتند آنجا را ترک کنند. ولي پيش از ترک آنان، اميرمؤمنان (ع) براي اتمام حجت، طي نامه اي از آنان دعوت کرد به ديگر سپاهيان ملحق شوند تا به سوي معاويه بروند و با وي جنگ کنند. ولي آنان پاسخ رد دادند. (21)
اميرمؤمنان (ع) چون از بازگشت خوارج به حق مأيوس شد صلاح ديد آنان را به حال خود واگذارد و هدف اصلي خود را تعقيب کند. خطبه اي نيز در «نخيله» خواند و نيروها را به نبرد با معاويه تشويق کرد و اضافه نمود نامه اي نيز به برادران بصري شما نوشته ام، به محض رسيدن آنان به سوي دشمن حرکت خواهيم کرد. (22)
نيروهاي بصري که بالغ بر سه هزار و دويست نفر مي شدند رسيدند. مجموع سپاهيان، حدود شصت و هشت هزار شد. (23) پيش از حرکت، برخي زمزمه مي کردند: چه خوب است نخست به جنگ خوارج برويم و کار آنان را يکسره کنيم پس از آن عازم صفين شويم.
ولي اميرمؤمنان (ع) آنان را به اهميت و اولويت جنگ با معاويه متوجه ساخت و از آنان خواست موضوع خوارج را فعلا مسکوت گذارند و نامي از ايشان به ميان نياورند.
سپاهيان با شنيدن سخنان امام (ع) تصميم گيري را بر عهده ي آن حضرت گذاشتند و گفتند:
«ما حزب و ياران توايم. به سوي هر گروهي که صلاح مي داني روانه ساز». (24)
ضرورت نبرد با خوارج
قتل «عبدالله بن خباب» چنان بر اميرمؤمنان (ع) گران آمد که در برابر خوارج - که اقرار کردند ما همه قاتل اوييم- فرمود:
«به خدا سوگند! اگر تمام مردم روي زمين، خود را شريک قتل او بدانند و من توانايي قصاص داشته باشم همه را خواهم کشت». (25)
اميرمؤمنان (ع) براي کسب اطلاعات بيشتر «حارث بن مره» را نزد خوارج فرستاد. خوارج او را کشتند. اين اقدام، بيش از پيش، سپاهيان را خشمناک و متأثر کرد. فرياد زدند:
«اي اميرمؤمنان! آنان را رها مي کني تا پشت سر ما هر چه خواستند بر سر ناموس و اموال ما بياورند؟ نخست ما را به سوي آنان ببر پس از فراغت از آنان، به سوي دشمن «شامي» خواهيم رفت.»(26)
امام (ع) نيز پذيرفت و سپاه خود را براي تعقيب خوارج از «پل»(27) گذراند و به سمت دير ابوموسي حرکت کرد و در ساحل فرات در سرزمين «نهروان» (28) فرود آمد.
در مسير، به امام (ع) گزارش شد که خوارج از «پل» عبور کرده اند. اميرمؤمنان (ع) براي تحکيم عقيده ي يارانش و آگاهي آنان از عظمت معنوي اش، پرده از روي يک راز غيبي برداشت و فرمود:
«قتلگاه آنان اين سوي نهر است. سوگند به خدا در اين پيکار ده تن از آنان نجات پيدا نمي کنند، از شما نيز ده نفر کشته نمي شوند.» (29)
هنگامي که سپاه به نزديک نهر رسيد، معلوم شد که خوارج از آب نگذشته اند . امام (ع) تکبير گفت و فرمود: «الله اکبر، صدق رسول الله».(30)
تلاش براي بازداري از جنگ
1- از آنان خواست قاتلان «عبدالله بن خباب» و ساير شهدا را تسليم کنند. تا دست از آنان بردارد و رهسپار شام گردد. آنان همگي خود را قاتل معرفي کردند و افزودند: «ريختن خون شما و آنان را روا مي دانيم». (31)
2- پيشنهاد کرد: چه کسي حاضر است قرآن را بردارد و اين گروه را به کتاب خدا دعوت کند؟ جواني از طايفه ي «بني عامر» اعلام آمادگي کرد. قرآن را گرفت و خوارج را بدان دعوت کرد. خوارج وي را تيرباران کردند و در حالي که صورتش هدف تيرهاي زيادي قرار گرفته بود به سوي امام (ع) بازگشت و پس از لحظاتي به شهادت رسيد. (32)
3- علاوه بر سخناني که ياران اميرمؤمنان (ع) همچون «قيس بن سعد» و «ابوايوب انصاري» به عنوان اتمام حجت، در برابر خوارج ايراد کردند، خود امام (ع) نيز براي آخرين بار خطاب به آنان فرمود:
«من شما را بيم مي دهم، مبادا فردا مورد لعنت امت اسلامي قرار گيريد، در حالي که جسدهايتان در کنار اين نهر روي زمين افتاده باشد، بدون اينکه (براي اقدام خود) به دليلي استوار و يا سنتي استناد کرده باشيد».
سپس ماجراي تأسف بار حکميت و نقش خود و خوارج را در اين رابطه و تخلف و سرپيچي آنان از دستور خويش را بيان فرمود . و افزود:
«هرچند حکمين با کتاب خدا و سنت پيامبر (ص) مخالفت ورزيدند و بر پايه ي تمايلات نفساني خويش حکم کردند؛ ولي ما بر همان روش سابقمان هستيم. پس ديگر چه مي گوييد و شما از کجا آمده ايد؟» (33)
4- پس از اتمام سخنراني، پرچم امان را به دست «ابوايوب انصاري» داد و دستور داد اعلام کند: هر کس به طرف پرچم بيايد در امان است. و نيز هر کس وارد شهر شود و يا به سوي عراق برگردد در امان است ما نيازي به ريختن خون شما نداريم. (34)
سخنان امام (ع) و برافراشتن پرچم امان، سبب شد گروه زيادي بانگ برآورند:
«التوبه، التوبه، يا اميرالمؤمنين».
سپس حدود هشت هزار نفر از آنان دست از مخالفت کشيدند و اطراف «پرچم امان» گرد آمدند.(35)
پي نوشت :
1- دومه الجندل از قراي مدينه است.
2- مراجعه شود به وقعه صفين، ص 533 و مروج الذهب، ج 2، ص 390.
3- مراجعه شود به وقعه صفين، ص 536.
4- وقعه صفين، ص 534 و 541 والله ان لو استطعت لاحيين سنه عمر.
5- همان مدرک، ص 534.
6- مراجعه شود به الامامه و السياسه ج 1، ص 118 و وقعه صفين، ص 544.
7- وقعه صفين، ص 545 و الامامه و السياسه، ج 1، ص 118.
8- الامامه و السياسه، ج 1، ص 119.
9- ان لکم عندنا ثلاثا. لا نمنعکم صلواه في هذا المسجد، و لا نمنعمکم نصيبکم من هذا الفييء ما کانت ايديکم مع ايدينا، و لا نقاتلکم حتي تقاتلونا تاريخ طبري، ج 5، ص 74 و کامل ابن اثير، ج 3، ص 335.
10- زمر، آيه 65.
11- روم، آيه 60.
12- شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 311 و تاريخ طبري، ج 5، ص 73.
13- ... ان سکتوا عممناهم و ان تکلم حججناهم و ان خرج علينا قاتلناهم. تاريخ طبري، ج 5، ص 72 و کامل ابن اثير، ج 3، ص 334.
14- کامل ابن اثير، ج 3، ص 335.
15- يا اخواننا اضربوا جباههم و وجوههم بالسيف حتي يطاع الرحمن عزوجل.
16- الامامه و السياسه، ج 1، ص 133، تاريخ طبري، ج 5، ص 75 و کامل ابن اثير، ج 3، ص 336.
17- ستکون بعدي فتنه يموت فيها قلب الرجل کما يموت بدنه يمسي مؤمنا و يصبح کافرا فکن عندالله المقتول و لا تکن القاتل شرح نهج البلاغه، خوئي، ج 4، ص 128 و تاريخ طبري، ج 5، ص 81.
18- شرح نهج البلاغه خوئي، ج 4، ص 128، تاريخ طبري، ج 5، ص 81، اعيان الشيعه، ج 1، ص 522 و کامل ابن اثير، ج 3، ص 341.
19- شرح نهج البلاغه خوئي، ج 4، ص 128 و اعيان الشيعه، ج 1، ص 523.
20- الامامه و السياسه، ج 1، ص 123.
21- همان مدرک.
22- تاريخ طبري، ج 5، ص 78، کامل ابن اثير، ج 3، ص 339.
23- کامل ابن اثير، ج 3، ص 340.
24- سر بنا يا اميرالمؤمنين حيث احببت فنحن حزبک و انصارک. الامامه و السياسه، ج 1، ص 125 و تاريخ طبري، ج 5، ص 80.
25- و الله لو اقر اهل الدنيا کلهم بقتله هکذا و انا اقدر علي قتلهم به لقتلتهم. شرح نهج البلاغه خوئي، ج 4، ص 128 و ابن ابي الحديد، ج 2، ص 282.
26- الامامه والسياسه، ج 1، ص 127 تدع هؤلاء القوم وارثنا يخلفوننا في عيالنا و اموالنا؟ سربنا اليهم فاذا فرغنا منهم نهضنا الي عدونا من اهل الشام.
27- پل (رود) طبرستان که مابين حلوان و بغداد بر جاده خراسان بوده است. (مروج الذهب، ج 2، ص 405).
28- نهروان، نامه سه دهکده بود که در طول هم قرار داشت و با قيد اعلي و اوسط و اسفل تفکيک مي شد و بين «واسط» و «بغداد» قرار داشت.
29- مصارعهم دون النطفه و الله لا يفلت منهم عشره و لا يهلک منکم عشره، نهج البلاغه، خ 59.
30- مروج الذهب، ج 2، ص 405.
31- انا کلنا قتلناهم و کلنا مستحل لدمائکم و دمائهم الامامه و السياسه، ج 1، ص 127.
32- شرح نهج البلاغه خوئي، ج 4، ص 129.
33- فما نبؤکم و من اين اتيتم؟ الامامه و السياسه، ج 1، ص 127 تاريخ طبري، ج 5، ص 84 و کامل ابن اثير، ج 3، ص 343.
34- الامامه و السياسه، ج 1، ص 128، کامل ابن اثير، ج 3، ص 345 و تاريخ طبري، ج 5، ص 85.
35- شرح نهج البلاغه خوئي، ج 4، ص 135.
/س
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}