اسلام در ماوراء النهر و ترکستان
اسلام در ماوراء النهر و ترکستان
اسلام در ماوراء النهر و ترکستان
الف. در ماوراء النهر
1) پيش از دوره ي ساماني
با شکل گيري خلافت در حجاز و آغاز فتوحات اسلامي، تا 22ق، منطقه ي وسيع خراسان تا رود آمو گشوده شد و از آن پس ماوراء النهر، همسايه ي شمالي خراسان، از ولايات تحت فرمان خلافت اسلامي گشت. از 54ق/674م واليان خراسان جنگ هايي را با شاه نشين ها سغد و خوارزم آغاز کردند که بدون نتيجه اي قطعي تا 90ق/709م ادامه يافت. درباره ي اين جنگ ها دو تک نگاري فتوح خراسان، اثر علي بن محمد مدايني (د 225ق) و کتاب خراسان، اثر ابوعبيده معمر بن مثني از منابع اصلي به شمار مي آيند (ابن نديم، 1350 ش: 59، 115) که پايه ي گزارش هاي بلاذري، طبري و نرشخي بوده اند.
با اين که در برخي روايات از فتوحي در آن سوي آمو هم زمان با فتوح خراسان سخن رفته است (بلاذري، 1398 ق: 398-399)، اما بر پايه ي روايات قابل پذيرش، نخستين امير خراسان که از آمو گذر کرد و روي به سرزمين هاي سغديان آورد، عبيدالله بن زياد بود. وي در 54 ق سپاهي بزرگ به سوي بخارا برد که حرکت او حاصلي نداشت و تسلط وي بر راميثن و بخش هايي از بيکند نيز ديري نپاييد. اين نبرد، نقطه ي آغازي براي اميران خراسان بود که گويا تا چند سالي حمله هاي تابستانه به سغد را پي مي گرفتند و گاه برخي از صحابه، چون قثم بن عباس نيز در اين جنگ ها شرکت داشتند (ابن سعد، 1904-1915 م: 7(2)/101). در واکنش به اين کشمکش ها، شاهان محلي ماوراء النهر در برابر مسلمانان به ائتلافي نظامي روي آوردند؛ به طوري که در دهه هاي بعد واليان کاردان خراسان از لشکرکشي به سمت شمال ابا داشتند واغلب امير عراق حجاج بن يوسف ثقفي بود که آنان را به برخي تحرک ها برمي انگيخت. براي نمونه، لشکرکشي يزيد بن مهلب به خوارزم در 85ق بر خلاف رأي يزيد و با فشارحجاج عملي شده بود (بلاذري، 1398 ق: 400 به بعد؛ طبري، 1387 ق: وقايع سال هاي 54، 56، 61، 82، 85ق؛ نيز نرشخي، 1351 ش: 52-60).
از نمونه هاي نفوذ اميران مسلمان در ماوراءالنهر در دهه ي 70ق، جريان روي آوردن موسي بن عبدالله به ترمذ است. بر پايه ي منابع تاريخي، در حدود سال 70ق، موسي فرزند عبدالله بن خازم، والي ابن زبير بر خراسان به اشاره ي پدر، فوجي از سربازان وفادار به بني خازم را با خود برگرفته به آن سوي آمو روي نهاد و پس از کوتاه زماني جنگ وگريز و عبور از مسير بخارا و سمرقند به دژي در ترمذ روي آورد و به سرعت زمام امور را در آن نواحي در دست گرفت. پس از استقرار موسي در ترمذ، وي به تدريج، به عنوان اميري مسلمان ومخالف حکومت مرکزي عبدالملک بن مروان در منطقه از سوي شاهان ماوراءالنهر پذيرفته شد و ترمذ پايگاهي براي مخالفان امير خراسان گشت. حکومت ضد شاهي موسي بن عبدالله در ترمذ تا 85ق دوام يافت و تنها اختلافات دروني که به قتل موسي انجاميد، زمينه ي اضمحلال آن را پديد آورد (بلاذري، همان، 407-409؛ طبري، همان، وقايع سال 85ق). در بررسي تاريخي، بايد اين حکومت را نه تنها اول نمونه ي حکومت مسلمان در منطقه، بلکه يکي از نخستين حکومت هاي مستقل از خلافت مرکزي بازشناخت.
با استقرار يافتن خلافت مرکزي شام در شاخه ي مرواني بني اميه، سرانجام در خلال سال هاي 89-96ق/708-715م، قتيبه بن مسلم که به فرمان خليفه ي وقت به عنوان والي خراسان تعيين شده بود، جنگ هايي جدي و پردامنه را با شاه نشين هاي سغد وخوارزم سازمان داد که در نتيجه ي آن حاکميت خلافت اسلامي، با ثباتي نسبي، بر سرزمين هاي واقع درشمال خراسان تا نواحي چاچ و فرغانه در خاور استوارگرديد (بلاذري، همان جا؛ طبري، 387 1ق: وقايع سال هاي 89-96ق؛ نرشخي، 1351 ش: 61 به بعد).
اين دوره از تاريخ ماوراءالنهر، که مي توان از آن به دوره ي آغازين اسلامي يا ماقبل ساماني تعبير کرد، کم تر در تحقيقات نوين مورد توجه قرار گرفته است. از وقايع رخ داده در اوايل اين دوره، مي توان به شورش هاي مکرر (در اصطلاح منابع اسلامي: ردّه) و کشمکش هايي ميان بوميان با واليان مسلمان، از جمله در سال هاي 110-112 و 121 ق(طبري، همان، ذيل وقايع همان سال ها) اشاره کرد که کوششي براي بازيافتن استقلال پيشين بوده است و تنها رسوخ تدريجي فرهنگ اسلامي در منطقه بود که توانست چنين حرکت هايي را پايان بخشد. سال ها بعد، حرکت هاي استقلال طلبانه ي ماوراءالنهريان، ديگر گرايشي اسلام گريز نداشت و شورش هاي ردّه جاي خود را به حرکت هايي داده بود که با عنوان شعوبي گري شناخته مي شده است. اين حرکت ها جز موردي استثنايي، يعني قيام سپيدجامگان (براي تفصيل ، نرشخي، 1351 ش: 89 به بعد)، به طور کلي با پذيرش ديانت اسلام همراه بود و تنها رنگ جدايي فرقه اي داشت.
در جريان انتقال قدرت از خاندان اموي به عباسيان، گويا ماوراءالنهريان ازقيام ابومسلم که ظاهراً چهره اي فرقه اي با گرايش شيعي عباسي داشت، حمايت کردند (ابن اثير، 1402ق: 358/5)، اما پس از تثبيت خلافت عباسي، به زودي جرياني ضد عباسي در منطقه پديد آمد که ابومسلم را به لشکرکشي به ماوراءالنهر وادار ساخت (طبري، همان، 464/7). در همين دوره، تشيع باگرايش علوي نيز درمنطقه پيرواني داشت واز حرکت هاي سياسي اين گروه، بايد از قيام ضد عباسي بخاراييان به رهبري شريک بن شيخ مهري (يا مهدي) در 133ق ياد کرد. دعوت ضد خلافت مرکزي شريک در ماوراءالنهر با چنان استقبالي روبه رو شد که حتي اميران عرب بخارا و خوارزم نيز با وي بيعت کردند (همان، 459/7؛ نرشخي، همان، 86 به بعد).
درنگرشي گذرا بر تاريخ گرايش هاي اعتقادي، بايد گفت که يکي از نخستين شخصيت هاي صاحب انديشه ي کلامي در ماوراءالنهر، جهم بن صفوان راسبي (د 128ق)، از ساکنان سمرقند بود که در باب صفات باري، مسائل معاد و پاره اي ديگر از مباحث کلامي آن روزگار، نظرياتي عقل گرايانه ابراز داشته بود. جهم در بعد سياسي نيز، از مخالفان حکومت اموي بود و در جهت همين انديشه، در قيام ضد اموي حارث بن سريج در خراسان شرکت جست (اشعري، 1400ق: 279-280؛ بغدادي، 1415 ق: 194-195؛ براي پيروان مکتب او در ترمذ، مقدسي، 1906 م: 323).
از گرايش هاي فرقه اي کهن، اما ناپايدار در ماوراءالنهر، گرايش محکّمه است که با توجه به نگرش خاص مذهب در باب حکومت، در بادي امر مي توانست هواداران بسياري در ميان استقلال طلبان مسلمان ماوراءالنهر بيابد. اين گرايش گويا اندکي پس از فتوح نهايي ماوراءالنهر به منطقه راه يافته، و شايد از نخستين مبلّغان آن، عکرمه مولاي ابن عباس بوده که سفري تبليغي به سمرقند داشته است (ابن سعد، 1904-1915 م: 214/5؛ قس: درجيني، 1394 ق: 11/1). بايد در نظر داشت که اين گرايش بيش تر در خوارزم با استقبال رو به رو شد که ويژگي هاي اقليمي و فرهنگي متفاوتي با سغد داشت؛ چنان که مقدسي (1906 م: 286)، جغرافي دان سده ي 4ق، به ظرافت منطقه ي خوارزم را از نظر ويژگي هاي اقليمي و حتي مردم آن با سجلماسه در مغرب اقصي قابل مقايسه دانسته است؛ شهر صحرايي سجلماسه که به جهاتي مشابه، دير زماني مأمن محکّمان صفري بوده است.
ماوراءالنهر همچون خراسان دردهه هاي 120 و 130ق، سرزميني مناسب براي ارسال داعيان صفري و اباضي بود و در اين ميان دعوت اباضي با توفيقي نسبي درخوارزم مواجه بود. ابويزيد خوارزمي، عالمي برخاسته از اين سرزمين، مهم ترين داعي اباضي در مشرق زمين است که پس از دوره اي تحصيل در بصره نزد ابوعبيده، امام وقت اباضيان و ديگر عالمان مذهب، به خوارزم بازگشته، و مذهب اباضي را در ميان جمع کثيري رواج داده بود (ابن سلام، 1406 ق: 114؛ کندي، 1404 ق: 363/3؛ شماخي، 1407 ق: 88/1، 143). در پي کوشش هاي ابويزيد، خوارزم چندگاهي، يکي از مراکز مهم فرهنگي براي اباضيه به شمار مي آمد و عالماني چون جعفر خوارزمي، پسر او عبدالرحمان، ابوسليمان خوارزمي و عبدالله ابن نصر خوارزمي از آن ديار برخاستند (کندي، همان 360/3). اما جريان محکّمه در ماوراءالنهر دوام چنداني نيافت ودر سده ي 3ق کم تر نشاني از آنان ديده مي شد.
نمايندگان طيفي از انديشه ي اسلامي، يعني اصحاب حديث- که بعدها از آنان به اهل سنت و جماعت تعبير مي شد- در نقاط مختلف ماوراءالنهر سده ي 2ق، طبقه اي آشنا بوده اند. حضور محدثاني غالباً عرب تبار در شهرهاي بخارا و سمرقند در طول سده ي 2ق، چون عبيده بن هلال عمّي بصري، برد بن سنان سمرقندي، عيسي بن موسي غنجار بخاري و ابومقاتل سمرقندي به عنوان نخستين محدثان آن سوي آمو، زمينه را براي پديد آمدن يکي از مکاتب برجسته ي اصحاب حديث در ماوراءالنهر فراهم ساخت. مکتب محدثان ماوراءالنهر در طول سده ي 3ق نيز با رونقي تمام دوام يافت ونويسندگان و حافظان نامداري را تربيت کرد که در ميان آنان کساني چون عبدالله بن عبدالرحمان دارمي سمرقندي، عبد بن حميد کشي و محمد بن اسماعيل بخاري ديده مي شدند. در دوره ي تدوين کتب سته، يعني دوره اي 50 ساله که نقطه ي اوج ادبيات حديث در جهان اسلام به شمار مي آيد، عالمان ماوراءالنهر در کنار خراسانيان و جباليان نقشي اساسي ايفا نموده اند.
گرايش هاي صوفيانه نيز از بدو شکل گيري در ماوراءالنهر هواداراني داشته است و برخي از رجال نامبردار در شمار نخستين مشايخ صوفيه چون ابوتراب نخشبي (د 245ق) و ابوبکر وراق ترمذي (د 247ق)، از همين منطقه برخاسته اند.
2) دوره ي ساماني
حرکت به سوي يک نواختي مذهب نيز درماوراءالنهر با دوره ي سامانيان آغاز شد و در اواخر سده ي 3ق، اين حرکت تا حد قابل ملاحظه اي به نتيجه رسيده بود. مذهب حنفي در اين دوره به منزله ي مذهب غالب فقهي در منطقه جاي گشوده ومذهب شافعي در سطحي محدود، در نواحي چاچ، ايلاق و نيز سواد بخارا رواج يافته بود (مقدسي، 1906 م: 323). در سده هاي نخستين هجري، مذهب حنفي، دست کم در مشرق، تنها يک مذهب فقهي نبود و آموزش هايي کلامي را نيز به همراه داشت. اگرچه در شمار نخستين نمايندگان مکتب عدل گراي حنفي، ابومقاتل سمرقندي از عالمان ماوراءالنهر، نقشي مهم ايفا کرده است، اما چنين مي نمايد که در ماوراءالنهر، اعتقاد حنفي از دير زمان به اعتقاد اصحاب حديث نزديک شده بود. پيروان اين مکتب که جز تفکر ارجاء، در ديگر مسائل اعتقادي اختلاف ويژه اي با اصحاب حديث نداشتند، خود را «اهل سنت و جماعت» مي ناميدند.
مذهب حنفيان اهل سنت و جماعت که مهم ترين کانون شکل گيري آن ماوراءالنهر و به ويژه دو شهر سمرقند و بخارا بود، دراواخر سده ي 3ق به دستور اميران ساماني به عنوان مذهب رسمي حمايت مي شد، چنان که در دوره ي اميراسماعيل ساماني، عالمان حنفي، امير را بر آن داشتند تا از پاي گرفتن مکتب هاي مخالف در سرزمين ماوراءالنهر جلوگيري نمايد و براي تحقق اين امر، امير ساماني از حکيم سمرقندي خواست تا در کتابي عقايد اهل سنت و جماعت را گرد آورد. نتيجه ي اين کوشش کتاب السواد الاعظم بود که با فاصله اي کم تر از يک سده، به دستور امير نوح ساماني به فارسي ترجمه شد (ابوالقاسم حکيم، 1348 ش: 17-20). برخي از بزرگان اين مکتب چون ابوحفص کبير بخاري، از چنان جايگاه مذهبي مهمي در ماوراءالنهر برخوردار بودندکه به گفته ي نرشخي (1351 ش: 77)، به سبب وجود او بود که بخارا «قبه الاسلام» نام گرفت.
با اين که سامانيان در صدد نابودي مذاهب گوناگون در ماوراءالنهر بودند، گرايش شيعي که پيشينه اي ديرين در اين سرزمين داشت، همچنان بقاي خود را در منطقه حفظ کرد و مذهب شيعه با دو طيف امامي و اسماعيلي در دوره ي ساماني از رونقي برخوردار بود.
پيشينه ي اماميه در ماوراءالنهر تا اواسط سده ي 3ق چندان روشن نيست، اما بر پايه ي منابع رجالي مي توان از ميانه ي سده ي 3ق ، مسير تاريخي مذهب اماميه را به ويژه در سمرقند و کش ترسيم کرد. در دهه هاي مياني سده ي يادشده مکتبي امامي با گرايش کلامي را در ماوراءالنهر مي توان يافت که شاخص ترين نمايند ه ي آن حسين بن اشکيب، متکلم مروزي است که در سمرقند و کش اقامت گزيده بود. اگرچه نقش ابن اشکيب را در انتقال اعتقادات امامي از عراق و خراسان به ماوراءالنهر نمي توان ناديده انگاشت، اما بايد توجه داشت که در ميان معاصران امامي او، کساني چون ابراهيم بن نصير کشي، احمد بن ابي عوف بخاري، جعفر بن احمد بن ايوب سمرقندي، از بوميان منطقه، و حسن بن خرزاد مهاجر از قم نيز بوده اند (طوسي، 1381 ق: 439، 440، 458، 462، 463؛ نجاشي، 1407 ق: 44، 121).
در ثلث اخير از سده ي 3ق، محمد بن مسعود عياشي، طالب علمي غير شيعي از مردم سمرقند، به مذهب اماميه پيوست و بر پايه ي آموخته هايش از عالمان امامي ماوراءالنهر، خراسان، قم و عراق (نجاشي، همان، 350-351) مدرسه اي را در سمرقند بنيان نهاد که عالمان برجسته اي چون کشي، صاحب معرفه الرجال از پرورده هاي آن بودند. از ديگر معاصران عياشي، بايد از ابراهيم بن علي، زاهد و مصنف کوفي، ياد کرد که در سمرقند اقامت گزيده و از حمايت اميران ساماني، چون نصر بن احمد نيز برخوردار بوده است (طوسي، 1381 ق: 438). حضور جماعت امامي مذهب در ماوراءالنهر در سده ي 4ق نيز محسوس بود و گروه هايي از اماميان در اين سده ، در پهنه ي وسيعي از خوارزم تا ايلاق مي زيسته اند ( براي آگاهي از عناوين برخي جوابيه هاي شيخ مفيد ، نجاشي، 1407 ق: 400-402). عالم مشهور امامي، ابن بابويه (1376 ق: 2/1) نيز در حدود سال 368ق، براي تعليم و تعلّم، سفري به نواحي سمرقند، فرغانه و ايلاق داشته و در ايلاق به درخواست شيعيان آن ديار کتاب من لايحضره الفقيه، ازکتب اربعه ي اماميه، را تأليف کرده است.
دعوت اسماعيليه در ماوراءالنهر که از فعاليتهاي داعي ابوعبدالله خادم در خراسان متأثر بود، از اواخر سده ي 3ق آغاز شد، اما ديري نگذشت که محافل اسماعيلي ماوراءالنهر، خود عالماني متنفذ پديد آورد که از برجستگان آنان داعي مشرق، محمد بن احمد نسفي بود. توفيق نسفي در اشاعه ي دعوت اسماعيلي در ماوراءالنهر، دشمني فقيهان اهل سنت را برانگيخت و آنان را واداشت تا امير نصر دوم را که به دعوت گرايش يافته بود، از حکومت براندازند.در پي اين دگرگوني، بسياري از اسماعيليان در ماوراءالنهر به قتل رسيدند و در همين جريان، نسفي ويارانش نيز در 332ق به فرمان امير کشته شدند (نظام الملک، 1347 ش: 282 به بعد). هر چند پس از اين قتل عام، از رونق دعوت در ماوراءالنهر به طور جدي کاسته شد، اما حضور محدود اسماعيليان در منطقه ادامه يافت.
3) عصر پس از ساماني
در 536ق/1142م دولت قراختاييان غير مسلمان که از چندي پيش در ترکستان پاي گرفته بود، حاکميت ماوراءالنهر را نيز در دست گرفت واين تسلط به رغم ناهمگوني ديني تا 612ق/1215م ادامه يافت، اما اين تازه واردان هويت اسلامي منطقه را در عمل پذيرفتند و با ابقاي قراخانيان بر حکومتي نسبتاً خودگردان در منطقه (ابن اثير، 1402 ق: 81/11 به بعد، 259/12) مسلمانان را در عمل به شعاير ديني خود آزاد گذاردند.
د ر616ق، ماوراءالنهر به تصرف مغولان درآمد و بر ويرانه هاي تمدن قراخاني - قراختايي، تمدني جديد با هويت اسلامي شکل گرفت که در منابع تاريخي با عنوان جغتايي شناخته شده و اوضاع فرهنگي ماوراءالنهر وترکستان در سده هاي بعدي کاملاً متأثر از ويژگي هاي آن بوده است. تصوف که از ديرزمان در اين منطقه رواج داشت، پس از حمله ي مغول رونقي افزون يافت، تا حدي که مي توان گفت اسلام شناخته در ماوراءالنهر در اين دوره، بيش تر اسلامي صوفيانه بود و محافل متفقهان رونق کم تري داشت. دو طريقه از مهم ترين طريقه هاي صوفيه، يعني کبرويه منتسب به نجم الدين کبراي خوارزمي (د 618ق)، و نقشبنديه منتسب به بهاءالدين نقشبند بخاري (د 791ق) به ترتيب در خوارزم و بخارا بنيان نهاده شدند. در کنار اين دو، برخي ديگر از طريقه هاي صوفيه، چون يسويه ، به طور پراکنده، در سراسر منطقه و نيز قادريه و چشتيه، به طور محدود، در نواحي فرغانه رواج داشته اند (آکينر، 1986: 286-285).
در سال هاي پاياني سده ي 1ق، قتيبه در فتوحي پرشتاب، سرزمين هاي پيوسته به قلمرو خلافت مرکزي را تا مجاورت ترکستان گسترش داد و چون مانعي جدي فراروي خود نمي ديد، در همان سال 96 ق با حرکتي همچنان تند، ازجانب فرغانه روي به خاور، و از جانب چاچ روي به شمال نهاد. حرکت نظامي قتيبه، اگرچه در آغاز به فتح نواحي شرقي تا کاشغر، و فتحي محدود به منطقه ي سغدي نشين اسپيجاب در شمال منتهي شد (بلاذري، 1398 ق: 411؛ طبري، 1387 ق: حوادث سال 96ق)، اما متفاوت بودن شرايط اقليمي و اوضاع سياسي اين مناطق با ماوراءالنهر، موجب شد که اعمال حاکميت فاتحان با مشکل روبه رو شود و قتيبه ناچار به عقب نشيني گردد (همان جاها).
با استقرار حاکميت خلافت اسلامي بر ماوراءالنهر از آغاز سده ي 2ق/8م و آرامش يافتن اوضاع داخلي بخش باختري ترکستان، يعني سرزمين ارغو، پس از استيلاي قارلق، چنين مي نمايد که عاملان خلافت عباسي در ماوراءالنهر توانسته بودند با همسايگان شرقي خود، جبغويان هنوز غير مسلمان قارلق، به گونه اي از همکاري دست يابند. در برخي از گزارش ها، از تبادل فرستادگاني ميان خلفاي اموي چون هشام بن عبدالملک (حک 105-125ق) و خاقان هاي ترکستان و دعوت آنان به ديانت اسلام سخن به ميان آمده است (ياقوت، 1866-1870 م: ذيل ترکستان)؛ اما در مقابل از تنش هاي سياسي و گاه نظامي نيز سخن رفته است. چنان که گزارشي از ايام خلافت منصور (حک 136-158ق) حکايت ازآن دارد که خليفه، فرماندهي به نام ليث را با سپاهي به فرغانه گسيل داشت تا اتحاد شاه فرغانه با خاقان ترک در کاشغر را بر هم زند (يعقوبي، 1379 ق: 387/2). همچنين اين خبر که در 194ق، جبغوي قارلق ظاهراً از امارت خراسان، اطاعت مي کرده و شاه اترار، در نزديکي اسپيجاب، نيز بدان خراج مي پرداخته است (ابن اثير، 1402 ق: 232/6)، سندي ديگر براي آگاهي از چگونگي روابط ميان مسلمانان و ترکستان مي تواند بود.
افزون بر روابط سياسي، از روابط تجاري ميان مسلمانان و ترکستان تا حدودي آگاهي هايي در دست است: در نيمه ي دوم سده ي 2ق، روابطي استوار ميان باختر اسلامي با چين در خاور، و با سرزمين کيماکان و قرقيزان درشمال، از طريق ترکستان باختري برقرار بوده است، روابطي که بازتاب آن درآثار جغرافيايي اسلامي ازاوايل سده ي 3ق ديده مي شود (ابن خردادبه، 1889 م: 28-31؛ اصطخري، 1927 م: 9، 288؛ نيز براي تأييد در منابع چيني، بارتولد، 1964: 273). اين روابط تجاري ميان باختر ترکستان و ماوراءالنهر که ظاهراً تا ميانه ي سده ي 3ق ادامه يافته، خود زمينه اي براي نفوذ روزافزون اسلام در منطقه بوده است، چنان که بر پايه ي گزارش هاي موجود، در همين دوره، اسلام به نقاط داخلي ترکستان، دست کم تا نواحي کولان و ايسيک کول، راه يافته بوده است (حدود العالم، 1340 ش: 81، 84).
اگر از فتح اسپيجاب در 224ق به دست نوح ساماني (بلاذري، 1398 ق: 410؛ ابن اثير، همان، 509/6)، به عنوان حرکتي محدود و نا پي گير صرف نظر شود، در طول يک سده، از سوي مسلمانان ماوراءالنهر بر ضد همسايگان خود حرکتي نظامي گزارش نشده است. اين آرامش نسبي زماني شکسته شد که اسماعيل ساماني، بي درنگ پس از دست يافتن بر تخت بخارا در 279ق، روي به سرزمين هاي خاور نهاد و بخش هايي از غرب ترکستان را متصرف شد. او در پيشروي خود اسپيجاب رو به شمال، بر شهر مهم طراز استيلا يافت. بر پايه ي گزارش نرشخي (1351 ش: 118)، گويا به دنبال اين فتح، بسياري از مردم طراز به اسلام گرويدند و معبد بزرگ شهر را مسجد جامع کردند. در پي فتوح ساماني در فراسوي اسپيجاب، منطقه ي فاراب نيز تصرف شد (برداشتي از ابن خردادبه ، 1889 م: 31؛ مقدسي، 1906 م: 273) و اين شهر، به سرعت يکي از مراکز دانش پروري در جهان اسلام شد. مهاجرت محدث شامي، عبدالله بن محمد مقدسي (د بعد از 310ق) به فاراب و سکني گزيدن او در اين شهر و برخاستن معلم ثاني، ابونصر محمد بن محمد فارابي (د 350ق)، و دو اديب برجسته ، ابو ابراهيم اسحاق فارابي (د 350ق) وابونصر اسماعيل جوهري (د 395ق)، از ميان مردمان اين سرزمين، نشان از اين جايگاه مهم فرهنگي دارد.
درباره ي فتوح امير اسماعيل، مي توان گفت که پيشروي او در سمت شمال تا ده نوجکث، واپسين آبادي مهم بر سر راه سرزمين کيماک، ادامه يافته است (مقدسي، همان، 274)؛ اما درباره ي حدود شرقي اين فتوح به دشواري مي توان سخن گفت. به هر روي، پيوستگي اين منطقه به جهان اسلام در اواخر سده ي 4ق، به گونه اي بود که مقدسي (همان، 272-275)، جغرافي نويس آن دوره، سرزمين هاي غربي ترکستان را از اسپيجاب تا بلاساغون به عنوان «کوره» اي از کوره هاي شش گانه ي سرزمين «هيطل» و ملحق به ماوراءالنهر معرفي کرده، و در بيش تر آن ها به وجود مسجدي جامع اشارت نموده است. در اواخر همين سده، اوضاع سياسي براي مسلمانان در مرزهاي ترکستان به اندازه اي باثبات و اطمينان بخش بود که غازيان ماوراءالنهري براي جهاد به ثغور شام فراخوانده مي شدند (نسفي، 1412 ق: 36).
اگرچه در منابع تاريخي درباره ي پيشروي نظامي سامانيان در ناحيه ي فرغانه به صراحت سخن رفته است، اما بر پايه ي برداشت از برخي منابع، مي توان چنين تصوير کرد که حدوداً هم زمان با گسترش کوره ي اسپيجاب، کوره ي فرغانه نيز به نفع سامانيان گسترش يافته و ناحيه اي واقع در جنوب قرقيزستان کنوني، مشتمل بر شهرهايي مرزي چون اوش و اوزکند به قلمرو آنان افزوده شده است. کتيبه اي عربي متعلق به اوش از سال 329ق ( «گزارش...» (1)، 1944-1943: 73/IV) از جمله نشانه هاي تاريخي حيات اسلامي در اين منطقه است و گزارش مقدسي (1906 م، 272) از اواخر سده ي 4ق، از رونق اسلام در اين نواحي و ساخته شدن جوامعي بزرگ حکايت دارد. از عالمان نامبردار آن در سده ي 4ق نيز، مي توان کساني چون عمران بن موسي اوشي و علي بن سليمان خطيبي اوزکندي (د بعد از 405ق) را نام برد (سمعاني، 1408 ق: 228/1؛ ياقوت، 1866 - 1870 م: ذيل اوزکند).
در ترکستان شرقي، نفوذ جدي اسلام با پاي گيري سلسله ي قراخاني در کاشغر آغاز شده است که نخستين سلسله ي مسلمان از خاقانات ترک محسوب مي گردد و در ربع دوم سده ي 4ق در کاشغر بنيان نهاده شده است. نخستين فرمانرواي آن، ساتوق بغراخان (د 344ق)، باترک آيين نياکان به ديانت اسلام گرويد و در عين برخورداري از قدرت سياسي، در تاريخ ترکستان به عنوان شخصيتي مذهبي نيز شناخته شد؛ چنان که هم اکنون مقبره ي او در منطقه ي کاشغر، زيارتگاه مسلمانان آن منطقه است (نينگ، 1988 م: 79). در آغاز شکل گيري اين سلسله، ديانت اسلام به سرعت در منطقه ي تحت نفوذ ايشان گسترش يافت و شايد تا دهه ي 380 ق، که دوره ي پيشروي قراخانيان به سوي باختر است، کم تر پايگاهي استوار براي اديان ديگر در سرزمين هاي ميان کاشغر تا ماوراءالنهر ، از خراسان تا چين بر جاي مانده بود . در 382 ق ، قراخانيان بلاساغون، و در 383ق بخارا را تصرف کردند و بدين ترتيب قدرت سياسي را در منطقه براي خود مسلم داشتند (ابن اثير، 1402 ق: 95/9، 98؛ قس: بارتولد، 1964: 41-40) و زمينه را براي گسترش دين واحد در منطقه فراهم ساختند.
منطقه ي ختن در ميانه ي کاشغر و تبت اندکي پيش از 397ق به دست قدرخان، از خاندان قراخاني گشوده شد (ابن اثير، همان، 191/9، 299) و بدين ترتيب، شرايط براي نفوذ ديانت اسلام تا مرزهاي چين فراهم گشت. در نمونه هايي از کهن ترين اشعار ترکي - اسلامي مربوط به محيط قراخاني که کاشغري (1333 ق : 39/1 ،288 ، 362 ) در ديوان لغات الترک نقل کرده است، جنگ هاي ترکان اسلام آورده با اويغوران نامسلمان به روشني بازتاب يافته که چهره اي ديني و جهادي به خود گرفته است. دراواخر سده ي 5ق، منطقه ي ختن عالماني چون احمد بن محمد استرسني (د بعد از 498ق) و سليمان بن داوود ختني (د بعد از523ق) را به عالم فقه و حديث عرضه داشت (سمعاني، 1408 ق: 324/2-325؛ ياقوت، 1866 - 1870 م: ذيل استرسن، نيز باز کند).
درباره ي رواج اسلام در منطقه ي دشت شمالي، يعني منطقه اي تقريباً قابل تطبيق باقزاقستان کنوني (به جز استان قزاقستان جنوبي)، بايد گفت که بخش باختري درگرويدن به اسلام پيشينه اي ديرينه دارد. اين منطقه که در سده ي 4ق، زيستگاه قبايل گوناگون غز (اوغوز) بوده است (مثلاً ابن فضلان، 1379 ق: 91، جم؛ حدودالعالم، 1340 ش: 86-87)، به ويژه در اثر مراودات تجارتي، از همان سده با ديانت اسلام آشنا شده است. بر پايه ي گزارش مقدسي (1906 م: 274) درباره ي شهر سوران (صبران)، شهر مرزي غزان و ماوراءالنهريان، اين شهر از فضايي اسلامي برخوردار بوده و جامعي داشته است.
در 432ق، با مهاجرت سلجوق، از سران غز و نياي سلسله ي سلجوقي، به منطقه ي جند در شمال خوارزم، قدرتي سياسي در اين سرزمين پاي گرفت که به سبب اسلام آوردن سلجوق، با گسترش رونق اسلام در اين منطقه هم نواخت بود (ابن اثير، 1402 ق: 473/9-475). ديري نگذشت که منطقه ي جند سرزميني مسلمان نشين شد و در اتحاد با سوران، پادشاهي مسلمان و نيمه مستقل غز، را تشکيل داد (همان، 49/10؛ ياقوت، 1866-1870 م: ذيل جند و صبران).
در سخن از ديگر مناطق قزاقستان، پيش از هر چيز بايد به گزارشي از ابن اثير (1402 ق 520/9-521) اشاره کرد، حاکي از آن که در 435ق، 10 هزار خرگاه از قبايل کوچنده ي دشت، در اثر کوشش هاي قراخانيان به اسلام گرويدند. در تعميم گزارش ابن اثير درباره ي قبايل منطقه بايد تأمل کرد، اگرچه ابن اثير به تعبيري مبالغه آميز مي افزايد که «در اين سال جز ترکان تاتار و خطا در نواحي چين، همه ي ترکان مسلمان بوده اند». به هر حال از سخنان ياقوت حموي ( همان ، ذيل اسپيجاب ، ثغر اسپيجاب، طراربند، کيماک). چنين بر مي آيد که در سده ي 6ق، هنوز منطقه ي اسپيجاب و اترار، منطقه اي مرزي ميان ترکستان مسلمان با ترکان اسلام نياورده بوده است.
خواجه احمد يسوي (د 562ق) شخصيتي ديني باگرايش صوفيانه و برخاسته از شهر يسي (درترکستان کنوني) در شمال اسپيجاب، در گسترش دعوت اسلامي ميان کوچندگان منطقه، نقشي مهم ايفا کرده، و ديوان شعر او با عنوان ديوان حکمت، بسان متني ديني مقبوليت يافته است. مقبره ي خواجه در ترکستان، در خلال قرون، همواره مرکزي براي ترويج و تعليم ديانت اسلام درمنطقه، و نيز درميان قبايل کوچنده، مزاري مقدس بود که کعبه ي ترکستان به شمار مي آمد (فضل الله، 1355 ش: 129).
در آغاز سده ي 7ق، حملات چنگيز خان، تاريخ آسياي مرکزي را دگرگون ساخت و در اين ميان، دشت قپچاق که در مسير حمله ي مغولان به روسيه قرار داشت، نيز از قاعده مستثني نبود. حکومت مغولي - ترکي اردوي زرين در باختر دشت قپچاق، از زمان ازبک خان (حک 712-742ق) به حکومتي حامي اسلام مبدل شد و با ايجاد اردوي متحد سپيد - زرين به دست توختامش در 782ق، ديانت اسلام با حرکتي کند وصلح آميز به سوي خاور گسترش يافت.
پي نوشت :
1. Repertoire...
/س
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}