تمدن ضد معنويت غرب





(سوره حج - آيه 46)
در جلسه قبل گفتيم که خداوند در آيه 46 سوره مبارکه حج به پيامبر صلي الله عليه و آله مي فرمايد: اي پيامبر کساني که با نبوت مقابله مي کنند، آيا نظري به سرنوشت ملتها نمي کنند و تمدنهايي را که در مقابل پيامبران و نبوت ايستادند و نابود شدند را نمي بينند تا بفهمند رمز نابودي آنها چه بود؟! آيا جز اين بود که چشم دلشان کور بود، گرچه چشم سرداشتند؟ رمز نابودي آنها مگر اين نبود که درک معنويت را در سازمان ارتباطات خودشان از بين بردند؟ چشمان اينها کور نبود، چشم دلشان کور بود و ادراکشان آنچنان حسي و روابط و اهدافشان آنچنان مادي شده بود و تمدن آنها آنچنان سقوط کرده بود که نفهميدند معنويت و رمز و راز غيب يعني چه؟ در آيه مذکور خداوند تأکيد مي فرمايد که اين سنت استثناء بردار نيست، گذشتگان را آنچنان نابود کرديم و آيندگان را هم چنين نابود مي کنيم. يعني وقتي تمدني در مقابل رمز و راز نبوت بايستد حتما نابود مي شود، مي فرمايد: اي پيامبر بگو براي نابودي خود تعجيل نکنند، چون موقعي که بايد نابود شوند، نابودشان مي کنيم. اگر قومي قيامت و غيب را تکذيب کنند و تنها آنچه را که در حد مايحتاج مادي است، قبول کنند حتما نابود مي شوند.
پس بهتر است تمدن امروز غرب را بررسي کنيم و در صورتي که اين تمدن بسوي نابودي مي رود، خود را به آن گروه نزنيم و حوادث آنرا درست تحليل کنيم. يکي از نکاتي که بايد در تحليل حوادث تمدن غرب مد نظر داشت اين است که بينش مادي، گرايشهاي کاذب به وجود مي آورد، حال اگر ما ماديات را بشناسيم، اينها را بعنوان حقيقت نمي پذيريم. بايد بدانيم که سردرگمي اهل دنيا به دو علت است: يکي اينکه حقايق جهان موجود را نمي شناسند و فقط با ظاهر آن ارتباط دارند. ديگر اينکه اسرار دين و ديانت را نمي فهمند.
در جلسه قبل گفته شد که هرچه نيازمندي بيشتر باشد، فقدان آن نياز، اضطراب بيشتري مي آورد و جنس اين تمدن به گونه اي است که نيازمندي مي آفريند نه قناعت. چرا که هدف تمدن متجدد افزايش نيازمنديهاي تصنعي است. مسئله خيلي کشنده تر از اين حرفهاست. بطوريکه اين تمدن در آخر، چيزهايي را که انسان نمي خواهد، برايش ايجاد مي کند. يعني موقعيتي به وجود مي آورد که نمي تواني جز زياده پرستي، کار ديگري انجام دهي. با کثرت طلبي شما را غافل مي کند و تنها در شما «بسيار خواستن» ايجاد مي کند نه «بسيار بودن». اگر عده اي بخواهند باشند يعني «بودن» را بخواهند، اينها سرمايه خود را دوست دارند، ولي اگر عده اي بخواهند داشته باشند يعني خواستن را بخواهند، سرمايه غير را دوست دارند.

ايجاد نياز، نه رفع آن

اگر وجود انسان شديد شود، نيازش به دنيا کم مي شود و اتصالش به غني محض افزون مي گردد و هر چه اين اتصال به غني محض شديدتر شود نياز به بيرون کم مي شود و به همان اندازه انسان از ابزارها آزاد مي شود. اگر انسان غناي خود را با ارتباط با خداوند بدست آورد، حرص داشتن بيشتر ابزارها در او شعله نمي کشد تا با يافتن يک ابزار، حرص داشتن ابزاري ديگر در او ايجاد شود و همين طور انتقال از ابزاري به ابزاري همه زندگي او شود.
روحيه مد پرستي نمونه همين ايجاد نيازمندي است و نه رفع نياز. ملاحظه کنيد چگونه اين تمدن آلوده به گرايشي شده است که در اثر آن بدون آنکه مثلا به لباس جديد نياز داشته باشد و بدون آنکه لباس گذشته غيرقابل استفاده شده باشد، اولي را رها و دومي را طلب مي کند و عينا با لباس دوم هم در مقابل لباس سومي همين برخورد را مي کند. يعني فرهنگي مطرح شده که نياز به لباسهاي نو به نو دارد، بدون آنکه لباس قبلي اش کهنه شده باشد. يعني فرهنگ نياز بيشتر به ابزارها و نه استفاده بيشتر از ابزارها. شما از پيراهن قبلي همه استفاده را نبرديد و پس از آن به پيراهن بعدي نيازمند شديد، بلکه صرفا نياز به مد جديد داريد، يعني عينا نيازمندي مطرح است. حال در مورد خانه و ماشين و ساير ابزار زندگي عينا همين برخورد پيش مي آيد. اين فرهنگ از برتر شدن خود به نشاط نمي آيد، بلکه فقط به خواستن خود مشغول است و اين خواستني است که نيازمند بودن در متن آن نهفته است، نه خواستني که با بدست آوردن مطلوبش ديگر آن نياز از بين برود. بلکه خود خواستن و تجدد مطلوب اوست و در يک کلام: نياز به جديد بودن ابزار جزء وجود اين فرهنگ است، نه نياز به قابل استفاده بودن ابزارها.
«دين» انسان را با ارتباط با خدا يعني غني مطلق از خواستن آزاد مي کند، در حالي که خواستن دنيا زندگي را در گره و تعارض مي اندازد. انساني که اسير خواستن مي شود هميشه بايد با زندگي کشتي بگيرد. دنيا خواهي افراطي که شاخصه فرهنگ غرب است، باعث مي شود که ثقل توجه انسان از درون متوجه عالم خارج بشود و همواره خواستن ها، انسان را به دنبال خود بکشد. عاشق شدن بر بيروني ها چشمه درون انسان را مي خشکاند و وجود او را به يک بيابان برهوت تبديل مي کند. مولوي مي گويد:
نه زجان يک چشمه جوشان مي شود
نه بدن از سبز پوشان مي شود
نه صداي بانک مشتاقي در او
نه صفاي جرعه آبي در او
انسان بايد از اين خواستن هاي بيروني افراطي دست بردارد تا گوهر ناب توجه به حق در وجود او متجلي گردد، يعني:
تو جوان بودي و قانع تر بدي
زر طلب گشتي، خود اول زر بدي
اين فرهنگ در واقع مي گويد: هستي خودت به دردت نمي خورد، آنچه را من به تو عرضه مي کنم به جاي آن بنشان. در نتيجه تو آنچه را که خداوند به تو داده و در رابطه با خدا بدست مي آوري، قبول نداري و نمي گذارد قبول داشته باشي و بايد چيزي بشوي که نداري. به تو مي گويد: در آنجا - که اصلا معلوم نيست کجاست - کوهي وجود دارد و تو بايد بدوي تا به آن برسي، بي آنکه واقعا به تو کوهي نشان دهد و برعکس، تو را از سير دروني و توجه به ارزشهاي معنوي باز مي دارد، در حاليکه به قول مولوي:
ويسه و معشوق هم در ذات توست
وين بروني ها همه آفات توست
و کار به جايي مي رسد که همه گرايشهاي معنوي را انسان در اين فرهنگ از دست مي دهد.

تضاد مباني فرهنگ تجدد با دين

اينجاست که اين نکته بايد بي پرده و با صراحت بيان شود که ميان روحيه مذهبي و روحيه تجدد، جز تضاد، هيچ گونه ارتباط ديگري نمي تواند وجود داشته باشد و هرکس که مي خواهد با متجددين آشتي کند، خيال خامي در سر مي پروراند.
مسلماناني که نظر به غرب دارند از انديشه هاي معنوي اسلام در حقيقت بيگانه اند و بي خبري ايشان از حقايق آسماني موجب مي شود که آنها خود را از نظر فکري و روحي به مقام دستياران «غرب پرستي» تنزل دهند و با هر گونه معنويت راستين به نبرد برخاسته و همه گونه معنويتي را منکر شوند. حتي اگر اينان بخواهند بر ضد استيلاي اجانب پيکار کنند، شيوه و روششان همان روش غربي هاست؛ همانطور که غربيها با يکديگر مبارزه مي کنند، همان روش گسسته از معنويت و دوري از سنن آسماني است که نتيجه آن پيکار، چيزي جز فرهنگ غرب نيست. يعني اگر روش مبارزه با غرب، غير ديني باشد، همان مبارزه غرب با غرب است. مثل مبارزه انگليس و فرانسه که در انتها انسان نمي سازد. اين مبارزه ها ارزشي ندارد، چرا که فقط فرهنگ آسماني است که به واقع مقابل فرهنگ دنيايي است نه اينکه هر فرهنگي حقيقتا مقابل فرهنگ دنيايي باشد.
سخن ما اين است که اساسا آن تمدن با آن گرايش و آن نوع زندگي، ضد ديني و ضد انساني است و کساني که تلاش مي کنند تا به اسلام از طريق تأييد آن آبرو بدهند، کارگزاران غرب هستند. ما هيچ گاه فکر غربي را قبول نداريم، ما نه دموکراسي که غرب مبلغ آن است قبول داريم و نه گرايشهاي آن را. متأسفانه مسلماناني که شيفته غرب شده اند، مثلا روايتي را بيان مي کنند بدين معنا که در اسلام هم مي توان چيزي پيدا کرد که غرب مبلغ آن است، يعني اي غربيها! يک نمره بيست هم به ما بدهيد! ما هم کارهاي شما را در اسلام قبول داريم! خدا هدايت کند کساني را که مي خواهند با اين بينش، ما را به غرب مربوط کنند و فرهنگ غرب را جاي فرهنگ اسلامي بنشانند.
اي بسا ابليس آدم روي هست
پس به هر دستي نبايد داد دست
کساني مثل تقي زاده ها و تدين ها عمامه سرشان بوده است ولي آيا سيره امامان را مطرح مي کردند؟ در سيره انبياء غلبه با معنويت و پاکي و صفاست نه با مادي گرايي و عياشي و شهوت راني. بايد ديد سيره دين کدام است، نه اينکه به عنوان نمونه يک نکته را از دين درآورد و تبليغ کرد و بعد سيره اصلي دين را به فراموشي سپرد. نبايد اجازه داد کسي که در دين بدعت گذاري کند، نبايد اجازه داد براي گرفتن نمره بيست از غربيها، روايتي را درست يا غلط به عنوان فرهنگ دين مطرح کرد.
شما ببينيد نتيجه مبارزه فلسطيني هايي که در سنگرشان زن و شراب بود چه شد؟ اين را مبارزه نمي گويند. ما موقعي که مي شنيديم در سنگر آنها اين خبرهاست افسرده مي شديم و دلمان خون مي شد. آنچه به فلسطيني ها آسيب زيادي رسانيد فرهنگ دنياگرايي بود. يعني مي گفتند: به هر قيمتي که شده بايد با اسرائيل مبارزه کرد. در صورتي که حرف ما اين است که بايد دينداري کرد. حال اگر زماني لازمه دينداري مبارزه باشد مبارزه کنيم. ما قسم نخورده ايم که حتما مبارزه کنيم، قسم خورده ايم که دينداري مي کنيم که گاهي لازمه دينداري، مبارزه است. اگر قسم بخوريم که مبارزه مي کنيم، همان بلائي که بر سر بچه هاي الفتح آمد، بر سر ما نيز مي آيد، چون در آن صورت معنويت را از متن فعاليت جدا کرده ايم، ولي چون حرکت انتفاضه مباني ديني داشت خدا هم کمکشان کرد.
روح اعتقاد به سنن آسماني ممکن نيست نابود شود. زيرا آن سنن ذاتا برتر از مرگ و تحول است، ولي ممکن است از جهان ماده آن سنن معنوي يکسره روي برتابد که در آن صورت پايان جهان فرا خواهد رسيد.
توضيح اينکه: عالم مجردات از عالم ماده جدا است، مجرد نابود نمي شود، بنابراين اگر خود را به ماده نزديک کنيد، مانند خود ماده نابود مي شويد. مگر نه اين است که ماده جنس اش زودگذر است، چون عين الحرکه است، پس اگر روحتان را به آن نزديک کنيد با آن يکي مي شويد و فردا که پرده ها کنار مي رود، هيچ چيز برايتان نمانده است و هيچ نداريد. ولي اگر روح را به غيب وصل کنيد، چون جنس آن مجرد است و نابود شدني نيست، هميشه مي ماند و سرمايه تان مي شود. اگر روحتان را به خدا وصل کنيد و به کمک «نبي» و «شريعت» اين اتصال را محقق کنيد، جاوداني خواهيد بود. اگر ملتي از سنن آسماني فاصله بگيرد و به ماده نزديک شود، چون جنس ماده نابود شدني است، تمام ملت نابود مي شوند. مردن جزء حيات زميني است، بنابراين نيازي نيست که وقت صرف آن کنيم که آنرا اثبات کنيم، بلکه بدانيد که مردن مان حتمي است. وقت خود را صرف خوب مردن کنيد، کاري کنيد که با رفتن از اين دنيا تمام سرمايه هايتان را از دست ندهيد و با مردن به يک مقام بهتر و به سرمايه هاي جاويدان برسيد.
يکي از بدترين چهره هاي اين تمدن اين است که «مردن» را نمي شناسد. مرگ يک رفيق آشناست، جزيي از زندگي و بعدي از حيات است. در حيات ديني با مرگ، بسيار خوب برخورد شده است، بطوريکه ما پايين ترين درجه حيات را، حيات زميني مي دانيم. اصلا نبايد در وجود ما نسبت به مردن اضطرابي وجود داشته باشد و نبايد آنرا کابوسي بدانيم که روبروي حيات ماست، گرچه براي مردن دوستمان و فراق از او گريه مي کنيم، اما خود مردن سير حيات زميني ما بسوي حيات غيبي و قيامتي است. (گريه در مرگ دوست، گريه به جهت فراق است).
عده اي مذهبي نما کارشان تخريب مذهب است و مي خواهند به غربيان، مذهب متجدد خود را که با نظرات غربي به دست آورده اند، نشان دهند. اينها براي اسلام خطرناک هستند نه براي غرب، چون خود، انعکاس غربند. به عنوان مثال: شخصي که با تفسير يک آيه مي خواهد بگويد که اين آيه حرف غربي ها را مي زند، گرچه در ظاهر منظورش اين است که اسلام را تقويت کند، ولي در حقيقت فرهنگ منحط غرب را آبرو مي دهد و اسلام را از بين مي برد. راه موفقيت دين، کوبيدن کفر و آشتي ناپذيري با آن است.
اگر به قرآن نگاه کنيد مي بينيد که تقريبا يک سوم قرآن هر گاه حرفي مي زند، يک مشت به دهن بني اسرائيل مي کوبد. چرا؟ چون فرهنگ بني اسرائيل يک فرهنگ منحط مادي است، و ما امروز نمونه اش را در فرهنگ يهود و نصاراي غرب مي بينيم. غرب امروز مبناي فکر و فرهنگش يهوديت است و عمل آن عمل نصراني است. در واقع در غرب نصراني کارگزار يهود است. خداوند در قرآن خصوصيات يهود و نصاري را ذکر مي کند و تأکيد مي کند که مواظب خود باشيد زيرا از طرف فرهنگ يهود براي ما اصابت پذيري زيادي وجود دارد. و اگر مواظب نباشيم هر سرنوشتي که يهود داشت، ما هم پيدا مي کنيم. خيلي بايد نسبت به نزديکي خودمان به يهود و نصاري حساس باشيم، که فرهنگ آنها بر ما القاء نشود. مثلا قضيه فرهنگ غرب در رابطه با دفاع و پايداري در برابر تهاجم بيگانگان اينگونه است که هرگاه دفاع و پايداري در برابر تجاوز بيگانگان از طرف مردم غرب ديده مي شود، آنرا ميهن پرستي مي نامند، ولي وقتي اين پايداري و دفاع از طرف مشرق زميني ها ديده مي شود، بر آن نام کهنه پرستي و تعصب مي گذارند، و هر فردي را از زيستن و انديشيدن به غير از شيوه غربي باز مي دارند. يعني ما حق نداريم در مقابل تهاجم فرهنگ غرب از خود دفاع کنيم، وگرنه کهنه پرست خواهيم بود.
علامه طباطبايي رحمه الله در اين رابطه در ذيل آيه 200 سوره آل عمران مي فرمايند:
«اينها اينقدر بي حياء اند که حتي غير خودشان را دوست ندارند، و به راحتي بين خودشان القاء محبت مي کنند و غير خود را به راحتي مي کشند».
همانطور که شما نمونه آنرا در دنيا ديده ايد. اينها هيچ ارزشي براي انسانهاي غير خود قائل نيستند. علامه رحمه الله مي فرمايند:
«خودشان تبليغ مي کنند که ما محبت را القاء مي کنيم ولي ببينيد با غير خود چه مي کنند».
آيا به شما راست مي گويند؟ اين همه دروغ به ملتها نگفته اند؟ اينها (غربيان) آمده اند شهرهاي شما را آباد کنند يا غارت؟ اينها به تمام ملتهاي غير خود در طول تاريخ حيات خود دروغ گفته اند. عقل آنها منفعت بين است نه مصلحت بين، عقل الهي ندارند. همانطور که شخصي ممکن است براي رضاي خدا، راست بگويد، ديگري هم ممکن است براي شهرت بيشتر يا غارت زيادتر راست بگويد. مسئله از اين نظر مهم و قابل توجه است که دروغ يک فرهنگ به فرهنگ ديگر است، نه دروغ فرد به فرد ديگر. بنابراين اگر عموم مردم معني کيفيت حقيقي دنياي متجدد را درک مي کردند، به سرعت وجود جهان غرب به عدم مي گرائيد، چرا که حقيقت آنها در تبليغاتشان است نه در وجودشان.

قدرت غرب در عدم معنويت ملت هاست

هستي دنياي متجدد معلول نفي حقيقت و معنويت است و ظهور معنويت عين نابودي جهان متجدد است. دين است که به انسان در برابر کفر قدرت مقاوت مي دهد. لذا هر گاه مردم، فرهنگ ديني و معنويت را از دست بدهند مقاومت شان در برابر دنياي متجدد ضعيف مي شود و حيات تبليغي غرب قوت مي گيرد.
به عنوان مثال مسئله اي که امروزه به نام مد مطرح است و اينقدر ميدان دار است و هر چه تصميم بگيرد عملي مي شود، به خاطر از دست دادن معنويت است.فرهنگ غرب ميل به معنويت وگرايش به تقوي را در سازمان روابط انسانهاي روي زمين از بين برده است، در نتيجه فرهنگ انسانها ضربه پذير شده است. هر گاه مردم ما توانستند آنچه را هادي آنهاست ببينند، عالم جديد ديگر آنچه هست، نخواهد بود.
سخن اين است که «قدرت غرب به عدم معنويت ماست» يعني همه اقرار داريم که آنچه آنها مي گويند نجاتمان نمي دهد، ولي آيا به آنچه ما را نجات مي دهد بطور جدي نظر کرده ايم؟ يکي از مشکلات ما در جهان امروز اين است که از افکار عميق فرار مي کنيم و سطحي نگر هستيم، در حاليکه قرآن ما را به تدبر و تفکر دعوت مي نمايد. خود قرآن بنا به روايت، هفتصد بطن دارد و اين صحيح نيست که ما تمام بطن هاي قرآن را رها کنيم و صرفا ظاهر قرآن را نمايان کنيم. چرا که اينگونه عمل کردن سبب هدايت جامعه نمي شود.
در اروپا از رنسانس به بعد بود که دين حذف شد و فرهنگ متجدد امروزي غرب شروع شد. اين فرهنگ به اندازه ي دوري از معنويت حرف داشت و هر کس را هم که از معنويت فاصله داشت دنبال خود برد. به عنوان نمونه آيا تا به حال فکر کرده ايد چه شد که مجبور شديم از پدرانمان فاصله بگيريم و بين خانه هايمان فاصله زيادي ايجاد شد و از اين طريق شهر را بزرگ کرديم؟ آيا مگر نه اين است که اين تمدن گرايش جديدي براي ما بوجود آورد و در ازاي اين گرايش جديد، ما به يک اتاق کنار اتاق پدرمان راضي نشديم، همانطور که پدرمان راضي نشد که يک اتاق داشته باشد و يک خانه خواست، من هم يک خانه خواستم. لذا مجبور شديم از يکديگر دور شويم و شهر را بزرگ کنيم. حال اولين مشکلي که پيش مي آيد بيگانه شدن از يکديگر است. درست عکس آنچه اسلام توصيه و سفارش مي کند که مؤمنان به ديدار يکديگر بروند و صله رحم کنند. لذا زمينه چنين عباداتي ضعيف شد.
با «خواستن خانه»، فاصله پيش آمد و براي طي کردن آن، اتومبيل نياز شد که براي خريد آن بسياري از مشکلات پيش مي آيد. ماشين نه تنها زمان بيشتري به ما نداد بلکه وقت ما را هم گرفت. يعني شما بايد ده يا بيست سال روزي 8 ساعت کار کنيد تا بتوانيد يک ماشين بخريد. اين همه وقت صرف کردي تا يک ماشين خريدي، تازه تصور مي کني که با ماشين زودتر به منزل مي رسي و در وقت صرفه جويي کرده اي، اولي اوقاتي را که صرف کرده اي تا فعلا اين ماشين، شما را به منزل برساند در نظر نگرفته اي!! علاوه بر اين، راه رفتن کم مي شود، اضطرابها زياد مي شود، از همت ها کاسته مي شود، تحرک و تفکر کاهش مي يابد، چون همه حواس انسان به خيابان است که تصادف نکند در نتيجه همت نمي کند که با ديگران ارتباط برقرار کند و صله رحم کند و ... حال ببينيد اين همه انرژي را صرف کرديم براي اينکه به يک اتاق بسنده نکرديم و يک خانه خواستيم. و دوباره با اين همه زحمتي که اين فرهنگ براي ما ايجاد کرده است، مي گوييم اگر ماشين نبود چه مي کرديم؟! و اگر اين تمدن نبود چه مي کرديم؟! و اصلا به اين نکته توجه نداريم که اين تمدن تمام توجه و گرايش ما را صرف ماده و طبيعت کرده و ما را از معنويت غافل کرده است و در تکنولوژي نيز ابزارها را هدف قرار داده است.(1) حالا بحراني را که خودش بوجود آورده است مي خواهد با ابزاري و تکنيکي ديگر از بين ببرد و ما بدون توجه به بحران، شروع کنيم آن تکنيک را تمجيد کنيم و اصلا فکر نکنيم چه شد که اين بحران ايجاد شد که حالا ما تماما اسير اين تکنيک هستيم.

بهترين موضع ما در مقابل فرهنگ غرب

نقش مجامع ديني براي نجات انسانها اين است که خود را به سنتي که موجب نابودي غرب مي شود نزديک کنند و عامل اجراي آن سنت باشند، نه اينکه آن تمدن را به حال خود گذارند تا نابودي غرب بدون حضور فعال مجامع ديني واقع شود. (2) گاهي سؤال مي شود که وظيفه مسلمانان در برابر غرب چيست و مسلمانان چه نقشي در برابر آنها مي توانند داشته باشند؟
بطور کلي سه موضع مي توان در برابر غرب داشت. ابتدا اين سه موضع مطرح مي شود تا بتوان موضع و نقش اصلي را مشخص و روشن نمود:
موضع اول در برابر غرب اين است که شما يک دينداري ظاهري بکنيد و به تأييد غرب بپردازيد و در نتيجه همراه نابودي غرب نابود شويد. مثال بارز اين موضع حجتيه اي ها هستند که امام خميني رحمه الله درباره آنها در پيام منشور برادري در سال 67 چنين مي فرمايند:
«حجتيه اي هايي که همه را جز خودشان بي ولايت مي دانند اينها حاضر نبودند با شاه مبارزه کنند، مبارزه با شاه را ممنوع مي کردند و مي گفتند شاه شيعه است و امروز از همه مسلمان تر شده اند و مي گويند: مسئولان مملکت کمونيست شده اند ...»
موضع دوم اين است که دينداري بکني ولي با غرب به مبارزه برنخيزي. اما موضع سوم؛ اين است که دينداري محکمي بکني و با غرب به مبارزه بپردازي و آن روزي که ضد تمدن غرب تفکر نکرده باشي و حرف نزده باشي و عمل نکرده باشي، آن روز را زندگي نداني.
با توجه به آنچه گفته شد، موضع و نقش سوم است که مجامع ديني و جوانان مسلمان بايد آنرا انتخاب کنند. چرا که تمدن کثرت طلب غرب، ظالم است و سنت الهي اين است که ظالمين را نابود کند، پس اين تمدن حتما نابود مي شود.
اما اگر مجامع ديني به سنگر نابود کنندگي اين تمدن وارد نشوند، نه تنها افتخار اجراي سنت خدا را در نابود کردن تمدن غرب از دست داده اند، بلکه فراموش کرده اند که ايستادگي و مبارزه در برابر ستم، شرط نجات است، و اگر نسبت به ستم بي تفاوت شوند به عذاب الهي گرفتار مي شوند. خداوند در قرآن در داستان قوم شنبه که يک گروه فسق مي کردند و يک گروه ساکت بودند و يک گروه اعتراض کردند، مي فرمايد:
«انجينا الذين ينهون عن السوء» (سوره اعراف/ آيه 165)
يعني: ما کساني را نجات داديم که روبروي ستم ايستادند.
بنابراين ما وظيفه داريم که وارد دين و قرآن و انديشه هاي مفسرين قرآن شويم و سنتهاي الهي را بشناسيم. همچنين در شناخت تمدن غرب بي حوصله نباشيم تا تمدن غرب را تنها تمدن و بهترين تمدن ندانيم، آنگاه به درگيري و مخالفت با اين تمدن در زير سايه دين بپردازيم.
ما براي از بين بردن وابستگي خود به فرهنگ تجدد، به اندازه اي آمادگي پيدا خواهيم کرد که به وخاومت آن پي ببريم. زماني که به روشني و با عمق بينش خود به وبال بودن فرهنگ تجدد آگاه شديم، بي هيچ تلاشي از بين مي رود و تمام تلاش ما در اين جلسه همين بوده است که بگوئيم:
«وضع اين تمدن خيلي وخيم تر از آن است که فکر مي کنيد»
در شناختن اين تمدن کمي وقت صرف کنيد تا بيابيد که در پيروي از آن تا چه اندازه عبث و بيهوده زندگي مي کنيد.
بيشتر مشکلات ما از اينجا است که چيزي را قبول کرده ايم که نبايد مي پذيرفتيم و هنوز به حد کافي حس نکرده ايم که چه چيزي را از دست داده ايم (يعني نبوت را)، و چه چيزي را بدست آورده ايم (يعني حس گرايي را). ما معتقديم نبوت را که يک فرهنگ و دستگاه منسجم دينداري است، از دست داده ايم و در مقابل آن حس گرايي و مادي گرايي را که فرهنگي مقابل فرهنگ انبياء است، بدست آورده ايم. اگر مي بينيد تمام استخوانهاي انسانها زير چرخهاي اين تمدن شکسته شده است، نه يک فراغتي مانده، نه يک تفکري در جريان است و نه يک حکمتي وجود دارد، همه به خاطر اين است که چيزي غير از دين در روابطمان حاکم شده است. به قول يکي از دانشمندان:
«شيطان همه چيزش بد است، پس راست گفتن اش هم بد است.»
اگر شما اين تمدن شيطان صفت را پذيرفتيد، برق آن نيز بدبختتان مي کند. چقدر با اين برق کارخانه هاي اسلحه سازي ساخته مي شود؟ يعني برق هم وسيله بيشتر ستم کردن را فراهم مي کند. ولي در نظام اسلامي اگر برق بخواهي، برقي کنار دين بدست مي آوري، يعني داشتن برق، ابزارتان مي شود و خدا خواهي هدفتان مي شود. در حاليکه در اين تمدن همان ابزار مي شود هدف، آن وقت از همه چيزمان باز مي شويم و تمام زندگيمان دست و پنجه نرم کردن با بحرانهايي مي شود که در اثر فرهنگ غرب وارد زندگيمان شده است و اين مقابله با بحرانها را به نام زندگي کردن قبول مي کنيم و با يک زندگي پوچ عمر را به غروب مي رسانيم.

پي نوشت

1- براي بيشتر روشن شدن مطلب در مورد «هدف شدن ابراز» مي توانيد به کتاب «گزينش تکنولوژي از دريچه بينش توحيدي» از همين نويسنده مراجعه کنيد.
2- يعني غرب به دست ما نابود شود و ما مجري سنت الهي شويم و عبوديت يعني همين.

منبع: کتاب علل تزلزل تمدن غرب