نویسنده: محمدرضا شفیعی کدکنی

 


شادروان استاد مجتبی مینوی در چاپی که از ترجمه‌ی سیرت جلال الدین مینکبرنی (1) کرده است در عنوان پشت جلد کتاب نام مصنّف عربی کتاب را شهاب الدین محمد خُرَندزیِ زَیدَریِ نَسَوی آورده است و در مقدمه‌ی مفصّل خویش یادآور شده است که کلمه‌ی «خرندز» در نسخه‌های متن عربی و نیز نسخه‌ی ترجمه‌ی فارسی- که اساس کار ایشان بوده است- به لحاظ نقطه های روی کلمات بسیار آشفته است. اینک عین گفتار ایشان در حاشیه‌ی صفحه‌ی 45، آنجا که در متن می‌خوانیم:
بمرج شایغ رسید و آن از مواضع مشهور است نزدیک قلعه‌ی خُرَندز که مسقط رأس و منشاء اساس منست.
استاد در حاشیه نوشته است: «در نسخه‌ی اصل حَربدز نوشته؛ درین باب به تعلیقات و به مقدمه‌ی کتاب رجوع شود». و در مقدمه نوشته است: «خاندان او [مصنّفِ سیرت جلال الدین] صاحب قلعه‌ای بودند در خراسان به نام خُرَندِز (ظ) که قلعه‌ای حصین و استوار و کوهستانی بوده است در نزدیک شهر زَیدَر و آن شهر جزء نواحی و اعمال شهر و ولایت نسا بوده است (در تعلیقات ص289 تا 293 در باب این اسامی بحث شده است)». آن‌گاه در تعلیقات نوشته است: « خُرَندِزی، نقاط و حرکات که بر این لفظ نهاده‌ام حدسی و مبتنی بر قرائن است. در نسخه‌ی اصل چهار بار ذکر شده است و چنین به نظر می‌رسد که نقاط و حرکات لااقل در بعضی موارد الحاقی باشد (4/45 و ح، 6/80، 16/87؛ 7/233 دیده شود). در نسخه‌ی پاریس از اصل عربی که مأخذ چاپ هوداس بوده است (ص 30 و 53 و 57 و 58 و 61 چاپی) و در نسخه‌ی ب م که بنده عکس آن را گرفته‌ام پنج بار این لفظ به اشکال مختلف آمده است و غالباً بدون نقطه یا با معدودی نقطه، و هوداس به نصیحت شفر همیشه خُرَندِز (به خط فرانسه khorendiz) چاپ کرده است (2) و گویا حق با ایشان باشد. یاقوت در معجم البلدان «خَراندیز» را آورده و گوید گمان می‌کنم قریه‌ای باشد در خراسان (ج2، ص415)».
این روزها که یک بار کتاب قلائد الجُمان ابن شَعّار موصلی (3) را از آغاز تا انجام خواندم و فایده‌های بسیار از آن برگرفتم به شرح حالی رسیدم که مؤلف از همین شهاب الدین مصنّف سیرت جلال الدین نوشته است. در آنجا از زبان خود او دقایقی از احوال وی را آورده که ظاهراً در جاهای دیگر دیده نشده است و ضبط دقیق کلمه‌ی مورد بحث را هم با دقت ویژه‌ی خویش برای ما ثبت کرده است.
این شَعّار شرح حال مصنّف جلال الدین را نوشته و درباره‌ی شعر او سخن گفته و از اینکه در شعر او غلبه با شعرهای فارسی است یاد کرده است و بعد روی زندگینامه‌ی شهاب الدین خط کشیده است. در مجموعه کتاب چند زندگینامه مشمول این خط ترقین شده‌اند، اما خوشبختانه تمام سطرها و عبارات قابل خواندن است و ما عیناً آن را در اینجا ترجمه می‌کنیم.
تصوّر می‌کنم علت خط خوردگی زندگینامه‌ی شهاب الدین این بوده است که مؤلف از نمونه‌ی شعر عربی او چند بیتی بیشتر در اختیار نداشته و ظاهراً همانها را هم نپسندیده است. از نوشته‌ی ابن شعّار با قاطعیّت علم حاصل می‌شود که این کلمه «خرندز/ خرندیز» نیست، بلکه «جَزِیدَر» است. اینکه ترجمه‌ی عین گفتار ابن شعار:
محمد بن احمد بن امیر بن المؤید النسایی ابوالمؤید الجزیدَری و جَزیدر به جیم و زای مکسوره و یای ساکن و دال مفتوحه‌ی مهمله (بی نقطه) و رای مهمله (بی نقطه) قریه‌ای است از قریه‌های نسا.
این نویسنده و کاتب درین قریه متولّد شد و همان جا نشأت یافت. او منشی سلطان خوارزمشاه جلال الدین ابوالمظفر مینکُبرنی بن محمد بن تلس بن ایل ارسلان بود و پیش از آن، کاتب دیوان خاص او بود. پس چون وارد شدند... (4)
وی مردی از خداوندان نعمت و ثروت و از صدور صاحب وجاهت است که همگان او را به دیده‌ی اعظام می‌نگرند. وی دارای ثروتی بسیار و رزقی فراوان بود. پس چون ... (5) قوم تاتار- که خدای ایشان را مخذول کناد- به سرزمینهای عجم وارد شدند به قصد استاذه (؟) خوارزمشاه و شهرها را ویران کردند و جهانی از مسلمانان را کشتند و اموال را به غارت بردند و زنان و فرزندان را به اسیری بردند. اموال و اثاثه‌ی او را که از فرش و ظروف زرّین و سیمین دارای ارزشی بسیار بود گرفتند. او گریزان شد، شهر به شهر، با حالتی زار و در تنگنای روزی تا اینکه در ذی الحجه‌ی سال ششصد و بیست و هشت به شهر اربل رسید و مرا با او دیدار حاصل شد. او خود مرا گفت که در عربی و فارسی صاحب نظم و نثر است، اما بیشتر در زبان فارسی. و از شعر خویش برای من خواند:

وَ اِنّی لَفی قَیدِ هَذا الزمان *** لکالدُرِّ اِذ باتَ حَشوَ الصدف
تحلَّی بقدری جیدُ الحلی *** و نظم فضلی عقد الشرف
و اِنّی علَی الرغمِ من حُسَّدی *** لأسلا فی الصید نعم الخلف
و اِن کانَ انکَر قدری الزمان *** فذا هفوةٌ صَدَرت عن خرف
فعن اَمَمٍ تنجلی غُمَّتی *** کَبَدرِ الدُجَی بعدَما قد خَسَف
و تأنی المقادیرُ منقادة *** یقولونَ عفوک عماً سلف (6)

و صاحب شرف الدین ابوالبرکات- رضی الله عنه- مرا گفت که اگر گفته بود:

و تأتی المقادیرُ منقادة *** تقولُ عفَی الله عمّا سلف

همانا بهتر بود و کسی را مجال ردِّ بر او نبود که کاربردی ناروا در سخنش راه یابد.

پی‌نوشت‌ها:

1. سیرت جلال الدین مینکبرنی، تصنیف شهاب الدین محمد خرندزی زیدری نسوی، ترجمه‌ی فارسی از اصل عربی از مترجم مجهول در قرن هفتم هجری، به تصحیح و با مقدمه و تعلیقات مجتبی مینوی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1344.
2. هذه سیرة السلطان جلال الدین منکبرتی/ ابن السلطان محمّد بن تکش/ ابن ایل ارسلان بن اتسز/ ابن محمد ابن / نوشتکین. تألیف العالم محمد بن احمد بن علی بن محمد المنشی النسوی و قد اعتنی بطبعها و تصحیح عبارتها السید هوداس مدرّس اللغة العربیة بمدرسة الالسان الشرقیة بیاریز المحمیّة. تمّ طبعه علی ید بردین صاحب المطبعة بمدینة انحی سنه‌ی 1891.
قابل یادآوری است که در چاپ پاریس درین صفحات با این صورتها کلمه ضبط شده است: 30، متن خرندز حms حرندر، 53 خرندر (بدونِ نسخه بدل)، 57 بدون حاشیه: خرندز، 58 بدون حاشیه: خرندز61.
در ترجمه‌ی فرانسوی کتاب که با عنوان:
Histoire Du Sultan Djelal ed Din Mankuperti Prince Du Kharezm par Muhammad en- Nesawi Traduit De L’Arabe par O.Houdas, Paris 1895.
در تعلیقات p.450 و در صفحات 53, 53n, 90, 97, 98, 99, 100, 103 این نام به صورت khoredez آمده و در حاشیه‌ی صفحه‌ی 53 یادآور شده که M.Schefer نظر داده است که Khorendez مرجّح است.
در چاپی که در مسکو به سال 1996 از متن عربی شده در صفحات 37، 65، 70، 71، 75 مصحّح خُرندز نقل کرده است. در متن: 37 خرندر (حاشیه: حرندر خزندر و در صفحه‌ی 65 متن خُرَندِز و. در صفحه‌ی 70 متن خرندز حاشیه: خرندر حریدر و در 71 و 75 خرندز بدون حاشیه. مشخصات چاپ مسکو بدین قرار است:
سیرة السلطان جلال الدین منکُبرنی، تألیف شهاب الدین محمد بن احمد المنشی النسوی، عنی بتحقیقها و ترجمتها و التعلیق علیها ضیاءالدین موسی بونیبا دوف، مسکو، 1996.
3. قلائد الجُمان فی فرائد شعراء هذ الزمان، تألیف ابن الشعّار الموصلی المبارک بن احمد بن حمدان (توفی 654ق)، یصدر فؤاد سزگین بالتعاون مع مازن عماوی، المانیا الأتحادیه: معهد تاریخ العلوم العربیة و الاسلامیة فی اِطار جامعه‌ی فرانکفورت، 1410ق/ 1990م، المجلّد السابع: 69-71.
4. جمله را ناتمام رها کرده و خط زده است.
5. همان جمله‌ی خط خورده را در اینجا از نو آورده است.
6. ترجمه‌ی شعر درین حدود و حوالی است: در بند این روزگار همچون مرواریدی هستم که در زندان صدف جای دارد. گردنِ زینتها آراسته از منزلت من است و فضل من گردنبد شرف را نظام بخشیده است. به رغم حسودان خویش، جانشین نیکی از بهر نیاکان خود هستم. اگر روزگار قدر مرا نمی داند از آن روست که فرتوت و خرف است. زود باشد که کارِ من روشنایی پذیرد. آن گونه که ماه شب چهارده از پس خسوف. سرانجام سرنوشت تسلیم خواهد شد و پوزش خواهد خواست.

منبع مقاله :
صادقی، علی اشرف؛ خطیبی، ابوالفضل؛ (1393)، جشن نامه‌ی دکتر فتح الله مجتبائی، تهران: انتشارات هرمس، چاپ اول.