روش دعوت اسلام : تفکر و تعقل
روش دعوت اسلام : تفکر و تعقل
پيش از ورود در اين بحث لازم مي دانم که به يکي از آيات قرآن که پيامبر اسلام در آغاز بعضي از نامه هاي دعوت مي نوشت توجه شود . حضرت رسول در بسياري از نامه هاي خود به سران کشورهايي که اهل کتاب بودند چون مصر و قيصر سلطان روم و نجاشي دوم پادشاه حبشه اين آيه مي نوشتند : ( قل يا اهل الکتاب تعالوا الي کلمه سواء بيننا و بينکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون )(1) بگو اي اهل کتاب بياييد به سوي يک کلمه که ميان ما و شما مشترک و يکسان است پرستش نکنيم جز خداي يکتا را و براي او شريکي نگيريم و بعضي بعضي ديگر را پروردگار خويش نشناسيم . پس اگر روي گردانيدند بگوييد گواه باشيد ما در برابر خدا تسليم هستيم(2) .
مقدمه :
فکر ـ آن گونه که منطقيون تعريف کرده اند ـ عبارت است از حرکت عقل از مجهول به سوي معلوم و بازگشت براي کشف مجهول پس از اقتباس از معلوم ؛ چنان که ملاهادي سبزواري گويد :
( الفکر حرکه الي المبادي من المبادي الي المراد )(3)
فکر جنبشي به سوي مبادي و مقدمات علمي و از آن به سوي مراد و مقصود است . اين حرکت در صورتي موفقيت دارد که از هر نوع گرايش و محدوديت آزاد باشد ؛ وگرنه ، يا به حالت ايستايي و جمود و تحجر درمي آيد و يا به انحراف کشيده مي شود . يکي از انواع آزادي هاي اجتماعي به اصطلاح امروز ، آزادي عقيده و تفکر است . انسان در جميع شئون حياتي خود بايد آزاد باشد و مانعي و سدي براي پيشروي و جولان او وجود نداشته باشد .
مهم ترين مسئله اي که مخصوصاً امروز توجه بشر را به خود جلب کرده آزادي فکر و عقيده است . در مقدمه اعلاميه حقوق بشر ، آمده است : « ظهور دنيايي که در آن افراد بشر در بيان عقيده آزاد و از ترس و فقر فارغ باشد به عنوان بالاترين آرمان بشري اعلام شده است » . منظور اين است که بالاترين آرمان همه انسان ها اين است که جامعه اي داشته باشند که در آن ، هر کس در بيان عقيده خود ـ اعم از عقيده مذهبي ، سياسي و اجتماعي ـ آزاد است و امنيت اقتصادي و اجتماعي برقرار است و ترس و بيم وجود ندارد . در ماده نوزدهم همين اعلاميه آمده است :
« هر کس حق آزادي عقيده و بيان دارد و حق مزبور شامل آن است که از داشتن عقايد خود بيم و اضطرابي نداشته باشد در کسب اطلاعات و افکار و در اخذ و انتشار آن به تمام وسايل ممکن و بدون ملاحظات مرزي آزاد باشد » .
قرآن و تفکر
1ـ در وصف بندگان خوب و مؤمن چنين فرموده : « همان ها که خدا را در حال ايستاده و نشسته و آن گاه که بر پهلو خوابيده اند ياد مي کنند و در اسرار آفرينش آسمان ها و زمين مي انديشند پروردگارا اين ها را بيهوده نيافريدي و... »(4) .
2ـ پس از نقل داستان عابدي که از راه حق منحرف گشت ( بلعم باعورا ) و تشبيه کردن او را به سگ... به پيامبر دستور مي دهد : « اين داستان ها را بازگو کن شايد بينديشند »(5) . يعني نقل تاريخ گذشتگان براي عبرت گرفتن و فکر کردن است نه سرگرمي .
3 ـ زندگي را به آب مثل زده که از بالا فرومي ريزد و زمين سبز و خرم مي گردد ... اما ناگهان شب يا روز امر خدا مي رسد و آن را چنان نابود مي سازد و اثري از آن نمي ماند پس از ذکر مثل فرموده : « ما اين چنين آيات و نشانه ها را تفصيل مي دهيم براي قومي که فکر کنند »(6) .
4ـ گسترش زمين و کوه ها و نهرها را آياتي شمرده براي انديشمندان : « او کسي است که زمين را گسترد و در آن کوه ها و نهرهايي قرار داد و در آن از تمام ميوه ها جفت آفريد شب را بر روز مي پوشاند . در اين ها آياتي است براي گروهي که تفکر کنند » (7).
5ـ نزول قرآن براي به کار افتادن فکر است : « ما قرآن را بر تو نازل کرديم تا آن چه به سوي مردم نازل شده است براي آن ها روشن سازي و شايد انديشه کنند » (8).
6ـ وجود زراعت و زيتون و خرما و انگور وسيله ي فکر است : « براي شما با آن ( آب ) زراعت و زيتون و خرما و انگور مي روياند مسلماً در اين نشانه ي روشني است براي انديشمندان »(9) .
7ـ درباره ي مرگ و تشبيه آن به خواب فرموده : « خدا جان هر کس را هنگام مرگ مي گيرد و آن که مرگش نرسيد هنگام خواب پس آن را که مدتش به سر آمده نگه مي دارد و آن ديگر را رها مي سازد تا مدتي معين ... اين ها نشانه اي است براي انديشمندان »(10) .
8ـ از خصوصيات زنبور عسل سخن مي گويد که از اين ها نوشيدني با رنگ هاي مختلف خارج مي گردد که در آن شفا براي مردم است در آخر فرموده: ( ان في ذلک لايه لقوم يتفکرون ) (11).
9ـ در مورد همسران چنين فرموده : « و از نشانه هاي او اين که همسراني از جنس خودتان براي شما آفريد تا در کنار آنان آرامش بيابيد و در ميان تان مؤدت و رحمت قرار داد . در اين نشانه اي است براي گروهي که تفکر مي کنند»(12) .
10 و 11ـ تسخير آسمان ها و زمين براي انسان(13) و زدن مثل ها(14) همه براي کساني نشان است که فکر کنند.
12ـ کساني که پيامبر را ديوانه خواندند مورد سرزنش قرار داده : ( اولم يتفکروا ما بصاحبهم من جنه ان هو الا نذير مبين )(15) آيا اين مردم فکر نکرده اند که پيامبرشان هيچ ديوانگي ندارد ، بلکه او هشداردهنده اي است با بيان روشن .
قرآن و تعقل
« همانا در آفرينش آسمان ها و زمين و آمد و شد شب و روز و کشتي هايي که به سود مردم در دريا حرکت مي کنند و آبي که از آسمان نازل کرده و با آن زمين را پس از مرگش زنده نموده و انواع جنبندگان را در آن گسترده و وزش بادها و ابرهايي که ميان زمين و آسمان مسخرند نشانه هايي است براي مردمي که عقل را به کار مي گيرند ( لقوم يعقلون )(16) .
علاوه بر اين مورد ، در چند آيه ديگر ، تعبير « يعقلون » براي مدح و ستايش به کار برده شده است : « در روي زمين قطعاتي در کنار هم قرار دارد که با هم متفاوت اند و باغ هايي از انگور و زراعت و نخل ها که گاه ، بر يک پايه مي رويند و گاه بر دو پايه . همه آنها از يک آب سيراب مي شوند و با اين حال ، بعضي از آنها را از جهت ميوه بر ديگري برتري مي دهيم . براي اين ها نشانه هايي است ... »(17) .
« او شب و روز و خورشيد و ماه را مسخر شما گردانيد و ستارگان نيز به فرمان او مسخر شمايند . در اين ، نشانه هايي... »(18) .
« و از ميوه هاي درختان نخل و انگور ، مسکرات و روزي خوب و پاکيزه مي گيريد در اين ... »(19) .
« آيا در زمين سير نمي کنند تا برايشان دل هايي باشد که به وسيله ي آن بفهمند ؟ » ( لهم قلوب يعقلون بها )(20) .
« ما از سرزمين قوم لوط ، نشانه ي روشني باقي گذاشتيم براي ... »(21) .
« و از نشانه هاي او اين است که برق را به شما نشان مي دهد که هم مايه ترس و هم اميد است و از آسمان ، آب فرومي فرستد که زمين را پس از مردنش زنده مي کند . در اين ، نشانه هايي است براي ... »(22) .
« ... اين چنين ، آيات خود را تفصيل مي دهيم براي ... »(23) .
« و آمد و شد شب و روز رزقي که خداوند از آسمان نازل کرده و ... نشانه هايي است براي ... »(24) .
در مواردي هم جمله ( لا يعقلون ) را صفت گروهي دانسته و آنها را به اين صفت نکوهش فرموده : و هنگامي که به آن ها گفته شود از آن چه خدا نازل کرده است پيروي کنيد ، مي گويند نه ؛ ما از آن چه پدران مان را بر آن يافتيم پيروي مي کنيم . آيا اگر چه پدران آن ها چيزي را نمي فهميدند ... ؟ » ( او لو کان آبائهم لا يعقلون شيئاً )(25)
مثل کافران به سان کسي است که اگر او را کسي بخواند ، جز صدا چيزي را نمي شنود . لالان و کراني و کوراني هستند ( فهم لا يعقلون )(26) . آن ها هنگامي که به نماز فرامي خوانيد آن را به مسخره و بازي مي گيرند . اين به خاطر آن است که اين ها ( قوم لا يعقلون ) هستند(27) .
و کافران به خدا دروغ مي بندند ( و اکثرهم لا يعقلون) (28) .
بدترين جنبندگان نزد خدا کران و لالاني هستند « الذين لايعقلون » . گروهي از آن ها گوش به تو فرامي دهند ؛ آيا تو مي تواني سخن خود را به گوش کران برساني ( ولو کانوا لا يعقلون ) (29).
هيچ کس نمي تواند ايمان بياورد مگر به اذن خدا و پليدي بر کساني قرار مي دهد که ( لا يعقلون ) (30).
و اگر از آن ها بپرسي چه کسي از آسمان ، آب را نازل کرده ، پس زمين را پس از مرگش زنده کرده ، خواهند گفت « الله » ، بگو ستايش مخصوص خداست ( بل اکثرهم لا يعقلون) (31) .
هر کس را عمر طولاني بدهيم ، در آفرينش ، واژگونه اش مي کنيم ( افلا يعقلون )(32) .
کساني که تو را از پشت حجره ها بلند صدا مي زنند « اکثرهم لا يعقلون»(33) .
« ... آنها ( يهودي بني نضير ) را متحد مي پنداري . در حالي که دل هايشان پراکنده است ، اين به آن جهت است که آن ها ( قوم لا يعقلون ) . » (34)
در همه دنيا و در طول تاريخ ، هيچ کتابي ديده نشده ـ اعم از مذهبي و غير مذهبي ـ که اين همه از تفکر و تعقل طرفداري کرده باشد و پيوسته بگويد : در خلقت جهان ، در وجود خودتان ، در گذر تاريخ و ... فکر کنيد . فکر خود را اسير تقليدهاي کورکورانه از پدران و گذشتگان مکنيد . فکر را از قيد و بند هوا و هوس و تعصبات قومي و نژادي و گرايش هاي آلوده به حب و بغض برهانيد .
اصول دين و تفکر
در قرآن و روايات ، وقتي از دستورهاي فرعي و عملي سخن گفته شده ، معمولاً بدون آن که دليلي و فلسفه اي براي آنان بيان شود ، تعبداً امر و نهي صادر شده ، مگر در بعضي موارد چون فلسفه نماز ، روزه ، قصاص و ... که به بعضي از نتايج و ثمره هاي عملي آن اشاره گرديده ؛ اما ، در مورد اصول دين به صورت مستدل و متکي به برهان منطقي بحث شده است . مثلاً درباره توحيد ، آيه مبارکه ( لو کان فيهما الهه الا الله لفسدتا ) (36) مشتمل است بر برهان فلسفي « تمانع » يا وحدت و هماهنگي جهان با تقريري که در فلسفه و کلام اسلامي آمده و چکيده آن چنين است :
اين آيه از وحدت اله ( معبود ) بحث کرده ، نه خالق ؛ چون بت پرست ها هم خالق جهان را الله مي دانستند ( و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض ليقولن خلقهن العزيز العليم )(37) اگر از ايشان بپرسي که چه کسي آسمان ها و زمين را آفريد ، حتماً خواهند گفت خداوند عزيز و دانا آنها را آفريده است . در اين جا ، براي اثبات يگانگي معبود ، بدين طريق استدلال کرده است .
اگر فرض شود که در جهان بيش از يک اله موجود باشد ، حتماً ذاتاً متباين و داراي تدبير متضاد و متفاوت مي بودند و آن گاه ، نظم و تدبير جهان به فساد کشيده مي شد . و ليکن نظام موجود نظامي متقن است که با تدبير صحيح برقرار شده ؛ پس در جهان جز خداوند يکتا ، الهي نمي تواند باشد . اين قياس را در منطق «قياس خلف» مي خوانند . درباره اين آيه ، بحث هاي مفصلي شده که چون مقصود ما بحث و استدلال در اصل اين موضوع نيست ، بلکه تنها منظور ما اين است که بگوييم قرآن کريم اصول دين را با دليل ثابت کرده ، به همين مختصر اکتفا مي کنيم(38) .
مسائل ديگر اصولي چون نبوت و معاد نيز به صورت استدلالي بيان شده و مخصوصاً معاد و حيات پس از مرگ در قرآن ، بارها مورد بحث و استدلال قرار گرفته است . در آغاز، امکان معاد و اين که زنده شدن مردگان چيز محال و غيرممکني نيست را مورد بحث قرار داده و با توجه به زنده کردن موجودات در آغاز خلقت از سوي خداوند و قدرت مطلقه او و نيز نشان دادن نمونه هاي موجود در طبيعت در حال حاضر و نمونه هاي تاريخي ، به صورت روشن و قابل فهم براي عموم مردم اين موضوع را به اثبات رسانده و پس از اثبات امکان معاد ، ضرورت آن را با استناد به عدل و حکمت الهي بيان کرده است .
منظور اين است که از نظر قرآن و اسلام ، نه تنها فکر کردن در اصول دين جايز و رواست ، بلکه واجب و ضروري نيز هست و دين تقليدي از نظر اسلام قابل قبول نيست و اين خود يک امتياز بزرگ اسلام نسبت به ساير اديان محسوب مي شود .
شهيد مطهري مي گويد : « از اين جا تفاوت اسلام و مسيحيت بالخصوص ، و حتي ساير اديان » روشن مي شود . در مسيحيت ، درست مطلب برعکس است ؛ يعني اصول دين مسيحي ماوراي عقل و فکر شناخته شده است . اصطلاحي هم خودشان وضع کرده اند که : اين جا قلمروي ايمان است ، نه قلمروي عقل ؛ يعني براي ايمان ، يک منطقه قائل شده اند و براي عقل و فکر ، منطقه ديگري . گفتند حساب عقل و فکر کردن يک حساب است حساب ايمان و تسليم شدن حساب ديگري است . تو مي خواهي فکر کني ؟ و در قلمرو ايمان حق فکر کردن نداري . قلمروي ايمان فقط قلمروي تسليم است ؛ حق فکر کردن در اين جا نيست . ببينيد تفاوت ره از کجاست تا به کجا ! يکي اصول دين خودش را منطقه ممنوعه براي فکر و عقل اعلام مي کند و ديگري آن را نه تنها منطقه ممنوعه اعلام نمي کند ، بلکه منطقه لازم الورودي مي شمارد که عقل بايد در اين منطقه وارد شود . اگر وارد نشود من چيزي را نمي پذيرم ؛ اين ، معني آزادي تفکر است »(39) . بالاترين آزادي که اسلام براي بشر به ارمغان آورد آزادي فکر و بيان است . آيا انسان حق دارد در مسايل اعتقادي فکر کند ؟ مسلماً حق دارد . لازم است که فکر کند . اگر واقعاً سؤالي برايش پيدا شد و شکي در دلش به وجود آمد ، حق دارد سؤال کند ؟ حق دارد ؛ بلکه واجب است بپرسد و از پرسش نهراسد . از پيامبر مي پرسيدند ؛ از ائمه سؤال مي کردند و آنها هم جواب مي دادند .
امام خميني ( ره ) در پيام خود در آستانه ي بازگشايي دانشگاه ها و مدارس کشور در سال 1358 ، فرمودند : « اسلام دين مستند به برهان و متکي به منطق است و از آزادي بيان و قلم نمي هراسد و از طرح مطالب ديگر که انحراف آنها در محيط خود آن مکتب ها ثابت شده باکي ندارد . شما دانشجويان محترم نبايد با پيروان مکتب هاي ديگر با خشونت و شدت رفتار کنيد و هياهو به راه بيندازيد ـ که مي دانم نخواهيد کرد ـ و خود با آنها به بحث و گفت وگو برخيزيد و از دانشمندان اسلامي دعوت کنيد با آنان به بحث نشينند تا تهي بودن دست آنها ثابت شود و اگر آنان با هياهو و جنجال ، با شما مواجه شدند ، از آنان اعراض کنيد و با خونسردي بگذريد که يکي از نقشه هاي آنها اين است که شما را به درگيري بکشند و از آن استفاده غير مشروع کنند. »(40)
اسلام به وسيله منطق و برهان همه را به حقيقت راهنمايي کرده و با مخالفان خود هم بارها فرموده : ( هاتوا برهانکم ) دليل و برهانتان را بياوريد ، اگر راست مي گوييد .
[ يهود و نصاري ] گفتند جز يهود و نصاري، وارد بهشت نشوند . اين ها آرزوي ايشان است ، ( قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقين ) به آن ها بگو بر اين ادعا ، برهان بياوريد اگر راست مي گوييد(41) .
(ام اتخذوا من دونه الهه قل فاتوا برهانکم ... ) آيا به جاي خداي يکتا ، خداياني را پذيرفتند ؟ بگو پس دليل تان را بياوريد(42) .
( امن يبدأ الخلق ثم يعيده و من يرزقکم من السماء و الارض اله مع الله قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقين ) آيا چه کسي آفرينش را آغاز و سپس آن را بازمي گرداند و چه کسي از آسمان و زمين به شما روزي مي دهد آيا با خداي يکتا خدايي است ؛ بگو بياوريد برهانتان را اگر از راستگويان هستيد(43) .
قرآن نه تنها در زندگي دنيا از مخالفان برهان مي طلبد ، بلکه از قيامت هم که روز ظهور حق و حقيقت است حکايت مي کند که در آن روز به اهل دوزخ هم مي گويد که اگر دليلي و حجتي داريد ، بياوريد .
« و آن روز ، از هر امتي شاهدي برگرفته گوييم اينک برهاني در دعواهاي باطلي که در دنيا داشتيد اقامه کنيد ، اما در آن هنگام ، دانستند که حق از آن خداست و دروغ ها و بافته هايشان نابود گرديده. »(44)
قرآن در همان آيه اي که اهل کتاب را به کلمه مشترک و يکسان ميان خود و آن ها فرامي خواند و پيامبر اکرم در بعضي از نامه هاي خود درج کرده ، که سابقاً بدان اشاره شد ، پس از اصل توحيد ، به اصل آزادي اشاره فرموده و از همه خواسته که برده و بنده ديگران نباشند : ( لا يتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون الله ) يعني از ما بعضي ديگر را به غير خداوند ، پروردگار خود نداند . مسلم است که اهل کتاب غير از خدا ، کسي را پروردگار نمي دانستند ، منظور از اين کلمه اطاعت از ديگران است در نافرماني خدا که اين فرمانبري و تسليم امر آنها شدن نوعي از بندگي است .
بنابراين ، اسلام با توجه به آزادي انسان ، به ويژه در فکر و انديشه ، دعوت خود را براساس منطق و برهان قرار داده و با کمال ادب و احترام به مقام انسانيت ، از همه خواسته است که آزادانه بينديشند و از بندگي بندگان خارج شوند و به بندگي خدا و پروردگار خود درآيند . اينک ، نمونه هايي از دستورهاي اسلام را پيرامون نحوه مقابله با ديگران و دعوت ايشان به دين حق و شکل مناظره با آنها مي پردازيم .
در آغاز ، به بعضي از آيات قرآن که روش دعوت را مشخص مي کند و به پيامبر دستور مي دهد که با اين روش مردم را به دين حق دعوت کند توجه مي کنيم :
( ادع الي سبيل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتي هي احسن ان ربک اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين )(45) با حکمت و اندرز نيکو ، به راه پروردگارت دعوت نما و با آنها به روشي که نيکوتر است استدلال و مناظره کن . پروردگارت از هر کسي بهتر مي داند چه کسي از راه او گمراه شده است و او به هدايت يافتگان داناتر است .
در اين آيه ، سه روش براي دعوت به اسلام مقرر فرموده تا پيامبر اکرم ( ص) يکي از اين سه روش و عند اللزوم ، تمام آن ها را به کار گيرد . حکمت ، همان گونه که در مفردات آمده ، رسيدن به حق به وسيله علم و عقل است(46) . در قرآن کريم « حکمت » ، « خير کثير » ناميده شده است : ( يؤتي الحکمه من يشاء و من يؤت الحکمه فقد اوتي خيراً کثيراً )(47) خدا به هر کس بخواهد حکمت مي دهد و هر کس داراي حکمت شد پس همانا خير بسياري به او داده شده است و نيز درباره لقمان فرموده ( و لقد آتينا لقمان الحکمه ) (48).
طريحي براي توضيح معناي « حکمت » ، روايتي را مربوط به اين آيه نقل کرده که حکمت را به « عقل » و « فهم » تفسير کرده و در ادامه سخن ، چنين افزوده : ( [ يقال ] فلان صاحب الحکمه اذا کان متقناً للامور ) : صاحب حکمت به کسي گفته مي شود که کارهايش اساسي و استوار باشد و نيز در حديث آمده که : « اولياي خدا هر گاه سخن گويند ، سخن شان حکمت است ... » . در اسلام ، از فلسفه نيز به حکمت تعبير شده و فيلسوف را حکيم خوانده و حکمت را به حکمت نظري و حکمت عملي تقسيم کرده اند (49). از مجموع اين معاني مي توان فهميد که مراد از دعوت به حکمت ، آوردن دليل محکم و منطقي است که براي مخاطب جاي شک و ترديد باقي نگذارد .
و اما « موعظه » ( پند ) به معني بيان مطالبي است که مقبول عقلا و خردمندان است و دل مخاطب را براي پذيرش دعوت نرم مي کند و در دل شنونده تأثير مي گذارد و جدال در آيه به حجتي است که براي سست کردن طرف مقابل و ناتوان ساختن او به وسيله مطالبي که ازگفته و ادعاي خوش گرفته مي شود ، گر چه آن سخن باطل و کذب باشد .
پس مي توان گفت حکمت و موعظه و جدال منطبق مي شود بر سه صنعت از « صناعات خمس » که در منطق بيان گرديده ( برهان ـ خطابه ـ جدل ) ؛ جز اين که موعظه را به صفت حسنه و جدال را به صفت احسن مقيد نموده ولي حکمت را بدون قيد آورده است و اين امر نشان مي دهد که موعظه ممکن است زيبا يا زشت باشد و نيز جدال زيبا و زيباتر دارد که قرآن دستور داده به شکل زيباتر انجام شود .
علامه طباطبايي در تفسير آيه فوق مي نويسد :
« و شايد از تعليلي که در ذيل آيه آمده ( همانا پروردگارت از هر کسي بهتر مي داند چه کسي از راه او گمراه شده است و او به هدايت يافتگان داناتر است ) ، بتوان استفاده کرد که خدا مي داند که براي دعوت به اسلام جز اين سه راه وجود ندارد : « حکمت ، موعظه زيبا و جدال احسن » و از آن جا که راه خدا اعتقاد حق و عمل حق است ، موعظه از واعظ غير متعظ که عملش با سخنش هماهنگ نيست و نيز دعوت به وسيله جدالي که در آن دروغ باشد ـ ولو مسلم خصم است ـ زيبايي ندارد زيرا اثبات حق است به وسيله احياي باطل يا به تعبير ديگر احياي حق است با از ميان بردن حقي ديگر ؛ مگر آن که مقصود نقض ادعاي خصم باشد و از اين جا ظاهر مي شود که زيبايي مؤعظه به زيبايي تأثير آن است در اثبات حق و اين که واعظ متعظ باشد تا دعوتش اثربخش گردد و در قلب شنونده جاي بگيرد و دلش را آماده پذيرش حق گرداند ... و جدال کننده از چيزي که مخاطب از آن آزرده مي شود به کار نگيرد و از سب و دشنام و توهين به چيزي که او مقدس مي داند اجتناب کند. »(50)
اما اين که اين سه روش در چه مواردي بايد به کار گرفته شود آيه از بيان آن خودداري کرده است . پس معيار و ملاک اين است که هر کدام اثر بيشتري براي هدايت به سوي حق و نقشي مؤثرتر در جلب توجه مخاطبين داشته باشد مورد استفاده قرار گيرد . درباره جدال به خصوص اهل کتاب نيز با وصف احسن ( زيباتر ) مقيد شده :
« با اهل کتاب جز به روشي که از همه نيکوتر است مجادله مکنيد ، مگر کساني از آنان که ستم کرده اند ، و بگوييد ما به تمام آن چه از سوي خدا بر ما و شما نازل شده ايمان آورده ايم و معبود ما و شما يکي است و در برابر او تسليم هستيم. »(51)
فيض کاشاني روايتي را از کتاب احتجاج نقل مي کند که نزد امام صادق ( ع) ياد شد که پيامبر و ائمه ( ع) از جدال در دين نهي کردند ؛ امام صادق فرمود به صورت مطلق نهي نشده بلکه امر شده که جدال به طريقي انجام شود که نيکوتر باشد و از غير اين طريق نهي شده . آيا نمي نگريد سخن خدا را ( و لا تجادلوا اهل الکتاب الا بالتي هي احسن ) و نيز ( ادع الي سبيل ربک ... ) ؟ سپس ، به جدال احسن امر شده و از جدال غير احسن نهي گرديده و حرام است ؛ پس چگونه خدا به صورت مطلق جدال را حرام کرده ؟ ... پرسيده شد : جدال احسن و جدال غير احسن چگونه است ؟ فرمود : جدال غير احسن آن است که با باطل پيشه اي جدال کني و او بر تو باطلي را القا کند و تو به جاي آن که با حجت حرف او را باطل کني حقي را منکر شوي ، از ترس آن که شايد پذيرفتن حق موجب شکست تو گردد . اين حرام است ... و اما جدال زيبا همان است که خدا به پيامبرش آموخت که چگونه منکر قيامت را محکوم کند آن گاه که مثلي آورد ( استخوان پوسيده اي را پودر کرد ) و گفت : چه کسي اين استخوان فرسوده را زنده مي کند ؟ خدا به پيامبر فرمود : به او پاسخ ده و بگو : همان که در آغاز او را زنده کرده و به تمام آفريدگان آگاه است . همان که از درخت سبز ، آتش را توليد مي کند... .
سپس ، خدا از پيامبرش خواست تا آن باطل پيشه را مجاب کند که آيا کسي که توانسته در آغاز ، چيزي را بيافريند و او را زنده گرداند چگونه از آفرينش مجدد و زنده کردن دوم ناتوان گردد و آيا آن که از درخت سبز ، آتش ايجاد کند و آسمان و زمين را بيافريند از زنده کردن مردگان ناتوان است ؟ ... »(52)
پي نوشت :
1 ـ آل عمران / 64 .
2 ـ علي بن الحسين احمدي ، مکاتيب الرسول ، چاپ سوم ، نشر يس، 1363 ، صص 97 ـ 105 ، 133 .
3 ـ ملاهادي سبزواري ، منظومه ي منطق .
4 ـ آل عمران / 191 .
5 ـ اعراف / 176 .
6 ـ يونس / 24 .
7 ـ رعد / 3 .
8 ـ نحل / 44 .
9 ـ نحل / 11 .
10 ـ زمر / 44 .
11 ـ نحل / 69 .
12 ـ روم / 21 .
13 ـ جاثيه / 13 .
14 ـ حشر / 21 .
15 ـ اعراف / 184 .
16 ـ بقره / 164 .
17 ـ رعد / 4 .
18 ـ نحل / 12 .
19 ـ نحل / 67 .
20 ـ حج / 46 .
21 ـ عنکبوت / 35 .
22 ـ روم / 24 .
23 ـ روم / 28 .
24 ـ جاثيه / 5 .
25 ـ بقره / 170 .
26 ـ بقره / 171 .
27 ـ مائده / 58 .
28 ـ مائده / 103 .
29 ـ يونس / 42 .
30 ـ يونس / 100 .
31 ـ عنکبوت / 63 .
32 ـ يس / 68 .
33 ـ حجرات / 4 .
34 ـ حشر / 14 .
35 ـ مرحوم آيت الله سيد محمد کاظم يزدي در عروه الوثقي فرموده : « محل التقليد و مورده هو الاحکام الفرعيه العلميه فلا يجري في اصول الدين و في مسائل اصول الفقه و لا في مبادي الاستنباط من النحو و الصرف و نحوهما و لا في الموضوعات المستنبطه العرفيه و اللغويه و لا في الموضوعات الصرفه فلو شک المقلد في مايع انه خمر او خل مثلها و قال المجتهد انه خمر لا يجوز له تقليده نعم من حيث انه مخبر عادل يقبل قوله کما في اخبار العامي العادل ... محل و مورد تقليد تنها احکام فرعي ... علمي است پس در اصول دين و مسائل اصول و عرفي جايز نمي باشد مثلاً اگر مقلد شک کند که آن مايع خمر است يا سرکه و مجتهد بگويد خمر است تقليد او جايز نيست . آري فقط به عنوان شاهد عادل مانند عامي عادل پذيرفته مي شود ( عروه الوثقي ، مسئله ي 68 تقليد ) .
36 ـ انبياء / 22 .
37 ـ زخرف / 9 .
38 ـ کساني که خواهان تفصيل بيشترند به تفسير الميزان ، ج 14 ، صص 290 ـ 298 مراجعه کنند و نيز کتاب هاي فلسفي و کلامي ديگر .
39 ـ حسين يزدي ، آزادي از نگاه استاد مطهري ، تهران ، انتشارات صدرا ، چاپ دوم ، 1379 ، ص 153 .
40 ـ صحيفه نور ، ج 9 ، ص 187 .
41 ـ بقره / 111 .
42 ـ انبياء / 24 .
43 ـ نمل / 64 .
44 ـ قصص / 75 .
45 ـ نحل / 125 .
46 ـ راغب ، مفردات ، ص 292 .
47 ـ بقره / 269 .
48 ـ لقمان / 12 .
49 ـ طريحي ، مجمع البحرين ، ص 534 .
50 ـ طباطبايي ، الميزان ، ج 12 ، ص 399 .
51 ـ عنکبوت / 46 .
52 ـ ملاحسين فيض ، الصافي في تفسير کلام الله الکافي الوافي ، چاپخانه تبريز ، جمادي الاول 1269 ، ص 277 .
/س
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}