امت اسلامي و پي آمدهاي مسئله ي «سلمان رشدي»
امت اسلامي و پي آمدهاي مسئله ي «سلمان رشدي»
امت اسلامي و پي آمدهاي مسئله ي «سلمان رشدي»
نويسنده: کليم صديقي
قبل از هر چيز، بگذاريد اعتراف کنيم که «ارتداد» از نوع ارتداد «سلمان رشدي» پديده اي نيست که ما با آن آشنا نباشيم. قدرتهاي استکباري غرب در طول سلطه ي سياسي خود، بر جوامع مسلمانان به نفوذي دست يافتند که موجب ايجاد «طبقه ي تحصيل کرده» در بين ما گرديد که ارتباط بسياري از اعضاء اين طبقه با اسلام، در بهترين شرايط، بسيار کم رنگ و ضعيف بوده است.
به طور کلي «طبقه ي تحصيل کرده» که اکنون به «طبقه ي نخبگان» حاکم در همه کشورهاي مسلمان نشين بدل شده اند، همواره در رابطه با اسلام خدماتي لفظي ارائه کرده اند، اما هيچ يک از اين حکومتها، حتي براي نمونه و يکبار هم، از اسلام يا منافع حياتي آن بطور جدي دفاع ننموده اند. پس از گذشت يک نسل، در سايه باصطلاح «استقلال» اين حکومتها همچنان از لحاظ سياسي، اقتصادي و فرهنگي پيرو قدرتهاي غربي بوده و ترجيح مي دهند که اينچنين باشند. اين طبقات حاکمه، بعنوان حاکم دوره ي پس از استعمار در کشورهاي مسلمان نشين، مسئوليت عمده گسترش سريع فساد فرهنگي غرب در جوامع ما را بعهده دارند که عمدتاً به نام «پيشرفت»! انجام پذيرفته است ولي در واقع حتي يک کشور مسلمان نتوانسته تا کنون پيشرفت يا توسعه واقعي از خود نشان دهد. ولي «سلمان رشدي» هاي بسياري در اين کشورها زندگي مي کنند و تنها فرق آنها در اينست که اغلب آنها تا کنون کتابي ننوشته اند! بنابراين مي توانيم بگوئيم که ارتداد پنهان يا منفعل در بين نخبگان و طبقات حاکمه غرب زده در جوامع امروزي مسلمانان، موضوعي عادي است. با چنين پيش زمينه اي، بايد بر موضوع اخير اجتماع وزراي خارجه 46 کشور مسلمان نشين، که خود را «حکومتهاي اسلامي» مي نامند و در «رياض» دور هم جمع شدند و نتوانستند اقدامي عملي در خصوص قضيه رشدي بعمل آوردند، نظري افکند. واقعيت اين است که درست همانگونه که اسلام خاري در چشم زمامداران و طبقات حاکم غير صالح است، بهمان ميزان، مانعي است بر سر راه تلاش قدرتهاي غرب، براي تسلط بلامنازع بر جهان!
قبل از اينکه توجه خود را بسوي موضوع اصلي، يعني پيامدهاي مسأله ي رشدي براي مسلمانان در انگلستان معطوف نمائيم. بايد به بررسي زمينه ي جهاني ماجرا که از اهميت خاصي برخوردار است بپردازيم. شايد مهم ترين عاملي را که بايد به خاطر بياوريم همان خصومت ديرينه و عميقي است که در درون تمدن غرب، نسبت به همه مذاهب، بويژه اسلام، وجود دارد. البته تمدن غرب مختص اروپا و آمريکا نيست، بلکه شامل اکثريت کشورهاي آسيائي، آفريقايي، و آمريکاي لاتين که در آنها غرب زدگي سريع سياست رسمي حکومت هاست نيز مي گردد.
اين تمدن سکولاريست، اديان را بصورت فرهنگهاي درجه دومي که ياد انسان لائيک را به مبارزه نمي طلبند، تحمل مي کنند. در واقع وجود «کليساهاي» تشريفاتي وابسته به حاکميت ها، به جوامع غربي تصويري آرايش شده از کثرت گرائي، آزادمنشي و «آزادي» اديان مي بخشد. در جهان امروز تمامي مذاهب ديگر از جمله مسيحيت و يهوديت، جرأت به مبارزه طلبيدن سلطه بشر لائيک را ندارند. اين اسلام و تنها اسلام است که تسليم انسان سکولاريست و تمدن فاسد وي نشده است و در واقع در تمامي طول دوره ي سلطه امپرياليسم، جنبش هاي اسلامي در سراسر جهان اسلام سر برآورده و مبارزه کردند، ولي قدرتهاي استعماري در قبال آنها توانستند عوامل «مسلمان» خود را تربيت کنند که اکنون آنها بر کشورهاي مسلمان حکومت مي کنند و اين امر باعث گرديد که غرب در تحليل نهائي به اين نتيجه برسد که توانسته است «قدرت سياسي اسلام» را براي هميشه متلاشي نمايد و باور کند که اسلام ديگر هرگز نمي تواند بعنوان يک «نيروي سياسي مبارز» در صحنه ظهور کند، بلکه با مرور زمان، اسلام نيز همانند مسيحيت مبدل به يک سري تشريفات مذهبي مي شود و تنها به «تقواي خصوصي» گروهي مؤمن در سنين بالا، مربوط مي گردد!...
در سطح آکادميک و علمي، غرب عده اي «اسلام شناس» غير مسلمان موسوم به «شرق شناس»! نيز به وجود آورده بود، که همواره به نظام اعتقادي اسلام حمله برده و به خيال خودشان، آن را با تحليلهائي مبتني بر «استدلال» و «علم» منهدم کرده بودند.
اما با پيروزي انقلاب اسلامي ايران در 10 سال قبل، تمامي اين تئوريها و ذهنيت هاي غرب، باطل و نابود شد. پيدايش مجدد يک «حکومت اسلامي» براي غرب غير قابل تصور بود و بهمين دليل تبليغات موذيانه عليه اسلام و حکومت اسلامي ايران آغاز گرديد و در همين راستا تجاوز نظامي عليه ايران توسط «مجموعه ي دشمنان جهاني و منطقه اي اسلام» انجام گرفت.
من معتقدم که انتشار «آيات شيطاني»، تقريباً همزمان با پذيرفتن آتش بس در جنگي که به ايران تحميل شده بود، يک امر اتفاقي و تصادفي نبوده است. غرب بروشني درک کرد که کار شرق شناسان دانشمند!، ضربه لازم را به اسلام نزده و نياز دارند که با توسل به وسايل ارتباط جمعي و مردمي همچون رمان، فيلم، ويدئو و ديگر تسليحات مرگبار فرهنگ مبتذل «پاپ» به هسته اسلام حمله ور شوند و با برآوردي که غرب داشت، جنگ موضع ايران را نرم کرده بود و اکنون آنها مي توانستند روابطشان را با ايران از طريق تهاجم ديپلماتيک «عادي» ساخته و ايران را با مسئله بازسازي اقتصادي مشغول سازند و اسلام را از طريق تجاوز فرهنگي «پاپي» و تحت پوشش «سورياليزم» منهدم کنند.
کتاب «آيات شيطاني» کتاب بسيار زشت و کثيفي است و بسياري از ناظران آنرا «غير قابل مطالعه» مي دانند، پس چگونه ممکن است چنين کتابي در اين حد مورد تحسين ادبي قرار بگيرد و حتي يک جايزه ادبي نيز به آن تعلق گيرد؟ خودتان مي توانيد نتيجه گيري کنيد.
اين چارچوب انديشه در صحنه ي جهاني بود. اکنون باز مي گردم به صحنه ي انگلستان. من در سال 1954م به انگلستان آمدم و هنوز سالها به مهاجرت گسترده از شبه قاره هند ـ پاکستان به اين کشور باقي بود. من شاهد بوده ام که تعداد مسلمانان در اين کشور از حدود يک صد هزار نفري که غالباً دانشجو، افراد اهل حرفه و چند خانواده که توسط اربابان استعماريشان ثروتمند شده بودند، به دو ميليون يا بيشتر که اکثراً از طبقه کارگر هستند، افزايش يافته است. نسل اول مسلمانان مهاجر، که تحصيلات زياد و مهارت چنداني نداشتند، صاحب مسکن شده و فرزندانشان در تحصيلات از آنها جلو افتاده اند. نسل دوم مسلمانان که در انگلستان بدنيا آمده اند، اکنون زمينه ي کارگري والدين خود را پشت سر گذاشته و وارد مشاغل تخصصي مي شوند. در بين ما، طبقه قدرتمندي از بازرگانان و صاحبان شرکتها و مؤسسات بوجود آمده است. مهم تر از همه اينکه مسلمانان در 30 سال گذشته شبکه اي در حدود 1000 مسجد، در سراسر اين کشور تأسيس نموده اند. برآورد من اين است که اين 1000 مسجد مبين يک سرمايه گذاري يک صد ميليون پوندي است (با قيمتهاي امروزه هر مسجد در ميانگين يک سرمايه گذاري 200 هزارپوندي است) اين مبلغ کلان از دستمزدهاي ناچيز اشتغالهاي بسيار کم درآمد نسل اول مسلمانان مهاجر بوجود آمده است. در طول اين مدت همان طبقه کارگران مسلمان، هم ماليات، هم اجاره مسکن و هم اقساط وامهاي خود را پرداخته اند.
بنابراين چيزي که بايد گفت اين است که ما اکنون اعضاء کاملاً بدون منت و دين جامعه انگلستان هستيم. ما انگليسي هستيم و فرزندانمان هم از بدو تولد انگليسي بوده اند. ما بهاي همه چيز را با عرق پيشاني و خون خود پرداخته و مي پردازيم. کسي به ما التفات و مرحمتي نکرده و ما هم از کسي چنين التفات و مرحمتي درخواست نکرده ايم! و به هيچ کس مديون نيستيم.
اما بگذاريد اين را هم اضافه کنم که مليت انگليسي ما، به اين معني نيست که ما حتي از بخش بسيار کوچکي از اصول اسلام دست کشيده ايم! هرگز! بلکه ما هم اکنون همانقدر متعلق به جامعه جهاني اسلام ـ يعني امت ـ هستيم که در هر زمان ديگري بوده ايم. وقتيکه از اسلام بعنوان روش کاملي در زندگي صحبت مي کنيم، اين موضوع شامل زندگي در يک کشور و محيط غير مسلمان نيز مي شود.
موقعيت ما بعنوان «اتباع انگلستان»! بمعناي کوتاه آمدن در قبال مسئوليتهاي جهانيمان به عنوان جزئي از امت اسلام نبوده و نمي تواند باشد. دولت انگلستان بايد اينرا درک کند که مسلمانان اين کشور با هر چيزي که در اختيار دارند و با تمام نيرو از اسلام و عزت اسلامي در اينجا و در سراسر جهان، دفاع خواهند کرد. ما در پيشبرد اهداف مذهبي و فرهنگي و تمدن اسلام در جهان شرکت خواهيم نمود، همانگونه که انتظار داريم دولت انگلستان و جوامع مسيحيان و يهوديان انگليسي در پيشبرد اهداف مذهب، تمدن و فرهنگ خود در جهان فعال باشند. «تبعه انگليس» بودن به هيچ وجه موجب مصالحه در وظايفمان بعنوان بندگان الله و پيروان پيامبران از جمله حضرت مسيح و حضرت موسي ـ سلام خداوند بر آنها باد ـ نخواهد گرديد.
اکنون به انقلاب اسلامي و حکومت اسلامي در ايران باز مي گردم. نظرات مرا همه بخوبي مي دانند، اما به منظور تکميل آن براي هدف گردهمائي امروز، توضيحي کوتاه ارائه مي نمايم. انقلاب اسلامي، بنحوي زيربنائي، به سلطه سياسي و اقتصادي غرب در ايران پايان بخشيده و حکومتي اسلامي را بنيان گذارده است. اين آزادي و استقلال سياسي و اقتصادي، انقلابي فرهنگي بدنبال خود داشته که جامعه ايران را از فرهنگ فاسد و برهنگي غرب به يک فرهنگ آشکارا متقي و مبتني بر تواضع و تقوي متحول نموده است. اين تحول با فرهنگ فراگير فساد و برهنگي در تمامي بخشهاي جهان اسلام، از جمله عربستان سعودي، مصر و ترکيه، در تعارض شديد قرار دارد. انقلاب اسلامي نمايانگر هدفي جديد است که هر جامعه مسلمان، بايد به دنبال آن باشد تا به آزادي، استقلال، پالايش فرهنگي و تقواي جمعي واقعي دست يابد. مهم ترين جنبه آن اين است که انقلاب اسلامي مبين تقارب افکار سياسي تمامي مسلمانان نيز هست. اکنون ديگر اختلافي در مذاهب مختلف اسلام در اموري چون حکومت، سياست، رهبري و تبعيت از آن وجود ندارد. بالاتر از همه اين که، همانگونه که جريان سلمان رشدي و «آيات شيطاني» نشان داد، رهبري ايران مسئوليتهاي جهاني خود را در خدمت به اسلام دريافته است.
آنچه که شايد از همه اينها مهم تر باشد واکنش غرب در قبال فتواي امام خميني در مورد سلمان رشدي است. ما که در انگلستان هستيم واکنش غرب را از ديد کسي که در خارج از گود ايستاده است، مي ديديم. «جفري هاو» وزير امور خارجه انگلستان، بلافاصله «اسلام» را بعنوان چيزي خارج از حصار «تمدن» تقبيح نمود! و به اقدامات باصطلاح ديپلماتيک عليه ايران دست زد. اما آن هم کافي نبود! انگلستان تا آنجا پيش رفت که يک «جنجال جهاني» بين دنياي غرب و کل جهان اسلام بوجود آورد. «جفري هاو» از لندن به «بروکسل» رفت و حکومتهاي اروپائي را بسيج نمود و بعد «بوش» رئيس جمهور آمريکا به انگلستان تأسي جست و سرآخر «ژاپن» نيز به اين روياروي جهاني عليه اسلام پيوست! ولي در حاليکه «کفر» نيروهاي جهاني خود را عليه اسلام بسيج مي کرد، توده هاي مسلمان هم در سراسر جهان به تعداد ميليوني روز افزون در پشتيباني از حکم اعدام صادره از سوي امام خميني براي سلمان رشدي، برخاستند. پرشکوه ترين و بزرگترين تظاهرات در اين مورد در کشورهائي همچون: فيليپين، تايلند، هند و سريلانکا برپا شد. بعلاوه تظاهرات ديگري در مالزي، بنگلادش، پاکستان، اندونزي و ترکيه انجام گرفت. تظاهرات بزرگي در شهرهاي اروپائي و شمال آمريکا نيز برگزار گرديد. همه جا توده هاي مسلمان و علماي اسلامي، فتواي امام براي رشدي را مورد تأييد قرار دادند. با اينکه حکام کشورهاي مسلمان نشين عموماً سکوت کردند، اما توده هاي مسلمان در همه جا تشخيص دادند که امام خميني رهبريت آنها را در خصوص موضوعي مهم در دفاع از اسلام، چه حالا و چه در آينده، بعهده دارند.
مهمترين و شگفت آورترين جنبه موضوع رشدي همان وحدت نظر جهاني بود که دنياي اسلام در يک موضوع و تحت هدايت هاي يک رهبر به آن نائل آمد. البته وحدت «کفر» عليه اسلام نيز به همان ميزان در خور توجه است. جهان کفر تا کنون کينه و دشمني خود را عليه اسلام اينچنين آشکار نشان نداده بود... و دليلش اين است که از بين همه ي اديان بزرگ جهان، تنها اسلام هنوز سيادت، تمدن و فرهنگ «انسان لائيک» را به مبارزه مي طلبد. از نظر ما، فرهنگ و تمدن غرب بعنوان نسخه ي «جاهليت جديد»، از جاهليتي که تا قبل از اسلام بر عربستان سلطه داشت، بدتر است. به معناي دقيق کلمه مي توان گفت شرايط تاريخي که امروزه ما با آن روبرو هستيم، با شرايطي که 1400 سال پيش پيامبر اسلام (ص) و مسلمانان نخستين در شبه جزيره عرب با آن روبرو بودند، تفاوت چنداني ندارد. در آنزمان جنگ بين اسلام و جاهليت محدود به «حجاز» بود، اکنون صحنه جنگ تمامي جهان است.
البته ماجراي رشدي برخي از ضعفهاي مسلمانان انگلستان را به معرض نمايش گذاشته است. در سالهائي که مسلمانان مهاجر در حجمي انبوه به اين کشور وارد مي گرديدند، آنها مشغول خريد منازل و ساختن مساجد محلي خود مي شدند. و بدين ترتيب اعضاء مسلمانان در سراسر کشور پخش شده و تنها در چند نقطه تعداد قابل توجهي با مجتمع مي باشند. طبعاً نسل اول مهاجران روابطي نزديک با کشورهاي اصلي خود و با نمايندگان ديپلماتيک آن کشورها در لندن داشتند. در سالهاي دهه 1940 که تعداد سفراي مسلمان در لندن تنها به هشت نفر مي رسيد، دولت انگليس به مسلمانان محلي را اهداء کرد به نام «لوژريجنت» که در جنب «ريجنت پارک» و در خيابان پارک قرار دارد... تا از آنجا به عنوان مسجد و «مرکز فرهنگي» استفاده نمايند. اکنون در همين مکان، با گشاده دستي آل سعود، به اصطلاح «مسجد مرکزي لندن» که موسوم به «مرکز فرهنگي اسلامي» نيز هست، ساخته شده است. رئيس کنوني * اين مرکز دکتر «مقرم الغميدي» يک ديپلمات سعودي مي باشد که در ليست راهنماي ديپلماتهاي لندن از او با عنوان «وابسته فرهنگي! » نام برده شده است... به مرور تعداد سفراي مسلمان در انگليس به بيش از 40 نفر افزايش يافته که همگي عضو هيأت «امناي» مسجد مرکزي لندن مي باشند. در حالي که اغلب سفراي مسلمان مقيم لندن وقت خود را در آميزش با «محافل سطح بالاي لندن» يا در شرط گذاري بر مسابقات اسبهاي محبوبشان! در ميادين اسب دواني انگلستان مي گذرانند، بخشي از مأمورين آل سعود براي تأسيس شبکه اي از مؤسسات «اسلامي»! تحت کنترل خود، در انگلستان پول فراواني خرج مي کنند. «خانواده سلطنتي» سعودي تا قبل از انتخابشان از سوي انگلستان براي جنگ با خلافت عثماني در آن منطقه، عده اي راهزن مسلح مقيم «نجد» بودند. در سال 1924 انگليسيها به «عبدالعزيز ابن سعود» کمک کردند تا بر «حجاز» مسلط شود. ابن سعود همواره درک مي کرد که اگر قرار باشد پادشاهايش دوام بياورد، لازمه اش اين است که او و خانواده اش «چهره اي اسلامي»! از خود را به «امت اسلامي» نشان دهند. سعوديها در انجام اين کار از خود مهارتي نشان داده اند ولي در عين حال بعنوان عامل اصلي «کفر» - به ويژه انگليس و آمريکا - در سياستهاي منطقه و جهاني عمل کرده اند.
طي دهه هاي 1960 و 1970، سعوديها با استفاده از ثروت نفتي سرشار خود توانستند احزاب نيرومند «اسلامي» زمان ما را تحت کنترل خود در آورند، و کوشيده اند تا هر کسي در جهان که «براي اسلام کار مي کرد» مستقيم يا غير مستقيم به پول سعودي وابسته شود. نفوذ «عوامل» سعودي بر مهاجران مسلماني که از پاکستان، هند و بنگلادش به انگلستان وارد مي شدند، چشم گير بود و اهرمهاي اصلي نفوذ اين «جماعت ها» به رهبري سعودي در انگلستان بر همگان روشن است...
در برخي از مناطق سعوديها صرفاً با پرداخت حقوق ماهانه «امام جماعت»، توانسته اند مساجدي را که با پول عموم مسلمانان ساخته شده بود، تحت کنترل خود در آوردند. غالب «علما» ئي که از شبه قاره آمدند تا «امام» مساجد در انگلستان شوند، ويزاي موقت کار داشته و تحت کنترل «هيأت امناء» قرار گرفتند. نه اين «علما» که از بازگشت به شبه قاره در هراس بودند و نه «هيأت امناء» قادر به اعمال رهبري مؤثر در خصوص موضوعات عمده نبودند و به همين دليل خود را به اداره ي مساجد و مدارس مذهبي آخر هفته مشغول مي کردند. بنابراين در حالي که هم اکنون جمعيت مسلمانان در انگلستان به حدود 2 ميليون نفر و تعداد مساجد به حدود يکهزار باب افزايش يافته، جامعه مسلمانان از هيچ گونه مؤسسه اي که سراسر کشور را تحت پوشش قرار دهد، برخوردار نيست. تلاشهائي که براي ايجاد «فدراسيونها» و «انجمنها» و شوراهاي محلي و شوراهاي مساجد انجام گرفته نوعاً موجب رخنه ي عوامل نفوذي بعضي دولتها به داخل آنها گرديده است و ايران اسلامي هرگز وارد اين ميدان نشده است.
حال با زمينه اي که شرح آن گذشت بايد به ماجراي کنوني رشدي در انگلستان نگاه کنيم! گروه فشار سعودي، مجبور شد که با تمرکز در مرکز فرهنگي اسلامي با ايجاد کميته اي به نام «کميته اقدام در امور اسلامي انگلستان» رهبري را بدست بگيرد، رياست اين کميته را ديپلمات سعودي دکتر مقرم الغميدي که رئيس آن مرکز فرهنگي هم هست، بعهده داشت. غالب اعضاء اين «کميته اقدام» از ميان سعوديهاي درجه يک مقيم لندن يا دوستان و سمپاتهاي آنها انتخاب شده بودند. نقش هاي نسبتاً کوچکتري هم توسط «مسلم کالج» که يک مؤسسه ي ليبيائي بوده و «زکي بداوي» اداره آنرا بعهده دارد و «سازمان اتحاديه مسلمانان» که توسط دکتر عزيز پاشا اداره مي شود، ايفا گرديد. دو «شوراي شريعت اسلامي» رقيب که توسط ليبي و سعودي اداره شده و هر يک ادعا مي کنند که اختيار نهائي تعيين فتوا و قوانين اسلامي! با آنها است، نيز وجود دارند. مجمع ديگري که عنوان پر طمطراق «شوراي دفاع اسلامي» را يدک مي کشد، تحت نظر مولانا عتيق الرحمان سمبهالي ـ نويسنده کتابي بر ضد انقلاب اسلامي و امام خميني ـ کار مي کند. البته پدر اين شخص هم زشت ترين کتاب ضد شيعي زمان معاصر را که يک نويسنده به ظاهر مسلمان مي توانست بنويسد، منتشر کرده است... ولي بايد گفت که مهم ترين نقش را در اين ماجرا، شوراي مساجد «برادفورد» انگليس بعهده داشت.
از اکتبر 1988 تا ژانويه 1989، «کميته ي اقدام» که تحت رهبري يک ديپلمات از بدترين رژيم هاي «ميانه رو» طرفدار غرب کار مي کند، به الگوي «بي اقدامي» تبديل شد و خشم محدود مسلمانان را تحت کنترل خود داشت. در اکتبر 1988 «مسلم کالج» تحت رهبري «زکي بداوي» (که گفته است به سلمان رشدي در منزل خودش پناه خواهد داد) از طريق «شوراي مساجد و ائمه» متعلق به خود، نامه اي را انتشار داد.
در طول اين دوره، فروش آيات شيطاني به مرور از پله ليست پر فروش ترين کتابها بالا مي رفت. جنجال بر سر آن و همچنين يک جايزه عمده ادبي که به آن تعلق گرفت، موجب گرديد که موفقيت تجاري کتاب شتاب بسيار پيدا کند، در واقع اين نوع اعتراض نرم و آرام به نفع نويسنده و ناشر آن بود و تبليغي تدريجي براي فروش آن!...
سلمان رشدي از ماجرا به شدت لذت مي برد و از يک استوديو تلويزيون به استوديوي ديگر مي رفت!، از يک ميهماني به ميهماني ديگر. و اين در حالي بود که حساب بانکي او و منافع ناشرش به وراي آنچه که در خواب هم نمي ديدند، رسيد. در طول اين دوره واقعي ـ رويائي که ناشي از شهرت و پول بود، موقعيت رشدي، از سوي دادستان انگلستان (که به معترضين گفته بود «هيچ جرم خلاف قانون» صورت نپذيرفته) استحکام بيشتري يافت. اما در پاسخ به آنها گفته شد: «خفه شويد»! «لرد مک کي» دادستان کل انگلستان دستور لازم براي حفظ «نظم و قانون»! را به وزارت کشور داد. در اينحال اولين نشانه خشم مسلمانان روز يازده دسامبر در «برادفورد» ديده شد که طي تظاهراتي با شرکت صدها مسلمان به نمايش گذاشته شد. يکماه بعد در تاريخ 14 ژانويه طي يک تظاهرات 2 هزار نفري يک نسخه از کتاب در مقابل ساختمان شهرداري برادرفورد به آتش کشيده شد. ديگر همه مردم انگلستان در مورد «آيات شيطاني» اطلاع پيدا کرده بودند و «شوراي دفاع اسلامي» يک راهپيمائي را در تاريخ 28 ژانويه از هايد پارک لندن تا خيابان «کينزينگتون» که دفتر ناشر کتاب در آن قرار دارد، ترتيب داد. در طول دو ماه ژانويه و فوريه، سر دبيران روزنامه ها با نوشتن مقالاتي که به مسلمانان انگليس درس «تحمل و شکيبائي در يک جامعه لائيک»! را مي دادند، لذت مي بردند و در مقابل، بردباري مسلمانان کمتر شد و خشم آنان به سطحي رسيد که بعضي از کتابفروشيهاي لندن، کتاب را بطور پنهاني مي فروختند و نسخ آنرا از ويترين ها برچيدند!...
در اينجا بايد به نکته اي اشاره کرده و بگوئيم: اگر الغميدي، ديپلمات سعودي، بموقع مبارزه اي مؤثر در بسيج افکار عمومي مسلمانان انگلستان عليه کتاب سلمان رشدي را رهبري مي کرد، دولت انگليس او را «عنصر نامطلوب» خوانده و اخراج مي کرد. اين واقعيت که الغميدي هنوز در لندن است، ثابت مي کند که او و «کميته اقدام در امور اسلامي!» که او رئيس آن است چيزي جز جبهه ي سعودي نيست و آنها بعنوان به اصطلاح «رهبران» اسلام در انگلستان از سوي دولت انگليس پذيرفته شده اند. پس اگر قرار است مبارزه عليه سلمان رشدي و آيات شيطاني موفقيتي بدست آورد، اين وضع بايد تغيير نمايد.
... اولين حرکت جدي که در خارج از انگلستان انجام گرفت، تحريم اين کتاب در هند ـ در تاريخ 5 اکتبر 1989 ـ بود. بدنبال اين اقدام، تحريم هاي تقريباً تشريفاتي آن از سوي پاکستان، عربستان، سومالي و برخي ديگر کشورها، اعلام گرديد. حتي «آفريقاي جنوبي» از ترس ايجاد دردسر جديد از سوي اقليت مسلمان، اين کتاب را در ماه نوامبر تحريم نموده و ورود «سلمان رشدي» به آن کشور را ممنوع کرد. اما اولين حادثه واقعاً عمده اي که در خارج از انگلستان رخ داد، در 12 فوريه بود که طي آن پليس پاکستان 6 نفر از تظاهر کنندگان مسلمان عليه نشر اين کتاب را در «اسلام آباد» بضرب گلوله کشت... روز بعد يک تظاهر کننده مسلمان ديگر در شهر «سرينگر» ايالت کشمير اشغالي (در هند) کشته شد. در تاريخ 14 فوريه 1989 امام خميني به اين نتيجه رسيدند که ديگر کافيست و فتواي معروف خود صادر نمودند. متن فتواي امام چنين بود:
«به اطلاع مسلمانان غيور سراسر جهان مي رسانم مؤلف کتاب آيات شيطاني که عليه اسلام و پيامبر و قرآن تنظيم و چاپ شده است، همچنين ناشرين مطلع از محتواي آن محکوم به اعدام مي باشند. از مسلمانان غيور مي خواهم تا در هر نقطه که آنان را يافتند سريعاً آنها را اعدام نمايند تا ديگر کسي جرأت نکند به مقدسات مسلمين توهين نمايد و هر کس در اين راه کشته شود، شهيد است انشاءالله. ضمناً اگر کسي دسترسي به مؤلف کتاب دارد ولي خود قدرت اعدام را ندارد، او را به مردم معرفي نمايد تا به جزاي اعمالش برسد».
روح الله الموسوي الخميني
اين کلمات امام، جهان را به صورتي لرزاند که در هيچ زماني در تاريخ، توسط اعلاميه ي هيچ رهبر ديگري اينگونه نلرزيده بود. هيچ بيانيه جنگ يا صلحي در بين کشورهاي کوچک يا بزرگ جهان تأثير اين فتواي امام را در هيچ کجاي جهان نداشته ـ که همچنان ادامه دارد ـ و بي ترديد براي مدت زمان قابل توجهي در آينده ادامه خواهد داشت. تأثير اين کلمات ناشي از کيفيت ذاتي يا معاني آنها نيست. حتي اگر اين امکان وجود داشت که رشدي و همدستانش کشته شوند، ترديد وجود داشت که غرب چنين جنجالي و غوغائي راه اندازد. اگر اين حکم اعدام دقيقاً با همين واژه ها توسط يک مفتي يا فقيه از، مثلاً، مصر يا عربستان سعودي يا توسط خود شاه عربستان سعودي صادر مي گرديد! آنقدر ارزش نداشت که حتي در رسانه هاي جمعي غرب ذکري از آن بميان آيد.
بگذاريد يک نمونه را مطرح کنم! در 14 اوت 1980 «فهد» شاه فعلي سعودي، که در آن موقع وليعهد بود، از قرار داد صلح «کمپ ديويد» که بين مصر و اسرائيل امضاء شد، بعنوان «فاجعه نام برده و اضافه نمود: «آيا جز اين است که تنها پاسخ به اين (صلح نامه) از سوي اعراب و مسلمانان اعلان يک جهاد مقدس، طولاني و سرسختانه عليه استکبار ديني و نژاد پرستانه صهيونيسم است؟ آيا بعد از اين جهان ما را ملامت خواهد نمود اگر قضيه را بدست خود گرفته و از بيت المقدس و اماکن مقدس آن در قبال تجاوز مذهبي، نظامي و صهيونيستي دفاع نمائيم؟».
اين کلمات فهد که تهديد به «جهادي مقدس، طولاني و سرسختانه؟» عليه مولود غرب يعني اسرائيل بود، مي بايستي از فتواي حکم قتل امام خميني براي عده اي انگشت شمار موجب غوغا و خشم بمراتب وسيع تري مي گرديد! آيا کسي به ياد مي آورد که اين کلمات فهد موجب موجي حتي بسيار ناچيز در جائي شده باشد؟... البته اگر فهد تهديد کرده بود که دست از زشت کاريها، شرابخواريها و زن بارگي هاي «طولاني و سرسختانه» اش در اروپا برخواهد داشت، شايد حرف او را جدي تر مي گرفتند! غرب مي دانست و مسلمانان جهان مي دانستند که هيچ گونه «جهاد مقدسي» «از سوي حکام سعودي» يعني فاسدترين حکامي که در طول تاريخ بر يک کشور مسلمان حکومت کرده اند، انجام نخواهد پذيرفت. چون آل سعود مطيع ترين و احمق ترين نوکراني هستند که غرب توانسته در نقطه اي از دنيا به حکومت برساند.
پس اهميت اقدام امام خميني در چيست؟ او که جهادي عليه غرب اعلام نکرد؟ و تنها طبق شرع مقدس اسلام، حکم شرعي در مورد يک مرتد را صادر نمود همين حکم نيز خيلي نوظهور نيست، چرا که سعوديها تمام وقت مشغول گردن زدن و دست بريدن مردم، بنام همين شرع مقدس اسلام هستند و هرگز اعتراضي از غرب بلند نمي شود؟!
پاسخ به سئوال فوق آسان است: امام خميني يک مفتي يا فقيه معمولي نيست، او رهبر يک حکومت اسلامي است که پس از يک انقلاب اسلامي و طرد حاکم وابسته به غرب، بوجود آمد. تمامي تلاشهاي مستقيم و غير مستقيم غرب براي انهدام ايران اسلامي، چه از نوع نظامي، براندازي، خرابکاري و چه از نوع تحريمهاي ديپلماتيک و اقتصادي، يا شکست روبرو شده اند. ايران در طي جنگ هشت ساله اي که توسط نماينده غرب: «صدام حسين» بر آن تحميل شده بود، شکست ناپذير ماند. ايران جامعه ي خود را از نفوذ فساد غربي و اضمحلال اخلاقي نجات داده و آن را به جامعه اي اسلامي و با تقوا تبديل نموده است. علاوه بر همه اينها ايران براي همه مسلمانان جهان الگوئي شده است که راه رهائي از ظلمي که توسط حکام دست نشانده ي غرب در کشورهايشان بر آنها مي رود به همه نشان مي دهد. همچنين امام خميني رهبر ميليونها مسلمان در سراسر جهان است. اقتدار روحي و اخلاقي امام و حکومت اسلامي در وراي همه مرزهاي ملي، فرقه اي و فرهنگي است. از اين هم فراتر، امروزه امام خميني در روياروئي جهان اسلام با تمدن لائيک که از غرب نشأت گرفته، پرچمدار قدرت سياسي اسلام است. شخص امام خميني تجلي منحصر بفرد مبارزه طلبي اسلام در قبال استيلاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي غرب است. غرب اميدوار بود که بتواند از طريق عناصري همچون «سلمان رشدي» و آثار «ادبي و هنري!» همچون آيات شيطاني، اسلام را منهدم نموده يا به آن صدمه زند، البته غرب رشدي هاي بالفعل يا بالقوه ي بسيار ديگري نيز در همه جا دارد ـ فتواي امام تنها در اعلام حکم اعدام پايان نيافت، بلکه دليل امام را نيز مطرح نمود:
«... تا بعد از اين کسي جرأت اهانت به مقدسات مسلمين را به خود راه ندهد. »
اين ارزش بازدارندگي فتوا بود که غرب را به سوي خشمي ديوانه وار و احمقانه، سوق داد!
بعضي از نظريه پردازان اين بحث تنگ نظرانه حقوقي راپيش کشيده اند که فتواي امام را تنها مي توان در داخل يک حکومت اسلامي اجرا نمود و تا زمانيکه رشدي در خارج از «دارالاسلام» زندگي مي کند، او در امان است. البته من صلاحيت اين را ندارم که از لحاظ فقهي در مورد ماجرا نظر دهم، اما در مصاحبه اي که با برنامه «امروز» کانال 4 راديو بي بي سي در صبح روز شنبه 18 فوريه 1989 انجام گرفت، من بصورت کلي گفتم که شايد مسلمانان تابع دولت انگلستان قوانين انگليس را زير پا نگذارند، ولي چون امام يک مجتهد هست، ممکن است از نظر ايشان، روياروئي کنوني بين اسلام و کفر از چنان اهميت حياتي برخوردار باشد که معظم له مرزهاي سياسي و ملي را موضوعي نامربوط بدانند. شايد ايشان هر فرد مسلمان را، در هر کجا که زندگي کند، جزئي از دارالاسلام بدانند. شايد امام خميني اين نظر را داشته باشند که اسلام با چنان خطري مواجه است که تمامي بخشهاي امت بايد، بدون توجه به خويشتن داري، مشارکتي فعال در اين امر داشته باشند.
تأثير فوري فتواي امام بر مسلمانان انگليس را مي توان با واکنش دولت انگليس و رسانه هاي گروهي آن سنجيد. واکنش انگلستان محدود به حفظ منافع تجاري و ملي اش نبود، بلکه دولت، تمامي اهل نظر، مجلس، رسانه ها و محافل ادبي انگلستان به اتفاق آراء به کل اسلام و همه مسلمانان حمله ور شدند. انگلستان عليه آنچه که «بنيادگرائي اسلامي» خواند، اعلام جنگ داد. اين نبرد يک جنگ يک به يک با ايران نبود، دولت انگلستان تمامي جهان غرب، از جمله بازار مشترک اروپا را عليه اسلام بسيج نمود. مسلمانان انگلستان، که غالباً نه «بنيادگرا» هستند و نه از لحاظ سياسي کاملاً آگاه يا فعال، تنها کافي بود که به صفحه تلويزيون خود نگاه کنند تا درک کنند که چه مبارزه موذيانه، و نفرت انگيزي عليه آنها و عليه اسلام آغاز شده است، ولي امام خميني بلادرنگ مبدل به يک قهرمان شد. ائمه مساجد هزارگانه انگلستان که توانسته بودند طي ده سال گذشته پيروان خود را عملاً جداي از پيام انقلابي ايران نگه دارند، ناگهان فعال شدند و مجامعي را براي دفاع از حيثيت رسول اکرم (ص) ايجاد نمودند. همين مجامع بودند که در عرض شش هفته گذشته تظاهرات و راهپيمائي هاي گسترده اي را در تمامي شهرها و شهرکهاي عمده ي انگلستان سازماندهي کردند. نسل مسلمان متولد شده در انگلستان براي اولين بار چهره نژاد پرستانه واقعي انگليس را ديدند. «داگلاس هرد» وزير کشور، و «کنت بيکر» وزير آموزش و پرورش انگليس در صحبتهايشان از کلماتي استفاده کرده اند که يادآور عهد برده داري قرن 18 ميلادي است. اعضاء آن به اصطلاح «کميته اقدام» که تحت رهبري يک ديپلمات سعودي کار مي کند، به وزارت کشور احضار شده و در آنجا يکي از معاونين وزير به آنها گفت که مراقب رفتار خود بوده و خفه شوند! آنها هم اطاعت کردند. عليرغم تظاهرات بي سابقه در تمامي انگلستان، دولت اين کشور روشن نموده است که خيال ندارد کاري در اين موضوع انجام دهد. آنها به طور رسمي و علني ـ و البته بيشرمانه ـ از سلمان رشدي و حق توهين به اسلام از سوي او حمايت نموده و اعلام نموده اند که هر کاري که مسلمانان بکنند و هر چه که بگويند، باز هم آيات شيطاني همچنان چاپ و منتشر خواهدشد.
پيام دولت، سياستمداران، رسانه ها، افکار عمومي و محافل ادبي انگليس به مسلمانان انگلستان ساده، روشن و به اتفاق آراء چنين است: «شما مي توانيد تظاهرات کنيد، فرياد بزنيد، اعتراض کنيد. اما حق نداريد قانون ما را زير پا بگذاريد. قانون از سلمان رشدي و ناشران وي حمايت خواهد کرد و هيچ گونه توجهي به عواطف مسلمانان و صدمه به اسلام نخواهد شد؟»!
تصور آنها اين است که ما پس از چند دقيقه يا چند ماه راهپيمائي و فرياد، خسته و ساکت خواهيم شد. البته منظورم اين نيست که راهپيمائي و فرياد کاري عبث است، بلکه همين راهپيمائي و فريادها از هم اکنون موجب گرديده که نظريه اي از سوي غير مسلمانان پر نفوذي بوجود آيد مبني بر اينکه سلمان رشدي و کتابش توهيني عميق عليه مسلمانان را سبب گشته اند و همچنين در سطح وسيعي پذيرفته شده که «آزادي بيان» نمي تواند مطلق باشد. اخيراً همين نوع آزادي در خصوص موضوعاتي همچون روابط نژادي و عکسهاي زننده محدود شده است. حقوق مدني در خصوص «تجاوز به صلح و آرامش» حاوي ماده اي است که در آن وظيفه ي شهروندان در استفاده از الفاظ متعادل به رسميت شناخته شده است. جنجال بر سر آيات شيطاني موجب واکنشي نژادپرستانه و فاشيستي از سوي بخشهائي از اکثريت سفيدپوست عليه اقليت آسيائي نيز شده است. درست همانگونه که همه آسيايي ها در طول دوره ي «پاکستاني کوبي» مورد آزار قرار گرفته بودند. اينک نيز همه آسيائي ها، حتي مسيحيان، هندوها و سيکهاي آسيائي در اين موج «مسلمان کوبي» مورد ستم قرار خواهند گرفت. بنابراين اقدام عليه آيات شيطاني را مي توان در چهارچوب قوانين موجود پيگيري نمود. آنچه کم داريم عبارت است از عدم وجود اراده سياسي از سوي دولت، اپورسيون، رسانه ها و کل دستگاه انگلستان.
... هم اکنون دو انتخاب اساسي رو در روي مسلمانان انگلستان وجود دارد:
الف) نظر دولت انگلستان را بپذيريم که بعد از تظاهرات و فريادها، در چهارچوب قوانين، ما نه تنها وجود سلمان رشدي و آيات شيطاني بلکه بعد از آن فيلمها، ويدئوها و نمايشنامه هائي که در اين رابطه حتماً توليد خواهند شد را نيز بپذيريم.
ب) تصميم گرفته شود که وجود سلمان رشدي و آيات شيطاني و توليدات مستقيم يا غير مستقيم بعدي در اين رابطه را نه حالا و نه هيچوقت در آينده نپذيريم.
انتخاب اولي همان است که دولت انگلستان مي خواهد بهر نحوي هست! پذيرفته شود. البته اين همان انتخابي است که دولت سعودي و رهبري تحت کنترل سعودي در انگلستان سعي خواهند نمود که بر جامعه مسلمانان تحميل نمايد!
انتخاب دوم در کوتاه مدت، انتخاب مشکل تريست. اين انتخاب به معناي رو در رو شدن با دولت، اپوزسيون رسانه ها و حتي پليس و دستگاه هاي قضائي انگلستان بوده و به معناي وارد شدن در يک مبارزه طولاني است که ممکن است حتي به درگيري و نبرد مستقيم نيز کشيده شود. واقعيت اين است که وجود يک جمعيت دو ميليوني از مسلمانان خشمگين در يک جامعه لائيک قبلاً مسيحي، مبين وجود منبعي براي يک درگيري اجتماعي بالقوه است. اگر ما قبول نکنيم ـ که بنظر من نبايد قبول کنيم ـ که اجازه دهيم يک جامعه بي اخلاق، عموماً ضد اخلاق و لائيک، ارزشهاي اخلاقي ما را منهدم کند، بنابراين ما در دراز مدت در يک نبرد بالفعل با محيط پيرامون خود و از جمله دولت انگلستان، قرار خواهيم داشت.
من معتقدم که عليرغم تسلط ظاهري انسان لائيک بر جامعه انگلستان، ملت انگليس رويهمرفته متشکل از اکثريت ساکت با شرفي است که از عقده هاي افرادي همچون سلمان رشدي متزجر بوده و مايل نيستند که با اسلام، مسيحيت، يهوديت، و ديگر مذاهب بصورتيکه در آيات شيطاني و آخرين وسوسه مسيح مورد توهين قرار گرفته اند، برخورد شود. اين اکثريت ساکت با اخلاق از سوي رسانه ها، احزاب سياسي و امپراطوريهاي انتشاراتي و تجاري، که بوسيله فرهنگ «آزاد» برهنگي، بي اخلاقي، روابط جنسي اشتراکي! و امواج فزاينده بيماريهائي همچون ايدز تغذيه مي شوند، مورد بي توجهي قرار دارند.
داگلاش هردو کنت پيکر، و بخشهائي از رسانه ها با غبطه درک کرده اند که جامعه مسلمانان انگليس از مابقي افراد جامعه نسبت به قوانين مطيع تر بوده و به ارزشهاي خانواده پايبندتر هستند. با همين درک اين افراد به ما نصيحت «مجاني» مي کنند که «مسلمانان اين کشور بايد يکدست شدن بيشتر با جامعه را بپذيرند!» اگر قرار باشد ما نصيحت آنها را بپذيريم، پس بايد بيشتر قانون نقض کنيم و وقت بيشتري از پليس و مقامات قضائي کشور را هدر دهيم، و به همين صورت بايد با تساوي بيشتري در سلولهاي پليس و زندانها حضور داشته و از خدمات بيشتري از جامعه اي که مانند ديگران برايش ماليات مي پردازيم، استفاده کنيم! بگذاريد يک مثال را بررسي کنيم: شرابخواري در بين مسلمانان مؤمن مطلقاً وجود ندارد. اگر ما بعنوان اشتراک در آن «يکدست» شدن! شروع به استفاده از نوشابه هاي الکي و ديگر عادات مرتبط با آن نمائيم، آنوقت آمار همه ي انواع جنايات، از جمله تصادفات جاده اي ـ شهري و خسارت به اموال و جان افراد انگلستان، به نسبت جمعيت مسلمانان، بالا خواهد رفت و در نتيجه هزينه هاي مربوطه، در خدمات بهداشتي، شرکتهاي بيمه، کارفرمايان، پليس و ديگر موارد ناشي از شرابخواري ارقامي بسيار عظيم را تشکيل خواهد داد.
اگر داگلاس هرد، کنت بيکر و نويسندگان مقالات روزنامه ها در اينمورد تفکر کنند، ممنون خواهد شد که حداقل دو ميليون نفر در اين کشور با کل جامعه کاملاً «يکدست» نمي شوند، در حاليکه بدون ترديد مي توانند بشوند!! جامعه انگلستان بصورت کلي از حضور اسلام و مسلمين در آن بسيار بهره مند مي شود. به همين صورت آنچه را که بايد درک کنند اين است که همان منبع خلوص و تعالي که ما را به چنين شهروندان خوبي مبدل نموده، اجازه نخواهد داد که ما سلمان رشدي و آيات شيطاني را به هيچ قيمتي قبول کنيم.
امروز من خيال ندارم حساب کنم که مسلمانان بايد چه بهائي را براي به رسميت شناخته شدن خود و دفاع از ارزشهايشان بپردازند. آنچه بايد گفته شود اين است که اگر آن بها امروز پرداخته نشود، در آينده بسيار بيشتر و سنگين تر خواهد شد. لذا هر بهائي که بايد پرداخته شود، بايد حالا بپردازيم.
البته نظر شخصي من اين است که در حال حاضر به ميزان کافي قانون کتاب وجود دارد تا با اسناد به آن عليه آيات شيطاني اقدام شود. آنچه که وجود ندارد، همانگونه که پيشتر اشاره کردم، عدم وجود اراده سياسي است. مبارزه مسلمانان بايد در جهتي حرکت کند که يا اراده سياسي لازم براي استفاده از قوانين موجود ايجاد گردد و يا قوانين جديدي تصويب شوند.
جامعه مسلمانان بايد جريان گروههائي همچون طرفداران حق رأي زنان را بررسي کنند، که در اوائل قرن جاري به منظور دستيابي به ايجاد تغييرات متمدنانه تر در قوانين، قانون را شکستند. ديگر گروه هاي فشار نيز از همين روش براي ايجاد تغييرات در قوانين استفاده کرده اند. در همين اواخر نيز مقامات شهرداريها بخاطر روشهاي جديد ماليتهاي محلي، قانون را شکستند. حزب کارگر نيز تحت فشار قرار گرفته است تا قوانين ماليتهاي جديد محلي خرا به مبارزه طلبد.
اگر قرار باشد جامعه مسلمانان انگليسي موقعيت درست خود را در جامعه انگلستان بدست آورد،اينکار مستلزم مبارزه اي مستمر، برنامه ريزي شده و تحت کنترل است که بسا شامل نقض سمبليک قانون نيز بشود. البته مبارزاتي مشابه در ديگر کشورها نيز لازم است.
/خ
به طور کلي «طبقه ي تحصيل کرده» که اکنون به «طبقه ي نخبگان» حاکم در همه کشورهاي مسلمان نشين بدل شده اند، همواره در رابطه با اسلام خدماتي لفظي ارائه کرده اند، اما هيچ يک از اين حکومتها، حتي براي نمونه و يکبار هم، از اسلام يا منافع حياتي آن بطور جدي دفاع ننموده اند. پس از گذشت يک نسل، در سايه باصطلاح «استقلال» اين حکومتها همچنان از لحاظ سياسي، اقتصادي و فرهنگي پيرو قدرتهاي غربي بوده و ترجيح مي دهند که اينچنين باشند. اين طبقات حاکمه، بعنوان حاکم دوره ي پس از استعمار در کشورهاي مسلمان نشين، مسئوليت عمده گسترش سريع فساد فرهنگي غرب در جوامع ما را بعهده دارند که عمدتاً به نام «پيشرفت»! انجام پذيرفته است ولي در واقع حتي يک کشور مسلمان نتوانسته تا کنون پيشرفت يا توسعه واقعي از خود نشان دهد. ولي «سلمان رشدي» هاي بسياري در اين کشورها زندگي مي کنند و تنها فرق آنها در اينست که اغلب آنها تا کنون کتابي ننوشته اند! بنابراين مي توانيم بگوئيم که ارتداد پنهان يا منفعل در بين نخبگان و طبقات حاکمه غرب زده در جوامع امروزي مسلمانان، موضوعي عادي است. با چنين پيش زمينه اي، بايد بر موضوع اخير اجتماع وزراي خارجه 46 کشور مسلمان نشين، که خود را «حکومتهاي اسلامي» مي نامند و در «رياض» دور هم جمع شدند و نتوانستند اقدامي عملي در خصوص قضيه رشدي بعمل آوردند، نظري افکند. واقعيت اين است که درست همانگونه که اسلام خاري در چشم زمامداران و طبقات حاکم غير صالح است، بهمان ميزان، مانعي است بر سر راه تلاش قدرتهاي غرب، براي تسلط بلامنازع بر جهان!
قبل از اينکه توجه خود را بسوي موضوع اصلي، يعني پيامدهاي مسأله ي رشدي براي مسلمانان در انگلستان معطوف نمائيم. بايد به بررسي زمينه ي جهاني ماجرا که از اهميت خاصي برخوردار است بپردازيم. شايد مهم ترين عاملي را که بايد به خاطر بياوريم همان خصومت ديرينه و عميقي است که در درون تمدن غرب، نسبت به همه مذاهب، بويژه اسلام، وجود دارد. البته تمدن غرب مختص اروپا و آمريکا نيست، بلکه شامل اکثريت کشورهاي آسيائي، آفريقايي، و آمريکاي لاتين که در آنها غرب زدگي سريع سياست رسمي حکومت هاست نيز مي گردد.
اين تمدن سکولاريست، اديان را بصورت فرهنگهاي درجه دومي که ياد انسان لائيک را به مبارزه نمي طلبند، تحمل مي کنند. در واقع وجود «کليساهاي» تشريفاتي وابسته به حاکميت ها، به جوامع غربي تصويري آرايش شده از کثرت گرائي، آزادمنشي و «آزادي» اديان مي بخشد. در جهان امروز تمامي مذاهب ديگر از جمله مسيحيت و يهوديت، جرأت به مبارزه طلبيدن سلطه بشر لائيک را ندارند. اين اسلام و تنها اسلام است که تسليم انسان سکولاريست و تمدن فاسد وي نشده است و در واقع در تمامي طول دوره ي سلطه امپرياليسم، جنبش هاي اسلامي در سراسر جهان اسلام سر برآورده و مبارزه کردند، ولي قدرتهاي استعماري در قبال آنها توانستند عوامل «مسلمان» خود را تربيت کنند که اکنون آنها بر کشورهاي مسلمان حکومت مي کنند و اين امر باعث گرديد که غرب در تحليل نهائي به اين نتيجه برسد که توانسته است «قدرت سياسي اسلام» را براي هميشه متلاشي نمايد و باور کند که اسلام ديگر هرگز نمي تواند بعنوان يک «نيروي سياسي مبارز» در صحنه ظهور کند، بلکه با مرور زمان، اسلام نيز همانند مسيحيت مبدل به يک سري تشريفات مذهبي مي شود و تنها به «تقواي خصوصي» گروهي مؤمن در سنين بالا، مربوط مي گردد!...
در سطح آکادميک و علمي، غرب عده اي «اسلام شناس» غير مسلمان موسوم به «شرق شناس»! نيز به وجود آورده بود، که همواره به نظام اعتقادي اسلام حمله برده و به خيال خودشان، آن را با تحليلهائي مبتني بر «استدلال» و «علم» منهدم کرده بودند.
اما با پيروزي انقلاب اسلامي ايران در 10 سال قبل، تمامي اين تئوريها و ذهنيت هاي غرب، باطل و نابود شد. پيدايش مجدد يک «حکومت اسلامي» براي غرب غير قابل تصور بود و بهمين دليل تبليغات موذيانه عليه اسلام و حکومت اسلامي ايران آغاز گرديد و در همين راستا تجاوز نظامي عليه ايران توسط «مجموعه ي دشمنان جهاني و منطقه اي اسلام» انجام گرفت.
من معتقدم که انتشار «آيات شيطاني»، تقريباً همزمان با پذيرفتن آتش بس در جنگي که به ايران تحميل شده بود، يک امر اتفاقي و تصادفي نبوده است. غرب بروشني درک کرد که کار شرق شناسان دانشمند!، ضربه لازم را به اسلام نزده و نياز دارند که با توسل به وسايل ارتباط جمعي و مردمي همچون رمان، فيلم، ويدئو و ديگر تسليحات مرگبار فرهنگ مبتذل «پاپ» به هسته اسلام حمله ور شوند و با برآوردي که غرب داشت، جنگ موضع ايران را نرم کرده بود و اکنون آنها مي توانستند روابطشان را با ايران از طريق تهاجم ديپلماتيک «عادي» ساخته و ايران را با مسئله بازسازي اقتصادي مشغول سازند و اسلام را از طريق تجاوز فرهنگي «پاپي» و تحت پوشش «سورياليزم» منهدم کنند.
کتاب «آيات شيطاني» کتاب بسيار زشت و کثيفي است و بسياري از ناظران آنرا «غير قابل مطالعه» مي دانند، پس چگونه ممکن است چنين کتابي در اين حد مورد تحسين ادبي قرار بگيرد و حتي يک جايزه ادبي نيز به آن تعلق گيرد؟ خودتان مي توانيد نتيجه گيري کنيد.
اين چارچوب انديشه در صحنه ي جهاني بود. اکنون باز مي گردم به صحنه ي انگلستان. من در سال 1954م به انگلستان آمدم و هنوز سالها به مهاجرت گسترده از شبه قاره هند ـ پاکستان به اين کشور باقي بود. من شاهد بوده ام که تعداد مسلمانان در اين کشور از حدود يک صد هزار نفري که غالباً دانشجو، افراد اهل حرفه و چند خانواده که توسط اربابان استعماريشان ثروتمند شده بودند، به دو ميليون يا بيشتر که اکثراً از طبقه کارگر هستند، افزايش يافته است. نسل اول مسلمانان مهاجر، که تحصيلات زياد و مهارت چنداني نداشتند، صاحب مسکن شده و فرزندانشان در تحصيلات از آنها جلو افتاده اند. نسل دوم مسلمانان که در انگلستان بدنيا آمده اند، اکنون زمينه ي کارگري والدين خود را پشت سر گذاشته و وارد مشاغل تخصصي مي شوند. در بين ما، طبقه قدرتمندي از بازرگانان و صاحبان شرکتها و مؤسسات بوجود آمده است. مهم تر از همه اينکه مسلمانان در 30 سال گذشته شبکه اي در حدود 1000 مسجد، در سراسر اين کشور تأسيس نموده اند. برآورد من اين است که اين 1000 مسجد مبين يک سرمايه گذاري يک صد ميليون پوندي است (با قيمتهاي امروزه هر مسجد در ميانگين يک سرمايه گذاري 200 هزارپوندي است) اين مبلغ کلان از دستمزدهاي ناچيز اشتغالهاي بسيار کم درآمد نسل اول مسلمانان مهاجر بوجود آمده است. در طول اين مدت همان طبقه کارگران مسلمان، هم ماليات، هم اجاره مسکن و هم اقساط وامهاي خود را پرداخته اند.
بنابراين چيزي که بايد گفت اين است که ما اکنون اعضاء کاملاً بدون منت و دين جامعه انگلستان هستيم. ما انگليسي هستيم و فرزندانمان هم از بدو تولد انگليسي بوده اند. ما بهاي همه چيز را با عرق پيشاني و خون خود پرداخته و مي پردازيم. کسي به ما التفات و مرحمتي نکرده و ما هم از کسي چنين التفات و مرحمتي درخواست نکرده ايم! و به هيچ کس مديون نيستيم.
اما بگذاريد اين را هم اضافه کنم که مليت انگليسي ما، به اين معني نيست که ما حتي از بخش بسيار کوچکي از اصول اسلام دست کشيده ايم! هرگز! بلکه ما هم اکنون همانقدر متعلق به جامعه جهاني اسلام ـ يعني امت ـ هستيم که در هر زمان ديگري بوده ايم. وقتيکه از اسلام بعنوان روش کاملي در زندگي صحبت مي کنيم، اين موضوع شامل زندگي در يک کشور و محيط غير مسلمان نيز مي شود.
موقعيت ما بعنوان «اتباع انگلستان»! بمعناي کوتاه آمدن در قبال مسئوليتهاي جهانيمان به عنوان جزئي از امت اسلام نبوده و نمي تواند باشد. دولت انگلستان بايد اينرا درک کند که مسلمانان اين کشور با هر چيزي که در اختيار دارند و با تمام نيرو از اسلام و عزت اسلامي در اينجا و در سراسر جهان، دفاع خواهند کرد. ما در پيشبرد اهداف مذهبي و فرهنگي و تمدن اسلام در جهان شرکت خواهيم نمود، همانگونه که انتظار داريم دولت انگلستان و جوامع مسيحيان و يهوديان انگليسي در پيشبرد اهداف مذهب، تمدن و فرهنگ خود در جهان فعال باشند. «تبعه انگليس» بودن به هيچ وجه موجب مصالحه در وظايفمان بعنوان بندگان الله و پيروان پيامبران از جمله حضرت مسيح و حضرت موسي ـ سلام خداوند بر آنها باد ـ نخواهد گرديد.
اکنون به انقلاب اسلامي و حکومت اسلامي در ايران باز مي گردم. نظرات مرا همه بخوبي مي دانند، اما به منظور تکميل آن براي هدف گردهمائي امروز، توضيحي کوتاه ارائه مي نمايم. انقلاب اسلامي، بنحوي زيربنائي، به سلطه سياسي و اقتصادي غرب در ايران پايان بخشيده و حکومتي اسلامي را بنيان گذارده است. اين آزادي و استقلال سياسي و اقتصادي، انقلابي فرهنگي بدنبال خود داشته که جامعه ايران را از فرهنگ فاسد و برهنگي غرب به يک فرهنگ آشکارا متقي و مبتني بر تواضع و تقوي متحول نموده است. اين تحول با فرهنگ فراگير فساد و برهنگي در تمامي بخشهاي جهان اسلام، از جمله عربستان سعودي، مصر و ترکيه، در تعارض شديد قرار دارد. انقلاب اسلامي نمايانگر هدفي جديد است که هر جامعه مسلمان، بايد به دنبال آن باشد تا به آزادي، استقلال، پالايش فرهنگي و تقواي جمعي واقعي دست يابد. مهم ترين جنبه آن اين است که انقلاب اسلامي مبين تقارب افکار سياسي تمامي مسلمانان نيز هست. اکنون ديگر اختلافي در مذاهب مختلف اسلام در اموري چون حکومت، سياست، رهبري و تبعيت از آن وجود ندارد. بالاتر از همه اين که، همانگونه که جريان سلمان رشدي و «آيات شيطاني» نشان داد، رهبري ايران مسئوليتهاي جهاني خود را در خدمت به اسلام دريافته است.
آنچه که شايد از همه اينها مهم تر باشد واکنش غرب در قبال فتواي امام خميني در مورد سلمان رشدي است. ما که در انگلستان هستيم واکنش غرب را از ديد کسي که در خارج از گود ايستاده است، مي ديديم. «جفري هاو» وزير امور خارجه انگلستان، بلافاصله «اسلام» را بعنوان چيزي خارج از حصار «تمدن» تقبيح نمود! و به اقدامات باصطلاح ديپلماتيک عليه ايران دست زد. اما آن هم کافي نبود! انگلستان تا آنجا پيش رفت که يک «جنجال جهاني» بين دنياي غرب و کل جهان اسلام بوجود آورد. «جفري هاو» از لندن به «بروکسل» رفت و حکومتهاي اروپائي را بسيج نمود و بعد «بوش» رئيس جمهور آمريکا به انگلستان تأسي جست و سرآخر «ژاپن» نيز به اين روياروي جهاني عليه اسلام پيوست! ولي در حاليکه «کفر» نيروهاي جهاني خود را عليه اسلام بسيج مي کرد، توده هاي مسلمان هم در سراسر جهان به تعداد ميليوني روز افزون در پشتيباني از حکم اعدام صادره از سوي امام خميني براي سلمان رشدي، برخاستند. پرشکوه ترين و بزرگترين تظاهرات در اين مورد در کشورهائي همچون: فيليپين، تايلند، هند و سريلانکا برپا شد. بعلاوه تظاهرات ديگري در مالزي، بنگلادش، پاکستان، اندونزي و ترکيه انجام گرفت. تظاهرات بزرگي در شهرهاي اروپائي و شمال آمريکا نيز برگزار گرديد. همه جا توده هاي مسلمان و علماي اسلامي، فتواي امام براي رشدي را مورد تأييد قرار دادند. با اينکه حکام کشورهاي مسلمان نشين عموماً سکوت کردند، اما توده هاي مسلمان در همه جا تشخيص دادند که امام خميني رهبريت آنها را در خصوص موضوعي مهم در دفاع از اسلام، چه حالا و چه در آينده، بعهده دارند.
مهمترين و شگفت آورترين جنبه موضوع رشدي همان وحدت نظر جهاني بود که دنياي اسلام در يک موضوع و تحت هدايت هاي يک رهبر به آن نائل آمد. البته وحدت «کفر» عليه اسلام نيز به همان ميزان در خور توجه است. جهان کفر تا کنون کينه و دشمني خود را عليه اسلام اينچنين آشکار نشان نداده بود... و دليلش اين است که از بين همه ي اديان بزرگ جهان، تنها اسلام هنوز سيادت، تمدن و فرهنگ «انسان لائيک» را به مبارزه مي طلبد. از نظر ما، فرهنگ و تمدن غرب بعنوان نسخه ي «جاهليت جديد»، از جاهليتي که تا قبل از اسلام بر عربستان سلطه داشت، بدتر است. به معناي دقيق کلمه مي توان گفت شرايط تاريخي که امروزه ما با آن روبرو هستيم، با شرايطي که 1400 سال پيش پيامبر اسلام (ص) و مسلمانان نخستين در شبه جزيره عرب با آن روبرو بودند، تفاوت چنداني ندارد. در آنزمان جنگ بين اسلام و جاهليت محدود به «حجاز» بود، اکنون صحنه جنگ تمامي جهان است.
البته ماجراي رشدي برخي از ضعفهاي مسلمانان انگلستان را به معرض نمايش گذاشته است. در سالهائي که مسلمانان مهاجر در حجمي انبوه به اين کشور وارد مي گرديدند، آنها مشغول خريد منازل و ساختن مساجد محلي خود مي شدند. و بدين ترتيب اعضاء مسلمانان در سراسر کشور پخش شده و تنها در چند نقطه تعداد قابل توجهي با مجتمع مي باشند. طبعاً نسل اول مهاجران روابطي نزديک با کشورهاي اصلي خود و با نمايندگان ديپلماتيک آن کشورها در لندن داشتند. در سالهاي دهه 1940 که تعداد سفراي مسلمان در لندن تنها به هشت نفر مي رسيد، دولت انگليس به مسلمانان محلي را اهداء کرد به نام «لوژريجنت» که در جنب «ريجنت پارک» و در خيابان پارک قرار دارد... تا از آنجا به عنوان مسجد و «مرکز فرهنگي» استفاده نمايند. اکنون در همين مکان، با گشاده دستي آل سعود، به اصطلاح «مسجد مرکزي لندن» که موسوم به «مرکز فرهنگي اسلامي» نيز هست، ساخته شده است. رئيس کنوني * اين مرکز دکتر «مقرم الغميدي» يک ديپلمات سعودي مي باشد که در ليست راهنماي ديپلماتهاي لندن از او با عنوان «وابسته فرهنگي! » نام برده شده است... به مرور تعداد سفراي مسلمان در انگليس به بيش از 40 نفر افزايش يافته که همگي عضو هيأت «امناي» مسجد مرکزي لندن مي باشند. در حالي که اغلب سفراي مسلمان مقيم لندن وقت خود را در آميزش با «محافل سطح بالاي لندن» يا در شرط گذاري بر مسابقات اسبهاي محبوبشان! در ميادين اسب دواني انگلستان مي گذرانند، بخشي از مأمورين آل سعود براي تأسيس شبکه اي از مؤسسات «اسلامي»! تحت کنترل خود، در انگلستان پول فراواني خرج مي کنند. «خانواده سلطنتي» سعودي تا قبل از انتخابشان از سوي انگلستان براي جنگ با خلافت عثماني در آن منطقه، عده اي راهزن مسلح مقيم «نجد» بودند. در سال 1924 انگليسيها به «عبدالعزيز ابن سعود» کمک کردند تا بر «حجاز» مسلط شود. ابن سعود همواره درک مي کرد که اگر قرار باشد پادشاهايش دوام بياورد، لازمه اش اين است که او و خانواده اش «چهره اي اسلامي»! از خود را به «امت اسلامي» نشان دهند. سعوديها در انجام اين کار از خود مهارتي نشان داده اند ولي در عين حال بعنوان عامل اصلي «کفر» - به ويژه انگليس و آمريکا - در سياستهاي منطقه و جهاني عمل کرده اند.
طي دهه هاي 1960 و 1970، سعوديها با استفاده از ثروت نفتي سرشار خود توانستند احزاب نيرومند «اسلامي» زمان ما را تحت کنترل خود در آورند، و کوشيده اند تا هر کسي در جهان که «براي اسلام کار مي کرد» مستقيم يا غير مستقيم به پول سعودي وابسته شود. نفوذ «عوامل» سعودي بر مهاجران مسلماني که از پاکستان، هند و بنگلادش به انگلستان وارد مي شدند، چشم گير بود و اهرمهاي اصلي نفوذ اين «جماعت ها» به رهبري سعودي در انگلستان بر همگان روشن است...
در برخي از مناطق سعوديها صرفاً با پرداخت حقوق ماهانه «امام جماعت»، توانسته اند مساجدي را که با پول عموم مسلمانان ساخته شده بود، تحت کنترل خود در آوردند. غالب «علما» ئي که از شبه قاره آمدند تا «امام» مساجد در انگلستان شوند، ويزاي موقت کار داشته و تحت کنترل «هيأت امناء» قرار گرفتند. نه اين «علما» که از بازگشت به شبه قاره در هراس بودند و نه «هيأت امناء» قادر به اعمال رهبري مؤثر در خصوص موضوعات عمده نبودند و به همين دليل خود را به اداره ي مساجد و مدارس مذهبي آخر هفته مشغول مي کردند. بنابراين در حالي که هم اکنون جمعيت مسلمانان در انگلستان به حدود 2 ميليون نفر و تعداد مساجد به حدود يکهزار باب افزايش يافته، جامعه مسلمانان از هيچ گونه مؤسسه اي که سراسر کشور را تحت پوشش قرار دهد، برخوردار نيست. تلاشهائي که براي ايجاد «فدراسيونها» و «انجمنها» و شوراهاي محلي و شوراهاي مساجد انجام گرفته نوعاً موجب رخنه ي عوامل نفوذي بعضي دولتها به داخل آنها گرديده است و ايران اسلامي هرگز وارد اين ميدان نشده است.
حال با زمينه اي که شرح آن گذشت بايد به ماجراي کنوني رشدي در انگلستان نگاه کنيم! گروه فشار سعودي، مجبور شد که با تمرکز در مرکز فرهنگي اسلامي با ايجاد کميته اي به نام «کميته اقدام در امور اسلامي انگلستان» رهبري را بدست بگيرد، رياست اين کميته را ديپلمات سعودي دکتر مقرم الغميدي که رئيس آن مرکز فرهنگي هم هست، بعهده داشت. غالب اعضاء اين «کميته اقدام» از ميان سعوديهاي درجه يک مقيم لندن يا دوستان و سمپاتهاي آنها انتخاب شده بودند. نقش هاي نسبتاً کوچکتري هم توسط «مسلم کالج» که يک مؤسسه ي ليبيائي بوده و «زکي بداوي» اداره آنرا بعهده دارد و «سازمان اتحاديه مسلمانان» که توسط دکتر عزيز پاشا اداره مي شود، ايفا گرديد. دو «شوراي شريعت اسلامي» رقيب که توسط ليبي و سعودي اداره شده و هر يک ادعا مي کنند که اختيار نهائي تعيين فتوا و قوانين اسلامي! با آنها است، نيز وجود دارند. مجمع ديگري که عنوان پر طمطراق «شوراي دفاع اسلامي» را يدک مي کشد، تحت نظر مولانا عتيق الرحمان سمبهالي ـ نويسنده کتابي بر ضد انقلاب اسلامي و امام خميني ـ کار مي کند. البته پدر اين شخص هم زشت ترين کتاب ضد شيعي زمان معاصر را که يک نويسنده به ظاهر مسلمان مي توانست بنويسد، منتشر کرده است... ولي بايد گفت که مهم ترين نقش را در اين ماجرا، شوراي مساجد «برادفورد» انگليس بعهده داشت.
از اکتبر 1988 تا ژانويه 1989، «کميته ي اقدام» که تحت رهبري يک ديپلمات از بدترين رژيم هاي «ميانه رو» طرفدار غرب کار مي کند، به الگوي «بي اقدامي» تبديل شد و خشم محدود مسلمانان را تحت کنترل خود داشت. در اکتبر 1988 «مسلم کالج» تحت رهبري «زکي بداوي» (که گفته است به سلمان رشدي در منزل خودش پناه خواهد داد) از طريق «شوراي مساجد و ائمه» متعلق به خود، نامه اي را انتشار داد.
در طول اين دوره، فروش آيات شيطاني به مرور از پله ليست پر فروش ترين کتابها بالا مي رفت. جنجال بر سر آن و همچنين يک جايزه عمده ادبي که به آن تعلق گرفت، موجب گرديد که موفقيت تجاري کتاب شتاب بسيار پيدا کند، در واقع اين نوع اعتراض نرم و آرام به نفع نويسنده و ناشر آن بود و تبليغي تدريجي براي فروش آن!...
سلمان رشدي از ماجرا به شدت لذت مي برد و از يک استوديو تلويزيون به استوديوي ديگر مي رفت!، از يک ميهماني به ميهماني ديگر. و اين در حالي بود که حساب بانکي او و منافع ناشرش به وراي آنچه که در خواب هم نمي ديدند، رسيد. در طول اين دوره واقعي ـ رويائي که ناشي از شهرت و پول بود، موقعيت رشدي، از سوي دادستان انگلستان (که به معترضين گفته بود «هيچ جرم خلاف قانون» صورت نپذيرفته) استحکام بيشتري يافت. اما در پاسخ به آنها گفته شد: «خفه شويد»! «لرد مک کي» دادستان کل انگلستان دستور لازم براي حفظ «نظم و قانون»! را به وزارت کشور داد. در اينحال اولين نشانه خشم مسلمانان روز يازده دسامبر در «برادفورد» ديده شد که طي تظاهراتي با شرکت صدها مسلمان به نمايش گذاشته شد. يکماه بعد در تاريخ 14 ژانويه طي يک تظاهرات 2 هزار نفري يک نسخه از کتاب در مقابل ساختمان شهرداري برادرفورد به آتش کشيده شد. ديگر همه مردم انگلستان در مورد «آيات شيطاني» اطلاع پيدا کرده بودند و «شوراي دفاع اسلامي» يک راهپيمائي را در تاريخ 28 ژانويه از هايد پارک لندن تا خيابان «کينزينگتون» که دفتر ناشر کتاب در آن قرار دارد، ترتيب داد. در طول دو ماه ژانويه و فوريه، سر دبيران روزنامه ها با نوشتن مقالاتي که به مسلمانان انگليس درس «تحمل و شکيبائي در يک جامعه لائيک»! را مي دادند، لذت مي بردند و در مقابل، بردباري مسلمانان کمتر شد و خشم آنان به سطحي رسيد که بعضي از کتابفروشيهاي لندن، کتاب را بطور پنهاني مي فروختند و نسخ آنرا از ويترين ها برچيدند!...
در اينجا بايد به نکته اي اشاره کرده و بگوئيم: اگر الغميدي، ديپلمات سعودي، بموقع مبارزه اي مؤثر در بسيج افکار عمومي مسلمانان انگلستان عليه کتاب سلمان رشدي را رهبري مي کرد، دولت انگليس او را «عنصر نامطلوب» خوانده و اخراج مي کرد. اين واقعيت که الغميدي هنوز در لندن است، ثابت مي کند که او و «کميته اقدام در امور اسلامي!» که او رئيس آن است چيزي جز جبهه ي سعودي نيست و آنها بعنوان به اصطلاح «رهبران» اسلام در انگلستان از سوي دولت انگليس پذيرفته شده اند. پس اگر قرار است مبارزه عليه سلمان رشدي و آيات شيطاني موفقيتي بدست آورد، اين وضع بايد تغيير نمايد.
... اولين حرکت جدي که در خارج از انگلستان انجام گرفت، تحريم اين کتاب در هند ـ در تاريخ 5 اکتبر 1989 ـ بود. بدنبال اين اقدام، تحريم هاي تقريباً تشريفاتي آن از سوي پاکستان، عربستان، سومالي و برخي ديگر کشورها، اعلام گرديد. حتي «آفريقاي جنوبي» از ترس ايجاد دردسر جديد از سوي اقليت مسلمان، اين کتاب را در ماه نوامبر تحريم نموده و ورود «سلمان رشدي» به آن کشور را ممنوع کرد. اما اولين حادثه واقعاً عمده اي که در خارج از انگلستان رخ داد، در 12 فوريه بود که طي آن پليس پاکستان 6 نفر از تظاهر کنندگان مسلمان عليه نشر اين کتاب را در «اسلام آباد» بضرب گلوله کشت... روز بعد يک تظاهر کننده مسلمان ديگر در شهر «سرينگر» ايالت کشمير اشغالي (در هند) کشته شد. در تاريخ 14 فوريه 1989 امام خميني به اين نتيجه رسيدند که ديگر کافيست و فتواي معروف خود صادر نمودند. متن فتواي امام چنين بود:
«به اطلاع مسلمانان غيور سراسر جهان مي رسانم مؤلف کتاب آيات شيطاني که عليه اسلام و پيامبر و قرآن تنظيم و چاپ شده است، همچنين ناشرين مطلع از محتواي آن محکوم به اعدام مي باشند. از مسلمانان غيور مي خواهم تا در هر نقطه که آنان را يافتند سريعاً آنها را اعدام نمايند تا ديگر کسي جرأت نکند به مقدسات مسلمين توهين نمايد و هر کس در اين راه کشته شود، شهيد است انشاءالله. ضمناً اگر کسي دسترسي به مؤلف کتاب دارد ولي خود قدرت اعدام را ندارد، او را به مردم معرفي نمايد تا به جزاي اعمالش برسد».
روح الله الموسوي الخميني
اين کلمات امام، جهان را به صورتي لرزاند که در هيچ زماني در تاريخ، توسط اعلاميه ي هيچ رهبر ديگري اينگونه نلرزيده بود. هيچ بيانيه جنگ يا صلحي در بين کشورهاي کوچک يا بزرگ جهان تأثير اين فتواي امام را در هيچ کجاي جهان نداشته ـ که همچنان ادامه دارد ـ و بي ترديد براي مدت زمان قابل توجهي در آينده ادامه خواهد داشت. تأثير اين کلمات ناشي از کيفيت ذاتي يا معاني آنها نيست. حتي اگر اين امکان وجود داشت که رشدي و همدستانش کشته شوند، ترديد وجود داشت که غرب چنين جنجالي و غوغائي راه اندازد. اگر اين حکم اعدام دقيقاً با همين واژه ها توسط يک مفتي يا فقيه از، مثلاً، مصر يا عربستان سعودي يا توسط خود شاه عربستان سعودي صادر مي گرديد! آنقدر ارزش نداشت که حتي در رسانه هاي جمعي غرب ذکري از آن بميان آيد.
بگذاريد يک نمونه را مطرح کنم! در 14 اوت 1980 «فهد» شاه فعلي سعودي، که در آن موقع وليعهد بود، از قرار داد صلح «کمپ ديويد» که بين مصر و اسرائيل امضاء شد، بعنوان «فاجعه نام برده و اضافه نمود: «آيا جز اين است که تنها پاسخ به اين (صلح نامه) از سوي اعراب و مسلمانان اعلان يک جهاد مقدس، طولاني و سرسختانه عليه استکبار ديني و نژاد پرستانه صهيونيسم است؟ آيا بعد از اين جهان ما را ملامت خواهد نمود اگر قضيه را بدست خود گرفته و از بيت المقدس و اماکن مقدس آن در قبال تجاوز مذهبي، نظامي و صهيونيستي دفاع نمائيم؟».
اين کلمات فهد که تهديد به «جهادي مقدس، طولاني و سرسختانه؟» عليه مولود غرب يعني اسرائيل بود، مي بايستي از فتواي حکم قتل امام خميني براي عده اي انگشت شمار موجب غوغا و خشم بمراتب وسيع تري مي گرديد! آيا کسي به ياد مي آورد که اين کلمات فهد موجب موجي حتي بسيار ناچيز در جائي شده باشد؟... البته اگر فهد تهديد کرده بود که دست از زشت کاريها، شرابخواريها و زن بارگي هاي «طولاني و سرسختانه» اش در اروپا برخواهد داشت، شايد حرف او را جدي تر مي گرفتند! غرب مي دانست و مسلمانان جهان مي دانستند که هيچ گونه «جهاد مقدسي» «از سوي حکام سعودي» يعني فاسدترين حکامي که در طول تاريخ بر يک کشور مسلمان حکومت کرده اند، انجام نخواهد پذيرفت. چون آل سعود مطيع ترين و احمق ترين نوکراني هستند که غرب توانسته در نقطه اي از دنيا به حکومت برساند.
پس اهميت اقدام امام خميني در چيست؟ او که جهادي عليه غرب اعلام نکرد؟ و تنها طبق شرع مقدس اسلام، حکم شرعي در مورد يک مرتد را صادر نمود همين حکم نيز خيلي نوظهور نيست، چرا که سعوديها تمام وقت مشغول گردن زدن و دست بريدن مردم، بنام همين شرع مقدس اسلام هستند و هرگز اعتراضي از غرب بلند نمي شود؟!
پاسخ به سئوال فوق آسان است: امام خميني يک مفتي يا فقيه معمولي نيست، او رهبر يک حکومت اسلامي است که پس از يک انقلاب اسلامي و طرد حاکم وابسته به غرب، بوجود آمد. تمامي تلاشهاي مستقيم و غير مستقيم غرب براي انهدام ايران اسلامي، چه از نوع نظامي، براندازي، خرابکاري و چه از نوع تحريمهاي ديپلماتيک و اقتصادي، يا شکست روبرو شده اند. ايران در طي جنگ هشت ساله اي که توسط نماينده غرب: «صدام حسين» بر آن تحميل شده بود، شکست ناپذير ماند. ايران جامعه ي خود را از نفوذ فساد غربي و اضمحلال اخلاقي نجات داده و آن را به جامعه اي اسلامي و با تقوا تبديل نموده است. علاوه بر همه اينها ايران براي همه مسلمانان جهان الگوئي شده است که راه رهائي از ظلمي که توسط حکام دست نشانده ي غرب در کشورهايشان بر آنها مي رود به همه نشان مي دهد. همچنين امام خميني رهبر ميليونها مسلمان در سراسر جهان است. اقتدار روحي و اخلاقي امام و حکومت اسلامي در وراي همه مرزهاي ملي، فرقه اي و فرهنگي است. از اين هم فراتر، امروزه امام خميني در روياروئي جهان اسلام با تمدن لائيک که از غرب نشأت گرفته، پرچمدار قدرت سياسي اسلام است. شخص امام خميني تجلي منحصر بفرد مبارزه طلبي اسلام در قبال استيلاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي غرب است. غرب اميدوار بود که بتواند از طريق عناصري همچون «سلمان رشدي» و آثار «ادبي و هنري!» همچون آيات شيطاني، اسلام را منهدم نموده يا به آن صدمه زند، البته غرب رشدي هاي بالفعل يا بالقوه ي بسيار ديگري نيز در همه جا دارد ـ فتواي امام تنها در اعلام حکم اعدام پايان نيافت، بلکه دليل امام را نيز مطرح نمود:
«... تا بعد از اين کسي جرأت اهانت به مقدسات مسلمين را به خود راه ندهد. »
اين ارزش بازدارندگي فتوا بود که غرب را به سوي خشمي ديوانه وار و احمقانه، سوق داد!
بعضي از نظريه پردازان اين بحث تنگ نظرانه حقوقي راپيش کشيده اند که فتواي امام را تنها مي توان در داخل يک حکومت اسلامي اجرا نمود و تا زمانيکه رشدي در خارج از «دارالاسلام» زندگي مي کند، او در امان است. البته من صلاحيت اين را ندارم که از لحاظ فقهي در مورد ماجرا نظر دهم، اما در مصاحبه اي که با برنامه «امروز» کانال 4 راديو بي بي سي در صبح روز شنبه 18 فوريه 1989 انجام گرفت، من بصورت کلي گفتم که شايد مسلمانان تابع دولت انگلستان قوانين انگليس را زير پا نگذارند، ولي چون امام يک مجتهد هست، ممکن است از نظر ايشان، روياروئي کنوني بين اسلام و کفر از چنان اهميت حياتي برخوردار باشد که معظم له مرزهاي سياسي و ملي را موضوعي نامربوط بدانند. شايد ايشان هر فرد مسلمان را، در هر کجا که زندگي کند، جزئي از دارالاسلام بدانند. شايد امام خميني اين نظر را داشته باشند که اسلام با چنان خطري مواجه است که تمامي بخشهاي امت بايد، بدون توجه به خويشتن داري، مشارکتي فعال در اين امر داشته باشند.
تأثير فوري فتواي امام بر مسلمانان انگليس را مي توان با واکنش دولت انگليس و رسانه هاي گروهي آن سنجيد. واکنش انگلستان محدود به حفظ منافع تجاري و ملي اش نبود، بلکه دولت، تمامي اهل نظر، مجلس، رسانه ها و محافل ادبي انگلستان به اتفاق آراء به کل اسلام و همه مسلمانان حمله ور شدند. انگلستان عليه آنچه که «بنيادگرائي اسلامي» خواند، اعلام جنگ داد. اين نبرد يک جنگ يک به يک با ايران نبود، دولت انگلستان تمامي جهان غرب، از جمله بازار مشترک اروپا را عليه اسلام بسيج نمود. مسلمانان انگلستان، که غالباً نه «بنيادگرا» هستند و نه از لحاظ سياسي کاملاً آگاه يا فعال، تنها کافي بود که به صفحه تلويزيون خود نگاه کنند تا درک کنند که چه مبارزه موذيانه، و نفرت انگيزي عليه آنها و عليه اسلام آغاز شده است، ولي امام خميني بلادرنگ مبدل به يک قهرمان شد. ائمه مساجد هزارگانه انگلستان که توانسته بودند طي ده سال گذشته پيروان خود را عملاً جداي از پيام انقلابي ايران نگه دارند، ناگهان فعال شدند و مجامعي را براي دفاع از حيثيت رسول اکرم (ص) ايجاد نمودند. همين مجامع بودند که در عرض شش هفته گذشته تظاهرات و راهپيمائي هاي گسترده اي را در تمامي شهرها و شهرکهاي عمده ي انگلستان سازماندهي کردند. نسل مسلمان متولد شده در انگلستان براي اولين بار چهره نژاد پرستانه واقعي انگليس را ديدند. «داگلاس هرد» وزير کشور، و «کنت بيکر» وزير آموزش و پرورش انگليس در صحبتهايشان از کلماتي استفاده کرده اند که يادآور عهد برده داري قرن 18 ميلادي است. اعضاء آن به اصطلاح «کميته اقدام» که تحت رهبري يک ديپلمات سعودي کار مي کند، به وزارت کشور احضار شده و در آنجا يکي از معاونين وزير به آنها گفت که مراقب رفتار خود بوده و خفه شوند! آنها هم اطاعت کردند. عليرغم تظاهرات بي سابقه در تمامي انگلستان، دولت اين کشور روشن نموده است که خيال ندارد کاري در اين موضوع انجام دهد. آنها به طور رسمي و علني ـ و البته بيشرمانه ـ از سلمان رشدي و حق توهين به اسلام از سوي او حمايت نموده و اعلام نموده اند که هر کاري که مسلمانان بکنند و هر چه که بگويند، باز هم آيات شيطاني همچنان چاپ و منتشر خواهدشد.
پيام دولت، سياستمداران، رسانه ها، افکار عمومي و محافل ادبي انگليس به مسلمانان انگلستان ساده، روشن و به اتفاق آراء چنين است: «شما مي توانيد تظاهرات کنيد، فرياد بزنيد، اعتراض کنيد. اما حق نداريد قانون ما را زير پا بگذاريد. قانون از سلمان رشدي و ناشران وي حمايت خواهد کرد و هيچ گونه توجهي به عواطف مسلمانان و صدمه به اسلام نخواهد شد؟»!
تصور آنها اين است که ما پس از چند دقيقه يا چند ماه راهپيمائي و فرياد، خسته و ساکت خواهيم شد. البته منظورم اين نيست که راهپيمائي و فرياد کاري عبث است، بلکه همين راهپيمائي و فريادها از هم اکنون موجب گرديده که نظريه اي از سوي غير مسلمانان پر نفوذي بوجود آيد مبني بر اينکه سلمان رشدي و کتابش توهيني عميق عليه مسلمانان را سبب گشته اند و همچنين در سطح وسيعي پذيرفته شده که «آزادي بيان» نمي تواند مطلق باشد. اخيراً همين نوع آزادي در خصوص موضوعاتي همچون روابط نژادي و عکسهاي زننده محدود شده است. حقوق مدني در خصوص «تجاوز به صلح و آرامش» حاوي ماده اي است که در آن وظيفه ي شهروندان در استفاده از الفاظ متعادل به رسميت شناخته شده است. جنجال بر سر آيات شيطاني موجب واکنشي نژادپرستانه و فاشيستي از سوي بخشهائي از اکثريت سفيدپوست عليه اقليت آسيائي نيز شده است. درست همانگونه که همه آسيايي ها در طول دوره ي «پاکستاني کوبي» مورد آزار قرار گرفته بودند. اينک نيز همه آسيائي ها، حتي مسيحيان، هندوها و سيکهاي آسيائي در اين موج «مسلمان کوبي» مورد ستم قرار خواهند گرفت. بنابراين اقدام عليه آيات شيطاني را مي توان در چهارچوب قوانين موجود پيگيري نمود. آنچه کم داريم عبارت است از عدم وجود اراده سياسي از سوي دولت، اپورسيون، رسانه ها و کل دستگاه انگلستان.
... هم اکنون دو انتخاب اساسي رو در روي مسلمانان انگلستان وجود دارد:
الف) نظر دولت انگلستان را بپذيريم که بعد از تظاهرات و فريادها، در چهارچوب قوانين، ما نه تنها وجود سلمان رشدي و آيات شيطاني بلکه بعد از آن فيلمها، ويدئوها و نمايشنامه هائي که در اين رابطه حتماً توليد خواهند شد را نيز بپذيريم.
ب) تصميم گرفته شود که وجود سلمان رشدي و آيات شيطاني و توليدات مستقيم يا غير مستقيم بعدي در اين رابطه را نه حالا و نه هيچوقت در آينده نپذيريم.
انتخاب اولي همان است که دولت انگلستان مي خواهد بهر نحوي هست! پذيرفته شود. البته اين همان انتخابي است که دولت سعودي و رهبري تحت کنترل سعودي در انگلستان سعي خواهند نمود که بر جامعه مسلمانان تحميل نمايد!
انتخاب دوم در کوتاه مدت، انتخاب مشکل تريست. اين انتخاب به معناي رو در رو شدن با دولت، اپوزسيون رسانه ها و حتي پليس و دستگاه هاي قضائي انگلستان بوده و به معناي وارد شدن در يک مبارزه طولاني است که ممکن است حتي به درگيري و نبرد مستقيم نيز کشيده شود. واقعيت اين است که وجود يک جمعيت دو ميليوني از مسلمانان خشمگين در يک جامعه لائيک قبلاً مسيحي، مبين وجود منبعي براي يک درگيري اجتماعي بالقوه است. اگر ما قبول نکنيم ـ که بنظر من نبايد قبول کنيم ـ که اجازه دهيم يک جامعه بي اخلاق، عموماً ضد اخلاق و لائيک، ارزشهاي اخلاقي ما را منهدم کند، بنابراين ما در دراز مدت در يک نبرد بالفعل با محيط پيرامون خود و از جمله دولت انگلستان، قرار خواهيم داشت.
من معتقدم که عليرغم تسلط ظاهري انسان لائيک بر جامعه انگلستان، ملت انگليس رويهمرفته متشکل از اکثريت ساکت با شرفي است که از عقده هاي افرادي همچون سلمان رشدي متزجر بوده و مايل نيستند که با اسلام، مسيحيت، يهوديت، و ديگر مذاهب بصورتيکه در آيات شيطاني و آخرين وسوسه مسيح مورد توهين قرار گرفته اند، برخورد شود. اين اکثريت ساکت با اخلاق از سوي رسانه ها، احزاب سياسي و امپراطوريهاي انتشاراتي و تجاري، که بوسيله فرهنگ «آزاد» برهنگي، بي اخلاقي، روابط جنسي اشتراکي! و امواج فزاينده بيماريهائي همچون ايدز تغذيه مي شوند، مورد بي توجهي قرار دارند.
داگلاش هردو کنت پيکر، و بخشهائي از رسانه ها با غبطه درک کرده اند که جامعه مسلمانان انگليس از مابقي افراد جامعه نسبت به قوانين مطيع تر بوده و به ارزشهاي خانواده پايبندتر هستند. با همين درک اين افراد به ما نصيحت «مجاني» مي کنند که «مسلمانان اين کشور بايد يکدست شدن بيشتر با جامعه را بپذيرند!» اگر قرار باشد ما نصيحت آنها را بپذيريم، پس بايد بيشتر قانون نقض کنيم و وقت بيشتري از پليس و مقامات قضائي کشور را هدر دهيم، و به همين صورت بايد با تساوي بيشتري در سلولهاي پليس و زندانها حضور داشته و از خدمات بيشتري از جامعه اي که مانند ديگران برايش ماليات مي پردازيم، استفاده کنيم! بگذاريد يک مثال را بررسي کنيم: شرابخواري در بين مسلمانان مؤمن مطلقاً وجود ندارد. اگر ما بعنوان اشتراک در آن «يکدست» شدن! شروع به استفاده از نوشابه هاي الکي و ديگر عادات مرتبط با آن نمائيم، آنوقت آمار همه ي انواع جنايات، از جمله تصادفات جاده اي ـ شهري و خسارت به اموال و جان افراد انگلستان، به نسبت جمعيت مسلمانان، بالا خواهد رفت و در نتيجه هزينه هاي مربوطه، در خدمات بهداشتي، شرکتهاي بيمه، کارفرمايان، پليس و ديگر موارد ناشي از شرابخواري ارقامي بسيار عظيم را تشکيل خواهد داد.
اگر داگلاس هرد، کنت بيکر و نويسندگان مقالات روزنامه ها در اينمورد تفکر کنند، ممنون خواهد شد که حداقل دو ميليون نفر در اين کشور با کل جامعه کاملاً «يکدست» نمي شوند، در حاليکه بدون ترديد مي توانند بشوند!! جامعه انگلستان بصورت کلي از حضور اسلام و مسلمين در آن بسيار بهره مند مي شود. به همين صورت آنچه را که بايد درک کنند اين است که همان منبع خلوص و تعالي که ما را به چنين شهروندان خوبي مبدل نموده، اجازه نخواهد داد که ما سلمان رشدي و آيات شيطاني را به هيچ قيمتي قبول کنيم.
امروز من خيال ندارم حساب کنم که مسلمانان بايد چه بهائي را براي به رسميت شناخته شدن خود و دفاع از ارزشهايشان بپردازند. آنچه بايد گفته شود اين است که اگر آن بها امروز پرداخته نشود، در آينده بسيار بيشتر و سنگين تر خواهد شد. لذا هر بهائي که بايد پرداخته شود، بايد حالا بپردازيم.
البته نظر شخصي من اين است که در حال حاضر به ميزان کافي قانون کتاب وجود دارد تا با اسناد به آن عليه آيات شيطاني اقدام شود. آنچه که وجود ندارد، همانگونه که پيشتر اشاره کردم، عدم وجود اراده سياسي است. مبارزه مسلمانان بايد در جهتي حرکت کند که يا اراده سياسي لازم براي استفاده از قوانين موجود ايجاد گردد و يا قوانين جديدي تصويب شوند.
جامعه مسلمانان بايد جريان گروههائي همچون طرفداران حق رأي زنان را بررسي کنند، که در اوائل قرن جاري به منظور دستيابي به ايجاد تغييرات متمدنانه تر در قوانين، قانون را شکستند. ديگر گروه هاي فشار نيز از همين روش براي ايجاد تغييرات در قوانين استفاده کرده اند. در همين اواخر نيز مقامات شهرداريها بخاطر روشهاي جديد ماليتهاي محلي، قانون را شکستند. حزب کارگر نيز تحت فشار قرار گرفته است تا قوانين ماليتهاي جديد محلي خرا به مبارزه طلبد.
اگر قرار باشد جامعه مسلمانان انگليسي موقعيت درست خود را در جامعه انگلستان بدست آورد،اينکار مستلزم مبارزه اي مستمر، برنامه ريزي شده و تحت کنترل است که بسا شامل نقض سمبليک قانون نيز بشود. البته مبارزاتي مشابه در ديگر کشورها نيز لازم است.
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}