مباني تفکر سياسي در قرآن ( قسمت  اول )





قرآن منبع و ريشه ي اصلي شناخت مسائل اسلامي و از جمله مباني تفکر سياسي در اسلام است . براي به دست آوردن انديشه ي سياسي اسلام، نخست بايد ريشه هاي آن در قرآن را جست و جوکرد. از اين رو لازم است قبل از ورود به بحث تفصيلي انديشه هاي سياسي اسلام، کليات مباحث آينده را در يک نگاه مورد مطالعه قرار دهيم.
براي دستيابي به انديشه هاي سياسي قرآن، از دو شيوه مي توان استفاده کرد:
نخست: از طريق بررسي واژه هاي سياسي قرآن که خود ميتواند راهنما و کليد فهم انديشه ي سياسي در قرآن باشد.
دوم: از طريق مفاهيم آيات مربوط به مسائل مورد نظر و بررسي موارد مشابه و هم موضوع در باب سياست و حکومت و به عبارت ديگر بررسي آياتي که داراي محتواي سياسي و گوياي مفاهيم سياسي مي باشند.
در اين جا به طور اختصار به هر دو شيوه مي پردازيم:

أ. واژه هاي سياسي قرآن

برخي از واژگان سياسي قرآن مبين نوعي تفکر گروهي و بيانگر موضع گيري سياسي قشر يا حزب خاص و نوعي تقسيم بندي سياسي اجتماعي است. واژه هايي مانند: قوم، (1) امت، (2) ناس، (3) شعوب، (4) قبائل، (5) رسول، (6) نبي، (7) امام، (8) مرسل، (9) ولي، (10) مؤمن، (11) کافر، (12) منافق، (13) مشرک، (14) مذبذب، (15) مهاجر، (16) مجاهد، (17) صديق، (18) شهيد، (19) متقي، (20) صالح، (21) مصلح، (22) خليفه، (23) مفسد، (24) امر به معروف، (25) ناهي از منکر، (26) عالم، (27) ناصح، (28) ظالم، (29) عادل، (30) رباني، (31) ربي، (32) کاهن، (33) رهبان، (34) احبار، (35) جبار، (36) عالي، (37) مستعلي، (38) مستکبر، (39) مستضعف، (40) مسرف، (41) طاغوت، (42) ملا، (43) ملوک، (44) غني، (45) فقير، (46) مملوک، (47) مالک، (48) حر، (49) عبد، (50) رب، (51) ضعيف، (52) قوي، (53) عنود، (54) عتيد، (55) کبير، (56) صغير، (57) ظلوم، (58) جهول، (59) مهتدي، (60) ضال، (61) و مضل. (62) اين نوع واژه ها معمولاً به صورت اسم فاعل که نشان دهنده ي گروه متمايز مي باشد، بيان شده است.
نوع ديگر از واژه هاي سياسي قرآن، مبين پديده هاي اجتماعي سياسي مي باشند و نوعي صفت عام و فراگير محسوب مي شوند که بيش تر به صورت مصدر ذکر شده است، مانند: امت، شريعت، شرعه، منهاج، سنت، دين، سيره.
واژه هايي که کار دسته بندي گروه هاي سياسي را انجام مي دهد، نوع اول واژه هاي سياسي قرآن مي باشد که در بيان عنوان هر گروه يک نوع عمل و رفتار سياسي که مبتني بر نوعي اعتقاد و تفکر توحيدي است، ديده مي شود. تمايز هر گروه از گروه مقابل خود، نيز از همين تفکر و جهان بيني ناشي مي شود. در اين دسته بندي هاي سياسي، نکته ي دقيقي وجود دارد که قابل تأمل است. آن نکته اين است که بي شک اين دسته بندي ها در نهايت به يک تقسيم بندي اصلي بر مي گردد که ساير تقسيمات از فروع آن محسوب مي شوند. حال اگر به فرض، همه ي اين گروه ها در دو گروه اصلي قرار گيرند، مشخصه ي اصلي آن دو گروه چيست؟ آيا مي توان آن ها را در دو گروه مؤمن و کافر، که مبين جهت گيري اعتقادي است و يا در دو گروه غني و فقير که نمايانگر قطب هاي اقتصادي است قرار داد؟
قرآن ضمن طرح و شرح مباني انديشه هاي سياسي، اعتقاد و عمل به اين مباني و انديشه ها را جزئي از قلمروي وسيع ايمان و بخشي از مجموعه ي تعاليم اسلام و گوشه اي از حيات يک مسلمان مي شمارد، به گونه اي که تفکيک انديشه و عمل سياسي از ايمان و اسلام و زندگي مسلمان امکان پذير نيست. ولي اين نکته را نبايد فراموش کرد که تفکر سياسي در قرآن، به عنوان هسته ي مرکزي حيات سياسي يک مسلمان متعهد، بسي از مفهوم تحزب (حزب گرايي) فراتر است، و از قيود منفي که معمولاً دامنگير احزاب سياسي مي شود، مبراست. زيرا مسلمان تنها به دليل ايمان و تعهدي که در برابر اسلام و خدا و فرامين او دارد، به انديشه و عمل سياسي مي گرود و نسبت به آن احساس تعهد مي نمايد و خود را در تحقق بخشيدن به آرمان هاي سياسي اسلام مسؤول مي بيند.
اين پوشش سياسي، همه ي قشرهاي جامعه ي اسلامي را در بر مي گيرد و گاه بر اساس مقرراتي چون «مؤلفة قلوبهم» و «حکميت» از مرز اسلام نيز فراتر مي رود.
بررسي مباني انديشه هاي سياسي در قرآن، کليد کليه ي بحث هايي است که تحت عنوان فقه سياسي و به ويژه بخش سياست و حکومت در اسلام مطرح مي شود. از اين رو در آغاز بررسي نظام سياسي اسلام، لازم است با کليات اين مباني آشنا شويم و کاربرد آن را در ساختار نظام سياسي و حکومت اسلامي جست وجو نماييم.

ب. مفاهيم سياسي قرآن

1. خلافت الاهي انسان: از ديدگاه قرآن، انسان خليفه ي خدا در زمين و عهده دار استقرار حاکميت خدا و وارث نهايي زمين و حکومت در آن است. انسان موظف است خصايص و شرايط لازم براي احراز اين مسؤوليت بزرگ را کسب نمايد و از همه ي امکانات مادي و معنوي که خداي جهان در اختيار وي نهاده است، بهره گيرد.
اگر قرآن از مسخر بودن جهان در دست انسان سخن مي گويد، براي آن است که به انسان تفهيم کند که او توانايي به دوش کشيدن چنين مسؤوليت بزرگي را دارد و امکانات لازم نيز در صورتي که او بخواهد و اراده کند در اختيارش نهاده شده است. اين بينش و اعتقاد، مسؤوليت و عمل سياسي گسترده اي را در زندگي مسلمان ايجاب مي کند که قلمروي آن را مي توان با ملاحظه آيات زير دريافت:
أ. «آنگاه که پروردگار تو خطاب به فرشتگان گفت: من اراده کرده ام که در روي زمين خليفه اي بنهم». (63)
ب. «هان اي داود! ما تو را در روي زمين خليفه قرار داديم؛ که در ميان مردم به حق حکومت کني». (64)
ج. «خداوند به آن ها که ايمان آوردند و عمل صالح انجام دهند، وعده داده است که آن ها را خليفه ي خود در زمين قرار دهد، همان طور که پيشينيان را چنان کرد». (65)
2. امت واحد: قرآن انسان ها را علي رغم عوامل اختلاف انگيز و تمايزها و تفاوت هاي گوناگوني که بين آن ها حکمفرماست، مجموعه اي همگرا و همگون و متشکل، و چون کارواني منسجم و درحال حرکت به سوي هدف واحد تلقي مي کند، و او را به يک سازماندهي فراگير دعوت مي کند، و اين حالت را کيفيت نخستين جامعه ي بشري و شکل مطلوب و معقول آينده ي بشر مي داند:
أ. «مردم (در نخستين روزهاي حيات اجتماعي) امت واحد بودند، از آن پس خداوند انبيا را برانگيخت». (66)
ب. «انسان ها جز امت واحد نبودند، از آن پس اختلاف نمودند». (67)
ج. «اين است امتتان که امت واحده است و من نيز پروردگارتان، پس مرا عبادت کنيد». (68)
بر اساس اين بينش و اعتقاد، مسلمان موظف است که وحدت و يکپارچگي را نخست در جامعه ي کوچک تر جهان اسلام تحقق بخشد و سرانجام آن را به سراسر جامعه ي بشري گسترش دهد.
3. امامت و رهبري: هدايت جهان هستي با حکمت و قدرت لا يزال خداوندي جزئي از مجموعه ي تعاليم توحيدي قرآن است. در اين راستا هدايت انسان و رهبري وي به سوي سعادت، در تمامي ابعاد و بخش هاي زندگي او توسط انبيا - که از طرف خداوند حکيم و عليم و قدير برانگيخته مي شوند - انجام مي گيرد. امامت و رهبري انسان به دليل پيچيدگي آفرينش انسان و مسائل مربوط به هدايت و سعادت او، جز از طريق گزينش الاهي امکان پذير نيست. اين برگزيدگان الاهي هستند که کاروان امت بشري را سازمان مي دهند و به طور حکيمانه آن را به سوي سعادت حقيقي راهبري مي کنند:
أ. «آن گاه که خداوند ابراهيم را به سخناني آزمود و او اين آزمايش ها را به اتمام رسانيد، خداوند گفت: من تو را براي مردم امام قرار دادم». (69)
ب. «ما پيامبران را امامان قرار داديم که به امر ما هدايتگري کنند». (70)
ج. «ما مستضعفان را امامان و وارث زمين قرار خواهيم داد». (71)
در فرهنگ سياسي قرآن، امامت به دو گونه آمده است:
1. امامت انسان هاي پاک و متقي که بر عهده ي انبيا و برگزيدگان آن ها و مستضعفان با ايمان و عمل صالح است.
2. و امامت بدکاران که از آن ها به ائمه ي کفر (72) تعبير شده است: «روزي فرا مي رسد که هر گروهي از انسان ها را با امامشان فرا مي خوانيم.» (73)
4. آزادي توأم با مسؤوليت انسان: خداوند انسان را در برابر هدايت حکيمانه ي انبيا آزاد گذارده است؛ به اين معني که او در عين موظف و مسؤول بودن در برابر آينده اش، در انتخاب آن آزاد است. زيرا انسان موجودي با ادراک و قدرت تشخيص است؛ از اين رو مسؤوليت خواهي از او بايد بر اساس انتخاب باشد:
أ. «ما انسان را هدايت کرديم، حال او يا سپاسگزار اين نعمت است و يا کافر به آن». (74)
ب. «هر کس خواست ايمان آورد و هر کس بخواهد کفر بورزد». (75)
ج. «خداوند وضعيت هيچ قوم و گروهي از انسان ها را دگرگون نمي کند مگر آنکه خود بخواهند». (76)
به اين ترتيب انسان حاکم بر سرنوشت خود قرار داده شده است. او بايد با مسؤوليتي که در برابر خدا دارد، راه آينده ساز خويش را بر اساس تعقل و حکمت برگزيند. اين بينش در حيات سياسي مسلمان، نقش بسيار مهمي ايفا مي نمايد.
5. حقوق انسان: مراعات کليه ي حقوق ناشي از کرامت انساني و کار و تلاش وي در زندگي، از اصولي است که قرآن بر آن تأکيد دارد و ناگفته پيداست که بخش قابل توجهي از حيات سياسي انسان به اين اصل بستگي دارد:
أ. «در گرو عمل خويش است». (77)
ب. «ما فرزندان آدم را کرامت بخشيديم». (78)
ج. «من هرگز تلاش و کار هيچ انسان عاملي را ضايع و بي بهره نمي گذارم». (79)
د. «مردان سهم کار خويش را دارند و زنان نيز بهره مند از کسب خويشند». (80)
6. عقل و تجربه ي سياسي: در کليه ي فعاليت هاي حياتي، از آن جمله سياست و حکومت، تعقل و تجربه دو پايه ي اساسي انديشه و عمل است که انسان هاي مؤمن در پرتو وحي قوانين الاهي از اين دو موهبت استفاده ي وافر مي برند.
قرآن در بهره گيري انسان از اين دو شيوه ي ادراکي سختگير است و بارها به گونه هاي مختلف و در مناسبت هاي گوناگون به آن اشاره دارد، و تجربيات حاصل از زندگي ديگران را سرمايه ي بزرگ دانش و تعقل انسان مي داند:
آ. «چرا تعقل نمي کنيد؟». (81)
ب. «خداوند آن ها را که از ميان شما داراي ايمان و عملند ارتقا مي دهد و رتبه ي رفيع مي بخشد». (82)
ج. «آيا به راه نمي افتند تا دلي پيدا کنند تا بدان وسيله عقلشان را به راه اندازند؟». (83)
د. «در جريان زندگي امت ها، براي صاحبان عقل عبرت هاي فراوان وجود دارد.» (84)
7. کار شورايي: قرآن يکي از خصلت هاي بارز جامعه ي با ايمان را حرکت و عمل بر اساس تبادل نظر و شور و تصميم گيري مشترک معرفي مي کند، پيامبر را نيز دعوت مي کند که در کارهاي اجتماعي از اين شيوه پيروي نمايد تا به فکر همگان احترام نهاده شود و همه در تصميم گيري هاي اجتماعي مشارکت کنند و در مسؤوليت پذيري آمادگي بيش تري از خود نشان دهند و مشکلات و دشواري اطاعت از رهبري از ميان برداشته شود:
أ. «مؤمنان امورشان را بر اساس شور و تبادل نظر انجام مي دهند». (85)
ب. «پيامبر! در تصميم گيري هاي همگاني با مردم مشورت کن». (86)
8. مسؤوليت همگاني: نقش هر مسلمان در تعيين سرنوشت جامعه اش و بازتابي که اعمال ديگران در سرنوشت او دارد و تعهدي که بايد در پذيرش مسؤوليت هاي اجتماعي داشته باشد، ايجاب مي کند که وي ناظر و مراقب همه ي اموري باشد که در اطراف او در جامعه اش اتفاق مي افتد. اين اصل را قرآن تحت عنوان امر به معروف و نهي از منکر، جزئي از فرايض اجتماعي و يکي از مباني انديشه ي سياسي و ارکان حيات سياسي مسلمانان قرار داده است.
اين اصل قرآني موجب شده است که فعاليت سياسي، جزئي غير قابل تفکيک از مجموعه ي تلاش هاي زندگي اجتماعي هر مسلمان باشد و او را در تعيين سرنوشت جامعه شريک سازد:
أ. «مردان و زنان مؤمن از يکديگرند، ديگران را به عمل پسنديده و سودمند وامي دارند و از اعمال ناپسند باز مي دارند». (87)
ب. «شما بهترين امت ها بوده ايد که ديگران را به اعمال پسنديده وا مي دارند و از اعمال ناپسند باز مي دارند». (88)
ج. سرانجام، مستضعفان را بر سرنوشتشان حاکم و آن ها را امامان و وارثان زمين خواهيم کرد». (89)
9. ظلم زدايي: قرآن در تأکيد بر ضرورت ظلم زدايي از جامعه ي بشري و صحنه ي فعاليت هاي اجتماعي انسان ها، از خدا آغاز مي کند و خدا را مبراي از ظلم مي داند و در نظام آفرينش براي ظلم هيچ گونه جائي قائل نمي شود، و ظلم زدايي از جامعه ي بشري را مسؤوليت اجتناب ناپذير انسان مي داند، و نه تنها ظلم کردن را منع مي کند، بلکه پذيرش ظلم و تن به ظلم دادن را نيز محکوم مي کند، و براي آن مجازاتي سخت قائل مي شود، و ظلم زدايي را شامل همه ي قلمروهاي حيات بشري، از جمله قلمروي رابطه ي انسان با خدا و با خويشتن و با ديگران و جامعه مي داند:
أ. «نبايد ظلم کنيد و نبايد به ظلم تن در دهيد». (90)
ب. «ظالمان آن گاه که عذاب الاهي را مي بينند، متوجه مي شوند که همه ي قدرت در دست خداست». (91)
ج. «اين آبادي ها را نابود کرديم چون ظلم کردند». (92)
د. «به آن ها که ظلم پيشه اند تکيه نکنيد که آتش آن شما را نيز فرا مي گيرد». (93)
در قرآن متجاوز از دويست و پنجاه آيه در زمينه ي ظلم زدايي و محکوم نمودن ظلم و بيان آثار و پيامدهاي آن آمده است.
10. برپايي و گسترش عدالت: چه بياني رساتر از اين که قرآن، استقرار عدالت و گسترش آن را به عنوان يکي از دو هدف اساسي و فلسفه ي بعثت انبيا ذکر کرده است و آن را از صفات الاهي و بارزترين خصيصه ي آفرينش و نيکوترين خصلت انسان معرفي نموده است:
أ. «ما رسولان را با براهين روشن به سوي انسان ها فرستاديم و به آن ها کتاب و ميزان داديم تا عدالت را بر پا سازند». (94)
ب. «من مأمورم که عدالت را در ميان شما برپا کنم». (95)
ج. «عدالت را پيشه ي خود سازيد. زيرا که عدالت به تقوا و پاکي انسان نزديک تر است». (96)
د. «هرگاه در ميان مردم حکم مي کنيد، بايد بر اساس عدالت باشد». (97)
ه. «خداوند به عدالت پيشگي فرمان مي دهد». (98)
11. مساوات و نفي تبعيض: قرآن خلقت انسان ها را همگون، و ريشه همه ي انسان ها را از يک پدر و مادر مي داند، و تفاوت هاي صوري را امري خارج از کرامت مشترک انساني مي شمارد، و هر گونه تمايز و افتخار و توفق طلبي را در صحنه ي حيات اجتماعي به دور از عدالت تلقي مي کند، و تنها راه کسب امتياز را تقوا و فضيلت مي داند:
أ. «خداوند انسان ها را از يک جان آفريد و از همان، همسرش را خلق کرد و از آن دو مردان زياد و زنان را آفريد». (99)
ب. «اختلافات شکلي در رنگ و زبان، به خاطر آن است که همديگر را بهتر بشناسيد؛ بزرگوارترين و ارزشمندترين شما نزد خدا با تقواترين است». (100)
ج. «امتياز طلبان مي گفتند: ما ثروت فراوان و فرزندان زياد داريم و هرگز دچار مجازات نمي شويم». (101)
12. مبارزه ي مداوم حق و باطل، و پيروزي حق: قرآن در مبارزه ي مدوام حق و باطل، انسان را به جانبداري و پاسداري از حق فرا مي خواند، و هشدار مي دهد که در اين پيکار، مبادا بهانه ها و مشکلات و هواهاي نفساني امر را بر او مشتبه کند و يا در صدد اشتباه کاري برآيد و بر حق لباس باطل بپوشاند و يا به باطل پوشش حق بدهد. حق بايد استقرار يابد و باطل زدوده شود، هرچند که بر خود شخص و يا ديگران گران آيد. اصولاً قرآن خدا را حق و غير آن را باطل مي شمارد، و راه با خدا بودن را همراهي با حق مي داند؛ سرانجام باطل را زوال پذير و حق را جاويدان مي شمارد، و حق را معيار اصلي سنجش ها و ارزش گذاري ها تلقي مي کند.
حتي افکار عمومي هرگاه از محور حق منحرف شود، ارزش خود را از دست مي دهد، و بزرگ ترين ظلم ها را تکذيب حق مي شمارد. متجاوز از سيصد آيه در قرآن سخن از حق و باطل زدايي دارد:
أ. «بلکه حق را بر باطل مي زنيم تا باطل را از ميان بردارد. در اين هنگام است که اين حقيقت آشکار مي شود که باطل رفتني و زايل شدني است». (102)
ب. «از خواسته هاي باطل و هواهاي نفساني آن ها پيروي مکن که با آنچه از جانب حق نازل شده، معارض است». (103)
ج. «بگو اينک حق آمد و باطل از ميان رفت، زيرا باطل نابود شدني است». (104)
د. «چه کسي ظلم تر از آن است که به خدا افترا ببندد و يا حق را تکذيب کند در حالي که حق به او عرضه شده است». (105)
13. نفي استکبار و وابستگي به آن: قرآن، خود بزرگ بيني و سلطه جويي و به يوغ کشيدن ديگران را گناهي در حد شرک، و ريشه ي اعمال شرک آلود و منشأ ارتکاب ظلم و جرايم ضد انساني و طغيان و رو در رويي با خدا و خلق مي شمارد. استکبار از ديدگاه قرآن خصلتي است که درهر فرد و جامعه اي بروز کند، آن را علي رغم شايستگي ها و ارزش هاي والايي که دارد به ضد خدا و دشمن خلق و ارزش منفي تبديل مي کند. استکبار هيچ گاه موضع حق ندارد، و همواره از هواهاي نفساني و خواسته هاي شيطاني سرچشمه مي گيرد. بزرگ ترين خطر استکبار در حيات سياسي ملت ها ظاهر مي شود، و آبادي ها را خشک و ويران، و نسل انسان ها را تباه مي سازد، و با زير پا گذاشتن حق و با زورگويي، تمامي امکانات و نيروها و ارزش هاي بشري را در خدمت هواهاي نفساني و خواسته هاي شيطاني فرد و يا گروه خاص قرار مي دهد، و مردم مستضعف را به اطاعت خود مي کشاند:
أ. «آنگاه موسي و هارون را با آياتمان به سوي فرعون و اشراف مملکت او فرستاديم، آن ها استکبار ورزيدند و قومي تبهکار بودند». (106)
ب. «آن ها نخست در درون خود استکبار ورزيدند و آنگاه به طغيان بزرگي کشانده شدند.» (107)
ج. «امروز با عذابي خفت آور مجازات مي شويد، به خاطر آنکه دچار استکبار شديد». (108)
د. فرعون در زمين، سلطه جويي نمود و مردمش را گروه گروه کرد و جمعي را به استضعاف کشانيد؛ فرزندانشان را مي کشت و زنان را زنده نگاه مي داشت. او از مفسدين بود». (109)
14. استضعاف زدايي: خصلت استکبار، ايجاد استضعاف در جامعه ي بشري است. زيرا که با گرفتن توان و امکانات ضعفا، آن ها را به شرايطي مي کشاند که چاره اي جز اطاعت از مستکبران نداشته باشند. از اين رو در منطق قرآن، استضعاف يکي از عوامل قيام و انقلاب بر عليه مستکبران است. خداوند مستضعفان را براي بيرون آمدن از يوغ اسارت مستکبران، نويدهاي بسيار داده است، و به همه ي آن ها که امکان و نيرويي در اختيار دارند، فرمان داده است که به کمک مستضعفان بشتابند و در رهايي آنان مشارکت نمايند:
أ. «مستضعفان مي گويند: اگر مستکبران نبودند ما از مؤمنان بوديم». (110)
ب. «مستضعفان به آن ها که مستکبر بودند مي گويند: ما ناگزير از پيروي شما بوديم». (111)
ج. «ما اراده کرده ايم که بر مستضعفان منت نهيم و آن ها را به امامت و وراثت زمين برسانيم». (112)
د. «شما را چه مي شود که در راه خدا نمي جنگيد و مردان و زنان و کودکان مستضعف مي گويند: «پروردگارا! ما را از اين آبادي که مردمش ظالمند نجات ده». (113)
ه. به مستضعفاني که براي استضعاف زدايي گامي بر نمي دارند، هنگامي که مرگشان فرا مي رسد «فرشتگان مي گويند: چگونه بسر برديد؟ آن ها پاسخ مي دهند: در زمين به استضعاف کشانده شديم. فرشتگان نهيب مي زنند: مگر زمين جاي پهناوري نبود که هجرت کنيد و تن به استضعاف ندهيد؟». (114)
15. باند و تشکيلات استکبار: قرآن از واژه ي ملا براي ارائه ي جايگاه اجتماعي باند و تشکيلات استکبار و کساني به کار مي برد که تاج و تخت مستکبرين را پاسداري مي کنند، و به منظور حفظ منافع و موقعيت اجتماعي خود، حکومت را پاسداري مي کنند، و به منظور حفظ منافع و موقعيت اجتماعي خود، حکومت استکباري را اداره و سياست مستکبران را بنيان مي نهند.
ملا در لغت به گروه ممتازي گفته مي شود که به خاطر ثروت، قدرت و شوکتشان چشم گيرند، و چشم و دل مردم را با هيبتي که از زر و زور و تزوير به دست آمده، پر کرده اند. (115) آن ها، طبقه ي اشراف و حاشيه نشيناني مي باشند که همواره سخن و فرمان آن ها حکمفرماست. مستکبران هرگاه خود نخواهند مستکبري کنند، اين مقربان کاخ نشين هرگز به نفع مردم رضا نمي دهند. اينان کارگزاران و دولتمردان اصلي سياست و حکومت استکبارند که گاه مستکبران، خود آلت دست و دست نشانده و مجري مقاصد پليد اين جماعتند:
أ. «ما موسي و هارون را به سوي فرعون و اشرف مملکتش فرستاديم، آن ها اسکتبار ورزيدند و گروهي سلطه جو بودند». (116)
ب. «موسي گفت: بار خدايا تو خود به فرعون و اشرف مملکتش شوکت و ثروت دادي». (117)
ج. «کسي به موسي ايمان نياورد جز اندکي از قومش که در وحشتي از فرعون و ملامش به سر مي بردند و از توطئه هاي آنان مي هراسيدند». (118)
د: «و در اين حال مردي از دروترين نقاط شهر مصر آمد و گفت: اي موسي! رجال دربار فرعون در کار تو شورا مي کنند که تو را به قتل برسانند، از شهر بيرون رو». (119)
16. حکومت و زمامداري: حکم راندن و حاکميت در جامعه ي بشري، حقي است الاهي که از ربوبيت و هدايت خداوندي ناشي مي شود، و جز او و کساني که از جانب وي مجازند، کسي حق حکومت و زمامداري بر مردم را ندارد. خداوند اين مسؤوليت خطير را بر عهده ي انبيا که از خصلت عصمت برخوردارند نهاده است. امارت (فرمانروايي) و حکومت (زمامداري) در شرايطي که معصومان در جامعه حضور ندارند، برعهده ي کساني است که داراي شرايطي باشند که معصومان از پيش به امر خدا تعيين کرده اند. انتخاب مردم نيز وقتي از مشروعيت الاهي برخوردار خواهد شد که در چارچوب همان صفات و شرايطي باشد که از پيش تعيين شده است:
أ. «زمامداري و حکومت کردن براي کسي جايز نيست جز براي خدا». (120)
ب. «اي داود! ما تو را خليفه ي خود در زمين نموديم تا بين مردم به حق حکومت کني». (121)
ج. «وقتي در ميان مردم حکومت مي کنيد، تنها به عدالت حکم کنيد». (122)
د. «کسي که بر طبق مقررات وحي و قوانين الاهي حکم نراند، از کافران، فاسقان و ظالمان است. (123)
ه. «ما کتاب را به تو فرستاديم تا طبق آنچه خدا به تو ارائه داده است بين مردم حکومت کني». (124)

پی نوشت:

1. بقره (2): 118؛ آل عمران (3): 86؛ نساء (4): 78.
2. بقره (2): 128؛ آل عمران (3):104؛ اعراف (7): 34.
3. آل عمران (3): 97؛ نساء (4): 1؛ مائده (5): 32.
4. حجرات (49): 13؛ اعراف (7): 88؛ هود (11): 84.
5. حجرات (49): 13؛ اعراف (7): 27؛ اسراء (17): 92.
6. انفال (8): 1؛ توبه (9): 13؛ يونس (10): 47.
7. احزاب (33): 30؛ زخرف (43): 6؛ طلاق (65): 1.
8. قيامت (75): 5؛ يس (36): 12؛ هود (11): 17.
9. فاطر (35): 2؛ اعراف (7): 75؛ رعد (13): 43.
10. نمل (27): 10؛ قصص (28): 31؛ لقمان (31): 7.
11. بقره (2): 221؛ نساء (4): 92؛ يوسف (12): 17.
12. بقره (2): 41؛ فرقان (25): 55؛ نبأ (78): 40.
13. احزاب (33): 73؛ توبه (9): 64؛ عنکبوت (29): 11.
14. بقره (2): 221؛ نور (24): 3؛ انعام (6): 121.
15. حج (22): 73؛ حج (22): 73؛ نساء (4): 143.
16. عنکبوت (29): 26؛ نساء (4): 100؛ توبه (9): 100.
17. عنکبوت (29): 6؛ مائده (5): 54؛ بقره (2): 218.
18. آل عمران (3): 95؛ زمر (39): 74؛ بقره (2): 177.
19. بقره (2):282؛ نساء (4): 41؛ فصلت (41): 47.
20. بقره (2): 2؛ آل عمران (3): 76؛ مائده (5): 27.
21. اعراف (7): 77؛ هود (11): 46؛ شعرا (26): 142.
22. بقره (2): 220؛ بقره (2): 11؛ اعراف (7): 170.
23. بقره (2): 30؛ ص (38): 26؛ انعام (6): 165.
24. بقره (2): 220؛ کهف (18): 94؛ آل عمران (3): 63.
25. بقره (2): 178؛ آل عمران (3): 104، اعراف (7): 157.
26. آل عمران (3): 110؛ اعراف (7): 157؛ توبه (9): 71.
27. انعام (6): 73؛ سجده (32): 6؛ حشر (59): 22.
28. اعراف (7): 68؛ يوسف (12): 11؛ اعراف (7): 21.
29. نساء (4): 75؛ فرقان (25): 27؛ صافات (37): 113.
30. بقره (2): 48؛ نساء (4): 58؛ مائده (5): 95.
31. اسراء (17): 24؛ حج (22): 5؛ رعد (13): 17.
32. آل عمران (3): 51؛ اعراف (7): 33؛ هود (11): 28.
33. طور (52): 29؛ حاقه (69): 42.
34. توبه (9): 14؛ مائده (5): 82؛ توبه (9): 31.
35. مائده (5): 44؛ مائده (5): 63؛ توبه (9): 34.
36. هود (11): 59؛ ابراهيم (14): 15؛ ق (50): 45.
37. نحل (16): 60؛ رعد (13): 9؛ مطففين (83): 19.
38. طه (20): 64؛ يونس (10): 83؛ رخان (44): 31.
39. لقمان (31): 7؛ نحل (16): 22؛ مؤمنون (23): 67.
40. روم (30): 39؛ آل عمران (3): 130؛ انفال (8): 26.
41. غافر (40): 28؛ غافر (40): 34؛ مائده (5): 32.
42. بقره (2): 256؛ نساء (4): 51، مائده (5): 60.
43. بقره (2): 264؛ اعراف (7): 60؛ هود (11): 27.
44. نمل (27): 34؛ مائده (5): 20؛ فاتحه (1): 4.
45. بقره (2): 263؛ آل عمران (3): 97؛ يونس (10): 68.
46. آل عمران (3): 181؛ حج (22): 28؛ قصص (28): 24.
47. نحل (16): 75؛ نساء (4): 54؛ ص (38): 35.
48. فاتحه (1): 4؛ آل عمران (3): 26؛ زخرف (43): 77.
49. اسراء (17): 24؛ زخرف (43): 88؛ منافقون (63): 10.
50. مائده (5): 60؛ کافرون (109): 4؛ نحل (16): 35.
51. اسراء (17): 24؛ زخرف (43): 88؛ منافقون (63): 10.
52. بقره (2): 282؛ نساء (4): 28؛ هود (11): 91.
53. انفال (8): 52؛ حج (22): 40؛ نمل (27): 39.
54. حديد (57): 19؛ نساء (4): 78؛ انعام (6): 148.
55. ق (50): 18؛ ق (50): 23؛ يوسف (12): 31.
56. بقره (2): 217؛ انفال (8): 73؛ رعد (13): 9.
57. قمر (54): 53؛ بقره (2): 282؛ اسراء (17): 24.
58. ابراهيم (14): 34؛ احزاب (33): 72؛ آل عمران (3): 182.
59. احزاب (33): 72؛ نساء (4): 17؛ انعام (6): 54.
60. اعراف (7): 178؛ اسراء (17): 97؛ کهف (88): 17.
61. ضحي (93): 7؛ آل عمران (3): 90؛ حجر (15): 56.
62. قصص (28): 15؛ زمر (39): 37؛ کهف (18): 51.
63. بقره (2): 30.
64. ص (38): 26.
65. نور (24): 55.
66. بقره (2): 213.
67. يونس (10): 19.
68. انبياء (21): 92؛ مؤمنون (23): 52.
69. بقره (2): 124.
70. انبياء (21): 73.
71. قصص (28): 5.
72. توبه (9): 12.
73. اسراء (17): 71.
74. انا هديناه السبيل اما شاکراً و اما کفوراً، دهر (76): 3.
75. کهف (18): 29.
76. رعد (13): 11.
77. مدثر (74): 38.
78. اسراء (17): 70.
79. آل عمران (3): 195.
80. نساء (4): 32.
81. بقره (2): 44 و 76.
82. مجادله (58): 11.
83. حج (22): 46.
84. يوسف (12): 111.
85. شوري (42): 38.
86. آل عمران (3): 159.
87. توبه (9): 71.
88. آل عمران (3): 110.
89. قصص (28): 5.
90. بقره (2): 279.
91. بقره (2): 165.
92. کهف (18): 59.
93. هود (11): 113.
94. حديد (57): 25.
95. شوري (42): 15.
96. مائده (5): 8.
97. نساء (4): 58.
98. نحل (16): 90.
99. نساء (4): 1.
100. حجرات (49): 13.
101. سبا (34): 35.
102. انبياء (21): 18.
103. مائده (5): 48.
104. اسراء (17): 81.
105. عنکبوت (29): 68.
106. يونس (10): 75.
107. فرقان (25): 21.
108. اعراف (7): 48.
109. قصص (28): 4.
110. سبا (34): 31.
111. ابراهيم (14): 21.
112. قصص (28): 5.
113. نساء (4): 75.
114. نساء (4): 97.
115. ر. ک به: مجمع البحرين، ج 1، ص 396 و مفردات راغب، ماده ي «ملأ».
116. مؤمنون (23): 46.
117. يونس (10): 88.
118. يونس (10): 83.
119. قصص (28): 20.
120. يوسف (12): 40 و 67؛ و انعام (6): 57.
121. ص (38): 26.
122. نساء (4): 58.
123. مائده (5): 44، 45، 47.
124. نساء (4): 105.