ابعاد سياسي رهبري در نهج البلاغه





رهبري را از ديد نهج البلاغه نمي توان به صورت يک مفهوم يک بعدي مطرح نمود. رهبري و امامت يک مجموعه ي پيچيده و چند بعدي است که از عناصر مختلفي تشکيل شده است که بدون تحقق آن ها در جامعه، عينيت نمي يابد.
امامت از جهاتي با اصل مکتب و وحي ارتباط دارد و از جهاتي ديگر با امت مرتبط است. اين ابعاد و عناصر و جهات مختلف را در چهار بعد مي توان خلاصه نمود:
با تحقق اين چهار عنصر و خصلت در جامعه، امامت عينيت مي يابد و طرح امت و امام به اجرا در مي آيد.

1. سياست تمرکز ايدئولوژيکي

نخستين بار امامت به مفهوم دقيق مرکزيت ايدئولوژيکي در کلام حضرت علي (ع) به کمک واژه ي دقيق قطب تبيين شد:
أما والله لقد تقمصها فلان و انه ليعلم أن محلي منها محل القطب من الرحا. (1)
هشيارانه بنگريد، سوگند به خدا فلاني خلافت را چون تن پوشي به تن کشيد، در حالي که او نيک مي دانست که موقعيت و نقش من نسبت به خلافت همچون قطب درسنگ آسياب است.
«قطب الرحا» محوري است که سنگ آسياب بر گرد آن مي چرخد و بدون آن، گردش سنگ مختل مي شود و در اندک زماني از حرکت باز مي ماند.
در اين ميان، خلافت به معني جانشيني و قائم مقامي پيامبر و پيشوايي و رهبري ايدئولوژيکي و زمامداري سياسي و هدايت تکاملي در تمامي جريانات و حرکت هاي جامعه، از چنان مرکزيتي برخوردار است که بايد تمام جامعه و امت بر محور امام به گردش درآيد. امامت چون هسته ي مرکزي و نگهدارنده و نظم دهنده، کنترل کننده ي گردش چرخ هاي جامعه و بازدارنده ي از حرکت هاي انحرافي مي باشد.
امامت به اين معني، حضور امام را در عرصه ي کليه مسائل امت و جامعه ايجاب مي کند، به طوري که هيچ حرکتي از خارج از قطب وجود اما نشأت نمي گيرد، و هر نوع حرکت لازم براي تکامل امت از اين مرکز آغاز مي شود و جهت مي گيرد و کنترل مي شود.
در موردي ديگر، حضرت علي (ع) امامت را به رشته ي پيوند دهنده ي مهره ها، تشبيه مي کند:
و مکان القيم بالامر مکان النظام من الخرز يجمعه و يضمه، فان انقطع النظام تفرق الخرز و ذهب. (2)
کسي که در ميان امت به امر خلافت و امامت قيام مي کند، همچون رشته ي محکمي است که مهره ها را گرد مي آورد، نظم مي بخشد و به هم مي پيوندد، و هرگاه پاره شود مهره ها از هم جدا مي شوند و هر کدام به سويي مي رود و ديگر امکان گردآوري آن ها نخواهد بود.
امام تمرکز تشکيلات امت و مرکز کليه ي نيروهاي بالنده و استعدادهاي قابل شکوفايي است، و رهبري وي به گونه ي مکتبي و بر اساس پايبندي به اصول غير قابل تخطي و مطابق با معيارهاي تقوا و فضيلت و علم و روش هاي منطقي و انساني است. امام نه تنها عالم و آگاه به مکتب و فرامين وحي است، بلکه خود در تحقق بخشيدن به مکتب و عمل به فرامين الاهي پيشتاز و پيشگام است، و همواره در صف پيشين حرکت جامعه به سوي الله قرار دارد، و به هيچ قيمتي تن به هواي نفس نمي دهد و از جاده ي عدالت خارج نمي گردد. شيوه رهبري امام آنچنان به مکتب پيوند خورده است که جدا شدن کتاب و امام حتي براي يک بار نيز امکان پذير نيست. چنان که پيامبر اکرم (ص) فرمود:
اني تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتي ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا أبدا و انهمد لن يفترقا حتي يردا علي الحوض (3)
من در ميان شما دو ميراث گرانبها مي گذارم، کتاب خدا و خاندانم را، مادام که به آن دو چنگ زنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد و آن دو هيچ گاه از هم جدا نمي شوند تا آن گاه که در قيامت به من برسند.
خواسته ها و تمايلات مردم نمي تواند امام را از خط وحي جدا کند. وقتي مردم امام خويش را برگزيدند، او حرکت پوياي خويش را با خواست مکتب و اراده متجلي شده در وحي (يعني بر مدار رضاي حق) تنظيم مي کند. حضرت علي (ع) در اين مورد مي فرمايد:
و اعلموا اني إن أجبتکم رکبت بکم ما أعلم و لم أصغ اءلي قول القائل و عتب العاتب. (4)
بدانيد مردم! اگر دعوت شما را به قبول خلافت پذيرفتم، شما را آن گونه که مي دانم راه مي برم و هر گاه روش من با خواسته و سليقه و برداشت شما وفق ندهد ديگر به گفته ي کسي و پرخاش پرخاشگري گوش فرا نخواهم داد.

2. گزينش بر اساس خصايص برتر

قطبيت و رهبري ايدئولوژيک امام و ايفاي نقش قطب در روح و قلب، و جان در کالبد امت، بي شک مستلزم شرايط و اولويت ها و خصايص برتري است که امام بايد در حد اعلا از آن برخوردار باشد، ما در اين جا از کم و کيف اين خصايص برتر بحثي نداريم، ولي مي دانيم که تعيين حد و مرز اين شرايط و خصايص، و همچنين شناخت انساني که به درستي واجد اين شرايط برتر است، به همان اندازه دشوار و پيچيده است که تشخيص شرايط نبوت و انتخاب نبي، و اين از حدود امکانات بشري به دور است. اگر تلاش بشري در شناخت افراد نسبت به گذشته و حال امکان پذير باشد، بي شک نسبت به آينده، امکان پذير نيست. آن جا که راه شناخت حس و تجربه و تعقل و علم به بن بست مي رسد.
بر اساس بينش توحيدي در امر هدايت انسان، راه ديگري وجود خواهد داشت تا حجت را بر انسان تمام نمايد. اين راه همان راه وحي است که همواره به صورت يک شناخت قطعي تضمين شده، ديد انسان را با افق هاي ناشناخته جهان آشنا، و حقايق پيچيده ي جهان را ملموس تر از هر حس و تجربه، و روشن تر و جزمي تر از هر برهان، مکشوف داشته است.
عنصر دوم تعيين کننده در امامت، همان بيان وحي است که گزينش الاهي را در انتخاب امام روشن مي کند:
لهم خصائص حق الولاية و فيهم الوصية والوراثة. (5)
براي امامان اهل بيت ويژگي هايي است که از آن جمله حق حکومت و برخورداري از وصيت پيامبر (ص) و پيوند با نبوت است.

3. پذيرش مردم

اگر امامت را نه به طور يک نظريه، بلکه به عنوان يک واقعيت جامعه اسلامي مطرح نماييم، مسأله ي بيعت و پذيرش مردم، خود به خود يکي از عناصر تشکيل دهنده ي آن خواهد بود. به ويژه امامت به عنوان مرکزيت و قطبيت ايدئولوژيک، در عينيت جامعه وقتي قابل فرض است که همراه با پذيرش مردم باشد.
اين به مفهوم آن نيست که امام بدون انتخاب و يا پذيرش مردم، واجد صلاحيت امامت نيست، يا قبول مردم از شرايط امامت است، بلکه به معني آن است که بدون پذيرش از طرف مردم، امامت امام واجد صلاحيت و انتخاب شده ي از جانب خدا عينيت پيدا نمي کند.
در حقيقت بيعت و قبول مردم، شرط تحقق بعد اول امامت است، بدون آنکه در بعد دوم کوچک ترين نقشي داشته باشد. به همين دليل است که آثار ديگر امامت - به جز قطبيت و رهبري و حکومت که بر اساس اصل آزادي انتخاب انسان بايد با مشروعيت مردمي همراه باشد - نيازي به تحقق شرط قبول مردم نخواهد داشت.
حضرت علي (ع) در يک مورد، از تحقق عيني، امامت را با کلمه ي انعقاد تعبير مي کند، و رابطه ي امامت و مردم را چنين بيان مي نمايد:
و لعمري لان کانت الامامة لا تنعقد حتي يحضرها عامة الناس فما إلي ذلک سبيل ولکن أهلها يحکمون علي من غاب عنها ثم ليس للشاهد أن يرجع و لاللغائب أن يختار. (6)
سوگند به جانم که امامت منعقد نمي شود تا اين که همه ي مردم حضور يابند و بيعت نمايند، پيداست که براي چنين کاري راه عملي وجود ندارد، و لکن آن ها که اهل نظر و تشخيص هستند قضاوت و انتخاب مي کنند و انتخاب آن ها حکمي درباره غايبان خواهد بود و از آن پس ديگر آن ها که حاضر بوده اند حق رجوع دارند و نه آن ها که غايب بوده اند.
جمله ي «فماالي ذلک سبيل» مشروعيت مراجعه ي به آراء عمومي را نفي نمي کند، بلکه در هر شرايطي آن را غير ممکن مي شمارد، و تنها راه دست نيافتن به آراء عمومي رامانع مي شمارد. و مفهوم اين کلام آن است که هرگاه امکان عملي براي راهيابي به آراء عمومي وجود داشته باشد، مانعي وجود نخواهد داشت؛ و در صورت ناممکن بودن دسترسي به آراء عمومي، انعقاد امامت مشروط به رأي صاحب نظران و خيرخواهان واجد اهليت و صلاحيت خواهد بود. گر چه بيان امام دراين مورد مي تواند مبني بر قاعده الزام و جواب اقناعي به کساني باشد که امامت را نه از طريق وحي و وصيت و نص، بلکه از طريق انتخاب و شورا قابل يقين مي دانند، ولي چنين تصريحي از امام نيز آمده است که:
فان اجتمعوا علي رجل و سموه اماما کان لله رضي فان خرج عن أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردوه الي ماخرج منه فان أبي قاتلوه علي اتباعه غيرسبيل المؤمنين. (7)
در مورد ديگر مي فرمايد:
انما مثلي بينکم کمثل السراج في الظلمة يستضيء به من و لجها. فاسمعوا أيها الناس وعوا. (8)
نقش من در جامعه، همانند نقش چراغ فروزاني است که در تاريکي مي درخشد و هر کس که در تاريکي فرو مي رود از نور آن بهره مي گيرد. مردم بشنويد و خوب آگاه باشيد.
در شرايطي که امت، امام راستين خود را نمي يابد و يا جريان هاي انحرافي ميان امت و امام فاصله ايجاد مي کند و توده ي مردم بحران زده و يا ناآگاه به جاي امام منصوص، به دنبال امام منتخب مي روند، فاجعه ي بس بزرگي رخ مي دهد که سنگين ترين مسؤوليت ها را به دوش آگاهان و شخص امام به شرايطي بس دشوار و اضطراري دچار مي سازد.
مراعات حق آزادي و انتخاب مردم به مفاد «لا اکراه في الدين» (9) و حفظ جانب اختيار به مقتضاي «انا هديناه السبيل اما شاکرا و اما کفورا» (10) و احترام به اصل عدم تحميل و اجتناب از جباريت و حاکميت نامقبول مردم بر اساس «و ما أنت عليهم بجبار قد فذکر بالقرآن من يخاف وعيد». (11) از يک سو، و هراس از ناتواني حکومت انتخابي مردم از انجام مسؤوليت ها و ترس از سرخوردگي مردم، و سرانجام، وحشت از انحراف مردم و تحريف دين، مشکلات جانکاهي را به وجود مي آورد که شمه اي از آن را در بيانات امام علي (ع) مي يابيم:
فلما مضي (ع) تنازع المسلمون الامر من بعده. فوالله ما کان يلقي في روعي و لا يخطر ببالي أن العرب تزعج هذا الامر من بعده - صلي الله عليه و آله و سلم - عن أهل بيته و لا انهم منعوه عني من بعده، فما راعني الا انثيال الناس علي فلان يبايعونه، فأمسکت يدي حتي رأيت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام، يدعون الي الحق دين محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - فخشيت ان لم أنصر الاءسلام و أهله أن أري فيه ثلما أو هدما تکون المصيبة به علي أعظم من فوت ولايتکم التي انما هي متاع أيام قلائل، يزول منها ما کان کما يزول السراب أو کما ينقشع السحاب؛ فنهضت في تلک الاحداث حتي زاح الباطل و زهق و اطمأن الدين و تنهنه. (12)
هنگامي که پيامبر خدا چشم از جهان فروبست، در کار خلافت با يکديگر درگير شدند. به خدا سوگند فکر نمي کردم و به دل من نمي گذشت که مردم زمامداري و رهبري را پس از پيامبر از خاندانش بيرون برند و مرا از آن دور کنند. يک باره مرا به هراس انداخت، هنگامي که ديدم مردم به سوي فلاني سرازير شدند تا با وي بيعت کنند. در اين هنگام دست خود را کشيدم تا آن گاه که بازگشت مردم را ديدم که از اسلام بر مي گردند و براي نابودي دين دعوت مي کنند. ترسيدم اگر اسلام را ياري ندهم و به کمک پيروان اسلام نشتابم، شاهد نابودي و شکاف در اسلام باشم، که مصيبت آن بر من سنگين تر از زمامداري بر شما که از دست مي دهم خواهد بود. در صورتي که اين زمامداري بهره ي چند روز اندک دنيا است که هر چه باشد مي گذرد که آن چنان که سراب مي گذرد و ابرها از هم متلاشي مي شوند. براي پيشگيري از اين پيامدهاي مصيبت بار، به پا خاستم و کوشيدم تا باطل از ميان رفت و اسلام آرامش يافت و از انحراف بازماند.

4. رهبري الگو و اسوه ي جامعه

امامت يک مسؤوليت بزرگ است، نه يک مقام و منزلت قابل افتخار و بزرگ نمايي. معمولاً در نظام هاي سياسي براي مقامات بالا با حفظ سلسله ي مراتب، امتيازات و تبعيض هايي قائل مي شوند که از يک نوع اصالت بخشيدن به مقام سرچشمه مي گيرد. بزرگ ترين خطر نظام هاي سياسي، هدف شدن مقام و رسيدن به آن امتيازها و تبعيض هاست که قدرت طلبي و استبداد و پايمال نمودن حقوق ملت ها از آثارغير قابل اجتناب آن است. امامت به ويژه، با توجه به خصلت اصطفاي الاهي، هرگز به عنوان يک مقام مطرح نيست، بلکه مسؤوليتي بس بزرگ است که امام را در برابر خدا نسبت به خلق، مسؤول و متعهد کرده است: الإمام راع و مسؤول عن رعيته. (13)
حضرت علي (ع) در زمينه ي قبول زمامداري ، يک جا ميثاقي را که خدا از عالمان گرفته انگيزه مي شمارد: و ما أخذ الله من العلماء أيقاروا علي کظة ظالم و لاسغب مظلوم. (14) و در جاي ديگر احياي نشانه هاي دين و رد ظلم از مظلومان را مسؤوليتي اجتناب ناپذير معرفي مي کند:
اللهم انک تعلم أنه لم يکن الذي کان منا منافسة في سلطان، و لا التماس شيء من فضول الحطام، ولکن لنرد المعالم من دينک و نظهر الاصلاح في بلادک؛ فيأمن المظلومون من عبادک، و تقام المعطلة من حدودک. (15)
در مورد ديگر، امام مسؤوليت هايي را که کتاب خدا و سنت پيامبر بر دوش وي نهاده است، انگيزه قبول زمامداري مي داند:
والله ما کانت لي في الخلافة رغبة و لا في الولاية إربة، و لکنکم دعوتموني اليها، و حملتموني عليها، فلما أفضت الي نظرت الي کتاب الله و ما وضع لنا، و امرنا بالحکم به فاتبعته و ما استن النبي - صلي الله عليه و آله و سلم - فاقتديته. (16)
اقتدار و تفوق و حاکميت در امامت، تنها بدان جهت تن در دادني است که وسيله ي انجام وظيفه و مسؤوليت است، وگرنه صرف نظر از بعد مسؤوليت، اقتدار و حاکميت طلبي امري نامطلوب و نفرت انگيز است. چنان که امام به عبدالله بن عباس فرمود:
ما قيمة هذا النعل؟ فقلت: لا قيمة له! فقال - عليه السلام - و الله ، لهي أحب الي من امرتکم، لا أن أقيم حقا أو أدفع باطلا. (17)
حاکميت اصل مسؤوليت در امامت تا آن جاست که گاه امام را از مدار قدرت خارج مي کند و او را به سلم و حالت انفعالي وادار مي نمايد:
لقد علمتم أني أحق بها من غيري، والله لاسلمن ماسلمت امور المسلمين و لم يکن فيها جور الاعلي خاصة التماسا لاجر ذلک و فضله، و زهدا فيما تنافستموه من زخرفه و زبرجه. (18)
در امامت هيچ جايگاهي براي امتيازطلبي و قدرت جويي و تبعيض خواهي وجود ندارد، و بهره گيري از کليه ي وسايل قدرت در چارچوب مسؤوليت هاي مقدس امکان پذير است. امام در پاسخ کساني که تبعيض را وسيله ي مناسبي براي استقرار حاکميت و نگهداشتن قدرت مي پنداشتند و امام را به آن توجيه مي کردند، فرمود:
أتامروني أن أطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه! والله لا أطور به ما سمر سمير، و ما ام نجم في السماء نجما! و لو کان المال لي لسويت فکيف و انما المال مال الله. (19)
اگر امام در برابر مدعيان و طالبان قدرت مقاومت مي کند و وقت و نيروي خود را به دفع آن ها مصروف مي دارد، براي آن است که زمام امور امت به دست سوداگران قدرت و دشمنان خلق و فاسدان و مفسدان نيفتد:
ولکنني آسي أن يلي أمر هذه الامة سفهائها و فجارها، فيتخذوا مال الله دولا، و عباده خولا، و الصالحين حربا، والفاسقين حزبا... فلو لا ذلک ما أکثرت تأليبکم و تأنيبکم ، و جمعکم و تحريصکم، و لترکتکم اذ أبيتم و نيتم. (20)
در اين سخن، امام تأکيد بر آن دارد که از دشمني ها و مخالفت ها و پايين آمدن از اريکه ي قدرت واهمه ندارد، و در حق بودن خود و گمراه بودن دشمنانش ترديدي به خود راه نمي دهد. تنها انگيزه ي حفظ قدرت آن است که امام نگران است که مبادا قدرت و زمام امور مسلمين به دست ابلهان و بدکاران بيفتد و مال و ثروت خدا را بين خود دست به دست بگردانند، بندگان خدا را برده ي خويش کنند و با شايستگان بجنگند و گنهکاران را حزب و وسيله قدرت خويش قرار دهند و بر مردم ستم برانند.
اگر چنين خطري در ميان نبود، امام هرگز تا اين اندازه مردم را مورد تشويق و يا نکوهش قرار نمي داد و بر گرد آوردن و تشکل آن ها همت نمي گمارد، و آن ها را به حال خود رها مي ساخت، هر گاه که امتناع و سستي از آن ها مشاهده مي نمود.
محور بودن مسؤوليت در امامت، اسوه بودن امام را ايجاب مي کند و امام قبل از آنکه از ديگران مسؤوليتي بطلبد، خود پيشاپيش آن را عمل مي کند. امام نسبت به قانون الاهي و وظايف شرع، از همه ي افراد امت متعهدتر و عامل تر است. او تجلي عيني مجموعه ي قوانين مکتب است. امام در اين زمينه به صراحت مي گويد:
أيها الناس! اني - و الله ما أحثکم علي طاعة الا و أسبقکم اليها، و لا أنها کم عن معصية الا و أتناهي قبلکم عنها. (21)
مردم به خدا سوگند هرگاه که شما را بر اطاعتي فراخواندم، خود در عمل به آن فرمان از شما پيشي گرفتم، و شما را از نافرماني و گناهي بازنداشتم مگر آنکه پيش از آن اجتناب ورزيدم.

حقوق متقابل ملت و دولت

بي شک هر مسؤوليتي متقابلاً حق و اختيار و اقتداري را ايجاب مي کند. (22) مسؤوليت هاي سنگين امامت نيز که در رابطه ي با مردم و جامعه از جانب خداوند مقرر شده است، از اين قاعده مستثني نيست و اختيارات وسيع و متناسب با اين مسؤوليت ها را براي امام، و حقوق و وظايفي را در اين رابطه ي بر عهده مردم مي گذارد که ما از آن به ولايت تعبير مي کنيم؛ هر نوع ولايتي منشأ اقتدار و سلطه اي است که در جهت نفع رساني به امت اعمال مي شود. در نهج البلاغه اين نوع ملازمه ي حقوقي و حقوق متقابل امام و امت چنين ترسيم شده است:
أيها الناس! ان لي عليکم حقا ولکم علي حق: فأما حقکم علي فالنصيحة لکم و توفير فيئکم عليکم، و تعليمکم کيلا تجهلوا، و تأديبکم کيما تعلموا؛ و أما حقي عليکم فالوفاء بالبيعة، والنصيحة في المشهد و المغيب، والاجابة حين أدعوکم والطاعة حين آمرکم. (23)
اي مردم! من بر عهده ي شما حقوقي دارم که از حق رهبري و امامت و تصدي امور دولت ناشي مي شود، و شما نيز برعهده ي من حقوقي داريد که ازمسؤوليت هايي که من پذيرفته ام نشأت مي گيرد اما آن حقوقي که شما بر عهده ي من داريد چنين است:
1. همواره خير خواه شما باشم و بر اساس مصلحت شما گام بردارم.
2. در تأمين رفاه و آسايش زندگي مادي شما و توسعه ي اقتصادي و رشد بهره وري تلاش مي کنم.
3. امر آموزش شما آن چنان باشد که ناداني و بي علمي در ميان شما باقي نماند.
4. فراهم آوردن زمينه ي رشد و تربيت به گونه اي که شايسته ي شماست و آن چنان که خود بدانيد و آگاه به رشد خويش باشيد و به سر حد کمال علم و آگاهي برسيد.
اما وظايفي که شما در قبال دولت و امامتان برعهده داريد آن است که:
1. بر بيعت خويش استوار باشيد و نسبت به انتخاب خود وفادار بمانيد.
2. به امور عمومي و فعاليتهاي دولت و زمامداران خيرخواه باشيد و همواره با هشياري امور را زير نظر بگيريد و با دلسوزي و مصلحت انديشي دولت و مسؤولين را ياري دهيد. چه آن ها حضور داشته باشند و در حضورشان باشيد و چه در غياب آنان و هنگامي که شما پنهان از آن ها به امور مي نگريد.
3. هرگاه شما را به اطاعت از فرامين الاهي و همکاري و مساعدت و همياري با دولت و کارگزاران دعوت مي کنم، مرا اجابت کنيد و دعوت مرا لبيک گوييد و همواره در صحنه ها حضور داشته باشيد.
4. هنگامي که براي انجام وظايفم فرماني صادر مي کنم و به شما دستوري مي دهم به فرامينم گوش فرا دهيد و از اوامرم اطاعت کنيد.
در اصول کافي رواياتي در اين زمينه تحت عنوان: «ما يجب من حق الإمام علي الرعية و حق الرعية علي الإمام، عليه السلام» نقل شده است که بيانگر مهم ترين مسأله ي سياسي در زمينه ي زمامداري و حفظ حقوق عمومي و آزادي هاي اساسي است. (24)

پی نوشت:

1. نهج البلاغه، خطبه 3.
2. نهج البلاغه، خطبه ي 146.
3. محمد بن حسن حر عاملي: وسائل الشيعه، ج 18، ص 19.
4. نهج البلاغه، خطبه ي 92.
5. نهج البلاغه، خطبه 2.
6. نهج البلاغه، خطبه 173.
7. نهج البلاغه، نامه 6.
8. همان، خطبه ي 187.
9. بقره (2): 256.
10. دهر (76): 3.
11. ق (50): 45.
12. نهج البلاغه، نامه 62.
13. مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 121.
14. نهج البلاغه، خطبه 3.
15. همان، خطبه 131.
16. همان، خطبه 205.
17. نهج البلاغه، خطبه 33.
18. همان، خطبه 74.
19. همان، خطبه 126.
20. نهج البلاغه، نامه 62.
21. همان، خطبه ي 175.
22. «فالحق لا يجري لأحد إلا جري عليه و لايجري عليه إلا جري له»، نهج البلاغه، خطبه 34 و بحارالانوار، ج 27، ص 51.
23. نهج البلاغه، خطبه 34.
24. محمد بن يعقوب کليني: اصول کافي، ج 1، ص 433 و محمد باقر مجلسي: بحارالانوار، ج 27، ص 242.