گرايش ايرانيان يمن به اسلام
گرايش ايرانيان يمن به اسلام
استقرار هزار نفر ايراني در يمن
(خسرو اول ) ، پيش از ولادت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله ، دولت حبشه به فرماندهي «ابرهه» از طريق دريا به يمن حمله کرد و حکومت يمن را برانداخت .
ذي يزن ( يکي از شاهزادگان خاندان حمير ) که در يمن سلطنت مي کرد، به ايران پناهنده شد و به تيسفون (شهر مرکزي مدائن) نزد انوشيروان آمد و براي بازگرداندن تاج و تخت خود، تقاضاي کمک کرد و به انوشيروان چنين گفت:
«سربازان خود را با من به سوي يمن بفرست تا يمن را از تحت سلطه ي حبشيان خارج سازم.»
مدت ها گذشت تا اين که او از دنيا رفت و فرزندش «سيف بن ذي يزن» دنبال کار او را گرفت.
پس از گفتگوي بسيار، انوشيروان موافقت کرد که گروهي از زندانيان محکوم به اعدام حکومت خود را همراه سيف بن ذي يزن به سوي يمن بفرستد ، آنها حدود هزار نفر بودند که همراه سيف، به يمن کوچ کردند و همين گروه اندک، توانستند حبشيان را از يمن بيرون کنند، اين زندانيان، زندانيان سياسي بودند نه جاني . آنها آزادي خواهاني بودند که بر اثر مخالفت با رژيم ستمشاهي ساساني به زندان افتاده بودند، شاه خواست بدين وسيله آنها را از وطن دور کرده و نابود کند، آنها در حقيقت هجرت کردند و سرانجام به دين حيات بخش اسلام مشرف شده و زمينه را براي براندازي رژيم منحوس ساساني فراهم و پي ريزي نمودند.
فرمانده ي ايرانيان در اين هنگام، شخصي به نام «وهرز» بود. با تلاش و مبارزات آنها ، حبشيان شکست خوردند و يمن را ترک کردند و پس از سقوط آنها و رئيسشان مسروق بن ابرهه و پس از مرگ سيف بن ذي يزن ، همين وهرز که نام اصليش «خرزاد» بود، حکومت يمن را به دست گرفت. (1)
از آن پس يمن يک کشور دست نشانده ي ايران به شمار آمد و تحت الحمايه ي ايران گرديد.
ابوحنيفه دينوري ( متوفي 282 ه.ق) در کتاب خود «اخبار الطوال» مي نويسد:
«انوشيروان سپاهي از زندانيان ترتيب داد و مردي از ايشان به نام «وهرز» پسر کامکار را که بيش از صد سال داشت و از دليران و بزرگان بود و چون در راهها، ناامني بوجود آورده، زندانش شده بود. انوشيروان او را فرمانده ي آن سپاه کرد، و هرز همراه سيف بن ذي يزن از راه دريا خود را به ساحل عدن رساندند ودر آنجا با سپاه مسروق بن ابرهه ( فرمانده ي حبشيان يمن) درگير شدند، و هرز در اين درگيري، تيري به مسروق زد که ميان دو چشم او فرو شد و از پشت سرش بيرون آمد و بر زمين افتاد و مرد. آن گاه لشگر مسروق پراکنده شدند، و هرز وارد صنعاء شد و يمن را تصرف کرد و خبر فتح را براي انوشيروان نوشت.» (2)
گروهي حدود هزار نفري از ايرانيان، همراه وهرز وارد يمن شدند و همچنان در يمن زندگي مي کردند تا وقتي که دين مقدس اسلام آشکار شد ، هنگامي که پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله به مدينه هجرت کرد، رهبري يمن در دست يکي از ايرانيان به نام باذان بن ساسان بود. او تمام ماجراهاي زندگي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله با مشرکان را به خسروپرويز شاه آن زمان ايران، گزارش مي داد. (3)
نامه ي پيامبر صلي الله عليه و آله به خسروپرويز
خسروپرويز، نامه را از سفير پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله گرفت و فرمان داد تا مترجم آن را ترجمه کند.
مترجم به ترجمه ي اولين بخش نامه پرداخت:
«من محمد رسول الله الي کسري ...؛ از جانب محمد، رسول خدا صلي الله عليه و آله به سوي کسري شاه ايران ...»
خسرو همين که فهميد پيامبر صلي الله عليه و آله نام خود را بر نام او مقدم داشته ، با صداي بلند نعره کشيد و گفت: «اين نامه از جانب چه کسي است که نامش را بر نام من، مقدم داشته است؟» و بي درنگ نامه ي مبارک پيامبر صلي الله عليه و آله را با دست خود پاره کرد و نگذاشت تا مترجم بقيه ي آن را بخواند.
عبدالله بن حذافه از مدائن به سوي مدينه بازگشت و ماجرا را به رسول خدا صلي الله عليه و آله گزارش داد، رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
«اللهم مزق ملکه؛ خدايا ! شيرازه ي کشور خسروپرويز را از هم بپاش.» (4)
نامه ي خسروپرويز به باذان ، شاه يمن
نامه ي شاهنشاه مغرور ايران، توسط پيک هاي مخصوص به باذان رسيد. باذان، بي درنگ يک نفر از قهرمانان سپاه خود به نام بابويه را به همراه مرد ديگري به نام خرخسره به سوي پيامبر صلي الله عليه و آله فرستاد تا فرمان شاه را اجرا کنند.
ولي باذان که فردي هوشيار بود، به قهرمان خود گفت: «اي بابويه! هشيار باش تا در انجام اين مأموريت از طريق ادب بيرون نروي، در کار محمد صلي الله عليه و آله تأمل و کنجاوي کامل کن، اگر او را دروغگو يافتيد، بي درنگ او را به دربار ايران جلب کن و اگر راستگو يافتيد به گزارش دهيد!»
بابويه و خرخسره، به جانب مدينه حرکت کردند و در آنجا به محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله رفتند . بابويه گفت: « شاهنشاه خسروپرويز، براي باذان پادشاه يمن، نامه نوشته و به او فرمان داده تا کسي را نزد تو بفرستد و تو را به دربار کسري( خسروپرويز) ببرد. باذان ما را به اينجا اعزاک کرده است تا فرمان ملوکانه را به شما ابلاغ کنيم، اگر اين فرمان را بپذيري، پادشاه يمن وساطت کرده و از خسروپرويز درخواست مي کند که تو را عفو نمايد، وگرنه خود و قوم خود را هلاک نموده اي، زيرا که تو شوکت و قدرت شاهنشاه ايران را خوب مي شناسي.» (6)
برخورد پيامبر صلي الله عليه و آله با دو مأمور باذان
رسول خدا صلي الله عليه و آله وقتي که قيافه ي آنها را ديد، به آنها فرمود: «چه کسي به شما دستور داده که چنين شکلي داشته باشيد؟»
آنها گفتند: «امنا ربنا؛ صاحب ما ، خسروپرويز به ما چنين دستور داده است.»
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «اما پروردگار من دستور داده که سبيل را بچينم و موي صورت را بگذارم.»
آنگاه پيامبر صلي الله عليه و آله به آنها فرمود: «بنشينيد.»
آنها در حالي که بر اثر شکوه معنوي مجلس، دهشت زده شده بودند، نشستند. پيامبر صلي الله عليه و آله آنها را به اسلام دعوت کرد و آياتي از قرآن را براي آنها خواند و فرمود: «به خداي جهان و رسالت من، ايمان بياوريد.»
آنها اسلام را نپذيرفتند و گفتند: «اگر با ما به دربار خسروپرويز نمي آيي ، جواب نامه ي باذان، پادشاه يمن را بنويس تا برگرديم.»
آنها چند روز مدينه ماندند و مکرر تقاضاي جواب نامه مي کردند. پيامبر صلي الله عليه و آله روزي به آنها گفت: «فردا صبح نزد من بياييد.»
آنها فرداي آن روز به اميد گرفتن جواب نامه، به حضور پيامبر صلي الله عليه و آله رسيدند. پيامبر صلي الله عليه و آله به آنها گفت: «خداي من، شب گذشته صاحب شما را کشت و پسرش «شيرويه» را بر او مسلط نمود، به سوي يمن بازگرديد و ماجرا را به پادشاه خود باذان ابلاغ کنيد که دين من بر شاهان ايران چيره گرديد و اگر باذان دين اسلام را بپذيرد، حکومتش دوام مي يابد، و گرنه او نيز به سرنوشت امپراطور ايران، دچار مي شود.»
آنگاه پيامبر صلي الله عليه و آله کمربند نقره اي که شاه مصر به آن حضرت هديه کرده بود، به خرخسره اهداء کرد، به همين خاصر مردم يمن او را با لقب «ذنوالمفخره» ( صاحل مدال پرافتخار کمربند) مي خواندند و اين لقب در ميان فرزندان او نيز بجا ماند. (7)
مسلمان شدن باذان و گروهي از ايرانيان
باذان آن تاريخ را ضبط کرد و در انتظار آمدن خبر از دربار ايران شد، طولي نکشيد که از جانب شيرويه، نامه اي براي باذان رسيد که چنين نوشته بود:
«من خسروپرويز را کشتم (8) زيرا او اعيان و اشراف ايران را کشت و مردم را پراکنده ساخت. براي من از مردم يمن بيعت بگير و ارتباط مردم يمن را با من برقرار ساز. ضمنا به آن شخصي که در حجاز، ادعاي پيامبري مي کند و خسروپرويز درباره ي او به تو فرمان دستگيري وي را نوشته، کاري نداشته باش تا از جانب من فرمان بعدي صادر گردد.»
باذان با تطبيق نامه با گزارش مأمورين در مورد پيشگويي پيامبر صلي الله عليه و آله به راستگويي محمد صلي الله عليه و آله پي برد و به دين اسلام گرويد و گروهي از ايرانيان مقيم يمن نيز اسلام را پذيرفتند.
به اين ترتيب باذان به عنوان دومين مرد ايراني مسلمان (پس از سلمان) مفتخر گرديد.(9)
از سوي ديگر، خبر هلاکت شاه ايران به مدينه رسيد. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «خدا کسري را لعنت کند که مرد و ديگر بعد از او کسري نخواهد بود.» (10)
هيئت اعزامي باذان در مدينه
اين هيئت وقتي که در مدينه به حضور پيامبر صلي الله عليه و آله رسيدند، گفتند: «ما به طرف کدام شخص بايد برويم؟»
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:
«انتم منا و الينا اهل البيت؛ شما اکنون از ياران ما هستيد و به طرف ما اهلبيت مي باشيد.» (11)
اين هيئت پس از مدتي به يمن بازگشتند و پيامبر صلي الله عليه و آله رهبري باذان را در يمن تصويب کرد و او را بر تمام کارگزاران خود در يمن امير نمود.
به اين ترتيب مي توان حدس قوي زد که حدود هزار نفر ايراني، همراه باذان در سال هفتم هجرت مسلمان شده اند و به تبليغ و ترويج اسلام پرداخته اند.
شهادت شهر بن باذان ( نخستين شهيد ايراني)
پس از درگذشت باذان ، حکومت يمن به چند قسمت تقسيم شد و پيامبر صلي الله عليه و آله براي هر ناحيه اي از يمن، حاکمي تعيين فرمود. «شهر بن باذان» را حاکم صنعاء، پايتخت سابق يمن کرد. شهر بن باذان مانند پدر به تبليغ اسلام و مبارزه با دشمنان اسلام پرداخت.
پيامبر صلي الله عليه و آله پس از بازگشت از حجه الوداع ( در سال دهم هجرت) بيمار گرديد. شابعه سازان و فرصت طلبان، بيماري آن حضرت را به عنوان نشانه ي مرگ او دانسته و همين موضوع را به عنوان سپري شدن دوران اسلام وانمود کردند. يکي از اين فرصت طلبان «عيهله» پسر کعب بن عوف ، معروف به اسود عنسي بود که در يمن ادعاي پيغمبري مي کرد.
گروهي دور او جمع شدند، او ابتدا در نجران خروج کرد و کم کم کارش بالا گرفت و از آنجا به صنعاء حمله کرد و با شهر بن باذان درگير شد. سرانجام شهر بن باذان در اين درگيري به شهادت رسيد و اسود ، همسر او به نام «آزاد» را از روي اجبار به همسري خود درآورد.
شهربن باذان نخستين ايراني مسلمان است که در راه اسلام در عصر پيامبر صلي الله عليه و آله ، در آخرين روزهاي زندگي آن حضرت به شهادت رسيد. (12)
فيروز، دلاورمرد مسلمان ايراني
بعضي چگونگي اسلام آوردن «فيروز» را چنين نوشته اند:
خسروپرويز براي فيروز که در يمن بود، نامه نوشت که: «به مدينه برو و اين برده (يعني محمد صلي الله عليه و آله ) را که براي من نامه نوشته و نام خود را در آن بر نام من مقدم داشته، دستگير کن و نزد من بياور.»
فيروز به مدينه رفت و به حضور پيامبر صلي الله عليه و آله شتافت و گفت: فرمانرواي من (خسروپرويز) مرا مأمور کرده تا تو را نزد او ببرم.
رسول خدا صلي الله عليه و آله به او فرمود: «پروردگارم به من خبر داده که شب گذشته، فرمانرواي تو (خسروپرويز) کشته شد.»
مدتي بعد گزارش رسيد که شيرويه، پسر خسروپرويز، پدرش را غافلگير کرده و کشته است. فيروز و همراهان به صداقت پيامبر صلي الله عليه و آله پي بردند و اسلام را پذيرفتند.(13) و مطابق بعضي از روايات، خسروپرويز، نامه را براي باذان نوشت و باذان، فيروز را به مدينه به حضور پيامبر صلي الله عليه و آله فرستاد. فيروز با گروهي به مدينه رفت و به محضر پيامبر صلي الله عليه و آله رسيد و گفت: «کسري مرا مأمور کرده تا تو را نزد او ببرم».
پيامبر صلي الله عليه و آله ، يک شب مهلت خواست. فيروز رفت و فرداي آن روز، براي بردن پيامبر صلي الله عليه و آله به دربار خسروپرويز، نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد.
پيامبر صلي الله عليه و آله به فيروز فرمود: پروردگارم به من خبر داده که شب گذشته، فرمانرواي تو را کشته است و پسرش شيرويه را بر او مسلط نموده است. او پس از گذشت هفت ساعت از شب، کشته شد.
فيروز حيران و سرخورده شد و به يمن نزد باذان بازگشت و ماجرا را گزارش داد. باذان گفت: « هنگامي که نزد محمد صلي الله عليه و آله رفتي، خود را چگونه يافتي ؟»
فيروز گفت: «سوگند به خدا، از احدي مانند اين مرد (پيامبر صلي الله عليه و آله) شکوه و عظمت نديده ام .»
طولي نکشيد که خبر کشته شدن خسروپرويز، در همان شب و ساعتي که پيامبر صلي الله عليه و آله فرموده بود، به باذان و فيروز رسيد و هر دو، آيين اسلام را پذيرفتند.(14)
پيروزي فيروز بر اسود کذاب
پيامبر صلي الله عليه و آله از قتل و غارت اسود و پيروانش اطلاع يافت. براي فيروز، اين پيام را فرستاد: «اقتله قتله الله؛ اسود را بکش، خدا او را بکشد.» (15)
محدث معروف «قطب رواندي» مي نويسد: «هنگامي که اسود کذاب، بر ضد اسلام و مسلمانان شورش کرد. پيامبر صلي الله عليه و آله، فيروز را مأمور کرد تا اسود را اعدام کند. فيروز با تاکتيک مخصوصي ( که در تاريخ آمده) اسود کذاب را کشت.» (16)
داذويه و جشيش ديلمي و همسر شهر بن باذان به نام آزاد، فيروز را در کشتن اسود، ياري کردند.(17)
تمجيد فيروز به عنوان مردي مبارک از قبيله اي مبارک از زبان پيامبر صلي الله عليه و آله
خبر کشته شدن اسود عنسي به سرعت منتشر شد و به اطلاع مسلمانان مدينه رسيد.
عبدالله بن عمر نقل مي کند: خبر هلاکت اسود کذاب، از طريق وحي شبانه به پيامبر صلي الله عليه و آله رسيد. پيامبر صلي الله عليه و آله که کسالت داشت، صبح کشته شدن اسود کذاب را به مردم مدينه خبر داد و فرمود:
«قلته رجل مبارک من اهل بيت مبارکين؛ مردي مبارک از قبيله اي مبارک و خجسته، اسود را کشت.»
شخصي پرسيد: آن مرد کيست؟
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «فيروز فاز فيروز؛ او فيروز است، پيروزشد فيروز.»
ولي قاصدي که خبر کشته شدن اسود را به مدينه آورد، حدود يک ماه از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله گذشته بود.(18)
بلاذري مي نويسد: پيامبر صلي الله عليه و آله پنج روز قبل از رحلتش فرمود: «خداوند اسود را کشت، او را مرد صالح، فيروز بن ديلمي به قتل رسانيد».(19)
و اين نيز از افتخارات ايرانيان مسلمان است که پيامبر صلي الله عليه و آله مردي از آنان را به عنوان يک فرد صالح که وجودش مايه ي برکت است، معرفي کرد و خاندان او را خاندان پر برکت خواند.
گر چه فيروز به افتخار کشتن اسود کذاب نايل شد، ولي بعدها در مدينه، قيس بن هبيره ره دروغ مدعي شد که من اسود کذاب را کشته ام.
عمر بن خطاب که مي دانست فيروز او را کشته، در اينجا جانب حق را گرفت و اشاره به فيروز کرد و گفت: «قتله هذا الاسد؛ اسود را اين شير (فيروز) کشت.» (20)
اين نيز افتخار ديگري براي فيروز ايراني است که عمر او را به عنوان شيرمرد قهرمان خواند و دلاوري او را در براندازي توطئه گران ضد اسلام ستود.
شهادت داذويه ( دومين شهيد ايراني) و ايرانيان ديگر
در اين هنگام رحلت جانسوز پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله پيش آمد و با انتشار خبر آن، بار ديگر ناآرامي در يمن شروع شد. به اين خاطر که گروهي مرتد شدند و به فرماندهي قيس بن عبد يغوث با فيروز (نماينده ي پيامبر صلي الله عليه و آله در يمن) به جنگ پرداختند. درگيري شديد شد، عده بسياري از ايرانيان تحت امر فيروز، با دشمنان اسلام مي جنگيدند، دشمن در کمين سه نفر از سران مسلمانان ايراني به نام هاي فيروز، داذويه و جشيش بود تا آنها را به قتل برساند.
خبر ارتداد قيس به ابوبکر رسيد. ابوبکر براي چند نفر نامه نوشت که از فيروز و مسلمانان ايراني ساکن يمن حمايت کنند. کشمکش بين سپاه قيس و سپاه فيروز همچنان ادامه داشت. سرانجام قيس از راه حيله و نيرنگ وارد شد، در ظاهر با داذويه و جشيش و فيروز تماس دوستانه گرفت و اوضاع را وارونه به آنها جلوه داد و آنها را در روز معيني به خانه ي خود دعوت کرد، ولي در خفا در فکر توطئه قتل آنها بود. همين که داذويه به خانه قيس رفت، گروهي از کمين درآمدند و او را کشتند.
ولي فيروز و جشيش جلوتر از توطئه آگاه شدند و به طرف کوه خولان ( اطراف يمن) رفتند و در آنجا با گروهي از طرفداران خود خط دفاعي تشکيل دادند، فيروز در ضمن نامه اي که براي ابوبکر فرستاد، از او تقاضاي کمک کرد ولي رؤساي عرب از ياري فيروز و ايرانيان دست برداشتند، کار به جايي رسيد که فيروز و مسلمانان ايراني مجبور به عقب نشيني شده و از يمن خارج شدند و در اين ميان عده اي از ايرانيان در راه حمايت از حريم اسلام به شهادت رسيدند.
در بيرون يمن بار ديگر قبيله ي عقيل و عک به ياري فيروز شتافتند و با يورش قهرمانانه، مرتدين را تار و مار کردند و حتي قيس بن عبد يغوث (سرکرده ي مرتدين) را به اسارت گرفته و به مدينه نزد ابوبکر فرستادند.
ابوبکر از او بازجويي کرد و پرسيد: «چرا داذويه را کشتي؟»
او در پاسخ گفت: من او را نکشتم، بلکه او به طور نهاني کشته شده است و قاتل او معلول نيست و حتي کنار منبر پيامبر صلي الله عليه و آله پنجاه بار سوگند ياد که او داذويه را نکشته است.(21)
ابوبکر او را تبرئه کرد و با اين گونه سهل انگاري، يک جنايتکار خونخوار و مرتد آزاد گرديد. شايد اين اولين مورد بود که در آن بر اثر تبعيض، حقوق اسلامي پايمال شد و تعصب قومي و تبعيض نژادي و برتري عرب بر عجم به کار بسته شد، زيرا همه مي دانستند که قيس مرتد شده و با دشمنان اسلام همکاري دارد و داذويه نيز براي دفاع از اسلام کشته شده است.(22)
نتيجه اينکه: گر چه «سلمان فارسي» در پيشدستي به اسلام و کسب فضائل عالي در مکتب اسلام، گوي سبقت را از همگان ربود، ولي بسياري از ايرانيان که در يمن بودند نيز خدمات فوق العاده اي به اسلام کردند، در اين خصوص متفکر بزرگ شهيد مرتضي مطهري چنين مي نويسد:
«علاقه ايرانيان به دين مقدس اسلام از همان آغاز ظهور اين دين مقدس شروع شد و قبل از اين که شريعت مقدس اسلام توسط مجاهدين مسلمان به اين سرزمين (ايران) بيايد، ايرانيان مقيم يمن به آيين اسلام گرويدند و با ميل و رغبت به احکام قرآن تسليم شدند و با جان و دل در ترويج شريعت اسلام کوشش نمودند، حتي در راه اسلام در جهاد با دشمنان تلاش جدي داشتند و بسياري شهيد شدند.»(23)
پي نوشت :
1. دکتر محمد مهدوي ، ترجمه اخبارالطول ، ص 92.
2. همان مدرک.
3. اقتباس از استاد شهيد مرتضي مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران، صفحه 82 به بعد.
4. اقتباس از سيره حلبي، ج2، ص 68، کامل ابن اثير، ج2، ص 245؛ محمد و زمامداران، ص 82 و 83.
5. در بعضي از کتب، نام وي «بازام» ثبت شده است.
6. تاريخ طبري، ج2، ص297 ، کامل ابن اثير ، ج2، ص 144.
7. طبق بعضي از روايات، اين مأموريت توسط فيروز انجام شد، چنانکه خاطرنشان مي شود.
8. کشته شدن خسروپرويز، در شب سه شنبه دهم جمادي الاولي سال 7 هجرت، هفت ساعت از شب گذشته رخ داد.
9. سيد محمد مقدس، الاوائل، ص62.
10. تاريخ طبري،ج2، ص 297، کامل ابن اثير، ج2، ص 146.
11. البدايه و النهايه، ج4، ص70؛ محمد و زمامداران، ص97.
12. تاريخ کامل ابن اثير، ج2، ص 222؛ قراين و شواهد بيانگر آن است که در اين درگيري، ايرانيان ديگري نيز به شهادت رسيده اند و در صف شهيدان گمنام قرار گرفته اند.
13. علامه مجلسي، بحار، ج377.
14. همان، ص 382؛ مناقب آل ابي طالب، ج1، ص 70 و 71.
15. مناقب آل ابي طالب، ج1، ص 70 و 71.
16. اسد الغابه، ج4، ص 186؛ بحار، ج20، ص377.
17. اقتباس از تاريخ کامل ابن اثير، ج2، ص 223.
18. همان مدرک .
19. ترجمه ي فتوح البلدان بلاذري، ص 155.
20. ترجمه فتوح البلدان بلاذري، ص 156.
21.همان مدرک.
22. اقتباس از استاد مرتضي مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 92-95.
23. همان، ص 80.
/س
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}