نویسنده: ناصر فکوهی

 

قدرت و ثروت، به مثابه دستاوردهای اجتماعی تمایزدهنده، همواره در جوامع انسانی دارای جذابیت زیادی بوده‌اند، به صورتی که نه تنها اکثریت انسان‌ها در پی به دست آوردن آنها بوده و هستند تا بتوانند در سلسله مراتب‌های اجتماعی به سوی بالا ارتقا یابند، بلکه، پس از این ارتقا نیز، همگان در پی آن بوده و هستند که موقعیت ممتاز خود را چه برای خویش و چه برای تداوم بیولوژیک خود (یعنی فرزندانشان) حفظ کنند.
خصوصیت مدرنیته نسبت به دوره‌های پیشامدرن در آن است که در آن دوره‌ها، انسان‌ها با پذیرش سلسله مراتب‌های اجتماعی به مثابه موقعیت‌هایی «طبیعی» به سادگی موقعیت‌های خود را می‌پذیرفتند، مگر آنکه فشار و الزام به شدت افزایش می‌یافت و تداوم طبیعی آنها (برای نمونه تغذیه و دیگر نیازهای طبیعی‌شان به خطر می‌افتاد)، ولی در جامعه دمکراتیک چون از آغاز این پیش فرض وجود دارد که مشروعیت حاکمان از پایین به وجود می‌آید و انسان‌ها همگی با یکدیگر برابر و شانس برابری برای بالا رفتن درسلسله مراتب اجتماعی دارند، یعنی در یک کلام اصل بر تحرک اجتماعی است، نیاز به ایجاد توهم در ابعاد گسترده‌ای وجود دارد تا این باور در همه درونی شود. در این میان باید دقت داشت که الزام، زور، خشونت و همه ابزارهایی که از آنها ناشی می‌شوند، در رابطه‌ای پارادوکسیکال با کاربرد خود قرار می‌گیرند: به این صورت که هر اندازه استفاده از ابزارهای الزام مستقیم‌تر باشد، میزان تأثیرگذاری و کارایی آنها در کوتاه‌مدت بیشتر و در میان مدت و دراز مدت کمتر خواهد شد.
درباره کاربرد زور والزام در همه حوزه‌ها و به ویژه در حوزه فرهنگ که پهنه‌ای نرم‌تر و انعطاف‌پذیرتر است، باید توجه داشت که با الزام و اعمال خشونت‌های شدید تقریباً هر نوع خواست و تمایلی را می‌توان از بالا به نظام اجتماعی تحمیل کرد. در این حالت، انفعال نظام اجتماعی که می‌تواند دلایل بی‌شماری داشته باشد، از یک سو و به کار افتادن نظام‌های ایدئولوژیک خوددست کاری کننده (برای نمونه تبلیغات و نمایش‌های مناسکی) از سوی دیگر، دو عامل اساسی هستند که رأس هرم قدرت را نسبت به توانایی‌های واقعی خویش دچار خطا می‌کند؛ خطایی که می‌تواند تا نابودی سازوکارهای هژمونیک و سلطه پیش رود. دلیل روشن است، در حالی که انفعال اجتماعی در بیرون تصویر جامعه‌ای بی‌حرکت و کاملاً سر به زیر را ارائه می‌دهد، در درون، با به کار انداختن میلیون‌ها سازوکار کنش منفی، در خود انرژی مخربی ذخیره می‌کند که هر آن امکان خارج شدن انفجارانگیز آن وجود دارد.
فرهنگ در این میان، نقشی کلیدی دارد. در واقع، آن گاه که نظام‌های الزام، پی به محدودیت قانون زور می‌برند (یعنی متوجه همان رابطه اثر کوتاه مدت و دراز مدت الزام می‌شوند)، تصور می‌کنند که راه حل را می‌توان با تشدید فرایند هدایت سازوکارهای فرهنگی با به کار گرفتن هر چه بیشتر ابزارهای الزام انجام داد.
در این میان توهم از آن رو افزایش می‌یابد که نظام‌های فرهنگی اغلب «نرم» بوده و خود را «مطیع» نشان می‌دهند، ولی این اطاعت اغلب شکل «سودجویانه» (اپورتونیست) دارد، یعنی سازوکاری برای حفظ موجودیت «خویش» و رفتاری «عاطفی» است و نه کنشی در راستای تداوم موجودیت «متعارض»؛ ولی همه مشکل در همین امر نهفته است؛ زیرا قدرت عموماً این نوع از اطاعت را «عقلانی» و «درازمدت» تصور می‌کند و بنا بر محاسباتی که از این «دراز مدت» بودن برای خود انجام می‌دهد، راهبردهای خود را مشخص می‌کند. راهبردهایی که اغلب خود ویرانگر هستند.
در یک معنا، می‌توان گفت که کاربرد ابزارهای الزام در حوزه فرهنگ که به ویژه در کشورهای در حال توسعه و ناآشنا با نظام‌های پیچیده هژمونیک و سلطه و درونی کردن آنها در افراد جامعه مشاهده می‌شود، در مقام نخست، نظام‌های سلطه را از میان می‌برد ولی این نظام‌ها عموماً همراه با خود، بخش یا بخش‌های قابل توجهی از جامعه را نیز دچار تخریب می‌کنند. همچون غریقی که تلاش می‎‌کند هر کسی را همراه خود درون امواج فرو برد. رسالت کنشگر نخبه فرهنگی در این میان آن است که با روشنگری خود از این سازوکارهای تخریب کننده، جلوگیری کند و یا اثر آنها را بر نظام اجتماعی کاهش دهد، نه آنکه خود نیز دچار توهمی معکوس شود و تصور کند که می‌تواند در فرایند انفجار ویرانگر به اصلاح یا تغییر جامعه نائل شود. در کی کلام ایجاد الزام در نظام‌های فرهنگی یکی از خطرناک‌ترین کنش‌های اجتماعی است، چه برای کسانی که این الزام را تحمیل می‌کنند و چه برای کسانی که آن را تحمل می‌کنند؛ زیرا دیر یا زود چرخه‌هایی که به نظر «آرامش‌بخش» می‌آیند، به چرخه‌های به شدت مخرب تبدیل می‌شوند. آنچه امروز در خاورمیانه شاهدش هستیم نمونه‌ای گویا از این وضعیت است.
حتی رژیم‌هایی همچون نظام‌های بی‌رحم کشورهای عربی که اغلب بر پایه‌های قبیله‌ای، استعماری و بر پایه زور و تحمیق به وجود آمده بودند و با فساد و استبداد توانسته بودند به حیات خود ادامه دهند، امروز همچون کاخ‌های شنی فرو می‌ریزند؛ زیرا دچار همین فرایندهای استفاده و سوء استفاده از الزام در حوزه فرهنگ شده بودند. روشن است که امروز حتی با از میان رفتن کامل این رژیم‌ها، پیامدهای اجتماعی حاکمیت نسبتاً طولانی آنها می‌توانند تا مدت‌های زیادی دوام بیاورند.
منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.