فروپاشی فرهنگی
در قرن نوزدهم یکی از مباحث بغرنج و پرسشهای اساسی متفکران، اندیشیدن به دلایل فروپاشی تمدنهای بزرگ بود و از لحاظ تاریخی مصداق این فروپاشی را در دو تمدن باستانی ایران و رم میدیدند که به وسیله
نویسنده: ناصر فکوهی
در قرن نوزدهم یکی از مباحث بغرنج و پرسشهای اساسی متفکران، اندیشیدن به دلایل فروپاشی تمدنهای بزرگ بود و از لحاظ تاریخی مصداق این فروپاشی را در دو تمدن باستانی ایران و رم میدیدند که به وسیله مردمانی از سطوح فرهنگی و با ابزارها و فناوریهای به مراتب ابتدایی تر از آنها، از میان رفته بودند. گروهی مشکل را از پوسیدگی درونی این تمدنها میدانستند و آن پوسیدگی را نیز به از میان رفتن نظام اجتماعی به دلیل آسیبهایی چون تنآسایی و زندگی انگلی آنها نسبت میدادند؛ گروهی دیگر همچون آرتور دوگوبینو (1853)، نزول «نژاد» و «پست شدن» آن به دلیل آمیزش با نژادهای پایینتر را دلیل میدانستند. به همین ترتیب بسیار نظریات گوناگون مطرح میشد تا پاسخی برای این معما پیدا کنند.
ولی پرسش اساسی در آن است که آیا فروپاشی و سقوط فرهنگی را باید با فروپاشی تمدنی یکی گرفت؟ آیا هر گونه سقوطی را در فرهنگ را باید به حساب فروپاشی نظام اجتماعی گذاشت و سرانجام آیا باید رابطه علت و معلولی میان این دو دید و در این صورت کدام یک علت دیگری است؟ آیا باید دلیل فروپاشی فرهنگ را در آن دید که نظام اجتماعی در چهار بعد سیاسی، اقتصادی، اعتقادی و خویشاوندی انسجام خویش را از دست داده است و یا بر عکس فروپاشی فرهنگ را مقدمهای برای از میان رفتن انسجام اجتماعی پنداشت؟
برای آنکه بتوانیم پاسخی نسبتاً در خور به این پرسشها بدهیم شاید لازم باشد ابتدا ببینیم فروپاشی فرهنگی، نه لزوماً به فروپاشی اجتماعی بستگی دارد و نه به فروپاشی ارزشی و اخلاقی جامعه. اگر خواسته باشیم این نوع از فروپاشی را تعریف کنیم، شاید بهتر باشد بیش از هر چیز به سراغ بحث هویت فرهنگی یک جامعه برویم. اصولاً ما فرهنگ را پدیدهای ترکیبی و میراثی مادی و معنوی تعریف میکنیم که از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود و سبب میگردد یک جامعه یا یک گروه اجتماعی بتواند خود را به مثابه موجودیتی مستقل از دیگر موجودیتها متمایز کند. در اینجا مفهوم تمایز، دقیقاً معنایی هویتی را در خود دارد. هویت در اینجا عامل اساسی است که به جامعه یا هر گروه اجتماعی امکان میدهد بتواند انسجامی حداقلی یا حداکثری را در طول زمان برای خود حفظ کند و به این ترتیب به مثابه یک «خود» تداوم یابد و تعریفی از خویشتن در برابر «دیگری» داشته باشد.
با این تعریف اگر گروه یا جامعه نتوانست «خود» را تعریف کند و یا تعریفی که ارائه داد بیش از اندازه گنگ و مبهم و مخدوش بود، در این صورت ما به یک مشکل هویتی رو به رو هستیم و اگر این مشکل حاد شد، شروع به باز نمودن خود در سطح کنشها و اندیشه اجتماعی میکند و تبدیل به یک بحران هویتی خواهد شد؛ ولی همین جا برای رفع یک ابهام احتمالی اضافه کنیم که هیچ گروه یا جامعهای لزوماً دارای هویت واحد و منحصر به فرد نیست و وجود هویتهای چند گانه لزوماً به معنای وجود مشکل هویتی نیست؛ ولی چند گانگی هویتی که تقریباً همیشه با نوعی هویت (ولو ترکیبی) مورد استناد یا مرجع همراه است، به معنای آن هم نیست که این هویتها بتوانند با یکدیگر در تضاد و تنش باشند و هیچ مشکلی به وجود نیاید. هویتهای چند گانه تنها در صورتی میتوانند با یکدیگر در یک مجموعه واحد هویتی باقی بمانند که با یکدیگر در نوعی سازش یا همسازی (1) قرار داشته باشند. در غیر این صورت تضاد و تنش میان این هویتهای چند گانه به سرعت خود را به همه سطوح اجتماعی و زبانشناختی و ذهنی جامعه خواهد رساند و اثرات منفی بسیار در کوتاه مدت و دراز مدت خواهد داشت.
با توجه به آنچه گفته شد، ما فروپاشی فرهنگی را موقعیتی مقطعی یا کمابیش دراز مدت تعریف میکنیم که در آن هویت فرهنگی یک گروه یا جامعه به شدت مخدوش و دچار بحران شود. در این حالت جامعه میتواند دچار آسیبهایی مانند «فراموشی تاریخی»، «خودبزرگبینی» و یا بر عکس «تحقیر و خود کوچکبینی»، «دستکاریها یا خود دستکاریهای ایدئولوژیک»، «نبود همسازی میان اقشار، جنسیتها، سبکهای زندگی» و غیره شود. هر یک از این آسیبها و معمولاً مجموعهای از آنها که با یکدیگر ظاهر میشوند، میتوانند به شدت در کوتاه مدت و دراز مدت به جامعه ضربه بزنند و به هر حال کارکردهای اجتماعی را دچار وقفه و مشکل کنند.
ولی چه راهی برای آن وجود دارد که جامعهای دچار این سردرگمیهای هویتی و در نهایت فروپاشی فرهنگی نشود؟ پاسخ این پرسش بسیار مشکل است و بستگی زیادی بدان دارد که از چه جامعهای و در چه دورانی سخن میگوییم. امروزه جوامع جهان سومی که مدرنیته در آنها پدیدهای وارداتی است و در سطح اجتماعی درونی نشده است، بدترین موقعیت را در این زمینه دارند و بیشتر از دیگر جوامع در معرض تهدید خطرات این گونه فروپاشیها قرار دارند؛ بنابراین نخبگان این جوامع و به ویژه روشنفکران باید با توجه به این نکته، کنشهای اجتماعی میان خود و وجامعه و سایر نخبگان از جمله نخبگان سیاسی را تنظیم کنند. خطر فروپاشی اجتماعی و سیاسی رابطه علّی داشته باشد و پیش یا پس از آنها قرار بگیرد؛ ولی معمولاً با آنها رابطهای چرخهای دارد.
سرانجام به این نکته اساسی برای جامعهای چون جامعه خودمان نیز اشاره کنیم که وجود عناصر تمدنی و فرهنگی کهن به صورتی متناقض میتوانند هم نقش مانعی بر سر راه فروپاشی فرهنگی داشته باشند و هم بر عکس این فروپاشی را تشدید کنند و شتاب دهند. دلیل این امر آن است که عناصر تمدنی کهن دارای قابلیتی ذاتی برای تفسیرپذیری و دستکاری شدن دارند؛ بنابراین در نهایت این فرایند میتواند هم در یک جهت و هم در جهت معکوس به کار گرفته شود. برای نمونه در کشور خود ما عناصر باستانی تمدن ایرانی تاکنون هم دستمایه نگاهی روشنتر و عمیقتر به آینده بودهاند و هم عاملی برای خیالبافیهای مخرب نسبت به گذشته (فکوهی، 1392). انتخاب در نهایت به خود کنشگران اجتماعی بر میگردد، البته انتخابی که بستگی زیادی به درجه هوشیاری و درک واقعی آنها از جهان و نیازهای کنونی و آتی جامعه در رابطه با جهان دارد.
پینوشتها:
1. articulation.
منبع مقاله :فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}