نویسنده: ناصر فکوهی

 

شاید این پرسش در نگاه نخست به نظر بیش از اندازه «بی‌معنا» بیاید؛ زیرا در برابر آن این گزاره به ظاهر بدیهی مطرح می‌شود که از آنجا که هر انسانی از مادری زاده شده است و این مادر نیز زبانی دارد؛ بنابراین هر انسانی دارای یک زبان مادری و فرهنگی است که به این زبان مادری تعلق دارد؛ ولی مسئله همان‌گونه که در این یادداشت قصد بیانش را داریم بر خلاف ظاهر ساده آن، از لحاظ فرهنگی بسیار پیچیده است. (1)
پیش فرض ما در این بحث البته در تعیین کننده و اساسی بودن زبان به مثابه نه تنها ابزار اصلی ارتباط میان انسان‌ها، بلکه ظرف اساسی دریافت معانی، پردازش آنها و اندیشیدن و تحلیل در انسان‌هاست. این امر بنا بر تحقیقات زبان‌شناسان و جامعه‌شناسان و انسان‌شناسان زبان شناخت می‌تواند به تعداد زبان‌هایی که یک فرد به آنها سخن می‌گوید نظام‌های موازی شناختی - کنشی به وجود بیاورد. بدین معنی که یک فرد دو یا چند زبانه با سخن گفتن به هر یک از زبان‌هایش وارد جهان شناختی و کنشی متفاوتی بشود.
ولی پیش از آنکه این بحث را از لحاظ نظری ادامه دهیم، ابتدا چند مثال بیاوریم تا از خلال مصداق‌ها مسئله بازتر شود: هر انسانی لزوماً «یک» مادر ندارد، مگر آنکه مفهوم مادر را صرفاً در معنای بیولوژیک آن (و حتی آن هم در بیولوژی کلاسیک و نه استفاده از فنون باروری جدید) خلاصه کنیم. بر عکس هر انسانی می‌تواند حتی از نخستین سال‌های زندگی خود رابطه‌ای عاطفی و مادرگونه با چندین زن برقرار کند؛ برای مثال با پرستار یا دایه خود یا با یکی از زنان خویشاوند که از وی مراقبت می‌کند و غیره. افزون بر این، با کاهش سن شروع آموزش رسمی، این رابطه باز هم می‌تواند در این نهادها، افزایش یابد. کودکان امروز از دو یا سه سالگی به کودکستان می‌روند و با آموزگاران و پرستاران جدیدی رو به رو می‌شوند. حتی همان رابطه با مادر بیولوژیک نیز بنا بر فرهنگ، دوره تاریخی، شخصیت روانی و اجتماعی کودک و مادر و طرف دیگر این رابطه یعنی پدر، یکسان نیست؛ بنابراین زبان به هیچ وجه به شکل یکسان، هم‌وزن، هم سطح و با عمقی مشابه به افراد منتقل نمی‌شود. افراد بستگی به اینکه در چه روابطی، در چه موقعیتی و یا چه افرادی قرار می‌گیرند، زبان مادری خود را به صورت‌های بسیار متفاوتی درونی می‌کنند یا بهتر است بگوییم قابلیت‌های نسبتاً ذاتی را به فعل در می‌آورند.
از این گذشته، بسیاری از کودکان - در شرایط جهانی شدن این موقعیت دائماً افزایش می‌یابد - ممکن است در شرایط چند زبانگی قرار بگیرند و استراتژی‌های زبانی متفاوتی را تجربه کنند، مثل زندگی با دو زبان متفاوت، وجود زبان‌های محلی یا قومی در کنار زبان ملی و رسمی، وجود محیطی با زبانی متفاوت برای مثال در مهاجرت. در این حالت کودک به صورت «طبیعی» چندین زبان را با یکدیگر می‌آموزد و همه آنها به نوعی به زبان «مادری» او تبدیل می‌شوند، زیرا در آنها گویشی طبیعی دارد و در جهانِ شناختی، ذهنی و کنشی آنها احساس امنیت زبانی می‌کند.
از هنگامی که کودک وارد محیط تربیت رسمی می‌شود و هر اندازه در این محیط به پیش می‌رود، دخالت جامعه در نظام زبان‌شناختی بیشتر می‌شود و در اینجا سرگذشت‌های فردی می‌توانند تأثیر انکارناپذیری در سرگذشت‌های زبانی فرد بگذارند. چه بسیار نویسندگانی که هرگز به زبان مادری خود متنی ننوشتند، یا در دوره‌ای به صورت موقت یا مقطعی و یا برای همیشه آن را به سود زبان دیگری ترک کردند (کوندرا (2) و بکت (3) مثال‌های بسیار شناخته‌شده‌ای در این زمینه هستند).
با این حال نباید فراموش کرد که فرد از دوران کودکی تا دورانی پیشرفته در سن خویش، روابط خود را با نظام خویشاوندی حفظ می‌کند و در این نظام مادر، پدر و دیگر عناصر تشکیل دهنده، همگی خود نه تنها ممکن است شرایط ابتدایی متکثری در زبان داشته باشند، بلکه این نیز ممکن است که به صورت‌های متکثری زبان خود را رشد داده باشند و یا از استراتژی‌های زبانی مختلفی استفاده کنند (بحث گسترده رابطه میان شفاهی بودن و کتبی بودن در حوزه زبان و رابطه میان زبان گفتاری و زبان کالبدی را در اینجا کنار می‌گذاریم)؛ بنابر این رابطه فرد با این نظام، همواره می‌تواند بر موقعیت اولیه تأثیرگذار باشد. به این امر اضافه کنیم که خانواده بیولوژیک اولیه، نه تنها در طول حیات فرد با خانواده بیولوژیک ثانویه‌ای تکمیل می‌شود (ازدواج و فرزندی) و یا با آن دچار تنش و تقابل می‌گردد، بلکه خانواده‌های اجتماعی و فرهنگی دیگری نیز به روابط او بر اساس چگونگی تحول خانواده اولیه و ثانویه افزوده می‌شوند که زبان در هر یک از آنها نقشی کلیدی دارد.
بنابر موارد اشاره شده در متن، سخن گفتن از فرهنگ زبان مادری به صورت مطلق و قطعی، هر چند کاملاً نادرست نیست، ولی بنا بر مورد باید همواره در ظرف‌های گوناگون اجتماعی، فرهنگی و غیره تعدیل و با تأمل بیشتری تحلیل شود. این بحث خود می‌تواند مقدمه‌ای باشد برای بحث مهم‌تری که به ویژه در کشوری همچون کشور ما مطرح است و آن زبان‌های قوی و محلی هستند. بسیاری از استدلال‌هایی که درباره این زبان‌ها مطرح می‌شود، بحث «زبان مادری» را مبنای استدلال‌های خود قرار می‌دهند غافل از آنکه در هیچ یک از قومیت‌ها و گویش‌های ایرانی - و در کشورهای دیگر نیز همین امر صادق است - ما با میزان یکسان و شکل یکسانی از رابطه فرد یا افراد و گروه‌ها با زبان مورد نظر رو به رو نیستیم و لزوماً به این دلیل که کسی درون یک زبان به دنیا آمده است، نباید او را واداشت که در آن زبان رابطه خود را با جهان بازسازی و تداوم دهد. به نظر ما همان اندازه که حق برخورداری از «زبان مادری»، «زبان قومی»، «زبان محلی» و حتی «زبان ملی»، حقی قابل دفاع برای همه افراد است، حق ترک و کنار گذاشتن این زبان‌ها نیز باید برای آنها به رسمیت شناخته شود، زبان بخشی از وجود درونی انسان‌هاست که هر چند هر کس را به یک محیط فرهنگی بزرگ پیوند می‌دهد ولی این پیوند باید به صورت داوطلبانه و آزاد انجام بگیرد و فرد خود آن را بخواهد و در راهش کوشش کند و نه از خلال اجبار و با هدف‌هایی فراتر از زندگی انسان و شخصیت انسان‌ها.

پی‌نوشت‌ها:

1. پرونده زبان مادری در انسان‌شناسی و فرهنگ.
2. Milan Kundra.
3. Samuel Beckett.

منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.