انحطاط فرهنگی چیست؟
مفهوم و واژه «انحطاط فرهنگی»، همچون بسیار دیگری از واژگان مفهومی در زبان فارسی جدید به کار میروند، بدون آنکه نه چندان نیازی به تبارشناسی و شناخت ریشههای آنها احساس شود و نه حتی لزومی به روشن کردن ابعاد و
نویسنده: ناصر فکوهی
مفهوم و واژه «انحطاط فرهنگی»، همچون بسیار دیگری از واژگان مفهومی در زبان فارسی جدید به کار میروند، بدون آنکه نه چندان نیازی به تبارشناسی و شناخت ریشههای آنها احساس شود و نه حتی لزومی به روشن کردن ابعاد و مشخصات دقیق کاربرد جدید آنها در زمینهای که به کار میروند. این امر به ویژه در حوزه فرهنگ و سیاست به صورت بسیار رایج دیده میشود؛ از این رو شاید مفید باشد که با قرار دادن این واژه در زمینهای که از آن بیرون آمده و با محدود کردن خودمان به گفتمانهای فرهنگی در رابطه با این واژه، بهتر بتوانیم نسبت به کاربردهای کنونیاش داوری و از انحراف نظری در این زمینه جلوگیری کنیم.
به نظر میرسد که واژه «انحطاط» در فارسی به جای دو مفهوم در زبانهای اروپایی که به یکدیگر نزدیک هستند، ولی لزوماً بر هم انطباق ندارند، به کار رفته باشد. از یک طرف مفهوم «سقوط»، «زوال» و «به قهقرا رفتن» در معنایی که از دوران روشنگری به صورتی گسترده درباره دلایل «انحطاط» یا «زوال» تمدن رومی به کار رفته است و معادل دقیق انحطاط در این صورت decadence است. یکی از پرسشهای مهم برای نویسندگان کلاسیک و به طور خاص در دوران روشنگری آن بود که چرا و چگونه تمدنهای درخشان و بزرگی چون تمدن رومی به وسیله نظامهای فرهنگی دیگری که به ظاهر بسیار از آنها سادهتر و کمتر توسعه یافته و به هر رو تجهیز فناورانه بسیار کمتری داشتند، از پای در آمدند و سقوط کردند. این پرسش حتی در نزد متفکران اسلامی و ایرانی کلاسیک مانند ابنخلدون نیز مطرح بود و میدانیم که نظریه «عصبیت» ابنخلدون، یعنی تضعیف پایههای اخلاقی و انسجامدهنده گروهی نزد بادیهنشینان پیشین که در شهر ساکن میشوند، عامل اصلی متلاشی شدن و سقوط و انحطاط اخلاقی و فرهنگی و سپس سیاسی آنها پس از چند نسل است. منتسکیو همین فکر را در ملاحظاتی در باب دلایل عظمت و انحطاط رومیان (منتسکیو، 1734)، دوگوبینو در رساله در باب نابرابری نژادهای انسانی (دوگوبینو، 1853)، نیچه در غروب بتها (نیچه، 1889) و اشپنگلر در انحطاط غرب (اشپنگلر، 1922- 1918) مطرح کردند و پس از آن نیز دائماً این بحث مطرح بود.
در این نظریه ریشه مشترک را میتوان بر «سلسله مراتبی» و «قانونمند و تاریخی» دیدن فرهنگها و گروههای انسانی و تأکید بر «جهان شمولیتها» و در عین حال «اصالت» بیشتر برخی از آنها نسبت به دیگران و خود مرکز بینی فرهنگی (1) دید و به همین دلیل نیز این نظرات، بیش و کم یا به طور مستقیم به بیگانههراسیها (2) و جنایات بزرگی در تاریخ رسیدند و این مصیبتها را از لحاظ نظری، ولو با وجود خواسته نظریهپردازانشان، توجیه کردند. از همین جاست که به معنای دیگری که «انحطاط» برای آن در فارسی آورده شده است، میرسیم و آن واژه degenerated است که در دوره جدید، نخستین بار فاشیسم هیتلری و وزیر تبلیغات این رژیم یعنی گوبلز به کار برد در آلمانی اصطلاح «entartete kunst» به معنای «هنر منحط» از طرف فاشیستها به صورت گستردهای در استناد به هنر مدرن و به ویژه هنرهای تجسمی، به کار برده میشد. این مفهوم در واقع سرپوشی بود برای دستگیری و یا طرد گروه بزرگی از هنرمندان به ویژه نقاشان آلمانی مانند کله، (3) دیکس (4) و ممنوع کردن کار بسیاری دیگر از هنرمندان غیر آلمانی مانند پیکاسو، شاگال، کاندینسکی و سوررئالیستها. نمایشگاهی که گوبلز در نوامبر 1937 برای افشای «زشتی و پستی» کار این هنرمندان با عنوان «نمایشگاه هنر منحط» (فکوهی، 1391 ب) برگزار کرد، به صورت متناقضی با چنان استقبالی از طرف مردم رو به رو شد که گوبلز ناچار به بستن آن به صورت اضطراری شد. برای فاشیستها، نماینده «هنر منحط» بیش از هر کس و هر گروهی «سیاهان»، «یهودیان»، «کمونیستها» و البته آلمانیهایی بودند که به جای اهمیت دادن به ارزشهای نظامی و نمایش و تمجید برتری نژاد ژرمن، به نمایش زشتیهای زندگی روزمره میپرداختند.
همانطور که میبینیم، انحطاط در ترجمهای به کار میرود که برای هر دو واژه اروپایی از آن ساخته شده است و این دو واژه، تقریباً همیشه به گروهی از ضد ارزشها و تقابل و ضدیت با اخلاق مدنی - شهروندی به گونهای که در دمکراسی یونانی، هنر و عرفان شرق باستان و سرانجام هنر و اندیشه مدرن اواخر قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم تعریف میشد، قرار میگرفتند و میگیرند؛ ضد ارزشهایی که با پایه قرار دادن یک ایدئولوژی سطحینگر، عامیانه و دستکاری کننده بر آن بودند که انسانها را به سادگی به تقابلهایی میان «خوب»ها و «بد»ها تقسیم کنند و بشریت را به «زیبایی»ها در برابر «زشتی»ها. اوج تناقض نیز در آن بود که طرفداران «زیبایی» و انسانهای «زیبا» و «تمدن برتر»، خود بزرگترین جنایتکاران تاریخ شدند و بیمانندترین ابعاد زشتیهای روح بشری را در قالب بیرحمانهترین حکومتها و سرکوبها و خشونتها و نمایش گذاشتند.
اکنون وقت آن است که هنگام سخن گفتن از فرهنگهای دیگر، مردمان دیگر، رسوم و سنن و رفتارهای انسانی دیگر، پیش از آنکه آنها را به «منحط بودن» متهم کنیم، اندکی به ریشههای این واژه و همچنین پیامدهایی که در دستگاه فکری مخاطبان ایجاد میکند، یعنی بیگانه ترسی و خود محوربینی فرهنگی، بیندیشیم و شاید دراین صور بتوانیم با تأمل و عمق بیشتری به آسیبی که مورد نظرمان است برسیم و واژگان و مفاهیم بهتری برای بیان آن پیدا کنیم.
البته این را نیز از یاد نبریم که بیشتر فرهنگها و انسانها - اگر نگویم همهشان - «خودمحوربین» بودهاند و فرهنگ و رفتارها و ارزشهای خود را بهترین و معتبرترین پنداشتهاند و دیگران را شیطانی تلقی کردهاند ولی نتیجه این رویکردها تقریباً هرگز نه تنها کمکی به هیچ فرهنگی برای به دست آوردن موقعیت برتر در دراز مدت نکرده است، بلکه آن فرهنگ را در معرض خطر نابودی خویش قرار داده است. قرن بیستم هم با تجربه توتالیتاریسمها و هم با تجربه متأخر استعماری این نکته را به ما نشان میدهد. اگر توتالیتاریسمهای کمونیستی و فاشیستی یکی بعد از دیگری زیر فشار بیرونی فرو پاشیدند. نظامهای ایدئولوژیک لیبرالی نیز امروز در حال از میان رفتن زیر بار فشار اشتباهات خود و تبعیضهایی هستند که در طول بیش از 50 سال پس از استعمار در قالب سیاستهای پسااستعماری ادامه یافت و در کنار همه اینها، البته نظامهای کوچک دیکتاتوری را نیز داریم که همچون کاخهای کاغذی فرو میریزند تا به ما نشان دهند که شناخت و درک و پذیرش دیگری بهترین راه برای اعتلای فرهنگی خودی است.
پینوشتها:
1. ethnocentrism.
2. xenophobia.
3. Paul Klee.
4. Otto Dix.
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}