نویسنده: ناصر فکوهی

 

هر بار از مؤلفه‌های فرهنگی سخن می‌گوییم، از ساده‌ترین تا پیچیده‌ترین آنها، همچون نظام‌های نام‌گذاری، دایره‌های همسرگزینی، سلایق هنری، شیوه‌های سازمان یافتگی و مدیریت زندگی روزمره، جهان‌بینی‌های افراد و گروه‌های اجتماعی، نظام‌های تربیتی و غیره، این پرسش مطرح می‌شود که چرا افراد با وجود تفاوت‌های فردی گاه نسبتاً زیاد شخصی، بنا بر مورد، به صورت تقریباً یکسانی از این مؤلفه‌ها دیدی یکسان دارند و به ویژه به چه دلیل نسبت به آنها احساس «تعلق» می‌کنند؟ شاید بتوان پرسش را این طور نیز مطرح کرد که اصولاً «احساس تعلق» و در اینجا «تعلق فرهنگی» به چه معناست و «وفاداری» یا تداوم این تعلق را چگونه می‌توان تعریف کرد و چه دلایلی برای آن بر شمرد؟
در اینجا بدون آنکه خواسته باشیم خود را در چهار چوبی کارکردگرا قرار دهیم، یعنی لزوماً وجود پدیده‌ها را از طریق «فایده اجتماعی» و «غایتی» که یک جامعه برای آنها در نظر می‌گیرد و کمابیش به عمل در می‌آید، در نظر بگیریم، باید به این نکته اساسی اشاره کنیم که وجود تعلق‌های اجتماعی که آنها را می‌توان هم در دستگاه‌های شناختی افراد گوناگون مشاهده کرد و هم در دستگاه‌های زبانی آنها، به خودی خود گویای آن است که نیازی به ایجاد نوعی «انسجام اجتماعی» در این سطوح وجود داشته است. البته بلافاصله این نکته را اضافه کنیم و آن را کنار بگذاریم که اگر نظام‌های زور و ساختارهای آمرانه سخت از نوع توتالیتاریسم‌ها یا دیکتاتوری‌ها به شکل تأثیرگذاری وارد نظام اجتماعی شوند، ما با موقعیت‌های متفاوتی رو به رو خواهیم بود که در اینجا درباره آنها صحبت نمی‌کنیم. بحث ما به شرایطی محدود می‌شود که در جامعه مدرن و دولت ملی و موقعیت‌های دمکراتیک یا نیمه دمکراتیک قرار داشته باشیم.
در چنین موقعیت‌هایی، «احساس تعلق فرهنگی» و وجود «وفاداری‌های فرهنگی» (بلانشه، فرانکار، 2003: 25-18) را باید در بروز نشانه‌شناختی، زبان‌شناختی و کنشی مجموعه‌ای از رفتارها و باورها دانست که خود را در کالبد فرد و در کالبدهای گروهی و حتی نهادها و کالبدهای بزرگ اجتماعی نشان می‌دهند و می‌توانند به سختی قوانینی باشند که رعایت نکردن آنها با مجازات همراه باشد و یا دست کم حکم عرف‌هایی اجتماعی را داشته باشند که تخطی از آنها فرد را کمابیش حاشیه‌ای کند.
اگر خواسته باشیم نمونه‌هایی از این رفتارها و باورها بیاوریم، می‌توانیم به سادگی به مجموعه بزرگی از «کلیشه» (1)های اجتماعی اشاره کنیم که دائما با آنها سرو کار داریم، از چگونگی رفتارهای ما گرفته - که اغلب به صورت ناخودآگاه، در موقعیت‌های اجتماعی گوناگون که در زبان متعارف بانام‌هایی چون «تربیت»، «ادب»، «رفتار شایسته» و غیره طبقه‌بندی می‌شوند - تا اظهار نظرها و بیان‌های زبانی و عقیدتی باز هم در «سناریوهای شناختی» (2) (فکوهی، 1381: 247- 241) گوناگونی که هر فردی در طول حیات روزمره و دراز مدت خود با آنها رو به رو می‌شود؛ برای مثال چگونگی ابراز همدردی، تبریک گفتن، اظهار همبستگی، پیشنهاد کمک دادن به دیگران و یا برعکس نپذیرفتن تقاضاهایی که به فرد به عنوان فرد یا به عنوان یک تناقض اجتماعی انجام می‌شوند.
کلید اصلی در اینکه چرا افراد به یک صورت پدیده‌ها را «می‌بینند» و «حس می‌کنند» و به «زبان» می‌آورند و اینکه چرا و چگونه در موقعیت‌های نسبتاً یکسان واکنش‌های نسبتاً یکسان نشان می‌دهند، در انسجام ناگزیر نظام‌های شناختی و زبان‌شناختی است که از طریق نظام‌های قدرت در همه سطوح آن به کل افراد یک جامعه تحمیل و در آنها درونی می‌شوند، به صورتی که افراد این ساختارها را به صورت خودکار و ناخودآگاه در خویش در می‌آورند و آنها را بیرونی قلمداد نمی‌کنند.
با وجود این، آنچه برای ما به عنوان فرهنگ‌شناس می‌تواند مطرح و قابل تأمل و مطالعه باشد، این است که چرا افراد گوناگون این ساختارها را نه به یک اندازه درونی می‌کنند و نه به یک اندازه به بیان در می‌آورند. آیا ما در اینجا با پدیده‌ای صرفاً روانی و ناشی از تفاوت‌های بیولوژی و تربیت افراد سر و کار داریم؟ آیا فرهنگ‌های گوناگون هستند که این موضوع را توجیه می‌کنند؟ و یا اصولاً نظام‌های زبانی متفاوت که میزان درونی کردن را در همه زمینه‌ها به یک اندازه ممکن نمی‌کنند؟ پاسخ بدون شک چیزی است در ترکیب این موارد مختلف.
ولی یک امر را نمی‌توان منکر شد و آن اینکه همان‌طور که جامعه و پهنه‌ای شناختی و زبان‌شناختی، نمی‌تواند بدون وجود انسجام در خود وجود داشته باشد و یا به حیات خود ادامه دهد، چنین پهنه‌ای بنا بر تعریف نیازی ضروری و اجتناب‌ناپذیر به حداقلی از «تعلق فرهنگی» و «وفاداری فرهنگی» نیز دارد. در این میان تعریفی که در جهان امروز از این گونه تعلق‌ها و وفاداری‌ها داده می‌شود اهمیت بسیار زیادی می‌یابند و این همان فرایندی است که شیوه‌های دیکتاتوری و توتالیتاریستی را در جهان امروز هر روز سخت‌تر و اجرای آنها را پر هزینه‌تر می‌کند. تلاش برای یکسان‌سازی تعلق‌ها و وفاداری‌ها، به معنای نبود درکی است که نه تنها این فرایندها را در اصل و منشأ بیولوژیک و ابتدایی آنها نفهمیده، بلکه بیشتر و حادتر و حتی خطرناک‌تر از آن، موقعیت‌های پسامدرن جوامع گذرکرده از انقلاب اطلاعاتی و تکثریافته هویتی و شناختی و زبان شناختی امروزین را نمی‌فهمد و پهنه مربوط به خود را با خطری دائم از آنومی رو به رومی‌کند. اینکه امروز از افراد جوامعی که دائماً در فرایندهای بی‌شماری از انگیزه‌های حسی واقعی و مجازی از خلال میلیاردها تصور و نشانه و بیان و صدا و نماد و غیره قرار دارند. بخواهیم که همه این نشانه‌های بی‌پایانی را که هر روزه با آنها بمباران می‌شوند و خود نیز در روند تولید و باز تولید آنها همچون در مصرفشان شریکند، فراموش کنند و نظم زبانی و نشانه شناختی تقلیل یافته‌ای را بپذیرند که از منشأ واحدی صادر می‌شود، دیگر نه نوعی خیال‌بافی بلکه نوعی شیزوفرنی اجتماعی همان قدر پر هزینه است که خطرناک.

پی‌نوشت‌ها:

1. stereotypes.
2. cognitive scripts.

منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.