انقلاب اکتبر 1917 روسيه
انقلاب اکتبر 1917 روسيه
انقلاب اکتبر 1917 روسيه
مورخان پرسيده اند آيا قبضه قدرت به دست بلشويك ها در اكتبر 1917 كودتايى بود، كه بلشويك هاي متهور به اجرا در آوردند، يا انقلابى حقيقى، كار كارگران و سربازان تندرو پترگراد. ولى شايد جالبترين جنبه ي حوادث نه جسارت بلشويك ها، نه رفتار كارگران، بلكه از هم گسيختگى كامل مرجعيت دولتى بود.
لنين قاطعانه پيروان خود را به عمل ترغيب، و استدلال مى كرد كه صبركردن ممكن است مهلك از آب در بيايد. او سرانجام موفق شد بر كميته مركزي حزبش فايق آيد، بجز بر دو متمرد مهم، زينويف و كامنف. رفقاى قديمى لنين چنان با تصميمى كه به نظرشان بى پروا مى آمد مخالف بودند كه تصميم گرفتند تاريخ قيام طرح ريزي شده را در يك روزنامه ي غيركمونيست منتشر كنند. آنها نوي مير، نشريه اى به سردبيرى ماكسيم گوركى، نويسنده معروف تندرو، را انتخاب كردند. تا اين زمان دولت موقت تمام قدرت و مرجعيت را از دست داده بود: هر شخص از نظر سياسى آگاه در پترگراد مى دانست كه بلشويك ها عن قريب دست به عمل مى زنند، ولى دولت نمى توانست از خود دفاع كند. تحت اين شرايط انسان مشكل مى توانست ازكودتا، و خيلى كمتر از آن از توطئه، سخن بگويد. بلشويك ها به اين سبب قدرت را قبضه كردند كه مملكت دستخوش آشوب بود.
انقلاب بلشويكى لحظه چنان مهمى در تاريخ جهان به شمار مى رود كه ناظرى كه به عقب مى نگرد اغلب حيرت مى كند و حتى دلسرد مى شود كه مى بيند حوادث بالفعل 24 - 25 اكتبر 1917 به طور خاصى آشكار نبوده است. رستورانها و تئاترها آن شب باز بودند. از ديدگاه معاصران آزرده، كشور به طور ساده بحران ديگري را تجربه مى كرد. بلشويك ها، كه اكنون كنترل سويت پترگراد را در دست داشتند، كميته ي انقلابى نظامى آن را براي سازمان دادن و اجراي يك حركت انقلابى به كارگرفتند. آنها ساختمانهاى اصلى عمومى و ادارات روزنامه هاي بزرگ و ايستگاههاي راه آهن را تصرف كردند. آخرين نقطه كاخ زمستانى بود، كه در آن دولت موقت - بدون کرنسكى، كه قبلا موفق شده بود از شهر فرار كند - تشكيل جلسه داده بود. توفيدن كاخ زمستانى، كه فيلم اكتبر اثر آيزنشتاين آن را به نسلهاي بعد نيكو شناسانده است، آنچنان كه كارگردان معروف به تصوير كشيده است اتفاق نيفتاد. محاصره كنندگان سازمان نيافته و كم تعداد بودند، ولى اين مهم نبود، چرا كه دولت در آخرين دقايق حيات خود عملاً از هيچ حمايت مسلحانه اى برخوردار نبود. بلشويك ها عمل خود را همزمان با دومين كنگره سويتها برنامه ريزى كردند. آنها با تصريح بر اينكه به نام سويتها عمل مى كنند، اميدوار بودند كه مشروعيتى به دست آورند. در واقع آنها كنگره را با يك عمل انجام شده مواجه كردند. با اينكه رهبران معتدلتر سوسياليست جلسه را به اعتراض ترك كردند، اكثريت بلشويك قطعنامه اى به تصويب رساند كه حرکات انقلابى را تاييد مى كرد.
مسائل صلح و زمين بود كه دولت موقت را به زانو درآورد، و لنين مصمم بود كه هرچه قاطعتر و سريعتر با اين مسائل برخورد كند. او روز بعد از پيروزى خود فرمان خود را درباره صلح و زمين به كنگره سويتها ارائه كرد. نخستين اين فرمانها تقاضايى بود از تمام ممالك شركت كننده در جنگ كه مذاكرات براى صلحى عادلانه و مردم سالارانه بدون غرامت و يا ضميمه سازي را آغاز كنند. دومين فرمان زمين را اموال ملى اعلام مى كرد، ولى اجازه مى داد دهقانان آن را همچون مال خود كشت و زرع كنند. در عمل به معناي آن بود كه بلشويك ها مصادره زمين توسط دهقانان را به رسميت مى شناختند. ايجاد طبقه اى از دهقانان زميندار با رؤياى ماركسيستي بلشويك ها از آينده در كشمكش بود. آنها، در مقام ماركسيست، معتقد بودند كه بودن ملك در دست اكثريت عظيمى از مردم روسيه تأسيس جامعه ي سوسياليستى را دشوارتر مى سازد. بارى، لنين پى برد كه لازم است به دهقانان اجازه داده شود انقلاب خود را به انجام برسانند تا بشود بر آنها فايق آمد، يا دست كم آنها را خنثى كرد. بعد از اكتبر وظيفه اصلى محركان بلشويك در روستاها پخش فرمان زمين بود. اين مهمترين استدلال محركان در تلاش براى قبولاندن اين موضوع به دهقانان بود كه بلشويك ها در طرف آنان قرار دارند.
دولت جديد، موسوم به شوراي كميسرها و به رياست لنين، هيأتى منحصرا بلشويكى بود. صورت اسامى كميسرها مايه ي ناكامى اكثريت سربازان و كارگران تندرو كه به رسيدن بلشويك ها به قدرت كمك كرده بودند شد، چرا كه انتظار داشتند دولتى از ائتلاف سوسياليست ها تشكيل شود. بخش قابل توجهى از رأس رهبرى حزب نيز ائتلاف را ترجيح مى داد. بعضى رهبران چنان احساس نيرومندى نسبت به اين امر داشتند كه استعفا را بر شركت در دولتى يك حزبى ترجيح دادند، ولى لنين و تروتسكى ثابت قدم بودند. مطابق مفهومى كه آنان از رژيم جديد در سر داشتند، دادن امتياز به كسانى كه با تصرف قدرت مخالفت كرده بودند مجاز نبود. يك ماه بعد بلشويك ها چند انقلابى سوسياليست چپ را به دولتشان راه دادند. بارى، كميسرهاى جديد وزارتخانه هاي خود را بر طبق شرايط بلشويك ها اشغال كردند، و نظر به اينكه آنها پايگاه قدرت سازمان يافته اي نداشتند، نتوانستند به طور مؤثر با سياستهاى بلشويكى مخالفتى كنند. به هر حال، انقلابيون سوسياليست چپ فقط مدت كوتاهى در ائتلاف ماندند. آنان در ماه مارس سال 1918 در اعتراض به تصميم لنين براي انعقاد صلح با آلمان استعفا دادند.
با توجه به مرارت جنگ داخلى اى كه مى رفت ظرف چند ماه آغاز شود، اين سؤال پيش مى آيد كه، آن ضد بلشويك هاى پرشور آينده در ساعات بحرانى كجا بودند؟ چرا اجازه دادند مخالفانشان به آن راحتى قدرت را تصرف كنند؟ چنانكه قبلا ديده ايم، بلشويك ها آنها را غافلگير نكردند؟ هر شخص از نظر سياسى آگاهى در روسيه از مقاصد وسيعا اعلام شده انقلابيون آگاه بود.
ناتوانى چندين علت داشت. افراد نظامى، پيروان کرنيلف، كه بزودى رهبرى نهضت ضد بلشويكى سفيد را تشكيل مى دادند، به تازگى شكست خورده بودند و از مردم روسيه نا اميد بودند. از طرفى هم، آنها با چنان حدتى از رژيم ليبرال کرنسكى متنفر بودند كه تحت هيچ شرايطى به دفاع آن نمى آمدند. از طرف ديگر، آنها بلشويك ها را دست كم گرفتند. تصور نمى كردند كه يك دسته تندرو با انديشه هاى خارجى نما بتوانند در جايى به موفقيت دست يابند كه وزراى تزارى و سياستمداران آموزش ديده و مجرب نتوانسته بودند: يعنى، در اداره كشور. به علاوه، نياز به رزميدن با دشمن خارجى چنان آنها را مشغول ساخته كرده بود كه حاضر نبودند مواضع خود را در جبهه رها كنند. آنها فقط هنگامى به عرصه مخالفت علنى وارد شدند كه ادامه ي نبرد با آلمانى ها برايشان ناممكن شده بود.
منشويك ها و انقلابيون سوسياليست به اين سبب نتوانستند عملى انجام بدهند كه اختلافات بين خودشان و دولت جديد را دست كم گرفتند. در نظر آنان بلشويك ها هم سوسياليست بودند. كشور داشت براى انتخابات مجمع مؤسسان آماده مى شد، و سوسياليست هاى معتدل مى ترسيدند موضع خود را در نزد رأي دهندگان به خطر بيندازند. اين واقعيت كه بلشويك ها توانستند با به دست آوردن حمايت اكثريت در كنگره دوم سويتها يك نماي مشروعيت را حفظ كنند، نيز كمك بسيار مهمى به آنهاكرد. به معنايى ضد بلشويك ها حق داشتند: فتح قدرت امر نسبتا كوچكى بود. وظيفه ي حقيقتا دشوار، فراهم آوردن دولتى بود كه مملكت را به گردش در آورد و غلبه بر هرج و مرج، هنوز در پيش بود.
بلشويك ها قدرت را با برنامه ي فوق العاده جاه طلبانه اى به منظور نه فقط تجديد سازماندهي جامعه و سياست، بلكه همچنين بازسازي بشريت، قبضه كردند. برنامه ي آنها بر اصول انتزاعي مأخوذ از مطالعاتشان در آثار ماركس مبتنى بود. شايد تعجب نداشته باشد كه آموزه هاي نظريه و نيازهاى ملموس زمان تقريبا بلافاصله با هم اصطكاك پيدا كردند، و بلشويك ها مجبور به ارتجال شدند. در آن روند ارتجال آنها مخترعان بزرگ سياست قرن بيستم شدند. آنها نهادها، روشهاي بسيج، و حتى مجموعه كلماتى پديد آوردند كه چندان كه بارها و بارهاي ديگر كشف شدند تقليد نشدند. تعامل ميان مقتضياتى كه واقعيت غيرمنتظره و خشن پيش مى آورد و ايدئولوژي اي كه انقلابيون عميقا به آن پايبند بودند مبحث پيچيده و سحرآميزى است.
تصور اينكه تمام جنبه هاي سياستهاى بلشويكى نتيجه مقتضيات بيرحم و غيرمنتظره ي زمان بود اشتباه است. بلشويك ها مردم سالاران و آزاديخواهانى كه به واسطه ي تمايلشان به بقا به طرز متفاوتى از سياست گرويده باشند، نبودند. آنها آشكارا حالتهاى ذهنى اي را كه آنها را قادر مى كرد خود را فورا از انقلابى به مدير، از رزمنده ي راه آزادى به سركوبگر تبديل كنند با خود آورده بودند.
آنها در شرايطى به قدرت رسيدند كه ايدئولوژي شان اصلا آن را پيش بينى نكرده بود. به جاى تصرف يك جامعه ي كاملا بالغ صنعتى، بى سوادي، هرج و مرج، ويرانى صنعتى، و گرسنگى برايشان به ارث رسيد. به جاى شركت در يك انقلاب جهانى كه بعد از آن مى توانستند از كمك ملل پيشرفته تر بهره مند شوند، بايد با حملات بيشتر ارتش قدرتمند آلمان روبه رو شوند. آن ارتش غيرقابل توقف به نظر مى رسيد به اين سبب كه ارتش روسيه ظرفيت خود را براى مقاومت - دست كم بخشى در نتيجه ي تبليغات قبلى بلشويك ها بر ضد جنگ - از دست داده بود.
بين المللى گرايى عميقا در چارچوب ذهنى بلشويك ها رسوخ كرده بود. آنها خود را يك تيپ مقدم در ارتش بين المللى پرولتاريا مى ديدند. براي آنها آزارنده بود كه برخلاف نظريه ي ماركسيستى، انقلاب نخست دركشورهاى از نظر اقتصادى پيشرفته تر روى نداده است. آنها اين ناهنجارى را به خشنودي خويش با اين برهان تبيين مى كردند كه پرولتارياى روسيه در موضعى قرار دارد كه زنجير سرمايه داري جهانى را در سست ترين حلقه اش پاره كند. مطابق اين استدلال، مقصود اولاي انقلاب روسيه پاره كردن آن غل و زنجير و به اين ترتيب آغازكردن انقلاب جهانى بود. از نظر آنها، انقلابشان در دراز مدت فقط در صورتى مى توانست موفق شود كه كشورهاى همدل، پيشرفته تر، و بالاتر از همه ملل سوسياليست، به آن كمك مى كردند. انتظار يك انقلاب سوسياليستى به دنبال ويرانگرى ديوانه وار جنگ جهانى اول به هيچ وجه بى معنى نبود. ما امروز مى دانيم كه انقلاب وقوع پيدا نكرد، نظم قديم بار ديگر خود را محكم كرد. ليكن، در آن وقت، اميد يا بيم يك چنين دگرگونى آشوبنده اى در هر كسى، اعم از دوست و دشمن، خانه كرده بود.
اين انتظار انقلاب جهانى براى لنينيست ها مسئله اى نظري نبود، امرى بود كه بر رفتار روزمره آنها تأثير مى گذاشت. بلشويك هاى پيروزمند با جماعتى از ملل متخاصم مواجه بودند كه با هم متحد شده بودند. چنين خصومتى نه تنها براى بلشويك ها غيرمنتظره نبود، بلكه لازم هم بود. آنهايى كه به بين المللى گرايى طبقات كارگر اعتقاد داشتند بايد به بين المللى گرايى سرمايه نيز اعتقاد مى داشتند. بلشويك ها نيمه انتظاري داشتند كه قدرتهاى سرمايه دارى، با فهم اينكه مرگبارترين دشمنانشان يكديگر نيستند بلكه سوسياليست ها هستند، جنگ را به فراموشى مى سپردند و بر ضد انقلابيون متحد مى شدند. چنين دگرگونى اى، در نظر بلشويك ها، به اغلب احتمال به طغيان همه ي مردمان استثمارزده منجر مى شد، و به اين ترتيب شايد مطلوب بود.
باري، مسئله فورى ائتلاف دشمنان نبود، بلكه ارتش آلمان بود. بلشويك ها با دشمن وارد مذاكرات صلح شدند و نهايتا شرايط سخت آلمان را پذيرفتند. در سوم ماه مارس پيمان برست ليتفسك را امضا كردند. مشاجره بر سر شرايط آن پيمان به نخستين مباحثه ي تلخ در تاريخ شوروي تبديل شد، مباحثه اى كه حزب را تقريبا از هم پاشاند.
مذاكره با يك دشمن امپرياليست را مى شود به عنوان نقطه شروع سياست خارجى شوروى ملاحظه كرد. بلشويك ها هنگامى كه قدرت را به دست گرفتند معتقد بودند رژيمشان به سياست خارجى نيازي ندارد. دولتهاى جهان دشمنان سر سخت، و پرولتارباى جهان مددكار بودند؛ روابط خارجى را مى شد به جاذبه هاى انقلابى تقليل داد. بلشويك ها راه حل مشكلات خود را در انقلاب فورى جهانى مى ديدند. اينكه اين انقلاب هرگز پيش نيامد بزرگترين ناكامى آنها بود.
يك بخش عظيم و متنفذ رهبري حزب كماكان معتقد بود كه انعقاد هر پيمانى، يا حتى انجام گفت وگوى ديپلماتيك با قدرتهاى سرمايه دارى اشتباه است. اين افراد، به رهبري نيکلاي بوخارين و ملقب به كمونيستهاي چپ، مايل بودند به جنگ ادامه بدهند اما نه چندان براى دفاع از منافع ملى روسيه، بلكه به اين سبب كه معتقد بودند سربازان آلمانى از رزميدن در مقابل رفقاى روسى خود سر مى پيچند و اين سرپيچى انقلاب آلمان را كه از خيلى پيش انتظار آن مى رفت، شعله ور مى سازد. چنانچه در اين روند رژيم جديد شوروى هم از ميان مى رفت، اين، از نظر كمونيستهاى چپ، بهاى ارزشمندى بود که براى پيشبرد آرمان بين المللى پرداخت مى شد. چنين استدلالى براى آنهايى قانع كننده بود كه مطمئن بودند رژيم انقلابى جديد بدون كمك پرولتارياى جهانى به هر حال مدت طولانى باقى نمى ماند.
لنين، واقعى گراى بزرگ، نگذاشت رؤياهاى انقلابى اغوايش كند. با تحرك، تصميم، و بصيرت روشن قابل ملاحظه نظرات خود را بر همكاران سركش خود تحميل كرد. او با امضاى پيمان برست ليتفسک كه بقاي فورى رژيم خود را حفظ كرد؛ هرچه بود، آلمانى ها مى توانستند به آسانى بلشويك ها را، كه نيروى نظامى جدى در اختيار نداشتند، براندازند. آلمانى ها به اين سبب پيشروى خود را متوقف كردند كه مى فهميدند هر رژيمى كه بر روس هاى شكست خورده تحميل مى شود مستلزم به كارگيرى معتنابهى از سربازان آلمانى است؛ آنها ترجيح مى دادند سربازان خود را در جبهه ي غربى به كار بگيرند.
دومين ناكامى بزرگ براى بلشويك ها رفتار مردم روسيه بود. مطابق فهم آنها حزب انقلاب طبقات كارگرى را رهبرى كرد. آن انقلاب براى بهره مند ساختن اكثريت عظيم مردم روسيه، كارگران و دهقانان، به اجرا در آمد. در جريان سال 1917 صحبتهاى زيادى راجع به تشكيل مجمع مؤسسان كه بايد مسائل مهم ملى را حل كند، وجود داشت. انتخابات مجمع براى ماه نوامبر، قبل از آنكه انقلاب اكتبر به وقوع بپيوندد، برنامه ريزى شده بود، و بلشويك ها تصميم گرفتند آن را به انجام برسانند. كاملا روشن نيست كه بلشويك ها چه انتظارى داشتند، براى اينكه نتايج غافلگير كننده نبود. انقلابيون سوسياليست، كه از حمايت در دهات بهره مند بودند، موفق شدند اكثريت را كسب كنند، درحالى كه بلشويك ها تقريبا يك چهارم نمايندگان را داشتند.
مجمع در موعد مقرر در ژانويه تشكيل شد، احساساتى ضد بلشويكى ابراز داشت، و سپس توسط بلشويك ها تعطيل شد. اين اقدامى نمايشى بود، به اين لحاظ كه بلشويك ها با ناديده گرفتن اراده انتخاب كنندگان كه به طور صريح ابراز شده بود يك بار و براى هميشه هر گونه تظاهر به عمل كردن براساس اصول مردم سالاري "بورژوايي" را رد كردند. مشروعيت آنها، نه بر حاكميت عمومى، بلكه بر يقين به اينكه آنها حركت تاريخ را مى فهمند، مبتنى مى شد. آنها براى آينده سوسياليستي بهترى براى همه ي بشريت قيام كرده بودند. بارى، مشكل مى توان ديد كه بلشويك ها چگونه مى توانند به نحو ديگرى عمل كنند براى اينكه قبول مرجعيت مجمع مؤسسان به معناى چشم پوشيدن از انقلاب اكتبر بود. برخلاف مذاكرات برست ليتفسك، كه سبب بحرانى عظيم در درون حزب شد، اين بار هيچ اختلاف عقيده اي در ميان رهبران وجود نداشت. در چشم انداز و تجربه ي لنينيست ها همه چيز دقيقا آنها را براي برداشتن اين قدم آماده مى ساخت.
درحالى كه دوري جستن از دموكراسى انتخاباتى سبب درونكاوي زيادي نشد، تعليق آزادي بيان به مباحثات پر هيجان در ميان بلشويك ها منجر شد. در چهارم ماه نوامبر در كميته ي اجرايي مركزى سويتها عده اي از رهبران برجسته بلشويك به سود آزادى مطبوعات دلايل بليغ اقامه كردند. آنان در كمال اطمينان - اگرچه بى ترديد به اشتباه - معتقد بودندكه اگر ديدهاي متعدد مخالف يكديگر به مردم روسيه عرضه مى شود، آنها مى توانند صحت موضع بلشويك ها را ببينند. لنين بشدت با اين موضع مخالفت ورزيد و از اصل آزادي مطبوعات با تحقير سخن گفت. و بار ديگر غالب شد. حكمرانان جديد بلافاصله نتوانستند تمام نشريات ضد بلشويك را از بين ببرند. ليكن، در ظرف هشت ماه اول حكومتشان به انجام اين كار موفق شدند. هنگامى كه جنگ داخلى آغاز شد و انقلابيون لازم ديدند روشهاى هر چه خشن تري را به كار ببرند، تمام روزنامه هاي غير بلشويك از سرزمينهاي تحت كنترل آنان ناپديد شد.
تعليق آزادى مطبوعات دوش به دوش تعليق آزادى اجتماعات به پيش رفت: بلشويك ها در نواحى تحت كنترل خود نخست احزاب غيرسوسياليست و سپس تمام احزاب را سركوب كردند. براي به اجرا در آوردن اين گونه سياستها، حكمرانان جديد به يك نيروى نظامى نياز داشتند. كسانى كه به دست پليس سياسى تزاري، اخرانا، گرفتار شده بودند، فورا پس از پيروزى خود، كميسيون فوق العاده سراسرى روسيه براى مبارزه با ضد انقلاب، خرابكارى، و احتكار، را تأسيس كردند، كه به طور ساده به چكا (مخفف روسى براي كميسيون فوق العاده) معروف شد.
بنابراين، جنگ داخلى خيلى زود به سطح منازعه ميان سفيدها و سرخ ها تقليل يافت. در يك طرف روشنفكران و نيمه روشنفكران انقلابى بودند، كه در طى رژيم تزاري دچار خفقان و به تغيير بر اساس اعتقادات عميق ماركسيستى خود متعهد بودند. آنها نوع تازه اي سياستمدار بودند، كه نياز به بسيج و تبليغات انبوه را بروشنى مى فهميدند. در طرف ديگر، رهبرى منحصرا از افسران ارتش تشكيل شده بود، مردانى كه در روسيه ي تزارى آسوده بودند، سياست را خوار مى شمردند، و براي اكثر مسائل راه حل نظامى در نظر مى گرفتند. آنها هيچ ديدى نسبت به آينده روسيه نداشتند ولى حس مى كردند لازم است با بلشويك ها نبرد كنند، براى اينكه معتقد بودند حكومت كمونيستى براى مام ميهن فقط شر به بار مى آورد. دو گروه هر قدر هم كه با هم فرق داشتند، با همان مسائل مواجه بودند: چگونه بايد براي مملكت قوه مجريه اى فراهم آورد كه خوب كاركند، براى گرسنگان خوراك تهيه كند و راههاى آهن را به گردش در آورد. خلاصه، چگونه بايد بر هرج و مرج چيره شد.
ضد بلشويك ها به كندى سازمان مى يافتند. رهبران سابق شورش کرنيلف، كه متعاقبا زندانى شده بودند، از آشفتگى حاصل از قيام بلشويك ها براى نجات خود از گرفتارى استفاده كرده و به منطقه ي قزاق نشين دن فراركردند. خيلى زود ژنرال آلكسيف، رئيس ستاد سابق تزار به آنها پيوست. اين گروه كوچك افسران بسياري از برجسته ترين رهبران نيروهاي روسيه در جنگ، ولى به هيچ وجه نه همه آنها، را در بر مى گرفت. آنها به اين سبب به منطقه قزاق نشين دن آمدند كه در هيچ منطقه ديگر روسيه امنيت نداشتند.
قزاق ها، ابناء قطاع الطريق، از اوايل قرن بيستم دهقانانى ثروتمند شده بودند؛ در ازاى وظايف سنگين تر نظامى امتيازات مالياتى و زميندارى از دولت تزارى دريافت مى كردند؛ و برخلاف ساير دهقانان روس، از يك سنت خود گردانى برخوردار بودند. اكنون آنها امتيازات خود را از جانب همولايتيهاى كمتر خوشبخت مناطق خود، دهقانان روس، در معرض خطر حس مى كردند. دهقانان روس بسيار فقيرتر بودند، زمين بسيار كمتري داشتند، و غالبا بايد آن را از قزاق ها اجاره كنند. آنها نسبت به استثمار كنندگان قزاق خود كينه مى ورزيدند، و به گوش كردن دعوتهاى بلشويك ها تمايل نشان مى دادند. مناطق دن و كوبان در آستانه جنگ داخلى خودشان، نزاعى بر سر قدرت که دامنه اش تا اندازه اى به تلاش عظيمتر ملى مى رسيد، قرار داشتند. قزاق ها نقش قاطعانه مهمى در نهضت سفيدها بازى كردند، عمدتا به اين سبب كه ژنرالهاى سفيد نيروي ديگرى كه به آن تكيه كنند نداشتند، آنها هرگز موفق نشدند موافقت اكثريت مردم روسيه، دهقانان، را به دست آورند.
در طى چند ماه اول سال 1918 ژنرالها فقط پيروانى كه به طور ترحم آور اندك بودند جلب كردند. بعد از چند ماه سازماندهى، نيروى نظامى آغازين نهضت سفيد، ارتش داوطلب، فقط سه هزار رزمنده، كه اكثر آنها افسر بودند، داشت. اين ضعف دولت جديد بلشويك را منعكس مى كند كه حتى قدرت پراكنده كردن يك چنين ارتش ناچيزى را نداشت؛ جنگ داخلى هميشه مبارزه اي ميان ضعيف و ضعيفتر است. جالب آنكه، بعدها در طى بهار آلمانى ها بودند كه سفيدها را به ادامه حيات قادر ساختند. سياست آلمان دلگرم كردن ضد بلشويك ها در اطراف كشور، در عين تحمل بلشويك ها در مركز، بود. كشورى پاره پاره از جنگ داخلى بهترين خدمت را به منافع آلمان مى كرد. يك نتيجه ي اين سياست حمايت آنها از يك دولت محافظه كار قزاق در دن بود. به اين ترتيب، ژنرالها كه همين چند وقت پيش بلشويك ها را بسان ايادي آلمان محكوم و سوگند وفادارى به متفقين ياد كرده بودند، اكنون برخورداران اصلى از سياستهاى دشمنان مام ميهن شدند.
يك نقطه ي عطف در تاريخ جنگ داخلى طغيان سربازان چك، به يقين يكى از عجيب ترين حوادث آن، بود. پادشاهى هابسبورگ، دشمن روسيه در جنگ جهانى اول، مانند روسيه امپراتورى، امپراتورى اى چند ملتى بود. اقليت بزرگ اسلاو درون آن احساس مظلوميت مى كرد، و در زمان جنگ وفاداري چندانى به هابسبورگها نشان نداد. براي مثال، تعداد عظيمى سرباز چك خيلى آسان خود را به دام اسارت روس ها افكندند. دولت تزاري در بازي با ورق مليت ترديد داشت. آنها از تشكيل دادن ارتشى از اين اسيران جنگى و اجازه دادن به آنها كه دركنارشان بجنگند خوددارى ورزيدند. وضع در سال 1917 تغيير يافت: کرنسكى وسواسى از اين بابت نداشت و چكها را به تشكيل سپاهى مستقل و رزميدن با آلمانى ها تشويق كرد. چكها سربازان علاقمندى بودند براي اينكه به درستى معتقد بودند كه فقط شكست قدرتهاي مركزى، آلمان و پادشاهى اتريش - مجارستان، به آنها امكان مى دهد حكومت مستقلى تشكيل دهند. هنگامى كه ارتش روسيه از هم پاشيد، اين نيروي ناچيز مى خواست بتنهايي به رزم ادامه دهد، ولى پيمان برست ليتفسك ادامه ي مبارزه را براى آنها ناممكن ساخت. بعد از مذاكرات طولانى با دولت شوروى، تصميم گرفته شد به آنها اجازه داده شود از طريق سيبرى، اقيانوس آرام، و ايالات متحده به جبهه ي غربى مسافرت كنند. بارى، چك ها هرگز به مقصد نرسيدند، براى اينكه آنها در حين عبور از سيبرى جنگ با بلشويك ها را آغازكردند. در ماه مه سال 1918 حكومت بلشويكى در سيبرى هنوز چنان ضعيف بود كه پنجاه هزار چك مى توانستند آن را براندازند. اين دگرگونى كاملا غيرمنتظره به ضد بلشويك ها اجازه داد خود را جا بيندازند و سازماندهى كنند. بعد از مقدار زيادي جر و بحث سفيدها رژيمى ليبرال تأسيس كردند كه انقلابيون سوسياليست در آن نقش بسيار مهمى بر عهده داشتند. بارى، اين دولت فقط براى مدت كوتاهى دوام آورد. در ماه نوامبر سال 1918 نظاميان دولت سوسياليست را برانداختند و درياسالار آلكساندر کلچاك، رئيس سابق ناوگان درياى سياه، را به عنوان فرمانرواى عالى معرفى كردند.
پايان جنگ در اروپا عواقب دوررسى براى جريان جنگ داخلى در روسيه داشت. مادام كه متفقين و قدرتهاي مركزي با يكديگر مى جنگيدند، درگيرى خود در روسيه را بسيار كم اهميت مى شمردند. با اينكه دولتهاي متفقين بلشويك ها و هر چه را كه آنها براي آن به پا خاسته بودند با ترس و نفرت مى نگريستند، چنانچه بلشويك ها به جنگ با آلمانى ها ادامه مى دادند، مى توانستند از حمايت متفقين برخوردار شوند. متفقين نخست به اين اميد واهى كه ممكن است جبهه ضد آلمانى بازسازي شود به سفيدها كمك كردند. بريتانيايى ها و آمريكاييان، كه در اوايل سال 1918 يكانهاي كوچكى را به شمال دور در مورمانسك و آركانژل و به خاور دور در ولاديوستك فرستادند، دخالت خود را در امور روسيه برحسب نيازشان به رزم با آلمانى ها توجيه كردند.
همين كه جنگ جهانى اول به پايان رسيد، هرگونه استدلالى براى دخالت به دور افتاد درحالى كه فرصتهاى كمك به ضد بلشويك ها بهبود وسيع يافت. بلافاصله بعد از شكست آلمانى ها، سربازان فرانسوي در ادسا، و اندكى بعد دركريمه، فرود آمدند. بريتانيايى ها يكانهاي كوچكى را به قفقاز و آسياى مركزي فرستادند، و اندك زمانى بعد تحويل سخت افزار ارزشمند نظامى به کلچاك و به آنتن دنيكين، فرمانده سپاه داوطلب، را آغازكردند.
البته، بلشويك ها در آن زمان و از آن زمان تاكنون، انگيزه عظيمى داشته اند كه باور كنند، يا دست كم تظاهر كنند كه باور مى كنند، آنها با نيروهاى تركيبي امپرياليسم جهانى و نه با دشمنان داخلى مى جنگيدند. در تاريخ نگاري شوروى اين يك اصل ايمانى شد كه كشور شوروى جوان با نيروهاي تركيبى امپرياليسم جهانى مبارزه مى كند. در واقع سهم خارجيان در حاصل جنگ داخلى مختصر بود. دولتهاى خارجى فقط فهم مبهمى از امور روسيه داشتند؛ آنها بر اساس صغراهاي باطل سياستهايشان را پايه گذارى و مشورتهايشان را صرف كردند. ولى متفقين هر اندازه هم كه دوست داشتند بلشويك ها را براندازند، با توجه به سياستهاي بعد از اروپاي بعد از جنگ آنها در موضعى نبودند كه چنين كنند. سربازان فرانسوي تنها كسانى بودند كه بالفعل كمى عمليات رزمى انجام دادند، و اجرايشان افتضاح بود. آنها بيش از آنكه به آرمان سفيد نفع برسانند آسيب زدند. كمك نظامى بريتانيا، و تا حد كمترى آمريكا، بى ترديد براى دنيكين و کلچاك مفيد بود؛ ولى اين گونه كمكها فقط مى توانست جنگ را طولانى كند.
عقب نشينى آلمان دامنه ي رزم را افزايش داد. بلشويك ها و ضد بلشويك ها، به اميد آنكه از فرصت به دست آمده بهره ببرند، به جاي خالى هجوم بردند. بزرگترين تهديد براي حكومت بلشويكى در نخستين ماههاي سال 1919 از شرق مى آمد. درحالى كه کلچاك به غرب راه مى پيمود، به نظر مى رسيد كه ممكن است او بتواند در جنوب به دنيكين بپيوندد. در ژوئن 1919 ارتش سرخ توانست در جبهه ي شرقى موج را برگرداند، ولى بلشويك ها هنوز نمى توانستند بيارامند. آن تابستان دنيكين اوكراين را گرفت، و در اكتبر به ارل، حدود 25 مايلى مسكو، رسيد. در همان زمان رژيم لنين با خطر تازه اى مواجه شد. ژنرال نيكلاى يودنيچ ارتش ضد بلشويكى ديگرى را در استونى سازمان داده بود كه اكنون پترگراد را تهديد مى كرد. اكتبر سال 1919 لحظه ي تعيين كننده اى در جنگ داخلى بود. سرخ ها در اين زمان بسيار خطرناك از عهده بسيج نيروهاى تازه و متوقف كردن يودنيچ و دنيكين هر دو برآمدند. خطوط دنيكين بيش از حد وسعت يافته بود و مورد ايذاى بيرحمانه ي دهقانان آنار شيست اوكراينى، مهمتر از همه نستر ماخنو، قرار مى گرفت.
با فرارسيدن سال 1920 اطمينان كافى حاصل شده بود كه سرخ ها نهايتا برنده مى شوند. در بهار سال 1920، دنيكين بار ديگر به كوبان محدود شده بود. او موفق شد سربازان خود را به اوكراين برساند، ولى آنگاه به خارج از كشور رفت. پتر ورانگل، آخرين فرمانده، چهره اي توانا و جذاب، فقط مى توانست به اوضاع و احوال خارج اميد ببندد. لهستان، كه در پايان جنگ كشورى مستقل شد، جاه طلبيهاى ارضى فراوانى به هزينه ي شوروى داشت. ژوزف پيلسودسكى، رهبر لهستان، با اين اعتقاد كه با بلشويك ها بهتر از سفيدهاى پيروزمند مى تواند معامله كند، تا شكست نيروهاي اصلى سفيد منتظر ماند، و آنگاه مبارزه را آغازكرد. جنگ روسيه لهستان، كه الهامبخش عواطف ملى گرايانه در هر دو طرف شد، شاهد برگشتن بختها شد؛ در يك نقطه ارتش پيروزمند سرخ پايتخت لهستان را تهديد كرد. نهايتا جنگ در ماه مارس سال 1921 در جريان صلح سازشكارانه ريگا به پايان رسيد. به دنبال مرحله ي تعيين كننده مبارزه لهستان، ارتش سرخ، ورانگل را شكست داد و او را با بقيه نيروهايش به تبعيد راند. در پايان سال 1920 بلشويك ها تمام دشمنان خود را به استثناى دسته هايى چند از دهقانان پراكنده شكست داده بودند.
سفيدها از امتيازات مهم فراوان برخوردار بودند. كليسا از آنها حمايت مى كرد. ارتشهاى آنها تقريبا هميشه بهتر رهبري مى شدند، و آنها نبايد از خيانت در بين افسرانشان مى هراسيدند. در شرايط غالب، كه در آن خطوط جبهه بسرعت حركت مى كرد، سواره نظام قزاق نيروى يي نهايت ارزشمندي بود. سفيدها زمينهاى كشاورزي بهتري را اشغال كرده بودند، و جمعيتهاى شهرهاى بزرگ كمتري را بايد تغذيه مى كردند. اين عوامل، توأم با كمك متفقين، شرايط زندگى در سرزمينهاى تحت تصرف سفيدها را بهتر مى ساخت. هنگامى كه سفيدها شهرى را اشغال مى كردند، قيمت نان تقريبا هميشه افت مى كرد. طبيعتا، در زمان گرسنگى، قيمتهاي پايينتر مواد خوراكى جاذبه ي عظيم و اهميت سياسى دوررس داشت.
با اين همه، بلشويك ها دست كم تا حدى به سبب ضعف دشمنانشان برنده شدند. سفيدها ايدئولوژي جذاب يا چارچوب ذهنى درستى براى به انجام رساندن مهمترين وظيفه ي خود، تحميل نظم بر جمعيتى بى ميل، نداشتند. از آنجا كه آنها وظيفه ي خود را عمدتا وظيفه اى نظامى مى ديدند، كوششى جدى براى جلب جمعيت با ديد جذابى از آينده به عمل نمى آوردند. در واقع آنها خودشان هم چنين ديدي نداشتند. ژنرالها در روسيه امپراتورى آسوده بودند، و با اينكه روشنترها در ميان آنها مى فهميدند كه اصلاحاتى ضرورت دارد، همه ي آنها جدا آرزو مى كردند كه انقلابهاى سال 1917 هرگز اتفاق نيفتاده بود.
سفيدها، هنگامى كه مجبور شدند اهداف خود را بدقت بيان كنند، به احساس تازه پديد آمده و مبالغه آميزى از ملى گرايى بازگشتند. اعلام كردند كه براى "روسيه" مى جنگند. اشكال چنين ايدئولوژي اى آن بود كه براي آنهايى كه از نظر سياسى مهمتر از همه بودند، يعنى براي دهقانان، جاذبه اندكى داشت. شايد مهمتر از آن، اقليتهاى ملى را، كه ممكن بود متحدان مفيدى در يك جهاد ضد بلشويكى مى شدند، از آنها براند. از آنجا كه سفيدها بالضروره در نواحى اى مى جنگيدند كه ساكنان آنها بيشتر غير روس بودند، خصومت از طرف اقليتها عواقبى مهلك داشت.
تجزيه ي امپراتوري زمانى نيرومند، و ضعف آشكار قدرت مركزى، به رشد خارق العاده سريع خود آكاهي ملى در ميان اقليتها انجاميد. سياستمدارانى كه اعتراف مى كردند بين المللى گرا و سوسياليست هستند اكنون در كشورهاى تازه استقلال يافته به قدرت مى رسيدند و آرمان ملى گرايي را با شور و شوق در پيش مى گرفتند. بلشويك ها و ضد بلشويك ها سياستهاى متفاوتى نسبت به كشورهاى تازه تأسيس شده در پيرامون خود اختياركردند. رفتار بلشويك ها تا حدود مقدار زيادى مصلحت آميزتر بود: مادام كه قدرت جلوگيرى از تأسيس اين كشورها را نداشتند، علنا با آنها مخالفت نكردند. به نظر مى رسيد آنها اصل حق تعيين سرنوشت خويش را براى ملتها پذيرفته اند، اگر چه با اضافه كردن اينكه آن تا جايي كاربرد دارد كه به نفع پرولتارياست. سفيدها امتياز مشابهى نمى دادند.
ايدئولوژى ملى گرا دهقانان روسيه را بر نمى انگيخت؛ آنها به گرفتن زمين از اربابان علاقمند بودند. سياستمداران سفيد چندين ماه تلاش كردند طرحى براى اصلاحات ارضى تدوين كنند. حركتشان در ايجاد چنين طرحى كند بود، براى اينكه اهميت سياسى جلب دهقانان تشنه زمين را كاملا تميز نمى دادند. در تابستان 1920، وقتى كه طرح اصلاحات ارضى خود را انتشار دادند، ديگر بسيار دير بود. حتى اين طرح چيز خيلى زيادي ارائه نمى كرد. هر چه بود، سفيدها حمايت اجتماعى خود را از راست كسب مى كردند و نمى توانستند حاميان خود را از خود برانند. دهقانان مى ديدند كه در پى ارتشهاي سفيد، اربابان و مقامات تزارى سابق بار ديگر پيدا مى شوند و ادعاي قدرت و ثروتشان را مى كنند. سياستمداران سفيد در برنامه هاى اصلاحى شان هرچه مى خواستند بگويند، دهقانان كاملا مى فهميدند كه سفيدها براي برگرداندن وضع گذشته قيام كرده اند.
اما فقط به سبب ضعف و خطاهاى مخالفان نبود كه بلشويك ها جنگ داخلى را بردند. درك آنها از نيازهاي لحظه و اصول سياستهاي انقلابى نيز به آنها كمك كرد. برنامه سياسى اي كه با آن به قدرت رسيدند قابل تحقق، و بنابراين انقلابيون پيوسته مجبور به ارتجال بودند. اما از بخت نيك آنها، سوابقشان و ايدئولوژي شان به آنها اجازه مى داد كه با موفقيت به ارتجال بپردازند.
بلشويك ها در مقام ماركسيست لنينيست، اهميت سازمان و بسيج توده را دريافتند. آنها به طور خستگى ناپذير و بى وقفه هم براى رساندن برنامه ي خود به كارگران و دهقانان و هم براى ايجاد شكلهاي سازمانى كه بتواند نظم را اعاده كند كاركردند. يك سهم بسيار بزرگ اعتبار برنده شدن در جنگ داخلى به حزب تعلق داشت. حزب، كه اصلا سازمانى انقلابى بود، فورا به ابزار حكمرانى تبديل شد. در چنين شرايطى درست نخواهد بود كه آن را بسان سازمانى داراي بافت منسجم، منضبط، و سلسله مراتبى بپنداريم. رهبران كرارا با هم دعوا مى كردند، و مركز غالبا بر شهرهاي دور فقط كنترل اسمى داشت. با اين وجود، به عنوان يك اساس سازمانى امتياز بى اندازه اى به بلشويك ها تفويض مى كرد. حزب در هر جنبه ي حيات ملى دخالت مى كرد: مسئول پديد آوردن استراتزى اى براي برنده شدن در مبارزه بود؛ عامل اصلى عقيدتى سازي بود؛ در سرزمينهاي تحت كنترل دشمن، شبكه ي زيرزمينى تشكيل مى داد؛ و شايد مهمتر از همه، سعى مى كرد بر كار ديگر نهادهاى دولتى و اجتماعى نظارت اعمال كند.
اصول و مهارتهاى سازمانى بلشويك ها به بهترين وجه در ايجاد و بناى ارتش سرخ، كه دستاورد بزرگ تروتسكى بود، نشان داده شد. تروتسكى و لنين هر دو فورا فهميدند كه برخلاف ملاحظات آرمانشهري اي كه آنها خودشان را به آن مشغول كرده اند، خدمات كارشناسان براى چرخاندن كشور نوين جوهرى است. در مورد نظامى، اين به معناي آن بود كه كشور جوان شوروي به خبرگى افسران ارتش امپراتوري سابق نياز دارد. اين افراد، بايد به اجبار يا به مداهنه به خدمت ايدئولوژي اي كه تقريبا در همه ي موارد آن را نامطبوع مى يافتند درآيند. به علاوه، اين سياست متضمن خطرات فراوان بود: در ميان بعضى كمونيستها خشم و نفرت ايجاد مى كرد، و افسران به هيچ وجه قابل اطمينان كامل نبودند. خيانت خطري دايمى بود. معهذا، تروتسكى درست مى گفت: فقط يك نيروى منضبط، تحت رهبري افراد حرفه اى، مى توانست دشمن را شكست دهد.
در پايان جنگ داخلى بلشويك ها، با استفاده از تبليغات وسيع به اضافه ي نظام وظيفه، يك ارتش پنج ميليونى ايجادكرده بودند - كه قطعا از مجموع نيروهاي دشمنانشان بزرگتر بود. فقط درصد كوچكى از اين ارتش در نبردها خدمت كرد؛ بقيه خدمات حمايتى و ادارى انجام مى دادند. در زمان هرج و مرج، كشور جديد تمام حمايتى را كه مى توانست به دشت بياورد لازم داشت.
چكا نيز در پيروزى بلشويك ها سهم داشت. وحشت در هر دو طرف از اعمال سركوب خونين بود؛ سرخ ها و سفيدها مانند هم مرتكب اعمال فوق العاده سبعانه اي شدند. بارى، سركوب سياسى از جانب دو طرف خصوصيت متفاوت داشت. سفيدها، كه ديدشان براي قرن نوزدهم مناسبتر از بيستم بود، از ارزش نقش انديشه ها در سياست كمتر آكاهى داشتند و تنوع عقايد سياسى را بيشتر تحمل مى كردند. برعكس، چكا فقط يك سازمان سياسى، و يك ديدگاه سياسى، متعلق به لنينيست ها، را مجاز مى دانست.
بلشويك ها سياستهاي اجتماعى و اقتصادي خود را با موفقيت بر نيازهاى برنده شدن در جنگ منطبق كردند. لنين فرمان مشهور خود درباره زمين را روز بعد از پيروزى ارائه كرد. به عنوان امتيازى به دهقانان، فرمان تصرفهاى قبلى زمين را قانونى كرد و به دهقانان اجازه داد اراضى اربابى سابق را به سان ملك خصوصى خودشان كشت كنند.
لنين، واقعى گراى بزرگ، فوايدى سياسى را مى ديد. معهذا، به رغم اين واقعيت که سرخ ها به دهقانان زمين دادند و سفيدها هيچ چيزى به آنها ندادند، بلشويك ها فقط توانستند معدودى حامى فعال در ميان آنها به دست آورند. ضعف بزرگ موضع بلشويك ها آن بود كه آنها به تغذيه ي شهرهايشان احتياج داشتند ولى چيزي كه در ازاي غلات به دهقانان بدهند نداشتند. در چنين شرايطى اصول بازار آزاد آشكارا نمى توانست مؤثر باشد، و بلشويك ها غله را قهرا تأمين مى كردند. اين سياست ناگزير دهقانان را از آنان مى راند، ولى مشكل مى توان تصور كرد انقلابيون چه كار ديگرى مى توانستند بكنند.
سياستهاى اقتصادي اي كه بلشويك ها در اواسط سال 1918 اعلام كردند، و مهـمتر از همه ي آنها تعليق مكانيسم بازار براي غلات، كمونيسم جنگى خوانده شد. اين نظام اقتصاد را جبرا براي منظور برنده شدن در جنگ بسيج كرد. بلشويك ها تجارت و صنعت را ملى كردند. با اينكه اين گونه تحولات بوضوح نتيجه ي ارتجال بود، نظريه پردازان زمان اعتراف كردند كه در امحاي اقدام خصوصى و حتى پول گامى به سوى برقرارى جامعه ي كمونيستى برمى دارند. آن نظام سبب رنج و سختى عظيم براي جمعيت شد و در دراز مدت به تخريب اقتصاد ملى منجر شد. با اين وجود، در كوتاه مدت مؤثر بود: كارخانه ها اسلحه ي كافى براي رزم با دشمن توليد كردند، و مردم در شهرها، اگر چه فقيرانه، تغذيه شدند.
انقلاب بلشويكى، مثل همه ي انقلابهاى بزرگ، براي برابري اجتماعى به راه افتاد. انقلابيون فعاليت زيادى جهت به خدمت گرفتن يك گروه نخبه ي سياسى جديد به كار بردند. دهقانان و كارگران جوان و جاه طلب، از طريق آميزه اي از عقيده و پيشرفت طلبى، سرنوشت خويش را به بلشويك ها گره زدند. آنها توانستند با موفقيت بسيار بيشتر از هر تبليغاتچى سفيد به همكاران خود در كارخانه و مزرعه نزديك شوند. بلشويك ها، با بسيج اين منبع تا كنون دست نخورده استعداد، استفاده سرشار به دست آوردند. سياستهاي آگاهانه ي بلشويك ها، همچنين رنج تحميلى به واسطه ي جنگ و كمونيسم جنگى، در واقع نابرابرى را بسياركاهش داد.
/خ
لنين قاطعانه پيروان خود را به عمل ترغيب، و استدلال مى كرد كه صبركردن ممكن است مهلك از آب در بيايد. او سرانجام موفق شد بر كميته مركزي حزبش فايق آيد، بجز بر دو متمرد مهم، زينويف و كامنف. رفقاى قديمى لنين چنان با تصميمى كه به نظرشان بى پروا مى آمد مخالف بودند كه تصميم گرفتند تاريخ قيام طرح ريزي شده را در يك روزنامه ي غيركمونيست منتشر كنند. آنها نوي مير، نشريه اى به سردبيرى ماكسيم گوركى، نويسنده معروف تندرو، را انتخاب كردند. تا اين زمان دولت موقت تمام قدرت و مرجعيت را از دست داده بود: هر شخص از نظر سياسى آگاه در پترگراد مى دانست كه بلشويك ها عن قريب دست به عمل مى زنند، ولى دولت نمى توانست از خود دفاع كند. تحت اين شرايط انسان مشكل مى توانست ازكودتا، و خيلى كمتر از آن از توطئه، سخن بگويد. بلشويك ها به اين سبب قدرت را قبضه كردند كه مملكت دستخوش آشوب بود.
انقلاب بلشويكى لحظه چنان مهمى در تاريخ جهان به شمار مى رود كه ناظرى كه به عقب مى نگرد اغلب حيرت مى كند و حتى دلسرد مى شود كه مى بيند حوادث بالفعل 24 - 25 اكتبر 1917 به طور خاصى آشكار نبوده است. رستورانها و تئاترها آن شب باز بودند. از ديدگاه معاصران آزرده، كشور به طور ساده بحران ديگري را تجربه مى كرد. بلشويك ها، كه اكنون كنترل سويت پترگراد را در دست داشتند، كميته ي انقلابى نظامى آن را براي سازمان دادن و اجراي يك حركت انقلابى به كارگرفتند. آنها ساختمانهاى اصلى عمومى و ادارات روزنامه هاي بزرگ و ايستگاههاي راه آهن را تصرف كردند. آخرين نقطه كاخ زمستانى بود، كه در آن دولت موقت - بدون کرنسكى، كه قبلا موفق شده بود از شهر فرار كند - تشكيل جلسه داده بود. توفيدن كاخ زمستانى، كه فيلم اكتبر اثر آيزنشتاين آن را به نسلهاي بعد نيكو شناسانده است، آنچنان كه كارگردان معروف به تصوير كشيده است اتفاق نيفتاد. محاصره كنندگان سازمان نيافته و كم تعداد بودند، ولى اين مهم نبود، چرا كه دولت در آخرين دقايق حيات خود عملاً از هيچ حمايت مسلحانه اى برخوردار نبود. بلشويك ها عمل خود را همزمان با دومين كنگره سويتها برنامه ريزى كردند. آنها با تصريح بر اينكه به نام سويتها عمل مى كنند، اميدوار بودند كه مشروعيتى به دست آورند. در واقع آنها كنگره را با يك عمل انجام شده مواجه كردند. با اينكه رهبران معتدلتر سوسياليست جلسه را به اعتراض ترك كردند، اكثريت بلشويك قطعنامه اى به تصويب رساند كه حرکات انقلابى را تاييد مى كرد.
مسائل صلح و زمين بود كه دولت موقت را به زانو درآورد، و لنين مصمم بود كه هرچه قاطعتر و سريعتر با اين مسائل برخورد كند. او روز بعد از پيروزى خود فرمان خود را درباره صلح و زمين به كنگره سويتها ارائه كرد. نخستين اين فرمانها تقاضايى بود از تمام ممالك شركت كننده در جنگ كه مذاكرات براى صلحى عادلانه و مردم سالارانه بدون غرامت و يا ضميمه سازي را آغاز كنند. دومين فرمان زمين را اموال ملى اعلام مى كرد، ولى اجازه مى داد دهقانان آن را همچون مال خود كشت و زرع كنند. در عمل به معناي آن بود كه بلشويك ها مصادره زمين توسط دهقانان را به رسميت مى شناختند. ايجاد طبقه اى از دهقانان زميندار با رؤياى ماركسيستي بلشويك ها از آينده در كشمكش بود. آنها، در مقام ماركسيست، معتقد بودند كه بودن ملك در دست اكثريت عظيمى از مردم روسيه تأسيس جامعه ي سوسياليستى را دشوارتر مى سازد. بارى، لنين پى برد كه لازم است به دهقانان اجازه داده شود انقلاب خود را به انجام برسانند تا بشود بر آنها فايق آمد، يا دست كم آنها را خنثى كرد. بعد از اكتبر وظيفه اصلى محركان بلشويك در روستاها پخش فرمان زمين بود. اين مهمترين استدلال محركان در تلاش براى قبولاندن اين موضوع به دهقانان بود كه بلشويك ها در طرف آنان قرار دارند.
دولت جديد، موسوم به شوراي كميسرها و به رياست لنين، هيأتى منحصرا بلشويكى بود. صورت اسامى كميسرها مايه ي ناكامى اكثريت سربازان و كارگران تندرو كه به رسيدن بلشويك ها به قدرت كمك كرده بودند شد، چرا كه انتظار داشتند دولتى از ائتلاف سوسياليست ها تشكيل شود. بخش قابل توجهى از رأس رهبرى حزب نيز ائتلاف را ترجيح مى داد. بعضى رهبران چنان احساس نيرومندى نسبت به اين امر داشتند كه استعفا را بر شركت در دولتى يك حزبى ترجيح دادند، ولى لنين و تروتسكى ثابت قدم بودند. مطابق مفهومى كه آنان از رژيم جديد در سر داشتند، دادن امتياز به كسانى كه با تصرف قدرت مخالفت كرده بودند مجاز نبود. يك ماه بعد بلشويك ها چند انقلابى سوسياليست چپ را به دولتشان راه دادند. بارى، كميسرهاى جديد وزارتخانه هاي خود را بر طبق شرايط بلشويك ها اشغال كردند، و نظر به اينكه آنها پايگاه قدرت سازمان يافته اي نداشتند، نتوانستند به طور مؤثر با سياستهاى بلشويكى مخالفتى كنند. به هر حال، انقلابيون سوسياليست چپ فقط مدت كوتاهى در ائتلاف ماندند. آنان در ماه مارس سال 1918 در اعتراض به تصميم لنين براي انعقاد صلح با آلمان استعفا دادند.
با توجه به مرارت جنگ داخلى اى كه مى رفت ظرف چند ماه آغاز شود، اين سؤال پيش مى آيد كه، آن ضد بلشويك هاى پرشور آينده در ساعات بحرانى كجا بودند؟ چرا اجازه دادند مخالفانشان به آن راحتى قدرت را تصرف كنند؟ چنانكه قبلا ديده ايم، بلشويك ها آنها را غافلگير نكردند؟ هر شخص از نظر سياسى آگاهى در روسيه از مقاصد وسيعا اعلام شده انقلابيون آگاه بود.
ناتوانى چندين علت داشت. افراد نظامى، پيروان کرنيلف، كه بزودى رهبرى نهضت ضد بلشويكى سفيد را تشكيل مى دادند، به تازگى شكست خورده بودند و از مردم روسيه نا اميد بودند. از طرفى هم، آنها با چنان حدتى از رژيم ليبرال کرنسكى متنفر بودند كه تحت هيچ شرايطى به دفاع آن نمى آمدند. از طرف ديگر، آنها بلشويك ها را دست كم گرفتند. تصور نمى كردند كه يك دسته تندرو با انديشه هاى خارجى نما بتوانند در جايى به موفقيت دست يابند كه وزراى تزارى و سياستمداران آموزش ديده و مجرب نتوانسته بودند: يعنى، در اداره كشور. به علاوه، نياز به رزميدن با دشمن خارجى چنان آنها را مشغول ساخته كرده بود كه حاضر نبودند مواضع خود را در جبهه رها كنند. آنها فقط هنگامى به عرصه مخالفت علنى وارد شدند كه ادامه ي نبرد با آلمانى ها برايشان ناممكن شده بود.
منشويك ها و انقلابيون سوسياليست به اين سبب نتوانستند عملى انجام بدهند كه اختلافات بين خودشان و دولت جديد را دست كم گرفتند. در نظر آنان بلشويك ها هم سوسياليست بودند. كشور داشت براى انتخابات مجمع مؤسسان آماده مى شد، و سوسياليست هاى معتدل مى ترسيدند موضع خود را در نزد رأي دهندگان به خطر بيندازند. اين واقعيت كه بلشويك ها توانستند با به دست آوردن حمايت اكثريت در كنگره دوم سويتها يك نماي مشروعيت را حفظ كنند، نيز كمك بسيار مهمى به آنهاكرد. به معنايى ضد بلشويك ها حق داشتند: فتح قدرت امر نسبتا كوچكى بود. وظيفه ي حقيقتا دشوار، فراهم آوردن دولتى بود كه مملكت را به گردش در آورد و غلبه بر هرج و مرج، هنوز در پيش بود.
بلشويك ها قدرت را با برنامه ي فوق العاده جاه طلبانه اى به منظور نه فقط تجديد سازماندهي جامعه و سياست، بلكه همچنين بازسازي بشريت، قبضه كردند. برنامه ي آنها بر اصول انتزاعي مأخوذ از مطالعاتشان در آثار ماركس مبتنى بود. شايد تعجب نداشته باشد كه آموزه هاي نظريه و نيازهاى ملموس زمان تقريبا بلافاصله با هم اصطكاك پيدا كردند، و بلشويك ها مجبور به ارتجال شدند. در آن روند ارتجال آنها مخترعان بزرگ سياست قرن بيستم شدند. آنها نهادها، روشهاي بسيج، و حتى مجموعه كلماتى پديد آوردند كه چندان كه بارها و بارهاي ديگر كشف شدند تقليد نشدند. تعامل ميان مقتضياتى كه واقعيت غيرمنتظره و خشن پيش مى آورد و ايدئولوژي اي كه انقلابيون عميقا به آن پايبند بودند مبحث پيچيده و سحرآميزى است.
تصور اينكه تمام جنبه هاي سياستهاى بلشويكى نتيجه مقتضيات بيرحم و غيرمنتظره ي زمان بود اشتباه است. بلشويك ها مردم سالاران و آزاديخواهانى كه به واسطه ي تمايلشان به بقا به طرز متفاوتى از سياست گرويده باشند، نبودند. آنها آشكارا حالتهاى ذهنى اي را كه آنها را قادر مى كرد خود را فورا از انقلابى به مدير، از رزمنده ي راه آزادى به سركوبگر تبديل كنند با خود آورده بودند.
آنها در شرايطى به قدرت رسيدند كه ايدئولوژي شان اصلا آن را پيش بينى نكرده بود. به جاى تصرف يك جامعه ي كاملا بالغ صنعتى، بى سوادي، هرج و مرج، ويرانى صنعتى، و گرسنگى برايشان به ارث رسيد. به جاى شركت در يك انقلاب جهانى كه بعد از آن مى توانستند از كمك ملل پيشرفته تر بهره مند شوند، بايد با حملات بيشتر ارتش قدرتمند آلمان روبه رو شوند. آن ارتش غيرقابل توقف به نظر مى رسيد به اين سبب كه ارتش روسيه ظرفيت خود را براى مقاومت - دست كم بخشى در نتيجه ي تبليغات قبلى بلشويك ها بر ضد جنگ - از دست داده بود.
بين المللى گرايى عميقا در چارچوب ذهنى بلشويك ها رسوخ كرده بود. آنها خود را يك تيپ مقدم در ارتش بين المللى پرولتاريا مى ديدند. براي آنها آزارنده بود كه برخلاف نظريه ي ماركسيستى، انقلاب نخست دركشورهاى از نظر اقتصادى پيشرفته تر روى نداده است. آنها اين ناهنجارى را به خشنودي خويش با اين برهان تبيين مى كردند كه پرولتارياى روسيه در موضعى قرار دارد كه زنجير سرمايه داري جهانى را در سست ترين حلقه اش پاره كند. مطابق اين استدلال، مقصود اولاي انقلاب روسيه پاره كردن آن غل و زنجير و به اين ترتيب آغازكردن انقلاب جهانى بود. از نظر آنها، انقلابشان در دراز مدت فقط در صورتى مى توانست موفق شود كه كشورهاى همدل، پيشرفته تر، و بالاتر از همه ملل سوسياليست، به آن كمك مى كردند. انتظار يك انقلاب سوسياليستى به دنبال ويرانگرى ديوانه وار جنگ جهانى اول به هيچ وجه بى معنى نبود. ما امروز مى دانيم كه انقلاب وقوع پيدا نكرد، نظم قديم بار ديگر خود را محكم كرد. ليكن، در آن وقت، اميد يا بيم يك چنين دگرگونى آشوبنده اى در هر كسى، اعم از دوست و دشمن، خانه كرده بود.
اين انتظار انقلاب جهانى براى لنينيست ها مسئله اى نظري نبود، امرى بود كه بر رفتار روزمره آنها تأثير مى گذاشت. بلشويك هاى پيروزمند با جماعتى از ملل متخاصم مواجه بودند كه با هم متحد شده بودند. چنين خصومتى نه تنها براى بلشويك ها غيرمنتظره نبود، بلكه لازم هم بود. آنهايى كه به بين المللى گرايى طبقات كارگر اعتقاد داشتند بايد به بين المللى گرايى سرمايه نيز اعتقاد مى داشتند. بلشويك ها نيمه انتظاري داشتند كه قدرتهاى سرمايه دارى، با فهم اينكه مرگبارترين دشمنانشان يكديگر نيستند بلكه سوسياليست ها هستند، جنگ را به فراموشى مى سپردند و بر ضد انقلابيون متحد مى شدند. چنين دگرگونى اى، در نظر بلشويك ها، به اغلب احتمال به طغيان همه ي مردمان استثمارزده منجر مى شد، و به اين ترتيب شايد مطلوب بود.
باري، مسئله فورى ائتلاف دشمنان نبود، بلكه ارتش آلمان بود. بلشويك ها با دشمن وارد مذاكرات صلح شدند و نهايتا شرايط سخت آلمان را پذيرفتند. در سوم ماه مارس پيمان برست ليتفسك را امضا كردند. مشاجره بر سر شرايط آن پيمان به نخستين مباحثه ي تلخ در تاريخ شوروي تبديل شد، مباحثه اى كه حزب را تقريبا از هم پاشاند.
مذاكره با يك دشمن امپرياليست را مى شود به عنوان نقطه شروع سياست خارجى شوروى ملاحظه كرد. بلشويك ها هنگامى كه قدرت را به دست گرفتند معتقد بودند رژيمشان به سياست خارجى نيازي ندارد. دولتهاى جهان دشمنان سر سخت، و پرولتارباى جهان مددكار بودند؛ روابط خارجى را مى شد به جاذبه هاى انقلابى تقليل داد. بلشويك ها راه حل مشكلات خود را در انقلاب فورى جهانى مى ديدند. اينكه اين انقلاب هرگز پيش نيامد بزرگترين ناكامى آنها بود.
يك بخش عظيم و متنفذ رهبري حزب كماكان معتقد بود كه انعقاد هر پيمانى، يا حتى انجام گفت وگوى ديپلماتيك با قدرتهاى سرمايه دارى اشتباه است. اين افراد، به رهبري نيکلاي بوخارين و ملقب به كمونيستهاي چپ، مايل بودند به جنگ ادامه بدهند اما نه چندان براى دفاع از منافع ملى روسيه، بلكه به اين سبب كه معتقد بودند سربازان آلمانى از رزميدن در مقابل رفقاى روسى خود سر مى پيچند و اين سرپيچى انقلاب آلمان را كه از خيلى پيش انتظار آن مى رفت، شعله ور مى سازد. چنانچه در اين روند رژيم جديد شوروى هم از ميان مى رفت، اين، از نظر كمونيستهاى چپ، بهاى ارزشمندى بود که براى پيشبرد آرمان بين المللى پرداخت مى شد. چنين استدلالى براى آنهايى قانع كننده بود كه مطمئن بودند رژيم انقلابى جديد بدون كمك پرولتارياى جهانى به هر حال مدت طولانى باقى نمى ماند.
لنين، واقعى گراى بزرگ، نگذاشت رؤياهاى انقلابى اغوايش كند. با تحرك، تصميم، و بصيرت روشن قابل ملاحظه نظرات خود را بر همكاران سركش خود تحميل كرد. او با امضاى پيمان برست ليتفسک كه بقاي فورى رژيم خود را حفظ كرد؛ هرچه بود، آلمانى ها مى توانستند به آسانى بلشويك ها را، كه نيروى نظامى جدى در اختيار نداشتند، براندازند. آلمانى ها به اين سبب پيشروى خود را متوقف كردند كه مى فهميدند هر رژيمى كه بر روس هاى شكست خورده تحميل مى شود مستلزم به كارگيرى معتنابهى از سربازان آلمانى است؛ آنها ترجيح مى دادند سربازان خود را در جبهه ي غربى به كار بگيرند.
دومين ناكامى بزرگ براى بلشويك ها رفتار مردم روسيه بود. مطابق فهم آنها حزب انقلاب طبقات كارگرى را رهبرى كرد. آن انقلاب براى بهره مند ساختن اكثريت عظيم مردم روسيه، كارگران و دهقانان، به اجرا در آمد. در جريان سال 1917 صحبتهاى زيادى راجع به تشكيل مجمع مؤسسان كه بايد مسائل مهم ملى را حل كند، وجود داشت. انتخابات مجمع براى ماه نوامبر، قبل از آنكه انقلاب اكتبر به وقوع بپيوندد، برنامه ريزى شده بود، و بلشويك ها تصميم گرفتند آن را به انجام برسانند. كاملا روشن نيست كه بلشويك ها چه انتظارى داشتند، براى اينكه نتايج غافلگير كننده نبود. انقلابيون سوسياليست، كه از حمايت در دهات بهره مند بودند، موفق شدند اكثريت را كسب كنند، درحالى كه بلشويك ها تقريبا يك چهارم نمايندگان را داشتند.
مجمع در موعد مقرر در ژانويه تشكيل شد، احساساتى ضد بلشويكى ابراز داشت، و سپس توسط بلشويك ها تعطيل شد. اين اقدامى نمايشى بود، به اين لحاظ كه بلشويك ها با ناديده گرفتن اراده انتخاب كنندگان كه به طور صريح ابراز شده بود يك بار و براى هميشه هر گونه تظاهر به عمل كردن براساس اصول مردم سالاري "بورژوايي" را رد كردند. مشروعيت آنها، نه بر حاكميت عمومى، بلكه بر يقين به اينكه آنها حركت تاريخ را مى فهمند، مبتنى مى شد. آنها براى آينده سوسياليستي بهترى براى همه ي بشريت قيام كرده بودند. بارى، مشكل مى توان ديد كه بلشويك ها چگونه مى توانند به نحو ديگرى عمل كنند براى اينكه قبول مرجعيت مجمع مؤسسان به معناى چشم پوشيدن از انقلاب اكتبر بود. برخلاف مذاكرات برست ليتفسك، كه سبب بحرانى عظيم در درون حزب شد، اين بار هيچ اختلاف عقيده اي در ميان رهبران وجود نداشت. در چشم انداز و تجربه ي لنينيست ها همه چيز دقيقا آنها را براي برداشتن اين قدم آماده مى ساخت.
درحالى كه دوري جستن از دموكراسى انتخاباتى سبب درونكاوي زيادي نشد، تعليق آزادي بيان به مباحثات پر هيجان در ميان بلشويك ها منجر شد. در چهارم ماه نوامبر در كميته ي اجرايي مركزى سويتها عده اي از رهبران برجسته بلشويك به سود آزادى مطبوعات دلايل بليغ اقامه كردند. آنان در كمال اطمينان - اگرچه بى ترديد به اشتباه - معتقد بودندكه اگر ديدهاي متعدد مخالف يكديگر به مردم روسيه عرضه مى شود، آنها مى توانند صحت موضع بلشويك ها را ببينند. لنين بشدت با اين موضع مخالفت ورزيد و از اصل آزادي مطبوعات با تحقير سخن گفت. و بار ديگر غالب شد. حكمرانان جديد بلافاصله نتوانستند تمام نشريات ضد بلشويك را از بين ببرند. ليكن، در ظرف هشت ماه اول حكومتشان به انجام اين كار موفق شدند. هنگامى كه جنگ داخلى آغاز شد و انقلابيون لازم ديدند روشهاى هر چه خشن تري را به كار ببرند، تمام روزنامه هاي غير بلشويك از سرزمينهاي تحت كنترل آنان ناپديد شد.
تعليق آزادى مطبوعات دوش به دوش تعليق آزادى اجتماعات به پيش رفت: بلشويك ها در نواحى تحت كنترل خود نخست احزاب غيرسوسياليست و سپس تمام احزاب را سركوب كردند. براي به اجرا در آوردن اين گونه سياستها، حكمرانان جديد به يك نيروى نظامى نياز داشتند. كسانى كه به دست پليس سياسى تزاري، اخرانا، گرفتار شده بودند، فورا پس از پيروزى خود، كميسيون فوق العاده سراسرى روسيه براى مبارزه با ضد انقلاب، خرابكارى، و احتكار، را تأسيس كردند، كه به طور ساده به چكا (مخفف روسى براي كميسيون فوق العاده) معروف شد.
مسير جنگ داخلى
بنابراين، جنگ داخلى خيلى زود به سطح منازعه ميان سفيدها و سرخ ها تقليل يافت. در يك طرف روشنفكران و نيمه روشنفكران انقلابى بودند، كه در طى رژيم تزاري دچار خفقان و به تغيير بر اساس اعتقادات عميق ماركسيستى خود متعهد بودند. آنها نوع تازه اي سياستمدار بودند، كه نياز به بسيج و تبليغات انبوه را بروشنى مى فهميدند. در طرف ديگر، رهبرى منحصرا از افسران ارتش تشكيل شده بود، مردانى كه در روسيه ي تزارى آسوده بودند، سياست را خوار مى شمردند، و براي اكثر مسائل راه حل نظامى در نظر مى گرفتند. آنها هيچ ديدى نسبت به آينده روسيه نداشتند ولى حس مى كردند لازم است با بلشويك ها نبرد كنند، براى اينكه معتقد بودند حكومت كمونيستى براى مام ميهن فقط شر به بار مى آورد. دو گروه هر قدر هم كه با هم فرق داشتند، با همان مسائل مواجه بودند: چگونه بايد براي مملكت قوه مجريه اى فراهم آورد كه خوب كاركند، براى گرسنگان خوراك تهيه كند و راههاى آهن را به گردش در آورد. خلاصه، چگونه بايد بر هرج و مرج چيره شد.
ضد بلشويك ها به كندى سازمان مى يافتند. رهبران سابق شورش کرنيلف، كه متعاقبا زندانى شده بودند، از آشفتگى حاصل از قيام بلشويك ها براى نجات خود از گرفتارى استفاده كرده و به منطقه ي قزاق نشين دن فراركردند. خيلى زود ژنرال آلكسيف، رئيس ستاد سابق تزار به آنها پيوست. اين گروه كوچك افسران بسياري از برجسته ترين رهبران نيروهاي روسيه در جنگ، ولى به هيچ وجه نه همه آنها، را در بر مى گرفت. آنها به اين سبب به منطقه قزاق نشين دن آمدند كه در هيچ منطقه ديگر روسيه امنيت نداشتند.
قزاق ها، ابناء قطاع الطريق، از اوايل قرن بيستم دهقانانى ثروتمند شده بودند؛ در ازاى وظايف سنگين تر نظامى امتيازات مالياتى و زميندارى از دولت تزارى دريافت مى كردند؛ و برخلاف ساير دهقانان روس، از يك سنت خود گردانى برخوردار بودند. اكنون آنها امتيازات خود را از جانب همولايتيهاى كمتر خوشبخت مناطق خود، دهقانان روس، در معرض خطر حس مى كردند. دهقانان روس بسيار فقيرتر بودند، زمين بسيار كمتري داشتند، و غالبا بايد آن را از قزاق ها اجاره كنند. آنها نسبت به استثمار كنندگان قزاق خود كينه مى ورزيدند، و به گوش كردن دعوتهاى بلشويك ها تمايل نشان مى دادند. مناطق دن و كوبان در آستانه جنگ داخلى خودشان، نزاعى بر سر قدرت که دامنه اش تا اندازه اى به تلاش عظيمتر ملى مى رسيد، قرار داشتند. قزاق ها نقش قاطعانه مهمى در نهضت سفيدها بازى كردند، عمدتا به اين سبب كه ژنرالهاى سفيد نيروي ديگرى كه به آن تكيه كنند نداشتند، آنها هرگز موفق نشدند موافقت اكثريت مردم روسيه، دهقانان، را به دست آورند.
در طى چند ماه اول سال 1918 ژنرالها فقط پيروانى كه به طور ترحم آور اندك بودند جلب كردند. بعد از چند ماه سازماندهى، نيروى نظامى آغازين نهضت سفيد، ارتش داوطلب، فقط سه هزار رزمنده، كه اكثر آنها افسر بودند، داشت. اين ضعف دولت جديد بلشويك را منعكس مى كند كه حتى قدرت پراكنده كردن يك چنين ارتش ناچيزى را نداشت؛ جنگ داخلى هميشه مبارزه اي ميان ضعيف و ضعيفتر است. جالب آنكه، بعدها در طى بهار آلمانى ها بودند كه سفيدها را به ادامه حيات قادر ساختند. سياست آلمان دلگرم كردن ضد بلشويك ها در اطراف كشور، در عين تحمل بلشويك ها در مركز، بود. كشورى پاره پاره از جنگ داخلى بهترين خدمت را به منافع آلمان مى كرد. يك نتيجه ي اين سياست حمايت آنها از يك دولت محافظه كار قزاق در دن بود. به اين ترتيب، ژنرالها كه همين چند وقت پيش بلشويك ها را بسان ايادي آلمان محكوم و سوگند وفادارى به متفقين ياد كرده بودند، اكنون برخورداران اصلى از سياستهاى دشمنان مام ميهن شدند.
يك نقطه ي عطف در تاريخ جنگ داخلى طغيان سربازان چك، به يقين يكى از عجيب ترين حوادث آن، بود. پادشاهى هابسبورگ، دشمن روسيه در جنگ جهانى اول، مانند روسيه امپراتورى، امپراتورى اى چند ملتى بود. اقليت بزرگ اسلاو درون آن احساس مظلوميت مى كرد، و در زمان جنگ وفاداري چندانى به هابسبورگها نشان نداد. براي مثال، تعداد عظيمى سرباز چك خيلى آسان خود را به دام اسارت روس ها افكندند. دولت تزاري در بازي با ورق مليت ترديد داشت. آنها از تشكيل دادن ارتشى از اين اسيران جنگى و اجازه دادن به آنها كه دركنارشان بجنگند خوددارى ورزيدند. وضع در سال 1917 تغيير يافت: کرنسكى وسواسى از اين بابت نداشت و چكها را به تشكيل سپاهى مستقل و رزميدن با آلمانى ها تشويق كرد. چكها سربازان علاقمندى بودند براي اينكه به درستى معتقد بودند كه فقط شكست قدرتهاي مركزى، آلمان و پادشاهى اتريش - مجارستان، به آنها امكان مى دهد حكومت مستقلى تشكيل دهند. هنگامى كه ارتش روسيه از هم پاشيد، اين نيروي ناچيز مى خواست بتنهايي به رزم ادامه دهد، ولى پيمان برست ليتفسك ادامه ي مبارزه را براى آنها ناممكن ساخت. بعد از مذاكرات طولانى با دولت شوروى، تصميم گرفته شد به آنها اجازه داده شود از طريق سيبرى، اقيانوس آرام، و ايالات متحده به جبهه ي غربى مسافرت كنند. بارى، چك ها هرگز به مقصد نرسيدند، براى اينكه آنها در حين عبور از سيبرى جنگ با بلشويك ها را آغازكردند. در ماه مه سال 1918 حكومت بلشويكى در سيبرى هنوز چنان ضعيف بود كه پنجاه هزار چك مى توانستند آن را براندازند. اين دگرگونى كاملا غيرمنتظره به ضد بلشويك ها اجازه داد خود را جا بيندازند و سازماندهى كنند. بعد از مقدار زيادي جر و بحث سفيدها رژيمى ليبرال تأسيس كردند كه انقلابيون سوسياليست در آن نقش بسيار مهمى بر عهده داشتند. بارى، اين دولت فقط براى مدت كوتاهى دوام آورد. در ماه نوامبر سال 1918 نظاميان دولت سوسياليست را برانداختند و درياسالار آلكساندر کلچاك، رئيس سابق ناوگان درياى سياه، را به عنوان فرمانرواى عالى معرفى كردند.
پايان جنگ در اروپا عواقب دوررسى براى جريان جنگ داخلى در روسيه داشت. مادام كه متفقين و قدرتهاي مركزي با يكديگر مى جنگيدند، درگيرى خود در روسيه را بسيار كم اهميت مى شمردند. با اينكه دولتهاي متفقين بلشويك ها و هر چه را كه آنها براي آن به پا خاسته بودند با ترس و نفرت مى نگريستند، چنانچه بلشويك ها به جنگ با آلمانى ها ادامه مى دادند، مى توانستند از حمايت متفقين برخوردار شوند. متفقين نخست به اين اميد واهى كه ممكن است جبهه ضد آلمانى بازسازي شود به سفيدها كمك كردند. بريتانيايى ها و آمريكاييان، كه در اوايل سال 1918 يكانهاي كوچكى را به شمال دور در مورمانسك و آركانژل و به خاور دور در ولاديوستك فرستادند، دخالت خود را در امور روسيه برحسب نيازشان به رزم با آلمانى ها توجيه كردند.
همين كه جنگ جهانى اول به پايان رسيد، هرگونه استدلالى براى دخالت به دور افتاد درحالى كه فرصتهاى كمك به ضد بلشويك ها بهبود وسيع يافت. بلافاصله بعد از شكست آلمانى ها، سربازان فرانسوي در ادسا، و اندكى بعد دركريمه، فرود آمدند. بريتانيايى ها يكانهاي كوچكى را به قفقاز و آسياى مركزي فرستادند، و اندك زمانى بعد تحويل سخت افزار ارزشمند نظامى به کلچاك و به آنتن دنيكين، فرمانده سپاه داوطلب، را آغازكردند.
البته، بلشويك ها در آن زمان و از آن زمان تاكنون، انگيزه عظيمى داشته اند كه باور كنند، يا دست كم تظاهر كنند كه باور مى كنند، آنها با نيروهاى تركيبي امپرياليسم جهانى و نه با دشمنان داخلى مى جنگيدند. در تاريخ نگاري شوروى اين يك اصل ايمانى شد كه كشور شوروى جوان با نيروهاي تركيبى امپرياليسم جهانى مبارزه مى كند. در واقع سهم خارجيان در حاصل جنگ داخلى مختصر بود. دولتهاى خارجى فقط فهم مبهمى از امور روسيه داشتند؛ آنها بر اساس صغراهاي باطل سياستهايشان را پايه گذارى و مشورتهايشان را صرف كردند. ولى متفقين هر اندازه هم كه دوست داشتند بلشويك ها را براندازند، با توجه به سياستهاي بعد از اروپاي بعد از جنگ آنها در موضعى نبودند كه چنين كنند. سربازان فرانسوي تنها كسانى بودند كه بالفعل كمى عمليات رزمى انجام دادند، و اجرايشان افتضاح بود. آنها بيش از آنكه به آرمان سفيد نفع برسانند آسيب زدند. كمك نظامى بريتانيا، و تا حد كمترى آمريكا، بى ترديد براى دنيكين و کلچاك مفيد بود؛ ولى اين گونه كمكها فقط مى توانست جنگ را طولانى كند.
عقب نشينى آلمان دامنه ي رزم را افزايش داد. بلشويك ها و ضد بلشويك ها، به اميد آنكه از فرصت به دست آمده بهره ببرند، به جاي خالى هجوم بردند. بزرگترين تهديد براي حكومت بلشويكى در نخستين ماههاي سال 1919 از شرق مى آمد. درحالى كه کلچاك به غرب راه مى پيمود، به نظر مى رسيد كه ممكن است او بتواند در جنوب به دنيكين بپيوندد. در ژوئن 1919 ارتش سرخ توانست در جبهه ي شرقى موج را برگرداند، ولى بلشويك ها هنوز نمى توانستند بيارامند. آن تابستان دنيكين اوكراين را گرفت، و در اكتبر به ارل، حدود 25 مايلى مسكو، رسيد. در همان زمان رژيم لنين با خطر تازه اى مواجه شد. ژنرال نيكلاى يودنيچ ارتش ضد بلشويكى ديگرى را در استونى سازمان داده بود كه اكنون پترگراد را تهديد مى كرد. اكتبر سال 1919 لحظه ي تعيين كننده اى در جنگ داخلى بود. سرخ ها در اين زمان بسيار خطرناك از عهده بسيج نيروهاى تازه و متوقف كردن يودنيچ و دنيكين هر دو برآمدند. خطوط دنيكين بيش از حد وسعت يافته بود و مورد ايذاى بيرحمانه ي دهقانان آنار شيست اوكراينى، مهمتر از همه نستر ماخنو، قرار مى گرفت.
با فرارسيدن سال 1920 اطمينان كافى حاصل شده بود كه سرخ ها نهايتا برنده مى شوند. در بهار سال 1920، دنيكين بار ديگر به كوبان محدود شده بود. او موفق شد سربازان خود را به اوكراين برساند، ولى آنگاه به خارج از كشور رفت. پتر ورانگل، آخرين فرمانده، چهره اي توانا و جذاب، فقط مى توانست به اوضاع و احوال خارج اميد ببندد. لهستان، كه در پايان جنگ كشورى مستقل شد، جاه طلبيهاى ارضى فراوانى به هزينه ي شوروى داشت. ژوزف پيلسودسكى، رهبر لهستان، با اين اعتقاد كه با بلشويك ها بهتر از سفيدهاى پيروزمند مى تواند معامله كند، تا شكست نيروهاي اصلى سفيد منتظر ماند، و آنگاه مبارزه را آغازكرد. جنگ روسيه لهستان، كه الهامبخش عواطف ملى گرايانه در هر دو طرف شد، شاهد برگشتن بختها شد؛ در يك نقطه ارتش پيروزمند سرخ پايتخت لهستان را تهديد كرد. نهايتا جنگ در ماه مارس سال 1921 در جريان صلح سازشكارانه ريگا به پايان رسيد. به دنبال مرحله ي تعيين كننده مبارزه لهستان، ارتش سرخ، ورانگل را شكست داد و او را با بقيه نيروهايش به تبعيد راند. در پايان سال 1920 بلشويك ها تمام دشمنان خود را به استثناى دسته هايى چند از دهقانان پراكنده شكست داده بودند.
علل پيروزى بلشويك ها
سفيدها از امتيازات مهم فراوان برخوردار بودند. كليسا از آنها حمايت مى كرد. ارتشهاى آنها تقريبا هميشه بهتر رهبري مى شدند، و آنها نبايد از خيانت در بين افسرانشان مى هراسيدند. در شرايط غالب، كه در آن خطوط جبهه بسرعت حركت مى كرد، سواره نظام قزاق نيروى يي نهايت ارزشمندي بود. سفيدها زمينهاى كشاورزي بهتري را اشغال كرده بودند، و جمعيتهاى شهرهاى بزرگ كمتري را بايد تغذيه مى كردند. اين عوامل، توأم با كمك متفقين، شرايط زندگى در سرزمينهاى تحت تصرف سفيدها را بهتر مى ساخت. هنگامى كه سفيدها شهرى را اشغال مى كردند، قيمت نان تقريبا هميشه افت مى كرد. طبيعتا، در زمان گرسنگى، قيمتهاي پايينتر مواد خوراكى جاذبه ي عظيم و اهميت سياسى دوررس داشت.
با اين همه، بلشويك ها دست كم تا حدى به سبب ضعف دشمنانشان برنده شدند. سفيدها ايدئولوژي جذاب يا چارچوب ذهنى درستى براى به انجام رساندن مهمترين وظيفه ي خود، تحميل نظم بر جمعيتى بى ميل، نداشتند. از آنجا كه آنها وظيفه ي خود را عمدتا وظيفه اى نظامى مى ديدند، كوششى جدى براى جلب جمعيت با ديد جذابى از آينده به عمل نمى آوردند. در واقع آنها خودشان هم چنين ديدي نداشتند. ژنرالها در روسيه امپراتورى آسوده بودند، و با اينكه روشنترها در ميان آنها مى فهميدند كه اصلاحاتى ضرورت دارد، همه ي آنها جدا آرزو مى كردند كه انقلابهاى سال 1917 هرگز اتفاق نيفتاده بود.
سفيدها، هنگامى كه مجبور شدند اهداف خود را بدقت بيان كنند، به احساس تازه پديد آمده و مبالغه آميزى از ملى گرايى بازگشتند. اعلام كردند كه براى "روسيه" مى جنگند. اشكال چنين ايدئولوژي اى آن بود كه براي آنهايى كه از نظر سياسى مهمتر از همه بودند، يعنى براي دهقانان، جاذبه اندكى داشت. شايد مهمتر از آن، اقليتهاى ملى را، كه ممكن بود متحدان مفيدى در يك جهاد ضد بلشويكى مى شدند، از آنها براند. از آنجا كه سفيدها بالضروره در نواحى اى مى جنگيدند كه ساكنان آنها بيشتر غير روس بودند، خصومت از طرف اقليتها عواقبى مهلك داشت.
تجزيه ي امپراتوري زمانى نيرومند، و ضعف آشكار قدرت مركزى، به رشد خارق العاده سريع خود آكاهي ملى در ميان اقليتها انجاميد. سياستمدارانى كه اعتراف مى كردند بين المللى گرا و سوسياليست هستند اكنون در كشورهاى تازه استقلال يافته به قدرت مى رسيدند و آرمان ملى گرايي را با شور و شوق در پيش مى گرفتند. بلشويك ها و ضد بلشويك ها سياستهاى متفاوتى نسبت به كشورهاى تازه تأسيس شده در پيرامون خود اختياركردند. رفتار بلشويك ها تا حدود مقدار زيادى مصلحت آميزتر بود: مادام كه قدرت جلوگيرى از تأسيس اين كشورها را نداشتند، علنا با آنها مخالفت نكردند. به نظر مى رسيد آنها اصل حق تعيين سرنوشت خويش را براى ملتها پذيرفته اند، اگر چه با اضافه كردن اينكه آن تا جايي كاربرد دارد كه به نفع پرولتارياست. سفيدها امتياز مشابهى نمى دادند.
ايدئولوژى ملى گرا دهقانان روسيه را بر نمى انگيخت؛ آنها به گرفتن زمين از اربابان علاقمند بودند. سياستمداران سفيد چندين ماه تلاش كردند طرحى براى اصلاحات ارضى تدوين كنند. حركتشان در ايجاد چنين طرحى كند بود، براى اينكه اهميت سياسى جلب دهقانان تشنه زمين را كاملا تميز نمى دادند. در تابستان 1920، وقتى كه طرح اصلاحات ارضى خود را انتشار دادند، ديگر بسيار دير بود. حتى اين طرح چيز خيلى زيادي ارائه نمى كرد. هر چه بود، سفيدها حمايت اجتماعى خود را از راست كسب مى كردند و نمى توانستند حاميان خود را از خود برانند. دهقانان مى ديدند كه در پى ارتشهاي سفيد، اربابان و مقامات تزارى سابق بار ديگر پيدا مى شوند و ادعاي قدرت و ثروتشان را مى كنند. سياستمداران سفيد در برنامه هاى اصلاحى شان هرچه مى خواستند بگويند، دهقانان كاملا مى فهميدند كه سفيدها براي برگرداندن وضع گذشته قيام كرده اند.
اما فقط به سبب ضعف و خطاهاى مخالفان نبود كه بلشويك ها جنگ داخلى را بردند. درك آنها از نيازهاي لحظه و اصول سياستهاي انقلابى نيز به آنها كمك كرد. برنامه سياسى اي كه با آن به قدرت رسيدند قابل تحقق، و بنابراين انقلابيون پيوسته مجبور به ارتجال بودند. اما از بخت نيك آنها، سوابقشان و ايدئولوژي شان به آنها اجازه مى داد كه با موفقيت به ارتجال بپردازند.
بلشويك ها در مقام ماركسيست لنينيست، اهميت سازمان و بسيج توده را دريافتند. آنها به طور خستگى ناپذير و بى وقفه هم براى رساندن برنامه ي خود به كارگران و دهقانان و هم براى ايجاد شكلهاي سازمانى كه بتواند نظم را اعاده كند كاركردند. يك سهم بسيار بزرگ اعتبار برنده شدن در جنگ داخلى به حزب تعلق داشت. حزب، كه اصلا سازمانى انقلابى بود، فورا به ابزار حكمرانى تبديل شد. در چنين شرايطى درست نخواهد بود كه آن را بسان سازمانى داراي بافت منسجم، منضبط، و سلسله مراتبى بپنداريم. رهبران كرارا با هم دعوا مى كردند، و مركز غالبا بر شهرهاي دور فقط كنترل اسمى داشت. با اين وجود، به عنوان يك اساس سازمانى امتياز بى اندازه اى به بلشويك ها تفويض مى كرد. حزب در هر جنبه ي حيات ملى دخالت مى كرد: مسئول پديد آوردن استراتزى اى براي برنده شدن در مبارزه بود؛ عامل اصلى عقيدتى سازي بود؛ در سرزمينهاي تحت كنترل دشمن، شبكه ي زيرزمينى تشكيل مى داد؛ و شايد مهمتر از همه، سعى مى كرد بر كار ديگر نهادهاى دولتى و اجتماعى نظارت اعمال كند.
اصول و مهارتهاى سازمانى بلشويك ها به بهترين وجه در ايجاد و بناى ارتش سرخ، كه دستاورد بزرگ تروتسكى بود، نشان داده شد. تروتسكى و لنين هر دو فورا فهميدند كه برخلاف ملاحظات آرمانشهري اي كه آنها خودشان را به آن مشغول كرده اند، خدمات كارشناسان براى چرخاندن كشور نوين جوهرى است. در مورد نظامى، اين به معناي آن بود كه كشور جوان شوروي به خبرگى افسران ارتش امپراتوري سابق نياز دارد. اين افراد، بايد به اجبار يا به مداهنه به خدمت ايدئولوژي اي كه تقريبا در همه ي موارد آن را نامطبوع مى يافتند درآيند. به علاوه، اين سياست متضمن خطرات فراوان بود: در ميان بعضى كمونيستها خشم و نفرت ايجاد مى كرد، و افسران به هيچ وجه قابل اطمينان كامل نبودند. خيانت خطري دايمى بود. معهذا، تروتسكى درست مى گفت: فقط يك نيروى منضبط، تحت رهبري افراد حرفه اى، مى توانست دشمن را شكست دهد.
در پايان جنگ داخلى بلشويك ها، با استفاده از تبليغات وسيع به اضافه ي نظام وظيفه، يك ارتش پنج ميليونى ايجادكرده بودند - كه قطعا از مجموع نيروهاي دشمنانشان بزرگتر بود. فقط درصد كوچكى از اين ارتش در نبردها خدمت كرد؛ بقيه خدمات حمايتى و ادارى انجام مى دادند. در زمان هرج و مرج، كشور جديد تمام حمايتى را كه مى توانست به دشت بياورد لازم داشت.
چكا نيز در پيروزى بلشويك ها سهم داشت. وحشت در هر دو طرف از اعمال سركوب خونين بود؛ سرخ ها و سفيدها مانند هم مرتكب اعمال فوق العاده سبعانه اي شدند. بارى، سركوب سياسى از جانب دو طرف خصوصيت متفاوت داشت. سفيدها، كه ديدشان براي قرن نوزدهم مناسبتر از بيستم بود، از ارزش نقش انديشه ها در سياست كمتر آكاهى داشتند و تنوع عقايد سياسى را بيشتر تحمل مى كردند. برعكس، چكا فقط يك سازمان سياسى، و يك ديدگاه سياسى، متعلق به لنينيست ها، را مجاز مى دانست.
بلشويك ها سياستهاي اجتماعى و اقتصادي خود را با موفقيت بر نيازهاى برنده شدن در جنگ منطبق كردند. لنين فرمان مشهور خود درباره زمين را روز بعد از پيروزى ارائه كرد. به عنوان امتيازى به دهقانان، فرمان تصرفهاى قبلى زمين را قانونى كرد و به دهقانان اجازه داد اراضى اربابى سابق را به سان ملك خصوصى خودشان كشت كنند.
لنين، واقعى گراى بزرگ، فوايدى سياسى را مى ديد. معهذا، به رغم اين واقعيت که سرخ ها به دهقانان زمين دادند و سفيدها هيچ چيزى به آنها ندادند، بلشويك ها فقط توانستند معدودى حامى فعال در ميان آنها به دست آورند. ضعف بزرگ موضع بلشويك ها آن بود كه آنها به تغذيه ي شهرهايشان احتياج داشتند ولى چيزي كه در ازاي غلات به دهقانان بدهند نداشتند. در چنين شرايطى اصول بازار آزاد آشكارا نمى توانست مؤثر باشد، و بلشويك ها غله را قهرا تأمين مى كردند. اين سياست ناگزير دهقانان را از آنان مى راند، ولى مشكل مى توان تصور كرد انقلابيون چه كار ديگرى مى توانستند بكنند.
سياستهاى اقتصادي اي كه بلشويك ها در اواسط سال 1918 اعلام كردند، و مهـمتر از همه ي آنها تعليق مكانيسم بازار براي غلات، كمونيسم جنگى خوانده شد. اين نظام اقتصاد را جبرا براي منظور برنده شدن در جنگ بسيج كرد. بلشويك ها تجارت و صنعت را ملى كردند. با اينكه اين گونه تحولات بوضوح نتيجه ي ارتجال بود، نظريه پردازان زمان اعتراف كردند كه در امحاي اقدام خصوصى و حتى پول گامى به سوى برقرارى جامعه ي كمونيستى برمى دارند. آن نظام سبب رنج و سختى عظيم براي جمعيت شد و در دراز مدت به تخريب اقتصاد ملى منجر شد. با اين وجود، در كوتاه مدت مؤثر بود: كارخانه ها اسلحه ي كافى براي رزم با دشمن توليد كردند، و مردم در شهرها، اگر چه فقيرانه، تغذيه شدند.
انقلاب بلشويكى، مثل همه ي انقلابهاى بزرگ، براي برابري اجتماعى به راه افتاد. انقلابيون فعاليت زيادى جهت به خدمت گرفتن يك گروه نخبه ي سياسى جديد به كار بردند. دهقانان و كارگران جوان و جاه طلب، از طريق آميزه اي از عقيده و پيشرفت طلبى، سرنوشت خويش را به بلشويك ها گره زدند. آنها توانستند با موفقيت بسيار بيشتر از هر تبليغاتچى سفيد به همكاران خود در كارخانه و مزرعه نزديك شوند. بلشويك ها، با بسيج اين منبع تا كنون دست نخورده استعداد، استفاده سرشار به دست آوردند. سياستهاي آگاهانه ي بلشويك ها، همچنين رنج تحميلى به واسطه ي جنگ و كمونيسم جنگى، در واقع نابرابرى را بسياركاهش داد.
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}