محو تبعيضات نژادي عامل مهم گرايش ايرانيان به اسلام

نويسنده: محمد محمدي اشتهاردي

يکي از اموري که نقش بسيار در گرايش ايرانيان صدر اسلام به اسلام داشت، اين بود که پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله به شدت بر هر گونه تبعيض نژادي خط بطلان کشيد و بين ايراني و غير ايراني در برخورداري از امتيازات سياسي، اجتماعي و اسلامي تبعيضي قائل نشد، همين شيوه پلي براي ورود ايرانيان به حضور پيامبر صلي الله عليه و آله گرديد.
اسلام از همان آغاز در تمام برنامه هاي خود، تنها تقوا را معيار برتري قرار داد، ما در هيچيک از دستورهاي اسلام نمي بينيم که رنگ، زبان، نژاد، قبيله يا عشيره ملاک برتري باشد، پيامبر صلي الله عليه و آله بارها فرمود: عرب و عجم يا سياه و سفيد امتيازي بر همديگر ندارند، ملاک فضيلت تنها تقوا است.
اين مسأله در رابطه با ايرانيان و سلمان، در صدر اسلام و بعد بسيار مورد بحث و ستيز قرار گرفت و در همه جا پيشوايان حقيقي اسلام با تبعيض نژادي مبارزه کردند و آن را خوي زشت جاهليت دانسته اند.
متأسفانه بعضي از افراد که خود را در کادر رهبري جا زده بودند به امتيازات نژادي دامن زدند و به جاي اسلام، «عربيت» را مطرح کردند که هنوز اين عقيده ي غير الهي، ملاک امتيازات براي بعضي از اعراب قرارگرفته است.
قرآن در آيات مختلف از جمله در آيه 13 سوره ي حجرات که قبلا ذکر شد، صريحا برتري نژاد و قبيلگي را رد کرد.
پيامبر صلي الله عليه و آله در موارد مختلف از جمله پس از فتح مکه با تأکيد و صراحت اعلام کرد که: «همه ي خرافات و تعصبات جاهليت را نابود کرده ام، هيچ افتخاري براي عرب بر عجم و سفيد بر سياه و ... نيست، مگر به ملاک تقوا.»
و فرمود:
«ايها الناس کلکم لآدم و آدم من تراب لا فضل لعربي علي عجمي الا بالتقوي؛ اي انسان ها! همه ي شما از فرزندان آدم هستيد و آدم از خاک است، براي عرب هيچ گونه برتري بر عجم نيست، مگر به تقوا.» (1)
نيز فرمود:
«ليدعن رجال فخرهم باقوام انما هم فحم من فحم جهنم او ليکونن اهون علي الله من الجعلان التي تدفع بانفعها النتن ؛ آنان که به قوميت و مليت خود افتخار مي کنند، بايد اين عقيده را رها کنند. آن مايه هاي افتخار جز ذغال دوزخ نيستند و اگر آنان دست از اين عقيده برندارند، نزد خدا از سوسک هايي که کثافت را با بيني خود حمل مي کنند، پست تر خواهند بود.» (2)
گفتار قاطع پيامبر صلي الله عليه و آله به بني هاشم پيرامون معيار برتري
امام باقر عليه السلام فرمود: روزي پيامبر صلي الله عليه و آله بر بلندي کوه صفا ايستاد، بني هاشم و بني عبدالمطلب در آنجا حاضر بودند، به آنها رو کرد و فرمود:
«من رسول خدا به سوي شما هستم و نسبت به شما مهربان مي باشم، ولي بدانيد که هر کس در گروه عمل خويش است، من در گرو عمل خودم هستم. شما نيز در گرو عمل خودتان مي باشيد، نگوييد محمد صلي الله عليه و آله از ما است و بزودي در همان جايگاه محمد صلي الله عليه و آله قرار مي گيريم (و در کنار او به پاداش مي رسيم)، سوگند به خدا! هيچ کس از شما و غير شما دوست من نيست، مگر پرهيزکاران، آگاه باشيد! مبادا شما را در قيامت در حالي ملاقات کنم که بار دنياپرستي را بر پشت حمل مي نماييد. ولي ديگران با توشه ي معنوي با من روبرو گردند، آگاه باشيد که هم اکنون حجت و عذر را بين خود و شما و بين خود و خدا تمام کردم.»(3)
ناگفته پيداست که اگر به ندرت ديده مي شود که از طريق پيامبر صلي الله عليه و آله يا امامان عليهم السلام به وجود «حمزه» و «جعفر» افتخار شده، به دليل تقوا و کمال آنها است نه به خاطر قوميت و مليت!
اما بر خلاف آن همه سفارش ها و تأکيدهاي اسلام و قرآن و پيامبر صلي الله عليه و آله ، باز مشاهده شد که عده اي حتي از صحابه مسأله برتري نژادي دامن زده و پايه گذار تعصبات عربي شده اند. اين موضوع درباره ي ايرانيان و سلمان فارسي به خوبي و روشني ديده مي شود، اينک به اين شواهد توجه کنيد:

تعصبات قومي در روزگار پيامبر صلي الله عليه و آله

1- روزي سلمان به مجلس پيامبر صلي الله عليه و آله وارد شد، حاضران برخاستند و نسبت به او احترام کردند و او را در بالاي مجلس نشاندند.
در اين هنگام عمر بن خطاب وارد شد تا نگاهش به سلمان افتاد، گفت:
«من هذا العجمي المتصدر فيما بين العرب؛ اين عجمي کيست که در بالاي مجلس در ميان عرب نشسته است؟»
پيامبر صلي الله عليه و آله براي محکوم نمودن چنين عقيده اي، بر منبر رفت و خطبه خواند و در فرازي از آن گفت:
«ان الناس من عهد آدم الي يومنا هذا ، مثل اسنان المشط، لافضل للعربي علي العجمي و لا للاحمر علي الاسود الا بالتقوي، سلمان بحر لا ينزف و کنز لا ينفد، سلمان منا اهل البيت، سلسل يمنح الحکمأ و يؤتي البرهان؛
انسان ها از زمان آدم تا امروز مانند دندانه هاي شانه ( کنار هم و مساوي) هستند، عرب را برعجم و سرخ پوشت را بر سياه پوست برتري نيست، جز به ملاک تقوا؛ سلمان، دريايي است که به انتهايش نتوان رسيد و گنجي است که تمام نمي شود، سلمان از ما اهلبيت است او آب گوارايي است که حکمت و برهان از آن مي تراود و بروز مي کند.» (4)
2- روزي سلمان در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله نشسته بود و گروهي از بزرگان اصحاب نيز حضور داشتند. سخن از اصل و نسب به ميان آمد و هر کسي درباره ي اصل و نسب خود چيزي مي گفت و به آن افتخار مي کرد، نوبت به سلمان رسيد( شايد نقشه اي در کار بود که سلمان را تحقير کنند). عمر گفت:
«اخبرني من انت و من ابوک و من اصلک؟؛ به من خبر بده که تو کيستي، پدرت کيست و اصل و نسب تو کدام است؟! »
سلمان در پاسخ گفت:
«انا سلمان بن عبدالله، کنت ضالا فهداني الله عزوجل بمحمد و کنت عائلا فاغناني الله بمحمد و کنت مملوکا فاعتقني الله بمحمد هذا نسبي و هذا حسبي ؛ من سلمان پسر يکي از بندگان خدا هستم، گمراه بودم به وسيله ي محمد صلي الله عليه و آله مرا هدايت کرد، فقير بودم. به وسيله ي محمد صلي الله عليه و آله مرا بي نياز کرد. غلام بودم به وسيله ي محمد صلي الله عليه و آله مرا آزاد نمود، اين است حسب و نسب من.»
در اين هنگام پيامبر صلي الله عليه و آله وارد مسجد شد و به آن گروه که همه از قبيله ي قريش بودند، فرمود:
«يا معشر قريش، ان حسب الرجل دينه و مروته خلقه و اصله عقله؛ اي گروه قريش! حسب و نسب هر کس، دين اوست (نژاد پرستي بي ارزش است) جوانمردي او ، خلق و خوي او، و شخصيت و اصالت او، عقل او است.»
يعني ملاک هاي برتري در اسلام با دين و اخلاق و انديشه، سنجش مي شود نه با نژاد و قبيله و رنگ و زبان و ... .
سپس پيامبر صلي الله عليه و آله آيه 13 سوره ي حجرات را خواند و آنگاه به سلمان فرمود:
«هيچيک از اينها بر توبر تو برتري ندارند، مگر به ملاک پرهيزکاري، اگر تقواي تو بر آنها بيشتر است، برتر از آنها هستي.» (5)
در بعضي از روايات آمده، سلمان وارد مسجد شد و در محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله نشست، عده اي از اشراف عرب خشمگين شدند و به او گفتند: تو کيستي؟
سلمان گفت: «انا ابن الاسلام؛ من پسر اسلام هستم.»
پيامبر صلي الله عليه و آله در همان هنگام سلمان را تصديق کرد و فرمود: «کسي که مي خواهد به مردي بنگرد که خداوند قلبش را سرشار از ايمان کرده است به سلمان نگاه کند.» (6)
3- روزي در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله ابوسفيان با گروهي از مسلمانان از کنار سلمان فارسي، صهيب رومي و بلال حبشي که با هم بودند، عبور کردند. آنها تا ابوسفيان را ديدند، گفتند: «افسوس که شمشيرها در گلوي اين دشمن خدا کارساز نشد.»
ابوسفيان اين سخن را شنيد (با توجه به اينکه او در ظاهر مسلمان بود). ابوبکر به آنها گفت: «آيا شما به بزرگ قريش ( ابوسفيان) چنين کنايه اي مي زنيد؟»
سلمان و همراهان از اعتراض ابوبکر، ناراحت شده و نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمدند و ماجرا را به اطلاع آن حضرت رساندند.
پيامبر صلي الله عليه و آله به ابوبکر فرمود: «گويا آنها را خشمگين کرده اي، اين را بدان که اگر آنها را خشمگين کرده باشي، خدا را خشمگين نموده اي.»
ابوبکر نزد سلمان و بلال و صهيب رفت و عذرخواهي کرد و آنها نيز عذر او را پذيرفتند.

خواستگاري سلمان از دختر عمو

امام باقر عليه السلام فرمود: روزي سلمان، عمر را همراه گروهي از بني عدي ( که عمر از آن قبيله بود ) ديد، عمر به سلمان گفت: «اي ابوعبدالله! چرا نزد ما نمي آيي و تمايل به ما نشان نمي دهي تا از دنياي ما بهره مند گردي؟»
سلمان گفت: «آري ميل دارم از دختر تو، خواهر حفصه خواستگاري کنم.»
عمر از اين سخن بسيار خشمگين شد و به قوم خود گفت:
«اما ترون هذا العجمي الطمطاني کيف رفعه محمد عن مقداره حتي قد سمت نفسه اي ان يکون صاربه ؛ آيا اين عجمي را که لکنت زبان دارد، نمي نگريد که چگونه محمد صلي الله عليه و آله مقام او را بالا برده تا آنجا که چنين گستاخي کند؟! »
سپس با خشم و تندي نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمد و گفت: «اي رسول خدا، مقام افراد بي ارزش را آنقدر بالا نبر تا بر اشراف اصحاب تو فزوني و همطرازي نجويند.»
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «مگر چه شده است؟» عمر ماجراي خواستگاري سلمان را گفت.
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «اي عمر! آيا خرسند نيستي دخترت را همسر سلمان کني و او به تو مشتاق شود و تو به او نزديک گردي؛ سلماني که بهشت مشتاق او است و خداوند درباره ي او و شما قريش اين آيه (7) را نازل کرد.» (8)
در بعضي از احاديث آمده: سلمان از دختر عمو (خواهر حفصه) خواستگاري کرد، عمر جواب مثبت نداد و چنين خواستگاري از يک نفر عجمي، براي عمر و پسرش عبدالله گران تمام شد.
عبدالله اين موضوع را با عبدالله بن عمروعاص در ميان گذاشت تا او با طرح نقشه اي اين تصميم را از ذهن سلمان بيرون نمايد.
پسر عمروعاص در يکي از راههاي مدينه سلمان را ديد، دستش را بر شانه ي سلمان زد و گفت: « مبارک باشد!»
سلمان گفت: «چه چيز مبارک باشد؟»
پسر عمروعاص گفت: «عمر در مورد خواستگاري تو ، فروتني کرده است و مي خواهد دخترش را به ازدواج تو درآورد».
سلمان گفت: «آيا او مي خواهد با اين کار، نسبت به من تواضع کند؟»
او گفت:«آري».
سلمان گفت: «حال که چنين است (يعني اگر اين ازدواج، غير عادي به حساب مي آيد) من هرگز از او خواستگاري نمي کنم».(9)

تبعيضات در زمان خليفه دوم

بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله به خصوص هنگام فتح ايران، تعصب عربيت و امتياز طلبي هاي مصنوعي و واهي به اوج رسيد و رسما از آن جانب داري مي شد، نمونه هاي تاريخي در اين باره، بسيار است تا آنجا که اين تعصبات کم کم در تمام مسائل سياسي ، اجتماعي و اقتصادي رخنه نمود، بسيار ديده مي شد که در اموري مانند ازدواج، تقسيم بيت المال، حدود و ديات، ارث، امامت جماعت و ... تبعيضات نژادي، آن هم به نام اسلام صورت مي گرفت، براي مثال به اين نمونه هاي تاريخي توجه کنيد:
1- زن حامله اي از سرزمين غير عربي به سرزمين عرب آمد و فرزندش متولد شد. رأي عمر اين بود که اگر فرزند او بميرد، آن زن از او ارث نمي برد، ولي اگر زن بميرد، فرزندش ( به خاطر تولدش در سرزمين عرب) از او ارث مي برد.» (10)
2- عمر بن خطاب رسما اعلام کرد که ازدواج عجم با عرب جايز نيست.(11) و عرب و عجم«کفو» و هم شان نيستند، اين موضوع به قدري فراگير شد که رسما در ميان فتواهاي ابوحنيفه و مالک جاي گرفت که عرب و عجم، کفو ( هم شأن ) همديگر نيستند.
3- تقسيم بيت المال، بين عرب و عجم تفاوت داشت، حتي در گرفتن سهميه از بيت المال، نوبت عرب را پيش از عجم قرار مي دادند.(12)
4- پس از فتح ايران توسط مسلمانان، «ابوموسي اشعري» از طرف عمر، استاندار بصره گرديد، عمر براي ابوموسي نامه اي نوشت و در آن چنين دستور داد:
«هر کدام از افراد غير عرب و عجم کساني که مسلمان شده اند و قامتشان به پنج وجب رسيده است( يعني بزرگ شده اند) آنها را دستگير کن و گردنشان را بزن.» (13)
ابوموسي در مورد اين دستور، با «زياد به ابيه» مشورت کرد، زياد او را از اجراي اين دستور، نهي نمود و به او گفت تا براي عمر بنويسد که از اين دستور بگذرد.
ابوموسي، نامه اي در اين باره براي عمر نوشت و تذکر داد که چنين دستوري، موجب پراکندگي مردم مي گردد، ابوموسي مکرر در اين باره با عمر گفتگو کرده تا آنکه سرانجام او را از رأي خود منصرف کرد.(14)
5- تبعيض بين عرب و عجم در امور ديگر مانند: ديه، امامت جماعت و ... از طرف عمر سنت گرديد و اين سنت کم کم مانند قانون در دستگاه عثمان و حاکمان اموي راه يافت؛ چنانکه نامه ي معاويه براي زياد بن ابيه بيانگر اين تبعيضات است که بعدا ذکر مي شود.
تعصب عربيت، به اندازه اي افزايش يافت که پس از ساختن شهر کوفه (در سال هاي بعد از فتح مدائن) که اين شهر محل رفت و آمد مهاجران عرب و ايرانيان گرديد و موقعيت مهمي پيدا کرد، عمر آن را به عنوان «جمجمه العرب» ( سرعرب) خواند، ولي امام علي عليه السلام شهر کوفه را با نام «قبه الاسلام» (بارگان اسلام) و «جمجمه الاسلام» (سر اسلام) مي خواند.(15)
سلمان نيز کوفه را با نام «قبه الاسلام» (بارگاه اسلام) مي خواند. (16)
6- امام سادق عليه السلام در رد شخصي که مي خواست بين عرب و عجم فرق بگذارد و عرب را بر عجم برتري دهد، به او فرمود مگر سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله به تو نرسيده است که فرمود:
«انا مولي کل مسلم عربيها و عجميها؛ من مولاي هر فرد مسلمان هستم، خواه عرب باشد يا عجم.»
سپس فرمود: «کسي که رسول خدا صلي الله عليه و آله را دوست بدارد، آيا از جان رسول خدا صلي الله عليه و آله نيست؟» (17) (يعني آيا به او نپيونده است؟)

تبعيضات و نظام طبقاتي در زمان خليفه سوم

عثمان بن عفان طبق برنامه ريزي عمر بن خطاب بر تخت خلافت نشست، حدود دوازده سال ( از 4 محرم سال 24 تا اواخر سال 35 هجري) خلافت کرد.
تبعيضات و نظام طبقاتي در اين دوره به اوج خود رسيد، او در اين مدت، خويشان خود را بر پست هاي حساس کشور اسلامي گمارد و چپاول و غارت بيت المال از حد و مرز گذشت.
در زمان او «عمار ياسر» صحابي بزرگوار پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله شلاق خورد . «ابوذر غفاري» به صحراي خشک و سوزان ربذه تبعيد شده و در آنجا مظلومانه به شهادت رسيد، اما «وليد بن عقبه» برادر مادري و فرماندار او در کوفه، شراب مي خورد و در حال مستي در محراب عبادت مي ايستاد و نماز صبح را چهار رکعت مي خواند و مي گفت: «اگر مايل هستيد بيشتر بخوانم!»(18)
در مورد حيف و ميل بيت المال و اسراف کاري او، مطالب عجيبي در تاريخ آمده است. علامه ي اميني در کتاب الغدير به استناد مدارک اهل تسننن، جمع بخشش هاي عثمان را به گروهي اندک، چهار ميليون و سيصد و ده هزار مثقال طلا و صد و بيست و چهار ميليون و هفتصد و هفتاد هزار درهم نقره، به ترتيب زير بيان نموده است:
1- 500000 (پانصد هزار دينار ) به مروان .
2- 200000 (دويست هزار دينار) به طلحه.
3- 500000 (پانصد هزار دينار ) به يعلي بن اميه.
4- 300000 (سيصد هزار درهم) به حکم به عاص.
5- 300000 (سيصد هزار درهم) به حارث .
6- 300000 (سيصد هزار درهم) به عبدالله .
7- 200000 (دويست هزار درهم) به ابوسفيان.
8- 2200000 (دو ميليون و دويست هزار درهم) به طلحه.
9- 250000 (دويست و پنجاه هزار درهم) به سعد وقاص .
10-100000 (صد هراز درهم ) به ابن ابي سرح.
11-2560000 (دو ميليون و پانصد و شصت هزار دينار) به عبدالرحمن بن عوف.
12-150000 (صد و پنجاه هزار دينار) به عثمان ( خودش).
13-100000 (صد هزار دينار) به سعيد.
14-600000 (ششصد هزار درهم) به عبدالله.
15-100000 ( صد هزار درهم ) به مروان.
16-30000000 ( سي ميليون درهم) به زبير.
17-305000000 (سي ميليون و پانصد هزار درهم) به عثمان (خودش).(19)
در حالي که پيامبر صلي الله عليه و آله و اميرمؤمنان علي عليه السلام در طول 63 سال زندگاني خود، خشت بر روي خشت نگذاشتند، ولي عثمان اين چنين کرد که اندکي از هزار، بيان گرديد.

يک نمونه از کمک هاي خليفه سوم به مروان

مروان، پسر عمو و داماد عثمان بود( زيرا ام آبان دختر عثمان، همسرش بود) ، عثمان در يک نوبت دستور داد تا کليددار بيت المال( زيد بن ارقم) صدهزار درهم به مروان بدهد.
زيد بن ارقم که از اين دستور اطلاع يافت، کليدهاي خانه هايي را که بيت المال در آنها بود، نزد عثمان آورد و جلو او گذاشت و گريه کرد.
عثمان گفت: «آيا از صله ي رحم که من انجام مي دهم، گريه مي کني؟»
زيد گفت: «نه، بلکه گريه ام از اين جهت است که گمان مي کنم تو اين همه اموال را به عوض آن اموالي مي گيري که در عصر رسول خدا صلي الله عليه و آله آن را انفاق نموده اي، ولي در عين حال اگر صد درهم به مروان بدهي ، زياد داده اي.» (تا چه رسد به اينکه صدهزار درهم به او بدهي.)
عثمان گفت: «اي پسر ارقم! کليدها را به اينجا بينداز، ما افرادي غير از تو داريم که کليد بيت المال گردد.» (20)
به راستي عثمان جواب عجيبي به زيد داد، در اين جواب بيشتر فکر کنيد.
عثمان در سه مرکز بصره، کوفه و يمن که ايرانيان بسيار در آنجا بودند، عبدالله ابن عامر اموي را که پسر عمويش بود، بر تخت فرمانروايي بصره و قسمت مهمي از ايران و يعلي بن اميه را که او نيز پسرعمويش بود، بر فرمانروايي سرزمين يمن و وليد ابن عقبه دائم الخمر را بر فرمانروايي کوفه گماشت و معاويه را بر شام مسلط کرد و به اين ترتيب خانواده هاي بني اميه را بر جال و مال مسلمانان، مسلط نمود.(20)
اينجاست که به يکي از علل مهم گرايش ايرانيان به تشيع و پذيرش امامت حضرت علي عليه السلام پي مي بريم، ايرانياني که تا چند سال پيش، از زير چکمه ي ستم و چپاول شاهان ساساني بيرون آمده اند، اکنون چپاول و زراندوزي خاندان اموي را مي نگرند، همين کافي است که به سادگي آنها را از امويان بيزار کند و به سوي اميرمؤمنان علي عليه السلام و آل علي عليه السلام جذب نمايد ( و بعدا در بخش سوم در اين باره به طور مشروح سخن خواهيم گفت.)

دستور به تبعيض نژآدي در نامه ي معاويه

«معاويه» در نامه ي معروفي که براي زياد بن ابيه، فرمانرواي عراق نوشت، تأکيد کرد که با ايرانيان بر اساس سنت عمر بن خطاب رفتار کند که موجب خواري و سرشکستگي آنها گردد. در آن نامه چنين آمده است:
1- عرب ها حق دارند از آنها ( ايرانيان) زن بگيرند، ولي آنها حق ندارند از عرب ها زن بگيرند.
2- عرب ها حق دارند که از آنها ارث ببرند، ولي آنها حق ندارند از عرب ها ارث ببرند.
3- حقوق و سهم آنها را کمتر از عرب ها بپرداز.
4- در جنگ ها ( کارهاي فرعي مانند ) جاده سازي و بريدن درخت ها را به ايرانيان واگذار کن.
5- در نماز، هيچگاه آنها را امام جماعت عرب ها نکن.
6- اگر نماز جماعت برقرار شد، عجم حق ندارد در صف اول بايستد، مگر براي تکميل صف اول نماز.
7- مرزباني مرزها و شهرها را به آنها واگذار نکن.
8- آنها را عهده دار امور قضايي نکن.
9- امور مذهبي مسلمانان را به دست آنها نده.
اين امور سنت عمر بن خطاب درباره ي عجم است که بايد رعايت شود.
در روايت ديگر آمده است که معاويه در پايان نامه نوشت:
«اي برادرم! اگر عمر ديه ي ايرانيان را نصف ديه ي عربها قرار نمي داد، عرب را بر عجم فضيلتي نبود، هنگامي که نامه ام به تو رسيد، عجم را خوار و تحقير کن، از هيچ يک از آنها کمک نخواه و حاجت آنها را روا مساز!» (22)
تبعيضات ناروا به جايي رسيد که رسما بعضي از دانشمندان گفتند: «امت عربي پيامبر صلي الله عليه و آله بر همه ي امت هاي پيشين به خاطر سه موضوع، برتري يافت که در امت هاي قبل چنين نبود:
1- بر اساس سنت عمر بن خطاب دست غير عرب در امور کوتاه شد.
2- عرب ها تسلط يافتند و زمام سرنوشت جنگ ها را بر خود اختصاص دادند.
3- شکم عربها سير گرديد.» (23)
کوتاه سخن آنکه: در اين عصر تبعيضات نژادي، آنچنان بالا گرفت که عبدالله بن عمر از کنار يک مسلمان آفريقايي عبور کرد و به او گفت:
«السلام عليک يا جعل؛ اي سوسک، سلام بر تو!»(24)

شيوه ي امام علي عليه السلام و خاندانش در برابر تبعيضات

شيوه ي امام علي عليه السلام و خاندان نبوت، درست به عکس روش خلفاي قبل بود. آنها در احکام اسلام، هيچ گونه فرقي بين عرب و غير عرب قائل نبودند، به عنوان نمونه :
مردي از قريش به حضور امام کاظم عليه السلام آمد و مکرر از شخصيت قريش و عرب سخن به ميان آورد، امام به او فرمود:
«الناس ثلاثأ عربي و مولي و علج، فنحن العرب و شيعتنا الموالي و من لم يکن علي مثل ما نحن عليه فهو علج؛
مردم سه گونه : 1- عرب 2- مولي ( غير عرب) 3- علج (کفار غير عرب) . ما عرب هستيم و شيعيان ما غير عرب هستند و آنان که در خط ما نيستند، کافر غير عرب مي باشند.»
اميرمؤمنان علي عليه السلام فرمود: «خداوند شش گروه را به خاطر شش خصلت، عذاب مي کند، نخست :« العرب بالعصبيه؛ عرب به خاطر تعصب عربي.»
امام صادق عليه السلام فرمود:
«من تعصب حشره الله يوم القيامه مع اعراب الجاهليه؛
کسي که تعصب بورزد، خداوند در روز قيامت او را با اعراب جاهليت محشور گرداند.» (25)
نيز فرمود: «من تعصب او تعصب له فقد خلع ربقه اليمان من عنقه؛
کسي که تعصب بورزد يا براي او تعصب ورزيده شود ( و او خشنود باشد) ، رشته ي ايمان را از گردن خود بيرون آورده است.» (26) (يعني از مرز اسلام خارج شده است.)
ناگفته نماند: تعصب بر دو گونه است: 1- مذموم 2- ممدوح، تعصب در راه باطل، تعصب مذموم است و تعصب در راه حق ، تعصب ممدوح و نيکو مي باشد.
اميرمؤمنان علي عليه السلام فرمود:
«فان کان لابد من العصبيه فليکن تعصبکم لمکارم الخصال ؛ اگر ناگزير از اعمال تعصب هستيد، آن را در راستاي ارزش هاي عالي انساني به کار بريد.»(27)

پي نوشت :

1- علامه اميني ، الغدير، ج6 ، ص 187 و 188.
2- سنن ابي داود، ج2 ، ص 624.
3- شيخ يعقوب کليني، روضه الکافي، ص 182.
4- شيخ مفيد، الاختصاص، ص 341؛ بحار، ج 22 ، ص 348.
5- شيخ يعقوب کليني، روضه الکافي، ص 181.
6- احتجاج طبرسي، ج1، ص 150 ( پاورقي)
7- يعني آيه 98 سوره انعام که قبلا در فصل اول ذکر شد.
8- حاج ميرزا حسين نوري، نفس الرحمان، ص 48 ؛ الدرجات الرفيعه، ص 215.
9- علامه تستري، قاموس الرجال، ج4، ص 427؛ العقد الفريد، ج6، ص 90.
10- علامه اميني، الغدير، ج6 ، ص 187.
11- السنن الکبري، ج7 ، ص 133؛ سلمان الفارسي في مواجهه التحدي، ص 135.
12- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج8 ، ص 11.
13- علت اين دستور، حب و بغضي بود که در حاکمان ناحق ديده مي شود شرح در بحارالانوار ، ج 67، ص 10.
14- سفينه البحار، ج2، ص 65؛ نفس الرحمان، ص 144.
15- مختصر البلدان، ابن فقيه همداني، ص 163 و 164 .
16- بهجه الآمال، ج 4 ، ص 418.
17- بحار، ج 67 ، ص 169.
18- تتمه المنتهي، ص 7.
19- علامه اميني، الغدير، ج 8 ، ص 286.
20- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج1، ص 67؛ الغدير، ج 8 ، ص 259.
21- شرح در «الغدير» ، ج 8، ص 260 به بعد؛ از عجايب اينکه: عبدالرحمن بن عوف ( شوهر خواهر عثمان) چهار زن داشت، همسرانش را هنگام مرض موت خود طلاق داد، يک چهارم هشت يک اموال را که سهم مجموع زنانش بود، هنگام طلاق به 83 هزار دينار مصالحه کردند ( الغدير، ج8، ص 284).
22- کتاب سليم بن قيس، ص 140، نفس الرحمان، ص 144؛ سفينه البحار ، ج 2، ص 165.
23- البصائر و الذخائر، ج1، ص 195.
24- کنزالعمال، ج2، ص 319 و 172.
25- شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، ج 11، ص 297.
26- همان مدرک، ص 298.
27. محدث قمي، سفينه البحار، ج 2 ؛ ص 199.

منبع:کتاب رابطه ي ايران با اسلام و تشيع