در تاریخ چهارشنبه ۲۰ بهمن ماه ۱۳۹۵، رهبر انقلاب در تقریظ‌های جداگانه‌ای بر دو کتاب «وقتی‌ مهتاب گم شد» و «آب هرگز نمی‌میرد»، از این دو کتاب حوزه‌ی ادبیات دفاع مقدس تقدیر کردند. در گفت‌وگویی با آقای حمید حسام، نویسنده‌ی این دو اثر به بررسی هدف از فعالیت و نگارش کتب دفاع مقدس پرداخته‌ایم.


آقای خوش‌ لفظ چه ویژگی‌ای داشتند که شما به نگارش این کتاب علاقه‌مند شدید؟ اساسا فکر نگارش این کتاب از کجا آغاز شد؟
دغدغه‌ی اول من نگارش تاریخ جنگ بوده و هست. در واقع به‌دنبال اسناد جنگ و روایت­‌های متقنی هستم که بتواند واقعیت­‌ها را آنگونه که بود، منعکس کند. خاطره یک سند شفاهی است و ملاحظات خاص خود را دارد. خاطره می‌تواند متقن نباشد، جامع نباشد و با گذشت زمان غبار فراموشی بر آن نشسته باشد. از این جهت پیدا کردن راویانی که یک نفر باشند به‌عنوان عصاره‌ی یک نسل و خلاصه‌ی یک تاریخ، یک امر سخت و مشکل است که در محدوده‌ی یک استان شاید تنها چند نمونه از این افراد را بتوان یافت.

من بعد از خواندن کتاب «نورالدین پسر ایران»، و آن شخصیت ماجراجو و پرجنب و جوش، ناخودآگاه به یاد علی آقای خوش‌لفظ افتادم. علی آقایی که در همه‌ی آن فاکتورها، می­‌دیدم خیلی برجسته است و هر آنچه که می­‌شود به‌عنوان سند، تاریخ، زندگی در جنگ، شوخ­‌طبعی در جنگ، عشق و دلدادگی به همر­رزم، صبر بر دوری و فراق رفیق بعد از شهادت، بریدن از زندگی پشت جبهه با همه‌ی علایقش، تحمل زخم­‌های مکرر و نهایتا رسیدن به یک قله و تازه فرار از آن قله برای گمنامی، در علی آقای خوش لفظ وجود داشت.

اینجا برای من یک نقطه‌ی بزنگاه بود، یک آدمی با ۱۶ سال سن از آغاز جنگ می­‌رود پیش حاج احمد متوسلیان در مریوان و کار اطلاعات عملیات می­‌کند و می‌شود یک بلدچی ۱۶ ساله. کار اطلاعات عملیات کار آدم­‌های خاصی است. در فضای دفاع مقدس پیشانی حادثه­‌ها، اطلاعاتِ عملیات و تخریب بود. کشف این شخصیت توسط حاج احمد متوسلیان در مریوان اتفاق می‌افتد. او به جهت اینکه دو عنصر جسارت و اخلاص را توامان و در حد اعلی داشته است همه به او اعتماد می­‌کردند. حاج همت، شهید حاج حسین همدانی و جاوید‌‌الاثر متوسلیان با او کار کردند. علی خوش لفظ عملیات به عملیات رشد می­‌کند، تجربه­‌دار می­‌شود و در هر عملیات، آن چیزی که برای او می­‌ماند یک زخم بر بدنش است و یک زخم بر دلش است. آن برادرانی که باهم عقد اخوت بسته بودند، بعد از عملیات آن‌ها آسمانی می­‌شدند و علی می­‌ماند. در سال ۶۵، بعد از کربلای ۵ که برای هفتمین یا هشتمین بار مجروح می­‌شود، با خودش می­‌گوید مشکل من چیست؟ من که از آغاز جنگ بودم، خیلی­‌ها بعد از من آمدند و رفتند و رسیدند اما من مانده‌ام. یکباره به‌خودش می­‌آید و مثل یک عارف، به سلوکی درونی می‌رسد. به‌خودش می­‌آید که این من، این شخصیت پرآوازه‌ای که در ۱۶ سالگی برای خودش کسی شده و آوازه­ای پیدا کرده مانع کارش شده است. علی با خود می­­‌گوید من را یک لشکر می‌شناسند، از فرمانده تا نیروهای جزء، پس باید جایی بروم که هیچ کسی مرا نشناسد، می­‌رود در لشکر ۲۷ باز آنها می­‌شناسنندش، باز فرار می­‌کند. به‌نظرم قصه زیبای علی­ یک تلفیق و ترکیبی از حماسه­‌های صادقانه در کنار یک عرفان بسیجی­‌گونه که از تربیت سنگر و از رهگذر همنشینی با مفاتیح و زیارت عاشورا است. به‌همین دلیل است که من فکر می­‌کنم، مقام معظم رهبری درباره‌ی ایشان تعبیر شهید زنده‌ی دفاع مقدس را به‌کار بردند. علی خوش‌لفظ را می‌توان خلاصه‌ی هشتصد شهید دانست. قصه‌ی شکل‌گیری کتاب از اینجا بود.

از تأکیدات رهبر معظم انقلاب، ثبت و انتشار زندگی عادی و روزمره‌ی شهدا و ایثارگران است، دلیل این تأکید به‌نظر شما چیست؟
من در حد بضاعت کم و اندک خودم فکر می­‌کنم که زندگی عادی آدم­‌های دوران جنگ خیلی تشابه به زندگی عادی نسل امروز دارد. شاید شکلش و مصادیقش فرق کرده باشد. شخصیت آقای خوش­‌لفظ را اگر نگاه کنید از مسیر ناملایمات و کاستی­‌های اجتماعی عبور می­‌کند که امروز هم شکل دیگرش وجود دارد. اصلا فضای علی فضای درگیری و به‌قول خودش دوستی با پنجه بوکس است. این نشان می­‌دهد که آدم می­‌تواند پوست بیاندازد و در ارتباط با محیط­‌ها و افرادی، شخصیت واقعی خودش را پیدا کند و به یک تکاملی که خدا خواسته و می­‌پسندد برسد.

ما نیاز داریم شخصیت­‌هایی را به‌عنوان نماد و الگو معرفی کنیم که این تحول را در آن‌ها برای نسل امروز مشهود و قابل لمس باشد. یعنی فضای قبل از انقلاب­شان با فضای بعد از انقلاب­شان و فضای دفاع مقدس­شان یک مقدار در تفاوت و تعارض باشد این از جهت برای نسل امروز زیباتر و واقعی‌تر است.
 
از نکات جالب توجه کتاب «وقتی مهتاب گم شد»، ارائه‌ی یک روایت واقعی و صادق به مخاطب است. در حقیقت در کتاب شما خوبی‌ها و بدی‌های انسان‌ها در کنار هم و به شکلی واقعی نشان داده شده‌اند، بر خلاف روایتی که در دهه‌ی قبل مسلط بود و تنها به جنبه‌ی آسمانی شهدا و ایثارگران می‌پرداخت.

این امر هم باز به علی آقای خوش‌لفظ برمی‌گردد. به نظرم علی خوش‌لفظ، مثلث صراحت، صداقت و صمیمت را به‌شکل خیلی عجیبی دارد. رک است و تعارف ندارد، به من گفت اگر برای غیر خدا می­‌خواهی بنویسی، ننویس. من چندین عنوان کتاب نوشتم خیلی­‌هایش خاطرات شفاهی­ است، هیچ راوی با من چنین شرطی نگذاشته بود. عنصر بعد صداقت است، یعنی به‌شدت دور است از بزرگنمایی و ظاهرسازی. چون حقیقت آنقدر بزرگ است که نیاز به مبالغه ندارد. من هر کدام از اتفاقات و ماجراهای ایشان را قابل تبدیل شدن به یک فیلم می‌دانم.

به‌نظر من تاریخ استان همدان در دفاع مقدس از ابتدا که تأسیس لشکر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام بود تا عملیات مرصاد در سال ۱۳۶۷، در هر اتفاقی که برای رزمندگان افتاد، علی خوش‌لفظ به‌عنوان پیش قراول حضور داشته است. در واقع ما با روایت زندگی علی خوش‌لفظ، از سمتی دیگر به تاریخ وارد می‌شویم. ما برای بررسی تاریخ، یک وقت سند  و مدارک ملاک داوری‌های­مان است، یک وقت بیان یک راوی صدیق و صریح و صادق. من احساس کردم علی نماینده‌ی یک جماعت متکثر و زیاد است و یک نفر نیست. خودش هم در مقدمه‌ی کتاب می‌گوید که  اساس جنگ ما پا گذاشتن روی «من» و رسیدن به «ما» بود. این خیلی حرف بزرگ و عارفان‌ه­ای است، حرفی است که شاید الان یک مقدار کم­رنگ شده باشد اما در جنگ به شدت پررنگ و واقعی بود. این واقعیت در همه‌ی شئون آقای خوش­‌لفظ بروز کرده است و ابایی ندارد که بگوید من، رضا سیاه، گنده‌لات محله را چگونه زدم یا بعدا فلان آدم خلافکار را دیدم که لباس خاکی جبهه را پوشیده و تغییر کرده است. آقای خوش­‌لفظ اصلا سعی نمی‌کند که واقعیت را انکار کند یا گذشته را به‌خاطر مناسبات امروزی نادیده بگیرد.

پس از انتشار کتاب، رهبر معظم انقلاب دیداری با شما و آقای خوش لفظ داشتند، درباره‌ی چگونگی این دیدار توضیحی بفرمایید.
یکی از آرزوهای خودم و آقای خوش­‌لفظ این بود که یک روزی ملاقات صمیمانه و حضوری با حضرت آقا حاصل شود. کتاب آقای خوش­‌لفظ این زمینه را فراهم کرد. جالب بود وقتی حضرت آقا وارد شدند، در آن اتاق مجموعه­‌ای از نویسندگان و فعالان فرهنگی حضور داشتیم که حدود ده نفر می‌شدیم، اما آقا یک‌راست سراغ آقای خوش­‌لفظ رفتند، به اسم صدای­شان کردند و آغوش باز کردند. علی آقایی که مثل بید می­‌لرزید (نه از ترس، که این علی هیچ‌گاه در جنگ هم نلرزیده بود) از هیجان و شوق دیدار، دست و پایش می­‌لرزید و اشک می‌ریخت. اما وقتی در آغوش آقا رفت به‌شدت آرام شد و وقتی آقا پرسیدند حال­تان چطور است آقای خوش­‌لفظ؟ گفت شما را که دیدم آرام شدم. واقعا هم همین‌طور بود. خب ما بعد از اینکه نشستیم حضرت آقا باز آن نگاه مهربانانه و صمیمانه را به علی آقا داشتند، کانه به تعبیرشان به یک شهید زنده نگاه می­‌کنند. وقتی نگاه می­‌کردند تعابیری را که در کتاب به‌شکل پراکنده بود ایشان به آن استناد کردند و گفتند: چطوری آقای خوش­‌لفظ، آقای خوش معنا، علی آقای خوش زخم، علی آقای خوش رفیق.

من این واژه­‌ها را در واقع برای زیبا کردن کتاب به کار نبردم، هر کدام معنایی دارد. یعنی اگر گفتم خوش زخم چون دائم زخمی می­‌شده است. خوش­‌رفیق به این دلیل است که هیچ‌وقت رفیقش را حتی در سخت­‌ترین شرایط تنها نمی‌گذارد. در عملیات والفجر ۵ که در مرز مهران دهلران در چنگوله اتفاق افتاد در سال ۶۲ اولین بار بود که علی خوش­‌لفظ و بچه­‌های علی توانستند سه گردان را پشت سر عراقی­‌ها ببرند. این اتفاق خیلی عجیب است ولی اسناد جنگ و بازخوانی­‌های تاریخ جنگ که در استان وجود داشت، همه بر روی این رویداد صحه گذاشتند. از پشت عراقی­‌ها را دور می­‌زنند و به‌سمت خط­ عراقی‌ها می‌آیند و عراقی‌ها غافلگیر شدند. در آنجا یکی از دوستانش، نادر فتحی شهید می‌شود. علی شهید فتحی را برمی­‌دارد از آنجا و به عقب می­‌آورد با اینکه هر کس دیگری بود می‌گفت چون دیگر صبح شده و آفتاب زده و عراقی‌ها شروع به ریختن آتش می‌کنند فکر بازگرداندن پیکر شهید را نمی‌کرد، اما علی وقتی پیکر را به عقب برمی‌گرداند، می­‌بیند این پیکر به او لبخند می­‌زند. برای من خیلی لذت بخش بود که ایشان با این مسئولیت و در واقع دغدغه­‌هایی که دارند چقدر دقیق و ظریف و نکته­‌بینانه از فرازهای کتاب یاد می­‌کنند.

بنده هم یک درد دل کردم خدمت ایشان. آقا فرمودند چندکتاب نوشتید؟ وقتی تعداد و عناوین را گفتم خیلی خوشحال شدند و تشویق فرمودند و از کتاب و بخش­‌های آن به نیکی یاد کردند. به‌خصوص فرمودند من کتاب­‌های زیادی برایم می­‌آید. همین‌جور نگاه می­‌کردم، این کتاب به چشمم آمد. وقتی که مقدمه را خواندم، دیگر ادامه دادم و خیلی من را جذب کرد.
 
به‌عنوان آخرین سؤال، برنامه‌ی شما به عنوان یک نویسنده برای آینده چیست؟
من برای خودم یک رسالت می‌دانم و اعتقاد دارم که امروز هیچ کاری برای من واجب­‌تر از این نیست که از دوستان شهیدم و کسانی که با آنها در یک فضا بودیم، سخن بگویم. من سال­‌ها در دانشگاه ادبیات تدریس می­‌کردم، اما اشاره‌ی یک بزرگی به من گفت، حسام حرف ما واجب­‌تر است یا گفتن از کلیله و دمنه؟ البته این هیچ چیزی از ارزش استاد ادبیات کم نمی­‌کند اما من از همان سال‌ها بین خودم و خدای خودم عهد کردم بیایم در فضایی که از این نسل و از دوستانم حرف بزنم.

منبع: khamenei.ir