نویسنده: ناصر فکوهی

 

انقلاب اسلامی (آبراهامیان، 1389- 1387) را باید به مثابه یکی از بزرگ‌ترین رویدادهای تاریخ قرن بیستم و شاید آخرین انقلاب از زنجیره انقلاب‌هایی به شمار آورد که در طول دو قرن جوامع انسانی را از خلال یک پدیده گسترده و شتاب‌زده تغییرات اجتماعی - سیاسی و اقتصادی آماده پذیرش انقلاب فناورانه صنعتی می‌کردند؛ زنجیره‌ای که با انقلاب فرانسه و نهادهای ریشه گرفته از آن آغاز شده بود. انقلاب ایران در عین حال در زمانی رخ داد که یک انقلاب بزرگ فناورانه دیگر شروع به ظهور خود کرده بود: انقلاب اطلاعاتی که از دهه 1980 آغاز شد (کاستلز، 1380؛ آپادورای، 2000). در نتیجه، ایران در فاصله سال‌های آخر دهه 1970 و سال‌های آغازین هزاره سوم که اکنون در آن به سر می‌بریم، اشکال و محتواها، گفتمان‌ها و سازوکارها و روابط بسیار پیچیده‌ای را درحوزه تغییرات عمیق یک جامعه به جهان ارائه داد که بیش از سی سال است این کشور را به مثابه یک موضوع کلیدی نه تنها درعرصه سیاست، بلکه همچنین در پهنه‌های فرهنگی، هنری، اجتماعی جهان حفظ کرده است. در این مقاله تلاش می‌شود نقش یکی از عوامل مؤثر در انقلاب و فرایند تداوم آن، یعنی درآمدهای نفتی بررسی شود و نشان داده شود که این عامل اهمیتی اساسی نه تنها در شکل‌گیری جامعه جدید ایرانی بلکه در موقعیت کنونی آن دارد. رویکرد در این مقاله نه رویکردی سیاسی، بلکه رویکردی اجتماعی - فرهنگی است و استدلال نویسنده با حرکت از سطوح خرد یعنی رفتارها و سازوکارها و ساختارهای زندگی روزمره در حیات اجتماعی پساانقلابی در ایران تحت تأثیر درآمدهای نفتی است، بدون آنکه تفسیر رایج سیاسی در این زمینه یعنی قدرت‌یابی نامحدود حاکمیت سیاسی از خلال ضمانت‌های اقتصادی ناشی از این درآمدها را بپذیرد؛ چرا که این تز را دارای مشکلی ساختاری می‌داند که اراده‌گرایی سیاسی را در اولویت نسبت به روندهای تحول اجتماعی درونی جامعه قرار می‌دهد.
افزایش درآمدهای نفتی در فاصله نیمه دوم دهه 1970، تحول عظیمی را در سبک زندگی بخش کوچکی از شهرنشینان شهرهای بزرگ ایران به وجود آورد که شکل بروز بیرونی آن نوعی مصرف‌گرایی شدید و تقلید و الگوبرداری از مدل‌های غربی زندگی روزمره بدون آمادگی بیشتر مردم ایران بود که با وجود افزایش سطح زندگی خود، با احساس تلخ از دست دادن شتاب‌زده هویت‌های بومی و در عین حال با فاصله‌گیری طبقاتی بسیار حادی در میزان دسترسی به درآمدهای نفتی مواجه بودند، احساسی که به آسانی آنها را به سوی موقعیتی شورشی سوق می‌داد. این در حالی بود که حتی اقشار مرفه نیز حاضر نبودند افزایش درآمد و تغییر سبک زندگی خود را بدون افزایش آزادی‌های سیاسی و مشارکتشان در نظام حکومتی بپذیرند و آنها نیز به صفوف مخالفان می‌پیوستند و در اتوپیای عمومی ایجاد یک سیستم جدید سیاسی - اجتماعی با اقشار کم در آمد شریک می‌شدند. حاکمیت سیاسی، اما، در برابر این موج روز افزون اعتراض‌ها و مخالفت‌هایی که هر چند بیشتر شکل بیرونی و آشکار می‌یافتند تنها از طریق تزریق در آمد نفتی به جامعه و در درجه نخست به نهادها و ارگان‌های امنیتی و پلیسی عمل می‌کرد که به صورتی متناقض فشار شورش‌ها و اعتراض‌ها را بیشتر می‌کردند، بدون آنکه قادر باشند در سرکوب آنها به کارایی دست یابند. فروپاشی درونی سیستم بدین ترتیب از جمله به دلیل افزایش شدید درآمدهای نفتی صورت گرفت که جامعه را از سازوکارهای طبیعی مصونیت دهنده به آن در حوزه زندگی روزمره محروم می‎‌کرد و آن را به سوی یک آنومی اجتماعی تعمیم یافته می‌کشاند.
فرایندی که بدین ترتیب در سال‌های آخر رژیم گذشته آغاز شد و اغلب از آن با عنوان «غربی شدن شتاب زده» ایران به اراده محمد رضا شاه نام برده می‌شود، بسیار کمتر از آنچه عموماً مطرح شده است گسترش و عمق دارد و در دورانی بسیار کوتاه‌تر از آنچه پنداشته می‌شود، به انجام رسیده است. در آمدهای نفتی ایران البته به صورتی منظم از ابتدای دهه 1340 افزایش می‌یابند، ولی افزایش شدید در طول کمتر از ده سال پایانی رژیم گذشته اتفاق می‌افتد. مدرنیزاسیون ادعایی نیز بیشتر از آنکه تحولی اساسی در جامعه از لحاظ فرهنگی ایجاد کند صرفاً به گروه‌های معدودی از شهرنشینان مربوط می‌شود. بدین ترتیب حرکتی آغاز می‌شود که به صورتی متناقض پس از انقلاب اسلامی ادامه می‌یابد.
در ابتدای انقلاب سرمایه‌های انباشته شده از سال‌های آخر رژیم گذشته و تداوم افزایش قیمت نفت، نه تنها امکان دفاع از کشور را در دوران نخست وزیری مهندس موسوی فراهم می‌کند، بلکه دولت انقلابی با وجود قطع رابطه با امریکا و انفرادی که جهان به دلیل شعارهای انقلابی و بحران اشغال سفارت امریکا به ایران تحمیل می‌کند، رویکردی مدرن را لااقل در رابطه با زیر ساختارهای کالبدی جامعه پیش می‌گیرد که به طور مستقیم ناشی از درآمدهای نفتی است.
این رویکرد را عمدتاً می‌توان در توسعه شبکه‌های خدماتی جاده سازی و برق رسانی و مخابرات به روستاها و گسترش آنها در شهرها مشاهده کرد که جامعه را در کمتر از یک دهه زیرورو می‌کند. افزون بر این، قرار گرفتن روحانیت که دارای مشروعیت دینی است در رأس حکومت سبب می‌شود که بیشتر اقشار مذهبی مردمی که در نظام گذشته اعتمادی به سیستم‌های آموزشی و سیستم‌های رسانه‌ای نداشتند، به این سیستم‌ها اعتماد کنند و این سرآغاز تغییراتی عظیم در رابطه گروه‌های اجتماعی است که مهم‌ترین آنها زنان و جوانان هستند. گروه‌هایی که موقعیت آنها سه دهه پس از شروع انقلاب به شکل تعیین کننده‌ای بر همه فرایندهای اجتماعی در سطح کشور تأثیرگذاری می‌کند. گسترش سیستم‌های آموزش ابتدایی و متوسطه و عالی و حضور گسترده دختران در این سیستم‌ها که لزوماً ربطی به بازار کار نداشت و ندارد و بیشتر ناشی از اراده اعلام شده‌ای در گفتمان سیاسی بود، سبب شد که سیستم اجتماعی به طور کامل تغییر کرده و سبک زندگی دگرگون شود.
از سال‌های آغازین انقلاب تا پایان جنگ با سرعت کمتر و از زمان پایان جنگ تا امروز با سرعتی بسیار بالا، سیستم دانشگاهی رشد کمی بسیار زیادی را تجربه کرد. در آغاز انقلاب بحث اساسی، بیشتر بحثی ایدئولو‌ژیک بود که به محتوای دروس و برنامه‌های تحصیلی باز می‌گشت (بحثی که امروز نیز با تأخیری زیاد به آن اشاره می‌شود) و در این زمینه به ویژه به برنامه‌های درسی در رشته‌های علوم انسانی تأکید وجود داشت و بدین ترتیب بود که نهادهایی چون شورای انقلاب فرهنگی، سازمان‌ تدوین کتب درسی علوم انسانی و غیره به وجود آمدند و تلاش شد دانشگاه‌ها پس از دوره‌ای تعطیل و انقلاب فرهنگی به سوی اسلامی شدن سوق داده شوند.
ولی بر خلاف آنچه در سطح گفتمان‌های ایدئولو‌ژیک مطرح بود، تغییر اصلی به باور ما در سطح کمّی و شیوه توزیع دانشجویان بود که سبب دگرگونی‌های اجتماعی بسیار گسترده‌ای شد. دانشگاه آزاد اسلامی در ابتدا به مثابه یک آلترناتیو و یک الگوی اسلامی در برابر سیستم دانشگاه‌های دولتی مطرح بود، ولی به زودی خود بدل به یک سیستم موازی خصوصی شد به گونه‌ای که امروز تقریباً از هر نظر می‌توان ایران را دارای دو سیستم دولتی و خصوصی در نظام آموزش عالی‌اش دانست که به صورت متناقض‌نما، در آن یا سیستم دولتی متمرکز می‌شود (شامل دانشگاه‌های متعدد) یا سیستم خصوصی (شامل دانشگاه آزاد).
با تبدیل شدن نظام تحصیل دانشگاهی به یک ارزش اجتماعی مطلق و تقریباً بدون ارتباط با بازار مشاغل که جز با تأمین این نظام از محلی دیگر (یعنی ازمحل درآمدهای نفتی نبود و نیست) دانشگاه‌ها توانستند رشدی بی‌سابقه را چه در رشته‌های عرضه شده و چه در محل عرضه این رشته‌ها تا دورافتاده‌ترین مناطق کشور تجربه کنند. برای نمونه شهری چون شهرکرد که پیش از انقلاب تعداد دانشجویانشان آن هم صرفاً در رشته‌های دام‌پروری و مربوط به آن به زحمت به چند ده نفر می‌رسیدند. امروز دارای سی هزار دانشجو است.
افزایش کمّی تعداد دانشجو در ترکیب خود با سیستم گزینش از طریق کنکور سراسری به گروهی از مسائل اجتماعی - فرهنگی دامن می‌زند که باید آنها را سوای محتوا و شکل برنامه‌های درسی و کیفیت آنها برسی کرد. در نظام کنکور و در پراکنشی که چه در نظام دولتی و چه در نظام خصوصی در دانشگاه‌های کشور مشاهده می‌شد، جا به جایی دانشجویان تقریباً از هیچ ضابطه‌ای پیروی نمی‌کرد (و هنوز هم نمی‌کند). شاید تنها بالاترین اقشار جامعه که می‌توانستند هزینه‌های سنگینی را برای استفاده از کلاس‌های کمکی برای کنکور پرداخت کنند و یا فرزندان خود را به خارج از کشور بفرستند، شامل این فرایند نمی‌شدند، ولی دیگر افراد، عموما وارد فرایندی می‌شدند که می‌توانست آنها را به هر نقطه‌ای از کشور با هر فرهنگی بفرستند. نتیجه آن بود که فرهنگ‌هایی ناهماهنگ در کنار یکدیگر قرار می‌گرفتند و سبک‌های زندگی گروهی از اقشار (به ویژه اقشار با درآمد بیشتر) بر سبک اکنون اقشار با درآمد کمتر تأثیرگذاری می‌کرد. این روندی است که هم اکنون نیز ادامه دارد. در اغلب شهرهای کوچک و متوسط تنش میان گروهی از دانشجویان با سبک زندگی خاص و اهالی وجود دارد و این تنش‌ها بیشتر از آنکه بر سر نحوه زندگی دانشجویان باشد، از تأثیری نشئت می‌گیرد که اهالی شاهد بالا گرفتن آن بر سبک زندگی خود هستند. (1)
بحثی که تحت عنوان مصرف‌گرایی مطرح می‌شود به خودی خود درباره آنچه ما از آن با عنوان تغییر سبک زندگی نام می‌بریم، گویا نیست. برای نمونه در دیگر کشورهای نفت‌خیز حوزه خلیج فارس، مثلاً امارات عربی، نیز ما شاهد مصرف‌گرایی گسترده‌ای بوده‌ایم، ولی این امر لزوماً سبک‌های زندگی و روابط کنشگران اجتماعی با یکدیگر و نحوه حضور آنها را در موقعیت‌های اجتماعی تغییر نداده است؛ بنابر این بالا رفتن پتانسیل خرید ناشی از درآمدهای نفتی تنها یک سوی ماجراست که لزوماً به تغییر سبک زندگی نمی‌انجامد. افزون بر این، تغییر سبک زندگی در معنایی که ما به آن اشاره داریم بیشتر از آنکه به حوزه خصوصی اشاره داشته باشد، به حوزه عمومی مربوط می‌شود. اینکه افراد درنزدخود چه می‌کنند و چگونه در آمدهای خود را هزینه می‌کنند، یک بحث است و اینکه در حوزه عمومی چه روابطی با یکدیگر برقرار می‌کنند بحثی دیگر، این دو از یکدیگر مجزا نیستند، ولی لزوماً از یکدیگر تبعیت نمی‌کنند.
افزایش در آمدها به گروهی از تغییرات اجتماعی دامن می‌زند که به ویژه در سال‌های پس از جنگ خود را می‌نمایانند و درحوزه عمومی انجام می‌گیرند (فکوهی، 1391). مهم‌ترین این تغییرات عبارتند از:
- تغییر رابطه با کالبد، دادن اهمیتی خاص به چگونگی حضور فیزیکی در جامعه چه در کالبد بیولوژیک و چه در همه عناصر همراهی کننده آن: آرایش، پوشش و غیره؛
- تبدیل شدن سرمایه تحصیلی (معطوف به بازار کار) به یک سرمایه اجتماعی (معطوف به جذب اعتبار و حیثیت اجتماعی)؛
- شیوه زندگی مادی و وسایل این زندگی (مسکن، وسایط حمل و نقل، محل و نوع مدرسه، شیوه گذران اوقات فراغت، و غیره) با ارزشیابی هر چه بیشتر رفاه مادی به مثابه یک ارزش اجتماعی که نه تنها نباید آن را پنهان کرد بلکه باید تا حد ممکن به نمایش گذاشت تا خود را از «دیگران» (با تعریفی انعطاف‌پذیر از «دیگری») تفکیک کرد.
اینها تنها بخش کوچکی از تغییراتی است که در شیوه زندگی مردم رخ می‌دهند و همه آنها ریشه در ترزیق دلارهای نفتی در جامعه‌ای دارند که می‌توان رابطه میان تحصیلات عالی و بازار کار را تقریباً به طور کامل قطع کند؛ ولی تغییر در سبک زندگی بنا بر گروه‌های اجتماعی مختلف با گستره و عمق یکسانی عمل نکرده است و از این لحاظ همان‌طور که گفتیم دو گروه بزرگ اجتماعی بیشترین تأثیر را پذیرفته‌اند و بیشترین تأثیر را در فرایندهای کنونی و آتی جامعه گذاشته‌اند. جوانان و زنان که در زیر به تحلیل تغییر سبک زندگی در حوزه هر یک از آنها می‌پردازیم.
جامعه ایران یکی ازجوان‌ترین جوامع جهان است و این امر به صورتی هم یک تهدید و هم یک شانس برای کشور ما مطرح است، یک شانس زیرا پتانسیل بالایی برای نوآوری، ریسک‌پذیری و فعالیت به کشور می‌دهد و تهدید، زیرا جوانان نیاز به چشم‌اندازهایی قابل رؤیت و رسیدن نسبتاً سریع به اهداف خود و یا مشاهده این چشم‌انداز در نسل پیش از خود هستند و در غیر این صورت پتانسیل شورش در آنها فزونی می‌گیرد.
در طول سال‌های پس از انقلاب، ما ابتدا شاهد نوعی جوان‌گرایی بیشتر ایدئولوژیک بودیم (که در سال‌های اخیر نیز در حال تکرار است) ولی این جوان‌گرایی تنها شامل گروه کوچکی از جوانان می‌شد در حالی که اکثریت جوانان در همه سه دهه اخیر به رغم گفتمان‌های رسمی بیشترین فشار را تحمل کرده‌اند. این فشار هم به لحاظ بر دوش کشیدن هزینه‌های انسانی یک جنگ تحمیلی هشت ساله با هزاران شهید بود و هم به دلیل آنکه، بحران‌های اقتصادی و گرایش عمده کشور به استفاده از دارایی‌های نفتی در مدارهای سوداگرانه و مالی به جای به کار انداختن آنها در حوزه‌های تولیدی سبب شده است که اکثریت جوانان چشم‌اندازهای کاری و پیشرفت سالم از راه کار و تلاش و ابتکار را از دست بدهند. بسیاری از آنها که امکانات آن را داشته‌اند روانه کشورهای خارج شوند و به یکی از بزرگ‌ترین حرکات فرار مغزها دامن بزنند و گروه دیگر نیز یا روی به سوی پیروی از گرایش بازار یعنی فرو افتادن در بازی‌های سوداگرانه گذارند و یا دچار انفعال شوند و برای خود جایی ولو کوچک در دستگاه عریض و طویل دولتی دست و پا کنند. به هر تقدیر سهم جوانان از درآمدهای نفتی و شانسی که می‌توانستیم از این راه داشته باشیم در کمترین حد ممکن بوده است. چنان که بحران‌های فساد و سوداگری امروز ازدواج، تهیه مسکن و مستقل شدن از خانواده را برای بسیاری از جوانان به رؤیایی تبدیل کرده است در حالی که گفتمان اخلاقی و الزامات دست و پاگیر ناشی از آن نیز بیشترین فشار را بر همین جوانان می‌آورد.
این موقعیت خطرناکی است که باید هر چه زودتر و با احتیاط کامل از آن خارج شد. در عین حال که توجه داشت ایجاد یک قشر «آریستوکراتیک» یعنی دارای امتیازات ویژه که عموماً حاصل جوان‌گرایی‌های ایدئولوژیک و مقطعی است نه تنها دردی را دوا نمی‌کند، بلکه به احساس‌های محرومیت و تلخ، به دلیل امکان مقایسه‌ای که به وجود می‌آورد، می‌افزاید. جوانان در اکثریت مطلق خود به دلیل تبعیت از گرایش عمومی جامعه به تبدیل تحصیل دانشگاهی به یک سرمایه اجتماعی، وارد این نظام می‌شوند و درهمین نظام و به دلیل درهم‌آمیختگی آن دچار دگرگونی‌هایی غیر قابل بازگشت می‌شوند و تمایل به برخورداری از سبک زندگی و آینده‌ای پیدا می‌کنند که شاید حتی در سیستمی با الزامات بسیار کمتر از سیستم کنونی نیز ممکن نباشد و تنها یک خواب و خیال به حساب بیاید، ولی به دلیل تناقض‌های موجود میان گفتمان‌های مورد تأیید و عملکردهای واقعی جاری در جامعه نمی‌توان جوانان را به واقع‌بینی بیشتر تشویق کرد.
آنچه متأسفانه شاهدش هستیم. نوعی دنباله‌روی بسیار مشهود در سبک‌های زندگی جوانان از الگوهایی خاص که «غربی» تصور می‌شود، است. اینکه می‌گوییم «غربی تصور می‌شود» به این دلیل است که این «غرب» در واقع با همان الگویی «غربی تصور می‌شود» به این دلیل است که این «غرب» در واقع با همان الگویی که ادوارد سعید درباره ابداع «شرق» از آن سخن می‌گفت، متنها به صورت معکوس ساخته می‌شود و بیشتر یک ابداع است تا واقعیتی که در «عرب» وجود داشته باشد. در واقع این الگو متعلق به گروه‌هایی خاص از جوانان غربی است که اغلب در خود آن جوامع نیز در اقلیت هستند و یا اصولاً الگوهایی نمایشی است که بیشتر با اهداف رسانه‌ای شکل گرفته‌اند و وجود خارجی ندارند. با این وجود نبود وجود خارجی در منشأ مفروض، دلیلی برای تأثیر نگذاشتن الگوها بر آینده جوانان ما نیست. این امری به شدت خطرناک است زیرا درصورتی که جوانان نتوانند میراث فرهنگی و سنتی ما را حفظ و بازسازی کنند این میراث با سرعتی غیر قابل تصور، شکل موزه‌ای به خود می‌گیرد و از مسیر زندگی متعارف خارج خواهد شد.
به باور ما بیشترین میزان از سرمایه‌گذاری‌هایی که ما می‌توانستیم از درآمدهای نفتی انجام دهیم و یا در آینده شاید بتوانیم انجام دهیم، باید صرف آماده‌سازی جامعه برای پذیرش و امکان‌دادن به جوانان برای برخورداری از فرصت‌های شغلی واقعی و پیشرفت واقعی در زندگی باشد تا بار دیگر امید را به دست آورده و طبعاً از موقعیت‌هایی که گویای آسیب‌پذیری بسیار بالای آنهاست (نرخ‌های بالای خودکشی، اعتیاد و تصادفات رانندگی) فاصله بگیرند. استفاده نادرست از درآمدهای نفتی تاکنون عکس این کار را کرده است. خانواده‌های ثروتمند تمایلی بالا به «باج دادن» به جوانان خود دارند تا به نحوی تمایلات شورشی را در آنها از میان ببرند و خانواده‌های طبقات متوسط و پایین نیز با همه وسایل ممکن از جمله فشار عظیمی که در حد خرد شدن پایه‌های خانواده بر خود می‌آورند، تلاش می‌کنند که از حداقل‌هایی را به جوانان خود برای امکان بهره‌برداری از الگوهای سبک زندگی جوانان طبقات بالاتر بدهند (امکان تحصیل، پوشاک، هزینه‌های روزمره) بدون آن که طبعاً امکان داشته باشند که این هزینه‌ها را در چهار چوب‌های اساسی (مسکن، تشکیل خانواده و غیره) فراهم کنند و این خود نوعی تضاد مشکل‌زا را ایجاد می‌کند.
گروه دیگری که بیشترین تغییر را در زندگی خود به دلیل درآمدهای نفتی در سال‌های پس از انقلاب شاهد بودند، زنان هستند. البته همین جا باید گفت که تنها دلیل این تغییر نه بالا رفتن درآمدها بلکه همچنین گفتمان ایدئولوژیک انقلاب درباره زنان بود که گفتمانی کاملاً در جهت وارد کردن و دخالت دادن آنها در همه امور و همه سطوح بود. ترکیب این دو یعنی گفتمان رسمی که از حضور اجتماعی قدرتمند زنان دفاع می‌کرد و آن را به مهم‌ترین نشانه فاصله داشتن خود با نوعی سنت‌گرایی ارتجاعی قلمداد می‌نمود، از یک سو و تأمین هزینه این دخالت اجتماعی در شرایطی که سطح اشتغال زنان در حد 10 در صد بوده و هست، از طریق درآمدهای نفتی سبب زیر و رو شدن کامل موقعیت زنان در سه دهه اخیر در سطح کشور شد. این امر را می‌توان به خوبی از فعال بودن سیاسی زنان درموقعیت کنونی مشاهده کرد. همچنین حضور زنان تقریباً در همه عرصه‌ها که بیشتر نه شکل یک حضور اجتماعی واقعی بلکه شکل حضور اجتماعی از خلال نقاط و افراد شاخص دارد، گویای این امر است.
این امر نه تنها سبک زندگی زنان بلکه ساختار خانواده را در سال‌های اخیر دچار تغییرات اساسی کرده است و ما هنوز در ابتدای تغییرات عظیم‌تری هستیم که در نسل بعدی از راه می‌رسند، یعنی در نسلی که دختران دانشجوی کنونی به مادران آتی تبدیل شوند. چنین زنانی دیگر هرگز نخواهند خواست و نمی‌توانند همچون مادران خود زندگی کنند و میزان انتظاراتشان از جامعه دائماً بالا می‌رود. در حالی که جامعه ما حتی به دلایل فیزیکی نیز قادر به تأمین چنین انتظاراتی نیست. بالا رفتن نرخ اشتغال زنان که از پیش از انقلاب آغاز شد با وجود آنکه امروز در حد 10 تا 12 درصد قرار دارد، باز هم عمدتاً از طریق درآمدهای نفی تأمین می‌شود و اگر آن را با میزان هزینه‌هایی که یک خانواده برای تربیت فرزندان دختر خود انجام می‌دهند و با میزان هزینه‌هایی که زنان به دلیل نیاز به یک حضور اجتماعی وسیع و همه جانبه دارند (هزینه‌هایی همچون پوشاک، تأمین جایگزنی برای مدیریت کودکان و غیره) مسلماً حضور زنان را نمی‌توان امری از لحاظ اقتصادی قابل توجیه دانست. این در حالی است که حتی سطح اشتغال 10 تا 13 درصد در آینده‌ای میان مدت نمی‌تواند جامعه را از تنش‌های گسترده ناشی از تغییر در سبک زندگی زنان نجات دهد و باید این سطح را در بالای 50 درصد رساند و برای این کار نیاز به استفاده از روش‌های تبعیض مثبت یعنی ایجاد سهمیه‌بندی‌های جنسیتی برای ورود زنان به شکل گسترده به بازار کار وجود دارد که خود دارای پیامدهای منفی بر روی این بازار و بنابراین نیاز به آماده سازی‌های پیچیده‌ای دارد.
همه آنچه گفته شد، به ما نشان می‌دهد که پیچیدگی شرایط اجتماعی در هر کشوری ولی در جهانی که دائماً روابط پیچیده‌ای را به همه ساکنان خود تحمیل می‌کند، نیازمند استفاده هوشمندانه‌تری از همه منابع به ویژه منابع انسانی و منابع طبیعی است. اینکه ما منابع انسانی خود (جوان بودن جمعیتی) یا منابع طبیعی خود (نفت و گاز) را مسبب مشکلات خویش بدانیم، نوعی دیدن مسئله از نگاهی واژگون است زیرا در صورت آنکه ما امروز درآمدهای حاصل از انرژی را نداشتیم و کشوری با جمعیتی سالخورده داشتیم، با وضعیتی به مراتب بدتر از موقعیت کنونی رو به رو می‌بودیم.
آنچه تحت عنوان اشتباه در دولتی کردن (یعنی ملی کردن) نفت در دوران مرحوم مصدق مطرح شده است و یا امروز تحت عنوان خصوصی کردن مطرح می‌شود نیز چندان جدی نیست چون همه کسانی که کوچک‌ترین درکی از فرایندهای اقتصادی - اجتماعی و پیوند نزدیک آنها با یکدیگر داشته باشند، می‌توانند به خوبی درک کنند که خصوصی کردن در شرایطی که ما با خطر فساد گسترده رو به رو هستیم و یا سلطه خارجی نظامی تهدیدمان می‌کند (همچون دوران مصدق) چیزی جز بزک کردن موقعیت و دامن زدن هر چه بیشتر به فساد و وابستگی به بیگانه نیست؛ بنابراین تصور ما این است که برای خروج از بحرانی که ممکن است تصور شود دلیل آن در درآمدهای نفتی است، ولی درواقع دلیلش در پیچیدگی خود جامعه و در نبود مدیریت اصولی و درست از این منابع است، باید رویکردی انسانی - اجتماعی را پیش گرفت که رویکردهای اقتصادی را زیر کنترل خود بگیرد و به ویژه از رویکردهای اقتصادی نولیبرالی که شکست خود را تقریباً در همه جای دنیا نشان داده‌اند، فاصله گرفت. این عمل می‌تواند به صورت آرام و با حدی از برنامه‌ریزی انجام بگیرد و یا به صورت آشوب‌زده و درتنش و خشونت که به باور ما بدون تردید آرامش و حرکت آرام به سوی مدیریتی بهتر در منابع انسانی و طبیعی بهترین راه حل است.

پی‌نوشت‌ها:

1. پرونده انسان‌شناسی و فرهنگ.

منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.